بازار ریا!
از: حسن جداری
این شعر ، دو ماه پس از انقلاب
بهمن، در بهار
سال 1358، ساخته شده
است.
موسم رونق
بازار ریا میگردد
شهر پرغلغله
ورد و دعا میگردد!
در دیاری
که حکومت به کف
اهل ریاست
دین و مذهب،
سپر دفع بلا میگردد
همه جا صحبت
از این جامعه بی
طبقه است
به قیامت
مگر این وعده،
وفا میگردد!
آنکه در
شیشه کند خون دل رنجبران
للعجب،
یاور و یار ضعفا
میگردد!
شیخ، بسیار
سخن از فقرا
میگوید
لیک، هرجا
کمک اهل
غنا میگردد!
صیغه آزاد
و"حلال" است در
این شهر، ولی
صحبت از
حرمت فحشا و زنا
میگردد!
همه جا تاجر
و مالک، همه جا
قدرت پول
گفتگو بر
سر تحریم ربا میگردد!
گفت زاهد
که اگر رحم و مروت
باشد
کی در این
شهر یکی، خوار
و گدا میگردد!؟
به فقیران
چو دهد اهل کرم،
خمس و زکات
همچو فردوس
برین، کشور ما
میگردد!
گفتم ای
زاهد خودبین، چه
فریبی مردم
توده بیدار
چو شد، مشت تو،
وا میگردد
تا که سرمایه
بود، ظلم و جنایت،
باقی است
همه جا فتنه
و آشوب، به پا میگردد
در دیاری
که در آن، قدرت
سرمایه بجاست
ظلم و تزویر
و ریا، حکم روا
میگردد
حاصل کار
بسی کارگر زار
و نحیف
بهر یک مشت
دغل، سیم و طلا
میگردد
گر حکومت
به کف کارگر افتد
روزی
توده
از پنجه بیداد،
رها میگردد
خانه حیله
و تزویر و ریا میسوزد
زاهد شهر،
چه انگشت نما میگردد!
بهر بگسستن
زنجیر اسارت، تنها
قدرت رنجبران،
راه گشا میگردد