در باره منطق مبارزه کارگران در سه عرصه  نظری، سیاسی و اقتصادی

 

                    ( نقدی بر قطعنامه کارگری گرایش اقلیت سازمان )

 

                                               ح. محسنی

 

 

گرایش اقلیت تشکیلات ما قطعنامه­ای درباره مسایل کارگری انتشار داده است که در آن با مواضع اکثریت سازمان مرزهای معینی دارد، تبیین متمایزی از مساله به دست می­دهد و سیاست متفاوتی را استنتاج می­کند. من در این نوشته در پیوند با این قطعنامه به نکاتی اشاره می­کنم. اما قبل از این که به جنبه­های اصلی مساله بپردازم در مقدمه به توضیح یک نکته درباره منطق بحث اشاره می­کنم.

 

برای بحث بین گرایش­ها به چه منطقی نیاز داریم؟

 

با قاطعیت می­توان گفت که سازمان ما از بدو تولد خود چند گرایشی بوده است. این گرایش­ها پیدا و پنهان، فعال و یا خاموش در کنار هم در حالت ستیزه­گرانه قرار داشتند. باز هم با قاطعیت می­توان گفت هر وقت که بحث در بین گرایش­ها فعال می­شد گرایشی با پرچم "اختلاف بر سر چیست" سر بر می­آورد و به جای دامن زدن به بحث راه جداسری پیشه می­کرد. این گرایش پیش­نویسی برای بحث ارائه نمی­کرد، بلکه بیانیه انشعاب را تقریر و صادر می­کرد. انشعاب­های حقیر با درون­مایه فرقه­ای سازمان ما را که از همان مرحله تکوین خود جثه­ای نداشت روزبه­روز لاغرتر و ضعیف­تر ساخت. وارونه همین گرایش اکنون در سازمان ما سر برآورده است که از مدافعان همان خط  قبلی بودند، اما به تدریج از کائنات آن­ها از حیث سیاسی نظری فاصله گرفته و گسست کرده­اند اما در منش تشکیلاتی همان رویکرد را نسبت به بحث سیاسی نظری نمایندگی می­کنند. این گرایش جدید سرراست و پیگیر با بحث­ها روبه­رو نمی­شود، مانور می­کند، فرار به جلو یا بدتر از هم مساله را مسکوت گذاشته یا تعویق به محال می­کند بدین­سان هر نوع بحث خلاق و اصولی را که برای چپ از نان شب واجب­تر است بی معنا می­سازد.

پرسش محوری در این جا این است که بحث در درون یک تشکیلات اساسا برای چه صورت می­گیرد؟ به نظر من در پاسخ به این پرسش می­توان به چند محور اشاره کرد.

1- بحث در درون یک تشکیلات اساسا برای ترسیم خطوط فکری و سیاسی می­تواند سازمان یابد.

2- بحث در درون یک سازمان برای نقد مواضع یک دیگر و نشان دادن حفره­ها و کاستی هر یک از گرایش­ها می­تواند پا بگیرد و به آن خدمت کند.

3- بحث در درون یک تشکیلات می­تواند به تصحیح مواضع یک جانبه هر یک از گرایش­ها خدمت کند.

4- بحث در درون یک تشکیلات می­تواند دامنه موضع هر گرایش را انکشاف دهد و از مبدا اولیه خود بسیار فراتر ببرد و به ترکیب و سنتزی منجر شود که از موضع اولیه هر گرایش کامل­تر و پخته­تر شود.

به این محورها باز هم می­توان اضافه کرد اما به نظر می­رسد که همین قدر کافی باشد که چه مزایا و  امتیازاتی یک بحث درون تشکیلاتی می­تواند در برداشته باشد. آن­هایی که گاه و بیگاه در درون سازمان ما خود را پرچمدار "چندصدایی" معرفی می­کنند در عمل گوش شنوایی برای شنیدن صدای دیگران ندارند؛ و با استفاده از "صنعت تکرار" از تکامل بیش­تر بحث جلوگیری می­کنند.

 

منطق سطوح مختلف مبارزه کارگران

 

گرایش اقلیت سازمان در باره سطوح مختلف مبارزه کارگران دیدگاهی دارد که من عین عبارت آن­ها را برای یادآوری نقل می­کنم تا با حضور ذهن بهتری بحث دنبال شود. قطعنامه گرایش اقلیت در این باره می­گوید:

"مبارزه توده ای از بطن زندگی جاری بر سر خواستهای مستقیم و روزمره و یعنی از درون مناسبات سرمایه داری آغاز میشود. این مبارزه اما هم چون یک روند( پروسه) جریان دارد؛ دراین روند بخش های مختلف طبقه بزرگ ما ، طبقه کارگر، یعنی نیروی مبارزه علیه سرمایه داری ،بسته به وضعیت و شرایط مبارزاتی خود در هر لحظه هم درگیر مبارزه برعلیه این مناسبات میشوند و هم می توانند برای رهایی و پشت سرگذاشتن این مناسبات آدمی خوار بجنگند. ما که از همین امروز برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه میکنیم تلاش می کنیم تا جریان این پروسه روان و مداوم باشد؛ تاجنبه های مختلف  آن  بر بستر مبارزه علیه  مناسبات سرمایه داری گسترش یابد واز آن فراتر رود. برخلاف رفرمیست ها  با بهانه  "مراحل" ، " دوره بندی " و هر توجیه دیگری آن را در چهارچوب مناسبات اجتماعی سرمایه داری محدود نمی کنیم . نه این پروسه را تقطیع می کنیم و نه  نیروهای آن را منفک و متمایز می کنیم .

