تفسیر جهان یا تغییر آن ! ( بخش دوم )      رحمت خوشکدامن   

  ( درنقد نظرات رفیق روزبه  )

در بخش اول این مقاله توضیح دادم که رفیق روزبه - نقش تئوری ( ذهن ) را در حد تفسیر جهان می بیند و رابطه ارگانیک تئوری و پراتیک را  درنمییابد . حال در این بخش از مقاله به  موضوع  دیگری می پردازم که  مدام در نوشته های او تکرار می شود و آن اینکه  او هیچ مرزی بین طبقات نمی بیند  و به  همان تئوری خلق و ضد خلق  اعتقاد دارد   و بر این  باور است  که   در تداوم مبارزه میان خلق و ضد خلق  مردم   به سوژه "خود رهان" دست می یابند .  (1) برا ی روشن شدن این مطلب به توضیح آن می پردازم .

رهائی طبقه کارگر می بایست توسط  خود طبقه کارگر بدست آید

این مطلب به تاریخ اکتبر سال 1864 از سوی مارکس در پیش نویس اساسنامه عمومی اتحادبه بین الملل اول کارگری گنجانده شده است  .  در ادامه  پیش نویس  می خوانیم  " مبارزه برای رهائی طبقه کارگر نه به معنی مبارزه برای امتیازات و انحصارات طبقاتی ، بلکه برای حقوق و وظایف برابر و الغای هر گونه نظام طبقاتی است ."(2) این نظری بوده که  مارکس و انگلس از همان آغاز  شروع فعالیت سیاسی  به آن اعتقاد داشتند  . آنها با چنین درکی از طبقه کارگر از یک سو اختلاف خود را با تمام نظریه پردازان ماقبل خود  ( گرایشات سوسیالیستی)  روشن کردند  که می خواستند به نوعی نقش ناجی طبقه کارگر را ایفاء کنند  . و از سوی دیگر گفتند که تنها کارگران می توانند علت  فقرو گرسنگی و بیکاری و بی خانمانی ، در یک کلام وضیعت فلاکت بار خود را دریابند  و در جهت " حقوق و وظایف برابر و الغای هرگونه نظام طبقاتی " گام بردارند .

