یادداشتی در پیرامون حق سرنوشت و برگزاری رفراندوم در آذربایجان جنوبی

فرهاد جعفر اوغلو

16 جدی(دی) 1391 شمسی /  January 2013 5

آذربایجان جنوبی

کلمات کلیدی : آذربایجان ، راسیسم ، استعمار داخلی ، زبان ، رفراندوم ، حق تعیین سرنوشت.

 

  یک اشاره : در باب این نوشته ابتدا پرداختن به دو نکته ضرورری می باشد. اول اینکه این مطالب در حالی نوشته می شود که چند هفته ای از در خواست حق سرنوشت و رفراندوم برای آذربایجان جنوبی توسط بعضی از احزاب  سیاسی آذربایجان جنوبی از سازمان ملل متحد در سالروز تشیکل حکومت ملی آذربایجان در 21 آذر می گذرد  و در این فاصله نظرات و دیدگاههای مختلفی از سوی دیگر احزاب و اشخاص آذربایجانی و غیر آذربایجانی در باب این مساله ارائه شده و بعد از انتشار این مطلب هم این مبحث ادامه خواهد یافت. بنابر این محتویات آن بر طبق مقتضیات و شرایط فعلی می باشد. دوم ؛ موضوع این نوشته به هیچ وجه در تخصص و حوزه نگارنده نبوده و اصولا راقم سطور اهل نوشتن نبوده ، بلکه به اقتضای دوران تحصیل ، در مرحله یادگیری می باشد. بنابر این نگارنده در اینجا فقط خواسته ، دغدغه ها و درد دلهای خویش را در باب این یادداشت به مخاطبین انتقال دهد. بنابراین نباید از این نوشته انتظار یک مقاله تحقیقی را داشت. به همین علت شیوه ارجاعات و ساختار ظاهری نوشته دقیقا بر مبنای روش های تحقیق نمی باشد. سوم ؛ اگرچه  نگارنده بیشتر طالب این بوده که این نوشته را به زبان مادری و ملی اش ؛ زبان تورکی آذربایجانی به رشته تحریر درآورد ، اما چون بخشی از مخاطبان این مطلب غیر تورکها و غیر آذربایجانی ها می باشند ، بنابر این علی رغم بی میلی قلبی این نوشته به زبان فارسی انتشار می یابد.  چهارم : به این دلیل که این نوشته با عجله و در مدت کوتاهی فراهم آمده ، بنابر این احتمال پراکندگی ، ناپختگی و یا نارسایی در بعضی مطالب وجود دارد.

   این یادداشت در سه بخش اصلی نوشته شده است : زمینه تاریخی ، مبانی نظری و نتیجه. بخش اول تحت عنوان زمینه تاریخی به پیشینه تاریخی و سنن زبانی و فرهنگی در آذربایجان و ممالک محروسه موسوم به ایران ، مفهوم جغرافیایی آذربایجان و لفظ مجهول الهویه ایران و به مسایلی از این دست می پردازد.  در بخش اول سعی شده  تا حد امکان به سوالاتی از این قبیل پاسخ داده بشود : نام یا عنوان واقعی و تاریخی سرزمین موسوم به ایران به لحاظ جغرافیایی چه بوده است و عنوان آذربایجان به چه مناطقی اطلاق می شده است؟ وضعیت زبانی و قومی این سرزمین به چه نحو بوده است ؟ نظام سیاسی این سرزمین چگونه بوده است ؟

زمینه تاریخی :

   در مورد اینکه تا به حال (در دوران معاصر) تاریخ واقعی یا نزدیک به واقعیت و به دور از حب و بغض در کشور موسوم به ایران نوشته نشده جای هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد. بلکه یک جانبه گرایی و آمیختگی عمدی حوادث تاریخی با راسیسم ایرانی (بنویسیم راسیسم ایران و بخوانیم راسیسم فارس) و دشمنی با ملتهای غیر فارس از جمله تورکها ، عرب ها ، کردها ، تورکمنها ، بلوچها و... که یکی از محورهای اصلی تاریخ نگاری یک صد سال اخیر در ایران بوده ، راه را بر درک واقعی تاریخ این سرزمین و مسایل تاریخی آن دشوارتر کرده است. بنابر این لزوم به وجود آمدن/آوردن یک رنسانس علمی در تاریخ نگاری این سرزمین احساس می شود.

   اما آنچه که از بررسی تاریخ این سرزمین دانسته می شود این است که از قدیم الایام در این منطقه علی رغم آنچه که طی 90 سال اخیر به خورد ملل غیر فارس داده می شود ، خبری از انسجام جغرافیایی(که راسیسم فارس از آن تحت عنوان کشور ایران یاد می کند) ، وحدت فرهنگی و زبانی ( بر محوریت زبان فارسی) ، نظام سیاسی 2500 ساله شاهنشاهی(حکومت تمرکز گرا) و... نبوده است.

   از لحاظ جغرافیایی از دیرباز این سرزمین به نام سلسله ها و دولتهای حکومتگر که هرکدام چند صباحی بر این سرزمین حکومت کرده اند ، نامیده می شده و  پیش از روی کار آمدن/ آوردن رضا خان عنوان جعلی «ایران» هیچ گاه به صورت رسمی بر این سرزمین اطلاق نشده بود. به عنوان مثال در دوران باستان به این سرزمین عناوینی همچون سرزمین ماد ، سرزمین هخامنشیان ، سرزمین پارت و ... اطلاق شده است. در دوران بعد از اسلام هم این سرزمین که ابتدا در ترکیب خلافت عربی(خلفای راشدین ، بنی امیه و بنی عباس) و بعد در ترکیب امپراتوری های تورک(غزنویان ، سلاجقه و اتابکان ، خارزمشاهیان ، ترکمانان و... ) و مغول (ایلخانان و حکومت های تورک-مغولِ آل جلایر ، آل چوپان ، تیموریان و...) قرار گرفت ، به هیچ وجه ایران نامیده نشده بلکه کل این اراضی بیشتر با تفکیک مملکتها با عناوینی همچون مملکت خراسان ، مملکت آذربایجان ، فارس ، عراقین(عجم و عرب) یا جبال ، طبرستان ، دیلم ، سیستان و.. و همچنین در موارد نادر تحت عنوان سرزمینهای شرقی خلافت شناخته می شد. حتی در دوران دو حکومت متمرکز ساسانیان در دوران باستان و صفویان در دوران بعد از اسلام همین مساله با اندک تفاوتی وجود داشته است که در مبحث نظام سیاسی به آن اشاره شده است.طوری که در این دو دوره هم این سرزمین به نام ایالات و مملکتها و یا بطور کلی با نام سلسله های  حکومتگر(ساسانیان و صفویان) نامیده می شد. همچنین از دوران حکومت صفویان به بعد است که این نامگذاری به شکل دقیق آن یعنی ممالک محروسه صفوی و بعدها ممالک محروسه قاجار و در مواردی نادر به صورت ممالک محروسه ایران در آمد. لفظ پرشین هم که از دوران صفوی به بعد توسط فرنگیان دوباره مطرح شد ، یاد آور استعمال لفظ پارس یا پرشین  در مقطع کوتاهی از دوران باستان می باشد. در دوران باستان چون یونانیان و رومیان برای اولین بار به صورت جدی در مشرق زمین با هخامنشیان (پارس ها) مواجه شدند و سلسله جنگهایی تحت عنوان جنگهای مدی(مادی) بین یونانیان و هخامنشیان روی داد. بنابر این به سرزمین هایی که هخامنشیان بر آن حکومت می کردند از طرف یونانیان و رومیها عنوان پارس یا پرشین اطلاق شد. اما این مساله به هیچ وجه امری کلی و همیشگی نبود. بلکه در دوران پارتها (اشکانیان)  و ساسانیان هم این سرزمین به نام این حکومتها شناخته می شد. اما نقطه کور مساله که بعضی ها  از جمله بانیان راسیسم آریایی را در ایران دچار اشتباه کرده و باعث شده که این مساله را وحی منزل و اصل مسلم تاریخی تلقی بکنند ، این است که این مساله  احتمالا فقط در دوران هخامنشیان وجود داشته(یعنی در این دوره  احتمالایونانیها به این سرزمین پرشین گفتند) و پس از انقطاع تاریخی چند قرنه (حدود 17 قرن) ، دوباره از دوران صفوی به بعد با برقراری روابط تنگاتگ بین صفویان و دول اروپایی ، بتدریج توسط سیاحان و دیپلمات های مغرب زمین که به قلمرو صفویان وارد می شدند و  اطلاعات خویش را  در مورد سرزمینهای شرقی از آثار جغرافیدانان و مورخان باستان همچون بطمیوس ، استرابون ، هرودت ، پلوتارک و... می گرفتند ، لفظ پرشین را  بر سر زبانها انداختند و بدین ترتیب این نام به این صورت در متون تاریخی و جغرافیایی جای گرفت. این مساله در مورد آذربایجان هم رخ داد چنانکه در سیاحتنامه های اروپایی دوران صفویه از آذربایجان به صورت آتروپاتن یا حتی ماد آتروپاتن یاد شده ، که هر دو ، صورت باستانی این واژه می باشد.

  از طرف دیگر راسیسم فارس با توسل به مشتی افسانه و اسطوره از یک سو در داخل ممالک محروسه دم از ایرانیگری زده و ادعا دارد این سرزمین از هبوط آدم تا به حال ایران نام داشته و از طرف دیگر در خارج از کشور در صدد شناساندن این سرزمین با هویت فارس=پارس=پرشین می باشد. این در حالی است که وقتی یک پان ایرانیست در مورد آذربایجان قلم بدست می گیرد از لحاظ جغرافیایی آذربایجان را به سه استان اردبیل و آذربایجان شرقی و غربی محدود می کند. بنابر این قسمتهای شمالی و جنوب شرقی آن را «اران»و «عراق عجم» و مستقل از آذربایجان می پندارد. اما آن طور که از اکثریت منابع جغرافیایی ، تاریخی ، سیاحتنامه ها (فهرست اکثر این منابع در آخر این نوشته آورده شده است) و .. دانسته می شود : در سراسر تاریخ ، مملکت آذربایجان با اندک اختلافی به اراضی بین همدان ، دربند ، تفلیس و در قرون اخیر ایروان اطلاق شده است. با این توضیح که در ادوار مختلف تاریخ از وسعت این حوزه کاسته شده و یا بر آن افزوده شده است. طوری که در دوران صفویان –آن طور که از سیاحتنامه های اروپاییان دانسته می شود- مملکت آذربایجان در جنوب شرقی تا ناحیه قم امتداد یافته بود و اراضی ساوه ، آوه ، کرج ، ری ، قزوین ، ابهر ، زنجان و همدان  هم جزو خاک آذربایجان به حساب آمده است. اما گاها هم اتفاق افتاده بود که جغرافیدانان قدیم این مناطق را به جز مناطق زنجان و گاها ابهر(که همیشه جزو آذربایجان بوده اند) جزو مملکت عراق عجم به حساب بیاورند. در جانب شمالی هم به ندرت در بعضی منابع به خصوص منابع سه قرن نخست اسلامی از ولایت آران یا اران نام برده می شود که گویا در این دوره وضعیت نیمه مستقلی نسبت به آذربایجان داشته است(البته آن هم نه تمام ولایت که بین رود ارس و دریای خزر واقع شده ، بلکه تنها بعضی از قسمتهای آن چنین وضعیتی را داشته است). این در حالی است که در تمامی ادوار تاریخی از آران به عنوان یکی از ولایات آذربایجان یاد می شود. اما نویسندگان پان ایرانیست این را به تمامی اعصار تاریخ تعمیم داده و مدعی شده اند که ولایت آران هیچ ارتباطی با آذربایجان نداشته و خود ولایت مستقلی بوده است. این است نگاه پان ایرانیستی به جغرافیای آذربایجان و جغرافیای کشور مجهول الهویه ایران که در اصل باید ممالک محروسه قاجار نامیده بشود.روی هم رفته در بیشتر ادوار تاریخی جغرافیای آذربایجان را می توان با تقسیم بندی های جغرافیایی امروزی به این صورت ترسیم کرد :  کل اراضی جمهوری آذربایجان(با احتساب قاراباغ اشغالی) به علاوه منطقه دربند که جزء داغستان روسیه قرار گرفته ، منطقه بورچالی که به خاک گرجستان الحاق شده ، ولایات ایروان ، قاپان و زنگه زور ، در ایران استان های اردبیل ، آذربایجان شرقی ، آذربایجان غربی ، قسمت های شمالی استان کردستان(سیسر ، سنه و بعضی شهرهای دیگر از لحاظ تاریخی همیشه جزء آذربایجان بوده اند) ، از انزلی ، ماسوله ، تالش و آستارا که به استان گیلان ملحق شده ، استان زنجان ، نیمه شمالی استان همدان یعنی مناطق :  شهر همدان بهار ، کبودر آهنگ ، اسد آباد ، رزن و... . این نقشه جغرافیای تاریخی آذربایجان در اغلب ادوار تاریخ می باشد. اما از دوران صفویه به بعد مناطقی که امروزه جزء استانهای مرکزی می باشد هم جزء مملکت آذربایجان بوده است : نیمه شرقی و جنوبی استان تهران : ساووج بولاق ، شهریار ، ری ، کرج و رباط کریم. استان قم ، مناطق شمالی استان اراک : ساوه ، مامونیه ، زرندیه و.... استان قزوین.