این منطق مبارزه، یعنی درهم تنیدن وجوه گوناگون اقتصادی وسیاسی ونظری  و اشکال گوناگون  مبارزه طبقاتی، در هرلحظه از روند  سازمانیابی کارگران نیز حاکم است . سازمان یابی کارگران زمانی بر منطق مبارزه طبقاتی برای رهایی کارگران استوار است که  وجوه گوناگون مبارزه  طبقه بزرگ کارگر را تجزیه نکرده و برای هر کدام ریل جداگانه و تشکل خاص و جداگانه اختراع نکند. دقیقا  بر مبنای همبن درهم تنیدگی است که استقلال واقعی  و طبقاتی کارگران از بورژوازی و سیاستهای آن معنا می یابد. "

 

نگاهی به این بند از قطعنامه گرایش اقلیت نشان میدهد که آشفتگی عجیبی در باره سطوح مختلف مبارزه، بین مبارزه در چارچوب و مبارزه علیه چارچوب نظام، عدم تمایز منطق مبارزه اقتصادی از سیاسی و نظری و در نتیجه نفی ضرورت تحزب کمونیستی دیده می­شود. قطعنامه پیوند بین سطوح مختلف مبارزه را می­بیند، اما به تمایز آن­ها اشاره نمی­کند. به مبارزه در چارچوب و "درون سرمایه" اذعان دارد اما ناگهان به جای کار طاقت­فرسا عبور از مبارزه تدافعی کارگران علیه سرمایه وظیفه کمونیست­ها را یادآوری می­کند که برای فراتر رفتن از مبارزه  در چارچوب مناسبات سرمایه­داری تلاش می­کنند. یا به مبارزه همچون فرآیند اشاره می­کند، اما از بازشناسی لحظه­ها و مرحله­های آن باز می­ماند. قطعنامه از رویکردی در سازمان­یابی دفاع می­کنند که در آن هم مبارزه نظری، سیاسی و اقتصادی توامان جریان دارد. یعنی ریل­های مستقل اما در پیوند با هم نیستند، بلکه صخره یک پارچه­ای را تشکیل می­دهند که تخلخل و شکاف درونی چه از حیث سیاسی و چه به لحاظ عینی نظیر تفاوت نژادی، جنسی و مذهبی در آن نه تنها نادیده گرفته می­شود، بلکه بدتر از آن انکار می­گردد. من در این باره به چند نکته اشاره می­کنم تا به روشن شدن مطلب شاید کمک کند.

 

نخست: ایده­ی مبارزه در سه عرصه ایده­ی جدیدی نیست و مراد از طرح آن تجدیدنظر در رویکرد مارکسیستی به مبارزه طبقاتی نیست؛ بلکه برعکس تاکید بر درستی آن و در نظر داشتن آن هم­چون راهنمایی جهت­گیری­ها و اقدام­های عملی ماست. کسی که این ایده را طراحی کرد و آن را شاخص پیشرفت جنبش کارگری معرفی کرد انگلس بود. او این معیار را برای جنبش کارگری آلمان در نظر گرفت و برای اولین بار در مقدمه جنگ دهقانی در آلمان مطرح کرد؛ و از همین رو در ربع پایانی قرن نوزده که با تبلور این سه قلمرو مبارزه مشخص می­شد جنبش کارگری آلمان را پیشرفته ارزیابی کرد. لنین نیز در چه باید کرد؟ این ایده را مورد تاکید قرار داد و تلاش می­کرد به جنبش کارگری روسیه در این سه عرصه یاری رساند. او در جای دیگر در جدال با یک بلشویک در تنظیم یک قطعنامه کارگری، تعین بیش­تری برموضوع بخشید و وجه مشخصه­ی هر عرصه را از حالت عام به شکل خاص­تر ارائه کرد. او می­نویسد:

دوست عزیر، قطعنامه کمیته اودسا... در مبارزه اتحادیه­ای به نظرم کاملا اشتباه آمیز می­آید. برانگیخته شدن مبارزه علیه منشویک­ها طبعا این را توضیح می­دهد، اما نباید به افراط از طرف دیگر غلطید، و این دقیقا همان چیزی است که این قطعنامه انجام داده است... بخش اول(پارگراف اول مقدمه) کاملا خوب است:"به عهده گرفتن رهبری تمام تجلیات مبارزه طبقاتی پرولتاریا"، و هرگز فراموش نکردن رهبری مبارزه اتحادیه­ای، عالی است. نکته دوم این که وظیفه تدارک برای قیام مسلحانه "تقدم پیدا می­کند" و (سومین یا آخرین نکته مقدمه):" در نتیجه آن، وظیفه مبارزه اتحادیه­ای پرولتاریا به ناگزیر جنبه فرعی پیدا می­کند". این به نظر من از لحاظ نظری غلط و از نقطه نظر تاکتیک نادرست است. از لحاظ نظری غلط است که دو وظیفه را معادل بدانیم، گویی که آن­ها ازسطح واحدی هستند:"وظیفه تدارک برای قیام" و "وظیفه هدایت مبارزه اتحادیه­ای". گفته می­شود یک وظیفه تقدم یافته و دیگری جنبه فرعی پیدا کرده است". این نوع سخن گفتن به معنای مقایسه و مقابله مسایلی است از رده­های مختلف. مبارزه مسلحانه عبارت است از یک شیوه از مبارزه سیاسی در یک لحظه­ی معین. مبارزه اتحادیه­ای یکی از اشکال پایدار کل جنبش کارگران است. شکلی که همیشه در سرمایه­داری لازم است و در تمام دوره­ها ضروری است. در پارگرافی که من در "چه باید کرد" نقل کرده­ام، انگلس  سه شکل اساس مبارزه پرولتری را متمایز می­کند: اقتصادی، سیاسی، تئوریک... چگونه می­تواند یکی از اشکال اصلی مبارزه (اتحادیه­ای) با شیوه­ای از شکل اصلی دیگری از مبارزه در لحظه­ای معین در یک سطح قرار گیرد؟ چگونه کل مبارزه اتحادیه­ای، به عنوان یک وظیفه، با شیوه کنونی و به هیچ وجه نه تنها شیوه مبارزه سیاسی، می­تواند در یک سطح گذاشته شود؟..از لحاظ تاکتیکی قیام مسلحانه عالی­ترین شیوه مبارزه سیاسی است. موفقیت آن از نقطه نظر پرولتاریا یعنی موفقیت یک قیام پرولتاریا تحت رهبری سوسیال دموکراتیک- و نه انواع دیگر قیام- مستلزم توسعه گسترده تمام جنبه­های جنبش کارگران است. از این رو ایده مقابل هم قرار دادن وظیفه قیام و وظیفه هدایت مبارزه اتحادیه­ای کاملا نادرست است".