اما چرا طبقه کارگر ؟  آیا طبقات دیگر قادر به این کار نیستند ؟

مارکس برای اولین بار در کتاب مقدمه ای بر فلسفه حق هگل به مفهوم پرولتاریا و نقش او اشاره می کند و چنین پرسشی را طرح می کند : " پس امکان رهایی آلمان ها در کجاست ؟ " او چنین پاسخ می دهد :" " در شکل گیری طبقه ای است بازنجیرهای بنیانی ؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست ؛ طبقه ای که خود ؛ انحلال تمام طبقات اجتماعی است ؛ آن بخش از جامعه که سرشت جهان شمولش را از رنج جهان شمولش دارد و هیچ حق ویژه ای را طلب نمی کند ، چرا که نه ناحقی ویژه ای که ناحقی عام علیه او روا می شود . طبقه ای که دیگر نه مقام تاریخی ، بلکه مقامی  انسانی را طلب می کند . طبقه ای که در تقابل یک جانبه با پی آمدهای رژیم سیاسی آلمان نیست  ، بلکه در تقابل همه جانبه با همه ی پیش شرط های آن قرار دارد ؛ و سرانجام آن بخش از جامعه که می تواند خود را آزاد کند ، بی آن که خود را از تمامی دیگر بخش های جامعه آزاد کند و بدین ترتیب تمام آن دیگر بخش ها را نیز آزاد کند و یا به دیگر سخن ، طبقه ای که گم گشتگی کامل انسان است و بنابراین تنها می تواند با بازیابی کامل انسان خود را بازیابد . این انحلال [گر ] جامعه به مثابه طبقه ای ویژه ، همانا پرولتاریا است . " (3) همین موضوع بعدها در نوشته های  مارکس و انگلس  به شکل پخته تر و روشن تری  می آید . خصوصآ در مانیفست از ضرورت پرولتری  شدن جامعه  صحبت می کنند  و می گویند : " به نسبتی که بورژوازی ، یعنی سرمایه رشد می کند پرولتاریا ، طبقه کارگر جدید ، نیز رشد می کند : طبقه ای از رنجبران که تا زمانی زنده هستند که کاربیابند و زمانی کار می یابند که کارشان بر سرمایه بیفزایدو این رنجبران ، که به اجبار خود را ذره ذره می فروشند ، کالائی مانند هر کالای تجاری هستند و در نتیجه دستخوش تمام افت و خیزهای رقابت ونوسان های بازارند ." آنها ( مارکس و انگلس ) در همین اثر از تبدیل شدن کارگر به زائده ماشین و از خود بیگانگی صحبت می کنند و این نتیجه را می گیرند : " از میا ن تمام طبقاتی که اکنون رو در رو ی بورژوازی قرار گرفته اند ، فقط پرولتاریا طبقۀ واقعآ انقلابی است . طبقات دیگر در مواجهه با صنعت جدبد فرو می پاشند و دست آخر نابود می شوند ، حال آنکه پرولتاریا خود آفریدۀ ویژه و ضروری صنعت جدید است . ... هنگامی که  پرولترها چیزی.از آن خود ندارند که حفظ و نگه داری  کنند ؛ رسالت آن ها ویران کردن تمام چیزهای است که تاکنون مالکیت خصوصی را ایمن می داشت و حفظ می کرد . ".(4) پس طبقه کارگر هیچ منافعی در حفظ مالکیت خصوصی ندارد و برای جامعه ای  مبارزه می کند که در آن  دیگر بیکاری ، فقر و گرسنگی ، فساد و فحشاء و بی خانمانی ،  انباشت سرمایه در یک سو و انباشت فقر در سوی دیگروجود نداشته باشد  ،  و برای اولین بار انسان می تواند بر سرنوشت خود حاکم گردد .  اما تمامی طبقات و لایه های اجتماعی دیگر از چنین وضعیتی برخوردار نیستند و منافع طبقاتی شان آنها را در راستای حفظ نظام سرمایه داری پیش می راند  . و نابودی نظام طبقاتی تنها از توان و قدرت طبقه ای ساخته است  که در حفظ مالکیت خصوصی منفعتی نداشته باشد . چنانکه مارکس دراین باره می گوید : " درآمدن افراد به صورت طبقات معین ، نمی تواند ملغا گردد مگر اینکه طبقه ای به پیدایی آمده باشد که دیگر هیچ ادعای منافع طبقاتی خاصی علیه دیگر طبقات نداشته باشد ." (5) به عبارتی دیگر کلید رهایی همه جامعه را داشته باشد . این طبقه چنانکه گفتم  طبقه کارگر است   و بنا به موقعیتش در تولید توانائی در هم شکستن نظام سرمایه داری را دارد  و رهائی او رهائی کل جامعه خواهد بود . و این کار  بدون انقلاب اجتماعی ، بدون انقلاب سوسیالیستی ممکن نیست .

