معضلات جنبش کارگری در آئینه بحران سرمایه

(قسمت اول)

احمد بخردطبع

پیش درآمد

جهان در بحران عمیقی دست و پا میزند، که از تضادها و تناقضاتی رنج می برد که از هر طرف گریبان او را گرفته و بدنبال مرحمی است که قادر باشد بیماری خطرناک و مزمن را معالجه نماید. واقعیت اینست که بیماری جهان امروزی بمثابه دو قطب متضاد، خویشتن را متظاهر میسازد. قطبی که نظم سرمایه است و بخش دیگر نیروی کار. هر دو بیمارند و هر دو در بحرانی عظیم جای گرفته اند. با این تفاوت که بیماری سیستم سرمایه داری علاج ناپذیر و در عوض بحران جنبش کارگری و بطریق اولی سوسیالیسم انقلابی قابل مداواست که باید برای سلامتی آن از انرژی مبارزاتی در بستر زمان بهره گرفت. هر آنگاه جنبش کارگری خود را از سمومات خرد و کلان بورژوایی که در زندگی روزمره ما را احاطه کرده است، برهاند و اندیشه و ادبیات طبقاتی کارگری پیشه نماید، سلامت انقلابی خود را باز خواهد یافت. کمی دیرتر در این مورد بعضی از نکات حساس و کلیدی آنرا برخواهیم شمرد و در راه اهداف انقلابی با رفرمیسم بورژوایی که خود را  در سنگر جنبش کارگری می آراید، نگاه شفاف تری خواهیم داشت و اندیشه خود را خارج از احساسات و یا دگم های غیر عقلایی صیقل داده و از چنین دیدگاهی به قضاوت خواهیم نشست.

حق هر انسان فکوری است که تلاش نماید علل شکست انقلاب کبیر اکتبر را به تفحص و اندیشه آورد، زیرا دیدگاه های متفاوتی نسبت بآن استخراج میگردد. بعنوان مثال نظریه ای معتقد است که بعد از انقلاب کارگری در اکتبر 1917، به تدریج مواضع بورژوایی سربرون میآورد، گرایش دیگری راهکارهای غیر سوسیالیستی را پس از مرگ لنین و قدرت گیری هر چه بیشتر استالینیسم در حزب و جامعه میدانند. جناحی نیز بازگشت به نوع سرمایه داری دولتی را از کودتای جناح خروشچف در کنگره ی بیستم حزب ارزیابی میکنند و بخشی نیز هستند فقط توطئه های امپریالیسم غرب بویژه آمریکا را در تلاشی آن و اقمارش مد نظر قرار میدهند. بنابراین کارزاری است که در سطح جهانی، اندیشه ها را به خود جلب میکند و در این راه خوشبختانه بسیاری از معتقدین به سوسیالیسم انقلابی با نوع آخری آن یعنی  فقط توطئه امپریالیسم غرب باعث شکست "شوروی" شده است، مرزبندی دارند. زیرا این درست است که امپریالیسم بعنوان پدیده ای بیرونی همواره با ترفندهای گوناگون قصد دارد جامعه ی سوسیالیستی را به کجراه کشاند ولی در این میان نقش عامل درونی بیش از همه تعیین کننده است. بدون ضعف پدیده ی درونی، عامل بیرونی قادر نیست ساختمان اجتماعی ـ اقتصادی جامعه ای را به تخریب کامل کشاند. البته  مقاله نکات کلیدی و اساسی یاد شده را هدف خویش قرار نخواهد داد، بلکه به پاره ای از مسائل که در بحران جنبش کارگری جهانی گره خورده اند و میتوانند نقش سوسیالیسم انقلابی را در جنبش کارگری در مقابل دیدگاه بورژوازی منعکس سازند، به رشته ی تحلیل و تفسیر می آورد.

ولی قبل از پرداختن به فراز و نشیب و نیز معضلات جنبش کارگری، ابتدا باید نگاهی به سیستم سرمایه داری و بن بست کنونی آن و همچنین نگرش های متفاوت در پاسخگویی به بحران سرمایه داشته باشیم تا بتوانیم در رابطه با دو قطب متضاد که بصورت دو طبقه در چارچوب مبارزه ی طبقاتی قرار می گیرند، به حداقل نتایج و جمعبندی نائل شویم.

