سعيد آوا

اوضاع و احوال تاکنوني ما

بيش از شصت سال پيش برتولت برشت نوشت: اول به سراغ يهودی ها رفتند/ من يهودی نبودم،اعتراضي نکردم / پس از آن به لهستاني ها حمله بُردند/ من لهستاني نبودم و اعتراضي نکردم/ آنگاه به ليبرال ها فشار آوردند/ من ليبرال نبودم، اعتراضي نکردم/ سپس نوبت کمونيست ها رسيد/ کمونيست نبودم، پس اعتراضي نکردم/ سرانجام به سراغ من آمدند/ و هرچه فرياد زدم کسي نمانده بود که اعتراضي کند

مصداق عملي قطعه ی تأثربرانگيز بالارا در شرح اوضاع و احوال وعملکرد اپوزيسيون چپ خارج نشين رژيم اسلامي ايران مي توان مشاهده کرد. حال اگر اين شرح حال را به اپوزيسيون راست، چه «برانداز» و چه «اصلاح طلب»هم بسط دهيم کارنامه ای بس تيره تر، اسفبارتر و مضحک تر در برابرمان خواهيم داشت. پس، از آنجا که حساب و کتاب و اندازهً بدهي و جوابگويي اپوزيسيون راست به مردم ايران، خارج از حدٌ و و عهدهً اين نوشته مي باشد تنها اشاره ای گذرا به چپ اپوزيسيون خواهيم داشت.

چپ«درخود» ما هنوزکه هنوز است دور تسلسلي يکنواختي را طي مي کند و مسيری دوٌار را با شعارهای کليشه ای و کليٌ و عام، بدون بازبيني و سنجش ميزان پيشرفت و اجرای اين شعارها به دور خود مي چرخد. بخش بزرگ چپِ ما از همان فردای قيام 57 با تحليل ها و ارزيابي های فراطبقاتي و صرفأ سياسي با دامنهً بُرد روزانه، و عمدتأ متناقض، هر چه بيشتر از خاستگاه طبقاتي حقيقي خود دور شده و خلأ تأثيرگذاری در روند پيشبرد مبارزه طبقاتي و بر نيروهای پيش برندهً اين مبارزه راعميق تر کرد. تداوم اين پروسه با مهاجرتِ اجباری چپ به خارج و تعميق سردرگمي های نظری و قطع کامل ارتباط با توده ها و زندگي آن ها ، چپ بي استراتژی و بي تاکتيک را بي دست و پا و منزوی تر کرد.

چپ ما مبارزه طبقاتي را تا حدٌ شعارهای کليشه ای مرده باد و زنده باد تقليل داده، که دراين راستا هم به دليل عدم ارتباط با طبقه کارگر و تشکلات کارگری ، نه تنها حتي گام کوچکي هم به سوی نزديکي در اجرای اين شعارها برنداشته بلکه با ناپيگيری در برجسته کردن و پيشبرد عملي مطالباتِ ريزو درشتِ اقتصادی- سياسي و اجتماعي- فرهنگي توده ها، ضريبِ سوء استفاده نيروهای فرصت طلب و يا ناپيگير در طرح اين خواستها ؛ و ميزان نفوذشان بر توده ها را افزايش داده است. شعارهای کليٌ و پُرطمطراق چپ ما گويي فقط برای شعار دادن و خودنمايي و پُز دادن بوده است. چپ ما البته شاگرد اول امتحاناتِ آی کيوی مغزی بوده است : پس دادن نقطه به نقطهً طوطي وار«فاکت ها» و نقل قول های مارکسيست- لنينيست های مرجع در ساعاتِ امتحاناتِ پلميک و يا برای روکم کني «رقيب»....و بعد ديگر هيچ.

