مارکس یا توده­ی گونه گون؟

جوزف جونارا

ف . راستی

امپراتوری اولین اثر مشترک مایکل هارت و تونی نگری تاثیر زیادی بر جنبش ضدسرمایه­داری بر جای نهاده است. به خصوص بر آن بخش­هایی که خود را اتونومیست می­نامند. آن­ها در این اثر استدلال می­کنند که سرمایه­داری وارد مرحله­ی تاریخی جدیدی شده که طی آن حاکمیت دولت- ملت در برابر جهانی شدن در حال زوال است. یک شکل جدید و جهانی حاکمیت یا امپراتوری جایگزین دولت- ملت­ها شده است و از یک سلسله سازمان­های ملی و فراملی تشکیل شده که تحت یک منطق حاکمیت واحد متحد شده­اند. شرکت­های چندملیتی و نهادهای نظیر صندوق بین­المللی پول یا سازمان تجارت جهانی در کنار دولت- ملت­ها این نظام را رهبری می­کنند. امپراتوری بر مرزهای ثابت یا مراکز قدرت در چارچوب قلمروی­های معین استوار نیست. در عوض قدرت "در همه جا و هیچ جا" حضور دارد. آن­ها نشان می­دهند که همراه این روند یک شکل جدید تولید مبتنی بر "کارغیرمادی" به شکل مسلط در می­آید. کار غیرمادی، به جای تولید اشیاء، "خدمت، یا یک محصول فرهنگی یا معرفتی یا ارتباطی" تولید می­کند. چنین کاری محدود به محل کار نیست، همان طور که سرمایه نیز در سراسر کره­ی ارض گسترش یافته است. این شکل از کار نیز در سرتاسر جامعه پراکنده و پخش می­شود و قدرت خلاقه­ی ما را جذب می­کند: "با بیرون رفتن کار از چاردیواری کارخانه... پرولتاریا در طول روز در همه جا و به شکل کاملا متفاوت و عمومی تولید می­کند". این پرولتاریای جدید- نه صرفا کارگران مزدبگیر که به طور مستقیم تحت استخدام سرمایه اند- و شامل تمام کسانی می­شود که تحت تابع حاکمیت امپراتوری قرار دارند".

توصیف هارت و نگری از امپراتوری جذبه داشت حتی برای کسانی که از افراطی­ترین روایت جهانی شدن دفاع می­کردند، بدون آن که در نتایج ارتجاعی که آن­ها موعظه می­کردند سهیم باشند. اما یک ادعای کتاب این بود که یک ضدقدرت در برابر امپراتوری در حال شکل­گیری است. این ضد قدرت- توده­ی گونه­گون مجموعه­ای از افراد متفاوت است که به طور مشترک عمل می­کند. به نظر می­رسید که این نظریه، روشی برای توصیف اشکال مقاومت در خیابان­های سیاتل در 1999 و در بسیج­های ضدسرمایه­داری بعدی ارائه می­داد؛ در حالی که از شیوه­ی گفتار یک چپ قدیمی اجتناب می­کرد که در چشم بسیاری از فعالان این جنبش­ها بی اعتبار و نابهنگام شده بود. انبوه خلق هارت و نگری با تکامل این مفهوم از جایی شروع می­کند که کتاب "امپراتوری" به پایان رسیده بود. اما هم­چنین با مشکل جنبش­های ضدسرمایه­داری طی 3 سال اخیر نیز دست­پنجه نرم می­کند. ثلث اول این کتاب به مفهومی اختصاص داده شده که حتی در نمایه امپراتوری دیده نمی­شود، یعنی مفهوم جنگ.

بخش اعظم این کتاب تحت عنوان "زیر ابر جنگ" در گرماگرم حمله­ به عراق نوشته شده است. مولفان توضیح می­دهند که چگونه جنگ به یک پدیده­ی عام تبدیل می­شود، پدیده­ای جهانی و بی پایان. آن­ها دست­آوردهای جنبش ضدجنگ را ستایش می­کنند و آن را به عنوان ادامه­ی موجی از اعتراضات به شمار می­آورند که در 1999 از سیاتل شروع شد:

قله­ی این موج از مبارزات تاکنون، حداقل از لحاظ کمی اعتراض­های هماهنگ علیه جنگی بود که به رهبری امریکا در 15 فوریه 2002 در عراق آغاز شد، در این اعتراض­ها میلیون­ها انسان در سراسر جهان در شهرها به حرکت در آمدند.

