دفاع از سرمایه داری!؟ نمی‌گیرد

ناصر اصغری

 

نیویورك تایمز اخیرا نوشته بود كه در چهارگوشه آمریكا، از كارخانه و كارگاه و مزرعه تا مدرسه و دیسكو و حتی در كاخ سفید، همه درباره آینده سرمایه داری حرف می‌زنند. آری، آینده سرمایه داری! در بحبوحه فروپاشی دیوار برلین، یكی از ایدئولوگهای نظام سرمایه داری و دمكراسی اش، با اعتماد به نفس ویژه‌ای پایان تاریخ را اعلام كرد. و اكنون كه همه دارند از متزلزل بودن آینده سرمایه داری حرف می‌زنند، شك دارم كه آن ایدئولوگ از گفته اش پشیمان نباشد. در زمانه‌ای كه سیستم سرمایه داری پر از بحران است و از هر گوشه و كناری به نوعی به چالش كشیده شده است، دفاع از آن زیادی نخ نماست. كمتر كسی آشكارا و زمخت به خود جرأت داده كه این كار را بكند. این عرصه‌ای است كه كاظم علمداری وارد آن شده است. وی در نوشته‌ای تحت عنوان "جنبش وال استریت و چپ سنتی" كه ظاهرا به جنبش اشغال وال استریت پرداخته است، زمین را به زمان بافته است كه بتواند برای سیستم عمیقا بحران زده و در بن بست سرمایه داری اعتباری بخرد. یك واقعیت تلخ سیاسی اینست که علیرغم اینکه در عصر اینترنت زندگی میکنیم اما در یكی دو دهه اخیر، اخبار زمین لرزه‌های سیاسی گویا دیرتر به گوش عده ای از ایدئولوگهای مدافع سیستم سرمایه داری در ایران رسیده است؛ یا شاید دلیل اینست كه رسالت برخی از اینها قبل از هر چیزی دفاع گاه ضمنی و گاه صریح از جمهوری اسلامی بوده است.

در جواب به كاظم علمداری و آن نوشته اخیرشان، خوانندگان كنجكاو این سطور را به نوشته خواندنی "جنبش ضد سرمایه داری اشغال وال استریت، پاسخی به كاظم علمداری" از عباس گویا و همچنین یادداشت كوتاهی از من، "كاظم علمداری و روحانیت" رجوع می‌دهم. در یادداشت حاضر قصدم پرداختن به خود سرمایه داری است كه دفاع از آن نه تنها نمی‌گیرد، بلكه مدافعین آن را نیز بیشتر بی اعتبار می‌كند.

 

سرمایه داری چه هست و چه نیست؟

هر كس بنا به رسالتی كه برای خود تعریف كرده است، و یا بخاطر شغل و منبع درآمدی كه دارد، شاید مجبور باشد و یا به دلبخواه بخواهد سرمایه داری را برای مخاطبینش نقاشی كند. اما "اساس سرمایه داری "مالکیت خصوصی"، "رقابت" و "سود بری" است." با دمكراسی، مثل آمریكا و‌هائیتی و هند، و یا بی دمكراسی، مثل عربستان و چین و قطر، سرمایه داری بر همین اساس است. كاركرد این سیستم به شیوه‌ای است كه به قول میلتون فریدمن نباید جلوی رشدش را سد كنی و گرنه جلوی منطق این سیستم را سد كرده‌ای. و باز بقول خبره‌های این سیستم كه هر روز جایزه نوبل و اسكار و غیره برای تئوریزه كردن و شناخت بهتر داشتن از آن می‌گیرند، اگر در این بین در صفوف خود سرمایه داران تعدادی زیر پای هم له شدند، این منطق این سیستم است. مدیون لت و پار كردن انسانهاست. مدیون توحش است. مدیون مكیدن ارزش اضافه است. ارزش اضافه‌ای كه در ادامه خود بر سرمایه موجودی كه باید سرمایه گذاری شود افزوده می‌شود و این ارزش افزوده به مرور زمان بحدی می‌رسد كه سر راه استخراج بیشتر ارزش اضافه مانع ایجاد می‌كند. كسی كه فكر می‌كند با دمكراسی و جامعه مدنی و غیره و غیره لگامی بر این سیستم می‌زند، نه درك درستی از دمكراسی دارد و نه از سرمایه داری. "لگام"هایی كه در چهارچوب همین سیستم بر توحش آن زده می‌شوند، درمانهای موضعی هستند كه بمرور زمان كاركرد خودشان را از دست می‌دهند.*

