سعيد آوا

نوشته پيش رو در آستانهً چاپ بود که با تحولاتِ سريع و پي در پي در مصر دچار حذف و اضافا تي شد و اينک با تأخير چند روزه حاضر شده است

کارگران در ترکيه و مصر و ايران

  جنبش توده ای ضداستبدادی- ضدامپرياليستي سه دهه و اندی پيش ايران،  به دستِ نيرويي از نفس افتاد که گويي "مقدٌر" شده بود سه دهه بعد جنبش های مشابه در منطقه را از نفس بيندازد. امٌا آيا حقيقتأ "تقدير" يا " نيرويي غيبي" بوده که چنين مزاح تراژيکي را بر فقر و خون و دلمردگي عمومي قهقهه زده؟ يا آيا اين "يارشاطر" بورژوازی و "بار خاطر" طبقهً کارگر و هم سرنوشتي هايش، غفلتأ و ناگهاني؛ و يا از چراغ جادو سر برآورده و بر سر و گردهً توده ها نشسته اند؟ نه، به هيچ وجه. و به هيچ وجه هم جای شگفتي نيست که در خلأ رهبری طبقهً کارگر يا نقش حاشيه ای و امتناع اش از شرکت در مبارزاتِ توده ای، نيروهای اسلام گرای عقبگرا بتوانند سرنوشتِ تلخ مشابه ايران را برای همهً کشورهای در آستانهً انقلاب خاورميانه رقم زده و ترمز پيشروی جنبش هایي را، که اتفاقأ يکي از وجوه و پارامترهای مطالباتي اش برقرای دمکراسي و جامعه ای سکولار، گيرم گنگ و مبهم بوده، بکشند. 

خام انديشي و تصٌور ناپخته ای است که نيروهای فوق را ناچيز و ناتوان؛ و يا ناشناخته و غيرموًثر به حساب آورد. اينان گذشته از قدمتِ چندين قرني شراکت در قدرت و بهره کشي و مال اندوزی اربابي ؛ و تجربهً نفوذ معنوی و اتوريتي خود بر توده ها، از چند دهه پيش با بهره گيری بخشي از خمس و ذکات و"مالياتِ حلال" تجارت و بازار، به توزيع "نان" ميان محرومان و فقرا مشغول بوده اند. نان را با گشاده دستي پخش کرده اند تا آزادی و عزٌتِ انسان را با همان دستِ باز از او بربايند و لشکر فقرا را برای آينده ای قابل محاسبه، پُشتِ سر خود داشته باشند.اينان به همان ميزان که تشکلٌ های پاييني ها و نيروهای مبارز مترقي، زير سرکوبِ سرنيزه و ايدئولوژی بالايي ها متلاشي مي شده اند، در همراهي با بالايي ها يا حداکثرهمچون کبريتِ بي خطر برای آن ها، با حفظ ارگان های تشکيلاتي منظم خود و مصون از فشار حکومتي، مشغول زراندوزی دنيايي و آخرتي شان بوده اند. اينان حتي وقتي هم که شريک درقدرت نبوده اند، نه تنها هرگز ناچيز و ناشناحته و غيرموًثر نبوده اند بلکه در پناه گوشه نشيني و امر مصلحتي واجب وعافيت طلبي"تقيٌه"، همواره مترصد آن بوده اند که به نام "نجاتِ دين و مذهب"، سوار بر موج نارضايتي و جنبش توده ای، و در داد و ستد متقابل با امپرياليسم، مطالباتِ گستردهً توده ها را به نفع منافع ويژهً خود وعمومي بورژوازی قرباني کنند. برای سرمايه هم چه باک که تضمين انباشت با «يا روسری يا تو سری» باشد يا پارلمان "متعارف".هم اين و هم آن «هم از توبره مي خورد هم از آخور».

