پرنسیپ ِ آنارشیست



پرنسیپ ِ آنارشیست

نوشته ی: پیوتر کروپوتکین

ترجمه ی: ن. تیف

 به همراه زندگینامه و کتابنامه ی مختصر کروپوتکین

آنارشی در ابتداء فقط یک نفی ساده بود. نفی دولت و انباشت شخصی سرمایه. نفی هر گونه اتوریته. نفی هر شکلی از جامعه ی ایجادشده ی تاکنونی بر روی بی عدالتی، خودخواهی پوچ و ظلم و همچنین اخلاق جاری که از قوانین رُمی می آمد و کلیسای مسیحی آن را با تقدیس نمودن پذیرفت. در جریان مبارزه برضد اتورتیه بود که حزب آنارشیستی به عنوان یک حزب انقلابی جداگانه در انترناسیونال [اول]* به وجود آمد.

بدیهی ست که روحیات ژرف نگر گادوین، پرودون و باکونین نمی توانستند خود را به یک نفی ساده راضی نمایند. به این خاطر بود که نفی مذکور با طرح یک جامعه ی آزاد بدون اتوریته که برای دست یابی به رفاه مادی، معنوی و فکری پدید می آید، دنبال گردید. در نوشته های باکونین، پرودون و همچنین اشتیرنر مطالب عمیق فراوانی در رابطه با ریشه های تاریخی نظرات ضداتوریته ای وجود دارند. نظراتی که در تاریخ زیاد دیده شدند و در توسعه ی آینده ی جامعه ی بشری نقش خواهند داشت.

به نظر آنان نفی هر گونه دولت و هر گونه اتوریته معنای مثبت عمیقی داشت. آنان یک اصل فلسفی و عملی را مطرح نمودند که می گوید مجموعه ی زندگی اجتماعی – از روابط روزمره ی افراد گرفته تا روابط نژادهای [ملت های] گوناگون در چهارگوشه ی جهان – می تواند و می بایستی لزوماً بر اساس اصل آنارشیستی دیر یا زود اصلاح گردد و جامعه ای ایجاد شود که در آن هر فرد و هر گروهی که طبیعی یا موقتی به وجود می آید، تماماً و کاملاً آزاد باشد و همبستگی به یک عادت اجتماعی تبدیل گردد.

 بی جهت نیست که نظر آنارشیستی ناگهان عظیم و مشعشع جلوه کرد و نشان داد که می تواند بهترین روحیات را همراه خود کند و برانگیزد.

واژه ی درست را بگوییم، نظر آنارشیستی فلسفی بود.

امروز فلسفه را مسخره می کنند. اما زمانی که ولتر لغت نامه ی فلسفی را تهیه کرد، چنین نبود. او با این اثر که همه را به فراگیری مفاهیم عمومی در مورد همه چیز دعوت می کرد، فلسفه را در دسترس همگان قرار داد. به همین خاطر است که این اثر انقلابی ست و جای پای آن را در شورش های روستایی و شهری ١۷٩۳ و شوری که در انقلاب ایجاد کرد، می بینیم. اما ستمگران به این اثر نگاه بدی داشتند.

کشیشان و بازرگانان با یاری فیلسوفان دانشگاهی آلمانی با استفاده از اصطلاحات نامفهوم کاملاً کامیاب شدند تا بار دیگر فلسفه را بی فایده و مسخره کنند. کشیشان و مریدانشان آن قدر فلسفه را بی فایده تبلیغ کردند که حتا خداناباوران نیز به تدریج آنان را تأیید کردند. بورژواهای رنگارنگ – فرصت طلبان سفید، آبی و سرخ – آن قدر به فلسفه خندیدند که افراد صادق را نیز مجاب نمودند. سوداگران، تی یر ها، ناپلئون ها و گامبتاها از جمله ی این فرصت طلبان هستند که فلسفه را به تمسخر گرفتند تا امور خود را پیش ببرند. چنین است که امروز فلسفه به شدت تحقیر می گردد.