 

چگونگی اوج بحران سرمایه

وقتی در سال 2008 انفجاری از چالش های علاج ناپذیر سیستم سرمایه داری آغاز میشود و بسیاری از شرکت ها، کارتل ها و بانک های انحصاری و چند ملیتی را به ورشکستگی میکشاند، مداحان و نظریه پردازان سرمایه از خواب باصطلاح غفلت می رمند و مجبور به تایید بحران میشوند. ولی تا قبل از آن باد در غبغب از "نظام جاودانی سرمایه داری" صحبت کرده و ریزش دیوار برلین را بعنوان گواهی بر ادعای خویش می گرفتند. تو گویی دیوار برلین سمبل سوسیالیسم قلمداد شده بود! ولی "شوروی" سابق با ساختار سرمایه داری دولتی، همواره رقیب امپریالیست های غربی بشمار میرفت که به نوعی دو ابر قدرت جهانی را تشکیل می دادند که ماهیت اجتماعی ـ اقتصادی آنان امپریالیستی بود و ما بدرستی قطب روسی را "سوسیال ـ امپریالیسم" می خواندیم. بنابراین ریزش دیوار برلین زمینه ی مادی روشنی داشت که باید تضاد اساسی میان گفتار و کردار را خاتمه می بخشید و با ماهیت واقعی خویش در ردیف کشورهای امپریالیستی غرب، قرار می گرفت. بنابراین نظریه پردازان جهانی سرمایه که در چارچوب قطب امپریالیسم غربی و به ویژه از دهه ی هفتاد میلادی از نوع نئولیبرالی آن کنکاش می کردند باید بدانند که ریزش دیوار برلین و قبل از آن برآمد "پروسترویکا"ی گورباچف، هیچ ربطی به جامعه ی سوسیالیسم کارگری نداشت بلکه واکنشی با تمایلات نظم غربی بورژوازی در برابر نوع خاصی از سیستم سرمایه داری امپریالیستی که بعنوان رقیبی دیگر در تقسیم انحصاری بازارهای جهانی بود.

آنها سرمست از این پیروزی، از دهه ی هشتاد و به ویژه از آغاز دهه ی نود میلادی خود را تنها قدرت جهانی یافتند و در نتیجه در غیاب رقیب دیرینه به بسط و گسترش برنامه ها و تقسیم سرزمین هایی پرداختند که در سابق حلقه هایی از سلسله زنجیر اقمار "شوروی" را تشکیل میداد. ولی در این میان واقعیت انکار ناپذیری را نباید کتمان ساخت. زیرا سوسیال ـ امپریالیسم شوروی سالها قبل از کنگره ی بیستم حزب، جنبش کارگری جهانی را مسموم نمود و زمانی که دیوار برلین فروریخت، مسمومیت یاد شده پیکر تنومند کارگری را از پای درآورده بود و لذا جهان سوسیالیسم انقلابی باید با تحقیق و بازنگری همه جانبه، مسمومیت فکری جنبش کارگری را مداوا و پیکر تنومند آنرا با اندیشه ی والای سوسیالیسم واقعی عجین سازد و آنرا روی پای خویش قرار دهد. تا حصول به نتیجه انقلابی این مبارزه تداوم دارد و هنوز به راهکارهای منطقی در چارچوب سازماندهی آن نرسیده است که این خود نمودی از تداوم بحران در جنبش کارگری جهانی است.

سرمستی نظریه پردازان نظام سرمایه داری غرب تا آنجا پیش می رود که برای دفع و سرکوب هر چه بیشتر جنبش احتمالی کارگری، در سال 1998، "نخبگان نئولیبرالیسم" در شهر لوگانو واقع در سوئیس جمع میشوند و بصورت نهانی به تدوین تئوری و انتخاب راهکارهایی می پردازند که باید هر نوع گرایش و حرکت انقلابی جنبش کارگری را عقیم نمایند. نتیجه ی کار یک ساله این "نخبگان" در لوگانو بنام "چگونگی تامین و بقای نظام سرمایه داری در قرن بیست و یکم" که باید مخفی میماند و فقط در اختیار حاکمان جوامع سرمایه داری امپریالیستی و وابستگان شان و نیز به مسئولان امنیت ملی و همچنین سیستم مالی بین المللی قرار می گرفت، غیر مترقبانه و خارج از تمایلات آنها، علنی می شود و بوسیله "سوزان جرج" و بصورت کتابی تحت عنوان "گزارش لوگانو" انتشار مییابد. 