واقع بيني"اسلام سياسي"، اين وکيل آسماني بورژوازی بازار و دلالي، مبني بر ارتباط با توده ها، برخلافِ اراده گرايي "ماترياليست"های حاشيه ای منتظر روز رستاخيز"تشکل يابي پرولتاريا و برقراری سوسياليسم"، عروج يکي پس از ديگری اش را بعد از ايران در "انقلاب عرب" و ترکيهً بي انقلاب فراهم آورده است. اسلام گرايان تشکيلاتي دنيای عرب و خصوصأ مصر، و ايضأ ترکيه، نيزهمچون ايران، همواره اميٌد حساب شده ای به کسبِ قدرت داشته اند. البته معادلات ومعاملاتِ ودخالت های امپرياليستي، خصوصأ درعراق و ليبي، گرچه تأثيراتِ غيرقابل انکاری بر روند اين جابه جايي های حکومتي داشته، امٌا ضعفِ مُزمن و تاريخي عملکرد طبقهً کارگر در رهبری مبارزه طبقاتي و عدم کسبِ قدرت را با دخالت های امپرياليستي توجيه کردن «عذر بدتر از گناه» است. "سياستِ پرولتری" اين چندين دهه يا ناظر بر اطاعت، و تحتِ اتوريتهً سياست های معاملاتي و ميان بلوکي کمينترن بوده، يا سکتاريسم و در جا زدن در اقداماتِ اکونوميستي– سنديکاليستي طبقهً کارگر.

يکي ازعواقبِ ناگوار و خطرناکِ روی کار آمدن دولت های استثنايي اسلامي و روند مبارزاتِ اجتماعي تاکنوني اخير خاورميانه، شکل گيری جبهه های متخاصم التقاطي امٌا نهايتأ هم سرنوشت مي باشد که تحتِ رهبری نمايندگان جعلي مطالباتِ توده ها قرار گرفته است. نمونه اش جامعهً مصر است که هم اينک به دو جبههً التقاطي؛ و نه دو جبههً طبقاتي متخاصم کار و سرمايه، تقسيم شده و خطر آن مي رود که روند بحراني تر شدهً وضعيٌتِ سياسي کنوني، آتش يک جنگِ داخلي التقاطي و مضرٌ به حال مبارزهً واقعي طبقاتي و دمکراسي خواهي را شعله ور سازد. درهر دو جبهه خواسته های اقتصادی- معيشتي و دمکراتيک؛ توسط خيل عظيم 99 درصدی ها و نيروهای سياسي خواستار اين مطالبات ابراز مي شود که متأسٌفانه به جای در کنارهم قرار گرفتن، زير قبای اسلاميون تماميٌت خواه يا پرچم نيروهای غيرمردمي و ارتش که همگي نهايتأ درهمسويي با منافع عمومي امپرياليستي قرار دارند، درآمده و رو در روی يکديگر قرار گرفته اند.

ارتش مصر که با اميد و خوش بيني جلوگيری از نزاع های کور داخلي و سوريه وعراقي شدن مصر به عنوان "راه حلٌ" بحران سياسي اين کشور قدرت را به دست گرفت، مي رفت که خود کاتاليزور يک جنگِ داخلي تمام عيار بشود. پس به سرعت مأموريٌتِ تدارکِ تعيين تکليف و انتقال قدرت را به البرادعي تفويض کرد تا آرام سازی مورد دلخواه برآورده شده و امکان برآمد نيروهای حقيقي دمکراسي خواه و مترقي به حداقلٌ رسيده باشد. امٌا تاکنون هيچ نشانه ای از برقراری آرامش احساس نمي شود. دستگاه فرماندهي ارتش مصر که نه تنها ابزار فشار چندين دهه ی بورژوازی امپرياليستي، بلکه خود بخشي از هيرارشي مالي و هرم قدرت و حاکميتٌ سرمايه بوده، نمي تواند بازوی انقلابِ توده ای شده باشد و بديل مناسبي برای خلأ سياسي کشور معرفي نمايد. منتها همان گونه که بورژوازی به فضای آرام بي هرج و مرج برای تثبيتِ شرايط انباشتِ سرمايه نياز دارد، طبقهً کارگرهم از اوضاع هرج و مرج و درهم ريختگي سياسي و حکومتِ نظامي و نظايرش ذينفع نخواهد بود و مبارزه ی واقعي طبقاتي اش تحت الشعاع کشمکش ها و هرج و مرج های خارج از ارادهً او هرز مي رود. سياستِ پرولتری نمي تواند موضع و سياستِ يکسان و ثابتي در مورد جا به جايي بالايي ها داشته ؛ و خصوصأ نسبت به خطرعوامفريبي ها و اقداماتِ شديدأ ضددمکراتيکِ نيروهای ايدئولوژيک - شبه فاشيستي"عدالت پرور" که حتي واقعأ "نان" و"کالباس" هم صدقه بدهند و"ضد شيطان بزرگ"هم باشند ، بي تفاوت باشد؛ يا بخواهد حکومت شان را"دولتِ متعارف" تعريف و تعارف کند.