 چپ ما بواقع فاقد فلسفه سياسي- اجتماعي و مبارزهً طبقاتي بوده و عمدتأ انعکاسي و واکنشي عمل کرده است. همچنين بدون درک واقعي از اهميتِ نقش هژمونيکِ طبقه ی کارگر آگاه و بالنده در کليٌتِ حوزه های زيستِ انساني ، و نيز بدون تمهيد و وجود پيش شرط های لازم، گذار به سوسياليسم و حتي بنای آن را صرفأ با سرنگوني رژيم حاکم ممکن و عملي مي داند. چپ ما البته که افق روشن هم داشته است. منتها اين افق روشن همانگونه و به همان اندازه که از يک قرن پيش مي توانسته آرمان و آرزوهای او بوده باشد مي تواند بر پهنهً سپهر آمال و روًياهای يک يا چند قرن آينده اش هم همچنان بدرخشد. منتها توده های کار و مزدبگير، و مردم تحتِ فشارهای جان فرسا، در انتظار و منتظر دريافت شعر و شعار رمانتيک از مدعيان همرزمي نمي باشند. آنان منتظرهمراهي ، همسويي و همرزمي شعارپردازان اند ؛ و مي خواهند نان و آزادی و دمکراسي و دستمزد، و ديگر حقوق ريز و درشتِ خود را هم اکنون و همينجا به دست و چنگ آورند نه روز رستاخيز و نه درجايي «دوردست» که«..باشد همچون کف دست».

چپ ما اگر گذار به سوسياليسم را در سرنگوني خلاصه، و برقراری دمکراسي و داشتن حق آزادی را به «خودی»و «غيرخودی» تقسيم و در چارچوبي تنگ زنداني نکرده بود تا بحال توانسته بود مُهر نقش و تأثير خود بر فرآيند مبارزهً طبقاتي و جاری توده ها را حکٌ نمايد. چپ ما اگر مي توانست علاوه بر تبليغ سوسياليسم و بسيج و سازماندهي جهت گذار به آن، مطالباتِ به ظاهر کوچک و بي اهميٌت اقتصادی و سياسي روزمره ، نظير اعتراض به وضعيٌتِ اسفناکِ معيشت و دستمزد همهً مزدبگيران، دفاع از آزادی بيان و اجتماعات و حق تشکل ، اعتراض به دستگيری همه فعالان سياسي و دفاع از همهً زندانيان سياسي و مطالباتِ عديدهً ديگر را برجسته کند و ايضأ به جای تخطئهً جنبش های دمکراتيک- ضداستبدادی مردم به دفاع و تقويت و شرکت در آن ها جهت راديکاليزه کردن و انکشاف شان برای پيوند با مبارزاتِ کارگری مبادرت ورزيده بود، هم اعتماد توده ها را به خود و طبقهً کارگر به مثابهً پيش برندگان تا به آخر مصمم اين خواسته ها جلب نموده بود؛ وهم زمين تمريني برای خود و طبقهً کارگر و زمينهً افزايش اعتماد به نفس برای ايفای نقش هدايت کنندهً جنبش ها را فراهم ساخته بود.

اجماع عمومي چپ بر سر شعارها و مواضع مشترک؛ و شرکت آن در مبارزاتِ توده ها به هيچ وجه نبايد مشروط به «اتحادها» و«وحدت ها»ی تشکيلاتي باشد. اتحادعمل چپ، تنها با احساس مسئوليت و پراتيکِ تک تک محافل و گروه ها و سازمان های چپ مبني بر پيشبرد مبارزه سوسياليستي به موازاتِ درکِ ضرورتِ بسيج شدن توده ها بر محور خواسته ها و مطالبات کنکرت و قابل لمس وهمراهي عملي و مداوم با مبارزات و اعتراضاتِ کوچک و بزرگِ توده ها، خودبخود عملي خواهد شد. وگرنه صرفِ اتحادها و وحدت ها و دورهم نشستن ها و برگزاری نشست ها برای صدور اطلاعيه های مشترک، چيزی بيش از يک عمل اخلاقي زيبا و دلخوشي رمانتيک که سنتِ اخلاقي «امرمقدس ازدواج»، و غالبأ شکننده را تداعي مي کند، چيز چندان دندانگير مبارزاتي نخواهد بود. اصرار بر اتحاد و ازدواج مجدد مطلٌقه هايي که تجربهً چند دهه باهم بودن و جدايي مکرر را پُشتِ سر دارند آيا با تضمين و اطمينان پيوندی طولاني صورت مي گيرد يا به دليل تعجيل در آلترناتيوسازی های رايج صورت مي گيرد؟ اصلأ به فرض اتحاد مجدد و پيوندی طولاني مدت، آيا قرار است چه کار کارستاني انجام گيرد که دراين چند دهه امکان و موقعيٌتِ اجرايش نبوده است؟ به راستي آيا مبارزاتِ توده ها و انقلاب آتي شان از رهگذر اتحادهای گروه های چپ خارج از کشور مي گذرد؟ آنهم اتحاد گروه های ريز و درشتي که تعدادشان«عنداماشاءالله» با «طبق طبق ادعا» سر به دهها و دهها مي زند وعمدهً آنها هم بي استراتژی و بي تاکتيک اند؟ و نيزبه تعداد«هرکه خود را چپ مي داند چپ است»و البته آن ديگری را هم برنمي تابد، «بحمدالله» هم در داخل و هم خارج، تئوريسين و لنين و اوستای همه فن حريف وجود دارد؟ نه. پس بهتر نيست بجای اتلافِ وقت و انرژی برای امر «نسيه» اتحادها، همان«نقد» عمل را ، به هرميزان که باشد، بچسبيم؟