نظریه پردازان سرمایه داری در ستایش چنین نظمی عنوان میدارند: "...در حال حاضر میلیون ها نفر از مردم ایالات متحد آمریکا و اروپا و در بخش های بزرگی از جهان، از منافعی که سیستم لیبرالی در پیش پایشان میگذارد بهره مند می باشند و میلیون ها نفر از مردمان دیگر با شور و شوق هر چه تمامتر در انتظار لیبرالیسم مذکور نشسته اند. زیرا در حال حاضر سرمایه داری فقط تز و تئوری سرمایه داری نیست، بلکه کامیابی و پیشرفتی روشنفکرانه است. از این نظر است که دشمنانی جهت سرنگونی دارد. استشمام از فضای سالم آن بسیار مطبوع تر و بهتر از دروغگویی ها و وعده های بی حاصل کمونیسم...است. در چنین شرایطی خیلی از چیزها قادرند اقتصاد سرمایه داری (بازار) را تهدید نمایند." (1). و یا "سدها و تهدیداتی که به روی لیبرالیسم سنگینی می کند، مهم و درخور اهمیت اند که بصورت کلی تظاهر می یابند. محافظت در برابر این خطرات آسان نیست. در واقع تولد دوباره ی جامعه ای نظیر امپراطوری شوروی قابل پیش بینی نیست. ما در این رابطه و در چارچوب بوجود آمدنش، تردید بسیار داریم و این ناکامی را هم از نظر تئوری و هم از دیدگاه عملی ارزیابی میکنیم.  حتا یک سیستم سیاسی ـ اقتصادی جهانی که بتواند در تضاد با سیستم سرمایه داری قرار گیرد، حداقل برای ده ها سال چشم اندازی نخواهد داشت.

بازگشت تفکر مارکسیسم معتبر و یا هر سیستم دیگری در کوتاه مدت قابل پیش بینی نیست. تقسیمات عمیق اجتماعی، مبارزه ی طبقاتی را در صحنه اجتماعی ظاهر میسازد. آنطوریکه مارکسیست ها بدان معتقدند و این مسئله تهدیدی علیه اقتصاد سرمایه داریست. زیرا قیام پائینی ها را موجب می گردد...و اکنش پائینی ها و یا بازندگان اجتماعی از دیدگاه روانشناسی به شکلی است که هر گونه مسئولیتی را از خویشتن دور می سازد و وضعیت بد و دشوار خود را متوجه حاکمان و یا کشورهای دیگر می کنند و آنها را در این رابطه مقصر می دانند و به هر صورت گریبان خود را از وضعیت بد موجود آزاد مینمایند. در چنین راستایی سعی دارند از خود دفاع نموده و راه مبارزه را در پیش گیرند. آنان جهت رسیدن به اهداف خود از اشکال مختلف بهره می جویند.

از خودکشی فردی تا مهاجرت عظیم به کشورهای دیگر، از اعتراضات سیاسی و تظاهرات صلح آمیز تا بوجود آوردن گروه های چریکی و تروریسم خالص، مبارزات آنان را شکل میدهند. ولی پیکار آنان به هر طریقی پیش رود و هرگونه استراتژی خاصی داشته باشد، خطری جدی برای سرمایه داری لیبرال بشمار می رود...برای جلوگیری از چنین خشمی باید از مسائل اقتصادی و فرهنگی برای آرام ساختن آنان استفاده نمود. اگر اعتراضات با ابزارهای فوق عملی نشود، برخورد نظامی و استفاده از ارتش ضروری میگردد.

در قرن بیست و یکم ما عمیقن وظیفه خطیر و در عین حال حساس و ظریفی به عهده داریم و میبایست موازنه و امنیتی جهت حفظ و نگهداری بازارهای اقتصادی فراهم سازیم وگرنه بهای سنگینی را خواهیم پرداخت..."(2).