  از بعد زبانی هم وضعیتی تقریبا مشابه برقرار بوده است. یعنی به هیچ وجه تک زبانی در ممالک محروسه حاکم نبوده و بلکه بر عکس از دیرباز کثرت و تنوع زبانی در آن وجود داشته است. مثلا در دوران باستان پیش از ورود هند و اروپاییان(که به اشتباه لفظ مجعول آریایی به جای آن به کار برده می شود) به آسیای غربی گروه زبانهای سامی(بابلی ، آشوری ) و التصاقی(سومری ، ایلامی ، ماننای ، قوتی ، لوللوبی ، اورارتویی ، هوری و...) در منطقه وجود داشته است. بعد از مهاجرت هند و اروپاییان به منطقه یا بطور مشخص تر در عهد  حکومت هخامنشیان زبانهای ایلامی(التصاقی و خویشاوند با زبان تورکی) ، بابلی (سامی) مادی (به احتمال التصاقی و خویشاوند با زبان تورکی)  ، پارسی – در عهد پارتیان زبانهای یونانی ، پارتی(التصاقی و خویشاوند با زبان ترکی) ، پهلوی اشکانی (هند و اروپایی) – در روزگار ساسانیان هم زبانهای آرامی (از شاخه زبانهای سامی) ، پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی در امور دولتی و رسمی به کار می رفته و هر یک از اقوام ساکن منطقه هم به زبان خویش تکلم می کرد.

   در دوران بعد از اسلام روند همزیستی این زبانها در قالب سه زبان عربی (از گروه زبانهای سامی) ، تورکی (از گروه زبان های اورال – آلتائیک یا التصاقی) و فارسی( از گروه زبان های هند و اروپایی) ادامه یافت. بدین صورت که هر یک از این زبانها در تمدن اسلامی جایگاه و کارکرد مخصوصی پیدا کرد. زبان عربی به عنوان زبان شریعت ، در عین حال زبان رسمی تمدن اسلامی ، زبان تورکی به عنوان زبان ارتش و دربار (از دوران غرنویان به بعد) ، زبان دری به عنوان زبان ادبیات و به طور مشخص تر زبان شعر مورد توجه بود. در کنار این وضعیت ، هر یک از این زبانها آثار علمی و ادبی مخصوص خویش را داشته و متکلمان این زبانها هر یک به زبان خویشتن تکلم می کرده اند. ضرب المثل «ترکی هنر است ، فارسی شکر است ، لسان ؛ لسان عرب است» یادگار این دوران می باشد.

اما سوالی که مطرح است و جواب آن هم بیشتر مربوط به این دوران می باشد این است که چرا و به چه علت زبان فارسی به آن درجه از اهمیت رسید(؟!) که حتی سلاطین تورک همچون سلطان محمود غزنوی به آن توجه کرده و بعضی شعرای آذربایجان آثاری به این زبان خلق نمودند؟ راسیست های فارس به این سوال چنین پاسخ می دهند که گویا زبان فارسی از قدیم الایام زبان فرهیختگان ، زبان دانشمندان ، وزرا و دیوانسالاران و...  و در کل زبان انسانهای برگزیده  ، برتر و نخبه بوده و زبان ترکی زبان سلاطین خونریز ، وحشیان مغول ، غارتگران تورک (؟!) و... و در کل زبان انسانهای بی فرهنگ بوده است. این مساله در تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری به صورت تقابل تورک و تاجیک نمود پیدا می کند. اما گذشته از این افسانه سازیها اگر کمی واقع بین تر به مساله بنگریم ، این مساله می تواند چند علت فرهنگی- تاریخی ، زبان شناختی داشته باشد. اول اینکه سلاطین تورک  دردوره مورد نظر یعنی غزنویان ، سلجوقیان و خارزمشاهیان از بومیان ممالک محروسه نبوده بلکه خاستگاه آنها خارج از فلات یعنی تورکستان(که مستشرقان آن را با اقتباس از روسها به اشتباه آسیای مرکزی یا آسیای میانه می خوانند) بوده است. اگر چه اینان مسلمان و حامی اسلام بودند ولی در سرزمین ممالک محروسه بیگانه بودند و از طرف دیگر چون در فرهنگ تورکان روحیه تسامح و تساهل در مورد دین ، زبان و... غلبه داشته ، بنابراین این سلاطین تحت تاثیر آزاد اندیشی و تسامح موجود در فهنگ تورک نسبت به دین و زبان و فرهنگ خویش تعصب نمی ورزیدند و در نتیجه اینان با فرهنگ ملل مغلوب اعم از عرب ، فارس ، بلوچ ، تورک ، کرد و...  با احترام و تسامح برخورد می کردند و در صدد تحمیل عقاید ، زبان ، مذهب و فرهنگ خویشتن بر این ملتها نبوده اند. روحیه آزاد اندیشی تورکها علاوه بر زبان ، مذهب ، آداب و رسوم در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی از جمله حقوق والای زنان و ساختار نظام سیاسی و... هم وجود داشته است. از سوی دیگر ساختار فرهنگی ، سیاسی و مذهبی که سلاطین تورک با آن مواجه شدند ، ساخته و پرداخته دولتهای محلی همچون سامانیان بود که به دری به عنوان زبان دربار خویش و زبان شعرا اهمیت قائل بودند یعنی اینکه زبان دری به عنوان زبان ادبیات مورد توجه قرار گرفت  ، در نتیجه حمایت های سامانیان از این زبان بود و سلاطین تورک که جا پای این حکام گذارده بودند ، تغییر چندانی در سنت فرهنگی مخصوصا در مساله زبان به وجود نیاوردند. به عبارت دیگر غزنویان که خود دست پرورده سامانیان بودند خود را وارثان این سنت فرهنگی می دانستند. بدین ترتیب دور از انتظار نبود که زبان دری به عنوان طفیلی دربارهای تورک در بین ادبیات ملل مشرق زمین ظاهر بشود. بنابر این اگر سلطان تورکی به حمایت از فرهنگ اقوام قلمرو خویش پرداخته ، نباید آن را از روی تنگ نظری به حساب بی فرهنگی تورکها و یا سطح نازل فرهنگ آنها گذاشت.که راسیستهای فارس چنین طرز فکر مریض و ارتجاعی دارند. البته این مساله به هیچ وجه مبین این نیست که حکومتگران تورک از فرهنگ و زبان خویش حمایت نمی کرده اند. در این صورت نمی بایست هیچ اثری به زبان ترکی  در سایه حمایت سلاطین تورک نوشته بشود. در حالیکه تاریخ عکس این قضیه را نشان می دهد.

جنبه دیگر قضیه به تفاوت های زبان شناختی دو زبان فارسی و تورکی برمی گردد که امیر علیشیر نوایی وزیر فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا (تیموری) به عالمانه  و به زیبایی به آن پرداخته است. نوایی در جواب این سوال  که چرا بعضی فرهیختگان تورک به فارسی شعر گفته و کمتر به زبان خویش شعر سروده اند ، گفته که این شاعران از بس توانایی سخن سرایی به زبان تورکی را نداشتند(شعر گفتن به زبان تورکی که زبانی قانونمند و اصیل می باشد به مراتب سخت تر از سخن سرایی به فارسی است) ،  از روی راحت طلبی بعضی آثار خویشتن را به زبان فارسی آفریده اند. وی در سراسر کتاب نمونه های زیادی از دستور زبان عربی را می آورد که در زبان فارسی از آنها خبری نبوده ولی معادل آنها را در تورکی آورده است. وی در کتابش می نویسد : «زبان تورکی در بیان و ادای معانی نسبت به فارسی وسیع تر و تواناتر است ، زیرا که تا از طرف صاحب وقوفی باز گفته نشود معنی آن واضح نخواهد بود». بنابر این اهمیت یافتن زبان دری به عنوان زبان شعر و ادبیات در دوران غزنویان و سلاجقه و بعد از آن  برخلاف عقیده راسیست ها ، نه تنها تحت تاثیر برتری زبان فارسی(که هیچ برتری هم به زبان تورکی ندارد) نسبت به دیگر زبانها از جمله عربی و تورکی نبوده ، بلکه برعکس زبان فارسی ، به هیچ وجه نه در گنجینه لغات ، نه در صرف ، نحو و... توان رقابت با این زبانها را نداشته است.  جنبه دیگر این تفاوتها در این بود که در زبان تورکی بدلیل وجود قوانین هم آهنگی و توالی اصوات و...  شعر گفتن با وزن عروضی چندان کار آسانی نبوده است. تا جایی که حتی خود شاعران تورک نیز گاها به این راحتی از عهده آن بر نمی آمده اند. حال چه رسد به این که غیر تورکان یعنی فارسها و عربها به این زبان شعر بسرایند.

   از این رهگذر شاعران و نویسندگان تورک  معمولا به سه زبان ترکی ، عربی و فارسی آثار خویش را خلق کرده اند در حالیکه بقیه  اغلب به یک زبان و یا دو زبان اکتفا کرده اند. این مساله از طرفی قدرت شاعران ترک و از طرف دیگر تسامح آنها را می رساند که می توانسته اند به هر سه زبان آثار خویش را خلق کنند که حتی گاها گوی سبقت را از صاحبان این زبان ها ربوده اند. نمونه های آن خاقانی ، نظامی ،  صائب تبریزی ، شهریار و... است. از طرف دیگر این مساله منطقی است که  تحت تاثیر انتظار داشت آثار خلق شده  این شاعران  که به تک تک این زبانها بوده است به لحاظ حجمی نسبت به آثارکسانی که به دو یا یک زبان شعر می سروده و کتاب می نوشتند ، محدود باشد.  بنابر این حتی برتری کمّی و نسبی اشعار فارسی نسبت به  اشعارتورکی دلیل برتری زبان فارسی نسبت به این زبان محسوب نمی شود.

   مساله دیگر اینکه ترکی ، زبان قانونمند بوده و برای فلسفه و علوم دقیقه مناسب بوده است. در حالیکه فارسی به لحاظ ظرافت موجود در آن ، بیشتر در شعر کاربرد دارد تا در عرصه های دیگر.  بنابر این به هیچ وجه نمی توان اهمیت نسبی زبان فارسی- آن هم در شعر و ادب را- به این مساله تعبیر کرد که چون اکثریت  ملل ممالک محروسه به این زبان تکلم می کرده اند ، یا به دلیل قدرت این زبان و یا قدمت و سابقه این زبان بوده است. چون هیچ یک از این سه مورد واقعیت تاریخی نداشته و بیشتر از روی تعصب گفته شده است. بدین ترتیب زبان دری در آذربایجان فقط در سطوح رسمی و دولتی و نیز در حوزه شعر و ادبیات مورد حمایت قرار می گرفت و زبان غالب مردم آذربایجان تورکی بوده و فولکلور و ادبیات تورکی آذربایجان کمتر از فارسی نیست.

  با ورود فاتحان مغول به سرزمینهای اسلامی و انقراض خلافت عباسی بدست این قوم زبان عربی رونق گذشته خویش را به عنوان زبان رسمی دنیای اسلام از دست داد و در مقابل ، زبان های تورکی و فارسی اهمیتی بیش از پیش یافتند. در دوران مغولان علاوه بر سه زبان سابق – عربی ، تورکی و فارسی – زبان مغولی نیز به صورت موقتی در کنار این زبانها اهمیت یافت. این پروسه تا برآمدن حکومت صفویان ادامه یافت صفویان از تورکان بومی آذربایجان بوده و نسل اندر نسل توجه خاصی به زبان مادری خویش یعنی تورکی آذربایجانی داشتند. در دوران شاه اسماعیل اول زبان تورکی و فارسی به زبانهای رسمی امپراتوری صفوی تبدیل شدند. اگر چه حدود یک قرن بعد با انتقال پایتخت از تبریز و قزوین به اصفهان توسط شاه عباس اول زبان تورکی بلا فاصله از اهمیت نیافتاد و تا مدتها اهمیت خود را حفظ نمود. تا جایی که در دوران مشروطه زبان تورکی تا آن حد اهمیت داشت که اولین بار مدارسی با این زبان نه فارسی افتتاح شد و روزنامه و مطبوعات به این زبان انتشار یافت. اما با قدرت گیری راسیسم فارس جلوی پیشرفت این زبان گرفته شد و در نتیجه 90 سال اعمال سیاستهای راسیستی این زبان دچار رکود شد.

