http://kanoonmodafean1.blogspot.de/2012/08/blog-post.html

 

نمايش در دو پرده براي كارگران

ياور

پرده ي اول

تماشاچيان كه همه لباس فرم  كارگري پوشيده اند وارد سالن مي شوند. درِ سالن بسته و نور از سالن حذف مي شود.

از پشت پرده صداي وحشت زده ي جوانان ، زنان و دانشجويان كه هر كدام به سويي در حال فرارند شنيده مي شود. فريادهاي اعتراض و صداي زنجير تانك ها بر سنگفرش خيابان و شليك هاي پياپي.

پرده باز مي شود.

صحنه :

(ميدان تيان آن مين در پكن سكوت بر جايگاه نمايش، سايه مي افكند. همه ي جايگاه خون و جسد است. دو ژنرال براي بررسي نتيجه سركوب در صحنه حاضر مي شوند از پشت سر آنها مرشد به صحنه مي آيد و درميان جسد ها مي ايستد. مرشد دو كف دست را به هم مي زند):

مرشد:

-         اين ها كه مي بينيد لابدهمه سرمايه دارهستند كه به نام دانشجو و جوان به ميدان آمده اند و به دست نمايندگان كارگران-ارتش- سر به نيست شده اند!!بعله اين سرنوشت همه ي سرمايه دارهاست!!!"

 (مرشد با اشاره به ژنرال ها كه با شكمي طبق مانند دستان را بركمر زده اند):

-         اين ژنرال ها را كه مي بينيد پديده هايي استثنايي هستي اند. چون همه كمونيست هاي سرمايه دارند ، همگي وارد بازار بورس واقتصاد شده اند. نوليبرال هاي چيني كه مي گن همين برادرانند. (مرشد دست ها را به هم مي كوبد.) بچه مرشد معجزه را مي بيني

( براي ديدن بچه مرشد نگاهي اين سوي وآن سو مي كند)

مرشد:

-         اين سرمايه داران ضد سرمايه داري تا ديروز تنها يك حقوق بگير ساختار مائوئيستي بودند، ولي امروز مي توانند در زمينه ي صنايع بزرگ توليدي سرمايه گذاري كنند!! و ماشه ها را هم خوب مي چكانند. بچه مرشد تو بگو با كدام سرمايه ؟

(دوباره براي ديدن بچه مرشد به اطراف مي نگرد و بچه مرشد در حال بستن زيپ شلوارش از گوشه صحنه وارد مي شود.)

-         چرا دولت به يك نظامي كه وظيفه اي غيراقتصادي  دارد بايد اعتبار مالي بدهد؟! بچه مرشد مي بيني دنيا عوض شده ، همه چپ ها راست شده اند و سرمايه دار.

صدايي از ميان تماشاچيان :

-         شايد چيني ها نمي خواهند ، بلايي كه سر شوروي آمد بر سر آنها هم بياد.

صدايي ديگر:

-         ارتش در مقابل كودتاي يلتسين سكوت كرد. ولي وقتي نمايندگان پارلمان با كودتا مخالفت كردند، يلتسين و ارتش مجلس را به توپ بستند. همه ي هواداران دموكراسي جشن گرفتند. آن وقت سرمايه داري مافيايي روسيه با توپ وتانك دموكراسي را نهادينه كرد.

(صداي خنده چند نفر از تماشاچيان)

 مرشد:

-         در آن نمايش هم تماشاچيان طبقه ي كارگر بودند كه بي تفاوت و تنها نظاره گر شده بودند. آهاي بچه مرشد اين چشم بادامي ها را كه مي بيني با وارد كردن ژنرال ها به بازار بورس و صنايع توانسته اند تضميني عملي براي ادامه ي حاكميت خود به دست بيارند.

بچه مرشد:

-         پس لابد بايد شعار ها عوض بشود و به جاي "پرولتارياي جهان متحد شويد"، "ژنرال هاي جهان متحد شويد"، شعار اصلي بشود!

از ميان تماشاچيان:

-          اين در هميشه بر اين پاشنه نخواهد چرخيد. ارتشي كه بورس باز و بازاري بشود فكر كيسه ي خودشه.

 صداي ديگري از تماشاچيان:

-         ولي توي چين لااقل براي نيروي كار و رنج از كسي تست ايدئولوژي نمي گيرند.

(صداي زنجير تانك ها كه نزديك تر مي شود، چند تن از تماشاچيان را وادار به فرار مي كند.)

پرده مي افتد.