سطور فوق نشان میدهد که سیستم سرمایه داری آنچنان خود را معتبر میدانست که پیام "کامیابی و پیشرفتی روشنفکرانه" را به ساکنین کره ی خاکی وعده می داد. هر چند که از جنبش کارگری می هراسد و در پس کامیابی و پیشرفت روشنفکرانه، "برخورد نظامی و استفاده از ارتش" را ضروری میداند. همانگونه که چندی پیش کارگران معدن پلاتین ماریکانا در آفریقای جنوبی را با برخوردی نظامی پاسخ دادند که طی آن 44 کارگر جان باختند. قصری که نظریه پردازان سرمایه پس از فرو ریزی دیوار برلین ساخته بودند، کاغذی بود و جاودانگی نظام شان را بشدت لرزاند. قرن بیست ویکم آغاز گشت و پس از مدتی بانک های بزرگ آمریکایی در بحرانی ژرف غوطه ور گشتند که آنرا از روی ترفند و بصورت غیر واقعی بحران "سوب پرایم" خواندند، زیرا میلیون ها خانواده به دلیل افزایش غیر پیش بینی نرخ وام بانکی، قادر به پرداخت نبودند و در نتیجه خانه های خود را از دست میدادند. در اینجا "نخبگان" سرمایه بدان اهمیت نمیدهند و فقط آنرا در چارچوب "سوب پرایم"خلاصه می نمایند. در صورتیکه بحران عمیق تر از آن بود که تصورش را میکردند. در سال 2007 در مقاله ای بنام "زیر آسمان تیره نئولیبرالیسم"؛ نوشتم: "بحران یاد شده به حدی است که با سپری شدن زمان تعمیق بیشتری می یابد. فقط در ایالات متحد آمریکا اگر به نقصان مالی 10 بانک بزرگ بپردازیم و از بخش های دیگر آن صرفنظر نمائیم، به رقم های قابل توجه ای خواهیم رسید. آنها مجموعن 197 میلیارد دلار متضرر میشوند و بحران سرا پایشان را فرا گرفته است و راه برون رفتی نخواهند داشت". دقیقن سال بعد یعنی در سال 2008 قصر کاغذی و دروغین شان فرو میریزد و انفجار عظیمی سیستم سرمایه داری جهانی را به تهدید جدی میکشاند و سران سرمایه مالی و نظریه پردازان آنها، بحران تعمیق یافته را تایید مینمایند.

 

دو چالش اساسی در نظام سرمایه

دو شیوه متفاوت در سیستم سرمایه داری موجود است که دو شکل عمده آنرا نماینده گی میکنند. اولی ایجاد نظم بر مبنای دخالت مستقیم دولتی و هدایت و راهکارهای قانونی آن بوسیله دولت است و دومی نقش دولت را به کناری می زند و کارفرمایان بزرگ را در پیشبرد مسائل مالی و تدوین برنامه های آن در چارچوب قانون اجتماعی بر مسند حاکمیت قرار می دهد که در چند دهه ی اخیر و یا در دوره های جدید، نئولیبرالیسم خوانده میشود که رکن های مشخصی را دارا می باشد. بعنوان مثال از طریق "سازمان تجارت جهانی" قادر است یک دولت را جریمه و تنبیه اقتصادی نماید. و یا بوسیله ی سازمان های غیر دولتی، که از پشتیبانی مستقیم سرمایه های بزرگ انحصاری و چند ملیتی برخوردار میباشند، میتوانند حجم، توازن و نرخ بهره سرمایه ها، تجارت خارجی و میزان آنرا مشخص کنند و هر جامعه ای را که از موازین تثبیت شده تخطی نماید، امتیازاتی را از وی سلب نمایند. البته نه شیوه ی اولی و نه فرمانروایی نئولیبرالیسم سرمایه داری نمیتوانند تضادهای درونی سیستم سرمایه را مهار سازند و یا بطریق اولی سدی در برابر بحران ایجاد نمایند.

در طول تاریخ نظام سرمایه داری تا بامروز با ایجاد موازین و ارگان های جهانی مختلف که هر کدام در رابطه با تسهیل مناسبات و روابط فی مابین برنامه ریزی شده بودند، نتوانستند نظمی ماندگار و منطقی بدان بخشند و در نتیجه همواره تضادها و چالش های درونی آن تشدید میگردید. بعنوان نمونه بعد از پایان جنگ جهانی دوم، ایجاد پیمان تجاری "گات" در سال 1947 و تغییر نام آن بعنوان "سازمان تجارت جهانی" در سال 1995، که پیمانی در رابطه با تعرفه های گمرکی و تجاری است. ایجاد "برتون وودز" که در جهت تسهیلات و برقراری ارتباطات تجاری و تولیدات صنعتی و مالی دول بزرگ سرمایه داری جهانی بود که نتیجه ی آن ایجاد بانک بین المللی با هدف گسترش قدرت سرمایه و بازتولید آن می باشد و یا برقراری "صندوق بین المللی پول" و نیز پس از پایان یافتن جنگ جهانی دوم "طرح مارشال" بعنوان کمک های بیدریغ آمریکا به جوامع سرمایه داری غرب در سال  1947، هیچکدام نتوانستند مرحمی بر پیکر بحران زده ی سرمایه داری بگذارند و یا بقول یک اقتصاد دان فرانسوی: هر جا شعله ای را خاموش نمودند، آتش از منطقه ی دیگری زبانه کشید و تدریجن گسترش یافت. همه ی موازین جهانی یاد شده در بالا دو هدف را دنبال می نمودند؛ یکی اینکه نظمی بین خود ایجاد نمایند و دوم که مهمتر از اولی است، سدی در برابر جنبش فزاینده ی کارگری و سوسیالیسم انقلابی ایجاد نمایند.

