بحث "چه بايد کرد" : دو حفره مهم در بحث سازمان يابی

 
سامان قديری 


 
اگر فرض بگيريم که سازمان نايافتگی در جامعه ما يک معضل ريشه دار است که اکنون در سپهر اجتماعی به دوام آنچه نمی خواهيم ياری می رساند؛ اگر فرض بگيريم که برای مقابله با آشفتگی و ناکامی های ناشی از شکست و درس گيری از سرنوشت جنبش سبز سرفصل برجسته ای از بحث "چه بايد کرد"، مساله سازمان يابی است، در اين صورت نخست نيازمنديم به اين پرسش پاسخ دهيم که سازمان يابی آيا می تواند اسلوبی عام و فراگير داشته باشد؟ اين پرسش را پاسخی شايسته نمی توان داد اگر ابتدا برای خود روشن نسازيم که منظور از سازماندهی به طور دقيق چيست؟ سازماندهی علم تبديل مجموعه ای از کنش های پراکنده و متقاطع به کنشی نظام مند، جهت يافته و هدف محور است. پذيرش اين تعريف، سازماندهی را مقدم بر هر چيز به دسته بندی کنش ها و مطالعه علت های بنيادی پاره گی ها و ناهمگرايی های کنشگرانه ی تکرار شونده در سپهر اجتماعی دعوت می کند. به ديگر سخن می طلبد که هستی اجتماعی طبقات و لايه های گوناگون از منظر کنشگرانه تحليل شود و چيستی و منطق آنها فهم گردد. روح رابطه سازماندهی و هستی اجتماعی در همين چيستی و فهم آن متبلور است. ولی هستی اجتماعی در جامعه ای که عيان و آشکار به طبقات متفاوت و منافع متخاصم تقسيم شده و در آن نان يکی ای بسا خون ديگری است چيست جز مجموعه ای از منافع ناهمگرا؟ روشن است که در چنين جامعه ای همه طبقات و لايه های اجتماعی به شکلی واحد و بر محورهايی ثابت و همگانی سازمان پذير نيستند. نيستند؛ زيرا منافعی يکسان ندارند و سرشت اين منافع و بخصوص تفاوت درجه بسط درونی آن و الزماتش از جنسی است که شکل ها و حوزه های همسان سازمان يابی را برنمی تابد. يک گروه از کارفرمايان نمی توانند کارگران را برای تشکيل سنديکا سازمان دهند. يک گروه از زنان فمينيست نمی توانند به شيوه سنديکايی برای مبارزه در جهت سبدی از مطالبات صنفی متشکل شوند. اولين و مهم ترين ويژگی عام سازمان يابی تابعيت منعطف آن از هدف، تابعيت هدف از منافعی که بايد متحقق سازد و تابعيت اين هر دو از قاعده ناهمسازی منافع اجتماعی طبقات متفاوت است. اگر چنين است هر بحثی در باره سازماندهی به شرطی از پهندشت فلسفی تجريد به زمين خاکستری واقعيت های سرسخت زمينی پا می نهد که به بحثی مشخص در باره طبقات و لايه های مشخص اجتماعی تبديل شود. مهم است روشن شود کدام قشر يا لايه يا طبقه اجتماعی را می خواهيم که سازمان يابد تا سپس بتوانيم برای نقطه آغاز سازمان يابی اش هم انديشی کنيم و روشن کنيم که خود اين نقطه آغاز را با چه منطقی می توان استخراج کرد. اين کار که يک حفره مهم را در بحث سازمان يابی پر می کند به مراتب کم هزينه تر و پرثمرتر از مطالعه و نقد موردی يا تحليل پديدارهای جزئی و منفرد است. چون پايه تفکيک علمی ميان ويژگی های اختصاصی و عام سازمان يابی را فراهم می سازد. نقطه عزيمت هر سازمان يابی مطالبه اصلی و بلافصل قشر يا لايه محمول آن سازمان يابی است که، اغلب از سوی مستعدترين و آگاه ترين فعالين اش از طريق استخراج رخدادهای مستقل و واقعی پردازش می شود و قابل شناخت است. 
دومين حفره مهم در بحث سازمان يابی (که پنداشت نادرست ديگری را هم چون زيرمجموعه خويش بازتوليد می کند ) فقر شناخت آناتوميک از مطالبات اصلی و بلافصل قشرها و لايه هايی است که سازمان يابی آنها مطرح است. در حقيقت دسته بندی کنش ها در بحث سازمان يابی همين جاست که نقش مهم ايفا می کند و مضمون آن عامليتی را می سازد که "چه هست" را به بستری برای "آنچه بايد باشد" تبديل می کند. 


