فلسطين و اسرائيل


مبارزه مردم فلسطين براى کشورشان
بهمراه جزوه - ى "براى رهايى فلسطين"
نويسنده: استفان بکمان
مترجم: پيام پرتوى

 



مختصرى در مورد نويسنده
استفان بکمان٬ متولد ١
۹٣٤ در گاتنبرگ٬ روزنامه نگار و نويسنده ايست سوئدى. اوميان سالهاى ١۹٥٧ تا ١۹٥۹ در Svenska Dagbladet روزنامه نگار بود. او همچنين مقالاتى سياسى براى پرولتر (ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد [م.ل]) و روزنامه "اخبار امروز" نوشته است. استفان بکمان يکى از افراد برجسته در جنبش سوئد- فلسطين بود و با تجزيه وتحليلهاى مداوم خود٬ از ديدگاهى مارکسيست لنينيستى٬ کمکهاى فراوانى به اين جنبش نموده است.


مقدمه
در پاييز ١٩٨٧ استفان بکمان جزوه – ى "براى رهايى فلسطين"٬ که کمى بعد از پايان سال منتشر شد٬ را نوشت. با نگاهى به گذشته ما طبيعتا ميتوانيم ادعا کنيم٬ که انتشار آن از نظر "زمانى" چندان مناسب نبود. به دليل اينکه٬ در حالى که دستگاه چاپ جزوه را به جلو ميراند٬ يک قيام مردمى فلسطينى در ساحل غربى و غزه آغاز شد. بدين ترتيب عبارت عربى "انتفاضه" ٬ براى تعداد بسيارى از سوئديهاى تاآنزمان ناآشنا با اين عبارت٬ در زبان سوئدى گنجانده شد. اين جزوه اگر شش ماه بعد نوشته شده بود٬ ميتوانست نقطه عطف مبارزه اى بشود که آخرين مرحله انتفاضه ١٩٨٧-٩٣ را تشکيل داد. اما اينچنين نشد.
اما اين جزوه براى همه آنهايى که به مردم فلسطين متعهد بوده و در مبارزه آنها شرکت نموده اند اهميت بسيارى داشت. آن نياز بزرگى را برطرف نمود و بسيارى آنهايى هستند که از آن در جهت پى بردن به مسائل بنيانى فلسطينيها استفاده کردند.
در سوئد هنگاميکه ميخواهيم تمرکز خود را بسوى مسئله فلسطين بازگردانيم٬ استفان بکمان چيزى شبيه يک کاوشگر سياسى است. دو کتاب او در پايان دهه هاى ١٩٦
۰ ٬ "فلسطين و اسرائيل" و "فلسطين و امپرياليسم آمريکا" نه تنها در ميان اولين کتابهايى بودند که به زبان سوئدى مسائل فلسطينيها را مورد بررسى قرار دادند٬ بلکه قبل از هر چيز چشم اندازى ضد امپرياليستى و انقلابى را ارائه نمودند. "براى رهايى فلسطين" يک ادامه منطقى شد. نوشتن اين جزوه مدتها قبل به پايان رسيده است٬ اما قبل از هر چيز٬ البته٬ به "روز آمد سازى" نياز دارد.
ما تصميم گرفتيم که اين کار را از طريق٬ بخشا٬ چاپ مجدد – کتاب - ه "براى رهايى فلسطين"٬ با تمام جزييات٬ بدون هيچ دستبردى٬ انجام بدهيم و بخشا بخش تکميل کننده اى را که مهمترين وقايع انتفاضه از ١٩٨٧ تا پاييز ٢
۰۰۰ را مورد بررسى قرار ميدهد به آن اضافه کنيم. توضيحات پايانى استفان بکمان در نهايت بروشور اصلى را به شرايط فعلى پيوند ميدهد.