آنچه بعنوان کینز و امروزه نئو کینز طرح می گردد که راهکاری از پیشبرد نظام سرمایه داری است و با شیوه ی نئولیبرالیسم متفاوت است، گسترش هر چه بیشتر تمرکز و تراکم تولید سرمایه به ویژه در شاخه های دولتی ـ نظامی ـ صنعتی است و از طرف دیگر به گفته ی کینز در کتاب خود بنام "تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول" بعنوان جلوگیری از تخریب و نابودی سیستم سرمایه داری می باشد که باز سایه ی جنبش کارگری در کنار آن ظاهر میشود و هراس نظریه پردازان آنرا هویدا می سازد.

بدین صورت است که علاوه بر نئولیبرالیسم، کینز هم نتوانست مرحمی بر دردهای سرمایه نهد و بعنوان یک نمونه، مشکل بیکاری را حل کند، بلکه برعکس تضادها و تناقضات آن در هر دوره ای افزوده می شود. این مسئله از آنجا اهمیت پیدا مینماید که بعضی از رفرمیست ها و پوپولیست ها با حمله به نئولیبرالیسم، خواب های طلایی کینزی و نئوکینزی می بینند و اینگونه اندیشه های بورژوایی را در سر می پرورانند. این مسئله به هر بهانه ای که طرح شود و با هر شکلی از تاکتیک هاعجین گردد، خدمت به نیروی سرمایه و خیانت به جنبش کارگری است.

برای روشن نمودن هر چه بیشتر قضیه ی فوق، نمونه ای می آوریم. ژان ـ مارک دانی یل یکی از نئو لبیرال های فرانسوی، مصاحبه ای با هفته نامه ی اقتصادی بنام "لا تریبون" در اواخر ماه مه امسال انجام میدهد و نئولیبرال هایی نظیر "ریگان" و حتا تمام نئولیبرال های آمریکایی را بطور کامل کینزی می نامد و معتقد است که آنها هیچوقت نئولیبرال نبودند. راه و اندیشه ی آنان بر مبنای نظریات کینز می باشد و علت واقعی بحران از سال 2008 نیز به همین دلیل ایجاد شده است. او اضافه میکند؛ برای پایان بخشیدن به بحران اقتصاد جهانی باید برای همیشه و بطور کامل با کینز مرزبندی نمائیم (3).

بحرانی که از سال 2008 خود را می نمایاند، از دل سیستم سرمایه داری خارج می شود و با برتری هر شکلی از آن، یعنی چه در نوع کینزی و چه در مناسبات نئولیبرالی، بی دریغ و بدون توقف عرصه ی عمیق بحرانی آن نمودار می گردید. به جرأت میتوان گفت که بحران یاد شده یکی از شدیدترین بحرانی است که سرمایه داری در تاریخ حیات خود تجربه میکند و تداوم خواهد داشت و بی وقفه به پیش خواهد رفت و با گذشت زمان تشدید هر چه بیشتری خواهد یافت. بعنوان نمونه جنگ جهانی اول بیش از پیش به دلیل فائق آمدن به جنبش های انقلابی کارگری بود تا بحران اقتصادی و نیز نمونه بحرانی را که در سال 1929 پدیدار گردید در برابر بحران امروزی قابل قیاس نیست. یعنی شدت بسیار کمتری داشت.

