Total

 

تریبونال و منطق فرقه ای!

(یادآوری:  به توصیه ی یکی، دو نفر  از رفقای سازمانی، این نوشته مسکوت ماند  و  به موقع انتشار نیافت،  اما برگزاری مراسم پنجاهمین سال گرد تاسیس کنفدراسیون دانش جویان و دانش آموزان ایرانی خارج از کشور  و در سایه قرار گرفتن انتقاد از جمهوری اسلامی به بهانه ی مبارزه با امپریالیسم و رژیم  پادشاهی وابسته به امپریالیسم،، که شرخ اش جداگانه خواهد آمد، مرا بر آن داشت تا با ویراستاری دوباره،  سکوت را بیش از این جایز ندانم.)

بیستم ژانویه 2013 ـــــ  مجید دارابیگی  

 1 ـــ جبهه گیری های تهی مایه!

شاید بتوان ادعا نمود که در طی سی گذشته، هیچ اقدامی در خارج از کشور،  به اندازه ی کارزار دادخواهی و برگزاری دادگاه نمادین ایران تریبونال در محکومیت جمهوری اسلامی،  در درون و برون مرزهای  کشور، این چنین بازتاب نداشته و این چنین با اقبال همه گانی رو به رو نبوده،  و هیچ اقدامی هم،  این چنین،  بخشی از نیروهای چپ فرقه گرا  را به جبهه گیری و واکنش های تند، عصبی و اهانت آمیز  بر نینگیخته است.

البته  برخوردهای فرقه ای از این نوع،  چندان هم شگفت انگیز نیست و در میان نیروهای مدعی چپ و رقابت های فرقه ای، پیشینه ی بس دیرینه دارد. یادآوری مواردی از این پیشینه،  هر چند تکراری و  ملال انگیز باشد، اما تائیدی است بر این داوری  در بیان  تفکر فرقه ای،  و نقش تفرقه افکنان جریان های فرقه گر!  

در زمان شاه،  شاعران نوپرداز، برای آشنائی همه گان با شعر نو و پیام شعری  شعرای نوپرداز،  اقدام به برگزاری شب  می نمایند   و چند نفری از شاعران کهن سرا، در دربار متحصن  می شوند  که جلو این ها را بگیرید، این ها  دارند شعر فارسی را خراب می کنند و میراث ادبی ما را بر باد می دهند.

پس از  روی داد انقلاب و برقراری  سانسور اسلامی و بستن روزنامه ی آینده گان که نمادی از  روزنامه و روزنامه نگاری بدون سانسور است، از جانب جبهه ی دموکراتیک ملی، تظاهرات خیابانی  برگزار می شود اما حزب توده و دیگر جریان های هم مانند(مشابه)،  سخت به تظاهرکننده گان و جبهه ی دموکراتیک ملی می تازند  و بستن آینده گان را به فال نیک می گیرند.

چند ماهی دیرتر،  کانون نوپای  نویسنده گان،  در صدد  برمی آید، با برگزاری شب شاعران و نویسنده گان در تهران،  خاطره ی ده شب تاریخی  پائیز  پنجاه  و شش، در افشای سانسور را  تجدید کند،  اما این اقدام از جانب  شاعران و نویسنده گان سرشناس توده ای، به بهانه ی تضعیف موضع ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی،  با مخالفتی آن چنان شدید و کینه توزانه   رو به رو می شود  که   نمی تواند جامه ی عمل بپوشد و  نتیجه ی عملی کش و قوس های مخالف و موافق،این اقدام،  تجزیه و .تضعیف  کانون نویسنده گان است به عنوان یک نهاد  مردمی و روشن فکری کشور،  و  جدائی نویسنده گان، شاعران، مترجمان و ترانه سرایان  توده ای از کانون!  آن هم پس از یک سایش بلند مدت در نشست های عمومی کانون!  

هنگامی هم در سال های پایانی ریاست جمهوری هاشمی، تلاش هم آهنگ نویسنده گان، شاعران و هنرمندان در مخالفت با تشدید  سانسور؛  تجدید فعالیت کانون نویسنده گان و صدور بیانیه ی ما نویسنده ایم  با صد و سی و دو امضا در بیان دفاع از آزادی قلم و اندیشه که  دیرتر،  قتل پوینده و مختاری،  دو چهره ی شاخص این حرکت جمعی  را در پی دارد؛ شماری  از نویسنده گان  و قلم زنان،  به بهانه ی این که  در امضاها موازین نویسنده گی و مرز نویسنده گی و روزنامه نگاری  رعایت نشده،  فراتر از خودداری از امضا،  آشکارا از در  کارشکنی، و مخالفت با گرداوری امضا و تجدید فعالیت کانون نویسنده گان در می آیند  و شخصیت فرهنگی سرشناسی هم چون دکتر  امیرحسین آریان پور، که اگر چه برای  پس گرفتن امضای خود، از جانب وزارت اطلاعات، زیر فشار قرار می گیرد؛  اما به بهانه  پشتیبانی «انجمن بین ال مللی قلم» از  بیانیه ی «ما نویسنده ایم»، تلاش و جان فشانی نویسنده گان مبارز  را  اقدامی در خدمت منافع امپریالیسم ارزیابی می نماید. درست نظیر همین اتهامی که مخالفان به  کارزار دادخواهی می بندند. و نمی دانم که آیا استاد عالی قدر،  پس از  افشای قتل های زنجیره ای و  چه گونه گی جان باختن  دو تن از چهره های سیاسی، ادبی و فرهنگی کشور،  از گفته ی خود پشیمان و   به  درد  وجدانی گرفتار آمد یا مثل به آذین که از کنار اعدام جنایت کارانه سعید سلطان پور گذشت خود را به کرگوشی زد!  به راستی هنگامی که شخصیتی  مانند  آریان پور،  به آذین، کسرائی، تنکابنی و هوشنگ ابتهاج  به آن سوی بام می غلتد از دیگران چه انتظاری می توان داشت؟  

 

 

2 ـــ مرزبندی فرقه ای

برگزاری یک نشست بحث و سخن رانی  از جانب کمیته فعالین چپ فرانک فورت در اول دسامبر 2012،  در باره اقدامات تریبونال علیه جمهوری اسلامی با  سخن رانی  آقایان بهرام رحمانی و  همایون ایوانی،  و بحث موافقان و مخالفان، در این نشست،  تجلی بارزی از این کنش و واکنش پایان ناپذیر را به نمایش در آورد و مرزبندی های فرقه ای را به درستی نشان داد.

در شهر فرانک فورت،   که از دیر باز ، یک مرکز فعالیت سیاسی ایرانیان برون مرزی است، و  ورای این که  چند هزار ایرانی بی تفاوت را هم در خود سکنا داده است؛ که هم از مزایای پناهنده گی سیاسی برخوردارند و هم در ترد دائمی به ایران هستند و شماری هم،  در  پیوند تنگاتنگ  با چمهوری اسلامی،  پای ثابت مراسم عزاداری  و جشن های کنسول گری به شمار می روند؛  فعالیت سیاسی ایرانیان بر گرد نیروهای چپ  در چرخش است  و نیروهای چپ هم در چند سال گذشته،  در  دو کمیته جداگانه، یکی به نام «کمیته کارگری ـــ سوسیالیستی» و دیگری به نام «کمیته فعالین چپ» سازمان یافته،  با برگزاری اکسیون های سیاسی،  حضور خود را نشان می دهند. البته  انجمن های دیگری را هم  می توان نام برد که در حوزه  کار خود فعالیت دارند.  .

تصادفی هم نیست  که یکی از این دو جریان با تریبونال مخالف باشد و دیگری هم راه!  زیرا کمیته ی فعالین چپ که هم راه است،  ترکیبی دارد از  اعضا و هواداران سازمان های سیاسی پشتیبان کارزار دادخواهی،  و  کمیته ی فعالین کارگری ـــ سوسیالیستی،  ترکیبی دارد از منفردینی که اگر مخالف  سازمان های سیاسی گرد آمده در کمیته فعالین چپ و کارزار دادخواهی هم نباشند،  در ارزیابی از خود، که چند نفری بیش نیستند،  دست کم آن ها را رقیب سیاسی خود  می دانند. !

به این ترتیب، بدیهی می نماید که هر دو جریان  با تریبونال برخورد فعال داشته باشند.  کمیته فعالان کارگری ــ سوسیالیستی  که در سال های گذشته در جریان برگزاری  مراسم یادمان جان باخته گان سه ده ی جمهوری اسلامی،  از هم کاری با کمیته فعالان  چپ  برای اقدام  مشترک سرباز می زد، در این سال مراسم یادمان جان باخته گان را، به هم راه دیگر مخالفان تریبونال، هیات اجرائیه راه کارگر و هواداران مشی چریک برگزار می نماید  و  هر سه جریان  طی بیانیه ی مشترکی که در مراسم خوانده می شود، ضمن تائید  حق دادخواهی،  کارزار جاری و ایران تریبونال را وابسته به امپریالیسم قلمداد می نمایند  و  به این بهانه که  برای طرح پرسش از جانب شرکت کننده گان در مراسم  وقتی اختصاص نداده اند،  به  شیوه ی  مرضیه ی خود،  مجال انتقاد از موضع گیری یک جانبه را از  همه گان، از خودی و از بیگانه  سلب می نمایند.  اما کمیته فعالین چپ بحث را باز می گذارد  تا مخالفان  و موافقان نظر خود را در فرصت های مساوی عرضه نمایند.    

هر دو سخن ران،  زمان کافی برای بیان نظریات خود داشتند اما هر کدام بیش تر ساز خود را می نواختند و  با حاشیه پردازی، بخشی از وقت خود را از دست می  دادند و به ناچار وقت کافی برای پرداختن به  همه ی پرسش ها و همه ی انتقادهای جمع را نداشتند و یا از پاسخ روشن به هم دیگر و پرسش کننده گان طفره می رفتند.

در این مراسم که تا پاسی از شب ادامه داشت، بیش از بیست  نفر، از هر دو جناح،  در موافقت و یا مخالفت با تریبونال و مواضع سخن رانان ، در یک فرصت پنج دقیقه ای بحث نمودند که تشتت مخالفان را بیش تر هویدا می ساخت.  

بهرام رحمانی،  در دفاع از تریبونال، از روی کار آمدن جمهوری اسلامی آغاز نمود تا به تریبونال رسید، که ضرورتی برای  پرداختن به این پیشینه ی تاریخی وجود نداشت. اما پس از اعتراض یکی از حضار،  وارد اصل مطلب شد و  گزارشی از چه گونه گی برگزاری  تریبونال و دست آوردهای آن به جمع عرضه داشت که هر چند  جامع بود،  اما یک سویه  و توضیحی، بدون پرداختن به  مواضع مخالفان تا کنونی تریبونال، و حال  آن که ایشان  در نوشته های  تا کنونی خود، موضع مخالفان را به نقد کشیده است.