گاتبنرگ دسامبر ٢٠٠٠
تدى- جان فرانک
١. پيشينه تاريخى
براى بسيارى پذيرش اين امر که دولت اسرائيل دولتيست استعمارى٬ از بسيارى جهات قابل مقايسه با دولت راسيستى آفريقاى جنوبى٬ دشوار است. اسرائيل در سال ١٩٤٨ ٬ سه سال پس از جنگ جهانى دوم تاسيس شد. پايان جنگ افشاى حقيقت در مورد جنايات نازيهاى آلمانى را در مورد قتل عام دسته جمعى يهوديان در سراسر جهان به همراه داشت. در به اصطلاح جهان غرب٬ که بسيارى از طرق مختلف خود را تا حدودى مسئول تعقيب و آزار يهوديان احساس مينمودند٬ اسرائيل بعنوان نوعى "جبران غرامت" در ازاى درد و رنجى که يهوديان اروپا را قربانى خود نموده بود محسوب ميشد. اينچنين احساسات و اعتقاداتى همچنان پابرجاست و غير قابل درک اند. اما اينگونه اعتقادات و احساسات مانعى ميشود بر سر راه نديدن عوامل واقعى بوجود آورنده اسرائيل و ادامه حيات آن.
اولا اسرائيل در منطقه اى خالى از سکنه که فقط ميتوانست اهدا شود٬ بوجود نيامد. اسرائيل در کشورى٬ فلسطين٬ که مردم در آن زندگى ميکردند ساخته شد٬ در آنجا مردم زندگى و زمينهاى خود را طى هزاران سال کشت نموده بودند. جهت تاسيس کشور اسراييل بخش بزرگى از جمعيت آن بايد رانده ميشدند.
دوما از نظر سياسى چندان آسان نبود که اسرائيل "غرامتى" بشود براى ضد يهوديان و جنايتکاران جنگى.
براى درک مسئله فلسطين نميتوان از ١٩٤٨ آغاز نمود. اگر ميخواهيم در مورد هر دو٬ شرق جهان عرب٬ جايى که فلسطين قرار دارد٬ و آن چه که با مسائل يهوديان و ضد يهوديت در ارتباط است صحبت کنيم٬ بايد٬ دست کم٬ صد سال به عقب بازگرديم.
اشتياق رهايى در مقابل امپرياليسم
طى دهه هاى ١٨
۰۰ در شرق جهان عرب دو تمايل متضاد توسعه يافت. منطقه پس از دهه هاى ١٥۰۰ تحت اشغال سلطان ترکيه در استانبول بود و حکومت سلطان بدليل عقب ماندگى اقتصادى و اجتماعى در حال متلاشى شدن بود. يونانيها و اقوام ديگر در حال آزاد نمودن خود بودند.
از يکطرف مبارزات عربى٬ در اشکال مختلف٬ جهت کسب استقلال آغاز شده بود. مصر جهت آزاد نمودن خود تلاش مينمود. در سال ١٨٥٦ فلسطينيهاى ساکن نابلس بر عليه پادگان ترکها قيام نمودند. از جمله در دمشق و بيروت انجمنهايى سرى سازمان داده شده بودند که چشم اندازهاى يک جهان عرب مستقل را تدوين مينمودند.
از طرف ديگر قدرتهاى بزرگ اروپايى٬ به درون آن مناطق٬ جهت تهيه مواد اوليه٬ بازار و يافتن راههاى مطمئن تجارتى ميان اروپا و آسيا نفوذ نموده بودند. مصالح فرانسه اينچنين حکم مينمود که در بيروت بندرى داشته باشد. راه آهنها ساخته شدند. صنايع فرانسه و انگلستان توانست انحصار فروش پارچه ها و ديگر کالاها را بخود اختصاص دهد. مصالح پارچه بافى انگلستان زمينهاى زراعى مصر را به مزارع پنبه مبدل نمود. غيرو و غيرو. در جريان اين دوران قدرتهاى بزرگ امپرياليستى در مجموع جهان را جهت غارت آن ميان خود تقسيم نموده بودند.