علیرغم آن چه کشیشان، بازرگانان و رهروان آنان می گویند، بنیانگذاران آنارشی آن را یک فلسفه می دانند. فلسفه ی آنارشی به مراتب بیش تر از یک وسیله ی ساده برای عمل است. آنارشی یک پرنسیپ فلسفی بزرگ است که نه فقط دارای یک دید همه جانبه و درک درست از رویدادهای اجتماعی ست، بلکه به گذشته ی بشریت می نگرد تا دلایل واقعی پیشرفت کهن و مدرن را دریابد. ما نمی توانیم درک آنارشیستی را بپذیریم اگر نخواهیم همه ی ارزیابی های کوچک و بزرگ خود را از پدیده های عظیم اجتماعی تغییر دهیم، همچنان که باید روابط کوچک بین خود را در زندگی روزمره عوض کنیم.

آنارشی یک پرنسیپ مبارزه در زندگی هر روز است. اگر آنارشی یک پرنسیپ بزرگ مبارزاتی ست، علت را باید در این واقعیت جست وجو نمود که آنارشی خواست های ژرف توده ها را دربرمی گیرد. اما دولت آن را نادرست نشان می دهد و سرکوبگران لگدمالش می کنند. اما آنارشی همیشه زنده و فعال است و به پیش می رود.

آنارشی یک نظر است که از ابتداء و تا هنگامی که جوامعی وجود داشته باشند تلاش می کند تا روابط متقابل را تغییر دهد و یک روز آن ها را زیر و رو نماید. این ها روابطی هستند که میان انسان هایی که در یک خانه زندگی می کنند تا گروه های بین المللی وجود دارند.

پرنسیپ آنارشیستی می خواهد علوم فیزیکی، طبیعی و اجتماعی را تماماً بازسازی نماید.

جنبه ی مثبت گرایانه ی آنارشی دائماً گسترش یافته است. به همین خاطر است که امروز آنارشی باری به مراتب سنگین تر نسبت به ابتدای وجودش روی دوش خود دارد.

آنارشی دیگر یک مبارزه ی ساده علیه رفقای همکار در یک کارگاه نیست که برای خود اتوریته ای را در یک گروه کارگری دست و پا نموده اند. آنارشی دیگر مبارزه ی ساده علیه رؤسایی نیست که سابقاً انتصاب شده اند و دیگر حتا مبارزه علیه کارفرمایان، قضات و ژاندارم ها نیست.

البته آنارشی مبارزه علیه تمام اتوریته های نامبرده هست. آیا بدون این مبارزه روزمره می توان خود را انقلابی دانست؟ نظر و عمل جدایی ناپذیر هستند، اگر فردی یک نظر دارد و عمل نداشته باشد، نظرش نیز پژمرده می گردد.

اما آنارشی بسیار فراتر از تمام این هاست. آنارشی مبارزه بین دو اصل است که در تمام دوران ها در جامعه مقابل هم قرار گرفته اند: اصل آزادی و اصل اجبار. این دو اصل کماکان در برابر یکدیگر هستند تا یک مبارزه ی نهایی بتواند به پیروزی آزادی خاتمه پیدا نماید.

به دور و بر خود نگاه کنید. از احزابی که سابقاً خود را انقلابی اعلام کردند چه مانده است؟ فقط دو حزب باقی مانده است: حزب اجبار و حزب آزادی. آنارشیست ها در حزب آزادی اند و همه ی احزاب دیگر، صرف نظر از اسامی اشان در حزب اجبار قرار گرفته اند.

آنارشیست ها تنها کسانی هستند که از اصل آزادی به معنای کاملش علیه تمام احزاب دیگر که اجبار را در دستور کار خود دارند، دفاع می نمایند. احزاب پایبند به اجبار می گویند که می خواهند بشریت را خوشبخت نمایند، اما آن ها فقط شلاق را تلطیف می کنند. اگر آن ها می گویند "مرگ بر شلاق چرمی" برای این است که می خواهند آن را با شلاق ابریشمی جایگزین کنند که همان جا را روی گرده ها می گذارد. اگر شلاق نباشد هیچ نوعی از اجبار در کار نخواهد بود. اگر شلاق دستمزد نباشد، گرسنگی از میان خواهد رفت، اگر شلاق قاضی و ژاندارم نباشد، تنبیه از هر نوعی وجود نخواهد داشت. آنانی که به اجبار پایبند هستند بدون آن نخواهند توانست حکومت کنند. فقط ما آنارشیست ها هستیم که جرأت می کنیم بگوییم که تنبیه، ژاندارم، قاضی، گرسنگی و دستمزد هرگز نتوانستند و هرگز نخواهند توانست منجر به پیشرفت گردند. در رژیمی که وسایل اعمال اجبار پذیرفته شده است اگر پیشرفتی هست این پیشرفت علیه آن وسایل است و نه توسط آن ها.

