نکاتی درباره سخنان محمود صالحی و ساختارتشکل های کارگری

محمد حسین

مدتی است که فعالین جنبش کارگری و بخصوص کمیته هماهنگی آماج حملات قرار گرفته اند. بسیاری از آنها طی چند سال گذشته روانه زندان شدند و یا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند

و حتی شلاق خوردند. تعداد بسیاری با کفالت و سند و یا حکم های تعلیقی تحت فشار و تهدید قرار دارند. چند ماه پیش در جریان حمله به مجمع عمومی کمیته هماهنگی شصت نفر از اعضای این کمیته شدیدا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و بعد از انتقال به زندان، مورد بازجویی قرار گرفته و تحت فشار بودند تا استعفایشان را از کمیته هماهنگی اعلام کنند و حتی تلاش داشتند تا وادارشان کنند تا مصاحبه تلوزیونی نمایند و علیه کمیته هماهنگی و جنبش کارگری سخن بگویند. به هر شکل هیچ کدام از آنها زیر بار این تحقیر نرفتند و هر یک بعنوان عضو کمیته از مواضع خویش دفاع کردند. در این رابطه جلیل محمدی و علیرضا عسگری را بیش از همه تحت فشار و آزار قرار دادند، و آنها را به حکم های تعلیقی محکوم کردند. در خارج کمیته هماهنگی طیف وسیعی از فعالین جنبش کارگری و دیگرانسان های شریف به حمایت از آنها اعتراضات زیادی کردند و بدون شک این فعالیت های وسیع در امر آزادی آنها موثر بود. اما برخی از افراد و گرایشات ضد کارگری حتی در این موقعیت نیز از ضربه زدن به کمیته هماهنگی استفاده کردند.بیاد می آورم مطلبی خواندم که در آن اظهار کرده بود چرا بیشتر اعضای کمیته هماهنگی آزاد شدند و چرا به آنها حکم های سنگین ندادند! و نتیجه گرفته بود که پس کمیته هماهنگی رویکردش تغییر کرده و رفرمیست شده! واقعا که وقاحت این جماعت و دشمنی شان با فعالین جنبش کارگری حد و مرزی نمی شناسد. در واقع پیشروان جنبش کارگری و تشکل های رادیکال آنها نه فقط از طرف حکومت بلکه از طرف گرایشات و عناصر سوسیال لیبرال آماج حملات هستند و بنا بر این بر هر سوسیالیست و فعال کارگری واجب است که در حد توان خود از دست آوردهای جنبش کارگری حمایت و دفاع نماید. من فقط این نکات را یاد آوری کردم تا این دو سبک بحث- تخریبی و سازنده- را بتوانیم از یکدیگر متمایز نموده و به هر یک به شکلی متفاوت برخورد کنیم. در جریان بحث محمود برخی تلاش داشتند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند و چیزهای ناروایی را به کمیته هماهنگی نسبت دهند. که من کم و بیش در متن به آنها اشاره خواهم کرد.

در همین رابطه و در برنامه ی پالتاگی به تاریخ 21-9-2012 ،که سخنران آن محمود صالحی بود، وی با اشاره به بحث درون مجمع عمومی کمیته، عنوان کرد که نباید کارفرمایان بتوانند عضو تشکل های کارگری و از جمله کمیته هماهنگی باشند. و در ادامه توضیح داد که تعدادی کمتر از انگشتان دست موافق، همین تعداد مخالف و اکثریت ممتنع بوده اند. به هر شکل محمود در این برنامه پالتاگی نیز سعی کرد بحثش در این خصوص را ارائه کند و توضیح داد که وجود کارفرمایان هر چند کوچک می تواند باعث ایجاد گرایش غیر کارگری در تشکل های کارگری گردد.

