فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ

بخش 1 و 2



فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ

بخش 1

نويسنده: استفان بکمان
مترجم: پيام پرتوى

http://www.marxistarkiv.se/skribenter/s-beckman/s_beckman-palestina_och_israel.pdf
١- ظلم و ستم روانى
طبقه مرفه سفيد پوست
ما سفيد پوستها نفرت انگيز هستيم٬ و با گذشت سالها نفرت انگيزتر هم ميشويم.
لحظاتى وجود دارد که من از خودم و از پوست سفيدم تا اندازه اى متنفر ميشوم که تحمل بودن در ميان آفريقاييها و آسياييها را ندارم. من طبقه مرفه جهان را نمايندگى ميکنم٬ من يک ستمگر روانى و اقتصادى هستم.

ما جهان را بخاطر ارزشها و نيازهاى خودمان به بردگى کشيده ايم. ما تمام بازارها٬ نفت و فرهنگ٬ را کنترل ميکنيم. ما در مورد نفت آنها تصميم ميگيريم٬ ما در مورد فرهنگ آنها تصميم ميگيريم.
همانطور که کشورهاى نفت خيز تا زمانيکه خودشان توليد نکرده اند٬ خودشان توزيع نکرده اند و نفت خودشان را خودشان نفروخته اند نميتوانند آزاد باشند و به ٽبات دست يابند کشورهاى در حال توسعه نيز تا زمانيکه به فرهنگشان٬ شيوه زندگيشان اجازه عمل و ارزش ذاتى ندهند نميتوانند آزاد باشند و اعتماد به نفس و تسلط به نفس بدست بياورند.
و همانطور که کشورهاى نفت خيز نميتوانند منابع طبيعى خود را بجز از طريق اعمال خشونت کنترل نمايند٬ کليه کشورهاى در حال توسعه نيز بايد ما را با خشونت ناگزير سازند که به آنها برابرى فرهنگى بدهيم. ما نميتوانيم به آنها حقوق مساوى اعطاء کنيم٬ آنها بايد حقوق مساوى خود را بدست بياورند – و اين کار را انجام خواهند داد.
آزادى – ه نفت و فرهنگ به يکديگر مرتبط هستند٬ آنها بخشى از يک انقلاب واحدند: انقلاب سوسياليستى که دولتهاى کمونيستى و سرمايه دارى سفيد پوست در خلال نيم قرن با آن مبارزه نمو ده اند.
"خشونت" و "انقلاب": عباراتى که انسان سفيد پوست تحقير ميکند٬ به تمسخر ميگيرد – به دليل اينکه او ميهراسد٬ از زندگى خود و جايگاه ممتاز خود ميهراسد.
فرد برتر هرگز شيوه هاى ديگرى را بجز شيوه هاى خودش نميپذيرد و هرگز تصور نميکند که برترى٬ خودش٬ خشونت است.
خشونت – ه کم و بيش ناخودآگاه ما٬ تحقير- ه کم و بيش ناخودآگاه ما بصورتى پيوسته در حال رشد هستند و اينها همانهايى هستند که ما را اينچنين نفرت انگيز ميکنند. چهره رنگ پريده ما از جوشهاى عصبى - ى خودپسندى نفرت انگيزتر ميشوند. خودخواهى به عمق ما نفوذ کرده است و مغز ما را مصادره نموده و آن روزى که به بيرون ميريزد قادر به گذاردن تفاوت ميان چين خوردگيهاى مغز و روده ها نخواهيم بود.
من اينچنينم٬ انسان سفيد٬ سرور – ه جهانى از مخلوقات گرسنه – ى در بند که من آنها را فقط زمانى انسان ميخوانم که ميخواهم بر روى برترى خودم تاکيد کنم.
ارزشها ما نسبت به طبقه کارگرى که استٽمار ميکنيم از هر نقطه نظرى ارزشهاى طبقه برتر و اهانت آميز هستند.
ما به آنها توهين ميکنيم به دليل اينکه آنها براى مبارزه با ما نميتوانند خود را به اندازه کافى سازماندهى و متحد نمايند. ما حقوق آنها را انکار ميکنيم به دليل اينکه جامعه آنها هنوز فئودالى است. ما آنها را حقير ميشماريم به دليل اينکه پروژه استثمارى نو استعمارى ما را ملى نکرده اند. ما آنها را تحقير ميکنيم به دليل اينکه آنها انقلاب نکرده اند. ما از شيوه هاى خشونت آميزى که آنها براى انجام انقلاب از آنها استفاده ميکنند هراسان ميشويم.
ما به آنها زمانيکه از سوسياليسم صحبت ميکنند ميخنديم و از روشهاى خشونتبارى که براى ملى نمودن اموال ما استفاده ميکنند هراسناک ميشويم. ما به شايستگى آنها براى اداره شرکتهاى ملى شده بى اعتماديم و آنها را به محض اينکه نشان داده ميشود اقتصادشان از طريق حلقه – بهينه سازى دگرگون نميشود مورد استهزا قرار ميدهيم. ما به آنها تف ميکنيم به دليل اينکه انقلاب آنها بلافاصله به "دمکراسى"٬ و مانند آن٬ منجر نميشود.
ما کمبودهاى آنها را در مورد فرهنگ مدرن مورد تمسخر قرار ميدهيم٬ باقيمانده فرهنگ مستقلى که دارند را کوچک ميشماريم و به آنها بعنوان عقب مانده قلمداد ميکنيم. ما آنها را تحقير ميکنيم زمانى که فرهنگ آنها تحت تاٽير فرهنگ ما قرار گرفته است و آنها را متهم ميکنيم به اينکه از ما تقليد ميکنند. ما آنها را به اين متهم ميکنيم که نميتوانند از ما تقليد کنند.
ما با تمام انسانهاى غير – سفيد به همان طريقى رفتار ميکنيم که همواره با طبقه کارگر رفتار کرده ايم.
ما از تاييد اين که اين ما هستيم که طبقه کارگر را طبقه کارگر ساخته ايم سر باز ميزنيم٬ که ما ساختار زندگى اجتماعى آنان را نابود نموده ايم و تلاش کرده ايم که ساختارى را به آنها تحميل کنيم که ما ميتوانيم از آن بهره بردارى نماييم٬ و اينکه اينها ريشه بحران اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى هستند که در جهان غير سفيد وجود دارد.
امپرياليسم روانى
ما توسط جايگاه و ارزشهايمان فشارى را بر روى جهان غير سفيد ايجاد مينماييم که تاٽيرات نابود کننده اى بر روى توسعه آنها دارد. توسط اين فشار ما ديگران را در يک وضعيت بحرانى روانى قرار ميدهيم٬ وضعيتى که ميتوانيم از آن در جهت استثمار اقتصادى٬ فرهنگى و سياسى بهره بردارى کنيم.
من اين فشار را "امپرياليسم روانى" ميخوانم چرا که اين بخشى از فعاليت مداوم امپرياليستى جهان سفيد است. در حال حاضر امپرياليسم در درجه اول به دنبال اين نيست که از طريق کسب فتوحات سلطه خود را اعمال نمايد. او در تقلاى استفاده از روشهاى اقتصادى٬ سياسى و روانى است که بوسيله آنها بتواند بيشترين نفوذ ممکن و بيشترين سود اقتصادى ممکن را به هزينه ديگران کسب نمايد.
امپرياليسم روانى در حال حاضر موٽرترين روش ما جهت به زير سلطه کشيدن آفريقايى- آسياييها و مردم آمريکاى جنوبى است٬ روشى که ما آن از براى بهره بردارى استفاده ميکنيم. اين همچنين روشيست که در جهان کشورهاى سفيد براى به انقياد کشيدن طبقه کارگر بکار گرفته ميشود. امپرياليسم روانى اسلحه طبقه برتر در مبارزه طبقاتى است.
بخش بنيادى در امپرياليسم روانى را اين ارزيابيها تشکيل ميدهند٬ که ارزش يک دولت يا انسان بيش از يک دولت و يا انسان ديگر است چرا که او در زندگى خود٬ چه زن و چه مرد٬ از تحصيلات بالاترى برخوردار است٬ توسعه يافته تر است٬ "دمکراتيک" تر و "متمدنتر" است. به عبارت ديگر دولتها و انسانها بر اساس تاريخ و شرايط اقتصاديشان مورد قضاوت قرار نميگيرند. خلاصه کلام٬ امپرياليسم روانى تاييد ميکند که يک انسان تحصيل نکرده از منزلت انسانى کمتر و يک دولت عقب مانده از حق بقاى کمترى برخوردار است.
فردى که چنين قضاوتى ميکند و همزمان مدعيست که در جهت تحقق اين اصل گام برميدارد که همه انسانها بايد از امکانات مساوى برخوردار باشند يک فريبکار و يا يک فاشيست است.
امپرياليسم روانى همواره تشابهات را اعمال ميکند و از ميزان تحصيلات و ميزان "دمکراسى" بعنوان معيار استفاده مينمايد. اغلب همچنين از مذهب بعنوان معيار استفاده ميشود و در آنزمان البته مسحيت در بالاترين مقام قرار ميگيرد.
(چنان که برميايد من خود را در اين طومار به آن امپرياليسمى محدود ميکنم که توسط بخش غربى جهان سفيدها اعمال ميشود. در اينجا من ميخواهم تاکيد کنم که امپرياليسم شوروى نيز ميتواند به همان شيوه مشخص شود.)
بر اساس امپرياليسم روانى بالاترين ارزش را کشورى دارد که بيسوادى در آن لغو شده است٬ که در آن تکنولوژى توسعه يافته٬ مسيحيان و ارزشهاى دمکراسى پارلمانى حاکم بر جامعه هستند. در کشورهايى که در بالاى فهرست قرار ميگيرند نبايد اٽرى از فئوداليسم وجود داشته باشد – از طرف ديگر چيزى از ازرش کشورى که امکانات صنعتى و سرمايه هايش بصورتى نامساوى تقسيم شده ا ند کاسته نميشود.
به عبارت ديگر در بالاى فهرست کشورهاى ما٬ اروپاى غربى٬ آمريکاى شمالى يا استراليا – آسيايى٬ قرار دارند.
کليه کشورهاى ديگر در معرض فشارى قرار ميگيرند که توسط امپرياليسم روانى اعمال ميشود. کشورى با اسلام بعنوان مذهب رسمى و يک بيسوادى ٦٠ درصدى٬ از لحاظ ارزش٬ در رتبه اى بسيار پايينتر از ما قرار ميگيرد. اگر اين کشور در ضمن داراى ساختارى فئودالى باشد از اين هم پايين ميرود.
يک امر بسيار معمول براى امپرياليسم روانى اينست که تفاوتى ميان دولت ومردم قائل نيست. اگر دولتى از ارزش بالايى برخوردار است مردم آن نيز از آن ارزش برخوردار ميشوند. نتيجه اين ميشود که اگر ساختار آن فئودالى باشد مردمش نيز فئودالى هستند.
يک ويژگى ديگر- ه امپرياليسم روانى اينست که خود را فقط بر روى جهان غير سفيد متمرکز مينمايد. ديکتاتورها در يونان٬ اسپانيا و پرتقال مانع از اين نميشوند که يونانيها٬ اسپانياييها و پرتقاليها ارزشى برابر با ارزش انسانى ما داشته باشند٬ تفاوت ميان دولت و مردم اينجاست.
نيجريه ايها٬ بر اساس امپرياليسم روانى٬ غيردمکرات و پست تر هستند به دليل اينکه توسط فئودالها و رژيمهاى نظامى کنترل ميشوند٬ يونانيها به اندازه ما دمکرات هستند اگرچه توسط اربابان فئودال٬ سرمايه داران بزرگ و يک رژيم نظامى هدايت ميشوند.
ما بصورتى پيوسته جهان غير سفيد و ارزشهاى آنرا به مواجه ميطلبيم٬ ما بصورتى مستقيم و غير مستقيم نظراتمان را در مورد آنها اعلام ميکنيم. ما به آنها عقده ميدهيم٬ و از طريق مقايسه آنها با يکديگر به آنها عقده تزريق ميکنيم.
تاٽير آن تقريبا مشابه اين است که فردى با ويژگيهاى نامنظم بصورتى پيوسته بشنود که او زشت است. اين فرد اعتماد به نفس و احترام به خود را از دست ميدهد. ممکن است که تلاشى در جهت تغيير ظاهر خود انجام بدهد اما به احتمال زياد ميفهمد که همچنان بعنوان زشت قلمداد ميشود. او بدون يک حمايت همه جانبه از محيط اطراف و يا يک شکيبايى غير معمولى٬ فرو ريخته و امکان ادامه زندگى و پيشرفت را٬ به شيوه کسانى که او را محکوم نموده اند٬ از دست ميدهد.