در سال ١٨٥
۰ فلسطين حدود نيم ميليون نفر جمعيت داشت – که ٨۰ درصد آن را مسلمانان٬ ١۰ درصد را مسيحيان و ميان ٥ تا ٧ درصد آنرا يهوديان تشکيل ميدادند. بخش بزرگى از مردم کشاورزانى بودند که در مرز گرسنگى٬ در شرايطى که وضعيت عقب مانده روابط اجتماعى و مالياتهاى سنگين در حکومت سلطنتى مانع از تکامل آن ميشد٬ زندگى ميکردند. بخشى از کشاورزان مالک بودند٬ ديگران زمين را از زمينداران اجاره مينمودند٬ و هر دو گروه بشدت به وام دهندگان پول در شهرها مقروض بودند. مهمترين توليدات کشاورزى غلات٬ سبزيجات٬ پرتقال و روغن زيتون بودند. در سال ١٨٨۰ شهر اورشليم ٣٥۰۰۰ نفر٬ يافا ١۰۰۰۰ نفر و حيفا ٥۰۰۰ نفر جمعيت داشتند. حدود يک دهم از جمعيت از چادرنشينهايى تشکيل ميشدند که در بيابانهاى جنوب فلسطين زندگى ميکردند.
فلسطين بدليل موقعيت جغرافيايى خود ميان سه بخش جهان٬ طى هزاران سال توسط فاتحان درنورديده و اشغال شده بود. فلسطين از لحاظ منابع زيرزمينى فقير اما داراى موقعيتى استراتژيک است.
در سال ١٧٩٨ زمانيکه قيصر آينده٬ ناپلئون٬ در جريان يک رشته عمليات جنگى٬ در مصر و فلسطين بسر ميبرد٬ اعلاميه اى را در شهر فلسطينى رام الله صادر و در آن يهوديان اروپا را ترغيب نمود که به فلسطين٬ جهت تحقق بخشيدن به باورهاى مذهبى خود٬ مهاجرت نمايند. چهل سال بعد وزير امور خارجه انگليس٬
Lord Palmerston٬ بيانيه مشابهى را صادر نمود. – مدتها قبل از اينکه شمارى از يهوديان از روياهاى قديمى مذهبى خود در مورد "بازگشت به اورشليم" سياست بسازند٬ قدرتهاى بزرگ اين ايده را که يک جامعه يهودى در فلسطين ميتوانست همانند تخته شيرجه اى ميان غرب و شرق عمل نمايد در سر پرورانده بودند.
هرى ترومن در خاطرات خود٬ در نسخه اى امروزيتر از همان طرز تفکر قدرتهاى بزرگ٬ حمايت ايالات متحده آمريکا از تقسيم فلسطين و ايجاد اسرائيل را بيان نمود:
"به باور من يک برنامه تکاملى با يک سيستم صنعتى بزرگ– ه تحت رهبرى يهودى٬ خواهد توانست توان اقتصادى اين منطقه را در جهت منافع مشترک يهوديان و عربها بهبود بخشد".
بله٬ ميتوانست کاملا مناسب باشد.
مسئله يهوديان
آنچيزى که بايد در مورد يهوديان در اروپا گفته شود اين است که آنها مورد تعقيب و آزار و اذيت قرار گرفته بودند٬ آنها را به قتل رسانده و ناگزير نموده بودند که در مناطق ايزوله شده زندگى کنند و براى نزديک به دو هزار سال آنها را ميان کشورهاى مختلف سرگردان کرده بودند. در غرب اروپا آنها اجازه نداشتند که مالک زمينى باشند و حتى در شهرها٬ اغلب٬ حق داشتن بسيارى از مشاغل را نداشتند. فروشندگى در خانه ها٬ طلا و نقره سازى٬ تجارت٬ غيرو و غيرو – از جمله مشاغلى باقيمانده براى آنها بود. سنن مذهبى آنها را به قشرى مبدل نموده بود که براحتى قابل شناسايى بودند٬ مناسب براى حاکمان که با کمک پيش داوريهاى مذهبى مسيحيان٬ زمانيکه مواضع خود را مورد تهديد احساس مينمودند٬ آنها را قربانى نمايند. اين قشر همچنين يکپارچگى خود را با رها کردن يهوديانى حفظ ميکردند که جهت مستحيل شدن در جامعه ميخواستند کار ديگرى بجز آن کارى که مجاز به انجام آن بودند انجام بدهند.