من فکر می کنم این بحث هسته ای صحیح و واقعی در خود دارد. این واقعیت که تشکل های کارگری باید بافت و ساختاری کارگری نیز داشته باشند، بی ارتباط با مضمون هر تشکل و در نهایت رویکردش نیست. حتی در جریان بحث پالتاکی و پرسش و پاسخ ها بحث به آنجا رسید که احزاب و گروه ها چطور؟ که نظرات مختلفی داده شد. من فکر می کنم حتی در بین احزاب و گروه ها نیز اصل بر این باید باشد که تشکلی که ادعای کارگری بودن- به هر شکل، سیاسی و غیر سیاسی- دارد جای کارفرمایان و سرمایه داران درآن تشکل نیست. اما این بحث جدیدی نیست و بیاد دارم همین بحث سال ها قبل در بین کسانی که تلاش داشتند سندیکای فلزکار مکانیک را احیا کنند وجود داشت. در آن زمان نه کمیته پیگیری و نه کمیته هماهنگی و نه دیگر تشکل های کارگری مطرح کنونی وجود داشتند. ما تازه واردان به آن جمع در مقابل "قدیمی ها" قرار گرفتیم و به دلیل دو بحث مشخص از یکدیگر متمایز شدیم.اول بحث ما این بود که تشکل کارگری باید به نیروی خود کارگران ایجاد گردد و ما می توانیم بدون مجوز از دولت و قانونی شدن، تشکل خود را ایجاد نماییم و باید اعلام موجودیت نماییم. نگاه مقابل اعتقاد داشت که تشکل کارگری الزاما باید قانونی باشد و حتی اگر سالها در راهروهای اداره کار رفت و آمد نماییم باید به دنبال آن باشیم که با فشار آن را به کرسی بنشانیم. و دوم، ما اعتقاد داشتیم تشکل های کارگری باید بافتی کارگری داشته باشند و جای کارفرمایان در اینجا نیست. و در مقابل قدیمی ها اعتقاد داشتند که نه، اگر کارفرمایان رویکردی کارگری داشته باشند می توانند در تشکل کارگری عضو باشند و نباید یک تشکل کارگری خود را از همراهی این عناصر خود را بی بهره سازد. واقعیت این بود که قدیمی ها عموما کارفرمایان کوچک بودند و علت دفاع آنها از عضویت کارفرمایان نیز همین بود.در واقع این دو گرایش چپ و راست در رویکرد و پیشروی برای ایجاد تشکل نیز بیشتر دچار دوگانگی شدند و در نهایت ما از آن جمع بیرون آمدیم و راه خود را رفتیم. این نمونه را گفتم تا بدانیم که این بحث قبلا نیز در تشکل ها و جمع های کارگری وجود داشت.

در مورد کمیته هماهنگی واقعیت این است که این تشکل از جمله کارگری ترین جریانات به لحاظ بافت و اعضای شرکت کننده اش است و تا آنجا که من می دانم، اساسا هیچکس موافق حضور کارفرمایان و ایجاد تشکلی که تلفیقی ازکارفرمایان و کارگران باشد نیست و کمیته هماهنگی در راه ایجاد تشکل های کارگری نیز هرگز چنین نظریه ای را تبلیغ و به اجرا نگذاشته است. از این منظر شکل طرح بحث محمود تا حدودی این شائبه را بوجود آورد که گویی عده ی قابل توجهی در کمیته هماهنگی کارفرما هستند و برخی نیز سوال کردند- که شاید مغرضانه- که آیا در کمیته هماهنگی بخش کارفرمایان ایجاد شده؟ و برخی نیز حتی این نتیجه را گرفتند که که کمیته هماهنگی رفرمیست است و... اگر در کمیته هماهنگی از این بحث استقبال نشده، به اعتقاد من به این دلیل است که این مسئله در کمیته هماهنگی فاقد موضوع است و اکثر مطلق اعضا کارفرما نیستند و در نتیجه موارد خاص و استثناء نیز که رویکردی کارگری دارند، بنابراین چرا باید اساسنامه تغییر نماید. من قبل از اینکه به کنه بحث بپردازم لازم می دانم برای رفع هرگونه شائبه ای اعضای شناخته شده کمیته هماهنگی را به لحاظ شغل و موقعیت اقتصادی و اجتماعی معرفی کنم.

من تقریبا اکثریت اعضای کمیته هماهنگی را می شناسم و حالا که شصت نفر از آنها در مجمع عمومی دستگیر شدند و برخی نیز تقریبا علنی بودند، طبیعتا شغل و مشخصات آنها در اختیار وزارت اطلاعات قرار گرفته، بنابر این خود را موظف می دانم تا آن را به اطلاع عموم برسانم تا روشن شود که بافت اعضای کمیته هماهنگی چیست.