با اين مقايسه ميخواستم بگويم که "انتقاد" امپرياليسم روانى سازنده نيست. اين انتقاد عقده اى نابود کننده را ايجاد مينمايد٬ چرا که شرايطى را مورد انتقاد قرار ميدهد که ايجاد تغيير در طول – ه حياط – ه شرايط مورد انتقاد واقع شده غير ممکن است. جهت نابود نمودن بيسوادى به نسلها نياز است٬ جهت دادن آگاهى اجتماعى به مردمى که از نيمه دهه هاى ١
۹٠٠ تحت استعمار٬ فئوداليسم و اغلب ساختار بسيار شديد مذهبى زندگى کرده اند به نسلها نياز است. امپرياليسم روانى به اين مسائل توجه نميکند٬ آن محکوم ميکند٬ رد ميکند٬ توهين ميکند و دولتهاى غير سفيد و مردم آنرا بخاطر اينکه با ما متفاوتند مورد انتقاد قرار ميدهد.
سيستم قيموميتى – ى اختراع شده توسط جامعه ملل و قدرتهاى بزرگ يکى از پايه هاى اين امپرياليسم روانى را بنيان نهاد. مستعمرات سابق ترکيه و آلمان تحت کفالت قرار گرفتند به دليل اينکه آنها "قابليت" اداره خودشان را نداشتند. آنها تا جايى که ممکن بود بايد همانند کشورهاى سفيد تربيت ميشدند٬ بدون توجه به ساختارى که در گذشته داشتند آنها بايد ناگزير به قبول شکلى ميشدند که در تطابق با ما بود٬ و قدرتهاى بزرگ تعيين ميکردند که اين مستعمره چه زمان قادر بود که امور خود را رتق و فتق نمايد. – سيستم قيموميت البته سيستم استعمارى بود در شکلى ملبس.
توسعه نيجريه تحت اولين نيمه دهه هاى ١
۹٦٠ مٽاليست در مورد نتايج امپرياليسم روانى. قبل از رهايى انگليسيها تمام ايدئولوژى سيستم پارلمانى خود را٬ بدون در نظر گرفتن اينکه شرايط اجتماعى در نيجريه بصورتى کامل فاقد شروط لازم براى اعمال يکچنين سيستمى بودند٬ به رهبران برجسته نيجريه اى تحميل نمودند.
رهبران – ه تحت تعليم قرار داده شده پنج سال بدون نتيجه کوشيدند که اين سيستم را قابل استفاده نمايند٬ سپس برخى از آنها به دليل فساد حاصل از فاصله ميان نظرات و واقعيات تسليم شدند. در ژانويه ١
۹٦٦ زمانيکه کودتاى نظامى رخ داد جهان سفيد- ه غرب آن را بعنوان "تجاوزى به دمکراسى" محکوم نمود. دمکراسى وجود نداشت که به آن تجاوز بشود٬ اما انگليسيها و ما٬ ديگر اعمال کننده گان امپرياليسم روانى٬ سيستم بظاهر دمکراتيک را بخاطر نظرات و ارزشهاى خودمان ترجيح ميداديم.
ما نميخواستيم بپذيريم که اين عمدتا به دليل فشار از جانب نظرات و ارزشهاى ما بود که پنج سال اول در نيجريه به هرج و مرج مبدل شد.
زمانيکه در مورد دستيابى به جهانى که در آن همه از حقوق و امکاناتى مساوى برخوردارند صحبت ميکنيم امپرياليسم روانى يکى از دشوارترين مسائل است. اين نتيجه شيوه تفکر صاحب منصبان جهان سفيدهاست٬ حاصل يک ارزش گذارى افراطى منحط توسط افراد تحصيل کرده و برخى از اشکال همکاريهاى اجتماعى است. اين به همان ميزان – ه آشکار در جامعه خود-ه ما بشکل پرستش هوش وجود دارد٬ پرستش کسانى که قابليت سازگارى را دارند٬ کسانى که رفتار صحيحى دارند و کسانى که موفقند.
امپرياليسم روانى امکانات توسعه جوامع آسيب ديده را کاهش ميدهد. از آنجاييکه که آنها بصورتى پيوسته تحت فشار قرار ميگيرند و از آن طريق خود را در معرض مقايسه با ديگر گروههاى مردمى قرار ميدهند که مدعيند و تصور ميکنند که از لحاظ اقتصادى٬ سياسى و فرهنگى برترند٬ احساس حقارت شديدى ايجاد ميشود. اين احساسات عميق و دائمى ميشوند به دليل اينکه تفاوتها در مقايسه با شايسته ها به نظر نميرسد که در طول زندگى آسيب ديده دستيافتنى باشند.
از احساس حقارت نااميدى و خودخواهى زاده ميشود. در جوامع مورد تحقير واقع شده اين خودخواهى به فقدان همدردى و عدم تمايل به همکارى در ميان گروه خودشان منجر ميشود.
براى ارضاء خواستهاى بشردوستانه و همبستگى٬ به يک تقريبا معنويت غير انسانى از فردى٬ از فرد سياستمدار در کشور تحقير شده٬ نياز است. مقايسه ميان کشور خودش و يک "دمکراسى" اروپايى٬ دشواريها براى نزديک بردن کشورش٬ فقط براى يک ميليمتر٬ به دولتى کارآمد٬ بر روى فرد تحقير شده چنان تاٽير وسوسه انگيزى ميگذارد که عنقريب آن کار مهم را رها نموده براى اينکه در عوض تمام تلاش خود را صرف کاميابيهاى (اقتصادى) فردى خودش بکند.
بر اين اساس تاٽير اين سياست بر کشورهايى که توسط امپرياليسم روانى در رتبه بسيار پايين ترى قرار ميگيرند اين است که مردم آنجا بدنبال منافع شخصى خودشان ميروند. بجاى اينکه دولت – مردم از کسانى که جايگاه و آموزش بهترى دريافت نموده اند استفاده کنند آنها دولت – مردمى را که به توسط آنها به اين امتيازات دست يافته اند مورد سوء استفاده قرار ميدهند. فشار بيش از اندازه است٬ عقب ماندگى در مقايسه با آرمانهاى تلقين شده بزرگ است.
امپرياليسم روانى در موازات با ديگر روشهاى امپرياليستى مورد استفاده قرار ميگيرد و همراه با آنها شرايط کابوس مانندى ايجاد مينمايد٬ شرايطى که بنظر ميرسد براى رها نمودن خود از آن امکانات بسيار کمى وجود داشته باشد. در نتيجه اغلب کشورهاى در حال توسعه تنها در توسعه اى ظاهرى٬ از نوعى به نوع ديگر٬ بسر ميبرند – ظاهرى به اين دليل که بحران پديدار شده نميتواند بعنوان مرحله اى در يک توسعه قلمداد بشود.
امپرياليسم روانى اساس امپرياليسم سياسى و اقتصادى را پايه گذارى ميکند. احساس خود کم بينى٬ نااميدى٬ خودخواهى و فقدان همبستگى ميتواند توسط قدرتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى در جهت فريب افراد و گروهها مورد استفاده قرار گيرد. افراد و گروهها ميتوانند با پول خريده و تهديد به تحريم اقتصادى بشوند.
آگاهى در کشورهاى غير سفيد در مورد اينکه چنين تحريفهايى بصورتى پيوسته جريان دارد و متوقف نمودن آنها غير ممکن به نظر ميرسد تاٽيرات براندازنده امپرياليسم را افزايش داده و روحيه قويترين افراد و گروهها را تضعيف مينمايد.
در نتيجه آنها امکانات دولتهاى امپرياليستى و نئو استعمارى را که منافع استراتژيک و اقتصادى خود را حفظ و گسترش بدهند افزايش ميبخشند.
از آنجاييکه از اين طريق کنترل امپرياليسم بر روى منابع طبيعى و توليدات -٬ توزيع – و فروش دستگاهها تقويت ميشود امکانات براى مردم غير سفيد که ساختارى کارآمد و مستقل را تاسس نمايند کاهش ميابد٬ و اين امر به نوبه خود تاٽيرات روانى امپرياليستى را افزايش ميدهد.
در نتيجه امکانات حفظ و گسترش حوزه هاى منافع امپرياليسم افزايش ميابد. و غيره
کمپين بر عليه کارگران
هر کس که مردمى را دمکرات و مردم ديگرى را غير دمکرات ميخواند٬ هر کس که مردمى را با استعداد و مردم ديگر را کم استعداد ميخواند مرتکب امپرياليسم روانى شده و در نتيجه به دولتهاى امپرياليستى و نئواستعمارى در جريان استٽمار جهان غير سفيد يارى ميرساند.
اين گونه ارزيابيها مشابه نظرات فاشيسم ايتاليايست٬ که برخى از مردم را بعنوان پيشرفته تر و ديگران را بعنوان عقب مانده توصيف مينمود. هر دو شکل ارزيابى شرايط تاريخى و سياسى که عامل بوجود آورنده وضعيت اين انسانهاست را ناديده ميگيرند. بر اساس اين ارزيابيها ارزش فرد تحصيل کرده از تحصيل نکرده بيشتر است و چشمان خود را بر روى اين مسئله که چرا يکى تحصيلات کسب نموده و ديگرى ننموده ميبندد. براى امپرياليسم روانى اين تفکر که هر دو نفر ميتوانستند همان تحصيلات را کسب کنند اگر امکانات عملى يکسان در اختيارشان قرار ميگرفت امريست باطل.
تاٽير امپرياليسم روانى و فاشيسم در اينکه فرد و يا گروه تحقير شده زير سلطه نگاه داشته ميشوند برابر است.
پس از جنگ جهانى دوم مردم هيچ کشور غير اروپايى مانند مردم عرب اينچنين در معرض آٽار مخرب امپرياليسم روانى قرار نگرفته اند.
در اينجا ما توسط امپرياليسم روانى در خدمت منافع اقتصادى و استراتژيک ابرقدرتها عمل نموده ايم – و ما را به اين باور کشانده اند که به کشور خودمان و منافع مردم يهود کمک کرده ايم.
ما از مردم اسراييل بخاطر ساختن کشورشان با شادى٬ گرمى و قدردانى استقبال نموده ايم و اسراييل را در بالاترين رتبه اهميت در فهرست امپرياليسم روانى قرار داده ايم – به عبارت ديگر خود را با اسراييل يکسان تلقى نموده ايم.
ما با دولتهاى عربى و مبارزه آزاديبخش فلسطينيها با تحقير٬ توهين و نفرت برخورد نموده ايم و مقام آنها را تا پايينترين بخش فهرست تنزل داده ايم.
ما بصورتى پيوسته خودمان را وقف مقايسه ميان دو طرف نموده ايم٬ يکى را ستايش و ديگرى را تحقير نموده ايم٬ و هرگز در مورد علل اختلاف ميان آنها سوال نکرده ايم.
ما بذر نااميدى را در ميان اعراب٬ با نشان دادن اينکه آنها در چشمان ما٬ در مقايسه با اسراييليها٬ از اهميت کمترى برخوردارند٬ پاشيده ايم..
ما توسط ارزشها و فشارهايمان٬ اعراب را وادار به انجام اقدامات نااميد کننده٬ تلاشهاى ياس آور براى خودنمايى٬ نموده ايم. ما آنها را نيمه انسان توصيف نموده و در نتيجه ناگزير به انجام اقداماتى کرده ايم که بصورتى کاملا روشن مدرکى دال بر نيمه انسان بودن آنها را به ما ارائه ميدهند.
ما هرگز در مورد اينکه که چرا اعراب اينگونه رفتار نموده اند٬ چرا آنها اينچنين فرياد کشيده اند٬ سوال نکرده ايم. ما بر اين درک باقى مانده ايم که اسراييل مسئله مردم يهود را حل کرده است و هرگز بر آن نشده ايم که بدانيم چرا اعراب مخالف اسراييل هستند. ما هرگز تلاش نکرده ايم که در مورد علل اينکه چرا برخى از دولتهاى عربى هنوز فئودال هستند يا چرا ديگر دولتها همواره در معرض کودتاهاى دولتى و انقلابات قرار ميگيرند تحقيق کنيم.