دفاع سخن ران از کلیت حرکت کارزار دادخواهی به معنای آن نبود که  کم بودها، یا  نواقص کار یا عدم شفلفیت ها  را توجیه کند، .یا بر  دریافت کمک مالی احتمالی  از  سازمان های وابسته به کشورهای امپریالیستی  مهر تائید بگذارد. از این روی  خطابیه تریبونال به کنفرانس کشورهای اسلامی را  محکوم،   و مخالفت آشکار خود را با این تصمیم آنان اعلام نمود. ـــ   ناگفته نماند که  در جریان برگزاری تریبونال در لاهه، یکی از اعضای دیوان،   همین پرسش را از آقای متین دفتری نمود که  آیا  حکومت اسلامی نمی تواند  به  شیوه ی دموکراسی اداره شود و آقای متین دفتری  پاسخ منفی داد ـــ. اشاره به این موضع بهرام رحمانی از این جهت ضروری است که نشان داده شود این موضع پشتیبانان تریبونال نیست که یک جانبه است،  این مخالفان تریبونال  هستند  که  موضعی  یک جانبه دارند و همه چیز را تیره و تار  جلوه می دهند.

3 ـــ هیاهو برای هیچ  

سخن ران دوم، همایون ایوانی،  که در مخالفت با تریبونال سخن می گفت، یک کلاسور بزرگ را به عنوان متن سخن رانی و اسناد وابسته گی تریبونال با خود حمل می کرد،  برگ، برگ  ورق می زد و  می خواند.  گاهی هم یک برگ را  به ما نشان می داد  انگار که دست های اش  پروژوکتور است قوی و  پرنور،  و  همه  می توانند  نوشته ی  روی ورقه را از  دور و نزدیک  بینند و بخوانند. .حتا پس از پایان وقت سخن رانی،  در فرصت پاسخ به پرسش های مطرح شده،  باز هم  کلاسور ورق می خورد  تا به بهانه  پاسخ  به پرسش های مطرح شده، بقیه یادداشت های خود را بخواند و در برابر اعتراض یکی از حضار که چرا مستقیم به پرسش نمی پردازد،  ادعا می کند که پاسخ پرسش کننده گان در بقیه متن نوشته شده ای نهفته است که فرصت خواندن آن ها نداشته!   

نقد سخن ران، از  تریبونال، همانند دیگر مخالفان فرقه گرای تریبونال، در برابر پرسش قرار دادن آقای بهنام اخوان و شماری از قضات و دادستان های تریبونال دور می زد، مساله ی مالی را مطرح می کرد و  کم بودهای تریبونال آن را،  که چرا با مساله ی سرنگونی جمهوری اسلامی  و برقراری  سوسیالیسم گره نخورده  و نیز به  حضور سازمان مجاهدین و آقای ایرج مصداقی اعتراض داشت. با طرح مساله ی حضور مجاهدین یک نفر از میان جمع  از ایشان می پرسد که چرا خود ایشان، در جریان برگزاری یادمان جان باخته گان در شهر کلن، آقای  ایرج  مصداقی را برای شعرخوانی دعوت نموده است ،  که پاسخ  روشن و درستی ننمی دهد.    

در میان چند سندی که به عنوان وابسته گی تریبونال به امپریالیسم نشان می دهدد، یکی هم  سندی است  از مصاحبه یا گفت و گوی  یک استاد یهودی،  در یکی از دانش گاه های آمریکائی،  که گویا از بهار عربی و ایران تریبونال تمجید نموده است. این را می گویند تعین نرخ در  وسط  دعوا!

 بهار عربی، شورش جوانان بی کار و نخبه گان جامعه در  چند کشور عربی است و با وجود سوء استفاده ی فرصت طلبانه بنیادگرایان مذهبی، که مثل اختاپوس بر این جنبش چنگ  انداخته اند و  هم مداخله ی آشکار نظامی  قدرت های امپریالیستی برای تصفیه حساب با رژیم های  لیبی و سوریه و پایان دادن به مناطق نفوذ و بازارهای روسیه که از اتحاد شوروی پیشین به ارث برده است،  هنوز  به پایان خود نرسیده، که به سود اسرائیل تمام شده باشد زیرا  هیچ کدام از  رهبران کشورهای مصر، تونس و یمن  که تا کنون از مسند قدرت برکنار شده اند، در برابر  اسرائیل قرار نداشتند که استاد یهودی از برکناری آن ها،   به وجد آمده باشد.  رژیم های حاکم در هر سه کشور،  از دست نشانده گان امپریالیسم و از هواداران صلح با  اسرائیل بودند.  حتا قذافی هم، که بر اثر مداخله ی آشکار نیروهای تجاوزگر ناتو شکست خورد و جنایت کارانه کشته شد، برای جلب اطمینان آمریکا و اسرائیل،  از  دو دهه ی پیش،  به کرات اعلام می  نمود که لیبی  یک کشور آفریقائی است و کاری  به  مسائل خاورمیانه  ندارد. بی جهت هم نبود که دیوانه وار،  برای رهبران آفریقائی پول می ریخت و خود را سلطان آفریقا می خواند.  

آیا این نوع مستندسازی، آگاهانه  و ناآگاهانه  در راستای همان بیماری یهودی ستیزی جهانی است  که  هنوز هم نه  دامن مارکس  یهودی را رها می سازد، نه هاینریش هاینه را،  نه  آین اشتاین را،  نه  ژان پل سارتر را و نه دیگرانی را که مثل بسیاری از ما  که تبار اسلامی داریم، تنها  تبار یهودی دارند. هم سندی  نشان داد از بودجه ی گزاف  میلیاردی آمریکا برای اقدامات براندازی و جاسوسی؛  که لابد صدها میلون اش هم نصیب گرداننده گان تریبونال شده برای سرنگونی رژیم ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی  و دست مخالفان از آن کوتاه است!

با همه ی این ادعاها، مستندات آقای ایوانی در اثبات وابسته گی تریبونال به امپریالیسم، نه مورد باور خودش بود و نه مورد پذیرش دیگر  مخالفان تریبونال!  مورد باور خودش نبود زیرا پیش نهاد می نمود که یک کمیسیون مستقل به هزینه ها و درآمدها یا کمک های دریافتی تریبونال رسیده گی کند که  از  جانب سخن ران موافق،  از این پیش نهاد استقبال شد به شرط این که مخالفان تریبونال هزینه این کمیسیون را عهده دار شوند. .اما این پیش نهاد هم از جانب شماری  از مخالفان و هم از جانب شماری از  موافقان  رد شد. آنان می گفتند کدام یک از  سازمان ها  و جریان های  سیاسی  ایرانی تا کنون منابع  مالی  و درآمدهای خود را با شفافیت عرضه کرده اند  که از تریبونال   چنین  انتظار داشته باشیم. سازمان های بزرگ تر و پرسابقه تر،  به کنگره ها و شرکت کننده گان در کنگره های خود  گزارش  نمی دهند تا چه رسد به اطلاع رسانی همه گانی  و واگذاری بررسی امور  مالی به حسابرس بی طرف!.

در ناباوری به مستندات سخن ران،  در وابسته گی تریبونال و کارزار دادخواهی به امپریالیسم، یکی از مخالفان، در فرصت پنج دقیقه ای خود می گوید، اسناد کودتای بیست و هشت مرداد پس از پنجاه سال درآمد، از کجا معلوم،  که  اسناد این جریان هم،  پنجاه سال دیگر  رو نشود؟. البته بهرام رحمانی  با متانت پاسخ داد که شما امروز ما را متهم می کنید و اسناد اتهامی ما را به پنجاه سال بعد حواله می دهید. اما پاسخ اش این بود که نه احمدی نژاد،  دکتر مصدق است و نه خامنه ای!  ، نه غنی سازی آورانیوم، هم تراز  صنعت نفت است که دست بریتانیا  از آن کوتاه شده باشد و   نه  جان به در برده گان  زندان های جمهوری اسلامی و بسته گان جان باخته گان، نوچه های  شعبان بی مخ، و نه برگزاری زاری  تریبونال قابل مقایسه با  کودتای آمریکائی، انگلیسی  بیست و هشت مرداد!  

4 ـــ کشف بزرگ

نکته ی حائز اهمیت در  سخن رانی همایون ایوانی،  کشف مقوله ی هزمونی سرمایه داری است و ایشان پس از پذیرش دعوت برای سخن رانی در نشست فرانک فورت، این پیش شرط را به برگزارکننده گان تحمیل می کند که  سخن رانی ایشان را زیر عنوان «تریبونال تحت هژمونی سرمایه داری» اعلام کنند.

به راستی  چه کسی ادعا کرده، که  تریبونال تحت هژمونی سوسیالیستی است و یا تحت هزمونی سوسیالیست ها برگزار می شود،  که ایشان کشف نموده باشند، تحت هزمونی سوسیالیستی نبوده و تحت هژمونی سرمایه داری است. ایشان به هم راه چند نفری از هم فکران اش در دو دهه ی گذشته، تحت عنوان گفت و گوهای زندان، چند دفتر در باره ی مسائل زندان انتشار داده اند و  چند نوبت هم مراسم یادمان جان باخته گان دهه ی شصت را با مشارکت طیف سوسیالیست ها برگزار نموده،  و  در مورد  دیگر جریان ها، سکوت اختیار  نموده  و یا آنان را فرا نخوانده اند. از این روی  لابد  بر این پندارند که بدین ترتیب، هژمونی سوسیالیستی را برقرار ساخته اند و در . کارزار دادخواهی هم  می بایستی به همین ترتیب عمل می شد  و جریان های غیرسوسیالیستی را به تریبونال فرا نمی خواندند و یا کنار  می  زدند. تا هژمونی سوسیالیستی  برقرار شود.