 

در این جا لنین- جدا از برخی صورتبندی­های زمخت آن- به خوبی تمایز این سه سطح را از یک دیگر نشان می­دهد و بر مساله روشنایی می­افکند. معضل رفقای گرایش اقلیت سازمان ما البته از نوع قطعنامه­نویسان بلشویک نیست، که بین سه سطح تقابل ایجاد می­کردند، بلکه مبهم کردن یک سطح با سطح دیگر و مخلوط کردن هر سطح با سطح دیگر است. در این نگاه آدمی در نمی­یابد که تجزیه نکردن این سه سطح به چه معنا است، و انکار تشکل و منطق هر سطح چگونه امکان­پذیر است. آن­ها تمایز سه سطح مبارزه و در عین حال پیوند بین آن­ها را نمایندگی نمی­کنند بلکه آش در هم جوشی را بیان می­کنند که مشخص نیست که هر سطح به چه کار می­آید.

دوم: از استدلال نقلی که بگذریم ضروری است در ابتدا رویکردمان را در این باره بیان کنیم و  ببینیم که متمایز کردن این سه سطح چه منطقی دارد. از منظر ما

1-     جنبش کارگری برای درهم شکستن ساختار سلطه­ی سرمایه­داری باید در در سه عرصه­ی نظری، سیاسی و اقتصادی دست به مبارزه زند. در حوزه­ی نظری باید یک گفتمان بدیل یا "خرده فرهنگ" را در برابر فرهنگ مسلط بنیان نهد. در قلمروی سیاسی باید موانع مداخله و مشارکت در عرصه­ی قدرت دولتی را درهم بشکند. و در حوزه­ی اقتصادی برای بهبود شرایط زندگی و علیه بنیاد کارمزدی مبارزه کند.

 

2-     این سه حوزه­ی مبارزه باید هم زمان و به طور موازی به پیش رود و سیاست الویت یا تئوری "آسیاب به نوبت" سم مهلکی است که جنبش کارگری را در برابر سرمایه به زانو در می­آورد و شرایط فرودستی آن را هر دم تولید و بازتولید می­کند.

 

3-     این سه سطح از مبارزه را دیوار چین یا مرز عبورناپذیری از یک دیگر جدا نمی­کند و مبارزه در یک سطح در مرحله­ی معینی می­تواند به سطح دیگر فرا بروید یا در آن واحد به نحو ترکیبی به پیش رود. معهذا هر سطح از این سه سطح مبارزه از استقلال معینی برخوردار است که نادیده گرفتن منطق آن می­تواند ضربات جبران ناپذیری بر جنبش کارگری وارد کند.

 

4-     وانگهی ما بر این باوریم که بدون اتحاد و تشکل طبقاتی، نه می­توان سرمایه­داری را برانداخت و نه می­شود به سوسیالیسم دست یافت. از این رو بدون شالوده­ریزی اتحاد در سطح اعماق یعنی کارگر به مثابه­ی کارگر نمی­توان سخنی از رهایی کارگران گفت. اتحاد و تشکل اقتصادی کارگران- که البته فقط یکی از عرصه­های اتحاد و تشکل طبقاتی آن­هاست و نه بیش­تر- آسان­تر از تشکل­های فرهنگی و سیاسی ناظر بر کل طبقه می­توانند شکل بگیرد و نسبت به تشکل سیاسی یا فرهنگی  دوام و بقا داشته باشد. بدون این سطح، کارکرد سطح­های دیگر در میدان بزرگ جامعه اصلا نیرویی محسوب نمی­شوند و به بازیگوشی بچگانه شباهت دارند.   

 از این رو از منظر ما شاخص قدرت و پیشرفت جنبش کارگری، در این است که مبارزه کارگری در عرصه­های نظری، سیاسی و اقتصادی نه در تضاد با یک دیگر، بلکه در وحدت با هم، نه جدا از هم، بلکه در پیوند با هم به حمله متمرکز علیه جبهه سرمایه دست بزند. چرا که هر یک از این عرصه­ها از مضمونی خاص خود برخوردار است و ویژگی­های در بر دارد که سطح و عرصه دیگر فاقد آنست. از این رو هر سطح از مبارزه آرایش معینی به خود می­گیرد که عینا در سطح دیگر دیده نمی­شود. به عنوان نمونه کسانی که برای افزایش دستمزد مبارزه می­کنند و در عرصه اقتصادی متحد اند می­توانند به احزاب سیاسی مختلفی تعلق داشته باشند یا به لحاظ فرهنگی تبیین­های گوناگونی از مساله به دست دهند. همین واقعیت است که نشان می­دهد هر چه از سطح اقتصادی به سطح سیاسی و سپس به سطح نظری عبور می­کنیم شکاف طبقه بیش­تر و بیش­تر می­گردد و تجزیه صفوف آن و عدم یک پارچگی طبقه افزون­تر خود را نشان می­دهد. این سخن ما نباید تحت هیچ عنوان به این معنا فهمیده شود که گویا عرصه اقتصاد میدان گل و بلبل است و اختلاف­های سیاسی یا نظری در این عرصه نمی­توانند تکوین اراده واحد کارگران را مختل سازند؛ یا باید در این حوزه با دیگران سازش کرد؛ بلکه با این سخن داریم از امکانات مساعدی حرف می­زنیم که در دو سطح دیگر دستیاب نیست. و تمایزات آن سرراست بیان می­شوند و اصلا بر همین مبنا پا می­گیرند.