چپ ما علاوه بر کسبِ مدال های فراوان مذکور و نامذکور و پهلوان کشتي گرفتن با خود، قهرمان رونويسي و مُکرٌر نويسي از متون مارکسيسم- لنينيسم هم بوده و از اين سو تا آن سوی اين چپ بي حدٌ و حصار«هرکس به ظن خويش» مارکسيست – لنينيست شده است. يا بهتراست بگوييم مارکسيسم«بي يال و دُم و اشکمي»را پشتوانهً توجيهاتِ باورهای غيرمارکسيستي خود کرده است. يک سر اين چپ، از مارکسيسم- لنينيسم مذهب و آئين جزمي ساخته و با حذف گوهرهً مارکسيستي واقع گرايي و «تحليل مشخص از شرايط مشخص» و با استفادهً انتزاعي و آيه وار نقل قول های فراوان مارکسيست- لنينيست های مرجع دست به ارعابّ مخاطب مي زند تا او را در لزوم اجرای نقطه به نقطهً آن گفته ها «مجاب» کرده باشد. و يک سر ديگر هم به هر امامزاده و ضريحي دخيل مي بندد که مبارزهً طبقاتي را همان فحٌاشي به «شيطان بزرگ» جا بزند.

يکي از رونويسي و روخواني های مُد اخيرهم اين شده که مثلأ به يک قرن پيش عقبگرد کنيم و به لنين و بلشويک ها گوشزد کنيم که اگر«توصيه و تذکر رزا لوکزامبورگ» در سپردن قدرت به شوراها را اجرا کرده بودند انقلاب شکست نمي خورد؛ و لابد تمام کره ارض الان کمونيست شده بود. نه عادت من رجوع به نقل قول هاست، و نه امکان برشمردن حتي نام مقاله ها و نوشته های متعدد لنين مبني بر تأکيد و لزوم سپردن قدرت به شوراهای کارگری، در اين نوشته مي باشد، اما همين قدر به تکرار تأکيد کنم که بيش و پيش از هرمارکسيستِ ديگر؛ وهمزبان و هم آوا با مارکس و انگلس، اين خود لنين بوده که در تئوری بر ضرورت برقراری دمکراسي پرولتری، جدايي ناپذيری دمکراسي و آزادی از سوسياليسم و«عبور سوسياليسم از دمکراسي» گفته و نوشته ؛ و درعمل هم حتي بيش از مارکس و انگلس به آزمون تئوری های مارکسيستي دست يازيده و از نقض اصول دمکراسي و آزادی در دوران بحراني انقلاب نگران بوده است. اصلأ همو بود که فرمان، آری«فرمان انتقال تمام قدرت به شوراها را» صادر کرد. فرمان هم تا حدود زيادی اجرا شد. اما علل کندی پيشرفت و سپس توقف اش را محققان و تاريخ نويسان جدی مارکسيست در قالب کتاب های فراوان شرح داده و به علل تصميمات ، ضرورت ها، اضطرارها و اجبارهای ناشي از بحران های عميق همه جانبهً داخلي و فشارهای امپرياليستي و نيز پاره ای تندروی ها و خطاها، که مورد نگراني و اذعان لنين هم بوده، استناد کرده اند. هيچ يک از خطاها و تندروی های حتي دورهً لنين قابل دفاع و چشم پوشي نمي باشد. اما اتفاقات بعدی و استبداد حکومت شوروی را به پای تئوری و نظرات و زندگي سياسي لنين گذاشتن کاملأ نامنصفانه است. عليرغم