طبقهً کارگر تا زماني که نتوانسته باشد ذينفع بودن 99 درصدی ها از سياست ها و اقداماتِ کارگری را به آنان تفهيم و اثبات نمايد قادر نخواهد بود نقش رهبری بر مبارزات داشته و در رقابت با فرصت طلبان مترصد کسب قدرت موفق باشد. و اين مهم با گوشه گيری و بي اعتنايي به انبوه مطالباتِ معيشتي و دمکراتيکِ توده ها، و يا صرفأ مشغول بودن به اقداماتِ اکونوميستي در محيط کار، به انجام نخواهد رسيد. کارگران گذشته از وظيفهً اصلي مبارزه در محيط کار ، مسئوليٌتِ و وظيفهً درگير شدن و دخالت گری در رويدادهای محل زيست توده ها را نيز بر عهده دارند. همبستگي صد در صدی ميان 99 درصدی ها و عطفِ توجه صد در صدی به پيشبُرد و اجرای مطالباتِ معيشتي– اقتصادی و دمکراتيکِ توده های مليٌ و منطقه ای و جهاني از پيش شرط های اوليٌهً اتحاد مبارزاتي طبقاتي مي باشد. نه نان به تنهايي و نه آزادی و دمکراسي به تنهايي و جدا از هم مي توانند پاسخ عيني و ملموس چالش عميق طبقاتي دو طبقهً اصلي و متضاد جهان کنوني باشند. سياستِ پرولتری در کشورهای پيراموني وظيفه و مسئوليٌتِ مضاعفي نسبت به سياستِ پرولتری در کشورهای مقدم سرمايه داری برعهده دارد. درغيراين صورت،«درهمچنان برهمين پاشنه خواهد چرخيد» وسرنگوني ها و جا به جايي ها همچنان بدون حضور و تأثير کارگران و سياستِ پرولتری، به دور باطل خود ادامه خواهد داد؛ وهر بار ارتجاع با شکل و شمايل تازه سر برآورد. جا به جايي ها و سرنگوني ها بدون داشتن مطالباتِ ملموس و روشن وعيني و برنامهً عملي برای انجام آن ها، درمان دردهای اجتماعي و راه زايمان مبارزهً طبقاتي نمي باشند؟

اگر ايران توانسته بود حلقهً مفقودهً خود در شکستِ انقلاب اش ، يعني همانا فقدان حضورعملي موًثر و هژمونيکِ طبقهً کارگر را پيدا کند و به حساب آورد و يا آن را از پس شکست، همچون تجربه ای هشدار دهنده به هم سرنوشتي های منطقه ای خود منتقل کند، چه بسا رويدادهای پيش آمده به گونه ای ديگر رقم مي خورد. و طبقهً کارگرمصر اگر دارای توان و بنيهً لازم و سياستِ مناسب و واقع بينانهً مبارزاتي مي بود، مي توانست مطالباتِ حقيقي متراکم شدهً اقتصادی و دمکراتيک و توده های دو جبههً التقاطي متخاصم را در جبههً واحد ومستقل 99 درصدی ها کاناليزه کرده و با جلبِ بدنه ارتش، مبارزه ای حقيقي را عليه بازوهای رنگارنگِ اختاپوس سرمايه به سرانجام نهايي برساند. و حاشا که بازهم همان درد مُزمن و هميشگي ضعفِ هژمونيکِ طبقهً کارگر وغيبتِ سياستِ پرولتری.

با وجود اين؛ و با وجودی که طبقهً کارگر هنوز به طبقهً مليٌ و برای خود فرانروييده است، امٌا شرکتِ کارگران و تشکل های کارگری بخش های گوناگون در مبارزهً توده ای و رويدادهای سياسي- اجتماعي جاری مصر جای اميد و خوشحالي برای آمادگي طبقهً کارگر به همکاری و همبستگي وسيع توده ای و پيشبُرد مطالبات و رهبری توده ها را باز کرده؛ و مي رود که به زودی با کسبِ تجربه از شرکت دراين مبارزات ، به مثابه طبقه ای مليٌ نقش واقعي خود در جنبش ها و انقلاباتِ مليٌ و منطقه ای را به دست آورد. کارگران مصر در کنار مبارزهً مقدم خود عليه بورژوازی و کليهً سياست های پسامدرني اش، به تحديد دمکراسي وآزادی های دمکراتيک و شهروندی و نيز تبعيض جنسي و خرافه پراکني و ديگر اقداماتِ قهقرايي و شبهه فاشيستي اخوان المسلمين و ديگر گروه های اسلام سياسي، واکنش نشان داده و تلفيق مناسب و عيني ی از مجموعهً خواسته های اقتصادی، سياسي و اجتماعي را در دستور کار و حضورعملي خود قرار داده است.