   بدین ترتیب در سراسر ادوار تاریخی ممالک محروسه به هیچ وجه دوره ای را سراغ نداریم که در آن تک زبانی حاکم بوده باشد. بلکه از قدیم الایام گروه زبان های سامی ، التصاقی و هند و اروپایی در این سرزمین کاربرد داشته و گذشته از اهمیت خاص هر یک از این زبانها متکلمان هر یک از این زبانها آثار ادبی ، علمی و فرهنگی خویشتن را به زبان خویش خلق کرده اند. تنها از روی کار آمدن رضا خان به بعد می باشد که زبان فارسی به ملت آذربایجان تحمیل شده است.(نگارنده یاد آوری این مساله را لازم می داند که بعضی ها که دوباره فکر برقراری زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و حتی بعضا زبان ملی را در آذربایجان جنوبی می پرورانند ، یا از این مسایل و وضعیت تاریخی این زبانها که در بالا به آنها اشاره شد ، خبر ندارند و یا اینکه آگاهانه لزومی در قبول این حقایق تاریخی نمی بینند. این گونه اشخاص چندین طیف را در برمی گیرند که متاسفانه یک دسته از آنها  بعضی آذربایجانی ها در داخل جنبش ملی آذربایجان جنوبی هستند که چنین می اندیشند و در واقع  از این طریق آب به آسیاب راسیسم فارس می ریزند و بعضی ها نیز راسیست های فارس هستند که تحت تاثیر قدرت جنبش ملی آذربایجان در چند دهه اخیر ظاهرا تا حدودی از مواضع راسیستی خود عقب نشینی کرده و برای جلوگیری از تجزیه ایران به فدرالیسمی نیم بند تن داده و این مناسبات زبانی را برای آذربایجان آینده پیشنهاد می کنند). در کنار این تکثر زبانی ، تکثر قومی و نژادی نیز بر این سرزمین حاکم بوده است. طوری که امروزه هم ممالک محروسه سرزمینی کثیرالمله بوده و ملل تورک ، فارس ، کرد ، بلوچ ، تورکمن ، گیلک و... در آن زندگی می کنند. مملکت آذربایجان هم از دیرباز محل سکونت تورکان می باشد.

  از لحاظ نظام سیاسی در ممالک محروسه به استثنای دو دوره ساسانیان و صفویان-که در این دوران نظام حکومت مرکزی حاکم بوده - همیشه  نظام سیاسی ملوک الطوایفی حکمفرما بوده و خبری از نظام شاهنشاهی 2500 ساله مورد ادعای راسیست ها نبوده ، بلکه در شاهنامه و دیگر افسانه ها باید دنبال چنین حکومتی بود. در این نوع نظام سیاسی که نگارنده آن را نظام ممالک محروسه می نامد ، هر مملکتی علی رغم داشتن استقلال داخلی خویش ، از جهات مختلف وابسته به حکومت مرکزی بوده است. نمونه بارز این نظام سیاسی دوران حکومت قاجارها بوده که معمولا با عنوان نظام ممالک محروسه شناخته می شده است. این نظام سیاسی در قالب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در قانون اساسی مشروطیت به رسمیت شناسانده شد ولی هیچ گاه صورت عملی به خود ندید.

از سوی دیگر تحت تاثیر فرهنگ تورکها حکومت غیر متمرکز در ممالک محروسه برقرار بوده و  تلقی اشتراکی بودن حکومت با شرکت دادن اعضای خانواده و یا خاندان حاکمیت در ساختار نظام سیاسی ممالک محروسه نقش بارزی داشته است. یعنی سلطان و پادشاه با همکاری شاهزادگان ، ملکه ، زنان ، خویشاوندان قلمرو خویش را مشترکا اداره می کرده است. به این ترتیب که اعضای خانواده و خاندان سلطان هم در دربار و حکومت مرکزی اعمال نفوذ و فشار کرده و هم اینکه به حکومت ایالات و ممالک  منصوب می شده اند. این مساله در ساختار نظام سیاسی اکثر حکومتهای تورک از جمله پارتیان (اشکانیان) ، سلجوقیان ، خارزمشاهیان ، تیموریان (که در ترک یا مغول بودن آنها شک و شبهه وجود دارد) ، صفویان ، افشارها ، قاجارها و... به وفور دیده شده است. این نوع حکومت بیشتر شبیه نظام آریستوکراسی(حکومت اشرافی) در یونان باستان می باشد تا حکومت مطلقه ای که در دوره ساسانیان تجربه شده و همچنین در شاهنامه و افسانه های ملت فارس دیده می شود. بنابر این در مورد حکومت مرکزی صفویان مراد مرکزیت یافتن حکومت صفویان با از بین رفتن حکومتهای محلی بوده و به هیچ وجه حکومت مطلقه مد نظر نیست.

   این نمای کلی ساختارهای فرهنگی ، سیاسی ، زبانی و تقسیمات سیاسی سرزمینی است - که به کوتاهی و به صورت فشرده مورد بررسی قرار گرفت - در گذشته تاریخی خود به دلیل عدم یکپارچگی و نداشتن انسجام زبانی ، جغرافیایی ، سیاسی ، فرهنگی نام خاصی نداشته و طبق سنت روزگاران گذشته  یا با نام ممالک مانند آذربایجان ، خراسان و با نام سلاله های حکومتگرش مانند سلجوقیان شناخته می شد. تا اینکه از دوران صفویه به بعد با رسمیت یافتن مذهب تشیع در این سرزمین و با جدا شدن آن از پیکره جغرافیای اسلام عنوان رسمی ممالک محروسه صفوی و یا ممالک محروسه قاجار به خود گرفت و در مواردی نادر ممالک محروسه ایران هم خوانده شده است. بنابر این به هیچ وجه نام رسمی و عرفی این سرزمین کثیر المله پرشین (برگرفته از نام خلق فارس) یا ایران (مرتبط با نژاد و زبان غیر تاریخی و غیر علمی آریا) نبوده است.

   در این میان چنانکه مشاهده شد مملکت آذربایجان  از دیرباز به صورت سرزمینی مستقل و یا نیمه مستقل با عناوینی همچون آتروپاتکان یا آذربایجان  (به صورت دقیق تر از 330 قبل از میلاد به بعد) به اراضی بین زنجان ، همدان - دربند - تفلیس و ایروان اطلاق می شده است و زبان تورکی به عنوان زبان بومی این سرزمین و زبان علمی و ادبی آن بوده است. و زبانهای عربی و فارسی هم زبان شریعت و بخشی از زبان ادبیات این سرزمین بوده است. از سده های قبل از میلاد تا چند قرن اخیر اقوام تورک پیوسته از تورکستان به آذربایجان آمده و چنان که امروزه مشاهده می کنیم اکثریت قریب به اتفاق ساکنان آن تورک تبار و تورک زبان می باشند. بنابراین به لحاظ تاریخی آذربایجان جزء لاینفک سرزمین یکپارچه ی ایران (بنا به ادعای راسیسم فارس) نبوده ، به هیچ وجه زبان فارسی نه تنها زبان بومی ، بلکه زبان غالب ادبیات وسایر حوزه ها نیز در آذربایجان نبوده وآذربایجانیان جزئی از ملت افسانه ای ایران نبوده اند. بلکه برعکس آذربایجان خود ملتی جداگانه ، دارای زبانی معین و سرزمینی با مرزهای مشخص بوده است. با این حساب ما آذربایجانیها بر خلاف تخیلات راسیست ها به لحاظ تاریخی وظیفه حفظ تمامیت ارضی سرزمین موسوم به ایران را نداشته و گزینه خوبی برای پاسداری از زبان فارسی و مروج آن نبوده و نیستیم و اگر بتوانیم زبان مادری و ملی خویش - تورکی آذربایجانی – را از گزند راسیست های فارس که در نظر ما دشمنان بشریت و ترقی هستند ، حفظ بکنیم ، هنر کرده ایم.

 

مبانی نظری :

این بخش به مباحث نظری و در واقع به مسایلی همچون راسیسم ، استعمار ، رفراندوم ، ملت و... اختصاص یافته و در واقع پاسخی به یک سوال کلی است که آیا آذربایجان جنوبی به لحاظ قانونی و حقوقی صلاحیت تقاضای حق سرنوشت از سازمان ملل و برگزاری رفراندوم را دارد یا نه ؟

 ملت و راسیسم :

ملت(Nation) : ابتدا اشاره ای گذرا به مفهوم ملت می شود. در جواب این سوال که برای نامیدن مردم یک سرزمین باید از مفهوم قوم یا ملت استفاده بشود و کدام علمی تر و منطقی تر است ؟ باید گفت تفاوت این دو مفهوم بیشتر به این بر می گردد که اولا مساله قومیت یا ملیت در چه برهه ای از زمان یعنی در دوران معاصر و حال مطرح بشود یا در گذشته تاریخی ؟ ثانیا از منظر کدام یک از علوم به این مساله نگریسته بشود ؟ اگر در گذشته های دور سخن از این دو به میان بیایید ، بیشتر مفهوم قوم و قومیت مد نظر می باشد تا ملت. به این دلیل که مفهوم ملت هم در مشرق زمین و هم در مغرب زمین مفهومی جدید می باشد که بیشتر ریشه در تحولات قرون جدید اروپا و نظریات  دولت – ملت و ناسیونالیسم دارد. در گذشته مشرق زمین به خصوص در آثار مسلمانان مفهوم ملت به پیروان یک شریعت ، مذهب  و یا طریقت و فرقه به کار رفته و به هیچ وجه به مفهوم امروزی ملت نبوده است. بنابر این اگر در جایی گفته می شود فلان ملت در 700 سال پیش .... به هیچ وجه صحیح نیست . چرا که در این مقطع از تاریخ نه مفوم ملت چنین کاربردی داشته و نه انسانهای آن دوره دارای چنین تفکراتی و یا حس ملیت بوده اند. این را نباید با حب وطن که در طول تاریخ و در گوشه و کنار این کره خاکی وجود داشته ، اشتباه گرفت. مساله دوم اینکه این دو مفهوم امروزه هم کاربرد دارند.  مفهوم قوم و قومیت از دیدگاه  علوم اجتماعی و ملت از منظر علوم سیاسی مطرح است.

  ملت در مفهوم جدید آن از ریشه لاتینی «Natio»  به معنای پدر مشترک گرفته شده است. و مفاهیمی همچون گروه بندی انسانها ، دولتمداری ، جایگاه حقوقی و... را تداعی می کند. معمولا در مورد اینکه چه عواملی و یا شرایطی باعث پیدایش ملت می شود اتفاق نظر وجود نداشته و شرایط مختلفی برای ملت نامیدن یک گروه انسانی ارائه می شود. از جمله : پیوستگی های مشترک اجتماعی از قبیل زبان ، نژاد ، دین – اقتصادی (معیشت) – جغرافیایی(سرزمین) – فرهنگی (آداب و رسوم ، سنتها) ، تاریخ مشترک ، دولت مستقل و... . اینکه تک تک این شرایط باید در ملتی وجود داشته باشد تا بتوان آن را مصداق ملت دانست ، به هیچ وجه نمی تواند وجود خارجی داشته باشد. چرا که مواردی وجود دارد که درون یک ملت ادیان ، مذاهب و فرق مختلف وجود دارد. یا اینکه ممکن است یک ملت از گروه زبانی و نژادی مختلفی تشکیل شده باشد یا اینکه یک ملت در یک سرزمین واحد زندگی نکرده و یا اینکه دولتی مستقل نداشته باشد و...

   در مورد نمونه آذربایجان باید گفت که اولا مطرح کردن نژاد واحد و خالص نه تنها در آذربایجان و آسیای غربی بلکه در اکثر نقاط جهان تا حدودی دشوارتر است. به این دلیل که اگرچه در سده های قبل از میلاد مسیح در این سرزمین نژادهایی نزدیک به هم و تا حدودی نژاد خالص وجود داشت. ولی از این مقطع تاریخی به بعد اختلاط نژادی به حدی رسید که به جرات نمی توان در این سرزمین و یا پهنه های وسیعی از آسیای غربی از نژادهای خالص سخن به میان آورد. بنابر این به نظر نگارنده تا این دوره می توان از نژاد سخن گفت ولی از این به بعد زبان جای نژاد را می گیرد.