رفیق روزبه  کاری به این موضوع ندارد که چرا کمونیستها بر این اعتقادند که تنها طبقه کارگر می تواند بعنوان سوژه انقلابی عمل کند . او در تمام نوشته های خود از مردم سوژه گی و مردم "خود رهان" و گاهی نیز از کاگران و زحمتکشان صحبت می کند  و  فکر می کند که همه با هم  برای سوسیالیسم مبارزه می کنند . دلایلی که از لابلای نوشته های او می توان برای توجیه این موضوع بیرون آورد به قرار زیر است : 1-  طبقات دیگر در مبارزه طبقاتی حضور دارند . 2- این طبقات و لایه های اجتماعی تحت ستم بورژوازی قرار دارند و تنها کارگران نیستند که از چنین وضعیتی رنج می برند .  در دلایل  او گوشه های از حقیقت وجود دارد ، اما تنها گوشه های   چرا که از اینکه دیگر طبقات در مبارزه طبقاتی حضور  دارند ویا  اینکه تحت ستم بورژوازی قرار دارند  نمی توان به این نتیجه رسید که آنها خواهان لغو مالکیت خصوصی و نابودی نظام سرمایه داری هستند .  اختلافات  آنها  ( بورژوازی و دیگر لایه های اجتماعی ) اختلافاتی اند  که در چارچوب نظام سرمایه داری  قابل حل اند و باید در آن چارچوب توضیح داد  . حال آنکه وضعیت  طبقه کارگر چنین نیست ،  او آینده خود را در حفظ نظام سرمایه داری نمی بیند ، بلکه خواهان نابودی آن و هر گونه نظام طبقاتی اند . 

آیا بدون  آگاهی طبقاتی  کارگران می توانند به چنین  هدفی  دست یابند ! براستی جه درکی از آگاهی طبقاتی داریم !

اگرآگاهی طبقاتی را مترادف با آگاهی از شرایط عینی  طبقه کارگر و کلیت جامعه و مبارزه برای از بین بردن تضاد طبقاتی  بفهمیم  ، چیزی است  که کارگران در جریان مبارزه طبقاتی روزمره خود به آن دست خواهند یافت (8) .  چنین درکی با تمام گرایشاتی که به نوعی بر این اعتقادند که آگاهی طبقاتی از بیرون به درون جنبش کارگری برده می شود اختلاف دارد  و در پراتیک مبارزاتی در راستای از بین بردن اختلافات درون طبقه کارگر تلاش می کند و مبنای سازماندهی را همان شرایط عینی طبقه کارگر قرار می دهد  . ولی گرایشاتی  که بر این اعتقاد ند که آگاهی طبقاتی  از بیرون باید به درون جنبش کارگری  برده شود ،  آگاهی طبقاتی را به معنای که در بالا تعریف کردم  نمی فهمند  و تعریف دیگری از آن ارائه می دهند  یعنی آگاهی طبقاتی را مترادف با یاد گیری چیزهای  ویژه ای می دانند   . جالب اینجاست که  تمامی آنها (چه  رفرمیستها  و چه آنارشیستها  ) چنین نظری را نظریه مارکسی جا می زنند  . حال آنکه مارکس و انگلس از همان ابتدا با تمام گرایشاتی که نقش ناجی و آگاهی دهنده طبقه کارگر را می خواستند ایفاء کنند ، مرز روشنی داشتند  .   در رساله مشهورشان    -مانیفست – می خوانیم  : "  ( کمونیستها ) منافعی جدا و مجزا از منافع مجموع کارگران ندارند .  آنها اصول فرقه گرایانه ای مطرح نمی کنند که بخواهند بر اساس آن جنبش پرولتری را شکل دهند و به قالب ( مورد نظر خود ) در آورند ." .  ویا در سال 1843 مارکس در نامه خود به آرنود روگه چنین توضیح می دهد : " ...ما به جهان بطورعملی ( شریعتی ) روبرو نمی شویم و بانگ برداریم ، " حقیقت اینجاست زانوبزن ! .." ما به جهان نمی گویم " مبارزات خود را قطع کن ، آنها ابلهانه اند ، که ما می خواهیم به تو اسم شب درست مبارزه را بدهیم ... " ما صرفآ به جهان نشان می دهیم که چرا در واقع مبارزه می کند ، و آگاهی چیزیست که جهان باید بدست آورد حتی اگر نخواهد اینکار بکند .." (7) از اینرو آگاهی طبقاتی را نباید  به معنای فراگیری  اصول ویژه ای  دانست  حال فرقی نمی کند که  این اصول ویژه سوسیالیسم مارکس باشد و یا اینکه اعتقادات دیگری که در ضدیت با آن قرار دارد .   و اگرآگاهی طبقاتی  به معنای یاد گیری اصول ویژه ای بدانیم   اولآ تنها درصد محدودی از کارگران خواهند توانست به آن دست یابند . ثانیآ عملآ  به تضادهای عقیدتی و مذهبی و غیر مذهبی و فرقه ای درون طبقه کارگر دامن خواهیم زد و اختلافات درون طبقه کارکر را بیشتر خواهیم کرد . ولی اگر آگاهی طبقاتی را به معنای که در بالا گفتم درک کنیم یعنی درک از کلیت جامعه و زندگی کارگران و تضاد طبقاتی و تلاش برای از بین بردن آن ، چیزی است که تمامی کارگران می توانند به آن دست یابند و  برای از بین برد نظام سرمایه داری  متشکل گردند (8). از اینروست که در مانیفست می خوانیم که "  کمونیستها حزب جداگانه ای را در مقابل سایر احزاب کارگری تشکیل نمی دهند . آنها منافعی جدا و مجزا از منافع مجموع کارگران ندارند . آن ها اصول فرقه گرایانه ای مطرح نمی کنند که بخواهند بر اساس آن جنبش پرولتری را شکل دهند و به قالب [ مورد نظر خود ] در آورند . " (9)