ما از قبول اينکه چيزى مانند امپرياليسم وجود دارد سرباز زده ايم و به همين دليل قادر به شناسايى اصول امپرياليسم و شيوه هايش نشده ايم.
اساس اين امتناع آگاهانه و يا ناآگانه در اين حقيقت نهفته است که ما از امپرياليسم استفاده ميکنيم٬ که ما خودمان مستقيم و يا غير مستقيم امپرياليسم هستيم. ما چنان به زندگى در يک جامعه امپرياليستى خو گرفته ايم که در حقيقت از ساختار امپرياليستى – به همان شيوه که ما از ساختار امپرياليستى در کشور خودمان آگاه نيستيم – با خبر نيستيم.
يک اسراييل خوشبخت٬ و اينکه نفت اعراب توسط قدرتهاى مهربان کنترل ميشوند٬ چيزهاى خوبى هستند براى ما.
ما توسط ارزشها و مواضعمان راه را براى دخالتها در کشورهاى عربى هموار نموده ايم و در نتيجه به عدم توسعه دولتهاى نيرومند٬ مستقل و مردمى يارى رسانده ايم.
درپايان جنگ جهانى اول٬ پس از "آزادى" دولتهاى عربى از امپراطورى عٽمانى٬ جهان اقتصادى٬ سياسى و روانى امپرياليسم روانى دايره اى جادويى را گرد اعراب ايجاد نموده است. ايجاد سيستم قيموميتى خود را بر اساس٬ بخصوص٬ تحقير اعراب پايه گذارى نمود.
از آن زمان به بعد٬ اعراب کوشيده اند٬ به معناى واقعى٬ خود را رها سازند٬ و با اقدامات نااميد کننده آنها با نفرت بيشترى که به نوبه خود با افزايش نااميدى بيشتر مواجه شده برخورد شده است. آنها هنوز با آزادى فاصله زيادى دارند.
امپرياليسم به آن رژيمهاى عربى علاقمند است که يا ضعيف و قابل کنترلند و يا اينکه آنها خودشان ميتوانند آنها را تقويت نمايند٬ که آنها نيز به دولتهاى قابل کنترل مبدل ميشوند. در جمهوريها امپرياليستها بدنبال رژيمهايى هستند که ميتوانند آنها را از طريق تهديد و آلت دست قرار دادنها تحت تاٽير قرار دهند. در پادشاهيها امپرياليستها از شيوخ و پادشاهان از طريق ارائه پول و کمک به آنها براى حفظ تخت و تاجشان حمايت ميکنند.
رژيمهاى جمهورى و مردم توسط تحقير٬ توهين و استهزاى امپرياليسم روانى ضعيف نگاه داشته ميشوند – و همان کارزار روانى در شيخ نشينها و کشورهاى پادشاهى براى نيرومند نگاه داشتن حاکمان بر عليه جنبشهاى مقاومت بکار گرفته ميشوند. توسط تضعيف روانى نيروهاى پيشرو ميتوان سپس آنها را با کمک پول و وعده هاى کاذب پراکنده نمود.
ما در اين امرمشارکت داريم. تا کنون چند بار خنده تمسخر آميز خود را نٽار کودتاهاى دولتى در عراق نفت خيز کرده ا يم٬ چگونه به گونه اى انحرافى به جنبشهاى مختلف عربى که خود را سوسياليست مينامند خنده ايم.
به عبارت ديگر ما همزمان با اينکه از توسعه کشورهاى عربى جلوگيرى ميکنيم تمام تلاش خود را جهت توسعه اسراييل بکار ميگيريم. ما به اسراييل کليه پشتيبانيهاى ممکن سياسى٬ اقتصادىو اخلاقى را ارائه ميدهيم – تا آن ميزان که حتى زمانيکه دولتهاى ما و يا سازمان ملل بخاطر شرم بايد اقدامات اسراييل را محکوم نمايند٬ ما مردم٬ به اسراييل درک و همدردى ارائه داده و بخاطر اقدامات آنها عذر و بهانه مياوريم. به باور ما آنچه که سربازان و پليس اسراييل بر عليه اعراب انجام ميدهند مشروع هستند چرا که ما آنها را بعنوان اقدامى تلافى جويانه بر عليه اعراب قلمداد ميکنيم. ما يک بار و براى هميشه تصميم گرفته ايم که اعراب حمله ميکنند و اسراييليها از خود دفاع ميکنند. ما به دنبال اين نيستيم که بدانيم که اين ماجرا چگونه آغاز شد٬ ما همواره بر اساس يک اقدام عربى آغاز ميکنيم و به همين دليل همواره موفق ميشويم که به اقدامات اسراييل بعنوان طبيعى٬ قابل احترام٬ مشروع و ضرروى نگاه کنيم.
و ما٬ جهت نشان دادن اينکه اسراييليها محقند و اعراب دراشتباه٬ از گمراه کننده ترين و نفرت انگيزترين استدلال امپرياليسم روانى استفاده ميکنيم: ساختار پارلمانى اسراييل٬ تقسيم به ظاهر مساوى درآمد ميان آنها٬ جنگلهاى آنها٬ زمينهاى کشارزى و باغهاى پرتقال که آنها خود را مالک آنها مينامند را به ميان مياوريم.
اگر چه براى هر يک از ما بيهوده بودن چنين استدلالى بايد کاملا آشکار باشد اما بصورتى پيوسته و بدون اعتراض بکار گرفته ميشود. و نه فقط در مورد مشکل غرب آسيا٬ در سال ١
۹٦۸ ما در سوئد و بقيه اروپاى غربى شاهد کمپين گسترده اى بوديم براى به رسميت شناختن سياسى کشور جدايى طلب بيافرا و در هر مقاله اى منش دمکراتيک بيافرا٬ تحصيلات عالى و مذهب مسحيت را به منظور برتر ساختن بقيه نيجريه ايها و براى مستحق دانستن آنها براى داشتن دولتى براى خودشان٬ برجسته نموديم.
آيا اقدامى مشروعتر است اگر توسط شخصى آموزش ديده تر از فردى با پيشينه ديگر انجام بشود؟ در سوئد گاهى٬ زمانيکه ما در مورد ديگران و خودمان قضاوت ميکنيم٬ اينچنين به نظر ميايد.
بدين ترتيب امپرياليسم روانى در غرب آسيا به دو شيوه٬ بخشا توسط تضعيف روحيه کارگران و حمايت اخلاقى از اسراييليها٬ در به ترتيب٬ توسعه کارهايشان و بخشا توسط توجيه اقدامات اعراب بعنوان شرم آور و اقدامات اسراييليها بعنوان مشروع٬ عمل مينمايد.
بخاطر اين امر اعراب و اسراييليها در تمام موارد از يکديگر دور شده اند. در مورد آنها چنان متفاوت نظر داده ميشود و در چنان وضعيت کاملا متفاوتى قرار داده ميشوند که امکانات آنها جهت برخورد با يکديگر و قلمداد نمودن يکديگر بعنوان برابر٬ تقريبا بصورت کامل٬ از بين رفته است. ما بدين ترتيب توسط ارزشهايمان مانع از حل مسئله فلسطين ميشويم.
ما دولتهاى عربى را بى ٽبات و مهاجم نموده ايم و همزمان چنان کرده ايم که اسراييل خود را بعنوان ابر مرد قلمداد مينمايد. ما رهبران عرب را تشويق به انجام وحشتناکترين جنگها و اقداماتى نااميدانه نموده ايم و اسراييليها را به صهيونيسمى گسترده و چيزى که به نظر انتقامى براى نابود نمودن ترور و توهينهاى نازيها باشد تشويق کرده ا يم.
مشارکت عاطفى و سياست به يکديگر وابسته اند. اما يک مشارکت عاطفى که هرگز به کسب دانش اهميت نميدهد سياستى بسيار متزلزل ارائه ميدهد.
هويت فلسطينيها
افراطى ترين نتيجه – ى ارزشها و نابيناييهاى ما خيانت ما به اعراب فلسطينى است.
ما هويت را آنها بعنوان يک قوم٬ حقوق انسانى آنها را براى قانونى نمودن يک استعمار و يک اعلاميه ناعادلانه سازمان ملل متحد٬ ديکته شده از جانب ابرقدرتها٬ انکار نموده ايم.
ما جهت کمک به مردمى مفلوک٬ مردمى که به ما آنقدر نزديک بودند که ما ميتوانستيم خود را با آنها يکسان تلقى کنيم٬ گروه کوچکى از مردم دور از خود را که نميشناختيم قربانى نموديم.
يکبار ديگر ارزشها ما: سفيدها٬ نزديکان٬ حق پيشرفته ها.
ما تا به آنجا پيش رفتيم که حق فلسطينيها را در اينکه در کشور خودشان زندگى کنند انکار نموده ايم – بيش از اين بسختى ميتوان حق ديگران را مورد تحقير قرار داد. ما اين را که اسراييليها اکنون در جايى زندگى ميکنند که فلسطينيها در گذشته زندگى ميکردند بعنوان امرى عادلانه پذيرفته ايم.
با توسل به ظاهر سازى٬ از طريق اعلام اين امر که دولت مستقلى به نام فلسطين و به همين دليل مردم فلسطينى هرگز وجود نداشته اند: تلاش نموده ايم که خودمان و اسراييلها را تبرئه نماييم – چرا اين پناهنده گان بايد دقيقا در فلسطين زندگى کنند؟ آنها اعرابى هستند مانند اعراب ديگر٬ و دولتهاى عربى البته به اندازه کافى فضاى آزاد دراختيار دارند. در ضمن اعراب ابتدا در دهه هاى ٦٠٠ به فلسطين آمدند و يهوديها از هزاران سال قبل در آنجا زندگى کرده بودند. علاوه بر اين اعراب از کشور بدرستى نگهدارى نکردند – و ببنيد که چگونه سرسبز شده است!
ما چنين کرده ايم. با داشتن حق بر روى شيوه زندگى اشرافيمان زندگى ديگران را به بازى گرفته ايم. تو گويى که حق محل اقامت ميتوانست با رد و بدل نمودن عبارات لغو بشود.
ما احتمالا اينچنين تصور کرده ايم.
ما از بکار بردن عبارت فلسطينيها دست برداشتيم٬ "پناهنده گان"٬ "اعراب" يا "پناهنده گان عرب" را جايگزين آن نموديم. اگر کسى تصادفا از آن عبارت لغو شده استفاده کرد ما گفتيم: اما يهوديان همواره در فلسطين زندگى کرده اند٬ آنها نيز بايد به همين دليل فلسطينى ناميده بشوند. – بدين ترتيب عبارت غير قابل استفاده شد.
ما مسئله فلسطين را که از ابتدا بر سر مناقشات ميان گروههاى مردمى مخلتف در فلسطين بود به اينگونه که مسئله بر سر تلاش اسراييل بخاطر صلح و مرزهاى به رسميت شناخته شده است تفسير نموديم.
چه مرزهايى؟ صلح بر اساس شروط چه کسى؟
و ما تحقير خود را بر روى اردوگاههاى پناهنده گان٬ چنان که گويى ما مردم فلسطين را به اندازه کافى تخريب نکرده بوديم٬ سرازير نموديم٬ به آن مردم رانده شده به دليل اينکه منفعل و تنبل هستند و تلاش ميکنند که با کمکهاى سازمان ملل متحد زندگى کنند توهين کرديم. ما آنها سرزنش کرديم بخاطر اينکه آنها نشسته و به "نواى فريبنده" راديو قاهره و سوريه گوش ميکنند. ما براى آنها با لحنى تمسخر آميز دلسوزى کرديم بخاطر اينکه آنها "اميد بيهوده اى را" در مورد يک بازگشت احتمالى "تقويت" ميکنند.
ما آنهايى که خود را در واحدهاى پارتيزانى سازماندهى و به اسراييلها حمله کردند مورد لعن و نفرين قرار داديم و آنها را تروريستهاى عرب٬ جاسوس و قاتل خوانديم.
با اين امپرياليسم روانى٬ تضعيف کننده و بى هويت کننده٬ ما نه تنها به استعمارگران يهودى بلکه به خودمان براى پنهان نمودن خيانتمان کمک کرده ايم. اسراييليها دقيقا اينگونه استدلال ميکنند٬ و ما خود را صرف تبليغات آنها نموده ايم به دليل اينکه براى ما بسيار مناسب است.
در سپتامبر ١
۹٦۸ من از Aaron Keddan٬ يکى از مشاوران Levi Eshkol شنيدم که گفت: "ما بايد٬ بر اساس نظراتمان٬ با هويت فلسطينى مخالفت کنيم. ما نيروهاى مترقى فلسطينى را٬ در صورت برقرارى تماس با آنها٬ تقويت نموده و اين ميتوانست به معناى افزايش تهديدى باشد بر عليه خود ما."