   اما آنچه واضح و مبرهن است بر طبق اسناد و مدارک تاریخی و باستان شناسی از هزاره های قبل از میلاد اقوام التصاقی زبان و به طور مشخص تر متکلمان شاخه های مختلف تورک زبان در آذربایجان می زیسته اند. از اقوام التصاقی زبان قوتتی ، لوللوبی ، هوری ، ماننایی ، اورارتویی ، مادی (در تورک بودن مادها باید با احتیاط برخورد کرد. چرا که تا به حال سند موثقی از زبان این قوم و تعلق آن به یکی از گروههای زبانی بدست نیامده و با قطعیت نمی توان زبان این قوم را مشخص نمود) ، پارتی ، آلبانی و... در عهد باستان گرفته تا اقوام تورک زبان اوغوز ، اویغور ، قبچاق و...  در دوران بعد از اسلام ، همه در تشکیل زبان تورکی آذربایجانی نقش داشته اند. با این تفاوت که هر چه از گذشته های دور فاصله گرفته و به قرون اخیر نزدیکتر می شویم از میزان تاثیر گذاری بعضی گروه های اتنیکی و زبانی تورک در زبان آذربایجان کاسته و بر میزان اثرگذاری گروههای دیگر تورک افزوده می شود. طوری که در دوران بعد از اسلام با غلبه گروه زبانی اوغوزی ، زبان تورکی آذربایجان رنگ و لعاب این شاخه از زبان تورکی را می گیرد. این تاثیرگذاری تا حدی است که امروزه در تقسیم بندی زبانهای تورکی ، زبان تورکی آذربایجانی به همراه زبان تورکی تورکیه و تورکمنی و... جزو شاخه اوغوزی یا تورکی غربی قرار می گیرد. زبان تورکی در آذربایجان از دیرباز زبان اکثریت قریب به اتفاق ساکنان این سرزمین را تشکیل می داده است. هر چند نمی توان وجود اقلیت تات زبان (در بعضی روستاهای خلخال ، مرند و... ، منطقه قزوین) ، گیلک زبان و تالش زبان در شرق آذربایجان ، کرد زبان در غرب و جنوب غربی آذربایجان را منکر شد. که بعضی به صورت طبیعی از قدیم الایام در آذربایجان به صورت اقلیت ساکن بوده و بعضی دیگر همچون کردها که در دوران بعد از اسلام اقلیت ناچیزی را تشکیل می دادند و طی یک صد سال اخیر تحت تاثیر بعضی سیاست های دولت های ایران و یا دول خارجی به این مناطق کوچیده و یا کوچانده شده اند. بنابر این زبان تورکی به عنوان زبان ملی آذربایچان چه در شمال و چه در جنوب آن بوده و از مهمترین مولفه های ملیت آذربایجانی می باشد.

   از لحاظ جغرافیایی هم چنانکه پیش از این اشاره شد آذربایجان به عنوان یک سرزمینی با مرزهای مشخص از قدیم الایام مسکن تورکها بوده و به همین جهت به تورکهای ساکن آذربایجان ، تورکان آذربایجان و به زبان این ملت زبان تورکی آذربایجانی اطلاق می شود. اگر چه تورکان آذربایجان از لحاظ سرزمینی و زبانی یک ملت را تشکیل می دهند و این هویت ملی این ملت با هویت بعضی گروههای ساکن ممالک محروسه از جمله کردهای کردستان که نام سرزمینشان هم برگرفته از نام این ملت و زبان آنهاست ، تا حدودی فرق می کند. به این صورت که در بررسی هویت ملی آذربایجانی ها این مساله محل اختلاف هست که ملت آذربایجان متشکل از تورکهای آذربایجان است یا از آذربایجانی ها و اطلاق کدام یک صحیح تر است. اما آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که آذربایجانی ها هم به لحاظ زبانی و نژادی و هم به لحاظ سرزمینی و حتی به لحاظ دینی که اکثریت آن را مسلمانان و علی الخصوص شیعیان تشکیل می دهند ، یک ملت محسوب می شود. آداب و رسوم مشترک و تاریخ مشترک هم که از دیگر عوامل پیوستگی ملی آذربایجانیها می باشد ، جای خود دارد. بنابر این آذربایجانیها و یا ملت آذربایجان از ابعاد مختلف : اجتماعی از قبیل زبان ، نژاد ، دین – بعد اقتصادی (معیشت) –  بعد جغرافیایی(سرزمین) – بعد فرهنگی (آداب و رسوم ، سنتها) ، تاریخ مشترک و... . تشکیل یک ملت را می دهند که به نظر نگارنده«ملت آذربایجان» نامیدن آن می تواند مفهومی جامع تر و رساتر باشد ، چرا که در آذربایجان اقلیت های غیر تورک هم نامیده می شوند . در مورد زبان هم باید گفت که این زبان اگر تورکی آذربایجانی(آذربایجان تورکجه سی) نامیده بشود ، از این طریق هم تعلق آن به آذربایجان دانسته می شود ، هم اینکه این ، زبان ، تورکی بوده و با آذری مجعول یکسان نبوده و یکی از شاخه های زبان تورکی می باشد. و همچنین آوردن عنوان «آذربایجانی» می تواند به باز شناختن این زبان از دیگر زبانهای تورکی از جمله تورکی تورکیه یاری برساند.

راسیسم(Racism) : راسیسم در فارسی به نژاد پرستی ترجمه شده و به وضعیتی گفته می شود که در آن یک گروه نژادی و زبانی و به طور مشخص تر نخبگان یک ملت ، ملت یا گروه نژادی خود را برتر از دیگرگروه های نژادی و ملت ها پنداشته و ملل دیگر را به لحاظ استعداد ، فرهنگ و اداره خویشتن پست تر از ملت خویش می دانند. به عبارت دیگر راسیست ها دلایلی که بیشتر ساخته ذهنش می باشند ارائه کرده و می کوشند این مساله را به کرسی بنشاند که گویا ملت یا ملل دیگر به لحاظ استعدادهای زیستی و یا زبان و فرهنگ عقب مانده بوده و توان و لیاقت اداره خویشتن را ندارند و نیازمند این هستند که دیگران بر آنها حکومت بکنند. به طور کلی در ساختار راسیستی تمامی موارد مثبت ، متمدانه ، مترقی و کل فضایل انسانی متعلق به ملت یا گروه نژادی برتر بوده و ملتهای دیگر عقب مانده ، وحشی ، نادان ، تنبل بوده و رذایل بشریت را با خود حمل می کنند.

   ریشه نظریات راسیستی در اروپای قرون وسطی و مناسبات مسیحیان و یهودیان بر می گردد. این تفکرات بعدها با استعمار بومیان امریکا توسط پرتقال و اسپانیا گسترش یافت. اما به صورت نظری اولین بار اگوستین تی یری مورخ فرانسوی در اوایل قرن نوزدهم برای توجیه علل انقلاب فرانسه در کتاب « نامه هایی در باب تاریخ فرانسه » نظریه های نژادی را مطرح کرد. از نظر وی گویا انقلاب فرانسه نتیجه مبارزات دائمی میان گالو-رومن ها (بومیان فرانسه) و فرانک ها(مهاجران ژرمنی و بربرها) می باشد که اکنون اولی در قالب روستاییان و طبقه سوم( آزادی خواهان) و دومی به صورت اعیان و اشراف (طرفداران استبداد) در انقلاب فرانسه ظاهر شده اند. 

اما کسی که اولین بار نظریه نژاد آریا را مطرح کرد ، هم وطن وی آرتور دوگوبینو بود که در کتاب « بررسی در باب نابرابری های نژادی انسانی » نظریه اگوستین را با نظریه نژاد آریا در آمیخت. بعد از وی ویلیام جونز ، توماس یانگ و ماکس مولر در باب زبان هند و اروپایی اظهار نظر کرده و متکلمان آن را آریایی نامیدند.

تا اینکه نازی ها مدل مناسبات بین اشراف=آریاییها و مردم عادی=غیر آریائیها را که دوگوبینو ؛ اشرافی طرفدار حکومت خاندان اورلئان برای توجیه امتیازات آنها وضع کرده بود  کله پا کرده و آن را به مدل برتری یک گروه نژادی(ژرمن ها) نسبت به گروه دیگر(نژادهای دیگر به خصوص یهودیان) تبدیل کردند. این اقدام توسط هوستون استیوارت چمبرلین انگلیسی انجام شد. در واقع نظریات وی بود که پایه های جنبش نازی را تشکیل داده و الهام بخش آدولف هیتلر شد.

  اما اگر به مورد ایران برگردیم نظریات نژادی در دوران انقلاب مشروطیت و خصوص پس از شکست این انقلاب و بیشتر توسط میرزا آغاخان کرمانی ، محمود افشار ، کاظم زاده ایرانشهر ، تقی ارانی ، احمد کسروی ، ابراهیم پورداود ، رشید یاسمی و ... و نشریات کاوه و ایرانشهر و... در ممالک محروسه قاجار تبلیغ می شد. اما در این سرزمین بنیان نظریه نژادی نه بر استعدادها و خصوصیات زیستی بلکه بر برتری زبان فارسی نسبت به دیگر زبانها و انکار آنها استوار شد. بدین ترتیب با رسمیت یافتن زبان فارسی ، تغییر نام رسمی ممالک محروسه قاجار به لفظ گمنام ایران نظریه نژادی در ایران به صورت مدل زیر پایه گذاری شد : زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و ملی ساکنان ایران(آریاییها) تلقی شد = یعنی تمامی اقوام ساکن این سرزمین به لحاظ نژادی آریائی بوده ولی در طول تاریخ در نتیجه حملات وحشیانه عرب ها ، تورکها ، مغولها زبان خویشتن را از دست داده و در واقع رسالت این نژاد پرستان به انجام رساندن پروسه بازگشت به خویشتن آریایی (محو زبانهای غیر فارسی تحمیلی به ایران به نفع ملی شدن زبان فارسی) محسوب می شد = یعنی پان فارسیسم روح این نژادپرستی و پان ایرانیسم قالب و جلد آن می باشد. بدین ترتیب نظریه نژادی در ایران بر مبنای دو عنصر اصلی زبان(فارسی) و وطن آریایی (ایران) شکل گرفت. اما آنچه در عمل نظریه نژادی را در این سرزمین عملی ساخت  ، انتقال سلطنت از خاندان قاجار به رضا خان ، قزاق بی سوادی بود که با یاری انگلیسی ها همراه بود که در 1304(1925م) انجام گرفت. از آن موقع  سیاست محو نمودن زبانها و گویش ها و لهجه ها در بین ملل ساکن ممالک محروسه دنبال شد. مدارس ، روزنامه ها ، انجمن های ادبی ، تئاتر ، موسیقی ، حتی تکلم به این زبانها ممنوع اعلام شد. متکلمان این زبانها مورد تحقیر قرار گرفته و  جوکهای ملیتی برای تورکها ، گیلانی ها ، کردها ، لرها ، عربها و... ساخته شد. فرهنگستان زبان فارسی برای زدودن اثرات این زبانها از زبان فارسی و به اصطلاح پالایش این زبان نیم بند تاسیس شد. و آن همه امکانات و بودجه های هنگفتی که می بایست صرف اعتلای این زبانها می شد در جهت نابودی و ریشه کنی این زبانها به نفع تقویت زبان فارسی گردید.

   بنابراین زبان تورکی آذربایجانی که یکی از زبانهای پویا ، مکتوب و دارای گنجینه عظیم آثار کلاسیک و فولکلور بود ، به زبان محاوره ای تبدیل شد که فقط می شد با آن حرف زد ، فحش داد ، خشونت نشان داد و هیچ قابلیت نوشتاری نداشت و به زبان تورکهای وحشی(؟!) و مغولهایی با صورت چکش خورده(؟!) تبدیل شد. در کنار این ضربه زبانی و فرهنگی که بر ملت آذربایجان و تورک وارد شد ، تاریخ پر شکوه این ملت تحریف شد ، فرزندان این ملت ؛ آتورپات ، زرتشت ، بابک ، شاه اسماعیل ، نادر و... فرهیختگان آن خاقانی ، نظامی ، قطران ، صائب ، سهروردی ، بهمنیار ، خطیب و... همه  به عنوان مفاخر ایران زمین و شیفتگان و خادمان فرهنگ فارس معرفی شد. در واقع مواضع را طوری جا به جا کردند که گویا خداوند از اول مردمان این سرزمین را فارس و آذربایجان را جگر گوشه ایران زمین آفریده بود.