اعضا و مهمانانی تهرانی که در مجمع عمومی دستگیر شدند، ریحانه انصاری، علیرضا عسگری، و کوکب بودند. علیرضا با وجود اینکه تحصیلات عالی دارد هرگز نتوانسته با مدارک و تخصصش مشغول به کار گردد و در همه این سال ها که من او را می شناسم بیکار بود و یا به کارهای متفرقه ای برای امرار معاش مشغول بود که شدیدا تحت فشار اقتصادی و مالی قرار داشت و حتی برای تهیه ی ابتدایی ترین مایحتاج زندگی دچار مشکل بود و حتی از سوء تغذیه رنج می برد به طوری که ما واقعا نگران او بودیم. ریحانه انصاری که سال ها پیش همسرش فوت کرده و یک فرزند دارد، همیشه با کار به عنوان تایپیست در شرکت ها با دستمزدی ناچیز امور زندگیش را می گذراند. کوکب زنی است خانه دار است که البته فکر می کنم عضو کمیته نباشد.

اعضای کمیته در رشت که در مجمع دستگیر شدند، شامل سیروس فتحی، که کارگر لوله کش است. وی در یک خانواده کارگری بزرگ شد و شغل همیشگی او لوله کشی بوده و در شرکت های مختلف فقط به عنوان کارگر لوله کش و تاسیساتی مشغول به کار بوده است. او مستاجر است و همیشه با مشکلات مالی دست و پنجه نرم کرده. فرامرز فطرت نژاد حدود سی سال به عنوان راننده شرکت مخابرات کار کرد و در حال حاضر بازنشسته و مستاجر است. سعید مرزبان حدود ده سال در شرکت پخش سیمان کار کرد- به عنوان راننده- و با تعطیل شدن آن شرکت، مدتی نیز بعنوان راننده پخش محصولات کارخانه میهن کار کرد و چون در این زمینه نیز راه بسته شد، بیکار شد. میترا همایونی مدتی به عنوان کارگر یک کارخانه در رشت مشغول به کار شد و سپس در بخش حسابداری کار کرد و با تعطیل شدن کارخانه چند سال بیکار شد ومطالبات و دستمزدهای آنها هرگز کامل پرداخت نشد و سپس با کار در کارخانه ای دیگر در نهایت در آستانه بازنشستگی قرار گرفت. مسعود سلیم پور بیش از بیست سال بعنوان کارگر کارخانه توشیبای رشت در آن کارخانه کار کرد و در نهایت به دلیل مبتلا شدن به بیماری شدید، پس از سال ها بیکاری و مشکلات اقتصادی ودستمزدی ناچیز از کار افتادگی گرفت. مازیار مهرپور با ثبت شرکتی کوچک به شکل تعاونی که خود و دوستانش- به تعداد کمتر از انگشتان یک دست در آن کار می کنند، امورات زندگیش را می گذراند و هیچ دستگاه و ماشین آلاتی ندارند.

دیگر اعضا و همکاران کمیته هماهنگی در تهران، رشت،کرج هیچیک کارفرما نبوده و نیستند و جملگی از کارگران شریف و یا بیکار و خانه دار هستند.

در غرب کشور با توجه به شرایط اقتصادی منطقه،که تعداد کارخانه ها و مراکز صنعتی بسیار کم است و بیکاری شدیدی وجود دارد،- البته در دیگر مناطق ایران نیز وضعیت اقتصادی و ورشکستگی مراکز صنعتی بسیار زیادشده- و بسیاری از شاغلین نیز به نوعی دچار بیکاری پنهان می باشند و برای گذران امور زندگی ناچار به کارهای موقت، فصلی و یا کسب های کوچک روی می آورند. واقعیت این است که اکثر این مردم که شاید بتوان نام آنها را نیمه پرولتر و یا کارگران بیکار و مردم زحمتکش گذاشت عملا وضعیت اقتصادی و معیشتی در سطح کارگران و یا حتی بدتر از آنها دارند. اعضای کمیته هماهنگی در غرب کشور نیز از این وضعیت مستثنا نیستند. آنچه واضح است اینکه آنها چه به لحاظ زندگی شخصی و موقعیت اقتصادی و چه به لحاظ رویکردشان از شریفترین و پیشروترین بخش کارگران و مردم هستند.بیکاری پنهان پدیده ایست معلول جامعه ی سرمایه داری و در ایران بسیار رواج دارد. سازمان آمار جمهوری اسلامی برای پایین آوردن آمار بیکاری و پنهان نمودن درصد بالای بیکاری، حتی کسانی را که یک ساعت در هفته کار می کردند را شاغل بحساب می آورد و همه کسانی که از محیط های کار اخراج شده اند و برای امرار معاش مشاغل کاذب، موقت و ... دارند را نیز شاغل به حساب می آورد.

اما به هر شکل برای روشن شدن بیشتر حقیقت من اسامی و شغل اعضای کمیته هماهنگی در غرب کشور را که مجاز هستم عنوان کنم، به شرح زیر می باشند.