در ترکيهً "اسلامي"هم وضعي نسبتأ مشابه مصر، درمورد حضور طبقهً کارگر در جنبش و رويدادهای جاری برقرار بوده است. اسلام شيفتهً قدرت در ترکيه نيز به برکتِ اقداماتِ پوپوليستي و ارتباط صدقه ای با محرومان مسلمان و نفوذ معنوی در آن ها، دهه ها در راستا و همگام با طرح "کمربند سبز خاورميانه"، مشغول تدارکِ دست يابي به حکومت و عقب راندن چپ واتوريتهً کارگری به شيوهً اسلامي خود بوده و به آن رسيده است. امٌا حکومتِ پُر تناقض و ناسازگارش با مجموعهً معادلاتِ و واقعياتِ جامعهً امروزی، همچون نمونه های مشابه اش درايران و مصر و ديگر کشورها، همواره با تشنج و منازعاتِ درون حکومتي يا ناشي از رويدادهای داخلي و منطقه ای همراه و نامتعادل بوده است. اينان که هنوز هم به پشتوانهً بخشي از بدنهً فقير و محروم مسلمان جامعه ،"مشروعيٌتِ نظام" خود را به رخ داخليان مي کشند و در معرض قضاوتِ "دمکراسي خواهي" بازاری جهان سرمايه داری قرار مي دهند، از همان آغاز به حکومت رسيدن به سرعت پي بردند که مطالبات و آگاهي و مقاومتِ توده ای بيش از آني است که بتوان قوانين دلخواه شريعت را به سرعت به اجرا درآورد. کارگران و بخش بزرگي از 99 درصدی ها به خوبي نشان داده اند که دچار توهم نشده و به خوبي مي دانند که معضل اقتصادی- معيشتي آن ها با اقداماتِ پوپوليستي- صَدقه ای توزيع نان، آن هم فقط به بخشي از مسلمانان محروم جامعه حلٌ نشدني است؛ و اين اقدامات را توهين به عزٌتِ نفس انسان خُرد شدهً سياست های امرياليستي ميدانند. علاوه براين آنان حاضر نيستند آزادی و دمکراسي را قرباني"عدالت پروری"های اسلامي نمايند. کارگران و نهاد های گوناگون کارگری در ترکيه با شرکت و دخالت در رويدادها و اعتراضاتِ عمومي توده ها و حمايت از مطالباتِ سکولاري آن ها، و حتي اعلام و انجام اعتصاب ، خواب و روًياهای تيره و سياه حکومتي را آشفته کردند و همچون خواهران و برادران مصری خود ، حکومت را عقب راندند؛ يا مانع سرکوب بيشتر توده ها شدند. آيا هم سرنوشتي های آنان در ايران هم خواهند توانست گام در اين راه بگذارند؟ و آيا اگر در جنبش ها و اعتراضاتِ تاکنوني گام پيش گذاشته بودند، رژيم قادر به تحميل چنين هزينه های سنگيني بر جامعه و توده ها مي بود؟

تشابهاتي چند، و تجاربي متنوع ميان وجوه زيربنايي– روبنايي و ترکيبِ طبقاتي- مبارزاتي منطقه ای، حداقل در سه کشور ايران و مصرو ترکيه وجود دارد که درس گيری از همديگر و انتقال تجربه به يکديگر را الزامي مي سازد. از تکرار تشابهاتِ اقتصادی و اجتماعي و سياسي و فرهنگي في مابين که بپرهيزيم ، نمي توان ملاحظاتِ مربوط به سياستِ بعضأ متفاوت تاکنوني کارگری در امر شرکت و دخالت در مبارزاتِ 99 درصدی ها؛ و موضع گيری در برابر خواسته ها و مطالباتِ متنوع توده ها را از چشم دور داشت. بدون شک پرداختن به هر وجه از مجموعهً وجوه بالا نياز به مقاله و مقالاتِ متعدد مي باشد، امٌا اشاره ای گذرا تنها به شکل بندی و موجوديٌتِ تشکل های کارگری و ميزان دخالت گری طبقهً کارگر در رويدادهای کشورهای سه گانه، شايد برای فتح بابِ بحث بي فايده نباشد.