 

--------------------------------------------------------------------

----------------------

 

فلسطين و اسراييل – تجزيه و تحليلى از نگاه چپ(٢)

بخش2
نويسنده: استفان بکمان
مترجم: پيام پرتوى

http://www.marxistarkiv.se/skribenter/s-beckman/s_beckman-palestina_och_israel.pdf
٢. استعمار صهيونيستى و امپرياليسم انگليس
استدلال براى استعمار
بنا بر درک من عبارت "استعمار" داراى دو مفهوم اساسى است. يک روى آن مٽبت است و درباره شهرکها و کشت و کارها در مناطق محاصره شده – ى غير قابل استفاده صحبت ميکند. و روى ديگر آن منفيست و از تصرف و استفاده از مناطقى سخن ميراند که اقوام ديگر از قبل٬ زمانى که تصرف رخ داد٬ در آنها ساکن بودند. اغلب استعمارگران بر اساس هر دو مفهوم٬ براى مٽال مهاجران سفيد پوست در آفريقاى جنوبى و رودزيا٬ انگليسيها در نيجريه٬ فرانسويها در ويتنام و هلنديها در اندونزى٬ استعمار نموده اند.

 


تقريبا٬ همواره٬ ميتوان گفت که استعمارگران زيرکند چرا که جنگلها را تميز٬ خندقها و باتلاقها را نهر کشى و آنها را به مزارع حاصلخيز مبدل مينمايند. اغلب آنها ناگزير شده اند که بخاطر حفظ جان خود همچنين بخاطر دفاع از کشت و کار و خانواده خود بر عليه شورشيان که ميسوزانند٬ غارت ميکنند و ميکشند مبارزه نمايند. بسيارى از زنان اروپايى و کودکان بطرز بسيار وحشيانه اى بدست چنين خرابکارانى کشته شده اند.
از اين نظر استعمارگران يهودى تفاوتى با ديگر استعمارگران نداشتند... حتى امروز٬ تقريبا
۹٠ سال پس از آغاز استعمار٬ زنان و کودکان توسط مردمان بومى بقتل ميرسند.
اما اين استعمار برخى از ويژگيهاى خاص خود را دارد. استعمارگران از کشورى مادر و با يک نيروى نظامى نيرومند جهت حفظ آنها نيامدند بلکه آنها در عوض ناگزير شدند که از ابر قدرتهاى ديگر طلب يارى نمايند. استعمارگران اسراييلى صاحب ايدئولوژى بودند که دقيقا بر اساس آن راهى فلسطين شدند و اينکه بر اساس درکشان آنها را مستحق زندگى در آنجا مينمود.
به گفته داويد بن گوريون٬ يکى از رهبران برجسته استعمارگران و بعدها نخست وزير در اسراييل تاسيس شده٬ ايدئولوژى –صهيونيسم – از دو منبع تغديه ميشد:
"منبع اول – اعتقاد مسيحايى – عميق٬ غيرمنطقى٬ غير وابسته به زمان و مکان و به همان قدمت يهوديت بود. ريشه آن به روايتهاى مربوط به ابراهيم٬ اولين عبرى٬ که خداوند به او گفت: [به فرزند تو من اين سرزمين را خواهم داد]. (
I. Mos. 12:7)." بازميگردد.
"منبع دوم صهيونيسم تحولات اجتماعى و ملى بود که در اروپا در دهه هاى ١
۸٠٠ روى داد٬ تحولاتى که به جوان يهودى بهترين اعتقاد به اين ارزش که انسانها و مردم براى افتخار خودشان٬ براى رهايى و قيام ملى ميجنگندند و راه را براى هموار نمودن مسير - ه جديد رستگارى مورد اشتياق: بازگشت به کار و خاک اصلى٬ ميسر ميساخت ارائه ميداد."١
١- داويد بن گوريان٬ قيام اسراييل٬ سفارت اسراييل٬ استکهلم ١
۹٦٢ ٬ ص. ٥

دليل اينکه خداوند دقيقا فلسطين را براى يهوديان استعمارگر انتخاب نموده اين بود که ابراهيم آنجا ايستاده بود هنگاميکه خداوند با او صحبت کرد. و پس از ابراهيم دولت يهوديان دو بار در آنجا وجود داشت٬ که آخرين آن توسط روميها در سال ١٣٥ پس از ميلاد مسيح نابود شد.
يهوديان٬ از طرف ديگر٬ در رابطه با اسارت بابليها در دهه هاى ٥٠٠ قبل از ميلاد مسيح پراکنده شده بودند. تنها حدود ٤٠٠٠٠ نفر توانسته بودند که از اسارت خود را به فلسطين برسانند.٢
٢. هربرت تينگستن٬ آن اسراييل تهديد ميکرد٬
Aldus ١۹٦٧ ٬ ص. ۸

اين اطلاعات تاريخى کتاب مقدس استدلال اصلى استعمارگران را براى حق آنها که کشور اسراييل را تاسيس نمايند تشکيل ميدهد. کليه کسانى که طى هزاران سال در آنجا٬ زمانيکه يهوديها در آنجا نبودند٬ زندگى کرده بودند غريبه محسوب ميشدند. بن گوريان مينويسد: "طى ٢٠٠٠ سال فاتحان بيگانه بر کشور حکومت کرده بودند" روميها٬ بيزانيها. ايرانيها٬ اعراب٬ صليبيون٬ مغولها٬ مصريها٬ ترکها و انگليسيها.٣
٣. بن گوريون٬
ibid. ص ٧