بحران کنونی ساختاری است. زیرا از مجموعه ی شاخه های متفاوت آن سر برآورده است و منوط به بخش و یا بخش هایی از نظام نمیباشد. پایه ای زیر بنایی دارد و تناقض آشکار و تخریب در آن، همه ی روبنا را در برمیگیرد و دقیقن بدین علت است که نمیتواند دوره ای و یا ادواری قلمداد شود. زیرا بحران ادواری فقط بخش ها و حوزه هایی خاص از سرمایه داری را فرا میگیرد و قادر نیست همه ی شاخه های آنرا زیر تهاجمات قرار دهد. از این زاویه است که نظریه پردازان و کارگزاران سرمایه میتوانند با ترمیم آنها و با بهره گیری از شاخه های غیر بحرانی و یا تغییر منطقه ای در رابطه با تعویض بخش های جغرافیایی تولید و صدور سرمایه و یا رشد و تکامل ابزار و هر آنچه در چارچوب سرمایه های ثابت مورد ارزیابی قرار میگیرند و همچنین حذف یک واحد و ایجاد شاخه ی نوین و حتا وارد گشتن در بازار سهام، تدریجن داروی مسکنی بدان تجویز نموده و از گسترش آن جلوگیری نمایند ولی بحران ساختاری کنونی شامل موازین و راهکارهای فوق نمیشود.

اینست که بحران ساختاری سرمایه تمامی رویاهای نظریه پردازان آنرا نقش برآب نمود و به گفته های خانم "مارگارت تاچر" که در دهه ی هشتاد میلادی، سرمایه داری را بدون گزینش و جاودانی ارزیابی نموده بود، خط بطلان کشید.

 

تهاجم سرمایه به طبقه ی کارگر

در سطور بالا دو چالش درونی و ظاهری نظام سرمایه داری باختصار ترسیم گردید که در واقعیت امر هر دو شکل آن به "بقای" استثمار و استعمارگرانه ی آن متکی اند و در نهایت به بیرحمانه ترین نوع ممکن، در برابرجنبش کارگری می ایستند. عقب نشینی تاکتیکی سیستم سرمایه داری در بعضی دوره ها و دادن امتیازهای ابتدایی به طبقه کارگر، دلایل معینی را دنبال می نماید و آنهم هراس از طغیان کارگری علیه نظام موجود حاکم است. بعبارت دیگر و در واقعیت امر این نیروی سرمایه و بطریق اولی حاکمان آن نمیباشند که امتیازهایی به کارگران میدهند، بلکه برعکس جنبش کارگری با مبارزات شجاعانه و طرح مطالبات و خواسته های خود، حقوق ابتدایی خویش را بدانها تحمیل میکند. اولین امتیاز در اواخر قرن نوزده و در دهه ی سال های 1880 در آلمان صورت می گیرد و بیسمارک صدراعظم رایش جهت نجات حاکمیت از طغیان جنبش کارگری ـ سوسیالیستی، عقب نشینی نموده و حق بازنشستگی، بیمه های پزشکی و بیکاری را به تثبیت می رساند تا جلو تهدیدات جدی گرفته شود. از این تاریخ است که کشورهای دیگر سرمایه داری بیمه های اجتماعی را برسمیت شناخته و مجبور می شوند که در برابر مبارزات وسیع کارگری عقب نشینی نمایند. همانگونه که تحقق انقلاب کبیر اکتبر در روسیه، دولت های بورژوایی را بار دیگر مجبور می سازد که امتیازهای داده شده را کاهش ندهند، بلکه برعکس با شرایط زمانی، تداوم بخشند.

البته ترفندهای سرمایه داری در رابطه با امتیازهای اولیه به طبقه کارگر را نباید فراموش نمود. زیرا در هر دوره ای که کارگران با مبارزات پرشور خویش، امتیازاتی از حاکمین بورژوازی می گیرند، بر عکس کارفرمایان با کاهش زمان کار لازم، به کار اضافی می افزایند تا از جیب کارگران امتیازات داده شده را جبران نمایند. آنها همواره کور عمل میکنند، زیرا همین عمل باز موجب افزایش مازاد تولید میگردد. ولی آنان فقط به سود هر چه بیشتر می اندیشند و از این زاویه است که نظام حاکم بعنوان نیرویی گندیده تولید و بازتولید میشود و بر انحطاط خویش می افزاید.