اعضای کمیته هماهنگی در مولانا آباد شامل کارگران فصلی که در مناطق دیگر ایران کار می کنند و کوله بران هستند*

خالد بلوریان که از جمله دیگر اعضای کمیته هماهنگی بود، که بدلیل بیکاری موجود در منطقه به شکل فصلی در کردستان عراق کارگری می کرد. چند سال قبل وی در هنگام کار بروی دار بست در کردستان عراق سقوط کرد و جان باخت.

وفا قادری کارگر نساجی شین بافت کردستان مستاجر.رضا امجدی نگهبان مجتمع تجاری که به دلیل فعالیت کارگری اخراج شده. یدالله قطبی کارگر کارخانه آسفالت سنندج به دلیل دفاع از کارگران اخراج شده.عمر مینایی مدتی در امور کشاورزی با اجاره کردن زمین اموراتش را گذراند، اما به دلیل در آمد کم و خشکسالی منطقه مدتی به کار در دفتر ثبت مشغول شد و سپس بیکار شد و حالا مشغول به دست فروشی است و در بسیاری مواقع بیکار است.صدیق سبحانی کارگر اخراجی نساجی کردستان.خالد و غالب مغازه ی محقر اجاره ای دارند، که وسایل تاناکورا می فروشند. غالب حسینی در سال 87 درجریان مراسم اول می دستگیر و شصت ضربه شلاق خورد و به شش ماه زندان محکوم شد.جلال حسینی پرسنل تعاونی مسکن خبازان سقز.محمود صالحی پرسنل تعاونی مسکن خبازان سقز و احتمالا اکنون بازنشسته. جلیل محمدی کارگر بیکار که قبلا در شرکت های پیمانکاری کار می کرد. محمد عبدی پور مالک یک ونیم دانگ نانوایی که خودش و دو نفر در آن کار می کنند و درآمد ماهانه او پانصد هزار تومان است.لازم به ذکر است که نامبرده از جمله کسانی است که همواره با تمام امکانات و مقدوراتش به جنبش کارگری و کمیته هماهنگی کمک کرده است. عمر شاکری تعمیرکار دستگاه های دینام و موتورهای برقی، جهانگیر محمود ویسی کارگر اخراجی که پانزده سال در شرکت های پیمانکاری در پروژه ها به عنوان کارگر کار کرد در حال حاضر مشغول کسب محقر در محلی به ابعاد یک ونیم متر ،در یک متر می باشد و واقعا نمی توان نام آن را حتی مغازه و دکه گذاشت.هادی تنومند مغازه ای اجاره ای دارد که شدیدا دچار مشکلات اقتصادی است و حتی از عهده پرداخت اجاره مغازه اش به سختی بر می آید و همواره در جستجوی کار است. صدیق امجدی کارگر اخراجی، و اکنون راننده آژانس مسافربری.خسرو غلامی راننده تاکسی.فریدون روحانی کارگر کارخانه . پدرام نصراللهی سیم پیچ و تعمیر کار لوازم برقی. ابراهیم زاده که کارگر کشاورز است و در مجمع عمومی به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

اینها اعضایی از کمیته هماهنگی در غرب کشور هستند،که کارگرانی شریف و مردمی زحمتکش و فعالین جنبش کارگری می باشند.

دیگر اعضای کمیته هماهنگی که از جمله دستگیر شدگان نبوده و یا قبلا عضو کمیته بوده اند، نیز هیچیک کارفرما نبوده و جملگی کسانی هستند که با دسترنج خویش زندگی شرافتمندانه ای دارند. از جمله آنها که من خود را مجاز می دانم نام آنها را بگویم علیرضا خباز است که حدود بیست سال به عنوان کارگر جوشکار در کارخانه ماموت کار کرد و در حال حاضر نیز بعنوان کارگر جوشکاردر پروژه های مختلف کار می کند. و حتی برای روشنگری بیشتر لازم می دانم بگویم که اعضای سابق این کمیته و چهره های شناخته شده نیز هیچیک و هرگز کارفرما نبودند. از جمله آنها: من- محمد حسین- تکنسین در پروژه های مختلف عمرانی کار کردم و حتی یک روز هم پیمانکار نبودم. بهزاد سهرابی دیگر چهره شناخته شده جنبش کارگری، در کارخانه پرریس سنندج در بخش حسابداری کار می کرد و یکی از سازماندهندگان اعتصاب و تحسن معروف این کارخانه بود که در نهایت با سرکوب و ضرب وشتم ماموران امنیتی شکسته شد و تعدادی از کارگران و از جمله بهزاد سهرابی اخراج شدند و او تا سال ها به دلیل سازماندهی این اعتصاب و دیگر فعالیت های کارگری مورد پیگرد قرار داشت و متواری بود، و در نهایت جبرا کشور را ترک کرد. بهروز خباز کارگر تاسیسات بود که در حال حاضر در خارج کشور به سر می برد. مریم محسنی حدود بیست سال کارگر کارخانه و در خط تولید مشغول به کار بود که اگر اشتباه نکنم از کار اخراج شد و بیکار بود، که در حال حاضر در خارج زندگی می کند.