تأکيدات و نوشته های لنين مبني بر استقرار حکومتِ شورايي ، اما افرادی نظير پانه کوک و سپس دنباله روان هميشگي، ارزيابي های نادرست و انتزاعي و عجولانهً رزا لوکزامبورگ از وضعيٌتِ بحراني دورهً گذار و انتقال در شوروی؛ و نيز انتقادات و تذکراتِ البته صادقانه و دلسوزانهً او، که خود از همرهان و تحسين کنندگان لنين بوده است، را چماقي برای کوبيدن لنينيسم نموده اند. حال صرف نظر از وجود مستنداتِ و تحقيقاتِ غيرمغرضانهً مارکسيستي از وقايع دوران انقلاب اکتبر و نيزخطاهای صورت گرفته، سوًالي در برابر منتقدان ساحل نشين مدٌعي و شيفتهً ايجاد شورا و حکومتِ شورايي در هر زمان و هر مکان، قرار مي گيرد که خود اين مدعيان در طول اين قرن گذشته موفق به ايجاد چند شورا، نه در حد حکومتي، که حتي در حد و حدود محليٌ و کارخانه ای شده اند؟

با عرض پوزش از تکرار برخي نگراني ها، هرچند تيتروار در اين نوشته، که در گفته ها و نوشته های قبلي ام هم آمده بود لازم است اضافه کنم که حداقل دو معضل عمدهً نگران کننده در چپ ما با جان سختي و سماجت و پلشتي به حياتِ خود ادامه مي دهد که نشانه ای از توقف يا بهبود آن به چشم نمي خورد: يکي با نگاه آرماني و دترمينيستي و پوزيتيويستي که به افق روشن و روز رستاخيز روًيايي اش دارد خود را از وقايع و مبارزاتِ جاری و روزمره توده ها دور، و حتي از ارائهً يک تحليل و شعار مشخص و ملموس ناتوان مي سازد. و آن ديگری که با دور انداختن افق روشن؛ و نيز ناباوری به توان طبقهً بالندهً سازندهً جامعهً انساني، نگاه و اميد ساده دلانه ای به جرياناتِ نزديک به قدرت و حاکميت دارد و بر موج نوساناتِ روزمرٌگي سياست از اين سو به آن سو سرگردان است. اينهمه هم در حاليست که سير سريع حوادث و تجربهً حاکميٌتِ چند دههً انگلي سرمايه و حکومتِ خودکامهً دلال، درجهتِ نابودی تمام و کمال تمامي شالوده های زيست انساني نشانه گيری شده است؛ و چيزی نمانده که در پي نابودی و خلأ توليداتِ داخلي و ورود بي امان بُنجول های امپرياليسم شرق از يک طرف، و خلأ سياسي و نبود نيروهای سياسي مردمي تأثيرگذار، و کشمکش های داخلي بالقوهً قابل پيش بيني و آلترناتيوهای وارداتي امپرياليسم غرب از طرفِ ديگر، شاهدعراق و سوريهً ديگری در پهنهً جغرافيای سياسي ميهن مان باشيم. پس آيا زماني که «نه از تاک  نشان ماند نه از تاک نشان» ديگر چه جايي برای مبارزه طبقاتي مي ماند؟ اين آيا به اندازهً  کافي هشدار دهنده و نگران کننده نيست؟ و منتظر فردا بودن آيا بيش از حدٌ دير و دور نمي باشد؟ چپ ما کجا ايستاده؟

 

سعيد آوا ......دسامبر 2012