 ولی اگر کارگران نتوانند  به صورت یک طبقه متشکل شوند ،  در مقابل طبقه بورژوازی  شکست خواهند خورد . از اینرو اولین اقدام کمونیستها سازماندهی کارگران به صورت یک طبقه می باشد  تا کارگران بتوانند به طبقه ای برای خود تبدیل گردند . اما تبدیل شدن کارگران به صورت یک طبقه ملزوماتی دارد که بدون دست یابی به آن نمی توان چنین تصوری داشت که کارگران به قول مارکس از طبقه ای درخود به طبقه ای برای خود تبدیل گردند .

 واقعیت این است که  هستی سرمایه بر رقابت در درون کارگران و کار دستمزدی استوار است .  اما با گسترش سرمایه  ،  تضاد بین کار و سرمایه  عمیق تر می شود و  کارگران  در جریان مبارزات هر روزه خود  برعلیه سرمایه  متحد می شوند . اتحاد  کارگران بخاطر افزایش  دستمزد و دیگر مسائل صنفی – اقتصادی و نیازهای رفاهی  آغاز  می شود و در تداوم خود به حوزه های دیگر کشیده می شود .  این اتحاد هنوزمراحل اولیه خود راطی می کند و بدین معنا نیست که طبقه کارگر به طبقه ای برای خود تبدیل شود .  از اینروست که مارکس این موضوع را مشروط به فراتر رفتن از تشکل های صنفی و اقتصادی می نماید و در کنفرانس لندن در جلسه انترناسیونال اول می گوید : " طبقه کارگر تنها با برپا نمودن یک حزب سیاسی خاص خود می تواند به مثابه یک طبقه عمل کند . " اما چرا حزب سیاسی ؟  اگرچه  مبارزه اقتصادی می تواند به یک مبارزه طبقاتی و در نتیجه به یک مبارزه سیاسی تبدیل شود  اما باید توجه داشته باشیم که مبارزه اقتصادی می تواند در چارچوب نظام سرمایه داری قرار گیرد و نتواند از آن فراتر رود . این مبارزه برای بهتر کردن شرایط کار و بالا بردن دستمزد و امکانات رفاهی صورت می گیرد که همه شان در چارچوب سرمایه داری قابل تحقق اند و هنوز متوجه پایه های نظام سرمایه داری نمی باشد  و برای در هم شکستن مناسبات سرمایه دارانه نیست . یا به عبارتی دیگر سلطه سیاسی بورژوازی را  مورد تعرض قرار نمی دهد و بورژوازی نیز نفعش در این است که مبارزات کارگران در چارچوب اقتصادی محدود بماند و به حوزه سیاست کشیده نشود . و یا اگر ارتقاء پیدا کرد  سلطه سیاسی اش را مورد تعرض قرار ندهد   . از اینرو   کمونیستها بر این اعتقادند که کارگران بدون متشکل شدن در حزب سیاسی خود  نمی توانند  به صورت یک طبقه عمل کنند و مبارزه (در تمام حوزه ها )  اقتصادی – سیاسی – و نظری  را برعلیه بورژوازی  پیش ببرند  و سلطه بورژازی را براندازند  وبه  قدرت سیاسی  دست یابند  .