  راسیسم فارس بیشتر در دوران پهلوی ها در سطوح رسمی و غیر رسمی نهادینه شد. طوری که تمامی اقشار و طبقات اجتماعی این جامعه به نوعی در نهادینه کردن این مساله نقش داشته اند ، از شاه مملکت گرفته تا مقامات دولتی ، طبقه به اصطلاح فرهنگی و روشنفکر از جمله روزنامه نگار ، نویسنده ، کاریکاتوریست ، محقق و.... .  رضا خان در جواب یکی از نوکرانش که به وی گفته بود : محصول غله املاک شاه در مازندران چنان گندیده که اسبهای ارتش هم قادر به خوردنش نیستند ، گفته بود : بدهند خرهای تبریز( یعنی ملت تورک آذربایجان) بخورند ؟!  رجل و فعال سیاسی اش که گفته بود ملت تورک آن قدر وحشی است که حتی آجر روی آجر گذاشتن(آبادانی) را بلد نیست به همین جهت در زبانش معادلی برای نردبام وجود ندارد ؟! مستوفی استاندار آذربایجان سرشماری آذربایجان را خر شماری می نامید ، یا شاعر به اصطلاح ملی اش (؟!) عارف قزوینی گفته بود : زبان ترکی ازبرای قفا کشیدن است /صلاح پای این زبان از مملکت بریدن است/ دواسبه با زبان فارسی از ارس پریدن است /  نسیم صبحدم برخیز /بگو به مردم تبریز/  که نیست حکومت زرتشت /جای صحبت چنگیز. یا تقی ارانی مارکسیست اش می نویسد (البته وی بعدها در زمان تحت تاثیر مرحوم سید جعفر پیشه وری تا حدودی افکار خود را در این مورد تعدیل کرد) : باید افراد خیراندیش ایرانی فداکاری نموده و برای از بین بردن زبان ترکی و رایج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند. مخصوصاً وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی زبان بدان نواحی فرستاده ، کتب و رساله ها و روزنامه جات مجانی و ارزان در آنجا انتشار دهد و خود جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلم نکرده و بوسیلۀ تبلیغاتی عاقبت وخیم آنرا در مغز هر ایرانی جایگیر کنند.به عقیدۀ من اگر اجباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران برای وزارت معارف ممکن نباشد در آذربایجان به هر وسیله ای که باشد باید اجرا شود. زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران، بلکه از نقطه نظر سیاسی هم یکی از واجب ترین اقدامات است.

این پروسه بعد از انقلاب 57 هم ادامه داشته است : کاریکاتوریست و روزنامه نگارش ملت شریف تورک را در روزنامه رسمی کشور سوسک می نامد و نسبتهای قبیح به این ملت شریف می دهد. مرکز تحقیقات ، مطالعات و سنجش برنامه ای صدا و سیمای ایران در تهران به طرح پرسشنامه ی راسیستی و آپارتایدی  تحت عنوان عنوان فاصله اجتماعی زده و در مناطق 20 گانه تهران به توزیع آن می پردازد. از جمله سوالات آن چنین است : 1- اگر روزی قصد ازدواج داشته باشید، آیا حاضرید با یک فرد ترک ازدواج کنید؟ 2-چنانچه فرزند دختری داشته باشید و روزی بخواهد ازدواج کند، آیا حاضرید او را به یک مرد ترک بدهید ؟ 3-. برای شرکت در بعضی از مراسم خاص مثل عاشورا و تاسوعا آیا حاضرید در مجالس یا دسته جات ترکها شرکت کنید ؟ 4- اگر بخواهید خانه ای بگیرید و ببینید که همسایه دیوار به دیوار یا آپارتمان مجاور شما ترک هستند، آیا حاضرید در مراسم آنها شرکت کنید؟ 5- آیا حاضرید با فردی ترک در اتاق همکار باشید ؟ 6- آیا حاضرید در محله ای که اکثریت آنها ترک هستند، مسکن بگیرید؟ 7-  آیا حاضرید با فردی ترک رفت و آمد داشته باشید، او را به خانه خود مهمان کنید و یا به خانه آنها بروید؟  و یا شعار 14 هزار نفر طرفدار فوتبال و ورزش دوست(؟!) در استادیوم (صدای عرعر نمی آد ، ترکه صداش در نمی آد).  مساله راسیسم در سریالها و فیلمها و برنامه های تلویزونی طوری نهادینه شده که گویا بدون تحقیر و مسخره کردن تورکها هیچ فیلم و برنامه تلویزیونی در این مملکت ساخته نمی شود. طوری که در معدود فیلمهایی جای این گونه گرایشات راسیستی خالی می ماند ، ناخود آگاه ذهن مخاطب و بیننده با این سوالات درگیر میشود که چرا در این فیلم از تورکها خبری نیست ؟ چرا رفته گر یا کارگر و در سیمای یک دهاتی به ترکی حرف نمی زند ، یا ترانه معروف کوچه لره سو سپمسشم یا لاله لر را زمزمه نمی کند ؟ چرا در فیلم تورکی که اصالتا اهل یکی از شهرهای آذربایجان می باشد دیگر دست به دزدی و آدمکشی و جرم وجنایت نمی زند ؟!  چرا دیگر از تورکی که به تازگی از ولایت خویش به تهران فرار کرده خبری نیست ؟ و تعداد بی شماری از این چراااااااها که نتیجه نهادینه شدن ساختار راسیستی در طول 90 سال گذشته است.

اگر عبارت «ترک خر» را کی یکی از پر کاربردترین نسبتهایی است که طی 90 سال اخیر در مورد تورکها در ایران استعمال می شود(از کودک خردسال گرفته تا پیرمرد هفتاد هشتاد ساله) را در گوگل جستجو کنید یافته های شما این چنین خواهد بود (About 1,920,000 results 0.36 saniyə) ) اگر چه تمامی اینها توسط پان فارسها نوشته نشده و بعضی ها هم نشانه واکنش تورکها در مقابل این اعمال راسیستی می باشد اما به هر حال نشان از گسترش این گرایش راسیستی در ایران می باشد . جالب این است که بعضی تیترهای آن را اینجا بیاوریم تا به عمق فاجعه پی ببریم : چرا این ترک ها اینقدر خر هستند؟  ، یك فروند ترك خر ، يك بار تركي با يك فارس دعوا مي كنه مي زنه فارسه و خرش را داغون مي كنه قاضي ميگه فارسه را زدي خر چكار كرده بود ترك ميگه خواستم بين خودي غير خودي فرقي نباشه ... ، Donkey Turke (τ_τ)  ، ترک خر جدایی طلب | Facebook، پان ترک خر | Facebook، ترک خر | Facebook، قضه ترک شدن. نوشته شده توسط :ادمین. نظرات(). سه شنبه 8 تیر 1389-07:11 ب.ظ. به ترکه میگن چی شد ترک شدی؟؟ ♧♧ میگه ایلده خر هار گازم گرفت!! و... . اگر این عبارت را درجستجوگر یاهو جستجو کنید مقادیر یافت شده شما به این صورت خواهد بود : 877,000 result). این موارد را تحت چه عنوانی باید بررسی کرد ؟ آیا این راسیسم به معنای واقعی کلمه نیست ؟! در کجای دنیا جز خراب شده ای تحت عنوان ایران از این موارد دیده می شود ؟!

این موارد و موارد بسیار دیگر که در اینجا مجال اشاره به آنها نیست ، همه حکایت از آن دارد  که در طی 90 سال اخیر این ساختار نه تنها هیچ گونه ریزشی نداشته بلکه روز به روز به اشکال گوناگون  فربه تر شده  شده است. بنابر این ما ملت آذربایجان و تورک علاوه بر پیشینه 90 ساله الان هم گرفتار سیستم راسیستی (آن هم از خطرناک ترین و پایدارترینش) هستیم.

استعمار(Colonialism) : لفظ استعمار بر گرفته از واژه عمران عربی به معنای [طلب] آبادانی می باشد. معادل آن در زبان انگلیسی Colonialism می باشد که برگرفته از اصطلاح لاتینی Colonia بوده و ریشه در تاریخ یونان قدیم دارد. به این صورت که در تاریخ یونان باستان مهاجرنشینهایی توسط یونانیان در سواحل مدیترانه ساخته می شد که به اصطلاح کلنی نامیده می شدند. اما در مفهوم جدید آن پدیده ای است در تاریخ قرون جدید و دوران معاصر که بیشتر به مناسبات اروپاییان با ملل و سرزمینهای دیگر بر می گردد. به این نحو که در وضعیت استعماری ، دولت استعماری از طریق اشغال مستقیم سرزمین یک ملت یا تضعیف حکومت آن بر اقتصاد ، منابع خام و مواد اولیه آن تسلط پیدا کرده و به عبارتی مناسبات اقتصادی یک سرزمین را تحت کنترل خود قرار می دهد. پدیده استعمار در چند قرن اخیر خیلی فراگیرتر و شایع تر از راسیسم بوده و تقریبا در اکثر نقاط کره زمین به جز اروپا وجود داشته است. نگاهی به تعداد کشورهای مستعمره این مساله را به اثبات می رساند. تا اواخر قرن 19 م 130 کشور دچار وضعیت استعمار کامل بوده اند. به غیر از 7 کشور آسیایی و آفریقایی از جمله ممالک محروسه قاجار ، ترکیه ، ژاپن ، تایلند ، چین ، افغانستان و حبشه که  به علت داشتن حکومتهایی هر چند ضعیف به وضعیت نیمه مستعمره تن داده بودند. استعمار در انواع و اشکال گوناگون ظاهر می شود : استعمار کلاسیک ، استعمار نو ، استعمار داخلی. اگر استعمار کلاسیک را دو گونه : استعمار تام و کامل و شبه استعمار یا نیمه استعمار ، در این صورت با چهار نوع این پدیده مواجه خواهیم بود. در استعمار کامل کشور استعمارگر از لحاظ سیاسی علاوه بر اینکه حکومت مرکزی را از بین برده و حکومتی وابسته به خود و توسط نمایندگان خویش و مردمان بومی بر پا می کند ، بلکه از لحاظ اقتصادی  از یک سو علاوه بر اینکه مواد خام و تولیدات اولیه مردمان بومی را از چنگشان در می آورد ، بلکه به ایجاد تاسیسات عمرانی و زیر بنایی همچون صنایع ، کارخانه ها ، راه آهن و... می پردازد. در این صورت بدلیل وجود این تاسیسات، کم و بیش امکان توسعه کشور مستعمره بعد از استقلال و رهایی از چنگ دولت استعمارگر مهیا می باشد : بارزترین مثال برای این نوع از استعمار ، استعمار هند توسط انگلیس و  استعمارکشورهای استقلال یافته از شوروی از جمله آذربایجان  توسط این دولت می باشد. در نوع دوم استعمار یا وضعیت نیمه مستعمره علاوه بر اینکه دولت استعمارگر تغییر چندانی در ساختار سیاسی کشور مستعمره به وجود نیاورده ، یعنی اقدام به براندازی حکومت بومی نکرده و از اهرم فشار و نفوذ در رجال ، شاه و دولتمردان برای نیل به مقاصدش استفاده می کند. از طرف دیگر هم با گرفتن امتیازات مختلف و یا برقرای رابطه تجاری  اقدام می کند (خرید مواد خام و تحمیل کالاهای تولیدی خویش در مقابل قیمت مواد خام) که موازنه آن به نفع دولت استعماری و به زیان مستعمره می باشد. در این مورد می توان چین ، ترکیه و ممالک محروسه قاجار را نام برد. در نوع سوم استعمار که اصطلاحا به استعمار نو معروف است. نقش استعمار را شرکتهای چند ملیتی و یا وابسته به دولت استعماری انجام داده و بارزترین پدیده آن تحریم فناوری و تکنولوژی ساخت کالا توسط دولت استعماری می باشد. این شکل استعمار هم اکنون هم در جهان رایج است. چهارمین گونه استعمار و در عین حال نادرترین آن استعمار داخلی Internal Colonialism می باشد. این مفهوم را اولین بار میشل هچتر در رابطه با مناسبات انگلیس و بریتانیا به کار برد. این نوع استعمار بیشتر شبیه حالت «وابستگی»(مناسبات بین مرکز و پیرامون) و یا «نظام جهانی(مرکز ، نیمه پیرامون و پیرامون)» می باشد با این تفاوت این دو وضعیت بین کشورها اتفاق می افتد اما استعمار داخلی در داخل یک کشور اتفاق می افتد . به همین جهت استعمار داخلی نامیده می شود. یکی از مهمترین تئوریسین های این نظریه پابلو گونزالس کازانوا جامعه شناس مکزیکی است که معتقد است استثمار مناطق حاشیه ای یک کشور توسط مرکز و متروپل راه را بر توسعه این مناطق بسته و باعث عقب ماندگی این نواحی می شود. با این حساب سرزمین آذربایجان (آذربایجان شمالی و جنوبی) تمامی اشکال استعمار را به خود دیده است.