مبارزه اقتصادی کارگران را به هم پیوند می­دهد اما تعلق سیاسی آن­ها را از هم جدا می­کند. کارگران اما از طریق برپایی تجمع بزرگ توده­ای و طبقاتی خود می­توانند وارد حریم سیاست شوند و هم­چون یک نیروی موثر می­توانند نقش­آفرینی کنند. یا راسا از طریق طرح مسایل سیاسی وارد نبرد با طبقه سرمایه­دار و دولت­های حامی آن­ها شوند؛ و به مبارزه طبقاتی معنای واقعی ببخشند. کسی که استقلال این سطح از مبارزه را انکار میکند چه آگاه باشد چه ناآگاه از وابستگی تشکل­های توده­ای از یک حزب سیاسی معین دفاع می­کند و اگر به قدرت دست یابد دارد نطفه­ی دولت ایدئولوژیک را تعبیه می­کند. انکار استقلال تشکل توده­ای کارگران از تشکل سیاسی نه به این خدمت می­کند نه به آن. به علاوه به تجربه می­دانیم که در اتحاد شوروی همین تز تحت عنوان رابطه بین حزب با طبقه(تسمه نقاله معروف استالین) چه بلایی بر سر نهادهای توده­ای کارگران آورده است. وانگهی مبارزه سیاسی خود طبقه با مبارزه سیاسی یک حزب سیاسی کارگری یکسان نیست و نیروی یکسانی را نمی­تواند بسیج کند. نادیده گرفتن تمایز این دوسطح قبل از هر چیز مبارزه سیاسی تشکل توده­ای طبقه را بی معنا می­سازد. مبارزه سیاسی یک حزب کارگری از همان آغاز برای نابودی سرمایه­داری است و برای برپایی یک بدیل کارگری مبارزه می­کند اما بخشهای قابل توجهی از طبقه کارگر وجود دارند که افق­های­شان را چیزی جز بهبود شرایط کار و اصلاح وضع موجود تشکیل نمی­دهد. همین واقعیت است که نشان می­دهد کمیت طبقه به مراتب از اتحادیه­ها و نهادهای کارگری بزرگ­تر است و این دومی به مراتب از تشکل سیاسی چپ به مفهوم اخص کلمه گسترده­تر، و گروه­بندی­های سیاسی معطوف به سوسیالیسم نسبت به آن دو بسیار لاغرتر.

 

سوم: در این بحث تصور روشنی بین مبارزه برای رفرم با مبارزه علیه رفرمیسم وجود ندارد. گویی اگر مبارزه برای بهبود شرایط زندگی کارگران در چارچوب سرمایه اگر به مبارزه علیه این نظام فرا نروید خاصیتی ندارد، و خود به خود به دوام و تقویت سیستم منجر می­گردد. در حالی که به لحاظ نظری می­دانیم و به تجربه دیده­ایم که مبارزه برای اصلاحات می­تواند دستاوردهایی را برای طبقه تثبیت کند که به سهم خود، مبارزه طبقه کارگر را در شرایط بهتری به پیش راند. کافیست در این باره به مبارزه طبقه کارگر در کشوری که از تشکل برخوردار است با مبارزه طبقه کارگر در کشوری که از این حق برخورار نیست مقایسه کرد تا اهمیت مبارزه برای رفرم را دریافت. به علاوه جنبش کارگری که از دل پیکارهایی که در مبارزه برای اصلاح آبدیده نشده است بعید است بتواند در طول خط مبارزه در سطح بالاتر را با موفقیت به پیش ببرد. مبارزه در سطح بالاتر ناممکن نیست چنانکه در تجربه جنبش کارگری روسیه و ایران مشاهده کردیم اما باید توجه داشته باشیم که ما در این جا از پایداری و بقا در دراز مدت داریم سخن می­گوییم نه درخشش خیره­کننده یک لحظه کوتاه از مبارزه در طی 2 تا 3 سال از تاریخ جنبش کارگری.

 

چهارم: در قطعنامه­ی گرایش اقلیت با صراحت مبارزه بین شرایط تدافعی با مبارزه در شرایط تهاجمی انکار شده است؛  قعطنامه میگوید "برخلاف رفرمیست ها  با بهانه  "مراحل" ، " دوره بندی " و هر توجیه دیگری آن را در چهارچوب مناسبات اجتماعی سرمایه داری محدود نمی کنیم . نه این پروسه را تقطیع می کنیم و نه  نیروهای آن را منفک و متمایز می کنیم".  این ایده که یکی از ارکان ثابت تفکر آنارشیستی یا به سخن دقیق­تر آنارکوسندیکالیستی است انکار روشن واقعیت­های عینی به شمار می­رود. آن­ها در واقعیت، مرز مبارزه در چارچوب با مبارز علیه چارچوب سرمایه را مخدوش می­کنند و تحت رادیکالیسم میان تهی، دشواری راه عبور از این سطح به سطح دیگر را نادیده می­گیرند. و به جای ترسیم استراتژی عبور از این مراحل و از میان برداشتن موانع پیشاروی عملی از حیث نظری وجود آن­ها را انکار می­کنند گویی حل موانع این راه صعب و ناهموار در ذهن آدمی، حل تضاد موانع واقعی آن به شمار می­رود. در این جا ما با درک نازلی از رفرمیسم روبه­رو می­شویم که بیش از آن که به پلاتفرم و برنامه آنان معطوف باشد به درک آن­ها از لحظه­های مبارزه تقلیل داده شده است. فرق یک کمونیست با یک رفرمیست اساسا در این نیست که آن­ها از سطوح مختلف مبارزه(اقتصادی، سیاسی و نظری) یا لحظه­های مبارزه(تدافعی یا تهاجمی) درکی دیگری دارند بلکه اساسا در این است که افق و چشم­انداز مبارزه آن­ها در چارچوب وضع موجود متوقف می­شود در حالی که برای یک کمونیست تازه این مبارزه آغاز می­شود و  قصد دارد بنیاد نظم موجود را در هم کوبد. 