پرده ي دوم:

صحنه :

(فضاي يك پالايشگاه يا پتروشيمي در حال ساخت و در منطقه اي مثل علسويه را تداعي مي كند  از بركت آلاينده هاي گازي هوايش آنقدر آلوده است كه هميشه كوه ها و آسمان در فضاي خاكستري از ديده ها پنهان است چند كارگر ، درمحوطه ي باز روي خاك نشسته و در ظرف يكبار مصرف در حال خوردن ناهار هستند. )

كارگر اول(ضمن خوردن ناهار سمعك خود را جابجا مي كند):

-         به دليل شدت آلودگي ، اداره بهداشت كشور خون اهدايي افرادي كه 6 ماه در اين مكان كار يا سكونت داشته باشد را نمي پذيرد.

كارگر دوم (با رنگ پريده التهاب پوستي روي گردنش را با دستمالي خيس مرطوب مي كند) :

-         آش آنقدر شور شده كه حتا خان هم فهميده.

(كارگر سوم كه به سختي سرفه مي كند ظرفش را روي خاك گذاشته و سعي مي كند به سرعت از صحنه خارج شود)

كارگر اول:

-         باز هم حالش بد شده؟

كارگر دوم:

-         آب و روغن قاطي كرده.

كارگر اول:

-          چي رو چي كرده؟

كارگر سوم (در حالي كه زيپ شلوارش را مي بندد):

-         دارن ميان

كارگر اول:

-         چي؟

كارگر دوم:

-         مديرا اومدن

كارگر چهارم (عينكش را بر مي دارد و با گوشه آستين از چشم ملتهب خود رطوبت مي گيرد):

-         پس شايعه نبوده ...

(دو نفر با شكم بزرگ و لباس رسمي وارد صحنه مي شوند آن كه شكمي بزرگ تر دارد  ابتدا وارد مي شود و آن ديگري كه از پشت و آرام وارد شده در مقابل اولي خبردار مي ايستد.)

 مدير اول :

-          به سرعت اين دستور را به همه ابلاغ كنيد. همه ي كارگران بالاي 50 سال حتا آنهايي كه در تست ايدئولوژي هم با نمره ي خوب قبول شده اند، اخراجند. اگر در پروژه از يك خانواده دو نفر اشتغال دارند يكي از آنها  اخراج است.

مدير دوم (پاها را محكم به هم مي كوبد):

-         چشم قربان ، بله قربان.

(كارگران از خوردن باز مي مانند و در يك رفت و برگشت نور فقط مرشد و بچه مرشد روي صحنه اند مرشد دست ها را به هم مي زند)

مرشد:

-         بچه مرشد مي بيني وضعيت را . اين تو سري بدون دليل و غير قانوني را چه صبورانه تحمل مي كنند اكثريت قاطع كارگران پروژه اي بعد از سالها كار، به دليل عدم پرداخت بيمه شان توسط بخش خصوصي تازه مقدس پس از كاري حتا بيش از 30 سال، سوابق شان به حد نصاب بازنشستگي نمي رسد. همه ي اين زحمتكشان دختران و پسراني دارند كه درحال تحصيل يا دم بخت هستند و چنان به فلاكت مي افتند كه گاهي با فروش كليه هايشان مشكلاتشان را حل مي كنند.

بچه مرشد (نگران اطراف را مي پايد):

-         خب لابد اين هم حكمتي دارد. فقط بايد شكرگزار بود. به هر حال اگر ثروتمندان هم ثروتمندند در اين هم  يك حكمتي هست. اعتراض به حكم  خدا كفر است. (بين انگشت شصت و اشاره دست راست خود را گاز مي گيرد واطرافش را فوت مي كند).

يك تماشاگر(از وسط جمعيت برمي خيزد):

-         خفه شو تو هم سگ بخش خصوصي مقدس شدي.

مرشد: واقعا شما فكر مي كنيد غير از اينه؟

يك تماشاگر (از انتهاي سالن نمايش) :

-         آهاي مرشد، وقتي هنوز خر‌آقايان از پل نگذشته بود، بازوي كارگر را مي بوسيدند.

تماشاگري ديگر:

-         ولي حالا هر روز يك بند از قانون كار را حذف مي كنند.

تماشاگري ديگرتر:

-          يك روز ديگه كارگاه هاي زير ده نفر را از شمول قانون كار معاف مي كنند

تماشاگر زن:

-         شاهكار آخرشون هم كار مزد منعطفه.

مرشد:

-         چرا عصباني مي شويد؟ خر را هر چه بار ببرد، بارش مي كنند.