کليه استعمارگران زمانيکه آغاز نمودند به نحوى در مورد ديدن انسانهايى که در محل زندگى کرده اند قصور ورزيده اند. بن گوريون تنها در مورد فاتحان و اينکه منطقه در دهه هاى ٦٠٠ "مورد هجوم مذهب اسلام و مردم عرب زبان قرار گرفت" سخن ميگويد.
اگر چه بن گوريون برگ برنده اى را در دست دارد که هيچ استعمارگر ديگرى ندارد٬ اينکه در فلسطين يک اقليت يهودى هنگاميکه صهيونيسم زاده شد زندگى ميکرد. تخمين زده شده است که فلسطين در ميانه دهه هاى ١
۸٠٠ جمعيتى٬ تقريبا٬ بالغ بر ٢٠٠٠٠٠ نفر داشت٬ که ٢٠٠٠٠ نفر از آنها يهودى بودند. بدين ترتيب بن گوريون ميتواند استدلال ديگرى را مطرح نمايد٬ اينکه قوم يهود "هرگز بصورتى کامل کشور مادرى خود را ترک نکرده بود". اين کاملا مناسب بود که به آن ده درصد توجه بشود.
اينکه صهيونيستها چگونه٬ تا اين درجه٬ از کليه استدلالت موجود جهت توجيه استعمار خود در فلسطين استفاده نموده اند را ميتوان به اين ترتيب توضيح داد که صهيونيسم چنان دير متولد شد که در همانزمان استعمارگر بودن بعنوان امرى غير اخلاقى قلمداد ميشد. و متقاعد نمودن مردم در مورد اينکه صهيونيسم خوب بود اهميت بسيارى داشت – هم قدرتهاى بزرگ و هم خود – ه يهوديها بايد متقاعد ميشدند. در آغاز تنها شمار اندکى از يهوديان جهان به دعوت صهيونيستها پاسخ مٽبت دادند.
اينکه مردم از قبل در فلسطين زندگى کرده بودند٬ تا جايى که ممکن است٬ بايد از نظرها پنهان نگاه داشته بشود. در پايان دهه هاى ١
۸٠٠ چند صد هزار فلسطينى مخفى نگاه داشته شدند. ١٬٢ ميليون فلسطينى در سال ١۹٤۸ مخفى نگاه داشته شدند. بن گوريون در سال ١۹٦٢ اينچنين نوشت:
"دولت اسراييل در مى ١
۹٤۸ تاسيس شد. در آنزمان چهار کشور آسيايى در راه بدست آوردن استقلال خود بودند: هندوستان٬ پاکستان٬ برمه و سيلان٬ و دهها کشور جديد ديگر نيز پس از آن در آسيا و آفريقا ظاهر شدند. اما ظهور اسراييل شباهتى به ايجاد اين کشورهاى جديد در اين دو بخش جهان يا آنهايى که در خلال سالهاى پيش رو ظاهر خواهند شد ندارد.
آنها توسط در هم شکسته شدن يوغ استعمار قدرتهاى اروپايى (انگليس٬ فرانسه٬ بلژيک و هلند) ايجاد شدند. مردم اين کشورهاى جديد٬ که صدها سال در کشورهاى خود زندگى کرده بودند٬ دهها يا صدها سال قبل از آن توسط امپراطوريهاى قدرتمند اروپا- فارس تحت انقياد قرار گرفته بودند. هنگاميکه فاتحان اروپايى ناگزير به عقب نشينى شدند اين مردم مستقل شدند. اما در مورد اسراييل اينچنين نيست. ظهور اسراييل در تاريخ جهان نادر است: اين ٽمره بازگشت صيون است. اسراييل شايد تنها کشور جهان باشد که ميتوان در موردش اينچنين گفت: در ابتدا وهم و پندار بود."٤
٤. بن گوريون٬
ibid.٬ ص. ٦

صهيونيسم از اين استدلال که فلسطين هنگاميکه استعمار آغاز شد بدبخت٬ بيچاره و مخروبه بود نيز به شيوه اى بسيار اساسى بهره بردارى نموده است. اين زوال بود - مانند ديگر کشورهاى ديگر که نزديک به ٤٠٠ سال توسط سلطان عٽمانى در استانبول اداره شده بود. جنگل زداييها بخش بزرگى از غرب آسيا را استريل کرده بود.
بنابراين استعمارگران آمدند و جنگلها را کاشتند و آبيارى مصنوعى – ه مناطق رها شده را سازماندهى نمودند. و اين استدلال را از قانونهاى قديمى عٽمانى که مقرر ميکند: آنکسى که زمين استفاده نشده را کشت و زرع ميکند بايد مالک آن زمين قلمداد بشود٬ آوردند.
سازمان و تاکتيک
طى دو هزار سال يهوديان در اروپا مورد اذيت و آزار و ظلم و ستم٬ به استهزا و مسخره گرفته شده بودند. در آغاز دهه هاى ١
۹٠٠صهيونيستها تخمين زده بودند که بيش از ١٠ ميليون يهودى در جهان٬ بخش بزرگى از آنها پراکنده در سراسر قاره اروپا٬ وجود داشتند. صهيونيسم ميخواست که مسئله موسوم به مسئله يهوديان را حل کند. استعمار فلسطين بر خلاف ديگر استعمارها بيان يک ناسيوناليسم بود.
مسئله فقط اين بود که مردمى از قبل در فلسطين زندگى ميکردند٬ مردمى که احتمالا در تب و تاب ناسيوناليسم نيز ميسوختند و اينکه در مورد مالکيت بر روى کشور خود نيز حق داشتند.
ميان سالهاى ١
۸۸٢ تا ١۸۹٧ چند هزار يهودى به فلسطين مهاجرت نمودند. در اوت ١۸۹٧ ٬ جهت سرعت بخشيدن به مهاجرت اولين کنگره صهينويستها در باسل تشکيل شد. رهبر کنگره تئودور هرزل –ه اطريشى بود که يکسال قبل از آن کتاب "کشور يهودى" را منتشر نموده بود. کنگره تاسيس "خانه اى" براى قوم يهود در فلسطين را هدف صهيونيستها تعيين نمود. (اصطلاح محترمانه - ى "خانه" بصورتى مداوم تا آغاز ١۹٤٢ ٬ که "دولت" جايگزين آن شد٬ استفاده شد.)
هرزل در دفترچه خاطرات منتشر شده – ى بعدى خود نوشت: "اگر ميتوانستم که کنگره باسل را در يک جمله خلاصه کنم – امرى که نميتوانم آنرا آشکارا انجام بدهم – ميگفتم: من در باسل کشور يهودى را تاسيس کردم."٥
٥. تئودور هرزل٬
Tage Bόcher٬ بخش ٢ ص. ٢٤. همچنين به هرزل٬ متون انتخاب شده٬ انتشارات ab Herzlia٬ استکهلم ١۹٤٤ نگاه کنيد

يکسال پس از کنگره ائتلاف استعمار و کميته استعمار يهودى٬ ١۹٠١ صندوق ملى يهودى٬ تاسيس شد.
بدين ترتيب همه چيز براى آغاز يک استعمار برنامه ريزى شده٬ بازبينى شده توسط يهوديان در کشورهاى مختلف و تلاش براى يافتن يک قدرت بزرگ پشتيبان و حامى براى صهيونيسم٬ مهيا شد. با توجه به نتيجه آن٬ آغاز کار چندان آسان نبود. در پايان دهه هاى ١
۸٠٠ تنها چند ده هزار يهودى از اطريش به فلسطين آمدند و همزمان در آغاز دهه هاى ١۹٠٠ صدها هزار در آمريکا منزل کردند. نتيجه٬ قيصر آلمان و دولت انگليس از حمايت طرحها در مورد ايجاد کلنى در فلسطين سرباز زدند. سال ١۹١٤ شمار يهوديان در فلسطين ۸٥٠٠٠ يا ۸ درصد از کل جمعيت آنجا بود.٦ در خلال جنگ جهانى اول يک سوم از آنها فلسطين را ترک کردند.
٦.
F. A. Sayegh٬ Le colonialisme sioniste en Palestine٬ Beyrouth ١۹٦٦ ٬ ص. ۸ ٬ و Tingsten٬ ibid.٬ ص. ٢٤

هنگاميکه صهيونيستها براى قانونى نمودن طرحهاى خود موفق به دريافت کمک از هيچ قدرت بزرگى نشدند تاکتيک در خود – ه فلسطين تغيير داده شد. دست به تحريک ناسيوناليسم در ميان استعمارگران زده شد و سياست تبعيص در مورد فلسطينيها به اجرا گذاشته شد – ميتوان آنرا بعنوان شيوه اى ديد که از طريق تشکلهاى يهودى مستعمره اى "بالفعل"٬ هنگاميکه در ايجاد "قانونى" آن شکست خورده بود٬ ايجاد شد.٧
٧.
Sayegh٬ ibid.٬ ص. ٧

تمام تلاشها جهت ممانعت از استخدام نيروى کار فلسطينى٬ توسط کشاورزان يهودى٬ بکار بسته شد – که در آغاز دشوار بود به دليل اينکه امکان پرداخت دستمزد کمتر به فلسطينيها وجود داشت. و آنها براى ساخت وساز جامعه اى يهودى به آنجا رفته بودند٬ بخصوص در "جليلن – ه باکره". يکى از رهبران صهيونيست٬ جوزف ويتکين٬ براى مهاجرت جوانان يهودى که آماده بودند شريران را تکه و پاره و جان خود را فداى ميهن کنند٬ تبليغات مينمود. "بياييد و به مردم خود خدمت کنيد" شعارى بود که در شيپور احضار خود براى جوانان سرگردان قوم يهود مى دميد. به گفته ويتکين جهت ظهور يک تولد دوباره ملى تنها آمدن يهوديان به کشور يهودى کفايت نمينمود. "کارگران يهودى و زبان عبرى نيز بايد ميامدند." زمانى ميتواند يک آزادى ملى واقعى آغاز بشود که که کارها در اين جامعه جديد توسط يهوديان انجام بشود و شرايط اين امر را امکانپذير سازد که بر آن خودخواهيهايى که فقط در خدمت خشنود نمودن منافع شخصيمان قرار دارد چيره بشويم٬.۸
۸. Walter Preuss٬ The Labour Movement in Israel٬ جنبش کارگرى در اسراييل٬ اورشليم ١۹٦٥ ٬ ص. ٢٤-٢٥

شعارهاى ديگراز اين دوران "غلبه بر کار"٬ استقرار تعاونى" و "کار يهوديان و کمک متقابل" بودند. جهت دسترسى به کارگران فلسطينى آنها بصورتى غير طبيعى "کارگران اجاره اى" ناميده شدند.
اينچنين استدلال ميشد: اگر يهوديان درک قبلى٬ که تنها اعراب مناسب کار کشاورزى در فلسطين بودند٬ را ميپذيرفتند٬ ديگرنميتوانستند در کشور بمانند. "اگر يهوديان کشاورز و کارگر مزرعه نميشدند شهرهاى يهودىبه يک قشر سطحى از زمينداران بزرگ يهود با کارگران عرب مبدل ميشد. بدين طريق فلسطين هرگز نميتوانست به يک کشور يهودى مبدل بشود."
۹
۹. Preuss٬ ibid.٬ ص ٢٢-٢٣

