از  تابستان  شصت تا تریبونال

کشور ما در طی سده ی بیستم، دو انقلاب سیاسی و چند تابستان داغ  و سرنوشت ساز را پشت سر نهاد، تابستان 1285 و واداشتن مظفرال دین شاه به صدور فرمان مشروطیت در چهارده ی مرداد! قیام تاریخی سی تیر 1331، در پشتیبانی از دکتر محمد مصدق  و وادشتن محمدرضا شاه به برکناری قوام ال سلطنه،  و پذیرش شرایط دکتر مصدق برای ادامه ی نخست وزیری! روزهای داغ مرداد سال سی و دو، از همه پرسی برای انحلال مجلس شورای ملی،  تا شکست نخستین کودتا و فرار شاه، و پائین کشیدن مجسمه ها از میدان های تهران و شهرستان های کوچک و بزرگ، و هم  ناکام ماندن این جنبش مردمی،  با کودتای ننگین 28 مرداد،  با مباشرت آمریکا و بریتانیا، و از بگیر و به بندهای پس از کودتا،   تا استقرار دیکتاتوری  بیست و پنج ساله ی محمدرضا شاهی!

تابستان داغ 1357،  از تظاهرات پراکنده در تهران و شهرستان ها، تا به آتش کشیدن سینما رکس آبادان در 28 مرداد،  در یک توطئه ی مشترک دو جانبه ی ساواک و روحانیت،  و سوختن بیش از چهارصد تن در میان شعله های آتش،  در برابر چشمان  زُل زده ی رئیس ساواک،  و رئیس شهربانی این شهرستان که به بهانه  حضور خراب کاران در سینما، ماموران آتش نشانی را از کمک رسانی،  و تلاش به موقع برای  خاموش نمودن آتش،  و نجات جان دست کم،  شماری از تماشاگران فیلم باز داشتند تا به گمان خود،  بتوانند این جنایت را یک جانبه به گردن ملاها بیندازند،  و به وارونه ی ارزیابی نادرست آنان،  یک جانبه به گردن خودشان،  و رژیم شاه می افتد.

نخستین راه پیمائی تاریخی،  و  پر شکوه صد هزارنفری مردم تهران،  در روز سیزده شهریور،  که به بهانه  عید فطر،  در تپه های قیصریه گرد آمدند،  و مسیر قیصریه ـــ میدان شهیاد را پشت سر نهادند! تکرار این  راه پیمائی،  با جمعیت نیم میلیونی،  و شعارهای تند سیاسی،  به فراخوان جبهه ی ملی،  در 16 شهریور،  و در پی آن،  برقراری حکومت نظامی در تهران،  و 11 شهر بزرگ و کوچک کشور،  در فردای آن روز،  و کشتار وحشیانه ی صدها  نفر در میدان ژاله،   و خیابان های دور و بر بهارستان،  و نیروی هوائی،  در  جمعه ی سیاه،  و ثبت جمعه ی سیاهی،  به نام هفده ی شهریور،  و پدید آمدن چشم انداز یک انقلاب توده ای در افقی مه گون!

اما تابستان  شصت را،  باید سوزان تر از همه ی تابستان های گذشته دانست،  تابستانی با آتش جهنم آخوندی، جهنمی واقعی بر روی زمین، و نه  در آیه های قرآنی و  یا  ترهات  روایتی،  جهنمی برای بر قراری نظم اسلامی، بر مبنای قرآن،  و  یک بار دیگر،  در سرزمین عجم ها،  به شیوه ی خلفای صدر اسلام،  و هجوم اعراب!

تابستانی با کتاب سوزان،  و کشتار کتاب خوان ها، هم چون شاعران  صدر اسلام، که  به دستور محمد، در زیر پرده ی کعبه هم پناه نداشتند.. برقراری جهنمی که هیمه  آتش اش، هنوز هم  کتاب است،  و کباب اش،  فرزندان انقلاب!

جهنمی سوزان به گسترده گی پهن دشت ایران،  برای سوزاندن آگاهی طبقاتی،  دانش،  فرهنگ و انسانیت! جهنمی،  برای ترویج نادانی و خرافات دینی، و  آتشی آن چنان فراگیر،  که نسل دوم انقلاب هم،  از آن چشم سوزی دارد،   و شراره های آن،  چنان وحشتناک،  که بسیاری از هیبت آن، هنوز هم پای گزیر ندارند. .