 

پنجم: اما کسانی که منطق سه سطح از مبارزه را مخدوش می­کنند و استقلال نسبی هر سطح را نادیده می­گیرند نه تنها از حیث نظری به پریشان­گویی در می­غلطند، مرزهای مفاهیم را در هم می­ریزند و به روشنایی تصور و ذهن فعالان کمک نمی­کنند، بلکه برعکس در عرصه عمل اگر پیگیر باشند و اگر به طور واقعی به یک نیروی موثر تبدیل شوند ناگزیرند ضرورت تحزب را نفی کنند، همه کسانی که در عرصه نظری فعال اند را به عناصر حزبی تبدیل کنند و یا همه کسانی که در عرصه اقتصادی فعال اند ناگزیر سازند برای برنامه سیاسی معین یک حزب سینه بزنند و تمایز و استقلال واقعی سه حوزه مبارزه طبقاتی را به امر مهملی تبدیل کنند. در این نگاه، مبارزه نظری با وبر، هایک، فریدمن، موسی غنی­نژاد نئولیبرال وطنی در خود و در عرصه نظری محلی از اعراب ندارد چرا که در پیوند با مبارزه اقتصادی همزمان، متداخل قرار ندارد. خودویژگی هر سطح را به بهانه پیوند با سطح دیگر باید انکار کنند. از این نگاه مبارزه نظری همان مبارزه اقتصادی است یا مبارزه سیاسی همان مبارزه نظری. براستی طبق نظریه عدم جدایی ناپذیری این سه سطح از مبارزه، فعالیت حزبی در دیدگاه این گرایش چه معنایی در بردارد؟

 

 

 

رابطه اتحادیه

 با  سازماندهی افقی و بورکراسی

 

برپایی نوعی از سازماندهی، متشکل از افراد بر مدار روابط افقی، از دستاوردهای با ارزش در گنجینه­ی مبارزاتی مردم به شمار می­رود. این نوع از سازماندهی، منعطف، سیار و در عین حال ناپایدار است که به خوبی حرکت­های اعتراضی را شکل می­دهد و در برابر تعرض مخالفان، مقاومت و دفاع افراد از خود را متشکل می­سازد. این نوع سازماندهی دست و پاگیر نیست و انضباط بالایی را طلب نمی­کند و از این رو خصلت بسیج کنندگی آن بسیار برجسته است. یک رویکرد کمونیستی نباید تحت هیچ شرایطی این نوع سازماندهی را تخطئه کند و در مقابل آن گارد بگیرد. معهذا این نوع سازماندهی نظیر سایر اشکال سازماندهی در حالی که محاسنی دارد، در عین حال از محدودیت­های نیز برخوردار است. از این  رو یک رویکرد درست نباید امکانات آن را در مبارزه نفی کند و در عین حال نباید محدودیتهای آن را نادیده بگیرد. متاسفانه در جنبش ما به طور عام و در سازمان ما به طور ویژه گرایشی دیده میشود که یک رویکرد ایدئولوژیک به سازماندهی افقی را نمایندگی میکند. مراد از برخورد ایدئولوژیک این است که کارایی این شکل از سازماندهی در پیکارهای سیاسی در این یا آن لحظه سیاسی مدنظر نیست، بلکه اساسا خودِ  روابط افقی و این شکل سازماندهی مرکز عالم و کلید حل همه رخدادها به شمار میرود و سایر اشکال سازماندهی نفی میشود و از یک رویکرد سیاسی به سازماندهی باز می­ماند.

من در باره سازماندهی افقی و عمودی در سه نوشته قبلی"نکاتی در باره سازماندهی افقی و عمدی"، "بازهم در باره سازماندهی افقی و عمودی" و سازماندهی افقی در برابر عمودی یا هم افقی هم عمودی" در همین سایت مطالبی را مطرح کردم. در این نوشته­ها در پیوند با منطق سازماندهی به طور عام و سازماندهی افقی و عمودی به طور مشخص نکاتی را توضیح دادم و رویکردهای نادرست را نقد کردم و محدودیت­ها و تناقضات برخورد ایدئولوژیک را نشان دادم و سپس تلاش کردم به سطح تجربی حرکت کنم و استحکام آن را در بوته آزمایش وارسی کنم. در این سطح به تجربه آنارشیست­ها در اسپانیا مراجعه کردم و سرنوشت تراژیک آن­ها را به سبب پایبندی به سازماندهی افقی در هر شرایط و عدم انعطاف در تشکیل ستاد فرماندهی مشترک مقاومت در شهرهای تحت نفوذ آنارشیست­ها را در اسپانیا نشان دادم. متاسفانه بنا به عادت مالوف گرایش اقلیت تشکیلات ما، پاسخی از طرف آن­ها به این نکات دریافت نکردم و بحث در همان مراحل اول در جا زده است. آدمی نمی­فهمد که تناقضات، محدودیت اندیشه و نگاه یک بعدی به مساله در کجا قرار دارد تا موضع خود را تصحیح کند.

در این نوشته من یک برخورد اصولی کسی را مطرح می­کنم که یکی از مدافعان آتشین این مدل از سازماندهی است و در جنبش ضد جهانی سازی نقش موثری ایفا می­کند؛ شاید برای ذهن­های جستجوگر و حقیقت یاب محملی فراهم سازد. این فرد کسی جز نوامی کلاین نیست. همه می­دانند که او در پیوند با جنبش اشغال وال استریت یک سخنرانی ایراد کرده که به نوبه­ی خود حایز اهمیت است. او می­گوید:

"اینکه جنبش ما افقی و عمیقا دموکراتیک است خیلی مهم و شگفت انگیز است.  اما این اصول باید خود را با کار سخت برای ساختن زیرساخت­هائی سازگار کنند و آن قدر تنومند شود که در موقع وزیدن طوفان توان مقاومت و ایستادن داشته باشد و به جلو گام بر دارد. من امید و باور دارم که این اتفاق خواهد افتاد".

پرسش این است که " کار سخت برای ساختن زیرساخت­ها" از کدام تجربه عملی ضرورت خود را مطرح ساخته است؟

پل بلک لج که سیر تحول فکری نوامی کلاین را دنبال کرده می­گوید: او در عین حال که پافشاری می­کند که "لنینیسم" به "چگونگی روند تحقق ساختارهای لازم پاسخ نمی­دهد". اما کلاین نمونه­ای درخشان از ضرورت "رهبری" را طرح می­کند که از جنبش واقعی درس می­گیرد.