در امپراتوری مرگ نظام امپریالیستی مبتنی بر رقابت دولت ملت­ها و ظهور یک نظام امپراتوری جهانی موضوع اصلی به شمار می­رود. اما در این اثر مولفان اعلام می­کنند:

ما در این جا نباید اسیر بحث­های خسته­کننده در باره­ی جهانی شدن و دولت- ملت بشویم. گویی که این دو مفهوم ضرورتا با یک دیگر ناسازگار اند... امروزه اداره­ی امپراتوری عمدتا به وسیله­ی ساختارها و پرسنل دولت- ملت­های غالب هدایت می­شود.

در این جا عقب­نشینی از صورت­بندی کتاب امپراتوری به طور کامل صورت نمی­گیرد. هارت و نگری بر این نظر اند که آیا جنگ در آغاز دهه­ی هفتاد، به "عملیات پلیسی با کنترل شدیدتر و ظریف­تر" با هدف "ایجاد و بازتولید نظم اجتماعی جهانی" تبدیل شده است؟ این نظر حدودی را کم اهمیت جلوه می­دهد که امریکا از طریق جنگ­های اخیر برای بهبود موقعیت خود در نظم جهانی نسبت به سایر قدر­ت­های امپریالیستی دنبال کرده است. اما در لابلای گشت و گذاری که در فصل نهایی انجام می­گیرد این نکته پذیرفته می­شود که شاید بتوان جنگ عراق را به عنوان حمله­ی غیرمستقیم علیه اروپا در نظر گرفت- نه صرفا به طریق سیاسی، بلکه به عنوان تهدیدی در برابر صنعت اروپا از طریق کنترل امریکا بر منابع انرژی عراق. در حالی که آن­ها به درستی جنگ را در مرکز تحلیل خود قرار می­دهند؛ اما بین این نظر که مهم­ترین نمونه­ی اخیر، پدیده­ای است در چارچوب امپراتوری، یا آخرین نفس­های یک نظم امپریالیستی در حال زوال، نوسان می­کنند.

مفهوم انبوه خلق که توسط هارت و نگری ارائه شده به همین اندازه مشکل آفرین است. مولفان این واژه را به دو معنی به کار می­برند.

1-     در توصیف تمام کسانی که تابع قدرت سرمایه اند.

2-     ضدقدرتی که قادر به فایق آمدن بر امپراتوری است.

در معنای اول، انبوه خلق در برابر ایده­ی طبقه کارگر مارکس قرار می­گیرد:

"طبقه کارگر اساسا مفهومی محدود و بر حذف و طرد دیگران بنا شده است. در محدودترین تصور از این مفهوم، طبقه کارگر فقط به کار صنعتی اشاره دارد و بنابراین تمام طبقات کاری دیگر را حذف و کنار می­گذارد. در موسع­ترین حالت، طبقه کارگر به تمام کارگران مزدبگیر اشاره دارد و بنابراین طبقات متعدد فاقد درآمد ثابت را حذف می­کند".

هارت و نگری ادعا نمی­کنند که تعداد طبقه کارگر صنعتی کاهش یافته است اما بر این نظر اند که در دهه­های پایانی قرن بیستم کار صنعتی هژمونی خود را از دست داده است و در عوض "کارغیرمادی" ظهور کرده است. کار غیرمادی نمادها، رمزها، متن­ها یا ایده­هایی را تولید می­کند یا به شکل کار عاطفی در تولید و دست­کاری عواطف و احساسات نقش بازی می­کند. به نظر می­رسد که اولین شکل کار غیرمادی مناسب­ترین بیان خود را در وسایل ارتباط جمعی و کارگران فن­آوری اطلاعاتی پیدا می­کند در حالی که کار عاطفی می­تواند برای مراقبین پرواز و کارگران تهیه­ی غذای حاضری به کار رود. مولفان درباره کار غیرمادی دو ادعای مهم طرح می­کنند. آن­ها می­گویند این شکل از کار فرادستی پیدا می­کند به این معنا که سایر اشکال کار هر چه بیش­تر به این شکل تبدیل می­شوند. دیگر این که کار غیرمادی از قوانین حرکت جوامع سرمایه­داری تبعیت نمی­کند آن چنان که کارل مارکس در نوشته­های اقتصادی­اش ارائه داده بود.