ولی جنبش کارگری جهانی بطور عمده که خود را وقف حمایت آشکار و بیدریغ شوروی و اقمار آن نمود و این سیاست را از طریق احزاب و اتحادیه های وابسته به پیش راند، خود قربانی ترفند دیگری میگردد. در واقع جنبش کارگر جهانی بین دو حلقه ی بورژوا ـ امپریالیستی منگنه میشود که در رقابت با یکدیگر به جنگ سردی مشغول بودند که دست ارتجاع دیگری که همان سوسیال ـ امپریالیسم شوروی باشد، گلوی این جنبش تنومند را می فشرد. بعد از جنگ جهانی دوم که بحران های اقتصادی شوروی مبتنی بر سرمایه داری حزبی ـ دولتی عیان میگردد و مناسبات سودآورانه بر تولیدات مصرفی در مرکز ثقل تولیدی تفوق می یابد و باز چون همیشه ارزش مصرفی و ارزش مبادله بجای گسست بیکدیگر وابسته میگردند و به روشنی ثابت میشود که کارگران در عرصه های تولید و باز تولید و بطریق اولی در دورپیمایی کالاهای مصرفی و توزیع آن دخالتی ندارند و نظارت برمبنای مدیریت تولیدی چون همیشه صورت می گیرد (چیزی را که موجودیتی نداشت، حکومت شوراهای کارگری بود، تا چه رسد به آنکه تصمیمات تولید سوسیالیستی اتخاذ نماید!).

امپریالیسم غرب با آگاهی کامل از بحران درونی شوروی، برنامه های خویش را با سیاست های تدریجی و خزنده جهت بی ثباتی و ایجاد نا امنی هر چه بیشتر به سرمایه گذاری می پردازد و دقیقن از دهه ی هفتاد سیاست نئولیبرالی خویش را تبلیغ مینماید و در دهه ی هشتاد آنرا به مسند قدرت قرار میدهد و اینگونه است که با خاطری آسوده امتیازاتی را که کارگران با مبارزات مداوم خویش به دولت های بورژوازی تحمیل کرده بودند، به تدریج بازپس می گیرد. آنها بدون نگرانی از مبارزات کارگری، سیاست های تجاوز کارانه ی خویش را به جلو می رانند، زیرا همه ی اتحادیه های بزرگ کارگری را بسوی خویش جلب نموده بودند (هر چند که اتحادیه ها از نیمه ی دوم قرن نوزده اطاعت گر موازین بورژوایی بودند). زیرا رهبران اتحادیه ها میباید مطابق موازین و قوانین سرمایه داری (بخوان خواستها و تمایلات آنها) فعالیت میکردند و خشم کارگران را در راستای مبارزه ی طبقاتی، آرام نموده تا بدین ترتیب سدی در مقابل خروش انقلابی آنها ایجاد میگردید. با چنین خصوصیات شرم آوری، جوامع بورژوایی پی در پی به دستاوردهای طبقه کارگر جهانی حمله می نمود و از این هم بالاتر، باز با خاطری آسوده و با بهره وری از ناتوانی های موجود، بیکاری های وسیعی را موجب میشود و آن بخش از کارگرانی را که جهت حقوق از دست رفته شان مبارزه ی همه جانبه ای را آغاز میکنند، باز به دلیل سازشکاری های نهادهای کارگری سرکوب میشوند و کارشان به شکست می انجامد. مانند اعتصاب کارگران معدن در انگلستان در زمان نخست وزیری "مارگارت تاچر" و سایر کشورها نظیر ایتالیا، آمریکا، اسپانیا، فرانسه، برزیل، کره جنوبی، آرژانتین، (ایران که جای خود دارد، زیرا اعتصاب یعنی توطئه علیه نظام!).

تهاجمات وحشیانه نئولیبرالیسم به دستاوردهای طبقه کارگر جهانی از زوایای مختلفی صورت می پذیرفت که در آن نهادهای کلیدی سرمایه نظیر "صندوق بین المللی پول" ، "بانک جهانی" و "سازمان تجارت جهانی" نقش اساسی در بیکار سازی طبقه کارگر ایفا می نمایند. تهاجم یاد شده در کلیت خویش نام "تعدیل ساختاری" به خود می گیرد که ما آنرا "ریاضت اقتصادی" می خوانیم. در این ریاضت اقتصادی است که سفره های کارگران و زحمتکشان روز به روز خالی میشود. ولی مباحث ما در رابطه با تجاوز سرمایه به طبقه کارگر در شرایطی صورت می گیرد که بورژوازی در بحران ساختاری عظیمی دست و پا می زند و تمام شاخه های آنرا در کلیت خویش فرا گرفته است. بیماری یاد شده که اینگونه پیش میرود علاج ناپذیر است و پی در پی حالت بحرانی تری خواهد یافت. در اروپا یونان، اسپانیا و ایتالیا به ورشکستگی کامل رسیده اند، فرانسه در لبه ی پرتگاه قرار دارد و آلمان که وضعیت آن کمی بهتر از فرانسه است، در گردابی از تهدیدات اقتصادی غوطه ور است.