اعتراض سخن ران  به حضور  هواداران سازمان مجاهدین و ایرج مصداقی در تریبونال را هم از همین زاویه باید دید. اما به راستی می توان از  کارزار دادخواهی و برگزاری تریبونال سخن گفت و  بیش ترین شمار جان باخته گان را که از سازمان مجاهدین خلق هستند به بهانه ی هزمونی آن چنانی  نادیده انگاشت! یا بهائیان و دیگر اقلیت های مذهبی را کنار زد؟  خلق ها و ملیت های تحت ستم که جای خود دارند!  و  از این ها گذشته آیا می توان پنداشت  که همه ی جریان های دادخواه سوسیالیست هستند؟  

از برخوردهای سکتاریستی و فرقه ای با مقوله ی هژمونی،  و هژمونی  سوسیالیستی که بگذریم، باید از این رفقا پرسید مگر در جهان امروز از مدعیان سوسیالیسم،  کشوری  وجود دارد که اجازه دهد دادخواهی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی در آن کشور برگزار شود؟

آن زمان که  اردوگاهی جود داشت و  کشورهائی که ما می پنداشتیم سوسیالیستی هستند و این زمان که بقایای آنان،  به هر چیزی شباهت دارند، جز  به سوسیالیسم آرمانی  ما،  کدام یک  تا کنون دردی از درد کمونیست های انقلابی ایران را درمان کرده اند؟

سخن ران و دیگر مخالفان تریبونال،  به درستی می دانند که آن سوسیالیسم  با خوب و بدش  به گور  رفت   و  تا استقرار  یک نظام جهانی سوسیالیستی،  با کیفیتی نوین و انسان مدار، راهی بس دراز و بس دشوار در پیش است و ادعای تریبونال تحت هژمونی سرمایه داری، مصداق کرامات همان شیخی است که خرما خورد و گفت شیرین است »

تا رژیم شاه، در مسند قدرت بود،  چین  توده ای و  اتحاد شوروی پیشین برای نزدیکی به  رژیم شاه،  گوی سبقت را از هم دیگر می ربودند. آقای «هوا کئو فونگ» جانشین مائو تسه تونگ و رهبری جمهوری خلق چین، از  هفدهم تا نوزدهم شهریور ماه سال پنجاه و هفت، هم زمان با کشتار میدان ژاله و  خیابان نیروی هوائی،  در جمعه سیاه، از تهران بازدید و پشتبانی بی قید و شرط خود  را از رژیم شاهنشاهی و شخص شاه  اعلام داشت که هنوز هم مایه شرم ساری است.

پس از بازداشت رهبران و کادرهای حزب توده،  در زمستان  سال شصت و یک  و بهار سال  شصت و دو، رهبران وقت  اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اردوگاهی،  برای نجات آنان، که عمری در خدمت سیاست های شان بودند و یا برای «کا گ ب» و دیگر سازمان های جاسوسی   کار می کردند،  حتا  دست به اقدامی دیپلماتیک هم نزدند.

هم زمان با بی تفاوتی شوروی ها نسبت به سرنوشت دوستان ایرانی خود،  رهبران چین کمونیست هم نسبت به  سرنوشت دوستان ایرانی خود چنین بی تفاوتی هائی را نشان می دادند. به گواهی آقای محسن  رضوانی دبیر وقت حزب رنجبران،  از  پرداخت  کمک مالی یا نظامی لازم  به حزب رنجبران، برای ادامه مبارزه ی آنان  در کردستان خودداری می ورزند.  خودداری از یاری رساندن به  جریانی که در  تمام دوران جنگ سرد اردوگاهی،  نقش متقابل حزب توده را به سود آنان بازی می کند.  اگر رهبران وقت اتحاد  شوروی،  شیفته ی مخالفت خوانی های جمهوری اسلامی با آمریکائی هستند،  چینی ها،  ورای مخالفت خوانی های  جمهوری اسلامی  با آمریکائیان،  خرسند از این اند   که حزب توده و هواداران شوروی توسط جمهوری اسلامی  از صحنه ی سیاست ایران برداشته شده اند.  

در اوج  اعتراضات ایرانیان خارج از کشور به کشتار زندانیان سیاسی در  سال شصت و هفت،  وزیر خارجه  کوبا در  مجمع عمومی سازمان ملل، در کنار دیگر کشورهای سوسیالیستی اردوگاهی که هنوز برقرار بودند،  اعلام  می دارد  اتهام کشتن زندانیان سیاسی، به جمهوری اسلامی اتهاماتی است  بی شرمانه و ساخته و پرداخته ی قدرت های امپریالیستی! دقیقن نظیر همین اتهامی که سوسیالیست های  وطنی، به کارزار دادخواهی و برگزاری تریبونال  نسبت می دهند.   هنوز هم،  همه ساله در مجمع عمومی سازمان ملل متحد،  کوبا و گروه کشورهای متحد کوبا در  آمریکای لاتین، در کنار عربستان و دیگر کشورهای ارتجاع اسلامی،  به محکومیت جمهوری اسلامی دایر بر نقص حقوق بشر،  رای مخالف می دهند.

آیا نکوهش  دادخواهی تحت هژمونی سرمایه داری،  بدان معنا نخواهد بود که باید  دست روی دست بگذاریم و هیچ کاری انجام ندهیم!

فرد فرد ما،  به عنوان پناه جو،  یا  پناهنده ی  سیاسی،  در بدو ورود به کشورهای سرمایه داری،  در چهارچوب هژمونی همین نظام ها،  درخواست پناهنده  گی و اجازه ی اقامت  نموده ایم  و  بدون این که واژه ی اعتراض آمیزی بر زبان جاری ساخته باشیم،  پی روی بی چون چرا از  چهارچوب مناسبات و رعایت قوانین تحمیلی  این نظام ها را پذیرفته   و سرنوشت خود را بدانان سپرده ایم!  پس چه گونه است پای  دادخواهی که به میان می آید، فیل یاد هندوستان می افتد. و هژمونی سرمایه داری در برابر پرسش قرار می گیرد! .

آیا منظور سخن ران از هژمونی سرمایه داری این است که  چرا شعار سوسیالیستی نداده ایم و چرا کارزار دادخواهی،  با امر  سرنگونی و برقراری نظام سوسیالیستی  گره نخورده است؟   به راستی مساله هزمونی سرمایه و سرمایه داری به این آسانی برطرف می شود!  آیا نباید از این رفقا پرسید که چرا به شیوه مجاهدینی، امر سرنگونی را این چنین ساده تلقی می کنید که با برگزاری یک دادگاه  نمادین  حل و فصل شود.

5 ـــ سوسیالیسم و بس

بخشی از نیروهای طیف چپ، گاه آن چنان در باورها و پندارهای  خود غرق هستند که می پندارند سوسیالیسم در جهان، آن چنان عینیتی  دارد که او را  دیگر نیازی به بورژوازی و قوانین بورژوازی نیست. در این رابطه،  رفیقی  از  مخالفان،  که خود از جان به در برده گان است و از بسته گان دو تن از جان باخته گان،  مطرح می کرد من نه با دادخواهی  موافق ام و نه مخالف، هر کس هم دوست دارد از بورژوازی دادخواهی  کند، اما  من از  بورژوازی  دادخواهی نمی کنم و از این جناح  بورژوازی،  به آن جناح  بورژوازی پناه نمی برم، بورژوازی کیه که از حقوق من و فرزند من دفاع کند.

این اندیشه که ما را با بورژوازی سر و کاری نیست و در چهارچوب نظام سرمایه داری، دادخواهی در کار نیست و  نباید دست به دادخواهی زد  چه اندازه می تواند جدی باشد؟   اگر  همین رفیق،  ورای اراده ی خود، از کار اخراج شود و شغل و  چشمه زاینده ی  درآمدش  را از دست بدهد،  با مراجعه به دادگاه بورژوائی  درخواست بازگشت به  کار،  یا  ادعای خسارت اخراج و  حقوق دوران بی کاری نخواهد کرد؟  یا  اگر فرزندش را بدون دلیل،   به  دبستان و یا دبیرستان  راه ندهند، چه واکنشی بروز می دهد؟ .  از  این ها مهم تر،  اگر  به هنگام  ورود به کشور بورژوائی آلمان،  درخواست پناهنده گی اش  مثل بسیاری از  دیگر پناه جویان  رد می شد، دست روی دست می گذاشت و  تسلیم می شد تا با نخستین هواپیما  روانه ایران و در فرودگاه مهرآباد بازداشت  شود؟  آیا در آن شرایط هم می گفت  مرا با بورژوازی و دادگاه بورژوائی  سر و کاری نیست؟ و از این بورژوازی به آن بورژوازی پناه نمی برم!  

مبارزه ی کارگران، زحمت کشان  و روشن فکران  جهان، که در  سه سده ی گذشته، در چهارچوب  نظام های  بورژوا ـــ دموکرات، جاری بوده،  جای خود دارد؛   مبارزه ی کارگران،  معلمان، دانش جویان، نویسنده گان، حقوق دانان،  روزنامه نگاران  کشورمان  در  طی سه دهه ی  گذشته،  برای برخورداری از  حق تشکل صنفی، یا  برخورداری از آزادی های اساسی و حقوق شهروندی،  در چهار چوب قوانین  ارتجاعی جمهوری اسلامی  و با استناد بر اصولی از قانون اساسی و حقوق موضوعه همین رژیم ادامه داشته است  و تا کنون،  هیچ کس به خود جرات نداده، که این شیوه  مبارزه و تداوم آن را نفی کند یا به طور جدی به چالش بکشد که چرا نویسنده گان ایران،  کارگران ایران، معلمان، حقوق دانان، پزشکان،  پرستاران  و روزنامه نگاران  ایرانی خواستار  رسمیت بخشیدن به  سازمان حرفه ای خود از جانب جمهوری اسلامی هستند؟  وقتی که چنین است؛ پس چرا دادخواهی،   در چهارچوب قوانین بین ال مللی و  به استناد منشور حقوق بشر، و  در شرایط رسمیت داشتن حق دادخواهی فردی و جمعی در نظام های بورژواـــ دموکرات  که  از دست آوردهای مبارزاتی کارگران، زحمت کشان و  روشن فکران پیش رو این جوامع  است در برابر پرسش قرار می گیرد. .

رضا شهابی از  رهبران مبارز سندیکای کارگری،  نسرین ستوده  از وکلای مبارز، در زندان های جمهوری اسلامی،  دست به اعتصاب غذای بلند مدت  زده اند تا از حقوق حقه ی  خود به عنوان زندانی سیاسی،  در چهارچوب قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی و سازمان اداری  زندان ها، از حقوق مساوی با دیگر زندانیان از جمله از حق مرخصی، مداوا و دست رسی به رسانه های  مدرن امروزی ، ارتباط اینترنتی و تلفن هم راه برخوردار باشند!.  محمد علی  دادخواه ، یکی دیگر از وکلای مبارز زندانی، در نامه سرگشاده به  رئیس دادگستری تهران  می نویسد که چرا دزدان،  کلاه برداران  و غارت گران اموال و دارائی کشور  در زندان، از همه ی امکانات و از جمله تلفن هم راه برخوردارند و مدافعان آزادی و حقوق انسانی از حقوق برابر با آن ها برخوردار نیستند؟  

6 ـــ خط کشی  حقوقی!

سران جمهوری اسلامی و فقهای اسلامی هم واره بر آن بوده اند که قوانین اسلامی ورای قوانین بورژوائی است. حاکم شرع بر اساس حقوق اسلامی سریع تر از  دادگاه های بورژوائی به امور قضائی رسیده گی می کند. و  یاوه های دیگری  که بحث اش دراز دامن  خواهد بود .