پل بلک لج آنگاه ردپای این موضوع را در تظاهرات ضد بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول ردیابی می­کند و مساله را چنین تشریح می­کند:

" اما مساله ساختار و سازمان­دهی در درون جنبش ضدسرمایه­داری نه در واکنش به اظهارات جزمی "لنینیست­ها"، بلکه بیش­تر به طور خودبه­خودی در جریان مبارزه مطرح شد. نوامی کلاین همان طور که شناخته شده است در مورد یک لحظه­ی مهم از تظاهرات ضدبانک جهانی و صندوق بین­المللی پول در واشنگتن به نکته­ای اشاره دارد. بعد از انسداد تعدادی از راه­ها که به مرکز اجلاس بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول منتهی می­شد، تظاهرکنندگان متوجه شدند که تعدادی از نمایندگانی که برای شرکت در جلسه انتخاب شده بودند از رفتن به اجلاس باز مانده­اند. با شکست استراتژی اولیه تظاهرکنندگان به بحث درباره اقدام بعدی پرداختند. بعضی استدلال می­کردند که تظاهرات باید به راه خود ادامه دهد و مانع رفتن نمایندگان به اجلاس شوند، عده­ای دیگر مخالف این تصمیم بودند. در این لحظه کوین داناهر اعلام کرد که تظاهرکنندگان در هر نقطه مسدود شده­ای می­توانند مستقلا تصمیم بگیرند. کلاین اظهار می­کند "در حالی که این استراتژی بی عیب و نقص، عادلانه و دموکراتیک است... اما مشکلی باقی می­ماند- این شیوه­ی عمل کل ماجرا را بی معنا می­سازد". کلاین از این ناکامی ناشی از آشفتگی به این نتیجه می­رسد که گرچه انترنت پیدایش جنبش را ساده کرده است، اما زمینه­ای لازم برای سازماندهی ارائه نمی­دهد که قادر به مدیریت روند تصمیم­گیری لازم باشد؛ او در پایان اضافه می­کند که جنبش به اشکال عمیق­تری از سازمان­دهی نیاز دارد.

برخورد نوام کلاین یک نمونه رویکرد اصولی و سیاسی به مساله سازماندهی است. او در عین حال که کماکان ارزش سازماندهی افقی را برسمیت میشناسد و آن را یک امر "اصولی" می­پندارد ، وانگهی با لنینیسم نیز مرزبندی روشنی دارد و آن را پاسخگوی شرایط کنونی نمی­داند؛ معهذا وجدان عملی و مبارزاتی او، او را وا می­دارد که به اشکال دیگر سازماندهی نیز اندیشه کند. این یک نمونه روشن از تکامل نظر و در عین حال غیر ایدئولوژیک به مساله سازمانیابی است. گرایش اقلیت سازمان ما در باره تحول رو به تکامل اندیشه کلاین چه فکر می­کند؟

 

اتحادیه و مساله بورکراسی

اتحادیه ها ی متعارف و رایج کارگری ، همیشه خود را در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و قوانین موجود آن تعریف کرده و مبارزه را به رفرم محدود می کنند. حتا آنها هم که عنوان "سرخ" گرفته اند گستره مبارزه شان به بیش از مبارزه با استبداد و آپارتاید و غیره کشیده نشده و اساسا متوجه شکستن این دیواره بوده است. اتحادیه ها و سندیکاهای رایج   به لحاظ سازماندهی و ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند.ازاین رو آنها برپایه  تداوم سیستم کارگربه مثابه فروشنده نیروی کار  ونه نفی این سیستم برای رهائی کار سازمان می یابند و بهمین دلیل در ساختار عمومی این جوامع جذب و حل می شوند. البته این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها برمی گردد وبه معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و ازپائین  علیه  سیستم حاکم  ونیزساختارها وسیاست های رسمی این اتحادیه ها  توسط بخش هائی ازتوده های کارگرموجود دراین نوع تشکل ها که بویژه درمواقع تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست.

علاوه بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند. حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در ساختار کاروتولید ، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را ندارد.

در این جا چند ادعا وجود دارد که ضروری است از نزدیک مورد بررسی قرار گیرد. نخست این که قطعنامه گرایش اقلیت مدعی است که مبارزه اتحادیه­ها ضرورتا در چارچوب سرمایه­داری باقی میمانند. و با منطق سازماندهی جامعه سرمایه­داری منطبق اند.  من در بخش اول این نوشته به جنبه­های از این مساله پرداخته­ام در این جا به نکات دیگر اشاره می­کنم. تردیدی نیست که نقطه عزیمت مبارزه اتحادیه­ها بهبود شرایط کار یا به سخن دیگر برای کاهش ساعات کار و افزایش دستمزد مبارزه می­کنند. و این هنوز بنیاد سرمایه را مورد چالش قرار نمی­دهد  اما این نقطه عزیمت در متن پیکارهای سیاسی و طبقاتی ثابت نمی­ماند و می­تواند از مرزهای مجاز و کادر موجود فراتر رود. این که این یا آن اتحادیه، مبارزه خود را در چارچوب موجود محدود می­کند از ذات تشکل اتحادیه­ای در نمی­آید، بلکه از شرایط عمومی- سیاسی، فرادستی گرایش­های سیاسی راست در درون اتحادیه و ضعف چپ رادیکال و از همه مهم­تر عدم فعال بودن خود توده طبقه در درون اتحادیه نتیجه می­شود. بنابراین برقراری یک رابطه ماهوی بین اتحادیه و مبارزه در چارچوب سرمایهداری یک تز نادرست و نسنجیده به شمار میرود و مضمون مبارزه در همه لحظههای مبارزه طبقاتی ثابت نمیماند. از این روست که مارکس در باره پیدایش و ظرفیت اتحادیه میگوید:


"ابتدا اتحاديه های کارگری از تلاش خود به خودی کارگران برای از بين بردن يا حداقل محدود کردن رقابت بين خودشان تشکيل شدند تا در (عقد) قرارداد (ميان کارگران و سرمايه داران) به شرايطی دست يابند که آنها را حداقل در وضعيتی فراتر از بردگان قرار دهد. از اين رو هدف فوری اتحاديه های کارگری دست يابی به نيازهای روزمره بود، تا چون ابزار مسدود کردن راه دست اندازی های بی امان سرمايه عمل کند: در يک کلام مسايل دستمزد و زمان کار. اين (نوع) فعاليت اتحاديه های کارگری نه تنها مشروع که لازمند. تا زمانی که نظام توليدی حاضر ادامه دارد،نمىتوان اين فعاليت ها را کنار گذشت. برعکس، لازم است تا از طريق ايجاد و ادغام اتحاديه های کارگران در کشورهای مختلف اين فعاليت ها فراگير شود. از سوی ديگر، بدون اين که کارگران خود به خود متوجه باشند، اتحاديه های کارگری مراکزی برای تشکل طبقه کارگر به وجود آورده اند، همان گونه که انجمن های شهر و کمون های قرون وسطی (به عنوان مراکزتشکل) برای طبقه متوسط عمل کردند. اگر به اتحاديه های کارگری در جنگ و گريز مابين کار و سرمايه احتياج است، وجود آنها به عنوان عاملين تشکل برای فراسوی رفتن از نظام کارمزدی و حکومت سرمايه پر اهميت تر است".


معهذا مارکس چشم خود را بر روی اتحادیههای معینی که در کادر مبارزات محلی بیتوته میکنند نمیبنند  او میگوید:
 
اتحاديه های کارگری به دليل توجه مفرط به مبارزات محلی و مقطعی با سرمايه، هنوز کاملا به قدرت شان در مقابله با تماميت نظام بردگی مزدی پی نبرده اند. از همين رو آنها از جنبش های اجتماعی و سياسی فاصله گرفته اند. اخيرا به نظر
 مىرسد که آنها تا حدی به نقش تاريخی خود پی برده اند. به عنوان نمونه مىتوان از شرکت آنها در جنبش سياسی اخير انگليس، مواضع جامع تر در ايالات متحده، و مصوبه زير که در کنفرانس بزرگ اخير نمايندگان اتحاديه کارگری در شهر شيفيلد (انگليس) به تصويب رسيد، ياد کرد


اما او از واقعیت تجربی اتحادیههای معینی به نفی ظرفیت اتحادیهها به طور عام در نمیغلطد و حتی توجه آنا را به توان رهایی تودههای میلیونی جلب میکند. مارکس میگوید:


جدا از اهداف اوليه شان، اتحاديه های کارگری بايد بياموزند که آگاهانه به عنوان مراکز تشکيلاتی طبقه کارگر در جهت منافع وسيع تر و
 آزادی او عمل کنند. آنها بايد به هر جنبش اجتماعی و سياسی که در اين جهت عمل مىکند، ياری برسانند. خودشان را مدافعان و نمايندگان کل طبقه کارگر دانسته و اين چنين هم عمل کنند و از تلاش برای پيوستن کارگران غير متشکل به صفوف خود کوتاهی نورزند. آنها بايد به دقت حافظ منافع کم درآمدترين حرفه ها، چون کارگران کشاورزی، و آنان که به خاطر شرايط استثنايی از قدرت تهی هستند، باشند. آنها بايد جهانيان را قانع کنند که تلاش هايشان تنگ نظرانه و خودخواهانه نيست و با هدف رهايی توده های ميليونی ستم ديده انجام می شود.

 

 

 

به علاوه این سفسطه حامل هیچ نکته­ی بدیع، اصیل و نوآورانهای نیست؛ چرا که ما پیشتر با همین استدلال از سوی حزب کمونیست کارگری مواجه شده بودیم. آنها برای انکار ضرورت مبارزه برای اتحادیه از "دور شدن از دموکراسی مستقیم و شکل گیری یک بورکراسی مافوق کارگران" (2) سخن گفته بودند. و بدین عتبار گرایش اقلیت دارد همان حرف این جریان را به طور ملال آور تکرار میکند. در ادبیات راه کارگر بارها به این سفسطه پاسخ داده شده است و روی آوری گرایش اقلیت به سوی این موضع نه تکامل رویکرد راه کارگر، بلکه روند بازگشت و انحطاط را نشان میدهد. متسافانه این پدیده البته منحصر به ما  و به این موضوع معین نمیشود بلکه هم اکنون در قلمرو استقلال تشکل کارگری از احزاب نیز این روند بازگشت مشاهده میشود. کافیست به نوشته رفقا حمید قربانی و ناصر اضغری در نفی تشکل مستقل از احزاب مراجعه کرد. صدایی که مدتها بود خاموش شده بود، نظیر این تز نادرست که در شرایط سرکوب نمی­توان تشکل بر پا کرد.   

تردیدی نیست که در سنت مارکسیستی انتقاد از بورکراتیک شدن اتحادیه­ها چیزی تازهای محسوب نمیشود  حتی برعکس ردپای آن را میتوان در آثار مارکس و انگلس سراغ گرفت که به عنوان نمونه بر برخی از اتحادیه­ها بوروکراتیک انگلیس انتقاد کرده بودند . یا روزا لوکزامبورگ نیز چالش با بورکراسی اتحادیه­ها یکی از مشغله­های او را تشکیل میداد. معهذا برقراری یک رابطهی ذاتی و ماهوی بین بورکراسی و اتحادیه به سنت مارکسیستی تعلق ندارد و به جریانی ضدمارکسیستی یا غیر مارکسیستی تعلق دارد کافیست در این باره به رابرت میشلز مراجعه کرد تا  با تز "قانون آهنین الیگارشی" او آشنا شد. تزی که از سال 1911 تا کنون بارها توسط مارکسیستها مورد نقد و چالش فرار گرفت. یکی از سشیواترین نقد بر آرای او به پرسی اندرسون تعلق دارد که در پیوند با همین بحث مشخص ردیهای بر این تز نگاشت که جا دارد به طور کامل نقل شود. او میگوید"مسلما درست نیست که قانون جبری­ای به نام "قانون آهنین الگارشی "وجود دارد که به طور اجتناب­ناپدیری یک بوروکراسی اتحادیه­ای آمرانه می­آفریند که در برابر نیازهای اعضای خود بی تفاوت است. این مفهوم صرفا همان چیزی است که الوین گودنر"عوارض متافسزیکی بورکراسی "مینامد. هیچ دلیل اساسی وجود ندار که اتحادیههای صنفی ، هر اندازه بزرگ نتواند از  یک دموکراسی با شرکت وسیع اعضا و تکی بر حق پرس و جوی آنان برخوردار باشد: اگر این اتحادیهها چنین دموکراسی را معمولا به دست نمی آورند ناشی از ضرورت­های کور سازمانیابی در مقیاس بزرگ نیست، بلکه ناشی از محیط سیاسیای است که در آن فعالیت می­کنند.(3)