اگر نظر آن­ها را نه چندان دقیق بیان کنیم هارت و نگری میگویند: برای مارکس ارزش کالاها صرف نظر از این که کالاهای مادی و یا خدمات غیرمادی باشند بیان­گر زمان کار میانگینی هستند که برای تولید آن­ها لازم اند. برای هارت و نگری مفهوم روز کار به عنوان معیار اساسی ارزش دیگر معنا ندارد: اگر تولید هدفش حل مشکلی است... یا خلق ایده­ای یا رابطه­­ای، زمان کار به تمام زمان زندگی بسط می­یابد. با به کار بردن این نظر در مورد یک نمونه از کارغیرمادی، آن­ها چنین اظهار می­کنند که کارگران مک­دونالد ساعت فراغت خود را صرف رضایت مشتریان خود می­سازند.

مولفان هم­چنین در باره­ی افزایش کارهای موقتی بحث می­کنند و در این کار به طور وسیع در گرایش مورد نظر خود اغراق می­کنند. بین تمایل سرمایه­داران برای مجبور کردن کارگران به قبول کار با پرداخت کم­تر، ناامن­تر و نیازشان برای یک نیروی کار سالم، ماهر و پایدار تنشی وجود دارد. این دیگر یک امر ثابت شده است که بخش اصلی کارگران در کشورهای توسعه یافته که دارای شغل­های پایداری هستند در حدود معینی تغییر می­کنند.

تحلیل آن­ها با مسایل دیگری نیز مواجه است. دلایلی وجود دارد که کارگران نه تنها از حیث کمی رشد می­کنند بلکه به طور فزاینده­ای متناسب با رشد بارآوری­شان از نقش مهمی نیز برخوردار می­شوند. آیا مساله رشد یک پایه­ی صنعتی هم­چنان یک دغدغه­ی اساسی حکومت و نخبگان سرمایه­داری در سراسر جهان است؟ دست­کم می­توان گفت به عنوان پیش­شرطی برای جنگ علیه یک دیگر این عامل عمل می­کند. در بعضی مناطق جهان بخش خدمات رشد کرده است. اما این شغل­ها، بخشی از یک اقتصاد بی وزن و شناور نیستند که تنها بر ایده­ها و مفهوم­ها استوار باشند. سرمایه به طور وسیع در بخش خدمات نظیر کارگران باربری فرودگاه، کارگران پُست و کارگران مرکز تلفن مورد استفاده قرار می­گیرد. این کارگران همان فشار و مشکلات کاری را تجربه می­کنند که کارگران صنعتی تحمل می­کنند.

این گرایش­ها به تفصیل توسط کریس هارمن در نشریه انترناسیونال مورد تحلیل قرار گرفته است.(2)

من در عوض آن بخش از اقتصاد را مورد ملاحظه قرار می­دهم  که به نظر می­رسد بیش­تر با نظرات هارت و نگری هم­خوانی دارد. آن­ها با نقل از اثر اریک ریموند تحت عنوان "کلیسا و بازار"(3) به توصیف "جنبش منبع آزاد" می­پردازند که در آن­ها "کد منبع" همراه با نرم افزار با حق نسخه­برداری آزاد توزیع می­شود به عنوان نمونه:

برنامه­نویسان، برنامه­ی خود را هم­چون یک کلیسای جامع مقدسی پنداشتند که با نبوغ فردی ساخته شده است. جنبش منبع آزاد رویکرد مخالفی را در پیش گرفته است. وقتی کُد منبع آزاد باشد و هرکس بتواند آن را ببیند، بسیاری از عیب­هایش ثابت می­شود و برنامه­های بهتری تولید می­شود... ریموند بر خلاف سبک کلسیای جامع آن را شیوه­ی بازار خیریه در ارتقای نرم افزار می­نامد، زیرا برنامه­نویسان مختلف با دستورالعمل­ها و رویکردهای متفاوت، با هم همکاری می­کنند. همان طور که پیش­تر در رابطه با هوش انبوه اشاره کردیم ما به طور دست جمعی بیش از تک تک مان هوشمندتر ایم.

این شکل از تولید بر اساس فردی اما با همکاری برنامه­نویسان متعدد عمل می­کند و شبکه­های را به وجود می­آورد بسیار شبیه­ی مدل هارت و نگری از انبوهه. اما واقعیت با آن چه که آن­ها مطرح می­کنند تفاوت دارد. موفق­ترین محصول "منبع آزاد" نظام کارکرد لینوکس است. این سیستم با مدل شبکه­ای یا انبوهه بسیار تفاوت دارد. تکامل آن از طریق یک تیم برنامه­ریزی مرکزی به شکل متمرکز به وجود می­آید که رمز منبع تابع آن است. طبق نظر یک تحلیل­گر فقط 1000 نفر در تغییرهای لینوکس به طور منظم شرکت می­کنند. یک گروه کوچک­تر صدنفره از برنامه­ریزان در 37 یا 38 هزار مورد از تغییرات اخیر شرکت داشته­اند، که تمام آن­ها به مثابه­ی سیستم­های عمل­کننده زیر کنترل کارفرمایان کار می­کردند. کارفرمایان اصلی می­خواستند که کارمندان­شان برای لینوکس که شامل انتیل، آی. بی. ام، ایولت پارکارد و غول­های دیگر  است کار کنند. آن­ها در رقابت با سیستم عمل­کننده­ی ویندو متعلق به میکروسوفت بودند و مقادیر هنگفتی سرمایه انباشت کرده بودند که به آن­ها اجازه می­داد که بر بازارهای جهانی سلطه داشته باشند.(4)

این مساله که برنامه­ریزی منبع آزاد، نرم افزاری بهتری تولید می­کند هنوز روشن نیست. دلایل محکمی وجود دارد که اگر مقادیر بالایی از تمرکز وجود نداشته باشد این گونه برنامه­ها با کُندی پیش می­رود و زمان زیادی برای حل مشکلات مشابه تلف می­شود. برنامه­های زیادی بین گروه­های رقیب تقسیم می­شود.(5) آن­هایی موفق می­شوند که در بازار سرمایه­داری به عنوان یک منبع بالقوه سود جذب شوند. حتی در این بخش، سرمایه­داران به بهره­کشی از کارگران خود سوق داده می­شوند تا در رقابت با رقبای­شان در بازار برای افزایش قدرت رقابت خود، سرمایه بیش­تری را انباشت کنند.

استدلال نهایی هارت و نگری این است که تولید مادی، وسایل زندگی را تولید می­کند، اما برعکس تولید غیرمادی، نه وسایل زندگی اجتماعی، بلکه خود زندگی اجتماعی را تولید می­کند. که شامل ایده­ها، تصورها، دانش­ها، ارتباط­ها، همکاری و روابط عاطفی می­شود. این شکل افراطی از ایده­آلیسم است که نظر مارکس را وارونه می­سازد که می­گفت: "هستی اجتماعی، آگاهی احتماعی را تعیین می­کند". این هدف واقعی هارت و نگری را منعکس می­کند- که یک نظریه ذهنیت ناب را جایگزین تحلیل مشخص نظام سرمایه­داری می­کنند. طبق این نظر امپراتوری مساوی قدرت و انبوهه مساوی با خلاقیت است.