در طى مراحل اوليه استعمار اروپايى – ه آفريقاى جنوبى استعمارگران در آنجا در اين مورد که به اروپاييهاى فقير٬ اروپاييهاى متعلق به طبقه کارگر٬ اجازه مهاجرت داده بشود صحبت ميکردند. آنها در مقايسه با يهوديان در فلسطين به نتيجه اى خلاف آن دست يافتند: سلطه سفيدها در آفريقاى جنوبى بايد از طريق مبدل نمودن آن به يک طبقه برتر حاصل ميشد.- طبقه کارگر براى آفريقاييها محفوظ نگاه داشته شد.
در نگاه اول رويکرد يهوديان٬ به نظر بيشتر٬ متوازن آمد – يهوديان اين روش را انتخاب کردند که به روش سفيدها در آفريقاى جنوبى از فلسطينيها بهره بردارى نکنند - اما نتيجه به همان ميزانى براى فلسطينيها دشوار شد که براى آفريقاييها در سيستم ديگر دشوار شده بود. در اينجا در حقيقت سياست استٽمار يهودى به ترتيبى آغاز شد که سرانجام منجر به اخراج فلسطينها از کشور خودشان شد.
استخدام کارگران فلسطينى به منزله خيانتى به مردم يهود تلقى شد. تا حد توان تلاش شد که از انجام معامله با غير يهودى ممانعت بعمل آيد.
تاکتيک استعمارگران يهودى بديهيست: اينکه قدم به قدم دست مردم بومى را از کشور خودشان کوتاه کنند – با روشهاى "پيشرفته" تا زمانى که مردم بومى دست به مقاومت نزده اند. بر خلاف ديگر استعمارگران تلاش شد که زمينها را بخرند بجاى اينکه آنها را تصاحب کنند. و تلاشها همواره جهت دريافت حمايت از يک قدرت بزرگ براى قانونى نمودن استعمار ادامه يافت.
بسيار زيبا – اما در واقع با نقابى از سياست مستقيم نژادپرستانه.
"خانه ملى" ضمانت ميشود
انگليسيها از صدها سال قبل عادت داشتند که آزادانه با قلمرو ديگران معامله کنند٬ اينکه صهيونيستها بتدريج توانستند حمايت آنها جلب خود نمايند امر عجيبى نبود. البته٬ زمانيکه سرانجام دولت انگليس بر آن شد که از يک مستعمره يهودى در فلسطين حمايت نمايد٬ به دلايل خودخواهانه و امپرياليستى بود.
در ٢ نوامبر ١
۹١٧ وزير امور خارجه انگليس٬ A. J. Balfour ٬ تظاهر به نوشتن نامه اى به رهبر انگليسى صهيونيستها بارون Lionel Walter Rothschild نمود:
"دولت پادشاهى او با کمال ميل به ساخت و ساز خانه ملى در فلسطين براى مردم يهود نگاه ميکند٬ و با تمام توان تلاش خواهد نمود که جريان دستيابى به اين هدف را تسهيل نمايد٬ در حاليکه درک اين مسئله بايد روشن باشد که نبايد عملى در جهت نقض حقوق شهروندى و مذهبى مردم موجود غير يهود در فلسطين٬ يا حقوق و جايگاه سياسى که يهوديان در کشورهاى ديگر از آنها بهره ميبرند٬ صورت پذيرد."
بارون در حقيقت خودش در جريان تهيه اين اعلاميه شرکت کرده بود – اما در انزار عمومى چنين نشان داده شده بود که آن تصميم توسط دولت انگليس٬ از روى نيتى پاک٬ گرفته شده بود. از سال ١
۹١٥ اعلاميه آماده و بصورتى جمعى توسط رهبر صهيونيستها و نماينده گان دولت انگليس تهيه شده بود.١٠
١٠.
J. M. N. Jeffries٬ فلسطين: the Reality, Longmans, Green & Co. 1939, kapitel 11

دغلکاريهاى انگليسيها در جهان عرب در خلال جنگ جهانى اول يک دورويى امپرياليستى هدايت شده بود. ١۹١٥ آنها به اعراب وعده استقلال داده بودند و به اين ترتيب يکسال پس از آن آنها را ترغيب نموده بودند که بر عليه ترکهاى متحد آلمان شورش کنند. چند ماه قبل از اينکه اعراب شورش خود آغاز نمايند انگليس٬ فرانسه و تزار روسيه در خفا به توافق رسيده بودند که امپراطورى سلطان پس از جنگ چگونه بايد ميان آنها تقسيم ميشد. انگليسيها و فرانسويها (آقايان Sykes و Picot) تصميم گرفته بودند که بخش بزرگى از فلسطين بين المللى باشد.١١
١١.
Sayegh٬ ibid.٬ ص. ١٢

بسرعت پس از توافق فرانسوى-انگليسى٬ انگليسيها پشيمان شدند. آنها ناگهان متوجه شدند که بايد بر روى فلسطين کنترل داشته باشند براى اينکه کسى (فرانسه) خودش را بيش از اندازه به ساحل شرقى کانال سوئز نزديک نکند.
به دليل اينکه آنها نميتوانستند دست فرانسويها را به سادگى کوتاه کنند بر آن شدند که از صهيونيستها استفاده کنند. يک مستعمره يهودى در فلسطين تحت حمايت انگليس ميتوانست هر دو٬ ارائه دهنده منافعى در دراز مدت باشد و هم اينکه منجر به اين بشود که يهوديان ٽروتمند در جنگ جهانى مطلقا از متحدان حمايت بنمايند. فرانسويها به اين امر اعتراضى نميکردند.
اعراب٬ البته٬ تا قبل از تلاشى امپراطورى عٽمانى٬ از ماجرا با خبر نشدند.
بعنوان تشکر بخاطر شورششان اعراب باهوش اجازه پيدا کردند که تحت قيموميت قدرتهاى متمدن بزرگ اروپايى قرار بگيرند٬ قدرتهايى که ميتوانستند از آنها تا زمانى که به اندازه کافى بالغ بشوند٬ که از خودشان مراقبت کنند٬ مراقبت نمايند. اعراب فلسطينى افتخار اين را پيدا کردند که کشورشان بعنوان خانه ملى يهوديان انتخاب بشود.
قيموميت عبارت جديدى بود براى مستعمره يا تصرف٬ اختراع شده براى اينکه به قدرتهاى بزرگ استعمارگر فضايى از نيکو کارى بى غرضانه را ارائه بدهد. قيموميت توسط جامعه ملل تحريم شد و در نتيجه در عمل مورد قبول خدا بود. با پوشاندن لباس قيموميت بر حاکميت خود انگلستان توانست امپراطورى نفتى خود را در غرب آسيا بسازد.
جامعه ملل در غرب آسيا به همان ميزانى به قدرتهاى بزرگ خدمت کرد که سازمان ملل متحد در سال ١
۹٤٧ قصد آنرا داشت.
مهاجرت در حين تظاهرات
اينک در فلسطين استعمارگران حق خود را نسبت به يک خانه ملى بر روى زمين ديگران٬ "به رسميت شناخته شده"٬ بدست آورده بودند. استعمارگران بيشترى به داخل هجوم آوردند و پارلمانى يهودى و نوعى دولت – نه براى فلسطينيها٬ اما براى
Yishuv٬ دولت يهودى در دولت٬ ساخته شد.
اين دولت البته از اينکه حکومت امپرياليستى
Sir Herbert Samuel – ه صهيونيستى - انگليسى را بعنوان اولين مامور عاليرتبه انگليس براى فلسطين انتخاب کردند ضعيفتر نشد.١٢
١٢. ماکسيم رودينسون٬ اسراييل و اعراب٬
Penguin Books 1968٬ ص. ٢٦

استعمارگران به استراتژى برقرارى کمترين ارتباط ممکن با فلسطينيها ادامه دادند. اقتصاد در بخشهاى يهودى با کمک سرمايه از خارج بسرعت توسعه يافت در حاليکه جامعه فلسطين تضعيف شد.
موج بزرگ مهاجرت در ادغام با سوء ظن در مورد اينکه انگليسيها در راه بخشيدن فلسطين به يهوديها بودند فلسطينيها را به مقاومتى نوميدانه اى وادار نمود. تظاهرات خونين٬ بزرگترين ١
۹٢٠-٢١ ٬ بى وقفه رخ ميداد. اولين جنگ آزاديبخش فلسطين از ١۹٣٦ تا ١۹٣۹ ادامه يافت. ("شورش" يا "اغتشاش" عباراتى بودند که استعمارگران انگليسى براى اين فعاليتهاى مبارزاتى استفاده ميکردند.)١٣
١٣. دولت فلسطين: بررسى فلسطين ١
۹٤٥-٤٦