ابتدا زمانى يهوديان٬ کشور پس از کشور٬ بصورتى کامل و رسمى از حقوق مدنى برخوردار شدند که در دهه هاى ١٧
۰۰ جامعه کاپيتاليستى يا سرمايه دارى مدرن آغاز به پيشرفتى غير منتظره نمود. عليرغم سختيها با پيش داوريهاى مذهبى مزمن حل شدن و يکپارچه شدن يهوديان در جامعه اروپاى غربى آغاز شد. – اما طى نيمه دوم ده هاى ١٨۰۰ شرايط مجددا تغيير کرد.
از درون سيستم سرمايه دارى ناسيوناليسم و امپرياليسم٬ هر دو با مفاهيم نژاد پرستانه در مورد برترى گروههاى مردمى خودى و کم ارزش نمودن ديگر مردمان٬ تکامل يافت. در اين عصر – ه علمى نوين٬ پيشرفتهاى واقعى با فساد و تباهى مسخره اى عجين شد – مانند "تئوريها علمى در مورد "نژادهاى" مختلف که بر اساس آن ميليونها انسان در آفريقا و ديگر نقاط در خور اين بودند که منقرض و يا آواره شوند. در دهه هاى١٨٧
۰ مفهوم "يهودى ستيزى" ساخته شد٬ يک نظريه ادعايى علمى - که يهوديان را در جايگاهى پايينتر"نژاد سامى" با خواصى استثنايى٬ از قبيل خون مخصوص و غيرو و غيرو جاى ميداد. براى کسانى که از يهوديان متنفر بودند اين تئورى جديد منافع بسيارى را در بر داشت٬ آنها بخشا از اتهام تنفر از مذهب يهوديان مبرا ميشدند٬ امرى که در آن عصر عملى چندان مناسب نبود٬ و بخشا ميتوانستند به اشخاصى دسترسى پيدا کنند که يهوديت را رها نموده بودند (جذب شده بودند)٬ آنها هنوز همان "خون" را داشتند. (يهودى ستيزى براى مثال ميتوانست به کارل مارکس بعنوان يهود اشاره نمايد اگر چه پدر او به دين مسيحيت گرويده بود و مارکس خودش فردى مذهبى نبود.)
همزمان رژيم عقب مانده روسيه تزارى که از تناقضات آسيب ديده بود٬ بر آن شد که بطريق سنتى توده ها را بر عليه يهوديان برانگيزد. ميليونها تن از يهوديان بينوا به اروپاى غربى و آمريکا گريختند. طى يک دهه در وين شمار يهوديان از چند صد نفر در آغاز دهه هاى ١٨
۰۰ ٬ به ١٧٥۰۰۰ نفر افزايش يافت. و بدينسان يهودى ستيزى در ناسيوناليسم تهاجمى محافل سرمايه دارى و خرده سرمايه دارى آلمان٬ اطريش٬ فرانسه و غيرو غيرو به عنصرى نيرومندتر مبدل شد. و٬ همانطور که گفته شد٬ طى اين دوران سياست استعمارى قدرتهاى امپرياليستى و تقسيم جهان ميان آنها ادامه دارد.
جنبش صهيونيسها تاسيس ميشود
در سال ١٨٩٧ در
Basel "World Zionist Organization"٬ سازمان جهانى صهيونيستها با هدف برپايى جامعه اى يهودى٬ در جايى در جهان٬ ترجيحا در فلسطين٬ تاسيس شد. تقريبا صد سال پس از اعلاميه ناپلئون در رامل الله بالاخره پاسخى يهودى دريافت شد٬ دلتنگى مذهبى براى اورشليم٬ به "شهر مقدس"٬ اکنون با يک پروژه سياسى بهم پيوست.