همانطور که در مجموع می بینیم چه در گذشته و چه اکنون کمیته هماهنگی از اعضایی متشکل شده که جملگی یا کارگر و یا به اصطلاح نیمه پرولتر هستند و هیچ بخش و گرایش و یا تعداد اعضای که کارفرما باشند در این تشکل وجود نداشته و ندارد. و فقط مورد های قابل تعمق دارد که در بحث به آن خواهم پرداخت. به هر شکل طرح بحث به آن شکل که گویی تعداد قابل توجهی از اعضای کمیته هماهنگی کارفرما هستند و باید راه آن بسته شود، به هیچ وجه صحت ندارد و روا نیست که این جریان متشکل از فعالین کارگری را بخشا متشکل از کارفرمایان نامید. گفتن بخشی از واقعیت- اینکه کارفرمایان نباید عضو تشکل های کارگری باشند- و اینکه انگشت نشانه را به سمت کسانی که مصداق این موضوع نیستند، بگیریم، موضوع آری از حقیقت می شود و برهان خلف خواهد بود.

برای روشنتر شدن موضوع ضروری است از چند زاویه به مسئله بنگریم. اول اینکه چه تفاوتی بین مورد های استثناء و قاعده وجود دارد؟ و چگونه با آنها باید برخورد کرد؟ دوم اینکه فرق موقعیت طبقاتی و خواست گاه طبقاتی چیست و جایگاه آن در تشکل های کارگری و احزاب چه می تواند باشد؟

مفهوم طبقه واستثناء و قاعده

در یک چنین تشکل های که کارفرمایان به هر شکل و رنگ، از تعداد قابل توجهی برخوردارند و یک گرایش را شامل می شوند و می توانند دست بالا داشته باشند، دیگر نمی توان صحبت از این کرد که رویکرد آنها تعیین کننده است. رک و راست باید گفت آن تشکل یک تشکل کارگری نیست. ممکن نیست تشکلی کارگری و یا حتی حزبی و سیاسی داشته باشیم که عموما متشکل از کارفرمایان و مرفهین باشد و انتظار داشته باشیم که رویکردی کارگری داشته باشد. این در تاریخ استثنائات نیز موجود نمی باشد. اما بر عکس این موضوع ممکن است! جمعیتی و یا گروه و تشکل کارگری که ممکن است مثلا فلان سندیکایی که همه هم کارگر باشند، رویکردی راست و در خدمت سازش طبقاتی داشته باشد. به این دلیل که طبقه کارگر هنوز در تمام ابعاد بر منافع طبقاتی خود آگاه نیست و مبارزه طبقاتی به مدارجی پیشرفت نداشته تا این طبقه را به تمامی در موقعیت خود قرار دهد. طبقه کارگر در پروسه تکامل خود است که از انسجام عملی و نظری کامل برخوردار می گردد و دردوران زیادی در جامعه سرمایه داری همیشه آماج تبلیغات و تاثیرات بورژوایی قرار دارد. بر همین مبنا است که در طول تاریخ شاهدیم در جنگ های ارتجاعی خیل عظیم لشکرها از کارگران و مردم زحمتکش تشکیل شده است. و یا حتی در دوره هایی بخش هایی از کارگران و مردم در توهم به حکومت ها عامل سرکوب نیز می گردند. مثلا در سال های 58 و 59 که توده های بسیاری هنوز آمال و آرزوهای خود را در جمهوری اسلامی تازه به قدرت رسیده می دیدند، دربرخی از موارد مورد سوء استفاده جهت سرکوب قرار می گرفتند. بنا بر این تشکلی که صرفا از کارگران نیز تشکیل شده باشد، الزاما کارگری نیست. از همین زاویه است که مبارزه نظری درون یک تشکل و خارج از آن نیز برای کارگران و سوسیالیست ها ضروری است و صرفا موقعیت طبقاتی افراد نمی تواند صف کارگر و غیر کارگر را جدا نماید.