زيربنای اقتصادی و صنعتي ايران به لحاظ وجود پيش شرط های کميٌ و کيفي تعداد موًسساتِ بزرگِ توليدی و خدماتي، آحاد کارگران و نحوهً مديريت موًسسات، آگاهي نسبي طبقاتي کارگران و امکاناتِ مادٌی تشکل يابي و ديگر الزاماتِ همبستگي طبقاتي کارگری، اگر بالاتر از کشورهای مذکور نبوده باشد کمتر نبوده است. سابقه و تجربهً مبارزاتي اتحاديه ای و بعضأ حتي سياسي کارگران ايران به چندين دهه پيش بر مي گردد که برای مثال پايه های زيرمجموعه ی اتحاديهً سراسری کارگری در کارخانجاتِ معظم ريسندگي و بافندگي اصفهان و بهشهر در دوران جنگي جهاني ريخته شد که به سرعت در سطحي مليٌ رشد کرد و در روند پيشروی خود، شانه به شانهً کارگران صنعتِ نفت، در مبارزاتِ صنفي و سياسي بيش از يک دههً کارگران نقشي اساسي بازی کرد. امٌا تشکلٌ ها و مبارزاتِ کارگری در پي سرکوب همه جانبه متلاشي شدند و از نفس افتادند تا اينکه در آستانهً قيام 57 بار ديگر جان گرفتند و به همٌتِ کارگران نفت ، بنای سلطنت به کليٌ درهم فروريخت. و بعد!؟ هيچ. «روز از نو روزی از نو»؛ سرکوب عرياني ديگر و متلاشي شدني ديگر. امٌا چرا عقب نشيني تا نابودی کامل!؟ و نفس تنگي تا به اين حدٌ طولاني و شديد!؟ وآيا آن مبارزهً اتحاديه ای و کارگری پيشين را هيچ ريشه ای نمانده بود که جوانه ای بزند؛ وآيا هيچ مطالبهً کارگری وجود نداشته که بشود بر سر آن اتحٌاد و اعتراض کرد!؟ آيا سرکوب در ايران آن چنان سبعانه تر از نمونه های مصر و ترکيه بوده که هيچ اثری از همبستگي و يکپارچگي مبارزاتي دراين جا، که بي حقيٌ گستردهً عمومي و دردهای مشترک اش زمينه های عيني و ملموسي برای اعتراضاتِ کوچک و بزرگ فراهم مي آورده، وجود نداشته باشد، امٌا درآن دو جای ديگر تشکلٌ های کارگری توانسته باشند علنأ ، عملأ و مستقلأ در صحن و متن مبارزات حضور داشته باشند؟

بدون شک سرکوبِ عريان و خونين و بي وقفه ، اساسي ترين عامل فروپاشي اتحاديٌه ها و تشکل های کارگری و غيره در ايران بوده است. امٌا واقعياتِ ديگری که در تسريع تلاشي و پراکندگي؛ و بدتر از آن شکست پياپي در برپايي دوبارهً تشکل ها نقش داشته را نمي توان در کوچه پس کوچه های نسيان جا نهاد. يکي از وجوه کمبودهای ايدئولوژيکي و آگاهي طبقاتي و ضعفِ کليٌ سياستِ پرولتری طبقهً کارگر ايران، ناتواني تاريخي او در تدوين و تبيين استراتژی طبقاتي و فلسفهً روشن سياسي واتخاذ تاکتيکهای مناسبِ مبارزاتي برای شرکتِ عملي در مبارزاتِ گوناگون محل کار و زيست؛ و عدم حسٌاسيٌت و جديٌتِ عمومي بر الزام همبستگي و تشکل يابي حول محور مطالباتِ صنفي و اقتصادی بوده است.