(چند شيئ به سوي مرشد پرتاب و هرج ومرج در ميان تماشاگران معترض ايجاد مي شود مرشد در حالي كه دست را سپر سر خود كرده تا اشيايي كه به سويش پرتاب مي شود به سرش نخورد جلوي صحنه مي آيد)

مرشد:

-          صدايتان را براي من بلند مي كنيد؟ مگه بعد از جنگ يواش يواش تعديل ساختاري  و خصوصي سازي را جا نيانداختند؟ شما چه كار كرديد؟ اصلا مي دانستيد تعديل ساختاري چيست و خصوصي سازي چه معنايي دارد؟ هيچ تلاش كرديد اين واژه ها را بفهميد؟. طي اين دو دهه اين همه اخراجتان كردند و استخدام رسمي را حذف كردند غير ازسكوت كاري كرديد؟ ولي حالا كه آيينه روبرويتان گرفتيم فريادتان به آسمان برخاسته؟

بچه مرشد ( نگران است و با سرعت خود را به مرشد مي رساند. و در گوش او مي گويد) :

-         باز كه جوگير شدي . شر درست نكن.

مرشد:

-          بچه مرشد مگه اين تعديل ساختاري اقتصاد پيشنهاد امريكا نيست؟

بچه مرشد:

-         صداشو درنيار كار مي ده دستمون ها.

مرشد:

-         بچه مرشد آخه مگه نه اين كه اجراي پيشنهاد موسسات آمريكايي با شعار نه شرقي نه غربي در تضاده؟

بچه مرشد:

-         اي بابا مرشد اون دوران مرده و رفته پي كارش. كسي يادش نيست نهار چي خورده.

مرشد:

-         درسته حافظه تاريخي ما را با تحريف واقعيت ها و جلوي چشم خودمان كور كردند و ما آخ هم نگفتيم.

(تعدادي از تماشاچيان ضمن اعتراض از جاي خود بلند مي شوند و چند تن از آنان به روي صحنه مي پرند)

يكي از تماشاچيان :

-         حرفه اي ترين هنرپيشه ها به صحنه آمدند.

مرشد دست هايش را به هم مي زند و با صداي بلند:

-         حق با اين كارگر است حرفه اي ترين بازيگران شماييد. وقتي براي كار بايد دروغ بگويي وقتي از كسي كه متنفري با تبسم اظهار ارادت مي كني، وقتي از ترس محروم شدن از چندر غاز يارانه ، خودسانسوري و تظاهر مي كني، وقتي براي كار و تلاش در جهنم عسلويه بايد تست ايدئولوژيكي بدهي و تازه به جاي يادگيري تكنولوژي بايد بروي رساله حفظ كني وقتي با همه ي اين بدبختي ها به جاي قرار داد، بايد كاغذ سفيدي رو پيشاپيش امضاء كني و بعد هم به راحتي آب خوردن بيكارت مي كنند و تو هنوز نقش آدم بي تفاوت را بازي مي كني بازيگر بزرگي هستي و نقشي بازي مي كني كه از هيچ بازيگري بر نمي آيد بازيگران حرفه اي تاتر بزرگ اين زندگي نا بهنجار شما هستيد . شما كه به جاي نقش تاريخي خودتون ...

از ميان تماشاچيان:

-          بابا دست برداريد. هنر و بازيگري مال آدماي سيره . بگيد با اين گراني وبيكاري و فقر چه كنيم؟

تماشاچي 65 ساله:

-         من از سال 48 رسما مشغول به كار شدم.

كارگران روي صحنه:

-         پس 42 سال سابقه بيمه داري؟

كارگر 65 ساله:

-          نه فقط 22 سال

كارگران روي صحنه:

-         22 سال؟!!

كارگر 65 ساله:

-          از همه بدتر هم در اداره ي كار و هم در تامين اجتماعي همه مي دانند كه همون 22 سال هم بر اساس حداقل حقوق رد شده نه بر اساس حقوق واقعي

يك كارگر جوان:

-         اين دزديه!

يكي از كارگران روي صحنه:

-         بابا چشم بسته غيب گفتي!

يكي ديگر از كارگران روي صحنه:

-         هيچ كدام از دولت هاي بعد از جنگ براي كارگران حقي قائل نبودند.

يك تماشاچي:

-         حالا كه چي؟

يكي از كارگران روي صحنه:

-         با بند "ز" و معاف كردن كارگاه هاي زير ده نفر از قانون كار و از همه بدتر با كارمزد منعطف، ما ديگر حقي نداريم.

كارگر ديگر:

-         اين حرف بي ربط است

كارگري ديگرتر:

-         خيلي هم ربط دارد. تو متوجه نيستي.

كارگر ديگر:

-         كي؟ من؟

(بچه مرشد با اشاره دست و رو به منبع نورِ صحنه به پرده اشاره مي كند.)

پرده مي افتد.

(اما پشت پرده بحث همچنان شنيده مي شود و همزمان صداي آژير به گوش مي رسد و باز صداي اعتراض و پاهاي در حال فرار ِپرده ي اول )

25 خرداد 91