تشکل های کارگری و احزاب کارگری نیز باید بافتی کارگری و توده ای داشته باشند و معیار و ملاک هایی برای جلوگیری عملی و نظری گرایشات سرمایه داری داشته باشند، تا هر چه کمتر از درون خورده شوند. از این منظر بحث محمود صحیح است، اما به قول معروف هر سخن جا و هر نکته مکانی دارد.اگر قرار است در این مورد بحث شود و مثال و موارد متشکل آن را مثال بزنیم باید به سراغ جریانات راست جنبش کارگری که واقعا و اکثرا کارفرمایی هستند برویم. باید آنهایی را که سعی داشته و دارند به جای تشکل کارگری صنف تشکیل دهند و یا سازمان جهانی کار که ارگان سازش طبقاتی کارفرمایان و کارگران است رفت و آنها را نقد کنیم و نه رادیکالترین بخش جنبش کارگری را. باید سلیداریته سنتر و تشکل هایی که در این مورد موضع ندارند ومی خواهند با کمک مالی از نهادهای امپریالیستی فعالین کارگری و تشکل ها را به فساد بکشانند مثال بزنید و افشا کنید و نه کمیته هماهنگی را.

اگر در یک تشکل ورود کارفرمایان به لحاظ موقعیت طبقاتی باز باشد، امکان رخنه و بروز گرایشات غیر کارگری بیشتر می گردد. در موارد استثنائی که کارفرمایانی و یا خویش فرمایان- اصطلاحا به کسانی که ابزار کاری دارند و خود ویا به همراه یکی دو نفر که مشترک در مالکیت بر ابزار تولید هستند، کار می کنند- در خدمت جنبش کارگری و همراه و هم دل هستند و در عمل ثابت می کنند که رویکردی کارگری دارند تکلیف چیست؟ اولا باید ببینیم اساسا چنین چیزی ممکن است و چنین استثنائاتی وجود دارند؟ واقعیت اینکه بلی. در طول تاریخ حتی نمونه هایی مثل انگلس که پدرش کارخانه دار بود و خود در کارخانه او مدتی کار و مسئولیت داشت و یا درصدی هر چند شاید ده بیست درصدی از جانباختگانی که در راه جنبش کارگری و سوسیالیسم فعالیت می کردند اما از خانواده های ثروتمند بودند و یا خود از "موقعیت اقتصادی خوبی "برخوردار بودند. حتی خود لنین و مارکس نیز که البته هرگز کارفرما نبودند، اما هرگز نیز بعنوان یک کارگر در هیچ کارخانه و یا شرکتی کار نمی کردند اما واضح است که سراسر زندگیشان وقف مبارزه برای سوسیالیسم و به نفع طبقه کارگری بود. بنا براین این واقعیت- استثنائات- وجود داشته و دارند و باید دید چگونه می شود با آنها برخورد کرد و جایگاه آنها در کجا است؟ البته واضح است که موضوع کسانی که ظاهرا کارگر نیستند و کارفرما نیستند- روشنفکران- موضوعی جدا است که جلوتر به آن خواهم پرداخت.

من فکر می کنم هر چند این موارد به عنوان یک واقعیت و استثناء وجود داشته و دارند، اما در یک تشکل کارگری چه مرجعی برای تشخیص آن وجود دارد و چگونه ممکن است آنها را انتخاب کرد. به اعتقاد من این دسته از افراد می توانند همراه،همکار،مبلغ،مروج و حتی فعال یک جریان کارگری باشند، اما عضویت آنها می تواند راه را بر دیگر کارفرماها نیز باز کند و این به ساختاریک تشکل کارگری لطمه میزند. این واقعیت که به هر شکل باید راه را در یک تشکل کارگری بر کارفرمایان بست، ضروری است، زیرا این یکی از ضمانت های سالم نگاه داشتن ساختار تشکیلاتی است.