 در کشورهای سوسیالیستی هم نطریه های مشابهی، اگر چه متمایز از رسوائی اسلامی،   کم و بیش، عمل می کرده  و  در موارد زیادی، حقوق انسانی به این بهانه که منشا سوسیالیستی ندارد و  حقوق ویزه ی قشر  بورژوا و هواداران بازگشت به سرمایه داری است  پای مال می شده، که اثرات بسیار مخربی هم بر جای نهاده است. اما هم جمهوری اسلامی و هم پیش از جمهوری اسلامی،  نظام های سوسیالیستی،  موارد زیادی از قوانین عام را  در حوزه ی ملی و بین ال مللی پذیرفته اند. قراردادهای بین ال مللی در مورد تعین مرزها، حقوق هوائی، دریائی، کشتی رانی در آب های داخلی و دریای آزاد ، بازرگانی، منابع زیست محیطی، مقررات  تعرفه ی گمرکی، اجازه اقامت، آزادی مسافرت،  مساله روادید شهروندان، حق مهاجرت، حتا قوانین مالیاتی، مقررات  ترابری،  مقررات  راه نمائی و راننده گی   و صدها مورد دیگر!   مواردی که نمی توان با خط کشی مکانیکی به نام  حققوق اسلامی یا سوسیالیستی جدا ساخت!

 در جمع مخالفان، یکی دو نفر، بر مبنای همین اندیشه ی  تفکیک حقوقی،   بر حقوقی کردن دعوا اعتراض داشتند که چرا عده ای تلاش دارند امر دادخواهی را  که امری است سیاسی و طبقاتی،  حقوقی کنند و لابد،  فردا در جمهوری اسلامی دادخواهی را پی گیری کنند و وریش و قیچی دست جمهوری اسلامی باشد؟

بی گمان آن روز که دادخواهی بسته گان جان باخته گان و بقایای جان به در برده گان، با یاری  توده ی مردم ایران،  جمهوری اسلامی را  به  پذیرش دادخواهی ناچار سازند  و سران جمهوری اسلامی را به عنوان آمران جنایت در کنار ماموران خود،   به محاکمه  بکشند و در برابر قضات مردمی قرار دهند،  روزی است تاریخی  و درخشان، که نه از تاک نشان و نه از تاک نشان! نه از جمهوری جهل و جنایت اسلامی جز  نامی،  برجای مانده،  و نه  سران جنایت پیشه ی  جمهوری اسلامی  دیگر در مسند قدرت هستند که ریش و قیچی در دست آن ها باشد.!

این نوع مخالف خوانی ها، از بنیاد  با امر دادخواهی مخالفت دارد و برای دادرسی، دادخواهی، حقوق انسانی و حق شهروندی رایج  در جهان که  ما در درون مرزهای کشور خود هنوز هم  از آن محروم هستیم، ارزشی قائل نیست. مساله اش تنها تریبونال و مسائل تریبونال نیست. به باور آنان، دادخواهی امری است بورژوازی! و حقوق امری  است روبنائی، آن هنگام که جمهوری اسلامی با سلام و صلوات،  سر بر خاک گور  نهد   و یک نظام سوسیالیستی  در مسند قدرت درآید، با تغیر زیربنا، روبنا هم خود به خود دگرگون شود و نظام سوسیالیستی لابد مثل  نظام اسلامی، با امر روبنائی حقوقی خود،   تکلیف جنایت کاران را،  مثل سایر مشکلات جامعه روشن خواهد کرد و کاری هم به کار دادخواهان ندارد.  اما اگر  جمهوری اسلامی به این زودی ها سرنگون نشود و اگر هم جای گزین جمهوری اسلامی،  یک نظام بورژوائی دیگری باشد  چه باید کرد؟ باز هم باید دست روی دست گذاشت و گفت شما هم،  همان جمهوری اسلامی هستید با رنگ و لعابی دیگر،  و ما را با دادخواهی در برابر دادگاه های شما کاری نیست!  

آیا آن چه که به نام  فرایند دادخواهی، استقلال  نسبی قضات،  و  حق  دادخواهی شهروندان، در کشورهای سرمایه داری جاری است  و  الزام دولت ها، به پرداخت  هزبنه ی دادخواهی  افراد کم درآمد و  بی کار،  از  محل صندوق دولت،   تنها  پدیده ای است  به طور یک جانبه  در خدمت سرمایه داری و بقای نظام سرمایه داری،   یا بخشی از حقوق شهروندی است   که طی دو سده انقلابات سیاسی و اجتماعی و تداوم مبارزه ی توده ای،  در پرتو روشن گری و  نقش روشن فکران روشن گر، بر این نظام ها تحمیل شده، و  طبقات حاکم به ناچار بدان تن داده اند.   آیا همین التزام به قوانین و عام بودن حقوق  دادخواهی نیست  که به همه گان امکان دادخواهی می دهد؟ و در پرتو آن،  روزنامه نگاران شجاع می توانند   شخصیت های مهم  سیاسی،  دولتی،  حزبی، بانکی،  صنعتی، و حتا  نظامی  و امنیتی را  به محاکمه کشید و یا از نردبان  قدرت فرود آورند. .

برخورد قاضی شجاع دادگاه جنائی برلین،  که به  مدت سه سال، با هزینه ی دولت آلمان،  به پرونده ی  ترور چهار تن از رهبران  حزب دموکرات کردستان ایران رسیده گی می نمود و به محکومیت سران جمهوری اسلامی به عنوان آمران این جنایت تاریخی  رای داد،  نشانی از  استقلال نسبی قضات را به نمایش نگذاشته است؟. آن هم در  دوره ای  که روابط اقتصادی جمهوری اسلامی با آلمان به  دور از تشنج روابط این رژیم با فرانسه، بریتانیا و آمریکا،  در اوج شکوفائی بود. یا قاضی شجاع اسپانیائی دادگاه  مادرید که حکم بازداشت آگوستو  پینوشه، دیکتاتور شیلی را  به هنگام مسافرت به لندن  صادر نمود! و ده ها نمونه ی دیگر!  

کارنامه ی  نود ساله ی رژیم های حاکم بر مصر، از جنبش استقلال طلبی حزب وفد به رهبری سعد زغلول در هزار و نهصد و نوزده ، تا آغاز بهار عربی در  فوریه سال 2011، به ویژه دوران  فرمان روائی  جمال عبدل ناصر، محمد انور ال ساداتی  و حسنی مبارک، که هر سه تن نظامی بودند،  به استثنای تلفات شورش توده ای که  حدود هشت صد تن قربانی بر جای گذاشت در مقام مقایسه با دیگر کشورهای منطقه، نشان از شمار اندک  اعدام های سیاسی  دارد تا جائی که  در یک دوره ی شصت ساله ی نظام جمهوری، عددی است  نازل و شاید  دورقمی!؟ برابر کشتار یک روز جمهوری اسلامی؟ به راستی چرا چنین است؟

در این رابطه دو عامل را باید موثر دانست، یکی نقش افسران ارتش است که به سبب براندازی نظام پادشاهی و اعلام جمهوری و هم شرکت در جنگ  با اسرائیل و دفاع از کیان عربی، هم واره تلاش داشته است که وجهه ی ملی خود  و ارتش را خراب نسازد و  دو دیگر از  نقش قوه ی قضائیه باید نام برد.

در  این کشور،  که در یک دوره ی تاریخی،  تحت استعمار بریتانیا درآمد، یک سیستم حقوقی،  با استقلال نسبی قضات، تحت اداره ی شورای قضات،  یادگاری است بازمانده از  آن دوران، که به دادستان ها و قضات  کشور امکان می دهد  در برابر زیاده خواهی های فرمان روایان  و زمام داران  ریز و درشت  ایستاده گی کنند.  هم اکنون هم، دادگاه عالی مصر و شورای  قضات، در کنار اپوزیسیون دموکرات و آزادی خواه،،  زیاده خواهی های  مورسی  رئیس جمهور انتخابی و حزب  اخوان ال مسلمین و سلفیون  را شجاعانه به چالش می کشد.

دادگاه عالی مصر، انتخابات مجلس را که با تقلابات آشکار  و فریب توده ها بر گزار گردید، غیرقانونی اعلام نمود. اعلام اختیارات فوق ال عاده ی رئیس جمهور را به رسمیت نشاخت، به همه پرسی مرسی، برای تصویب قانون اساسی جدید به سود اسلام گرایان مهر قانونی  نزد و هم در برابر اقدام رئیس جمهور دایر بر  برکناری دادستان کل مصر  و گزینش دادستان  مطیعی به جای وی  ایستاده گی نمود.

7 ـــ نادانی  موافقان  و مخالفان!

در میان مخالفان تریبونال، یک از هواداران پیشین سازمان فدائیان اقلیت، اعلام نمود که خود شش سال در زندان بوده  و شکنجه شده است.  اما باید بگوید که  نه موافقان  تریبونال و نه مخالفان تریبونال،  هیچ کدام معنای زندان را نفهمیده اند، زندان فلسفه ی دیگری دارد، معنای دیگری دارد،  زندان همین طور  نیست که یک عده را بازداشت و محاکمه می کنند یا می کشند.

البته ایشان  تزهای خود را در باره ی زندان و نادانی موافقان و مخالفان باز نکرد  و در  زمان کوتاه  پنج دقیقه ای  هم نمی شد انتظار داشت که  مساله ای به  این  پیچیده گی و این درجه از اهمیت  را باز کند.  شاید  منظورشان این بود که هیچ کدام درک طبقاتی درستی از قضیه ندارند. یا  زندان طبقاتی است و هر جریانی  که به قدرت برسد مخالفان خود را سرکوب می کند و کار جمهوری اسلامی هم چندان عجیب و غریب نیست. اما تز ایشان هر چه که باشد .فرض را بر این بگذاریم که  حق با ایشان است  و  هیچ کدام از مخالفان و موافقان تریبونال،  نه با  مبارزه طبقاتی آشنائی دارند  و  نه  از مقوله ی زندان درک طبقاتی و فلسفی درستی   به  تعبیر  و تفسیر  ایشان!