كاظم علمداری در بخشی از نوشته اش گفته است: "واقعیت دیگر این که جوامع بشری در قلمرو سیاست، بیش از پیش طالب دمکراسی و نقش برجسته‌تر مردم در نهاد قدرت‌اند." و این را به سرمایه داری چسبانده است. "واقعیت" اما چیز دیگری است. دمكراسی، نقش برجسته ـ و نه حتی برجسته‌تر ـ مردم در نهاد قدرت نیست! دمكراسی مشروعیت حاكمیت بخش كوچكی از جامعه، همان ١ درصدی‌ها، بر بقیه جامعه، همان ٩٩ درصدی هاست. این مشروعیت توسط آخوند، اساتید مشخصا علوم انسانی دانشگاهها، كشیش، پلیس، ارتش، رسانه‌ها و غیره و غیره به دست می‌آید. "واقعیت جامعه بشری" این است كه رسما گفته‌اند و در همین وال استریتها هم گفته‌اند كه سیستم توحش حاكمیت احزاب وال استریت را نمی‌خواهند. دیگر فریب "حكومت مردم بر مردم" را نمی‌خورند. گفته‌اند و رسما هم گفته‌اند كه حكومت خودشان را می‌خواهند و نه حكومت بر خودشان را! ظاهرا درك این حقایق پیش پا افتاده كه دیگر هر روزنامه و روز نامه نویسی هم آن را تكرار می‌كند، برای بعضی‌ها سخت است.

 

حقایق دنیای امروز و قطبی شدن آن

یكی از كمیسیونهای كنگره آمریكا در گزارشی نوشته است درآمد مردم آمریكا در یكی دو دهه اخیر، تا آنجا كه به اكثریت مردم برمیگردد زیاد فرق نكرده است؛ اما حساب بانكی ١ درصدیهائی كه امروز اعتراض بر علیه آنها دور گرفته است، بطور باورنكردنی‌ای فربه‌تر شده‌اند. و این اختلاف درآمد نه از قبل "كار" (Labour) و یا "سرمایه گذاری" (Investment) است، بلكه از "كسب و كار" (Business income) است. انگار كسی هنوز این توهم را دارد كه می‌شود با كار كردن سرمایه دار شد! یا با سهام‌های جزئی (مثل خریدن سهام با بیمه بازنشستگی و غیره) می‌تواند سرمایه دار بشود! كسی كه بخواهد از این سر سرمایه داری را نجات دهد، زیادی ناشی است. سرمایه داری همین است كه جلوی چشمان حیرت زده همه اتفاق می‌افتد. توحش، جنگ، جنایت، ورشكستگی، دیكتاتوری و غیره. آنكس كه بخواهد اینجوری نشان بدهد كه سرمایه داری از راه سرمایه گذاری، با سرمایه داری از راه كسب و كار (معلوم هم نیست كه واقعا دارند چه می‌گویند!) با هم فرق می‌كنند و یكی سرمایه داری است و دیگری نه، راه درستی برای دفاع از سرمایه داری انتخاب نكرده است. قبل از هر چیزی قاطی كرده است! شاید و فقط شاید، به این شیوه بشود برای دو روز بیشتر سر تعدادی را شیره مالید، اما یك دنیای سر بشورش برداشته را نمی‌شود اینچنین قانع كرد!

مجله دست راستی اكونومیست در مطلبی درباره جنبش اشغال وال استریت در تقابل با دست راستی‌های Tea Party می‌گوید هر كس كه بگوید این جنبش ٩٩ درصد بر علیه ١ درصد است نه جنبشی چپ علیه راست، خودش را گول می‌زند. و می‌گوید حتی اگر بخشی از این ٩٩ درصد خودشان را در قطبندی‌های چپ و راست جامعه چپ هم نداند، این جنبشی است كه در ادامه افقی چپ به خود خواهد گرفت. و نتیجه می‌گیرد كه مگر این جنبشی نیست كه توسط چپ جامعه سازمان داده شد و به دنبال آن توسط تمام محافل و گروه‌های چپ حمایت شد؟ به نظر من بدرست نتیجه می‌گیرد كه این جنبش جنبشی طبقاتی است كه هنوز به اندازه كافی فرموله نیست.

جنبش اشغال وال استریت، جنبشی طبقاتی است كه در برابر توحش سرمایه داری شكل گرفته است و اعتراض طبقه كارگر می‌باشد، حتی اگر شركت كنندگان در آن بر سینه‌های خود اسم كارخانه‌ای را كه در آن اشتغال دارند حك نكرده باشند، كه یك لحظه فروكش نكرده و "گاه پنهان و گاه آشكار" در جریان بوده است، امروز آشكارتر از هر زمانی در جریان است.