   در مورد نمونه استعمار داخلی آذربایجان جنوبی باید گفت که دولت های پهلوی و جمهوری اسلامی طی 90 سال اخیر ساختار اقتصادی ممالک محروسه را بر مبنای سرازیری مواد خام و اولیه ملل غیر فارس و مناطق سکونت آنها (آذربایجان ، کردستان ، سیستان و بلوچستان ، عربستان ، لرستان و ...) به مرکز(استان های فارس نشین : بعضی مناطق تهران ، اصفهان ، فارس ، کرمان ، یزد ، سمنان و... ) و عاری نمودن این سرزمینها از صنایع و زیر ساخت های  عمرانی و هر گونه امکانان و شرایط برای توسعه ، امکانات و مزایای اجتماعی ، اختصاص بودجه این مناطق برای پیشرفت مرکز شکل داده اند. مصادیق زیادی برای این موارد وجود دارد که پرداختن به تمامی آنها از حوصله این نوشته خارج است. از جمله فقر و بیکاری در آذربایجان و مهاجرت از این منطقه به سایر نواحی ممالک محروسه برای کار ، نبود صنایع و کارخانجات در آذربایجان به جز صنایع  ساخت تراکتور ، ماشین سازی ، پتروشیمی و صنایع غذایی که اولا صنایع مهمی به حسای نمی آیند ، ثانیا مدتهاست که اکثر آنها دچار ورشکستگی شده و ثالثا با وجو اینکه حدود 60 در صد قطعات صنایع ماشین سازی و ... در شهر تبریز تولید می شود ، عملا هیچ کالایی در آذربایجان تولید نمی شود ، بلکه جهت مونتاژ به مرکز فرستاده می شود. مواد خام و اولیه همچون مس ، فولاد و... جهت تغذیه صنایع مناطق فارس نشین از آذربایجان خارج می شود. در کل آذربایجان به جز کشت و صنعت مغان و مهاباد(ساووج بولاق) و ... خبری از این صنایع وجود ندارد. کشاورزی و زراعت تقریبا صد در صد به صورت سنتی انجام می شود. آیا این وضعیت در مناطق فارس نشین هم وجود دارد. استعمار فارس در آستانه تبدیل سرزمین زرخیز آذربایجان به بیابانی لم یزرع می باشد ، این در حالی است که در مناطق بیابانی همچون یزد ، کرمان ، اصفهان و... در سایه تکنولوژی جدید اقدام به کشاورزی با فناوری پیشرفته می نماید. اقتصاد تجاری و جایگاه آذربایجان هم در آم جای خود دارد. آیا آذربایجان مستعمره فارس ها نیست  ؟! ، اگر نیست پس چه عنوان علمی ای بر این این وضعیت می توان گذاشت ؟!

    اگر مدل آذربایجان جنوبی را با نمونه های دیگر استعمار داخلی مقایسه کنیم به یک نتیجه پیچیده می رسیم و آن هم این است که استعمار داخلی در ایران بیشتر بر مبنای سرزمین یعنی مرکز و حاشیه نبوده ، بلکه مینای اصلی آن زبان و نژاد بوده است. طوری که در این نمونه مرکز مرکب از فارس زبانان و منطق سکونت آنها و پیرامون یا حاشیه هم در برگیرنده ملل غیر فارس از جمله تورکها ، اعراب ، بلوچها ، کردها و تورکمنها و... می باشد. به عبارت دیگر در اینجا راسیسم فارس و استعمار طوری به هم گره خورده و مکمل و متمم یکدیگر می باشند که تفکیک آنها از هم به راحتی امکان پذیر نمی باشد. در پایان این دو مبحث سوال در ذهن ایجاد می شود که آیا راه برون رفتی هم از این دو وضعیت وجود دارد ؟

رفراندوم و حق تعیین سرنوشت :

رفراندوم (Referendum) مکانیزمی برای نظر سنجی مردم در مورد قوانین عادی ، قانون اساسی ، استقلال از یک کشور و یا الحاق به کشوری دیگر می باشد. رفراندوم بر دو نوع است : الزامی و اختیاری. در نوع اول می بایست قوانین پیش از تبدیل شدن به قانون ب به رفراندوم گذاشته بشود مانند قانون اساسی استرالیا و سوئیس که در مقابل هر تغییری باید به آرا عمومی مراجعه شود. در نوع دوم رفراندوم اگر تقاضا کنندگان به تعداد معینی برسند می توانند از دولت تقاضای رفراندوم و نظرخواهی در مورد قانون و یا مساله مورد نظر بکنند. مانند کانتون های سوئیس که تعداد در خواست کنندگان باید به 30 هزار نفر برسد. رفراندوم را دموکراسی مستقیم نامیده اند. رفراندوم برای استقلال از یک سرزمین امری معمولی است. در طی قرن بیستم تعداد زیادی از ملت ها از طریق رفراندوم به استقلال رسیده اند. این مساله هم اکنون هم وجود دارد و ملتهایی از سازمان ملل تقاضای رفراندوم کرده اند که آخرین آنها کاتالان های اسپانیا و اسکاتلند بوده است.

  اما رفراندوم برای استقلال و یا جدایی از یک کشور زمانی می تواند انجام بشود که ابتدا تقاضا کنندگان از سازمان ملل تقاضای اعطای حق تعیین سرنوشت بنمایند. و در صورت پذیرش توسط این سازمان معمولا مهلتی تعیین شده و در پایان این مهلت رفراندوم  برگزار می شود. در واقع رفراندوم آخرین مرحله از روند حق تعیین سرنوشت می باشد. اما مساله اصلی این است که کدام ملتها می توانند تقاضای اعطای حق تعیین سرنوشت بنمایند. آن دسته از ملتها می توانند درخواست حق تعیین سرنوشت و رفراندوم بنمایند که دچار دو وضعیت استعماری و راسیستی باشند. در واقع تقاضای حق تعیین سرنوشت و رفراندوم یکی از راههای برون رفت از وضعیت استعماری و راسیستی ، به گونه دموکراتیک و مسالمت آمیز می باشد. پیش از این به وضعیت راسیستی و استعماری موجود در آذربایجان جنوبی اشاره شد.  آیا  با این اوصاف آذربایجان جنوبی  صلاحیت و شرایط استفاده از این حق را دارد ؟!

نتیجه:

   بدین ترتیب هم به دلایل تاریخی که در مبحث اول بدان اشاره شد و هم به دلایل حقوقی و قانونی تقاضای حق تعیین سرنوشت و برگزاری رفراندوم از حقوق مسلم ملت آذربایجان بوده و نباید ذره ای در آن شک نمود. اما مساله به ایتجا ختم نمی شود. بلکه مسایلی از قبیل شرایط و زمینه های مناسب قبل و بعد از برگزاری رفراندوم نیز باید مد نظر قرار بگیرد. به عبارت دیگر این مساله تحت عنوان دو مبحث قابل بررسی است : شرایط و زمینه های مناسب و آمادگی فکری و عملی یک ملت برای برگزاری رفراندوم ، استفاده بهینه از نتیجه رفراندوم  که بیشتر با دولت و نظام سیاسی سر و کار دارد. در مورد آمادگی فکری یک ملت و به صورت دقیقتر ملت آذربایجان برای برگزاری رفراندوم باید گفت ؛ از آنجا که جامعه ممالک محروسه جامعه ای از نوع توده وار است و ملتهای ساکن این سرزمین اعم از تورک ، فارس ، کرد ، عرب ، تورکمن و... به شدت تحت تاثیرات این نوع جامعه بوده و به لحاظ سیاسی  احساسات تحریک پذیری دارند. تاریخ یک صدسال اخیر این سرزمین نشان می دهد که چطور این ملتها در بعضی برهه های تاریخی در دام گرایشات پوپولیستی و عوام فریبی می افتند. یکباره به صورت میلیونی بسیج می شوند ، یکباره به صورت میلیونی روی گردانی می کنند. عبارات معروفی درباره این مساله در دوران نهضت خیابانی در تاریخ معاصر آذربایجان جنوبی ثبت شده است که چطور اطرافیان خیابانی هر روز در صحن اداره تجدد جمع شده و برای سخنرانی ها و اندیشه های خیابانی دست می زدند ، اما بعد از شهادت این بزرگوار بر قاتلان وی و نعش شیخ کف می زدند. این گرایشات در بین تمامی ملتهای ممالک محروسه وجود داشته و دارد. معروف است که در جریان کودتای 28 مرداد مردم صبح شعار زنده با مصدق سر می دادند و بعد از ظهر گفتند : مرگ بر مصدق. بارزترین نمونه این جامعه حوادث انقلاب 57  و بعد از آن می باشد. البته این را هم باید گفت که این مساله با گذشت زمان حادتر هم می شود. حال این سوال پیش می آید آیا مردمی(البته بخشی از آن) که رای و عقیده خویش را به یک گونی سیب زمینی می فروشند ، فردا از کجا معلوم که در رفراندوم هم فریب جمهوری اسلامی  و یا آلترناتیو آن و نیروهای سیاسی دیگر را نخورده و عقیده خویش را در بازار سیاست به حراج نگذارند ؟! البته این مساله بر تمامی اقشار و طبقات جامعه صدق نمی کند و به هرحال اقشار روشنفکر و تحصیل کرده هم در این جامعه وجود دارند که توان اتخاذ تصمیمات منطقی و درست را می توانند داشته باشند. اگر چه این اقشار کم هم نیستند ، ولی از طرف دیگر اقشار بی سواد و برخوردار از فرهنگ سیاسی ضعیف تر هم کم نیستند. در اینجا باید به این مساله توجه کرد که هیچ قضاوت ارزشی از این مساله نباید به عمل آورد ، سخن از ملتی است که به شدت درگیر اقتصاد و معیشت بوده و در این شرایط بحرانی کارد به استخوانش رسیده است. البته عوامل دیگری هم در این مساله دخالت دارند از جمله : ریشه دار بودن استبداد و غلبه فرهنگ چاکر منشی و عدم تجربه حکومت دموکراتیک و آزاد منش توسط این ملت ها ، ضعف و با کمی اغماض فقدان جامعه مدنی موثر ، قرار گرفتن جامعه ملل محروسه بعد از انقلاب مشروطیت در مرحله بینابینی گذار از سنت به مدرنیته و در نتیجه خود باختگی آن و....  ولی به هر حال اینها حقایق و معضلاتی هستند که جامعه ما دچار آنها می باشد.

   مساله دیگر که بیشتر به شرایط بعد از برگزاری رفراندوم برمی گردد این است که بالفرض جمهوری اسلامی و یا هر حکومت دیگری که فردا جانشین این حکومت باشد ، با برگزاری رفراندوم موافق بکند ، ولی چه ضمانتی وجود دارد که  شرایطی مثل قضیه رفراندوم چچنها پیش نیاید که علی رغم اینکه 75 درصد این ملت به استقلال رای داده بودند ، ولی دولت روسیه زیر بار نرفت تا استقلال آنها را به رسمیت بشناسد و به شدت چچنی ها را سرکوب کرد. شاید وقتی این سوال پرسیده می شود ذهن بعضی از خوانندگان متوجه سازمان ملل بشود ، ولی آیا وقتی چچنها رفراندوم برگزار کردند و روسیه زیر بار نرفت ، سازمان ملل توانست دست به اقدامی پیشگیرانه بکند ؟! بلکه اینجا ، آنچه حقوقش پایمال شد و ضربات شدیدی متحمل شدت ملت مظلوم چچن بود. آیا دولتهای یک قرن اخیر در ممالک محروسه کم از روسیه داشته و یا دارند ؟!  از آنجا که ملت آذربایجان 5 لشکرکشی حکومت مرکزی (انقلاب مشروطه و مقاومت دلیرانه 11 ماهه آذربایجانی ها ، نهضت خیابانی ، انقلاب 21 آذر ، حوادث سالهای 60-1358 ، خرداد 1385 (البته این بار نسبت به گذشته با ابعاد محدود) در عرض یکصد سال اخیر را  به خاک آذربایجان تجربه کرده  که تقریبا در جهان بی سابقه است ، آیا لشکر کشی دیگری توسط جمهوری اسلامی(که این حکومت هم رکورد بی سابقه دو بار لشکر کشی به آذربایجان را  به نام خود ثبت کرده) یا هر حکومت مرکزی بعدی  دور از انتظار است ؟! به خصوص اینکه بخش عظیم اپوزیسیون فارس که در حاشیه خارج از حکومت و در تبعید هم به خون آذربایجانی تشنه است ، فردا که به حکومت رسید ، همان معامله اسلاف خویش را با آذربایجانی ها تکرار نخواهد کرد ؟! آیا احزاب آذربایجانی که از سازمان ملل در خواست حق تعیین سرنوشت برای ملت آذربایجان کرده اند ، فکر این مسائل را کرده و یا بی گدار به آب زده اند ؟!  یقینا که این انسانهای بزرگوار فکر اینجا را هم کرده اند ولی از آنجایی که نگارنده تا به امروز پیگیر بوده هیچ نوشته ای ، مصاحبه و یا خطابه ای توسط این احزاب و شخصیتها در این مورد انتشار نیافته است. البته تمامی این موراد به هیچ وجه ذره ای حق تعیین سرنوشت آذربایجان جنوبی و این اقدام احزاب سیاسی آذربایجان را زیر سوال نمی برد. چرا که این اقدام خجسته و میمون دیر یا زود می بایست مطرح می شد.