اولا فکر می کنم بسیاری از کسانی که روشنفکر هستند و یا کارگر نیستند اما کارفرما نیز نمی باشند را از کارفرمایان جدا کنیم. فکر می کنم اینجا ضروری باشد دامنه ی بحث حتی به تعریف طبقه نیز کشیده شود و هر چند خود بحثی مستقل و مفصلی است، اما به هر شکل مرتبط و ضروری است. بنابر این باید ببینیم کارگر کیست؟ آنطور که مارکس می گوید کسانی که نیروی کار جسمی و فکریشان را می فروشند و مالک وسایل تولید نیستند. به نظرم این تعریف صحیح است و فقط باید تدقیق شده و در موارد خاص و مشخص، بخصوص با پیشرفت تولید و جامعه ی سرمایه داری، مورد بازنگری قرار گیرند. نقش افراد نه فقط در ارتباط مستقیم با تولید بلکه حتی غیر مستقیم نیز می تواند آنها را در زمره ی کارگران قرار دهد. مثلا کارگران خدماتی و بیکاران که مستقیما در تولید نقش ندارند، اما به هر شکل عضوی از طبقه کارگرند. اما از سوی دیگر همه کسانی که صرفا نیروی کارشان را می فروشند، کارگر نیستند و از جمله مزدوران و عوامل سرمایه و اساسا "کار" آنها کار نیست. یعنی غیر مستقیم هم هیچ ارتباطی با تولید وکار نداشته و ندارد، بلکه مانع آن است.

با گسترش روابط و مناسبات سرمایه داری به دلیل نیاز تولید جامعه سرمایه داری تخصص های بسیاری مورد نیاز قرار گرفت و در نتیجه تعداد متخصصین به سرعت افزایش یافت. عمده ی این افراد که فعالیت ذهنی دارند از جمله ی اعضای طبقه کارگر هستند، چرا که با فروش نیروی کار ذهنی خود در خدمت تولیدند و خود نیز فاقد ابزار تولید می باشند. البته گفتم عمدتا این افراد عضوی از طبقه کارگرند و نه جملگی به این دلیل که پارامتری دیگر در این رابطه وجود دارد که برخی را متمایز نموده و در صف مرفهین و یا متمایل به سرمایه داران و یا در بهترین حالت خنثی قرار می دهد. مثلا یک جراح مغز یا قلب در ایران نه مالک وسایل تولید است و نه کارفرما، و نیروی کار فکریش را نیز می فروشد، اما سهم او از ثروت اجتماعی به آن میزان است که او را در موقعیت یک خرده بورژوای مرفه قرار می دهد و از جمله این افراد عموما با میزان ثروتی که به دست می آورند، موقعیت اقتصادی و اجتماعی آنها مشخص می گردد و در طیف مرفهین و یا نیروهای خنثی- خرده بورژوازی متوسط- قرار می گیرند. به هر شکل آنچه مسلم است اینکه رفاه آنها تعیین کننده موقعیت اقتصادی و اجتماعی آنها است که آنها را از طبقه کارگر دور می کند. اما در مقابل اکثریت عظیم متخصصین در دنیای سرمایه داری بلعکس از میزان کمی ثروت برخوردارند و خود استثمار می گردند. معلمین،پرستاران، تکنسین ها،بسیاری از کارمندان و... بخش اعظم متخصصین را شامل می شود.

موقعیت طبقاتی و خواستگاه طبقاتی

هر چند این بحث مستقیم به موضوع ما مربوط نمی شود اما به هر شکل برای اینکه بحث را نیمه کاره رها نکنیم و به هر شکل موقعیت اقشار و گرایشات مختلف طبقاتی را تحت تاثیر عوامل و شرایط مختلف بررسی کنیم بحث زیر را ضروری می دانم.

ما ماتریالیست هستیم و می دانیم که اقتصاد زیر بنا و تعیین کننده موقعیت طبقاتی است.افراد بر اساس موقعیتشان در ارتباط با تولید و اقتصاد، دارای موقعیت های طبقاتی متفاوتی می شوند. مالک ابزار تولید بودن یا نبودن. استثمارگر بودن یا نبودن. صاحب سرمایه بودن یا نبودن. خریدار یا فروشنده نیروی کار بودن . و بالاخره میزان ثروت، یعنی سرمایه دار بودن یا نبودن. واضح است که کارگران و سرمایه داران با جایگاهی مشخص در جامعه دو قطب اصلی را تشکیل می دهند.ولی اقشار و طیف هایی در بینابین و با ویژگی های دیگری نیز وجود دارند. به اقشار بینابینی و خرده بورژوا در حد ممکن اشاره شد، اما در اینجا لازم می دانم مورد روشنفکران را بیان کنم. روشنفکران به معنای کسانی که فقط در حیطه ی امور ذهنی فعالیت می کنند. مثل دانشجویان، دانش آموزان، نویسندگان، روزنامه نگاران و... در موقعیت و شرایط ویژه ای قرار دارند. آنها عموما غیر مستقیم و با تولید مرتبط می گردند و عامل ذهنی نقش قابل توجه در زندگی آنها دارد. در واقع بیش از آنکه موقعیت طبقاتی بطور مستقیم تعیین کننده باشد و آنها در یک ارتباط مستقیم با تولید و جایگاه مشخص اقتصادی قرار داشته باشند، در جریان وقایع و مسائل اجتماعی سمت و سو می یابند و به گرایشات متناقض طبقاتی متمایل می گردند. ما می دانیم که در گذشته نیز بسیاری از فعالین سیاسی از دل دانشگاه ها بیرون آمدند و یا مثلا خبرنگاراران و روزنامه نگاران می توانند در خدمت به بورژوازی و یا طبقه کارگر و مردم قلم بزنند. در این طیف بیش از هر گرایش و جریان دیگر اجتماعی عامل ذهنی برجسته می گردد و تحت تاثیر عوامل اجتماعی خواستگاه طبقاتی آنها شکل می گیرد.