 

دفاع از توحش جنایت است

در نوشته كاظم علمداری به ما یادآوری می‌شود كه "اساس سرمایه داری "مالکیت خصوصی"، "رقابت" و "سود بری" است" و "آزادی، رقابت، و سودجویی، سه پایه اساسی رشد سرمایه داری صنعتی بوده اند". منظور ایشان البته از "آزادی" همان آزادی مالكیت خصوصی بر ابزار تولید است كه در جمله قبل هم همراه "رقابت" و سودبری" آمده است. این نوشته تقریبا همزمان با گزارشی از سازمان ملل متحد منتشر شده است. در گزارش مزبور آمده است: "دو سوم جمعیت هفت میلیارد نفری کره زمین، بدون حمایت اجتماعی زندگی می‌کنند. حدود یک میلیارد و ٤٠٠ میلیون نفر از مردم کره زمین با درآمد روزانه یک دلار و ٢٥ سنت آمریکایی، حدود ١٦٠٠ تومان، زندگی می‌کنند." در این گزارش همچنین آمده است كه ٩٢٥ میلون نفر از گرسنگی مزمن رنج می‌برند و سالانه ٩ میلیون کودک زیر پنج سال به دلیل ابتلا به بیماری‌های قابل پیشگیری جان خود را از دست می‌دهند. حدود ٨٨٤ میلیون نفر از مردم جهان به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند. با این وضعیت می‌خواهم بپرسم كه آن كدام انسان شریفی است كه با دیدن چنین وضعیتی كه مسبب آن هم سیستم سرمایه داری است، وظیفه خود می‌داند كه از این سیستم دفاع كند!؟ گزارش سازمان ملل متحد همچنین می‌گوید كه تولید ناخالص ملی در جهان از سال ١٩٥٥ تا سال ٢٠١٠ میلادی، ١٠ برابر شده، که برغم شش دهه رشد اقتصادی قوی دسترسی به حمایت‌های اجتماعی فقط برای بخش کوچكی در جهان وجود دارد. چرا مدافعین سینه چاك دمكراسی و جامعه مدنی سرمایه داری آن سیستمی كه زندگی انسانها را به گرو گرفته است، به چالش نمی‌طلبند كه پیشكش خودشان، اما سعی در بزك كردن آن هم دارند!؟

 

ما را از قدرقدرتی سرمایه داری نترسانید

علمداری به خوانندگانش یادآوری می‌كند كه تمام كشورهائی كه با سرمایه داری و گاها این را با آمریكا و انگلیس یكی خوانده است، از هند و چین و ویتنام گرفته، تا كاسترو و جمهوری اسلامی و غیره، اكنون در برابر این سیستم سر تعظیم فرود آورده‌اند. با حساسیت قدرقدرتی سرمایه داری به رخ انسان دربند، كشیده می‌شود. اما فرض كنیم كه همه اینها درست كه فرضیات غلطی است و حاكمین آن كشورها را با مردم آن یكی فرض می‌كند، مگر همین وضعیت نیست كه امروز در نیویورك، اوكلند، قاهره، تونس، مادرید و آتن و غیره به چالش كشیده شده است؟ همین دستان خالی توده‌های مردم لوئی ١٦، تزار، شاهنشاه آریامهر و مبارك و بن علی را پائین كشیدند.

انقلاب فرانسه، روسیه و انقلاب ایران هم، شاهد لجن پراكنی كسانی بود كه روزیشان را مدیون بزك كردن توحش، و سخاوتمند نشان دادن امپراطورها بودند. در سوگ مرگ مری آنتونت و راسپوتین و آریامهر گریستند و افسرده شدند. زیر شنل ازهاری، ماركی د لونی و كورنیلوف ناخنهای چركینشان را جویدند و در گرد و غبار انقلابات و آه دل توده فقیر پرونده شان بسته شد و برای همیشه از یادها پاك شدند. مدافعین حاكمان امروزی هم سرنوشت بهتری را نخواهند داشت. تاریخ از آنها به عنوان گماشته گان جورج بوش و ساركوزی و خامنه‌ای یاد خواهد كرد.

 

* خوانندگان را در این رابطه به نوشته: "راه حل‌هائی که راه حل نیستند، در نقد اظهارات جمشید اسدی" رجوع می‌دهم كه در آن كما بیش به تفصیل در این رابطه بحث شده است.

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=9851

٥ نوامبر ٢٠١١