آصف
بیات -
نیولفت
ریویو، شماره 80
مارس/ آوریل
2013
- ترجمه میلاد
مرادی
-
خیزشهای
عرب در سال 2011
به
عنوان
رخدادهایی
شناخته شد که
دنیا را دگرگون
خواهد کرد و
شکل تازهای
به روح سیاسی
دوران ما
خواهد بخشید. گسترش
حیرت انگیز
خیزشهای
تودهای و به
دنبال آن جنبش
تسخیر وال
استریت، تردیدی
برای ناظران
باقی نگذاشت
که آنچه میبینند
چیزی کاملا
نو و بدون
پایان است. به
نظر آلن بادیو
میدان تحریر و
هر آنچه آنجا اتفاق
افتاد
مبارزه،
سنگربندی،
چادرزدن، بحث
و گفتگو و
مراقبت از
مجروحان
کمونیسم جنبش
را تشکیل میداد؛
بدیلی برای
دولت لیبرال
دموکرات یا
دولت خودکامه
و مفهومی کلی
بود که شیوهی
جدیدی از
سیاست ورزی را
بشارت میداد-
یک انقلاب
واقعی. به نظر
اسلاوی ژیژک
تنها چنین
رویدادهای
سیاسی کاملا
نو، که بدون
سازمانهای
هژمونیک و
رهبری
کاریزماتیک و
دستگاه حزبی
بودند، میتوانستند
آنچه که او
جادوی تحریر
مینامد را
بوجود آورند . از
دیدگاه هارت و
نگری، بهار
عرب، جنبش خشم
و اعتراض
اروپا و جنبش
تسخیر وال
استریت، خواست
انبوهه برای
یک دموکراسی
واقعی را
بیان کردند؛
نوع متفاوتی
از حکومتگری
که ممکن است
جانشین تنوع
بی ثمر نوع
لیبرالی آن
شود که سرمایه
داری شرکتی نخ
نمایاش کرده
است. در مجموع
این جنبشها
به عنوان
انقلابهای
جدید جهانی
معرفی شدند.(1)
-
در نو بودن
اینها البته
تردیدی نیست،
اما این
نوبودگی، چه
چیزی دربارهی
ماهیت این
جنبشهای
سیاسی به ما
میگوید؟ چه
ارزشی به آنها
میدهد؟ در
واقع در همان
هنگام که این
ارزیابیهای
مطمئن در
ایالات متحده
و اروپا دهان
به دهان میچرخید،
خود مبارزان
عرب نگران
سرنوشت انقلاب
هایشان
بودند، نگران
خطرات بازگشت
محافظهکاری
یا ربوده شدن
انقلاب به دست
موج سواران بودند.
بعد از دو سال
از سقوط
دیکتاتورهای
مصر و تونس و
یمن هنوز
تغییرات مهمی
در نهادهای
دولتی و پایههای
قدرت نخبگان
رژیم ایجاد
نشده است. پلیس،
ارتش و دستگاه
قضایی، رسانههای
تحت کنترل
دولت، نخبگان
اقتصادی و
شبکههای
رانتخوار
احزاب حاکم
پیشین، همه
کم و بیش دست
نخوره باقی
مانده اند. این
واقعیت که
حاکمان نظامی
دولت موقت
مصراعتصابها
را ممنوع
کردند و بیش
از 12000 فعال
سیاسی را به
دادگاههای
نظامی
کشاندند، این
گمان را بر میانگیزد
که چیزی منحصر
به فرد در این
انقلاب ها
وجود دارد.