  پیشنهاد و راه حل نگارنده برای این دو مساله به این نحو می باشد که اولا نگارنده این را وظیفه  جامعه مدنی آذربایجان جنوبی ( تک تک فعالین و احزاب حرکت ملی ، مطبوعات ، رادیو و تلویزیونها و...)  چه در داخل و چه در خارج می داند که علی رغم بعضی محدودیتها ، موانع و شرایط خفقانی که بر جامعه آذربایجان حاکم می باشد ،  تمام سعی و تلاش خویش را در جهت تقویت جامعه مدنی آذربایجان جنوبی ، رشد فرهنگ سیاسی ملت آذربایجان (هنوز هم متاسفانه بعضی اقشار جامعه آذربایجان جنوبی از حقوق انسانی خود بی خبرند) و مسایلی از قبیل نهادینه کردن اصل تعیین سرنوشت و رفراندوم بکنند. چون به هر حال دیر یا زود زمان بهره برداری از این حق انسانی ملت آذربایجان جنوبی(حق تعیین سرنوشت و رفراندوم) فرا خواهد رسید. ثانیا به نظر نگارنده با در نظر گرفتن غدار و خونریز بودن جمهوری اسلامی و  دشمنی بخش اعظم اپوزیسیون فارس با جنبش ملی آذربایجان جنوبی هیچ نیرویی به جز اراده ملت آذربایجان (بخوانید حکومت ملی) حتی سازمان ملل نمی تواند ضمانت قوی ای برای حفظ و بهره برداری از نتیجه حق تعیین سرنوشت و رفراندوم آذربایجان جنوبی باشد. یعنی در اینجا با الهام از انقلاب 21 آذر 1324 می توان  ابتکار عمل را در دست گرفته و ابتدا اقدام به تشکیل حکومت ملی به عنوان ضمانت اجرایی این حق نموده و بعد رفراندوم را برگزار کرد (هر چند لشکرکشی حکومت  مرکزی به آذربایجان مانع از تحقق اعطای حق تعیین سرنوشت توسط سازمان ملل و برگزاری رفراندوم شد). در این مورد ضمانت اصلی برای رفراندوم حکومت ملی آذربایجان جنوبی و سازمان ملل و نیز احیانا بعضی دولتها ضمانت های فرعی این مساله محسوب می شوند. در این صورت ملت آذربایجان می تواند از تمامی شرایط موجود برای تشکیل جکومت ملی و حفظ آن استفاده بنماید. به عبارت دیگر در اینجا ابتدا ضرورت تشکیل حکومت ملی آذربایجان مطرح بوده و رفراندوم فقط می تواند وسیله ای باشد برای مشخص کردن نوع نظام سیاسی یعنی فدرال بودن و ماندن در ترکیب ممالک محروسه و یا استقلال یافتن آذربایجان جنوبی. بنابر این به عقیده راقم سطور فراهم کردن بستر مناسب برای تشکیل حکومت ملی در کنار  نهادینه سازی رفراندوم و حق تعیین سرنوشت از اولویت دارترین مسایل حرکت ملی است. یقینا احزاب سیاسی و طیفها و شخصیتها و فعالین حرکت ملی مهمترین نقش را در این بستر سازی ایفا خواهند نمود. البته آن هم با اتحاد و یکپارچگی این نیروها در جبهه واحد و یا چندین جبهه که در مواقع حساس و ضروری آینده مانند فروپاشی جمهوری اسلامی وارد عمل بشوند. بنابه باور نگارنده اولین قدم در این راه زمانی برداشته شد که در فرخنده روز 21 آذر 1391 ، 9 حزب سیاسی آذربایجان در اقدامی ستایش برانگیز نامه ی مشترکی به سازمان ملل نوشته و تقاضای اعطای حق تعیین سرنوشت و برگزاری رفراندوم از دبیر کل این سازمان نمودند. امید که این گام اولین و آخرین گام در این راه مقدس نبوده باشد و نیروهای سیاسی آذربایجان جنوبی تشکیل جبه متحد و نیرومند را در نظر داشته باشند.

   اما دغدغه ی دیگری که ذهن و فکر نگارنده  بی تجربه را به خود مشغول داشته ، علاوه بر این دو مساله (آمادگی برای رفراندوم و چگونگی بهره برداری از نتیجه رفراندوم بعد از برگزاری آن) ، مسایل فردای تشکیل حکومت ملی در آذربایجان جنوبی است. اینکه چه ضمانتی وجود دارد که سرنوشت این موج حرکت ملی آذربایجان جنوبی هم به مانند انقلاب 21 آذر رقم نخورد ؟! و حکومت ملی آتی آذربایجان جنوبی هم بیش از یک یا چند سال دوام نیاورد ؟! (هر چند باید شرایط گذشته و تفاوت آن با موج جدید جنبش آذربایجان جنوبی را در نظر گرفت) و مسایل دیگری که به نظام سیاسی و این نوع مسایل بر میگردد ، اینکه چه نظام سیاسی بر آذربایجان جنوبی آینده حاکم خواهد بود : لاییک(به معنای دین ستیز) یا سکولار (به معنای جدایی دین از سیاست به طور مسالمت آمیز) ، حکومت لیبرالی یا سوسیالسیتی ، کاپیتالیستی یا سوسیالیستی و یا احیانا سوسیال دموکراسی و... که البته این مقاله جای چندان مناسبی برای مطرح کردن آن نبوده ، بنابر این  عجالتا اشاره ای گذرا به آن می شود و اگر عمری باقی بود نگارنده در آینده ای نزدیک به آن خواهد پرداخت.  اینکه هیچ آذربایجانی وطن پرور کشورآذربایجان جنوبی مستقل یا فدرال عقب مانده نمی خواهد در آن شکی نیست. بنابر این از همین امروز باید به فکر فردای آذربایجان جنوبی بود . اما لزوم پرداختن به این مساله بصورت آنی ، گذرا و سطحی نیست بلکه یک رنسانس فکری و علمی و به عبارت دیگر مطالعات بنیادی در زمینه مباحث توسعه و توسعه نیافتگی را می طلبد تا ضمانت یک حکومت و کشور مترقی را در آینده به ما بدهد. حال آیا این انقلاب فکری در ابعاد مختلف مطالعات تاریخی ، جامعه شناسی تاریخی ، اقتصادی ، علوم سیاسی ، جامعه شناسی سیاسی و... آغاز شده یا نه ؟! بنابر این حق تعیین سرنوشت ، رفراندوم و نهایتا تشکیل حکومت ملی یک روی سکه ، دوام و پایداری همیشگی آن روی دیگر سکه می باشد.

 

فهرست منابع و مآخذ

 

لیست زیر فهرست تمامی منابعی است که نگارنده در این یادداشت از آنها بهره گرفته است. از آنجا که مطالب به صورت کلی و فشرده بیان شده ، نگارنده لزومی در ارجاع دهی جمله به جمله مطالب به مانند مقالات آکادمیک ندیده است. منابع هر بخش یعنی زمینه تاریخی (جغرافیا ، زبان) و مبانی نظری با فاصله و به ترتیب از هم تفکیک شده است.

1.    پیریف ، واقف .ضیاء اوغلو : 2006 ، جغرافیای تاریخی – سیاسی آذربایجان(Azərbaycanın Tarixi - Siyasi Coğrafiyası) ، چاپ دوم ، باکی ، معلم( تورکی ).

2.    زکی ولیدی توغان ، احمد : 2009 ، جغرافیای تاریخی آذربایجان(Coğrafiyası Azərbaycanın Tarixi) ، برگردان از ترکی ترکیه به ترکی آذربایجانی واقف پیریف ، چاپ اول ، باکی ، تحصیل(تورکی). 

3.    ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، ، بیروت ، دارالفکر.

4.     ابن فضل الله عمری ، احمد بن یحیی :  1423 ، مسالک الابصار و ممالک الامصار ، ج 5 ، چاپ اول ، ابو ظبی ، المجمع الثقافی.

5.    ابن فقیه ، احمد بن محمد : 1416 ، البلدان ، چاپ اول ، بیروت ، عالم الکتب.

6.    اصطخری ، ابراهیم بن محمد : 2004 ، بیروت  ، دار صادر.

7.    بغدادی ، عبدالمومن بن عبدالحق : 1412 ، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه و البقاع ، ج3و2و1 ، چاپ اول ، بیروت ، دارالجیل.

8.    بغدادی ، قدامه بن جعفر : 1981 ، الخراج و صنعته الکتابه ، تصحیح محمد حسین زبیدی ، بغداد ، دارالرشید للنشر.

9.    حدود العالم من المشرق الى المغرب : 1423 ، قاهره ، الدار الثقافه للنشر.

10.  شریف ادریسی ، محمد بن محمد : 1409 ، نزهه المشتاق فی احتراق الافاق ، چاپ اول ، بیروت ، عالم الکتب.

11. مقدسی ، محمد بن احمد : 1411 ، احسن لاتقاسیم فی معرفه الاقالیم ، چاپ سوم ، قاهره ، مکتبه مدبولی.

12. مهلبی ، حسن بن احمد : 1426(؟) ، کتاب العزیزی او المسالک و الممالک ، بی نا ، دمشق(؟).

13. یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، ج 7-1 ، چاپ دوم ، بیروت ، دار صادر.

14. یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، چاپ اول ، بیروت ، دارالکتب العلمیه.

 

15. ابن حوقل النصیبی ، محمد :  1345 ، صوره الارض ، ترجمه جعفر شعار ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران.

16. ابن خردادبه ، ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله  : 1370 ، المسالك و الممالك ، ترجمه سعید خاکرند ، تهران ، موسسه مطالعات و انتشارات تاریخی.

17. ابن فقیه ، احمد بن محمد : 1349 ، البلدان ، ترجمه ح . مسعود ، بنیاد فرهنگ ایران ، تهران.

18. ابن رسته : 1365 ، اعلاق النفیسه ، ترجمه حسین قره چانلو ، تهران ، امیر کبیر.

19. ابن مسکویه رازی : بی تا ، تجارب الامم ، ج5 ، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی ، چاپ اول ، تهران ، سروش – توس.

20.  ابن مسکویه رازی : 1376 ، تجارب الامم ، ج6 ، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی ، چاپ اول ، تهران ، سروش – توس.

21. ابوالفدا : 1349 ، تقویم البلدان ، ترجمه عبدالحمید آیتی ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران. 

22. اصفهانی ، محمد معصوم بن خواجگی : 1368 ،  خلاصه السیر ، به کوشش ایرج افشار ، چاپ اول ، تهران ، علمی.

23. اصطخری ، ابراهیم بن محمد : 1373 ، ممالک و مسالک ،ترجمه سعد بن عبدالله تستری ، به کوشش ایرج افشار ، تهران ، بنیاد موقوفات ایرج افشار.

24. افوشه ای نطنزی ، محمود : 1350 ، نقاوه الآثار فی ذکر الاخبار ، تصحیح احسان شرقی ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

25. اولئاریوس ، آدام : 1363 ، سفرنامه آدام اولئاریوس(بخش ایران)، ترجمه احمد بهپور، تهران ، سازمان انتشاراتی وفرهنگی ابتکار.

26.  اولئاریوس ، آدام  : 1369  ، سفرنامه آدام اولئاریوس ، ترجمه حسین کرد بچه ، جلد 1و2 ، تهران  ، شرکت کتاب برای همه.

27. بغدادی ، قدامه بن جعفر : 1370 ، الخراج و صنعته الکتابه ، ترجمه حسین قره چانلو ، چاپ اول ، تهران ، البرز.

28. بکران ، نجیب بن محمد : 1342 ، جهان نامه ، به کوشش محمد امین ریاحی ، تهران ، ابن سینا.

29. بلعمی ، ابوعلی : 1366 ، تاریخنامه طبری ، ج 2و1 ، تصحیح محمد روشن ، چاپ اول ، شرکت سهامی نشر نو ، تهران.

30. بلعمی ، ابو علی : 1373 ، تاریخنامه طبری ، ج 1 ، تصحیح محمد روشن ، چاپ دوم ، تهران ، سروش - البرز.