از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت : 1- نظام بورژوازی خود بخود از بین نخواهد رفت . 2- نیروی که می تواند چنین کاری را انجام دهد طبقه کارگر است و این امر دوعلت دارد اولآ بورژوازی  با تکوین و گسترش سرمایه خود بر شمار کارگران می افزاید و آنها را متشکل می کند ثانیآ کارگران د ر حفظ نظام طبقاتی ( سرمایه داری ) نفعی ندارند .  3-  بدون  آگاهی طبقاتی که بخشی از آن از پرتیک مبارزاتی روزمره کارگران بدست خواهد آمد ، طبقه کارگر عملآ به تماشاگر و تفسیر گر رویدادها تبدیل خواهد شد .  4- کارگران تنها با متشکل شدن در حزب سیاسی خود خواهند توانست به آگاهی طبقاتی دست یابند . 

 رفیق روزبه به هیچ کدام ازمسائلی که توضیح دادم   اعتقادی ندارد و نمی تواند داشته باشد برای او   مهم جنبش است که او تصور می کند که پیش از دهها برنامه ارزش دارد . و اگر رفیقی بر این اعتقاد باشد  که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد ، او را در صف اصول پرستان قرار می دهد  و چنین برچسبی به او میزند   که  مبنای حرکتش نه شرایط مشخص مبارزاتی ، بلکه  بر اساس اصول است .  و اگر از رفیق سئوال شود چه دلیلی برای اثبات این ادعای خود دارد او جز  پاسخ زیر حرفی برای گفتن ندارد " چپی که اندیشه ها و نظراتش بازتاب دهنده واقعیت های متحول طبقاتی نباشد نخواهدتوانست به مثابه نیروی پیشرو در صحنه مبارزه طبقاتی ظاهر شود ." یعنی هر نیروی که بتواند تفسیر گر وقایع مبارزه طبقاتی جاری باشد خواهد توانست نقش هدایت گری جنبش را نیز بعهده داشته یاشد  . ( به همین سادگی !) .  یعنی  حتی یک خبرنگار نیز می تواند چنین نقشی  در "صحنه مبارزه طبقاتی " داشته یاشد  !   او همه این داستانها را به مارکس نسبت می دهد و از آن به عنوان روش مارکسی یاد می کند !  بیچاره مارکس  ! (10)

ادامه دارد        5  اسفند 1390       

 

1-او علاقه عجیبی نشان می دهد که نظرات خود را با آرای مارکس تزئین کند . دراین کار با بی رحمی تمام   نظرات مارکس را جعل و تحریف  می کند . دراین باره می توان نمونه های بسیار از نوشته های رفیق نقل کرد . بطور نمونه او  به نام  مارکس  نقل  می کند که " آموزگار قبل از اینکه آموزش دهد خود باید بیاموزد " .   در فرمول بندی بالا   :  اولآ  ارتباط ارگانیک و متقابل ایندو که  کلیت واحدی را تشکیل می دهد در نظرگرفته نمی شود و به تقسیم مراحل متوسل می شود  .  ثانیآ  عبارت مارکس چنین است :  " این اصل ماتربالیستی که انسانها محصول شرایط و محیط و تر بیت اند و بنابراین انسانهای تغییر یافته محصول شرایط دیگر و تربیت دیگرند فراموش می کند که همین انسانها هستند که شرابط محیط را تغییر می دهند و اینکه مربی خود به تربیت نیاز دارد ."( تزهای در باره فوئر باخ – ترجمه پرویز بابائی ) چنانکه ملاحظه می کنید مارکس به نقش انسان اشاره می کند که ماتریالیستهای قرن هیجده به آن بی توجه بودند و این با فورمول بندی رفیق روزبه  که " آموزگار قبل از اینکه آموزش دهد خود باید بیاموزد "  تفاوت بنیادی دارد .