پرسیدنی است که چرا ایشان  به عنوان یک فرد سیاسی و زندانی سیاسی جمهوری اسلامی،  تا کنون، بخل ورزیده،  و در طی این  همه  سال،  مساله ای به این درجه  از اهمیت  را برای آگاهی  و ارشاد ناآگاهان ننوشته و انتشار  نداده اند. اما از این بخل  و امسااک که بگذریم،  نداشتن درک درست فلسفی  و طبقاتی از  زندان،  چه ربطی به دادخواهی دارد. که  دختر جوانی اعلام کند  مادر و خاله ی مرا به بند کشیدند و  هر دو را بی دلیل کشتند. خواهری اعلام دارد  پنج برادر مرا  به نوبت از کنار من و مادرم ربودند و جنازه های شان را تحویل ما دادند،  یا  در مواردی،  جنازه ها را هم ندیدم و یا  تحویل ندادند.  دیگری بگوید  من نوعی را بازداشت و  بدون هیچ مدرک و سند جرمی شکنجه می کردند.تا به جرم مرتکب نشده ای اقرار کنم.  فرد دیگری اعلام کند  پیش شرط آزادی من توابیت  و تسلیم خائنانه بود و  یا پس شرط آزادی من،  شلیک تیرخلاص به یاران و هم رزمان  دیروزی ام!  و  دیگری بگوید به من ده سال محکومیت دادند،  اما در دوران  محکومیت هم  دست بردار و  ول کن ماجرا نبودند و ماه ها در تابوت یا نیمه قفس چوبی نگه داشتند تا شخصیت مرا هم خرد کنند  و   از من  هم،  مثل شمار زیادی از دیگر زندانیان،  یک تواب  بسازند. دیگری بگوید به جرم بهائی بودن، خانه و کاشانه ی ما را آتش زدند و همه ی ما را از کار دولتی و  حتا بخش خصوصی اخراج کردند.و  هم اکنون هم شمار زیادی  از هم مسلکان من به جرم بهائیت و بدون اقدام سیاسی مشخص،  در زندان های جمهوری اسلامی زیر تیغ  اعدام هستند!...

حالا بشنویم از مخالفان!  مخالفان ادعا دارند  کارزار دادخواهی و برگزاری تریبونال،  توطئه ای است از جانب آمریکا  که  به قصد جنگ افروزی و حمله  نظامی آمریکا  و اسرائیل به ایران طراحی شده است.  خوب دوست عزیز این  مخالفان  چه نیازی  دارند که فلسفه ی زندان و آموزش های تازه در باره ی زندان و زندانی  را یاد بگیرند،  دردشان  که شناخت زندان و فلسفه ی زندان نیست. دردشان توظئه ای است که کشف نموده اند،  توطئه ای است که  رخ می دهد و زمینه سازی ویژه ای است که  آگاهانه برای سرنگونی یک نظام ضد امپریالیستی برنامه ریزی  شده است!؟.

اما اگر جمع موافقان و مخالفان طیف چپ کارزار دادخواهی،  که   نخبه ی  کمونیست ها و مبارزان  سه تا پنج دهه ی گذشته ایران  هستند و در برابر  دو رژیم  بر موضع ایدئولوژیکی خود تاکید ورزیده اند  تا به امروز نتوانسته باشند  فلسفه  زندان و الفبای جنگ طبقاتی را درک کنند،  دیگر دبر است.که در این زمینه چیزی یاد بگیرند. آیا . به تر نیست که  با آنان  مسائل قابل فهم تری را  در میان گذاشت. رفیقی  که شش سال در زندان مانده  و  به گفته ی خودش، با توابان سرشناسی مثل حسین روحانی، قاسم عابدینی، ناصر یاراحمدی، و... هم اتاق بوده،  چرا  به جای فلسفه ی زندان،  همین مسائل را باز نکند و نگوید یا ننویسد  که  بر آن ها چه می گذشت؟  یا چه  گذشته بود که   چنین دگردیسی یافتند؟  و این چنین  از مبارزه بریدند و علیه مبارزان بر پا خاستند!   احساس شان، برداشت شان و ارزیابی شان از موقعیت  دوران تسلیم،   و  هم کاری با جمهوری اسلامی  چه بود؟  آن ها  در سلول چه کار می کردند؟ آیا  روزها و یا شب هائی غیب شان نمی زد؟   و خود،  با  آنان چه  گونه سر می کردی؟ و چرا و  چه گونه  به سلول آنان راه یافتی!    

8 ـــ ضرورت این گزارش

نباید فراموش نمود که فرایند  تاکنونی  کارزار دادخواهی و برگزاری ایران تریبونال، بیش از هر چیز، در راستای  تداوم مبارزه ی با فراموشی،  و افشای  هر چه گسترده تر جنایات تاریخی جمهوری اسلامی سیر نموده است.  آیا طیف مخالفان تریبونال،  و از جمله خود رفیق همایون به عنوان سخن ران مخالف تریبونال،  در  سال های گذشته،  از  کارزار  افشاگرایانه برکنار بوده اند؛  که امروزه تلاش  دارند تا  با خودفریبی نشان دهند این کارزار، موجب تضعیف جمهوری اسلامی و  به سود امپریالیسم است و  یا وابسته ی به امپریالیست ها!  اگر افشاگری از جمهوری اسلامی در خدمت امپریالیسم است چرا خود در  آن مشارکت داشته اند و  هنوز هم دست از  افشاگری بر نمی دارند؟  و به شیوه ی حزب  توده، در سال های نخست استقرار  جمهوری اسلامی،  با این رژیم  جبهه ی  متحد  ضدامپریالیستی بر پا نمی دارند؟ 

اما اشاره به این بحث زنده،  از آن جا ضروری آمد که هم نشان داده شود بخشی از مخالفان از چه منطقی برخوردارند،    و  هم نشان داده شود چرا باید به آنان پاسخ داد و چرا   نیروی ما، باید  صرف سایش هم دیگر  شود؟  در عین حال  بحث های نشست فرانک فورت،  مورد استناد شمار دیگری از مخالفان غایب در این نشست  و از جمله  رفقای هیات اجرائیه ی جداشده از ما،   و یکی از رفقای خود ما،  رفیق روزبه گرامی،  قرار گرفته است.

رفیق روزبه،  در سومین نقد خود،  تحت عنوان چالش های جدید  پیشاروی تریبونال، با تکرار  درون مایه مندرج در دو  نوشته ی پیشین خود،   از یک سوی،  به مواضع  سخن ران مخالف تاکید می نماید   و از سوئی دیگر  همانند رفیق یادشده بالا در  نشست فرانک فورت، مخالفان و  موافقان  را به  گم راهی  متهم می سازد که   با موضع گیری های  یک جانبه ی خود، مانعی هستند در رفع نارسائی ها و  ناکارآمدی های تریبونال!  یعنی هم چنان وسط  دو صندلی ماندن رفیق روزبه!

اگر تریبونال  نارسائی هائی دارد و می توان،  این نارسائی ها را زدود  و از میان برداشت، پس نباید موافقان را هم مانند مخالفان  محکوم ساخت و اگر داوری این است که هم این و هم آن! و نه این و نه آن! آن دیگر  بر عهده ی خود رفیق  است که تعین تکلیف کند و  نه ما!

تا جائی که به منطق مخالفت و یا موافقت با اقدامی بر می گردد،  هر فرد تشکیلاتی هم،  مانند هر فرد غیرتشکیلاتی، آزاد  و مختار است که نظر و عقیده ی شخصی خود را به روشنی بیان و از موضع خود دفاع کند. ما در درون «سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)»،  از سه دهه  پیش، با مرزبندی در برابر دولت ایدئولوژیک،  به چنین درکی  رسیده ایم؛  که  از  پلورالیسم و آزادی های بی قید و شرط سیاسی در جامعه دفاع کنیم.  در درون تشکیلات هم، بر  آزادی بیان و پخش و انتشار نظر فردی و  براندازی سیستم قیم مابی ولی فقیه گونه ی  تشکیلاتی پافشاری نموده ایم و «پولیت بوروهای خودگزیده» را به چالش کشیده ایم و با  رشد مرحله ای این گرایش فکری،  نه یک بار،  که چندین  بار،  و هر بار، به نحوی بارزتر،  در  برابر  بقایای جان سخت و سمج،  گرایش قیم مآبی ایستاده ایم  و سرانجام پس از جدائی بخش قیم مآب در سال هشتاد و هشت خورشیدی،  اطاعت کورکورانه ی اقلیت از اکثریت  را هم از اساس نامه سازمانی خود برداشتیم.  اما حذف اطاعت  اقلیت از اکثریت سازمانی، یا حذف اجبار اقلیت به هم راهی با اکثریت،  در تائید دوگانه گی تاکتیکی،  که رفقای جداشده، به ما نسبت می دهند،  نبوده  و نیست. از این روی،  در اساس نامه تاکید نموده ایم که اقلیت تشکیلاتی،  حق اتخاذ  تاکتیک مخالف،  با  تاکتیک اکثریت سازمانی را ندارد.

رفیق همایون، نیک می داند که  اگر چه ما در سازمان دادن اولیه ی تریبونال نقش چندانی نداشتیه ایم،  نه در جمع آوری کمک مالی، نه در دعوت از شخصیت ها،  و  من هم  که با موضع  فردی  و مسولیت فردی  این مقاله را  می نویسم، جز حضور در لاهه،  کار دیگری انجام نداده ام.  حتا به عنوان شاهد هم پذیرفته نشدم  چون ملاک شهادت در تریبونال،  طول مدت زندان بود و نه کیفیت  و تجربه زندانی!  اما  اکثریت سازمانی ما بر مبنای دید درست مبارزاتی و خط مشی روشن خود، هم در پیوند با پیش برد امر  اتحاد هواداران سوسیالیسم  و گسترش گفتمان سوسیالیستی در جامعه،  که بخشی از سازمان های سیاسی گردآمده اند،   و هم  پشتیبانی بی دریغ از درخواست  جان به در برده گان  و بسته گان جان باخته گان زندان های جمهوری اسلامی،  با وجود  آگاهی بر نارسائی ها و عدم شفافیت های احتمالی در برگزاری تریبونال، در وجه سازمانی به کارزار دادخواهی پیوست.   بنا بر این،  پشتیبانی ما از برگزاری تریبونال  و حضور ما در لندن و لاهه  جنبه ی فردی ندارد که هر کس تنها  به اراده ی  خود،  بدان پیوسته باشد،  یا به اراده ی خود به مخالفان بپیوندد.

کمیته مرکزی  سازمان ما در تائید کارزار دادخواهی و برگزاری تریبونال اعلامیه پشتیبانی دادند   و ما با آگاهی بر همه ی جوانب قضیه،  امکانات  تبلیغاتی خود را در خدمت کارزار دادخواهی گذاشتیم، از این زاویه،  تکرار سه باره ی اعلام موضع از جانب  رفیق روزبه، برهم زدن قواعد  بازی تشکیلاتی، بی توجهی به اساس نامه سازمانی  و گزینش تاکتیک مغایر  با موضع اکثریت سازمانی است.  و  با تاکید می توان گفت که ایشان بی هوده تلاش نموده  تا  برای سومین بار، دامن خود را از آلوده گی به اتهامات و برچسب های ناچسب،  هیات اجرائیه  و دیگران بر کارزار دادخواهی و تریبونال  برهانند، زیرا بدون اعلام  سه باره هم، ایشان از همه ی انتقادات و اتهاماتی که بر  اکثریت سازمانی وارد است  مبرا  خواهند بود!  