چنین است مبارزه ای که ما آنارشیست ها می کنیم. کدام قلب تپنده ی درستکاری ست که این مبارزه را بشناسد و به آن نپیوندد؟ آیا می توان چنین مبارزه ای را شناخت و علیه تمام ظالمانی که در اقلیت هستند به پا نخواست و بهترین مطالبات را برای آزادی انسان نکرد؟ فقط این نوع مبارزه است که تا امروز پیشرفت هایی را به ارمغان آورده است و همین ستمگران مدام آن را لگدمال می کنند.

- اما آنارشی باز هم فقط این نیست.

از زمانی که جدایی بین حزب آزادی و حزب اجبار به وجود آمده است، این دومی بیش از پیش به روش های میرای گذشته متوسل می گردد.

حزب اجبار خوب می داند که در برابر او یک پرنسیپ قدرتمند قرار گرفته که اگر توده ها به آن بپیوندند، می تواند نیروی عظیمی را برای انقلاب آزاد نماید. به همین جهت این حزب تلاش می کند تا گرایش های مختلف مجموعه ی بزرگ انقلاب را قطعه قطعه نماید تا جلوی انقلاب بزرگ را بگیرد. این حزب حالا روی افکار برابری طلب که در فرانسه و انگلستان وجود دارند دست گذاشته است. این حزب می خواهد شورش های کارگری را که علیه کارفرمایان در جهان در جریان است، خاموش نماید.

حزب اجبار می داند ما مثل سوسیالیست های کم تر آگاه نیستیم که مانند او با تکیه بر پیشداوری ها می خواهد سوسیالیسم را از مسیر اصلی اش به حدی خارج کند که دیگر جنبش کارگری هیچ اعتمادی به آن نکند. این کار ممکن است که صورت بگیرد، مگر این که زحمتکشان به موقع به این ترفند آگاه گردند و رهبران فکری کنونی اشان را به حال خود بگذارند و به آنان پشت نمایند.

آنارشیست خود را وادار می بیند که بی وقفه و بدون از دست دادن وقت فعالیت نماید تا حزب اجبار و سوسیالیست های کم تر آگاه به هدف خود نرسند.

آنارشیست باید جنبه ی فلسفی پرنسیپ آنارشی را برجسته نماید. او باید آن را با علم تطابق دهد چرا که این عمل به وی یاری می رساند به نظرات شکل دهد تا دروغ های تاریخ، اقتصاد اجتماعی و فلسفه برملاء گردد. این چنین است که آنارشیست می تواند بر اندیشه ی قرن مُهر آنارشیستی را بکوبد همچنان که برخی همین کار را با توجه به عشقی که به حقیقت علمی دارند، ناخواسته انجام می دهند.

آنارشیست بایستی برای این کار، از مبارزه و تحرک روزمره علیه ظالمان و پیشداوری ها پشتیبانی نماید و روحیه شورشی را هر جایی که انسان ها خود را در معرض ستم می بینند و شهامت قیام علیه آن را دارند، تقویت نماید.

آنارشیست باید دسیسه های پیچیده ی احزابی را که سابقاً حتا با هم متحد بودند و امروز دشمن هم هستند ولی می خواهند جنبش مبارزاتی علیه سرمایه و دولت را با تکیه به روش های استبدادی منحرف کنند، عقیم و خنثا نماید.

آنارشیست بایستی با عمل روزمره ی خود شکل های جدید تشکل یابی را در مشاغل، در سرزمین ها و در محلات جست و جو کند چرا که همین ها هستند که جامعه ی آزاد و رها از هر گونه اتوریته ی دولتی و ستم گران را خواهند ساخت.