-
اگر ما
انقلاب را
دست کم به
معنای
دگرگونی سریع
و ریشهای یک
حکومت به دست
جنبشهای
مردمی از
پایین در نظر
گیریم، باید
گفت این واکنشهای
متفاوت
ستودن و تاسف
خوردن واقعیت
متضاد
انقلابهای
عرب است. این
شکاف عقاید
بازتاب فاصلهای
عمیق میان دو
بعد اصلی
انقلاب است: جنبش
و تغییر. روایتهای
تحسینآمیز که
عمدتا بر
انقلاب به
مثابهی جنبش
تاکید کردند
بر جنبههای
پراحساس
همبستگی و
ایثار عمیق،
از خودگذشتگی
و هدف مشترک؛
بر کمونیتاس communitas میدان
تحریر اشاره
داشتتند . اینجا
توجه بر آن
لحظات فوقالعاده
در هر حرکت
انقلابی است،
یعنی هنگامی که
رفتارها و منشها
ناگهان
دگرگون میشوند؛
افتراقهای
فرقهای از
میان میرود،
برابری جنسی
حکمفرما میشود،
خودخواهی
افراد فرو میکاهد،
و تواناییهای
چشمگیری از
مردم در ابداع
فعالیتهای
سیاسی، خود
سازماندهی و
تصمیم گیری
دموکراتیک
دیده میشود. شکی
نیست که این
لحظات درخشان
ارزش آن را
دارد که
برجسته و ثبت
شود. با این
وجود، تمرکز
بر انقلاب به
مثابهی جنبش
باعث شده است
که ماهیت
منحصر به فرد
این انقلاب از
جنبهی
تغییر، پنهان
بماند، بدون
اینکه بتواند
در این باره
که در فردای
کناره گیری
دیکتاتورها چه
پیش میآید
چیز چندانی به
ما بگوید.این
امر ممکن است
تضادهای این
خیزشها را از
نظر ما پنهان
کند؛
تضادهایی که
محصول دوران
سیاسی جدید
هستند؛
دورانی که در
آن چشم
اندازهای
وسیع و اتوپیهای
رهایی بخش،
جای خود را به
پروژههای
تکه تکه،
بداهه گری و
شبکههای
افقی نامنسجم
داده است.
-
.
استراتژیهای
دگرگونی
-
بنابراین آیا
ما واقعا در
دورانی
انقلابی زندگی
میکنیم؟ از
یک جهت آری. بحران
دموکراسی
لیبرال غرب و
نبود حکومتهای
پاسخگو در
بسیاری از
نقاط دنیا
همراه با نابرابری
فزاینده و حس
محرومیت از
سوی بخشهای
بزرگی از مردم
دنیا- شامل
لایههای
ماهر و تحصیل
کرده، که در
مسیر تغییرات
نئولیبرالی
قرار گرفته اند-
یک بنبست
سیاسی واقعی
به وجود آورده
که نیاز به
تغییرات
اساسی را
ضروری ساخته
است. یک دهه
پیش وقتی
دیوید هاروی
میگفت که
دنیا امروز
بیش از هر
زمان دیگری به
یک مانیفست
کمونیستی
نیاز دارد، به
همین مشکل اشاره
میکرد.(2)اما
اینکه امروز
دنیا به
انقلاب نیاز
دارد به این
معنا نیست که
ما توانایی
ایجاد آن را
داریم، بخصوص
اگر وسائل و
چشم اندازهای
ضروری برای
دگرگونی
بنیادی را
نداشته باشیم.
از جهتی دیگر
این دوران به
همان اندازه
که دورانی
متضاد است
دوران
انقلابیای
نیست؛ زیرا در
حالی که
انقلاب به
مثابهی جنبش
به شکلی
تماشایی وجود
دارد، امکان
انقلاب به
مثابهی
تغییر یعنی
دگرگونی سریع
و بنیادی
حکومت تا حد
زیادی به محاق
رفته است. شورشهای
عرب نمایانگر
همین خصلت
غیرعادی
بودند. عجیب
نیست که مسیر
آنها به جز
مورد لیبی و
سوریه که با
دخالت نظامی
خارجی ، شکل
جنگهای
انقلابی به
خود گرفتند
شبیه هیچ کدام
از مسیرهای
شناخته شدهی
تغییرات
سیاسی یعنی
رفرم، قیام یا
فروپاشی نیست.