وجه ديگر را در سکتاريسم تحميلي به اين طبقه و دنبالچه شدن اش به گروه ها و احزابِ سياسي فاقد سياستِ کارگری مي توان ردٌيابي کرد. محيط ها و تشکل های کارگری در دوره های مختلفي دستخوش کش و واکش های ايدئولوژيکي گروه هایي که طبقهً کارگر را سکوی پرش خودنمايي ها و زمين بازی امتحان پس دادن های خود قرار داده بودند شده بود؛ و کارگران به جای تمرکز بر مبارزه جهتِ تشکل سازی و پيشبُرد مبارزاتِ عمومي صنفي- سياسي  خود، بازيگران درگيری های ايدئولوژيکي– انتزاعي اين گروه های بي تجربه شده بودند. قطعأ و بدون شک نيٌتِ خير و قصد خدمتِ به طبقهً کارگر بوده، امٌا به سختي مي توان اين را به عنوان توجيه شايسته و منصفانه درقبال آثار مخرٌبِ ماندگار و شدٌتِ ضربه ای که به امر همبستگي و اراده و اعتماد به نفس طبقاتي کارگران و اقداماتِ عملي آنان وارد آورده ، پذيرفت.

حديثِ بخشي از چپ و برخي احزاب و گروه های خودخواندهً "مارکسيست- لنينيست" داستان بلند ديگری دارد که اين نوشتهً کوتاه به هيچ وجه ظرفيٌتِ بازخواني آن را ندارد. امٌا سربسته و مختصر همين بس که:                         

 نحله ای برآن بوده؛ و آن کرده که طبقهً کارگر ايران مهمان هر جشن وعزای خرده بورژوازی شود تا تقدس و اکرام آيهً "راه رشد غيرسرمايه داری"اش حفظ شود و کارگران، سربازان حلقه به گوش اردوگاهي شوند.                            

 نحله ای ديگر در سوی ديگر بام، با يک دستورالعمل چهارگوش هندسي ، قصد داشته کارگران را هنگام شيفتِ کار به روبات های هندسي در کارخانه ؛ و به هنگام شيفتِ فراغت به مجسمه های کنج خانه آرايش دهد. کارگر نه يک موجود انساني- طبقاتي و اجتماعي دارای ضعف ها و قوٌت های انساني تعريف مي شود و نه موجودی کنجکاو و فعال در امور زندگي و خواهان ارتباط با پيرامون خود. اگرهم قرار است کاری انجام دهد بايد در انزوای کارگاه و دير"منزه" خود و بي ارتباط با دنيای پيرامون اش باشد.

در بارهً نحلهً اول چند طبقه ای بي در و پيکر«حرفِ تازه ای برامون (نمونده)، هرچي بود پيش تر ازاين ها گفته» شده،  تنها اشاره ای کوچک در بارهً محافل يک نفره يا چند نفرهً تک طبقه ای نحلهً دوم:                                             

اين نحلهً عُزلت گزين منزٌه طلبِ اراده گرا که طبقهً کارگر را مثل خودش"آفتاب نخورده" ی تارکِ دنيا مي خواهد؛ و از هر ده کلمه ای که مي نويسد و سخن پراکني مي کند صدتايش اسم مارکس و لنين است، "مارکسيسم- لنينيسم"را هم برای برج عاج و مدينه فاضلهً روًيايي اش مي خواهد؛ و نه در پيوند و ارتباط تنگاتنگِ عملي با کارگران و مبارزاتِ توده ها. امٌا من که نه، خود مارکس قريبِ يک قرن و نيم پيش،اين مدٌعيان امروزين خوش نشين، امٌا بي عمل گريزان از توده ها را اين چنين توصيف کرده است:«..کساني(متافيزيست ها) تصٌور مي کنندهرقدر بيشتر از چيزها فاصله بگيرند، به همان اندازه بيشتر به درون آن ها رسوخ خواهند کرد..».   

و من مانده ام که اگر اين ايدئاليست های زمينگير شدهً(ببخشيد زمين زی شدهً) هنوز تارکِ دنيا و"پرولتاريا"ی ديرشان، به فرض هم که بخواهند دراين دنيای زنده و درهم تنيده ی دائم در تکاپو وارتباط ، يار و همياری برای خود پيدا کنند چگونه مي توانند!؟ آخر برای انجام خواستِ اينان حتي«بهشت (هم)باشد همچون کفِ دست».

سعيد آوا... تيرماه 92