ذيل شناخت آناتوميک دو يادآوری مهم است. نخستين يادآوری به ماهيت اين شناخت و آگاهی مربوط است. اين شناخت الزاما خصلت تئوريک ندارد. اگر چه مفيد است که فعالين و سازمانگران بخواهند يا بتوانند به شکل تخصصی به پردازش داده های واقعی رو کنند و شناختی هر چه عميق تر از حوزه سازمان يابی خويش بدست آورند، اما اين سطح از آگاهی همواره محدود است. در سطح توده ای از انسان های سازنده يک قشر يا لايه متمايز اجتماعی نيز که، سازمان يابی آن محور توجه است، رابطه ای اين همانی ميان آگاهی تنوريک و سطح کنشگری وجود ندارد. و حتی برعکس است. يک کارگر کارخانه برای اعتصاب کردن نيازی ندارد که مبحث ارزش اضافی را در "کاپيتال" خوانده و درک کرده باشد. آکادميسن ها هم به خاطر آگاهی تئوريک شان الزاما آوانگارد و انقلابی نيستند. آگاهی معطوف به عمل و مستعد اقدام، بغرنج تر از آن است که به سطح دريافت خبرهای واقعی فروکاسته شود و يا به سطح آگاهی تئوريک ارتقا داده شود. آگاهی معطوف به عمل قبل از هر چيز آگاهی نسبی نسبت به منافع حقيقی خويشتن و نسبت به شکل يا شکل هايی از واکنش است که اين منافع را حفظ می کند يا تحقق بايسته آن را دوام می بخشد. اين نگاه به آگاهی همانقدر می تواند محافظه کاری مبتنی بر درک توازن قوای نامساعد در نيروهای ذاتا انقلابی را در شرايط عقب نشينی و شکست توضيح دهد که، راديکاليسم توحش آميز مبتنی بر درک توازن قوای مساعد از سوی نيروهای ذاتا ارتجاعی در شرايط پيشروی و پيروزی را. 


يادآوری دوم به عينيت شناخت آناتوميک مربوط است. اين شناخت تابعی از پيش فرض های ذهنی جمعی از کنشگران نيست، تابع پويش درونی نيروی پايه ای است که سازمان يابی آن مطرح است و از هستی اجتماعی آن نيز سرچشمه می گيرد. پذيرش هيات دبيران در کانون نويسندگان ايران از سوی شاعران و نويسندگان عضو اين کانون، معنايش امضای سند فقر شعور مستقل شاعران و نويسندگان عضو اين کانون و بازيچه دست بودن آنان نيست. وجود هيات مديره در سنديکای شرکت واحد هم معنای مشابهی ندارد. تعفن شکل های به رسميت شناخته شده "نمايندگی"،"سخنگويی" و "راهنمايی" در سپهر حاکمان (که گويا قرار است باز هم محدودتر شود) نمی تواند سبب شود که همه شکل های نمايندگی به کلی کنار گذاشته شود. پيش فرضی که گزينه رد هر نوع قابل تصور از نمايندگي، سخنگويی و راهنمايی را علامت گذاری می کند، در بحث سازمان يابی لايه های اجتماعی به بن بست می رسد. قائل بودن به سازوکارهايی که گروههای مرجع در ميان لايه های اجتماعی را به سمت بهره برداری ناصواب از موقعيت فرادست سوق ندهد با ديکتاتوری خواندن هر شکل از سازماندهی مبتنی بر نمايندگی متفاوت است. اميدوارم در فرصتی ديگر اين بحث را ادامه دهم. 

وبلاگ سامانه

 
http://samane1.blogspot.com/