جنبش صهيونيستى تقريبا بسرعت موفق به جذب موجى از يهوديان٬ با نژادهاى مختلف٬ بسوى خود شد. در ميان توده هاى يهودى روسى جنبشهاى آرمانخواهانه سوسياليستى شانه به شانه روياهاى مذهبى در مورد فلسـطين وجود داشت. از چندين دهه قبل در ميان قشر روشنفکر يهودى در روسيه تمايلاتى به مجاهدتهاى ملى در جهت انتشار روزنامه و کتب به زبان عبرى و ييديش (نامِ زبانی است که برای نزدیک به هزار سال، زبانِ مادری و گاه، تنها زبانِ یهودیانِ اشکنازی بود که در اروپای شرقی و مرکزی می‌زیستند – توضيحات از ويکپديا – مترجم) وجود داشت. از نيمه دهه هاى ١٨
۰۰ در ميان بخشى از يهوديان در اروپاى غربى هراسى از اينکه يهوديت از طريق ادغام سريع٬ و ديگر مسائل٬ محو شود وجود داشت. – و همزمان قشر گسترده سرمايه دارى توسط ادغام در حال رشد تهديد ميشد٬ و آنها هجوم يهوديان از اروپاى شرقى را بعنوان تهديدى بر عليه شرايط خود ميديدند.
اما تفاوتى نميکند که صهيونيستها چه درکى داشتند و چه درکى از خود دارند٬ به هر حال آنها در درجه اول بناى يک طرح استعمارى را بنيان نهادند. شرط لازم٬ سياست مستعمراتى در جريان بود و بر اين اساس قرار داده شده بود که "نژاد" سفيد ميتوانست ديگر مردمان را چپاول نموده و به کشور آنها به دلخواه خود دست يازد. اين شيوه عمل براى به اجرا گذاشتن طرح صهيونيستى از "کمپانى انگليسى آفريقاى جنوبى" – بنيان نهاده شده توسط سازنده امپراطورى
Cecil Rhodes - به عاريت گرفته شده بود. بر اساس افکار سرمايه داران اروپايى٬ در آنزمان براى صهيونيستها دليلى وجود نداشت که حتى ماهيت تلاشهاى استعمارجويانه خود را پنهان نمايند٬ در ميان اولين تاسيساتى که آنها ايجاد نمودند٬ ١٨٩٨ ٬ کمتيه استعمار و اتحاديه مستعمراتى وجود داشت.
بسادگى ميتوان گفت که اين طرح مستعمراتى بود٬ بدليل اينکه به تصرف کشور و يا منطقه اى از يک کشور ديگر اشاره مينمود که در آنزمان مسکونى و به مردم ديگرى تعلق داشت.
در اين رابطه اينکه صهيونيسم ادعا مينمايند که يهوديان قومى هستند٬ يک ملت٬ و نه يک گروه مذهبى٬ از درجه دوم اهميت برخوردار است. (آيا آن تقريبا شش ميليون يهودى آمريکايى ميتوانند بر خلاف ديگر نسلهاى مهاجر در آمريکا گروه مخصوصى را تشکيل بدهند٬ بخشى از قوم يهودى....؟!) و آيا به دليل اينکه سرزمين يهوديان در فلسطين٬ براى دو هزار سال پيش ويا بيشتر٬ تنها بر اساس اساطير افراطى مذهبى٬ وجود داشته است ميتواند به يهوديان امروزى اين حق را بدهد که کشور را اشغال و مردم آنرا آواره سازند.
امپرياليسم بعنوان يک پيش نياز
بعنوان استعمارگر رهبران صهيونيستها ميدانستند که نميتوانند طرحهاى خود را بدون حمايت يک دولت مقتدر به اجرا بگذارند. بر خلاف کمپانى انگليسى آفريقاى جنوبى سازمان جهانى صهيونيستى توسط هيچ دولتى حمايت نميشد.
مهيا نمودن شرايط براى ايجاد اتحاد - که طى آن آنها از جمله به سلطان ترکيه٬ دولت انگليس و قيصر آلمان ابراز ارادت نمودند- بيست سال طول کشيد. ١٩١٧ ٬ زمانيکه که در جريان جنگ جهانى اول امپراطورى ترکيه سرنگون شده بود و انگيس و فرانسه بر سر تقسيم جهان عرب با يکديگر مسابقه ميدادند٬ دولت انگليس اعلاميه موسم به
Balfour را صادر نمود. در آن اعلاميه آنها اعلام نموده بودند که آماده اند از تاسيس "يک خانه ملى براى قوم يهود" در فلسطين حمايت نمايند.