اما ورای  پذیرش موضع  اکثریت سازمانی و احترام به تصمیم جمعی،  به عنوان فردی  که   در دور نخست تلاش های ناکام برای برگزاری تریبونال و گسترش کارزار دادخواهی،  کم و بیش در جریان قرار داشته،   تلاش رفقای دست اندر کار راه اندازی تریبونال را در خور ستایش می دانم ، مساله ای که مخالفان و منتقدان،  آگاهانه  دیده گان خود را بسته  و از کنار آن می گذرند که این رفقای عزیز،  چه گونه از وقت گران بها و امکانات محدود مالی خود برای کارزار دادخواهی  مایه گذاشته اند.

9 ـــ مساله مالی  و بیماری خودزنی!

 در مورد مساله مالی و تامین هزینه تریبونال که ورد زبان  مخالفان است،  اگر چه  دست اندرکاران،  با انتشار اسنادی ادعای مخالفان دایر بر دریافت کمک مالی از نهادهای بین ال مللی یا کشورهای امپریالیستی را رد کرده اند؛ اما  پرسیدنی است که این تریبونال چه هزینه ای  در  بر  داشته است که این چنین در باره ی  آن آوازه گری می کنند.    

کسانی که در لندن حضور یافته اند و مائی که در لاهه جمع شدیم، هزینه ی مسافرت و اقامت در این شهر را مثل  دیگر  مراسم،  خود بر عهده  گرفته ایم ، شماری از شرکت کننده گان،  نزد دوستان و بسته گان  شان به سر می بردند،  بقیه هم  با هزینه ی خود در  هتل های ارزان قیمت می خوابیدند.  بقیه ی هزینه تریبونال را  هم حتا اگر  دولت های  سرمایه داری  و  یا موسسات دریافت کننده ی کمک از  آنان پرداخته باشند،  به چه رقمی تقویم می شود؟ صدهزار،  دویست هزار، یا سی صد هزار دلار! به راستی   این مبلغ در مناسبات امروزی چه  پولی است؟

شمار چندی از مخالفان دریافت کمک مالی از دیگران،  بیش از سی سال است که برای تامین معاش روزانه ی خود،  خانواده، و بسته گان شان ،  از دولت های امپریالیستی کمک هزینه ی اجتماعی دریافت می دارند و هیچ گاه  به روی مبارک نمی آورند که  بنا به استدلال خودشان، نان خور  دولت های امپریالیستی  هستند. البته من اگر چه کمکی دریافت نمی دارم اما چنین نمی اندیشم  و برقراری کمک هزینه اجتماعی و بیمه ی  بی کاری را دست آورد  مبارزاتی کارگران و زحمت کشان  جهان می دانم  و بخشی  را هم  در پرتو رقابت های دروان جنگ سرد و دست پخت سیاست های  سوسیال دموکراسی!   

همین پرسش را با  این صراحت،  با رفیق ایوانی در میان گذاشتند و پرسیدند چرا دریافت کمک هزینه  زنده گی  از دولت های سرمایه داری برای  اداره ی امور شخصی مجاز است و برای برگزاری تریبونال غیرمجاز،  آن هم مساله ای که هنوز  اثبات  نشده و دریافت کمک از  کشورهای امپریالیستی،  تنها اتهامی است  که  از آن  پیراهن عثمان ساخته اید علیه دست اندر کاران تریبونال! که بدون پاسخ روشنی از کنار آن گذشت

با یک محاسبه ی سرانگشتی، کم ترین رقم هزینه ی یک  خانوار چهار نفره در هر کدام از کشورهای پناهنده پذیر، آلمان، هلند، بلژیک، دانمارک، سوئد، فنلاند، نروژ، اتریش، سویس، بریتانیا، استرالیا،  کانادا، آمریکا و...   در سال،  به  بیش از سی هزار  دلار  تقویم می شود. هزینه ای که  دولت های پناهنده پذیر پرداخت می نمایند. ـــ  نه با ملاحظه ی انبوه پناهنده گان ایرانی  و طیف های فرصت طلبی که از موقعیت سیاسی ها  و زندانیان سیاسی به سود شخصی بهره می گیرند و  شمار زیادی از آنان  در مراوده ی دائمی هستند با ایران و از آن ها بدتر شماری در پیوند تنگاتنگ هستند  با  کارگزاران امنیتی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی و پای ثابت مجلس روضه خوانی و محرم و رمضان،  سفارت و کنسول گری ها ـــ با ملاحظه ی همین اندک شمار پناهنده گان به معنای واقعی سیاسی،  کمک هزینه پرداختی به آنان،  سالانه رقم بزرگی است و  این رقم بزرگ،   به هنگامه ی  گزاف و شعارهای عابدمنشی  مخالفان تریبونال فراموش می شود و دریافت کمک احتمالی برای  برگزاری تریبونال، چون پتکی سنگین بر سر  ما کوبیده  می شود

بی گمان دریافت کننده گان  کمک های اجتماعی، می توانند  پاسخ دهند  که  در برابر دریافت کمک هزینه اجتماعی،  تعهدی به کشورهای امپریالیستی نسپرده اند؟  بنابراین استدلال، دریافت کمک بی قید و شرط برای کارزار دادخواهی  هم باید مجاز باشد و بر عهده ی  مخالفان است که که هم  منبع دریافت مالی  برای تامین بودجه ی  تریبونال را بازگو کنند. و هم تعهد گرداننده گان و شرکت کننده گان را!  و خوب است که مخالفان وجوه دریافتی را با عدد و رقم  نشان دهند و گرداننده گان تریبونال  در قبال این وجوه  موهوم،  که معادل دریافت سالانه ی چند پناه جو  هم نخواهد بود،  چه امتیازی بخشیده اند؟ به کی و کجا!؟  آنان  چه  چیزی در اختیاری دارند و کجای مملکت در دست شان است که باج  داده باشند؟ و  چه نیکو گفته اند رطب خورده، را  منع رطب خوار نشایست! البته اگر رطب خواری هم در میان باشد.

در این جا، یک پرسش اساسی مطرح می شود. آیا دریافت کمک برای پیش برد امور مبارزاتی  مجاز نیست؟ سخن ران موافق، به عنوان عضو کانون نویسنده گان در تبعید و عضو  رهبری حزب کمونیست ایران، دریافت کمک خارجی را به هر عنوان و  بهانه ای رد نمود و مخالفت خود را هم از موضع  تریبونال، هم از موضع حزبی  و هم از موضع کانون نویسنده گان در تبعید  روشن ساخت.  

شاید بتوان هزینه های جزئی، از نوع سمینارها،  کنگره ی احزاب و اکسیون هایی مثل تریبونال را با خودیاری شرکت کننده گان تامین نمود! اما برنامه های گسترده تر چه طور!؟  اندک شمار نیروهای چپ خارج از کشور تا کی می توانند این بار را بردوش بکشند؟ هم مرغ عزا باشند هم عروسی!

آنان که زیاد یقه پاره می کنند و دیگران را از هر گونه هم سوئی با دشمنان یا مخالفان جمهوری اسلامی برحذر می دارند،  در برابر سازش های تاریخی  لنین چه پاسخی دارند؟ مگر نه این که در آستانه ی جنگ اول جهانی،  آلمان مظهری از امپریالیسم  نوظهور جهانی بود و هدف اش از  آغاز جنگ،  تقسیم دوباره ی بازارهای جهان،  تجدید تفسیم مستعمرات  و دست یابی به بخشی از مستعمرات بریتانیا، فرانسه  و روسیه!  و لنین با آگاهی کامل از این موضع برتری جویانه و تجاوزگرانه ی آلمان،  سوار بر  قطار آلمانی ها  روانه ی بازگشت به روسیه  می شود تا با فراهم آوردن مقدمات صلح روسیه  و آلمان،  خیال آلمان را  از جبهه ی خاوری آسوده سازد و  آلمان در پرتو  آرامش  در جبهه ی خاوری، در جبهه ی باختری علیه فرانسه و بریتانیا به جنگ و پیش روی خود ادامه دهد. ناگفته نماند که  انتقال  لنین  از سویس به خاک آلمان هم به یاری ماموران آلمانی انجام می گیرد. آیا  لنین و بلشویک ها در برش انقلاب اوکتبوبر، چاره ی دیگری داشتند؟ 

چرا راه دور برویم ،  و  چرا در زمانی نزدیک تر به خودمان ننگریم! . با افزایش فشار نظامی جمهوری اسلامی در تابستان و پائیز سال شصت و دو، جز  گسیل نیروها و سازمان های انقلابی از کردستان ایران  به خاک عراق،چه چاره ی دیگری  در پیش روی داشتیم؟ بی گمان تسلیم و یا خودکشی؟  چرا  در این برش تاریخی و در شرایطی که نبردهای خونین جبهه ای بین  عراق و جمهوری اسلامی ادامه دارد، همه ی  سازمان های سیاسی ایرانی، به دریافت کمک از رژیم  صدام  که کم تر از جمهوری اسلامی  نیست تن می دهند . و از همه  شگفت انگیزتر  این که چرا اپوزیسیون انقلابی ایران،به  اتحادیه میهنی  کردستان پناه می برد  که با رژیم عراق در حال جنگ است و یا آتش بس موقت دارد، هم پیمان جمهوری اسلامی است  و  از کمک های نظامی، مالی و لجستیکی جمهوری اسلامی برخوردار!

جالب این جاست  که  اگر سازمانی مثل سازمان ما، در بن بست مبارزه  در کردستان،  راه  چاره دیگری  ندارد  و از  سر ناچاری تن به پذیرش کمک های ناچیز عراق  می دهد،  سازمان ها و جریان های  دیگر،  پیش از  آن  که .عرصه بر آن ها تنگ شود،  با رژیم عراق تماس برقرار  می سازند  و از کمک های سخاوت مندانه ی آن برخوردار می شوند.

آقای جلال طالبانی،  رهبر اتحادیه میهنی، آشکارا  به  سازمان های ایرانی  اعلام می دارد که  ارتباط ان ها با  رژیم صدام  و دریافت کمک شان  از عراق،  از منظر اتحادیه میهنی بلااشکال است؛  همان طور که  آنان  از  کمک های همه جانبه  جمهوری اسلامی  برخوردارند  و اگر  رژیم صدام در کمک رسانی به سازمان های انقلابی کرد  و کمونیست ایرانی  دست به عصا می رود  تا مبادا سازمان های ایرانی کمک های دریافتی  را در اختیار مخالفان کرد دولت عراق قرار دهند،  جمهوری اسلامی به پیشینه ی  ارتباط دیرینه  با کردهای عراق و آگاهی از موضع و امکانات آنان، از هیچ کمکی  در حق آنان دریغ نمی ورزید.