از ١۹١۸ تا ١۹٤٧ انگليسيها نااميدانه تلاش نمودند که ميان فلسطينيها و استعمارگران تعادلى ايجاد نمايند. از همان ١۹٢٢ ٬ توسط اعلاميه بالفور که ابدا حاوى وعده اى در مورد دولت يهودى نبود کوششهاى فراوانى جهت آرام نمودن فلسطينيها صورت گرفت. در ياداشتهاى Passfield٬ ١۹٢٢ ٬ مسئوليت انگليس براى حقوق مردم غير يهودى و حقوق آنها بعنوان معادل با يهوديها به رسميت شناخته شد.
درخواستهاى مکرر فلسطينيها در خلال دهه هاى ١
۹٢٠ – و ٣٠ ٬ از ٣ بخش تشکيل ميشد: توقف مهاجرت يهوديان. ممنوعيت انتقال زمينها عربى به يهوديان. استقرار يک دولت دمکراتيک که فلسطينيها ميتوانستند در آن در تطابق با درصد جمعيت خود حائز اکٽريت باشند.
چيزى که فلسطينيها عمدتا از آن وحشت داشتند اين بود که مهاجرت يهوديان را در نهايت حائز اکٽريت بنمايد.
١
۹١۸ فلسطين ٧٠٠٠٠٠ نفر جمعيت داشت٬ که ٥٦٠٠٠ نفر از آنها يهودى بودند. ١۹٢٢ ارقام ٧٥٧١۸٢ و ۸٣٧۹٤ بود. سال ١۹٣١ ٬ ١٠٣٥۸٢١ و ١۹٤٤ ٬ ١٧٦٤٠٠٠ و ٥٥٤٠٠٠ ٬ بودند.
١
۹٣٣ ٣٠٣٢٧٬ يهودى مهاجرت کردند٬ ١۹٣٤ ٬ ٤٢٣٥۹ و ١۹٣٥ ٬ ٧٥٧١۸٢ نفر آمدند.
آيا ميشد که از فلسطينيها در خواست نمود که به وضعيت وحشتناک يهوديان در اروپا توجه کنند؟
اما عليرغم مهاجرت بزرگ در خلال آن سالها٬ اوضاع در فلسطين٬ طى نيمه اول دهه هاى ٣٠ ٬ آرام بود. يکى از عوامل موٽر رونق اقتصادى فلسطين بود در حاليکه در مناطق ديگر بحرانى عظيم در جريان بود. ميان سالهاى ١
۹٣٢-٣٦ سرمايه اى بالغ بر ٣٠ ميليون پوند انگليسى به داخل فلسطين سرازير شد. کسب و کار استعمارگران تا ميزانى توسعه يافت که به فلسطينيهاى صنعتگر٬ کارگران ساختمانى و کشاورزان پرتقال اجازه ورود به بخشهاى يهودى داده شد.
اما زمانيکه رونق اقتصادى فرو نشست فلسطينها خارج شدند – همانند اسراييل امروزى آنها اولين کسانى بودند که اخراج شدند. اما اين طبيعى بود٬ آنها سودى براى استعمارگران نداشتند. ترجيح داده شد که از کارگران خودشان محافظت و بيگانگان را اخراج کنند.
اين همان سالى بود که مهاجرت به بالاترين ميزان خود ٦١
۸٥٤ رسيده بود٬ در ژانويه ١۹٣٦ سوريه ايها اعتصاب عمومى ٥٠ روزه خود را آغاز نمودند٬ اعتصابى که فرانسويها را ناگزير به دادن وعده اعطاى استقلال٬ طى سه سال٬ به سوريه ايها نمود.
در آوريل ١
۹٣٦ فلسطينيها جنگ آزاديخواهانه خود را با اعتصاب عمومى و جنگهاى پارتيزانى در کوهها آغاز نمودند. اعتصابات و جنگها خود را بر روى انگليسيها که به نظر ميامد هدفشان اين باشد که فلسطين را به کشورى يهودى مبدل نمايند متمرکز نموده بود.
يک ساختار اجتماعى در هم شکسته
جامعه فلسطين٬ ١
۹٣٦ ٬ بخشا توخالى از زمان دوران ترکها توسط ظهور يک طبقه کوچک روشنفکر و يک طبقه کوچک کارگر٬ ساختارى عمدتا فئودالى داشت. استعمارگران و استعمارگران سابق معمولا چنين وضعيتى را بعنوان يک دوران گذار ميان فئوداليسم و سرمايه دارى٬ که ميتواند مورد سوال قرار گيرد٬ مشخص ميکنند.دهها مستعمره سابق ده ها سال در چنين شرايطى قرار گرفته بودند بدون اينکه ساختارى سرمايه دارى و يا ساختارى ديگر رشد کرده باشد.
مورخ اسراييلى
Yehuda Bauer مينويسد:
"جامعه عرب در خلال دهه هاى ٣٠ تحولى طوفانى را٬ از يک سيستم شبه فئودالى به سرمايه دارى٬ از سر گذراند. اين توسعه با اينحال٬ چندان٬ نتيجه اجبار داخلى يا ناشى از فرايند ساخت و ساز جامعه نبود بلکه عمدتا نتيجه يک فشار خارجى بود٬ از تضاد اجتماعى با جامعه مستعمراتى يهودى٬ که البته به نوبه خود نيز يک فاکتور مدرن کننده به حساب ميامد."١٤
١٤.
Yehuda Bauer, The Arab Revolt of 1936, New Outlook 6-7 1966, Tel Aviv

من مورد سوال قرار ميدهم بخشا بخاطر اينکه جامعه فلسطين بسمت سرمايه دارى توسعه يافت و بخشا اينکه مدرن شد. البته تعداد اندکى سرمايه دار ظاهر شدند و نوگراييهاى مختلفى را ارائه نمودند٬ اما براى مردم مهمترو تاسف آور اين بود که جامعه سنتى توسط منافشات خارجى متلاشى شد٬ منافشاتى که يک تباهى فئودالى٬ و نه يک سيستم جديد٬ را از خود بجاى گذاشت٬. منظور من با مناقشات خارجى آن اٽرات متضاد اقتصادى و اجتماعى از دولتها در دولت است که در فلسطين وجود داشت و بجز کسب منافع براى خودش نيازى به همکارى نداشت.
Yehuda Bauer تاييد مينمايد که بسختى ميشد آگاهى طبقاتى متمرکز شده بر روى اربابان فئودال را تشخيص داد٬ که غيرمستقيم تاييديه ايست بر روى نظريه فوق. در واقع اين زمينداران بزرگ بودند که رهبرى جنبش آزاديخواهانه فلسطينى را بدست گرفته بودند٬ دستکم در آغاز.١٥ مهمترين انگيزه آنها ترس از فشار مداوم بر عليه اموالشان بود که ظهور جامعه يهودى آنرا گسترش داده بود. Walter Preuss متذکر ميشود که آنها ميتوانستند از آگاهى طبقاتى در نزد مردم خود در وحشت بوده باشند٬ که به عبارت ديگر ادعاييست در تقابل با ادعاى Yehuda Bauer.
١٥.
Preuss, ibid., s. 94

کارگران فلسطينى عمدتا در سنن خانوادگى و روستايى خود که در شهرها نيز حفظ شده بود گرفتار بودند. ناسيوناليسم – ه آنها بايد به همين دليل بعنوان ناسيوناليسم "خالص"٬ بدون وابستگى ايدئولوژيکى ٬ تشريح بشود. ميان روشنفکران ميتوان دو گروه را با دو رنگ مخلتف بر ناسيوناليسمشان مشخص نمود٬ يک گروه چپ و اعراب مسيحى با نياز شديد جهت توجيه خود در مقابل برادران مسلمان خودشان.
١
۹٣٣-٣٥ يک سازمان تروريستى ارتجاعى – مذهبى تحت رهبرى درويش Az-a-Din al-Kassem٬ اهل حيفا٬ وجود داشت. اين فرد جنگ الهى٬ جهاد را٬ بر عليه هر دو٬ يهوديان و اعراب مسيحى موعظه ميکرد و از روشهاى تروريستى خشونت آميز بر عليه صليبيون در دهه هاى 000 پيروى مينمود. او در نوامبر ١۹٣٥ به قتل رسيد و مراسم خاکسپارى او مظهر ملى بزرگى شد که به ساخت يک جبهه متحد فلسطينى تحت رهبرى مفتى اورشليم٬ رهبر ارتجاعى – مذهبى فلسطينيها٬ منجر شد. آن يک جنبش آزاديخواه در مفهوم سنتى قديمى٬ بسيار متفاوت با سازمانهاى از نظر-ه سياسى آگاه فلسطينى امروزى٬ بود.
اولين جنگ آزاديبخش فلسطينى
اعتصاب عمومى از آوريل تا اکتبر ١
۹٣٦ بطول انجاميد و ظاهرا موفقيت آميز بود. همسو با آن جنگهاى پارتيزانى در کوهها جريان داشتند٬ که تقريبا سازمانيافته اما به اندازه کافى موٽر بود براى اينکه در جريان ارتباطات بحران بوجود بياورد.
مفتى تاکيد کرده بود که مقاومت بخشى از مبارزه پان عربيسم بر عليه قدرتهاى استعمارى بود و برخى از داوطلبان از کشورهاى عربى ديگر به جنگجويان در کوهها پيوسته بودند. يک در خواست که او پس از آن موفق به انجام آن شد اين بود که انگليسيها اتحاد مردم عرب را به رسميت شناختند و اينکه ديگر دولتهاى عربى به همين دليل حق داشتند در آنچه که در فلسطين روى ميداد دخالت کنند.
يک نتيجه ديگر محدود نمودن مهاجرت توسط انگليس بود: ١
۹٣٦ ٢۹٧٢٧٬ نفر يهودى آمد٬ ١۹٣٧ فقط ١٠٥٣٦.
کميسيون انگليسى (
Peel) که براى بازبينى دلايل "اغتشاشات" منصوب شده بود تاييد نمود که اعلاميه بالفور يک اشتباه بود٬ و دولت در شکل موجود آنزمان خود به دليل ناسازگار بودن وعده هاى داده شده به يهوديان و اعراب قادر به ادامه کار خود نبود.١٦
١٦.
George E. Kirk٬ داستانى از خاور ميانه٬ Methuen٬ لندن ١۹٦٤ ٬ ص. ١۸٦

در گزارش همچنين به روشنى گفته شده بود که اعراب خانه ملى يهوديان را بعنوان يک مانع دشوار در راه استقلال ملى درک نموده بودند.١٧
١٧. لوراند گاسپار٬
Histoire de la Palestine٬ Maspero٬ پاريس ١۹٦۸ ٬ ص. ١٢٣

نتيجه اى که کميسيون پادشاهى از ملاحظات خود استنتاج نموده بود توسط پدر سالارى امپرياليستى مشخص ميشد. پيشنهاد کميسيون اين بود که کشور تقسيم ميشد٬ بدين ترتيب گروهاى قومى از يکديگر جدا و انگليسيها همزمان قادر ميشدند که مواضع استراتژيک خود٬ نفت و کانال سوئز٬ را حفظ کنند. بجز آنچه که يهوديان از قبل در مناطق ساحلى٬ در دشت Esdraelon و در بالاى دره اردون به تصاحب خود درآورده بودند٬ تمام جليل٬ شمار اعرابى که در آنجا زندگى ميکردند ٣٠ برابر بيشتر از يهوديان بود٬ را نيز ميگرفتند – کميسيون توصيه نموده بود که بخشى از اعراب از بخشهاى يهودى٬ يا داوطلبانه و يا با توسل به زور٬ منتقل بشوند. انگليسيها اورشليم و جافا و بخشى از راهروى ميان اين دوشهر٬ و همچنين شهرهاى حيفا٬ Tiberias٬ صفاد و ناصره٬ را نگاه ميداشتند.
١
۸. کيرک٬ ibid.٬ ص ١۸٦