آیا عظمت این تلاش بهترین الهام بخش به کسانی نیست که می خواهند برخیزند؟ آیا بزرگی این تلاش بهترین وسیله ای نیست تا هر گام ما را در مبارزه ای که باید از آن پشتیبانی نماییم، محک بزند؟

 

زندگی نامه ی پیوتر کروپوتکین

پیوتر الکسیویچ کروپوتکین روز ۹ دسامبر ١۸۴٢ در یک خانواده ی اعیان روسی متولد شد. کروپوتکین در ١۵ سالگی وارد یک مدرسه ی نظامی شد و پنج سال بعد با درجه ی گروهبانی از آن بیرون آمد. مدرسه ی نظامی که کروپوتکین در آن بود و درجه ای که پس از خروج گرفت، بسیار مهم بود چرا که این چنین فرد می توانست در اتاق امپراتور خدمت نماید. چنین امکانی می توانست به کروپوتکین فرصت بالا رفتن در دربار را بدهد. او توانست در نزدیکی الکساندر دوم زندگی کند و از نزدیک دریابد که دور و بر امپراتور چه می گذرد. چنین بود که کروپوتکین برای همیشه از زندگی درباری متنفر شد. وی در سال ١۸۶٠ نخستین اثر انقلابی خود را منتشر نمود که دست نویس بود و فقط به سه تن از رفقایش داده شد. کروپوتکین در مورد این اثر گفت:«من در این سن به جز مشروطه طلب چه می توانستم باشم؟ و روزنامه ی من نشان می داد که یک مشروطه برای روسیه لازم است.»

کروپوتکین وقتی افسر شد، هنگی را دور از پایتخت انتخاب نمود. او به عنوان وردست یک ژنرال به نام کوکل به سیبری رفت. در کتابخانه ی این ژنرال بهترین نشریات و آثار کامل و نشریات انقلابی لندنی هرزن (Herzen)** وجود داشت. از طرف دیگر ژنرال کوکل که باکونین را در تبعیدگاهش دیده بود از او با کروپوتکین سخن گفت. کروپوتکین در نخستین سفر خود در محل مأموریت جدید مسیر بلندی را در منطقه ی منچوری طی کرد تا راهی بین زابایکالسکی به مستعمرات روسی آمور پیدا نماید. سال پس از آن او سفر طولانی دیگری کرد تا یک راه ارتباطی مستقیم بین معادن طلای منطقه ی یاکوتسک و زابایکالسکی بیابد. کروپوتکین این سفر را اصلی ترین دستاورد علمی خود نامید چرا که پس از آن نظریه یخبندان و خشک شدن را ارائه داد.

کروپوتکین در سال ١۸۶٧ ارتش را ترک کرد و وارد دانشگاه سن پترزبورگ شد تا به تحصیلات علمی بپردازد. او پس از مرگ پدر تصمیم گرفت به اروپای غربی برود.

کروپوتکین به انجمن بین المللی زحمتکشان جذب شد چرا که پیش تر خبرهایی از آن شنیده بود. او پس از رسیدن به زوریخ به عضویت یکی از هسته های این انجمن درآمد. او سپس به منطقه ی ژورا در سوئیس رفت، جایی که آنارشیست ها فعالیت زیادی می کردند. وی در نوشاتل با جیمز گیوم آشنا شد که به یکی از بهترین رفقایش تبدیل گردید. کروپوتکین سپس در سونویلیه با آدهمار شوایتزگبل پیمان دوستی بست. این دوستان و همچنین کارگران منطقه ی ژورا تأثیرات فراوانی روی کروپوتکین گذاشتند.

هنگامی که کروپوتکین به روسیه بازگشت دیگر تبدیل به یک مبلغ خستگی ناپذیر شده بود و طی دو سال با شکل و شمایلی دهقانی و با نام مستعار بورودین در محلات سن پترزبورگ فعالیت نمود. اما سرانجام سال ١۸٧۴ دستگیر شد و در قلعه ای به نام پی یر و پل حبس گردید. او با کمک خواهر خود موفق شد از این قلعه فرار نماید و به انگلستان برود. اما او که تمایل عمیقی داشت در رویدادها شرکت کند، دوباره به سوئیس بازگشت.