31. تاورنیه ، ژان باتیست  :1363 ، سفرنامه تاورنیه، ت ابوتراب نوری ، چاپ سوم  ، تهران ، کتابخانه سنایی- کتابفروشی تایید.

32. تبریزی ، محمدبن حسین بن خلف : 1341، برهان قاطع ، تهران ، امیر کبیر.

33. تتوی ، رشید بن عبد الفغفور : 1337 ، فرهنگ رشیدی ، تصحیح محمد عباسی ، تهران ، کتابخانه بارانی.

34. حدود العالم من المشرق الی المغرب : 1362 ، به کوشش منوچهر ستوده ، تهران ، کتابخانه طهوری.

35. دلاواله ، پیترو :1380، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، تهران ، قطره.

36. سانسون  :1346، سفرنامه سانسون ، ترجمه تقی تفضلی ، تهران ، بی نا.

37. شاردن ، شوالیه : 1349 ، سیاحتنامه شاردن ، ترجمه محمد محمدلوی عباسی، ج2 ، ، چاپ دوم ، تهران ، امیرکبیر.

38.  شاردن ، شوالیه : (بی تا) ، سیاحتنامه شاردن ، ترجمه محمد محمدلوی عباسی، ، ج3 ، تهران ، امیر کبیر.

39. شیرازی ، جمال الدین : 1351 ، فرهنگ جهانگیری ، ج 2و1، تصحیح ، رحیم عفیفی ، مشهد ، دانشگاه مشهد.

40.  طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ج1، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ پنجم ، تهران ، اساطیر.

41. فیگوئروا ، دن گارسیا دسیلوا : 1363 ، سفرنامه فیگوئروا، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران ، نشر نو.

42. قزوینی ، زکریا بن محمد : 1372 ، آثار البلاد و اخبار العباد ، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار ، تصحیح هاشم محدث ، چاپ اول ، تهران ، امیرکبیر.

43. قلقشندی : 1380 ، صبح الاعشی فی صناعه الانشا(جغرافیای تاریخی ایران ، برگرفته از کتاب صبح الاعشی) ، ترجمه محجوب الوزیری ، چاپ اول ، تهران ، مرکز چاپ و انتشارات وزرات امور خارجه.

44. کاتف، فدت آفاناسیویچ  : بی تا، سفرنامه کاتف، ترجمه محمد صادق همایونفر،کتابخانه ملی ایران ، تهران.

45. کارری ، جملی : 1348 ،  سفرنامه کارری ، ترجمه عباس نخجوانی –عبد العلی کارنگ ، تبریز ، اداره کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی.

46. کالج ، مالکوم :  1383 ، اشکانیان(پارتیان) ، ترجمه مسعود رجب نیا ، چاپ دوم  ، تهران ، هیرمند.

47. کمپفر، انگلبرت : 1363 ، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری ، چاپ سوم ، تهران ، خوارزمی.

48. مسعودی ، ابوالحسن : 1365 ، مروج الذهب ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ سوم ، تهران ، علمی و فرهنگی.

49. مقدسی ، محمد بن احمد :1361 ، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ، ترجمه عبدالرفیع حقیقت ، چاپ اول ، تهران ، شرکت مولفان و مترجمان.

50. میرزا سمعیا : 1368 ، تذکره الملوک ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، چاپ دوم ، تهران ، امیر کبیر.

51. مینورسکی ، و : 1375 ، تاریخ شروان و دربند ، ترجمه محسن خادم ، تهران ، بنیاد دایره المعارف اسلامی.

52. هردوت : 1382 ، تاريخ هردوت‏‏ ، ج1 ، ترجمه هادى هدايت  ،  تهران ، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.‏

53. همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، چاپ اول ، تهران ، مرکز.

54. یاقوت حموی ، 1362 : برگزیده المشترک ، ترجمه محمد پروین گنابادی ، چاپ دوم ، تهران ، امیر کبیر.

55. یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 2536 ، البلدان ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

56. ابن حوقل النصیبی ، محمد :  1345 ، صوره الارض ، ترجمه جعفر شعار ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران.

57. ابن خردادبه ، ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله  : 1370 ، المسالك و الممالك ، ترجمه سعید خاکرند ، تهران ، موسسه مطالعات و انتشارات تاریخی.

58. ابن فقیه ، احمد بن محمد : 1349 ، البلدان ، ترجمه ح . مسعود ، بنیاد فرهنگ ایران ، تهران.

59. ابن رسته : 1365 ، اعلاق النفیسه ، ترجمه حسین قره چانلو ، تهران ، امیر کبیر.

60. ابن مسکویه رازی : بی تا ، تجارب الامم ، ج5 ، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی ، چاپ اول ، تهران ، سروش – توس.

61.  ابن مسکویه رازی : 1376 ، تجارب الامم ، ج6 ، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی ، چاپ اول ، تهران ، سروش – توس.

62. ابوالفدا : 1349 ، تقویم البلدان ، ترجمه عبدالحمید آیتی ، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران. 

63. اصفهانی ، محمد معصوم بن خواجگی : 1368 ،  خلاصه السیر ، به کوشش ایرج افشار ، چاپ اول ، تهران ، علمی.

64. اصطخری ، ابراهیم بن محمد : 1373 ، ممالک و مسالک ،ترجمه سعد بن عبدالله تستری ، به کوشش ایرج افشار ، تهران ، بنیاد موقوفات ایرج افشار.

65. افوشه ای نطنزی ، محمود : 1350 ، نقاوه الآثار فی ذکر الاخبار ، تصحیح احسان شرقی ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

66. اولئاریوس ، آدام : 1363 ، سفرنامه آدام اولئاریوس(بخش ایران)، ترجمه احمد بهپور، تهران ، سازمان انتشاراتی وفرهنگی ابتکار.

67.  اولئاریوس ، آدام  : 1369  ، سفرنامه آدام اولئاریوس ، ترجمه حسین کرد بچه ، جلد 1و2 ، تهران  ، شرکت کتاب برای همه.

68. بغدادی ، قدامه بن جعفر : 1370 ، الخراج و صنعته الکتابه ، ترجمه حسین قره چانلو ، چاپ اول ، تهران ، البرز.

69. بکران ، نجیب بن محمد : 1342 ، جهان نامه ، به کوشش محمد امین ریاحی ، تهران ، ابن سینا.

70. بلعمی ، ابوعلی : 1366 ، تاریخنامه طبری ، ج 2و1 ، تصحیح محمد روشن ، چاپ اول ، شرکت سهامی نشر نو ، تهران.

71. بلعمی ، ابو علی : 1373 ، تاریخنامه طبری ، ج 1 ، تصحیح محمد روشن ، چاپ دوم ، تهران ، سروش - البرز.

72. تاورنیه ، ژان باتیست  :1363 ، سفرنامه تاورنیه، ت ابوتراب نوری ، چاپ سوم  ، تهران ، کتابخانه سنایی- کتابفروشی تایید.

73. تبریزی ، محمدبن حسین بن خلف : 1341، برهان قاطع ، تهران ، امیر کبیر.

74. تتوی ، رشید بن عبد الفغفور : 1337 ، فرهنگ رشیدی ، تصحیح محمد عباسی ، تهران ، کتابخانه بارانی.

75. حدود العالم من المشرق الی المغرب : 1362 ، به کوشش منوچهر ستوده ، تهران ، کتابخانه طهوری.

76. دلاواله ، پیترو :1380، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه محمود بهفروزی، تهران ، قطره.

77. سانسون  :1346، سفرنامه سانسون ، ترجمه تقی تفضلی ، تهران ، بی نا.

78. شاردن ، شوالیه : 1349 ، سیاحتنامه شاردن ، ترجمه محمد محمدلوی عباسی، ج2 ، ، چاپ دوم ، تهران ، امیرکبیر.

79.  شاردن ، شوالیه : (بی تا) ، سیاحتنامه شاردن ، ترجمه محمد محمدلوی عباسی، ، ج3 ، تهران ، امیر کبیر.

80. شیرازی ، جمال الدین : 1351 ، فرهنگ جهانگیری ، ج 2و1، تصحیح ، رحیم عفیفی ، مشهد ، دانشگاه مشهد.

81.  طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ج1، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ پنجم ، تهران ، اساطیر.

82. فیگوئروا ، دن گارسیا دسیلوا : 1363 ، سفرنامه فیگوئروا، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران ، نشر نو.

83. قزوینی ، زکریا بن محمد : 1372 ، آثار البلاد و اخبار العباد ، ترجمه جهانگیر میرزا قاجار ، تصحیح هاشم محدث ، چاپ اول ، تهران ، امیرکبیر.

84. قلقشندی : 1380 ، صبح الاعشی فی صناعه الانشا(جغرافیای تاریخی ایران ، برگرفته از کتاب صبح الاعشی) ، ترجمه محجوب الوزیری ، چاپ اول ، تهران ، مرکز چاپ و انتشارات وزرات امور خارجه.

85. کاتف، فدت آفاناسیویچ  : بی تا، سفرنامه کاتف، ترجمه محمد صادق همایونفر،کتابخانه ملی ایران ، تهران.

86. کارری ، جملی : 1348 ،  سفرنامه کارری ، ترجمه عباس نخجوانی –عبد العلی کارنگ ، تبریز ، اداره کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی.

87. کالج ، مالکوم :  1383 ، اشکانیان(پارتیان) ، ترجمه مسعود رجب نیا ، چاپ دوم  ، تهران ، هیرمند.

88. کمپفر، انگلبرت : 1363 ، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری ، چاپ سوم ، تهران ، خوارزمی.

89. مسعودی ، ابوالحسن : 1365 ، مروج الذهب ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، چاپ سوم ، تهران ، علمی و فرهنگی.

90. مقدسی ، محمد بن احمد :1361 ، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ، ترجمه عبدالرفیع حقیقت ، چاپ اول ، تهران ، شرکت مولفان و مترجمان.

91. میرزا سمعیا : 1368 ، تذکره الملوک ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، چاپ دوم ، تهران ، امیر کبیر.

92. مینورسکی ، و : 1375 ، تاریخ شروان و دربند ، ترجمه محسن خادم ، تهران ، بنیاد دایره المعارف اسلامی.

93. هردوت : 1382 ، تاريخ هردوت‏‏ ، ج1 ، ترجمه هادى هدايت  ،  تهران ، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.‏

94. همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، چاپ اول ، تهران ، مرکز.

95. یاقوت حموی ، 1362 : برگزیده المشترک ، ترجمه محمد پروین گنابادی ، چاپ دوم ، تهران ، امیر کبیر.

96. یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 2536 ، البلدان ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

 

97. رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، چاپ اول ،تبریز ، اختر.

98. زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی(تاریخ دیرین ترکان ایران) ، ج1 ، چاپ دوم  ، تبریز.

99. زهتابی ، محمد تقی : 1379 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی (تاریخ دیرین ترکان ایران) ، ج2 ، چاپ اول ، تبریز ، اختر.

100.                  خیاوی ، روشن : 1384 ، فرهنگ سومر ، کتاب اول ، چاپ اول ، قم ، بخشایش.

101.                  کسروی ، احمد : 1352 ، کاروند کسروی ، به کوشش یحیی زکاء ، چاپ اول ، تهران ، شرکت سهامی کتابهاب جیبی.

102.                  کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، چاپ اول ، تهران ، فردوس.

103.                  نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین(متن ترکی جغتایی به علاوه ترجمه فارسی و ترکی آذربایجانی) ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، اختر.

104.                  هیئت ، جواد : 1362 ، مقایسه اللغتین(ضمیمه مجله وارلیق) ، تهران ، وارلیق.

105.                  هیئت ، جواد : 1380 ، سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی ، چاپ سوم ، تهران ، پیکان.

106.                  محمد خانی ، حسین : 1378 ، دده قورقود کیتابی و دده قورقود کتابیندا سؤزلر – آدلار (کتاب دده قورقود و واژگان – اعلام کتاب دده قورقود) ، چاپ اول ، تهران ، مولف.

 

107.                    Oxford Concise Dictionary Of  POLITICS , 1996 , Oxford University Press.

108.                    http://en.wikipedia.org/wiki/Referendum

109.                  موریس دوورژه : 1386 ، اصول علم سیاست ، مترجم ابوالفضل قاضی ، تهران ، علمی و فرهنگی.

110.                  احمد ساعی : 1386 ، توسعه در مکاتب متعارض ، تهران ، قومس.

111.                   عبد الرحمن عالم : 1384 ، بنیادهای علم سیاست ، تهران.

112.                  احمد ساعی : مسائل سیاسی – اقتصادی جهان سوم ، تهران .