به نظر میرسد
که این خیزشها
خصلتهای
ویژهی خود را
دارند.
-
بطور تاریخی
جنبشهای
اجتماعی و
سیاسیای که
استراتژی
رفرمیستی را
دنبال میکنند
معمولا با
فشار آوردن به
دولت وقت برای
اجرای رفرمهای
مورد نظر، آن
هم از طریق
سازمانهای
همان دولت،
مبارزهای
دنبالهدار
را سازمان میدهند.
جنبش
اپوزیسیون با
اتکا به قدرت
اجتماعیاش
بسیج تودههای
مردم نخبگان
سیاسی را
مجبور میکند
به رفرمهایی
در قوانین و
نهادهای دولت
تن دهند، کاری
که معمولا از
طریق نوعی
مذاکره و
توافق صورت میگیرد.
بعبارت دیگر
تغییر در
چارچوب
ساختار سیاسی
موجود انجام
میشود. گذار
به دموکراسی
در کشورهایی
مانند برزیل و
مکزیک در دههی
1980
چنین
ماهیتی داشت. رهبری
جنبش سبز در
ایران همین
مسیر
رفرمیستی را دنبال
میکند. در
این مسیر، عمق
و گسترهی
رفرمها میتواند
متفاوت باشد: تغییرات
ممکن است در
حد تغییراتی
سطحی باقی بماند،
اما اگر این
رفرم ها، به
صورت انبوهی
از رفرمهای
قانونی،
نهادی و سیاسی
و فرهنگی شکل بگیرند،
میتواند
عمیق هم باشد.
اما بر خلاف
همه اینها،
مسیر قیام ،
نیازمند جنبشی
انقلابی است
که طی مدت
زمانی نسبتا
طولانی ساخته
شده و در آن
مدت توانسته
باشد رهبری و
ساختار
سازمانی
شناخته شدهای
را بوجود
آورده باشد و
برای سامان
سیاسی جدید
نیز برنامهای
داشته باشد. در
این شرایط،
آنگاه که رژیم
حاکم،
نیروهای پلیس
و ارتش خود را
برای مقاومت
در برابر
هرگونه تغییر
وارد میدان میکند،
تردیدها در
میان جناح
حاکم موجب میشود
که عدهای از
رژیم
رویگردانی
کنند. در این
شرایط جبههی
انقلابی به
پیش میرود،
آنانی که از
حکومت برگشتهاند
را به خود جذب
میکند و دولت
سایه تشکیل میدهد
و شروع به
ساختن
ساختارهای
بدیل قدرت میکند.
این وضعیت،
توانایی دولت
را در حکمرانی
بر قلمرو خود
به مخاطره میاندازد
و میان رژیم و
اپوزیسیون
وضعیت قدرت دوگانه
ایجاد میکند؛
اپوزیسیونی
که رهبریای
در مایههای
لنین، مائو،
کاسترو،
خمینی، لخ
والسا یا هاول
دارد . اگر
انقلاب موفق
شود، وضعیت
قدرت دوگانه
در یک نبرد
نهایی که طی
آن نیروهای
انقلابی به
زور، قدرت را
به دست میگیرند،
به اوج خود میرسد؛
قدرت جدید،
تشکیلات
اعمال قدرت
حکومت سابق را
از کار میاندازد
و تشکیلات
جدیدی برپا میکند.
در این وضعیت
دستگاه دولت
بطور بنیادی،
با کارکنان
جدید،
ایدئولوژی و
شیوهی
حکمرانی
دیگر، دگر گون
میشود. انقلاب
کوبا در سال 1959،
یا انقلاب
ساندینیستها
در
نیکاراگوئه و
انقلاب ایران
که هر دو در سال
1979
اتفاق
افتادند،
نمونهای از
مسیر قیام اند.