2-اساسمامه بین المل اول  - مارکس – ترجمه سهراب شباهنگ .

3-ازمقاله ادای سهمی به نقد فلسفۀ حق هگل – مقدمه . ترجمه مرتضی محیط  .

4-مانیفست – ترجمه حسن مرتضوی .

5-ابدئولوژی آلمانی – ترجمه پرویز بابائی .

6-مانیفست – ترجمه حسن مرتضوی .

7-نامه به آرنولد روگه – از کتاب چند نوشته از مارکس – انتشارات سیاهکل .

8-این حرف بدین معنا نیست که مبارزه بی واسطه و جاری در هر بخش معین . به طور موضعی به معنای آگاهی طبقاتی است . یا به آگاهی آن بخش از طبقه یا روشنفکران انقلابی که تصور روشنی از کلیت جامعه دارند  نیازی نیست . بدون دیالوگ و گفتگوی متقابل بین کسانی که از این آگاهی برخوردارند با کسانی که سرشار از تجربه عملی اند و هر کدام سطح معینی از درک از کلیت را تامین می کنند سخنی از آگاهی طبقاتی نمی تواند در میان باشد .

9-مانیفست ترجمه حسن مرتضوی .

10-به یکی از نمونه های به اصطلاح روش مارکسی او توجه کنید : " " در نزد او (  مارکس  )   جنبش طبقاتی کارگران و نه این یا آن تئوری  مهمترین واقعیت جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری را تشکیل می دهد ".  سفسطه گویی رفیق روزبه به کمال خود می رسد . او می گوید چون جنبش طبقاتی کارگران مهمترین واقعیت جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری است ( فرض می کنیم که چنین ادعای درست باشد )  پس نیازی به این یا آن تئوری نیست .  و اگر اشخاصی وجود داشته باشند غیر از این بیندیشند ،  چنین حکمی را برای آنها صادر می کند " بدلیل چسبندگی شان به کلیشه ها و گره زدن هویت خود باآنها ، با جنبش های جدید و مبارزه طبقاتی در اشکال نوین و پویای خود ، احساس بیگانگی می کند ." و چنین کمونیستهای نمی توانند  " کمونیستهای وفادار به مبارزه طبقاتی " باشند و از اینرو  با روش مارکسی بیگانه اند . کمونیستهای وفادار به مبارزه طبقاتی !! . این دیگر چه اصطلاحی است که رفیق اختراع کرده ، کمونیستهای وفادار به مبارزه طبقاتی !!

از این موضوع که مارکس مرد عمل بود و در سراسر زندگی اش  در جنبش کارگری  حضورفعال  داشت  ، نمی توان به این نتیجه رسید که او به مسائل تئوریک جنبش اهمیتی نمی داد  . بطور نمونه  او وقتی می بیند مسائل  کنگره ژنو وقت زیادی از او را به خود اختصاص داده ،  می گوید : " گرچه وقت زیادی به کارهای مقدماتی ژنو اختصاص می دهم ، نمی توانم و نمی خواهم خود را به این کار تسلیم کنم . امکان ندارد که کارم را مدت زیادی متوقف نمایم .  فکر می کنم با این اثر ( کاپیتال )کاری انجام می دهم که برای طبقه کارگر از تمامی آنچه می توانم مشخصآ در چنین کنگره هایی انجام دهم مهمتر است ." ( درباره مباحثات اساسنامه – مارکس و انگلس -ترجمه آرمان – انتشارات – راه کارگر )