واضح است که خواستگاه طبقاتی هم تحت تاثیر عوامل و نهادهای اقتصادی قرار دارد. دانشجویان نیز تحت شرایط اقتصادی، وضعیت مالی، موقعیت اقتصادی خانواده، و غیره قرار دارند، اما تماما و در همه موارد و عموما بر این مبنا سمت و سوی طبقاتی آنها تعیین نمی شود. مثلا الزاما یک دانشجو که از خانواده ای مرفه و یا متوسط است، به سمت بورژوازی نمی رود و بل عکس دانشجویی که از اقشار پایین جامعه است نیز سوسیالیست نمی شود. در نظر بگیریم که دو نویسنده مستقل که در زمینه مسائل اجتماعی و یا غیره کتاب می نویسند و حتی از این راه امرار معاش می کنند، و در آمدی یکسان دارند، می توانند به دو طبقه مختلف خدمت کنند و هر یک در قطب مختلفی از جامعه در مقابل یکدیگر باشند. در آنها تحت تاثیر مسائل اجتماعی خواست گاه طبقاتیشان شکل می گیرد. طیف های زیادی از جامعه و بخصوص روشنفکران تحت تاثیر عوامل زیادی، مثل خانواده، دوستان، محیط، شرایط اجتماعی، وقایع و ... تاثیرمی گیرند و بر همین مبنا و در دراز مدت موقعیت و سمت و سوی های خاص طبقاتی می گیرند. در نظر بگیرید در یک شرایط خاص اجتماعی مثل انقلاب 57 بخش زیادی از دانشجویان به چپ گرایش یافتند و در موقعیت جنبش اصلاح طلبان طیف زیادی به سمت اصلاح طلبان رفتند و ... واضح است که دیگر اقشار و حتی کارگران نیز دست خوش تاثیر از شرایط اجتماعی قرار دارند، اما موقعیت طبقاتی کارگران و یا بورژوازی به طور مستقیم در ارتباط با جایگاهشان در تولید و اقتصاد شکل گرفته است، اما موقعیت طبقاتی روشنفکران بیشتر بر مبنای خواستگاه طبقاتی شکل می گیرد.

پایان سخن

آنچه گفته شد که کمی فراتر از بحث مشخص ما بود، اشاره به این واقعیت دارد، که موقعیت طبقاتی افراد را مکانیکی و سطحی در نظر نگیریم وصف کارگران بیکار، نیمه پرولترها، روشنفکران طبقه کارگر و مردم تهی دست و زحمتکش را از صف کارفرمایان و سرمایه داران جداکنیم. در شرایط وخیم اقتصادی که امرار معاش در ایران با موانع بسیاری مواجه هست و اکثریت مطلق جامعه تحت فشارهای اقتصادی و استثمار قرار دارند و تورم و گرانی عرصه را بر کارگران و مردم شدیدا تنگ کرده است، در شرایطی که هیچ امنیت شغلی وجود ندارد و دسته دسته کارگران اخراج می شوند و ناچارند به مشاغل دیگری روی بیاورند،سخن از اینکه کسبی محقر ناشی از بیکاری، مسافر کشی و... مساوی است با کارفرما بودن آری از حقیقت است.

*کوله بران در کردستان کسانی هستند که کالاهای مغازه داران را که وزن زیادی نیز دارد، از کردستان عراق بر دوش حمل می کنند و به کردستان ایران می آورند و دستمزدی ناچیز می گیرند با خطرات بسیاری در مرز برای تردد مواجه هستند.