بسختى ميتوان اين اقدام را ناشى از تسلط يهوديان بر روى دولت انگليس ارزيابى نمود (براى مثال وزير امور خارجه آ. جى. بالفور يک يهودى ستيز بنام بود). مسئله بر سر منافع امپرياليستى بود. انگلستان مصر و کانال سوئز را کنترل مينمود و قصد داشت که عراق را نيز که به تازگى در آن منابع عظيمى از نفت کشف شده بود به تصرف خود درآورد. انگليس جهت حفاظت و تقويت منافع خويش از طريق اهرمى که توسط انگليسيها در فلسطين کنترل بشود٬ سنگرى بر عليه تلاشهاى آزاديخواهانه ملى عربها و حضور فرانسه در سوريه و لبنان٬ از اين طرح حمايت مينمود.
رهبران صهيونيستها اطمينان داده بودند که طرح آنها منافع انگلستان را تامين مينمود. آنها پشتيبانى خويش را اعلام نمودند. در همان زمان در کتاب "دولت يهودى"٬ ١٨٩٦ ٬ بنيان گذار صهيونيسم
Theodor Herzl نوشته بود: "ما در آنجا ميخواستيم براى اروپا پناهگاهى بر عليه آسيا ايجاد نماييم٬ ما ميخواسيم يک پايگاه فرهنگى بر عليه بربريت باشيم". – تقريبا به همان ترتيبى که ناپلئون انديشيده بود – و تقريبا همان هم شد٬ نگاهى به سبک نگاه يک اروپايى به مردم.
سه سال پس از تاسيس اسرائيل٬ ٣
۰ سپتامبر ١٩٥١ ٬ سردبير روزنامه روزانه Haaretz٬ Gershom Shoken٬ نوشت که "اسرائيل بعنوان يک سگ نگهبان در نظر گرفته شده است"...
بدون يک دولت امپرياليستى مقتدر٬ بدون تلاشهاى امپرياليسم که بازار٬ منابع غذايى٬ راههاى تجارتى و مواضع مهم را کنترل نمايد٬ استعمار صهيونيستى و اسرائيل هرگز ظهور نمينمود. بدون سيستم امپرياليستى٬ امروز به رهبرى آمريکا٬ اسرائيل مانند آفريقاى جنوبى – قادر به ادامه حيات نبود.
بدون در نظر گرفتن تشابهات٬ هر دو٬ اسرائيل و آفريقاى جنوبى دولتهاى استعمارگرى هستند که در تضاد مطلق با مردم بومى آن مناطقى که در آنجا تاسيس شده اند قرار دارند . آنها تنها از طريق آن خدمات يا منافعى که به امپرياليسم ارائه ميدهند قادر به ادامه حيات هستند – و صلحى واقعى و پايدار٬ همچنين براى مردم مهاجر٬ ابتدا زمانى حاصل ميشود که اين کشورها و غارت امپرياليستى از ميان برداشته شوند. ابتدا پس از آن ميتوان در آنجا جامعه اى برپا نمود که توده ها در آن با شرايطى برابر زندگى کنند.
ميتوان در مورد اينکه اسرائيل در اساس "يک دولت يهودى" شده است به بحث و گفتگو نشست. يکى از پيروان صهيونيسم٬
Nahurn Goldmann٬ در اواخر زندگى خود در اين مورد ترديد نمود. او در سال ١٩٨١ نوشت:
"اسرائيل بيشتر به حسن نيت آمريکا وابسته شده است تا يهوديان روسيه به خيرخواهى تزار... بدون پشتيبانى آمريکا اسرائيل امروز نميتوانست ادامه حيات بدهد. اين امر آنچنان شرايطى را فراهم آورده است که قوم يهود هر چه بيشتر به
goyim (= غير – يهوديان٬ SB) وابسته شده اند – در اين مورد کارکنان کاخ سفيد٬ وزارت امور خارجه و وزارت دفاع بيش از هر زمان ديگرى در گـذشته نمونه ("تبعيد" يا "اختلاس" يهودى=) diasporan." بوده اند.