در دسامبر سال ١۸٧۶ کروپوتکین در نوشاتل با مالاتستا و کافیه رو ملاقات کرد. این دو در حال برنامه ریزی یک قیام در ایتالیا برای سال بعد بودند. کروپوتکین دوباره در منطقه ی ژورا مستقر شد و یک رشته فعالیت های شدید را آغاز نمود. کروپوتکین هر جا که لازم بود می رفت، روزی در ورویه در بلژیک، روزی در ژنو و روزی دیگر در وه وه، جایی که با جغرافی دان و تئوریسین برجسته ی آنارشیست فرانسوی، الیزه رکلو ملاقات نمود. کروپوتکین با پل بروس در ژوئن ١۸٧٧ نشریه بین المللی آوانگارد را با قصد تبلیغی در فرانسه پی ریزی نمود. در پاییز ١۸٧٧، کروپوتکین در کنگره ی ورویه شرکت کرد که آخرین کنگره بین المللی با گرایش باکونینی بود. کروپوتکین پس از یک اقامت کوتاه در ژنو به اسپانیا رفت. او از فعالیت های وسیع آنارشیست ها در این کشور شگفت زده شد. پس از بازگشت از اسپانیا بود که با زنی به نام سوفی آنایف آشنا شد و تا آخر عمر با وی باقی ماند.

کروپوتکین در سال ١۸٧٩ روزنامه ای را برای تشکل آنارشیستی فدراسیون ژوراسی منتشر نمود. این چنین بود که نشریه رولته (شورشی) که سال ١۸۸٧ به رولت (شورش) تغییر نام داد، البته این نشریه بار دیگر در سال ١۸٩۵  به زمان های نو تغییر نام داد. کروپوتکین در سال ١۸۸٠ به درخواست الیزه رکلو به کلارانس رفت تا به وی برای اثر بزرگش که جغرافیای جهانی نام داشت در رابطه با قسمت روسیه یاری نماید. در همین زمان بود که کروپوتکین جزوه ی مشهورش را که «به جوانان» نام دارد، نوشت. کروپوتکین پس از بازگشت به سوئیس به علت قتل الکساندر دوم که هیچ نقشی در آن نداشت، اخراج شد.

کروپوتکین در سال ١۸۸٢ به فرانسه رفت، اما به همراه شصت آنارشیست دیگر دستگیر شد. کروپوتکین و سه تن از دوستانش به پنج سال زندان محکوم شدند و دیگران به یک تا چهار سال. کروپوتکین در طی سال های حبس در فرانسه به هم بندانش درس کیهان شناسی، هندسه، فیزیک و غیره داد و تقریباً همه ی آنان از طریق او یک زبان خارجی فراگرفتند.

پس از آزادی از زندان کروپوتکین و همسرش تصمیم گرفتند به لندن بروند چرا که دیگر نمی توانستند در فرانسه بمانند. در این زمان آنان نمی دانستند که سی سال در آن جا خواهند ماند و شاهد گسترش جنبش آنارشیستی در انگلستان خواهند بود. زنی به نام شارلوت ویلسون که عضو انجمن فابین بود هوادار نظرات کروپوتکین شد. در سال ١۸۸۵، هانری سیمور روزنامه ا ی با گرایش آنارشیستی فردگرا به نام  آنارشیست منتشر نمود. در شرق لندن، یهودیان آنارشیست در همان زمان نشریه ای به زبان ییدیش به نام دوست زحمتکشان منتشر نمودند. کروپوتکین نیز به همراه همسرش، شارلوت ویلسون، پزشکی به نام بورنس گیبسون و یکی دو نفر دیگر گروهی به نام آزادی تشکیل دادند و نشریه ای هم به همین نام منتشر کردند. کروپوتکین در سال ١٨٩٠ اثر خود را به نام اخلاق آنارشیستی و دو سال بعد فتح نان را نوشت. کروپوتکین در کانادا در چندین کنفرانس در رابطه با یخچال های طبیعی فنلاند و نظریه ی ساختار زمین شناسی آسیا شرکت کرد. سپس به ایالات متحده آمریکا رفت تا در سازماندهی چندین میتینگ آنارشیستی شرکت نماید. پس از دو میتینگ در نیویورک و کمک های مالی که در آن ها جمع آوری شده بود، جان ادلمن توانست نخستین نشریه آنارشیست – کمونیست را به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر نماید.