حزب کارگران کردستان ترکیه، پ کا کا، در سی سال گذشته با بهره مندی از تضاد همسایه ها،  با  دولت ترکیه، به تناوب از کمک های دولت یونان، سوریه، عراق  و ارمنستان برخوردار بوده  و  بی گمان، بدون برخورداری از چنین کمک هائی نمی توانست به عنوان یک سازمان مسلح  پا گرفته و  این چنین ، و این همه سال،  در ادامه ی جنگ در کوهستان ها،  در برابر ارتش مسلح ترکیه ، پای داری به خرج دهد. البته اشاره به دریافت کمک های خارجی،  به معنای آن نیست که پشتیبانی مالی کردهای ساکن اروپا،  و  یا  همبسته گی توده های میلیونی در درون مرزهای  کردستان با مبارزان سیاسی و  جنگ جویان  را  نادیده انگاریم.

در یک دهه ی اخیر که اقلیم کردستان در عراق به بخشی از منابع درامد نفتی دست یافته و امکان یاری رساندن به احزاب کرد ایرانی را دارد، دریافت کمک های  برادرانه ی احزاب کرد ایرانی  از جانب بخش دیگری از اپوزیسیون جمهوری اسلامی به کرات مورد انتقاد قرار گرفته  و حال آن که نمی توان  دست همه ی سازمان های سیاسی را در پوست گردو گذاشت که از هیچ  جا  و  هیچ جریانی  و به هیچ بهانه ای، هیچ   کمکی دریافت ندارند.   روحانیون هم  در آستانه ی انقلاب،  بدون یاری فرانسه  و گروه  هفت قدرت اقتصادی بزرگ جهان،  نمی توانستند به این آسانی به قدرت بخزند!

شعار هم بسته گی کارگری چه می شود؟ اتحادیه های کارگری و کارمندی، در شماری از کشورهای سرمایه داری، هم سنگ یک وزارت خانه هستند؟  چرا کارگران مبارز سندیکائی ایران که از کار اخراج و روانه ی زندان ها می شوند و  خود، خانواده  و بسته گان شان، با گرسنه گی دست به گریبان هستند، نباید  مجاز باشند از سازمان هم رزم شان کمکی دریافت دارند. دو کشور شیلی و آرژانتین  در  دوران حکومت نظامیان  کودتاچی با سرکوب، تجاوز، کشتار، و پای مال شدن سازمان یافته ی حقوق انسانی و حق زیست، دست به گریبان بوده اند و این پدیده ی شوم را از سر گذرانده اند؛ چرا نباید ما مجاز باشیم برای ادامه ی کارزار دادخواهی از امثال آنان  درخواست کمک مالی، فکری و قضائی  نمائیم  و ...

10 ـــ نوستالوژی دادگاه راسل

رفقای هیات اجرائیه و رفیق روزبه، در مقام مقایسه ی ایران تریبونال، با ویتنام تریبونال یا دادگاه راسل، مرتب از برتری ها و ویژه گی های  دادگاه راسل دم می زنند که چنین بود و چنان بود و حال آن که  نه چنین  بود و  نه چنان،  و با ایران تریبونال هم  تفاوت اساسی  آن چنانی نداشت. جز این که مرغ همسایه غاز است.

دادگاه راسل یا تریبونال ویتنام هم مثل  تریبونال ایران، دادگاهی  بود نمادین، و جز افشاگری،  نقش  دیگری نداشت. البته،  نمی توانست هم که داشته باشد زیرا  با اتکا به نیروی خود، توان پیش برد تصمیم خود را نداشتند.  هزینه ی دادگاه را هم دولت پادشاهی  سوئد، در دوران اولاف پالمه پرداخت می نمود. و من اگر چه در مقاله ی دیگری بدان پرداخته ام  و تفاوت شرایط برگزاری دادگاه راسل و مضمون آن را  که در اوج جنگ ویتنام  و هم زمان با بمباران شهرهای هانوی و های فونگ برگزار می شد،  با تریبونال ایران بازگو نموده ام ، اما بدون تکرار  آن مطالب، ناچار  چند نکته ی دیگری را باید بیفزایم.

 دادگاه راسل مورد تحسین رفقا هم به دلیل سبک کارش که می خواست بی طرفی خود را به عنوان یک دادگاه عالی  نشان دهد، هم از ایالات متحده  آمریکا،  و هم از  دولت دست نشانده اش در جنوب،  درخواست  کرد  که به اتهام  بمباران مناطق مسکونی  و غیر نظامی، بازداشت های جمعی، شکنجه زندانیان سیاسی، شرایط دشوار زندان،  قفس ببرها،  ویرانی روستاها،   ترورهای سازمان یافته، تجاوز جنسی،  و  موارد دیگر  پای مال ساختن حقوق بشر  و حق شهروندی پاسخ دهند و این ایالات متحده  آمریکا و دولت سایگون بودند که مثل جمهوری اسلامی تریبونال را تحریم  می نمودند،  پاسخی  نمی دادند و نماینده ای  نمی فرستادند.

رفیق روزبه می نویسد هیج دادگاهی  نمی تواند حکمی صادر کند،  مگر این که  خود نحوه ی اجرای آن را هم  تعین کند. دادگاه راسل  که به جنایات جنگی آمریکا رسیده گی می کرد  و  به موارد نقض حقوق بشر یاد شده  و محکومیت ادامه ی  جنگ جنایت کارانه ی آمریکا در ویتنام  رای  می داد، آیا  توانست حکم خود را  به اجرا در آورد؟  و به جنگ و تجاوز خاتمه دهد؟  

نه «ژان پل سارتر»  به عنوان رئیس دادگاه،  پلیس اجرائی در اختیار داشت و نه کسی زورش می رسید که  مک نامارا،  وزیر جنگ آمریکا را که پیش از پایان جنگ هندوچین،  ریاست بانک جهانی را پاداش گرفت،  یا ژنرال شوارتسکف  سرفرماندهی نیروهای نظامی آمریکا،  یا لیندن بی جانسون و  ریچارد  نیکسون روسای  دموکرات و جمهوری خواه  آمریکا و یا حتا وانتیو رئیس دولت ویتنام را بازداشت کند.

اگر دادگاه راسل جنگ را محکوم می کند به این  سبب است که  جنایات جنگی  ادامه داشت و ادامه ی جنگ،  اصلی ترین موضوع  دادگاه  بود  اما هنوز در ایران جنگی برقرار نیست که ایران تریبونال به آن بپردازد و یا  آن را محکوم نکرده باشد. موضوع  تریبونال ایران  بررسی یک دهه جنایت جمهوری اسلامی،  پای مال شدن حقوق بشر، نسل کشی و جنایت علیه بشریت است، نه احتمال جنگ یا موضوع غنی سازی آورانیوم  و محاصره اقتصادی!  

اما رفقائی که مرتب دم از راسل می زنند خود به تر می دانند که دادگاه راسل نبود که آمریکائیان را به تسلیم واداشت و  سه عامل اساسی در این شکست مبارزه ی خسته گی ناپذیر مردم ویتنام بود که با چنگ و دندان از استقلال خود دفاع می کردند و  در سایه ی کمک های شایان توجه اتحاد شوروی و  دیگر کشورهای اردوگاهی در  آن دوره، به ویژه با استقرار موشک های ضد هوائی سام شش و سام هفت که بمب افکن های استراتژیک ب 52 را چون برگ خزان بر زمین می ریخت عرصه را بر آمریکائیان روز به روز تنگ تر می ساخت و سه عامل،  جبهه ی مردمی ضد جنگ  در داخل ایالات متحده ی امریکا بود،  که در تظاهرات و راه پیمائی های چند هزار کیلومتری و مشارکت چند میلیونی  مردم ضد جنگ خود را نشان می داد هنگامی که چند شبانه روز از برابر کاخ سفید رژه می رفتند.  

11 ـــ غوغاسازی      

بخشی از مخالفان تریبونال، برای این که اشتباه تاریخی خود و دفاع شرم گینانه شان از جمهوری اسلامی را توجه کنند تا می توانند با بزرگ نمائی،  تریبونال را  بال و پر می دهند  و حسرت می خورند که چرا با فرایند سرنگونی و سوسیالیسم گره نخورده، چرا به نکوهش جنگ تجاوزکارانه نپرداخته، چرا  جنگ طلبی امپریالیست ها را محکوم نساخته، چرا در برابر تحریم ها موضع نگرفته!   و گویا این سران کشوری و لشکری جمهوری اسلامی نیستند که به نوبه ی خود،  عربده های مستانه  سر می دهند و دست به مانورهای نمایشی می زنند و  تنها رهبران اسرائیل هستند که عربده های جنگی  می کشند و تریبونال مثل بخشی از مدعیان سوسیالیزم باید ستون چهارم جمهوری اسلامی باشد..  

از یک سوی تریبونال را  دادگاهی نمایشی می خوانند و تحت کنترل آمریکا،  از سوئی دیگر انتقاد دارند که چرا  با سرنگونی جمهوری اسلامی  و سوسیالیسم  پیوند ندارد. انتقاد سخن ران  مخالف تریبونال که  مورد تائید رفیق روزبه هم قرار دارد!  به راستی  این شیوه ی برخورد با سوسیالیسم،  ساده کردن قضیه سرنگونی  جمهوری اسلامی و امر ساختمان سوسیالیسم در یک کشور نیست. آیا سرنگونی  جمهوری اسلامی این اندازه ساده است که می تواند با کارزار دادخواهی یک گروه  کوچک گره بخورد و به ثمر برسد.  آیا  فرایند سرنگونی یک رژیم، در گرو، اوج گیری  مبارزه ی طبقاتی،  اعتلای انقلابی و توازن قوا،  به سود  نیروهای انقلابی، در شرایط بحران انقلابی نیست؟  آیا بنای سوسیالیسم در یک کشور نیازمند فراهم آمدن زیر ساخت های صنعتی و  زیربنای اقتصادی  نیست و همه چیز با یک اشاره ی قلم و بیان اول شخص مفرد، یا جمع یک کمینه (اقلیت)  فرقه ای،   اراده گرایانه ی  به سامان می رسد.

برگزاری یک دادگاه نمادین و کارزار دادخواهی  به راستی  آن قدر مهم است که هم می تواند ابزاری باشد برای توجیه حمله ی نظامی آمریکا به جمهوری اسلامی، و  هم می تواند ورای اتهام وابسته گی به بیگانه و  مداخلات بیگانه،  با مساله سرنگونی گره  خورده،  استقرار سوسیالیسم را در پی داشته باشد؟  تنها می توان گفت رفقای عزیز صبح  همه گی به خیر!  

کارزار دادخواهی یک امر  همه گانی است و تنها کمونیست ها، یا اعضا و هواداران جریان های چپ نیستند که جنایت کارانه شکنجه و اعدام شده اند، چند برابر جریان های چپ از  سازمان مجاهدین، حزب دموکرات و کومه له ی زحمت کشان جان باخته اند،  شمار زیادی از قربانیان،  از هواداران رژیم  پیشین هستند و یا از اقلیت های مذهبی، که در مقام مقایسه  با مجموعه ی آن ها، ما سهم کوچک تری را دارا هستیم  و چه گونه باید به خود اجازه دهیم که دادخواهی همه گانی را تنها به نام خود بنویسیم  و با سوسیالیسم فرقه ای خود  پیوند بزنیم!