سُستی نظریه­ی اقتصادی مولفان به این معنا است که آن­ها نمی­توانند توضیح دهند که چگونه سرمایه بین واحدهای مختلف تقسیم گردیده و به شکل ناموزون انباشت می­شود و انگیزه­ی آن­ها چگونه شکل می­گیرد. بنابراین آن­ها تحلیلی از نقاط ضعف سرمایه­داری و بهترین شیوه­ی ایراد ضربه به آن­ها ارائه نمی­دهند. اگر امپراتوری هم­تراز است پس تمام نقاط آن به طور مساوی آسیب­پذیر شده است. آیا یک شخص بیکار و بی خانمان [از نظر ­هارت و نگری] به علت برخورداری از خلاقیت و غنای فوق­العاده- به همان اندازه منتقد سرمایه­داری است که یک کارگر صنعتی؟ بنابراین نیازی به ارزیابی قدرت نسبی طبقات مختلف در جامعه وجود ندارد. به طور خلاصه، نیازی به هیچ گونه استراتژی برای چالش امپراتوری نداریم. در واقع آن­ها ادعا می­کنند که هر کوششی برای تشکیل حزبی از نوع لنینی با ایجاد نخبگان جدید صرفا به مبارزات انبوهه آسیب می­رساند.

هارت و نگری استدلال می­کنند که نقاط اشتراک بین اعضای مختلف انبوهه به آن­ها اجازه می­دهد که همان طور که در تولید کنار هم قرار می­گیرند به نتایج سیاسی خودانگیخته­ای نیز دست یابند. یعنی هم­کاری، ارتباط­ها، اشکال زندگی و روابط اجتماعی. کتاب با طرح پیشنهادهایی که انبوهه قرار است به آن دست یابد به پایایان می­رسد: "امروزه دموکراسی به شکل کناره­گیری، پرواز و خروج از حاکمیت درآمده است". این گفته بازتاب اندیشه اتونومیست­ها در جنبش ضدسرمایه­داری است که می­خواهند فضایی عاری از حکومت سرمایه به وجود آورند.

دلایل نیرومندی بر ضد این استدلال وجود دارد حکمرانان ما به سختی اجازه می­دهند که یک دنیای دموکراتیک عاری از کنترل و نفوذ آن­ها به وجود آید. و حتی اگر چنین کاری ممکن باشد بر اثر امتناع از به کارگیری ظرفیت مولد و گسترده­ای است که در کار ما نهفته است. هارت و نگری علاقه­ای به این استدلال­ها ندارند. آن­ها می­گویند هنگامی که هوش گروهی توده­ی گونه­گون به نتایج خود برسد، امپراتوری را ترک خواهد کرد. این امر به سقوط آن منجر خواهد شد که قهر دفاعی اندکی از خود بروز می­دهد. انبوهه آزاد از امپراتوری به نیروهای مولده سرمایه­داری نیاز ندارد چون کارغیرمادی اوست که حیات اجتماعی را به وجود می­آورد.

به نظر می­رسد که این دیدگاه به شکل خطرناکی خوش­بینانه است و جنبش ضدسرمایه­داری را با چالش­هایی رو-به-رو می­کند. البته مارکسیست­ها نباید در همکاری با کسانی که تحت نفوذ هارت و نگری قرار دارند مانع ایجاد کنند. اما باید در این مورد روشن باشیم که مفهوم انبوه خلق چیزی بیش از یک استعاره برای جنبش است. این حمله­ای اساسی به ایده­ی طبقه کارگر به عنوان عاملی برای تغییر، نیاز به سازمان­دهی سیاسی، و تلاش در راه یک استراتژی سرنگونی حکمرانان کنونی به شمار می­رود.

 

یادداشت­ها:

1- مایکل هارت و تونی نگری، توده­ی گونه گون.

2- این گرایش به تفصیل توسط هارمن در مقاله کارگران جهان در انترناسیونال شماره 96 در 2002 تفسیر شده است.

3- اریک ریموند، کلیسا و بازار.

4- جوب جاکسون، لینوکس اکنون به یک هیولای صنعتی تبدیل شده است.

5- نیکولای برزوکوف تکامل نرم افزار منبع آزاد به عنوان نوع خاصی از تحقیق آکادمیک.