تابستانی سیاه،  با دندان های خونین ارتجاع اسلامی! تابستانی  که  بی گمان جای گاهی دارد  بر تارک سیاه ترین روزهای تاریخ کشور ما،  و جهان ما،  به عنوان فصل خون، فصل نسل کشی،  فصلی که با کشتارهای جمعی و تیرباران های شبانه آغاز می شود،   و پیکر  بیش از ده هزار تن را در طی چند ماه،  در خاکستر خود دفن می نماید.  موج خونی که تا کنون فرو نشسته،  و پس از سی سال،  هنوز هم بر فضای سیاسی کشور سایه افکنده است.  تابستانی سیاه،  که هفت سال دیرتر،  و این بار در پی شکست در برابر عراق،  و پذیرش شرایط آتش بس، با کشتار بیش از پنج هزار تن از زندانیان سیاسی،  در کم تر از یک ماه، از نیمه ی دوم مرداد تا نیمه ی اول شهریور،  به نقطه ی اوج  خود می رسد، و  کشتار سیاه دیگری را به ثبت می رساند،   که هم جنبه ی انتقام جوئی دارد،  و هم جنبه ی  نخبه کشی!  انتقام جوئی از اسیران خودی،  در برابر شکست از بیگانه!  و نخبه کشی،  با کشتن چهره های مبارز زندان،  در اجرای یک طرح از پیش آماده،  به سبک سده های میانی، و شیوه های فاشیستی در پرتو برقراری دادگاه های تفتیش عقاید!

آن چه که در تابستان شصت و هفت روی می دهد،  به مراتب دردناک تر  است از  تابستان شصت،  زیرا در تابستان شصت،  کسانی پای شکنجه و اعدام  می روند،  که با شعار سرنگونی، در برابر تهاجم و یورش لجام گسیخته رژیم،  قد علم  می کنند  و در تابستان شصت و هفت،  کسانی به پای میز تفتیش عقاید فراخوانده می شوند، که دوران بازجوئی،  و شکنجه را پشت سر نهاده،  با دریافت  مجازات های ناعادلانه، در بی دادگاه های رژیم، دوران محکومیت خود را سپری می سازند  و شمار زیادی از آنان،  دوران محکومیت خود را به پایان رسانده و یا در شرف به پایان رساندن  هستند. .

سی و یک سال پس از آغاز نسل کشی،  فرهنگ سوزی، و اعدام بیش از ده هزار تن از بهترین و برازنده ترین فرزندان یک کشور در تابستان شصت، و  بیست و چهار سال پس از برقراری دادگاه های تفتیش عقاید،  با فرمان کتبی شخص خمینی،  و توطئه ی از پیش آماده ی  رهبران کنونی و روحانیون تراز اول در تابستان شصت و هفت می گذرد،  آیا وقت آن فرانرسیده، که  این خون ریزی های جنایت کارانه،  و این کشتارهای فاشیستی در برابر افکار عمومی جهانی مطرح شود؟ آیا  آنان که با طرح این بی داد،  در برابر  ایران تریبونال، تریبونالی که با  کوشش و ابتکار بازمانده گان دهه ی شصت تشکیل شده،  مخالف اند، هیچ اندیشیده اند که زمان  طرح هر چه گسترده تر این جنایات تاریخی کی فرا می رسد؟ .و چند دهه ی دیگر باید انتظار کشید،  تا امپریالیست ها از آن بهره برداری نکنند،  و مبارزه ضد امپریالیستی سران جنایت پیشه ی جمهوری اسلامی به سامان برسد و نهایت اگر به سامان برسد و جمهوری اسلامی با سلام و صلوات صاحب بمب اتمی هم بشود و  در برابر  امپریالیسم هم بایستد؟ جز  این است که هزینه ی گزاف این ولخرجی را هم باید کارگران و زحمت کشان بپردازند! آیا جز تشدید سرکوب، جز تشدید استثمار، جز تداوم حکومت اسلامی و لگد مال شدن آزادی و حقوق انسانی چه چیزی نصیب کارگران و زحمت کشان خواهد شد؟

سی و سه سال از برقراری جمهوری اسلامی می گذرد، رهبران جمهوری اسلامی دارند،  آن چنان پیر و فرسوده می شوند که فردا نتوان آنان را بر کرسی  اتهام نشاند. آیا باید به همه ی آنان فرصت داد که  بدون مجازات،  مثل صادق خلخالی، آرام  سر بر بستر خاک بگذارند؟ .   

مجید دارابیگی

نهم سپتامبر 2012