12 ـــ جنگ و تریبونال

رفقای هیات اجرائیه در نخستین بیانیه خود انتقاد نمودند  که چرا تریبونال مساله ی جنگ را با  سکوت برگزار  نموده، باید از انان پرسید آیا جنگی در جریان هست که تریبونال در باره ی آن سکوت  اختیار کرده باشد؟  البته که خوش بختانه تا کنون  جنگی  بی واسطه، در درون و برون مرزهای کشور  روی نداده  و هیچ آدم سالمی هم به خود اجازه نمی دهد  جنگی را محکوم کند که هنوز  وقوع، یا عدم وقوع اش احتمالی است و  در صورت وقوع هم،  زمان و محدوده ی جغرافیائی غیر قابل پیش بینی! اما اگر  به فرض محال،  محاصره ی  اقتصادی کارساز نیفتد و  خامنه ای مثل خمینی جام زهر را سر نکشد و  سرکشیدن جام زهر را به پس از درگیری نظامی موکول کند؛  مسبب اصلی  بروز درگیری نظامی، جمهوری اسلامی  نیست  که زمینه  تجاوز  جنگی،  و بهانه ی کافی و لازم  را در اختیار آمریکا و اسرائیل قرار می دهد.

در شرایطی که پس از سونامی« فوکوشی ما» در ژانویه 2011 و آسیب دیدن نیروگاه های اتمی ژاپن، کشور  آلمان که به اعتبار تکنولوژی اتمی در جهان ممتاز است  بستن نیروگاه های اتمی را به طور قطع  در دستور کار قرار می دهد  و دو نیروگاه قدیمی  خود را  پس از بازسازی و هزینه ی میلیاردی می بندد  و فرانسه و ژاپن  به آلمان تاسی  جسته،  اعلام می دارند نیروگاه اتمی تازه ای نمی سازند و نیروگاه های کنونی را هم مرحله به مرحله می بندند. و در شرایطی که  آمریکا، و بریتانیا در کنار آلمان و کشورهای اسکاندیناوی به نیروگاه های بادی و بهره برداری از انرژی خورشیدی روی  می آوردند؛  سران جمهوریاسلامی، با آن همه منابع بی کران نفت و گاز، با آن سیصد روز آفتابی در سال و با آن دوهزار و پانصد کیلومتر ساحل بادخیز جنوب و ده ها منطقه ی بادخیز دیگر در پهن دشت کویر و دامنه ی کوهستان ها، اگر ریگی در کفش ندارند و در صدد ساختن بمب اتمی نیستند، چه نیازی به نیروگاه برق اتمی  و آورانیوم غنی شده دارند  که  هم میلیاردها دلار هزینه بر می دارد  و هم  باید  به محاصره ی اقتصادی و  خطر جنگ احتمالی تن در دهند!  به راستی  کدام آدم عاقل سلیم است که از  این چنین ماجراجوئی هائی پشتیبانی کند.

بر اساس یک قرارداد با روسیه، جمهوری اسلامی طی سال های آینده، مبلغ  شصت و پنج میلیارد یورو،  برای تاسیس  ده نیروگاه  برق اتمی دیگر پرداخت می  نماید.  با شصت و پنج میلیارد یورو،  می توان تمام روستاها و شهرک های کشور را با خودیاری مردم، نوسازی و  معادل همه ی نیروگاه های برق اتمی برق، از  انرژی سولار(خورشیدی)  تامین نمود  و  با هر زمین لرزه ی کوچکی صدها قربانی بر خاک نیفتد.

در شرایطی، که بیش از دو دهه است که  دولت آلمان برای دفن زباله های اتمی  خود درمانده،   زباله های اتمی یک بار به فرانسه انتقال می یابد، در فرانسه، در کپسول یا مخزن های ویژه مهار و برای دفن به المان بر می گردد و نقل و انتقال زباله ها  برای دفن، هم واره  با تظاهرات اعتراض آمیز شهروندان مواجه است،  در ایران زلزله خیز،  جدای از خطر انفجار در نیروگاه های برق اتمی، خطر زباله های اتمی جدی تر است . زباله ها را با کدام تکنیک مهار،  و کجا  دفن  خواهند کرد؟  

آیا آن مدعیان چپی که از   ایران اتمی دم  می زنند و  از حق فن آوری جمهوری اسلامی،  در  رقابت با اسرائیل و پاکستان برای  ساختن بمب اتمی،  به راستی  اندیشیده اند که آماج  سلاح های اتمی بدون توجه به این که در کنترل چه کسی باشد  جز توده های انبوه انسانی و شهرهای بزرگ مملو از جمعیت کدام اند؟  و  اگر چنین سلاحی در اختیار  یکی از ضد انسانی  ترین رژیم  سیاسی، مذهبی  جهان به نام جمهوری اسلامی باشد؟ .      

13 ـــ مبانی تئوریک اختلاف

در جنبش کمونیستی در پیوند با تضاد بورژوازی بومی  یا  و امپریالیسم،  دو تز سنتی وجود دارد، تز لنینی اتحاد با شیطان علیه بورژوازی خودی و  یا بومی و مقدم دانستن  براندازی بورژوازی خودی، و غلبه بر بورژوازی خودی به عنوان وظیفه ی نخست  انترناسیونالیستی گردان های کمونیستی،  در برابر تز مائوئیستی،  اتحاد با بورژوازی ملی  علیه امپریالیسم تجاوزگر!

اگر شرایط ویژه ی چین، در زمان تجاوز همه جانبه ی  فاشیست های ژاپنی  به قصد انقیاد چین، در آغاز جنگ دوم جهانی،  و در شرایط برقراری جبهه ی واحد  ضد فاشیستی، تز مائوئیستی  خریدار  داشت و تز لنینی را به طور موقت کنار زد؛ تجربه ی خود چین هم  ناپای داری این تز را نشان  داد  که به بورژوازی خودی نمی توان دل بست و بورژوازی خودی هر زمان که احساس قدرت کند تکلیف خود را با نیروهای انقلابی روشن خواهد ساخت.  بی گمان، تز   شرمگینانه ی  پشتیبانی از  جمهوری اسلامی  در برابر امپریالیسم و صهینویسم،  ریشه در این تز دارد که دوران اش با شکست ژاپن به سر رسید.

آیا  ارزیابی از شرایط ویژه ی امروز جامعه ی ایران در تائید این تز مائوئیستی  است و ما با اشغال امپریالیستی مواجه هستیم؟  یا این که شعارهای جنگ طلبانه ی رهبران جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای، بهانه ای است  برای تشدید سرکوب  توده های به ستوه آمده  و خواست های مردم است. آیا  بی هوده بود که خمینی می  گفت جنگ برای ما نعمت است  و چرا  نباید  انگاشت  که این رژیم در آستانه ی  سراشیبی،  در صدد کسب  دست آویزی .تازه است  برای تشدید هر چه بیش تر سیاست سرکوب و افزایش اختناق! و تهدید جنگی و کوبیدن بر طبل جنگ  و  احتمال دریافت ضربتی  محدود  از  آمریکا  هم چون دوره ریاست جمهوری رونالد  ریگان،  و یا  یورش حساب شده و  کنترل شده ی نظامی از دشمن،  چنین ممری و چنین دست آویزی برای ادامه ی  استراتژی سرکوب و تشدید خفقان در اختیارشان می گذارد تا فراتر از اپوزیسیون تکلیف نهائی خودی های ناسازگار را هم روشن سازند.  

تجربه ی انتخاب بین بدیل بد و بدتر، در طی  سی و چهار سال دوران فرمان روائی جمهوری اسلامی و نظام فقاهتی، بدون این که خود خواسته باشیم  به ما  آموخته است که به بد و بدتر هر دو پاسخ منفی دهیم و در جست و جوی بدیل سومی باشیم و صدای سوم همین است. در برابر تز لنینی و مائوئیستی هم در جست و جوی راه حل سومی باشیم که نه این  و نه آن!  مرگ بر امپریالیسم، مرگ بر جمهوری اسلامی! هم علیه تجاوز امپریالیستی و هم علیه بورژوازی خودی با همه ی جناح بندی های اش، جناح های نظامی،  بوروکراتیک، مافیائی نوظهور و سنتی ـــ بازاری ریشه دار!    

اما مخالفت با تریبونال و کارزار دادخواهی چندان هم مبانی ایدئولوژیکی ندارد و  همان طور که پیش تر گفته شد  بیش تر فرقه ای است و انتقام جویانه از موضع شخصی!  

منبع اصلی سخن پراکنی و اتاق فرمان در اختیار هواداران جریحه دار شده ی  پیشین اقلیت است که گینه جوئئی  و تصفیه حساب  رفقای هیات اجرائیه هم بدان افزوده شده است تا نشان دهند که جدائی شان از ما و شقه کردن یک سازمان سیاسی فعال، مضمون اختلاف جدی داشته است و آن طور که دیگران می اندیشند و یا قضاوت می کنند سست بنیاد نیست ! به همین جهت هم ،  مخالفت با تریبونال در این دو محور در چرخش  است. محور نخست  هواداران جدا شده از سازمان فدائیان اقلیت، که از دیر باز با  رهبری دیرپای  اقلیت  سرعناد دارند و رفقای هیات اجرائیه، که می خواهند موی دماغ ما باشند. و گر نه به درستی می دانند که اگر کار کردن با آقای اخوان به این سبب ایراد دارد که  وی با دادگاه رسیده گی به جرائم جنایات جنگی در یوگسلاوی پیشین هم کاری دارد، طاهر شدن  در  بی بی سی یا صدای آمریکا یا رادیوی فردا هم  که رسانه های رسمی امپریالیستی هستند و گرداننده گان و  کارکنان شان، در خدمت سیاست دو قدرت بزرگ امپریلیستی، خالی از اشکال نیست. بودجه سالانه ی  بی بی سی از خزانه داری بریتانیا تامین می شود و بودجه ی صدای آمریکا  و رادیوی فردا را وزارت خارجه ی آمریکا می پردازد و وزیر امور خارجه  ایالات متحده ی آمریکا مسول اصلی صدای آمریکا و رادیوی فردا به حساب می آید.

البته من به هیچ وجه، با  ظاهر شدن طیف نیروهای انقلابی و سوسیالیسم  در رسانه ی بزرگ امپریالیستی مخالفت ندارم و اگر بتوانبم پیام خود را به شنونده گان و بیننده گان این رسانه ها برسانیم چرا که نه!  و مقصود از بیان مساله این است که اگر قرار  مته به خشخاش زدن باشد هم مته فراوان است و هم خشخاش!   

هفدهم  دسامبر 2012

مجید دارابیگی