واحد پولی "یورو" در اهتزار بسر میبرد و هنوز زمان میخواهد تا از گردونه ی پول اروپایی خارج گردد. در چنین شرایطی که سیستم سرمایه داری حالت احتضار دارد و درد و رنج سراپای او را فرا گرفته است، جنبش کارگری با تمام مبارزات قاطعانه و پر شور بویژه در یونان، اسپانیا، ایتالیا، انگلستان و آلمان که بطور عمده ماهیت ضد سرمایه دارد، نمیتواند به نتیجه ی دلخواه برسد، آنهم در شرایطی که وضعیت آن روز به روز وخیم تر میشود. مطابق با آخرین آمار "سازمان جهانی کار" (آی ال او) که فقط در باره بیکاری جوانان در ماه مه 2012 ارائه داده است، بیکاری در اروپای مرکزی و اتحادیه اروپا بیداد میکند و از سال 2008 که نقطه آغاز بحران اقتصاد جهانی است، تنها در اروپای مرکزی و شمالی مجموعن 75 میلیون جوان بیکار بین سن 15 تا 24 سال وجود دارد و از سال 2008 نیز فقط 4 میلیون جوان شاغل در این مناطق بیکار شده اند. در آفریقای شمالی بعد از تحولات، 5 در صد بر بیکاری جوانان افزوده شده است. یعنی تا آخر سال 2011، بیکاری به 27،9 درصد رسیده است. همین بیکاری تا پایان سال 2011 در خاورمیانه 26،5 درصد از جوانان را تشکیل میدهد. درصد بیکاران اروپای مرکزی و اتحادیه اروپا در سطح جوانان 17،6 درصد است. آسیای جنوب شرقی، آفریقا و آمریکای جنوبی و کارائیب نیز کم و بیش دارای همین درصدهای بیکاری در رابطه با جوانان می باشند. اگر بخواهیم بیکاری سنین بالای جوانی را بدانها اضافه نمائیم باز با درصد دیگری روبرو خواهیم شد که وضعیت را بیش از پیش وخیم تر می سازد (4).

بعبارت دیگر زخمی که از سالها قبل بر پیکر تنومند جنبش کارگری نشسته است، هنوز مداوا نگشته و از ضربات آن کمر راست نکرده است و نمیتواند خود را بمثابه نیروی کار سازماندهی نماید. او از عدم تشکل واقعی رنج می برد. این معضل اساسی را باید در کجا جستجو نمود و چگونه میتوان بر آنها فائق آمد. به باور من هنوز پوپولیسم و دیدگاه های بورژوایی در درون ما غنوده است و ما کارگران را آزار میدهد. مانع میشود تا بتوانیم مبارزه ی همه جانبه، پیگیرانه و قاطعانه ای را نه فقط علیه سرمایه داری بلکه بر ضد نیروی سرمایه پیش رانیم و این معضلات در نگاه ما به اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری، به نگرشی که در کلیت خویش نسبت به امر مبارزه ی طبقاتی چه به شکل علنی و نیمه علنی و یا مخفی ارائه می دهیم، در طرز تلقی ما نسبت به جامعه ی بورژوایی و اندیشه ای که نسبت به موازین، ابزار و "دموکراسی" آن کسب می نمائیم، با تفاسیریکه از جنبش های اجتماعی، ملیت و نیروهای آن ارائه می دهیم و غیره... دخالت مستقیم خواهند داشت. نتیجه آنکه در قسمت بعدی این نوشته بدانها اشاره خواهم کرد.

منابع:

1- Le Rapport Lugano.  Jusqu'ou ira le capitalisme?

Editions de L'aube pages 16

2- Ibid

منتشره در سال 2007 در سلسله مقالاتی تحت عنوان "زیر آسمان تیره نئولیبرالیسم" ـ بقلم احمد بخردطبع

3- La Tribune No 7 Vendredi 25 mai 2012

4- Ibid

برگردان از فرانسه به فارسی از کتاب "گزارش لوگانو" و نیز هفته نامه "لا تریبون" از نویسنده این سطور است.

 

7 شهریور 1391  ـ  28 اوت (آگوست) 2012