نخستین انقلاب روسیه در سال ١٩٠۵ کروپوتکین را به وجد آورد. او در این رابطه در لندن در دو جلسه شرکت نمود. او در سال ١٩١١ برای نشریه ی جدید تبعیدیان روس که رابوتنی میر نام داشت، مطلب می نوشت. این نشریه در سال ١٩١٣ به ارگان فدراسیون کمونیست آنارشیست تبدیل گردید. ژان گراو در سال ١٩١۶ به دیدار کروپوتکین آمد. این دو در رابطه با مواضع خود در رابطه با جنگ به گفت و گو پرداختند. آنان سپس تصمیم گرفتند متنی را به نام مانیفست شانزده بنویسند. در ماه مه ١٩١٧ کروپوتکین تصمیم گرفت به روسیه بازگردد. او هر چند می خواست ناشناس باقی بماند اما هر جا پیاده می شد شناخته شده بود و با استقبال گرم مردم مواجه می شد. او با خشم پیشنهاد کرنسکی را برای وزارت خانه ای رد کرد. وقتی هم لنین جای کرنسکی را گرفت شرکت در دولت او را نیز نپذیرفت. کروپوتکین که شاهد استقرار دیکتاتوری بلشویکی بود، بی وقفه به افشای آن پرداخت.

کروپوتکین سرانجام روز ٨ فوریه ١٩٢١ در دیمیتروف در نزدیکی مسکو در حالی که وفادارترین دوستانش دورش بودند درگذشت. مراسم به خاکسپاری کروپوتکین آخرین گردهم آیی بزرگی بود که با آزادی در روسیه بلشویکی برپا شد.

کتابنامه ی کروپوتکین

کتابنامه ای که در زیر می آید به هیچ وجه کامل نیست و فقط بخشی از آثار فراوان پیوتر کروپوتکین را در بر می گیرد.

- آنارشی در تکامل اجتماعی (۳١ صفحه)

- آنارشی، فلسفه و ایده آل آن (۵۹ صفحه)

- دور و بر یک زندگی (خاطرات) (۵۴۵ صفحه)

- مزرعه ها، کارخانه ها و کارگاه ها یا صنعت مرکب کشاورزی، و کار فکری با کار یدی (۴٨۶ صفحه)

- کمون پاریس (۳۲ صفحه)

- کمونیسم و آنارشی (١۸ صفحه)

- فتح نان (۲٩٩ صفحه)

- هم یاری، عامل تکامل (۳۹٠ صفحه)

- روحیه شورشی (۲٠ صفحه)

- دولت، نقش تاریخی آن (۴۶ صفحه)

- علم اخلاق – ιthique – ethics – (۳۲٨ صفحه)

- ناگزیری انقلاب (۳۲ صفحه)

- دولت نمایندگی (۴١ صفحه)

- انقلاب بزرگ (٧٩ صفحه)

- انقلاب بزرگ ١٧۹۳ – ١٧٨٩ (٧۴٩ صفحه)

- جنگ، اقلیت های انقلابی، نظم (۲۴ صفحه)

- آزادی و اتوریته (۳۶ صفحه)

- اخلاق آنارشیستی (۹٠ صفحه)

- آثار (۴۴۵ صفحه)

- سخنان یک شورشی (۲۶١ صفحه)

- حقوق بگیری (۳١ صفحه)

- علوم جدید و آنارشی (۳٩١ صفحه)

- وضعیت: ازهم پاشی دولت ها، ضرورت انقلاب (۲٧ صفحه)

 

* واژه های درون قلاب ها از مترجم است.

** الکساندر ایوانوویچ هرزن روز ۶ آوریل ١۸١٢ در مسکو متولد شد. او یک فیلسوف و نویسنده است که پدر سوسیالیسم روس می نامند. او درست پیش از رویداد کمون پاریس، در این شهر در ٢١ ژانویه ١۸۷٠ درگذشت.

 

پایان ترجمه و انتشار به فارسی  ١١ تیر ١۳٩۲