صهيونيستها پيشنهاد را نپذيرفتند اما تمايل خود را به مذاکره اعلام نمودند. بن گوريون مذاکرات در کنگره صهيونيستها که طرحهاى قسمتبندى را مورد ملاحظه قرار ميداد تشريح نمود: "بحٽ بر سر اين نبود که Eretz اسراييل* قابل تقسيم است يا نه٬ هيچ صهيونيستى نميتواند حتى از کوچکترين بخش از Eretz اسراييل چشم پوشى کند. گفتگوها در مورد يافتن راهى بود که بسرعت منتهى به هدف مشترک بشود."
يک صهيونيست برجسته ديگر٬ دکتر٬
Chaim Weizmann٬ ميتوانست به تقسيمى فکر کند و انتقاد در مورد اينکه جنوب فلسطين بخشى از منطقه يهودى پيشنهاد شده نميشود را٬ عين عبارات: "آن فرار نميکند" رد کرد.١۹
*. (سرزمین اسرائیل (عبری:
אֶרֶץ יִשְׂרָאֵל Ιreṣ اسرائیل، اسرائیل Eretz) یک نام برای قلمرو تقریبا مربوط به منطقه احاطه شده توسط لوانت جنوبی به زبان انگلیسی نیز به عنوان کنعان، فلسطین، سرزمین موعود، و یا به سادگی شناخته می شود سرزمین مقدس - مترجم.
http://en.wikipedia.org/wiki/Land_of_Israel
١
۹. کيرک٬ ibid.٬ ص. ١۸٦-۸٧

فلسطينيها حاضر نبودند که بخش بزرگى از کشور خودشان را به نفع استعمارگران يهودى و امپرياليستهاى انگليسى رها کنند. Yehuda Bauer – ه مورخ با حيرت اعلام ميکند: "چرا اعراب نتوانستند راه حلى که يهوديان را در منطقه کوچک بسته اى در غرب فلسطين محاصره ميکرد بپذيرند؟" او به اين نتيجه ميرسد که اين اشتباه مفتى بود٬ که بخشا از اين ميهراسيد که امير عبدالله در ترانس اردون ميتوانست حاکميت مناطق فلسطينى را بدست بگيرد٬ بخشا تصور ميکرد که فشار بيشترى بر عليه انگليسيها ميتوانست پيروزى کاملى را نصيب اعراب نمايد؟٢٠
٢٠.
Bauer٬ ibid.
ماکسيم رودينسون در مورد عملکرد صهيونيستها که مردم يهود٬ "الهام گرفته از تبليغات مسيحى براى يک فلسطين کاملا يهودى٬ رهبران خود را ناگزير نمودند که پيشنهاد کميسيون را رد کنند"٢١ مينويسد.
٢١. رودينسون٬
ibid.٬ ص. ٣٥

تا سال ١۹٤٢ اينکه استعمارگران آشکارا مقاصد خود را در مورد ايجاد يک کشور يهودى – ه تفکيک شده نشان بدهند چندان معمول نبود. با اينحال نظرات صهيونيستهاى برجسته در رابطه با پيشنهاد کميسيون انگليسى در اين زمينه کاملا روشن بود.
يک ويژگى معمولى صهيونيسم – آگاهانه يا ناآگاهانه – همواره اينگونه بوده است که اقليتهاى نيرومندى وجود داشته اند که خواستار اسراييل بزرگ و اقدامات شديد بر عليه اعراب و انگليسيها شده اند. اکٽريت همواره محتاطانه رفتار نموده اند٬ گفته اند که خواهان خشنود نمودن خود با کاميابيهاى کمترى هستند – اما سرانجام موضع افراطى اقليتها همواره پيروز شده است. تفسير اينکه اين اکٽريت به همان ميزان –ه اقليتها افراطيند آسان است اگر چه "متمدن تر" و حرفه اى تر در رفتار خود .
مفتى بخاطر امتناع خود از قبول پيشنهاد تقسيم از ديگر کشورهاى عربى حمايت دريافت نمود. "هيچکس در دولت پوسيده اين کشورها آماده نبود که بصورت آشکار بر عليه مفتى اتخاذ موضع نمايد"٬
Yehuda Bauer مينويسد ظاهرا به گمان اينکه قبول استعمارگران يهودى براى دولتهاى "مترقيتر" و دمکراتيکتر" در ديگر کشورهاى عربى ميتوانست آسانتر باشد.
گزارش کميسيون در جولاى ١
۹٣٧ منتشر و در پايان تابستان جنگ آزاديبخش سرعت تازه اى گرفته بود. انگليسيها اولين عکس العمل خود را با بازداشت تعدادى از رهبران برجسته فلسطينى نشان دادند٬ اما مفتى به لبنان گريخت و فرانسويها به او اجازه دادند که از آنجا جنگها را رهبرى کند. او از همان اولين بخش جنگ آزاديبخش با آلمان و ايتاليا٬ تا حدى که از آنجا کمک دريافت مينمود٬ رابطه برقرار نموده بود (هيتلر و موسولينى غرب آسيا را در جهت منافع خودشان بر اين اساس که عراق و ايران تحت نفوذ آلمان قرار ميگرفت در حاليکه منطقه مديترانه توسط ايتاليا مراقب ميشد٬ تقسيم نموده بودند).
پس از يکسال فلسطينيها بخش بزرگى از بخشهاى غير يهودى نشين فلسطين را آزاد نموده بودند٬ اورشليم قديمى٬ بلنديهاى مرکزى٬ جليله٬ منطقه هبرون٬ برشبا و غزه. آنها يک سيستم اجتماعى مستقل را در مناطق آزاد شده ايجاد نموده بودند و ماليات دريافت ميکردند.
انگليس ضعيف بود و بحران مونيخ در سپتامبر ١
۹٣۸ بر روى ٽبات در فلسطين تاکيد داشت. حمايت دولتهاى عربى جهت ضمانت دسترسى به نفت بر روى کانال سوئز ضرورى بود. يک سوم از ارتش آنزمان – ه انگليس صرف سرکوب پارتيزانهاى٬ که در اکتبر و نوامبر ١۹٣۸ رخ داد٬ فلسطينى شد.
کتاب سفيد امپرياليسم ١
۹٣۹
از آنجاييکه فلسطينيها سرکوب شده بودند تلاشها جهت مطيع نمودن آنها و کاستن سوء ظنهاى دولتهاى عربى بکار گرفته شدند. در کتاب سفيد ١
۹٣۹ اينها وعده ها داده شدند: مذاکرات در مورد ساختار دولتى پس از پنج سال و گفتگوها در مورد استقلال پس از ده سال آغاز ميشد.
در عرض پنج سال آينده در مجموع به ٧٥٠٠٠ يهودى اجازه مهاجرت داده ميشد٬ سپس فلسطينيها شرکت کرده و در مهاجرت بيشتر تصميم گيرى ميکردند. فروش زمين به يهوديان در برخى از مناطق ممنوع و در مناطق ديگر محدود شد. فلسطين نه يک کشورعربى ميشد و نه يهودى. خانه ملى يهودى به دست آمده در نظر گرفته شد.
يک نکته جالب اين بود که مسئله استقلال در آينده با رضايت يهوديان صورت ميپذيرفت.
کسانى وجود دارند که اين کتاب را بعنوان بازشناسايى دير هنگام انگليسيها از "واقعيتها" در فلسطين قلمداد مينمايند. اما مطمئنا واقعيتها در اروپا نقش بمراتب مهمترى را براى مندرجات کتاب سفيد – در مى ١
۹٣۹ منتشر شد – ايفا نمودند. آن فرمانى بود از يک ابر قدرت امپرياليستى متزلزل که در سايه جنگ جهانى دوم خود را ناگزير ميديد که اسب را زين کرده و بر روى اکٽريت در غرب آسياى - ى از نظر نظامى مهم سرمايه گذارى نمايد. در آن لحظه آنها ناگزير بودند که روياهاى مردم يهود – و در نتيجه جان صدها هزار فرارى از تعقيب و آزار نازيها٬ را قربانى نمايند. اين در شرايط بحرانى است که دغلکاريهاى قدرتهاى بزرگ بويژه با ديگر کشورها و مردم٬ روشنتر ميشوند٬ در دوران صلح اغلب آنها موفق ميشوند که اقدامات غير اخلاقى خود را پنهان سازند٬ اين در جنگ است که ماهيت امپرياليستها با تمام ديوانگى و انحرافاتشان افشاء ميشود.
فلسطينيها از اين فرمان خشنود نبودند اما براى اينکه بتوانند بصورتى موٽر مخالفت نمايند ضعيف و پراکنده بودند. فضاى ضد انگليسى در ديگر کشورهاى عربى کمى آرام گرفت. استعمارگران خود را فريب خورده احساس ميکردند.
استعمار گران مرحله بعدى را آماده ميکنند
جنگ رهايى بخش فلسطينيها مواضع استعمارگران يهودى را تا درجه اى تقويت نموده بود که ميتوان گفت که جنگها٬ ١
۹٣٦- ٣۹ ٬ اساس تاسيس کشور اسراييل را بنيان نهادند.
اين امر در همان دوران اعتصاب بزرگ و اولين جنگ چريکى٬ ١
۹٣٦ ٬ آغاز شد. استقلال بخش اقتصادى يهوديان از طريق اعتصاب افزايش يافت. بيکارى توسط بسيج واحدهاى "پليس" – در ضمن تقريبا ٣٠٠٠ نفر از طرف دولت تحت قيموميت استخدام شدند – و توسط ساخت و ساز تاسيسات امنيتى نظامى رفع شد. ميان مناطق يهودى٬ بندر تل آويو راههاى استراتژيکى ساخته شدند. کشاورزى يهودى ديگر نيازى نداشت که با توليدات ارزانتر فلسطينى رقابت نمايد. اجازه داده شد که در ميان مناطق يهودى نشين سلاح توزيع بشود. عليرغم مخالفت – ه دولت تحت قيموميت رهبران نظامى انگليس سازمان دفاعى يهودى٬ هاگانا٬ را جهت مراقبت از لوله هاى نفتى استخدام نمودند.
در خلال اين سالهاى جنگ ٥٠ منطقه يهودى جديد ساخته شدند. نيروى همواره در حال رشد – ه سربازان انگليسى رونق اقتصادى را بشدت افزايش داد. انگليسيها طى دومين دوران شورش با ايجاد "پليس شهرکهاى يهودى"٬ که در واقع پوششى شد براى
Haganah٬ موافقت نمودند. در سال ١۹٣۸ هاگانا بعنوان يک ارتش زيرزمينى سازماندهى شد.
در سال ١
۹٣۹ ٬ جامعه يهودى٬ در مقايسه با فلسطينيها و مستقل از اقتصاد انگليسيها٬ واحدى بالغ بر ٤٧٥٠٠٠ نفر بود.
"کاغذهاى سفيد" - ه انگليسيها ضربه اى بود بر صورت استعمارگران. "تدريجا اين اعتقاد که بايد براى آينده صهيونيستها٬ همچنين بر عليه انگليس جنگيد٬ اگر نياز آن احساس ميشد٬ تقويت شد."٢٢
٢٢.
Bauer, ibid
توسط سرکوب جنبش مقاومت فلسطينها انگليسيها کمک تعيين کننده را به صهيونيستها داده بودند. ١
۹٤٢ آنها جهت اعلام اينکه با يک خانه ملى خشنود نبوده٬ بلکه بدنبال کشورى يهودى تلاش مينمودند آماده بودند.