 به علاوه  تکوین بورکراسی منحصر به اتحادیه نیست بلکه علاوه بر اتحادیه میتواند دامن کمیته کارخانه، شورا یا هر نهاد توده­ای- طبقاتی یا سیاسی را هم در بر بگیرد. اهنگامی که توده تشکیل دهنده آن کماکان منفعل باقی بماند.ورند ناشی از ضرورتهای کور سازمانیابی در مقیاس بزرگ نیست، بلکه ناشی ا محیط سیاسی ای

 

بورکراسی یک پدیدهی عامتر است و در نهادهای دیگر قابل مشاهده است. وانگهی تکوین آن مقدم بر وجود اتحادیه بوده است بعنی بورکراسی وجود داشت اما اتحادیه وجود خارجی نداشت. بدین اعتبار برقراری پیوند ذاتی بین بورکراسی و اتحادیه سخنی به مراتب نسنجیده و نادرست محسوب میشود. چرا که هنگامی ما میتوانیم از پیوند ذاتی دو عنصر سخن بگوییم که تقارن وجودی، و در طول زمان با هم رابطه­ای جدایی ناپذیر داشته باشند.

نکته جالب این گرایش اقلیت در نقی اتحادیه پیگیر نیست آن چه که در مقدمه گفته در نتیجه خود را نشان نمیدهد. طبقه مقدمات نظری اقلیت اتحادیه ها "همیشه خود را در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و قوانین موجود آن تعریف کرد"، "مبارزه را به رفرم محدود می کنند".،اتحادیه ها و سندیکاهای رایج   به لحاظ سازماندهی و ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند"، .و "در ساختار عمومی این جوامع جذب و حل می شوند". یک مخالف پیگیر اتحادیه بنا به همین دلایل به نفی اتحادیه میرسد . اما گرایش اقلیت در منتهای ناباوری می­پذیرد که :" این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها برمی گردد و به معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و ازپائین  علیه  سیستم حاکم  و نیز ساختارها و سیاست های رسمی این اتحادیه ها  توسط بخش هائی از توده های کارگر موجود دراین نوع تشکل ها که به ویژه در مواقع تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست." در اینجا ما با رویکردی مواجه ایم که نام آن چیزی جز التقاطی­گری فکری و سیاسی نیست. این موضع البته با نظر رفیق پیران آزاد از رفقای اقلیت که هر نوع اتحادیه را مردود میداند تناقض دارد. این تبصره بر آن تز بنا به عادت مالوف رفیق تقی روزبه باید دستپخت او باشد که ما پیش­تر برخوردهای التقاطی او را به مسایل دیگر مشاهده کرده بودیم.

 

 نکته مهم دیگری که در قطعنامه از آن سخن رفته است مساله محدودیت مبارزه اتحادیه در محل کار است و نتیجه­ای که از این گزاره اخذ میشود. گرایش اقلیت مینویسد:

 علاوه بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند. حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در ساختار کاروتولید ، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را ندارد".

در پاسخ با این نقد باید گفت اکنون مدت دست کم سه دهه است که بحث نوسازی و احیای اتحادیه واستراتژی فراتر رفتن دامنه سازماندهی و مبارزه از محدوده­ی محل کار به محل زندگی یکی از بحث­های اصلی جنبش کارگری به شمار میرود. در این باره استراتژیهای مختلفی پیشنهاد شده که خواننده علاقه مند میتواند به اثر "بحران اتحادیه­ها و راههای برون رفت از آن"(4) مخصوصا به مقدمه با ارزش ویراستار کتاب مراجعه کند تا ابعاد و دامنه بحثها را مشاهده کند که تا چه مرحله پیش رفته است. اما عدم اشاره قطعنامه نویسان ما به این مباحث کمترین انتقادی است که می­توان به قطعنامه ایراد کرد مساله مهم­تر نتیجه­گیری است که به تاسی از اثر "توده­ی گونه­گون" مایکل هارت و تونی نگری در این جا طرح شده که من امیدوارم در نوشته دیگری به آن بپردازم.   

نکته آخر این که گرایش اقلیت برای سازماندهی توده­ای طرحی اثباتی ندارند. آنها در بهترین حالت به برخی خصوصیات یک تشکل اشاره می­کنند. آنها فاقد طرحی برای سازمانیابی تودهای اند. نوع تشکل مورد دفاع آنها نام ندارد. رفیق عزیز من شهاب برهان تعریف میکرد که از یک نفر پرسیده­اند که شما به بچه شتر چه میگویید. در جواب گفت ما نمیگوییم، نمیگوییم تا بزرگ شد می­گوییم شتر. حالا حکایت رفقای اقلیت سازمان ماست.

یادداشت­ها:

1- گذشته و حال و آينده اتحاديه های کارگریکارل مارکس برگردان و يادداشت ها از: کامران نيری
2- انترناسیونال شماره 1. 

3-امکانات و محدودیتهای اتحادیه­های کارگری، پری اندرسون، برگردان شاپور اعتماد.

4-"بحران اتحادیه­ها و راههای برون رفت از آن" از انتشارات بیدار. من نیز در مقاله اتحادیه جنبش اجتماعی پاسخی ضروری به نیازهای جنبش کارگری به برخی از این مولفه­ها اشاره کرده­ام.