رژیم قذافی با
قیامی
انقلابی
روبرو بود که
تحت رهبری
شورای ملی
انتقالی که
حمایت ناتو را
در پشت خود
داشت سرانجام
توانست
بنغازی را آزاد
کند و به
تریپولی برسد.
-
امکان سومی هم
هست: فروپاشی
رژیم. ممکن
است یک شورش
از طریق
اعتصابها و
دیگر اشکال
نافرمانی
مدنی یا از
طریق جنگ
انقلابی،
گسترش یابد و
به تدریج
پایتخت را
محاصره کند تا
اینکه رژیم،
سرانجام در
میان آشوب و
ناامیدی و بی
ثباتی کامل از
هم فروپاشد. در
این وضعیت
نخبگان جدید
با شتاب
ومعمولا در شرایطی
از آشفتگی و
بی نظمی و با
استفاده از کارکنانی
کم تجربه،
ساختار جدید
اعمال قدرت را
ایجاد میکنند.
رژیم
چائوچسکو در
رومانی در سال
1989
در
میان خشونت و
هرج و مرج
سیاسی
فروپاشید؛ اما
نظام جایگزین
آن که تحت
رهبری
تشکیلات جدید به
نام جبههی
نجات ملی به
رهبری یون
لیسکو شکل
گرفت از نظر
سیاسی و
اقتصادی بکلی
با نظام پیشین
متفاوت بود. نه
در قیام و نه
در فروپاشی
درست بر خلاف
مسیر رفرمیستی
اقدام برای
دگرگون کردن
نظام سیاسی،
نه در چارچوب
نهادهای دولت
وقت بلکه خارج
از انها انجام
میگیرد.
جنبشهایی از
نوع خود
انقلاب های
مصر و تونس و
یمن، شباهت
چندانی به هیچ
کدام از این
مسیرها ندارند.
اولین خصلت
ویژهی این
انقلابها
سرعت آنهاست. در
مصر و تونس
خیزشهای
قدرتمند
مردمی به سرعت
به نتایج قابل
توجه رسید: این
جنبشها در
تونس در عرض
یک ماه و در
مصر فقط در
عرض هجده روز
توانستند
حاکمان
خودکامه که
مدتی طولانی
بر سریر قدرت
بودند را
همراه با تعدادی
از نهادهای
وابسته به
آنها شامل
احزاب سیاسی،
تشکیلات
قضایی و
تعدادی از
وزارتخانهها
در حالی که
اصلاح قانون
اساسی و رفرمهای
سیاسی را
پذیرفته
بودند، ساقط
کنند.این
دستاوردها
با توجه به
معیارهای
نسبی، بطور
قابل ملاحظهای
مدنی، صلح
آمیز و سریع
بود. اما این
پیروزیهای
سریع برخلاف
شورشهای
ادامهدار در
یمن، لیبی یا
در بحرین و
سوریه که هنوز
هم ادامه دارد
زمان کمی
برای این
اپوزیسیونها
برای ایجاد
تشکیلات
حکومتی موازی
باقی گذاشت؛
البته اگر
اصلا چنین
چیزی
دربرنامهی
آنها بوده
باشد. انقلابیون
به جای آن از نهادهای
رژیم خواستند
به عنوان
مثال از ارتش
مصر که از طرف
انقلاب، رفرمهایی
بنیادی انجام
دهند: اصلاح
قانون اساسی،
برگزاری
انتخابات
زودهنگام،
تضمین آزادی
احزاب سیاسی و
نهادینه کردن
حکومت
دموکراتیک. یکی
از موارد
غیرعادی این
انقلابها
این است که
انقلابیون وجههی
اجتماعی
بسیاری
داشتند اما
فاقد قدرت
مدیریتی و
اجرایی
بودند؛آنها
به هژمونی
قابل توجهی
دست یافته
بودند اما در
عمل این آنها
نبودند که
حکومت میکردند.
به این ترتیب
رژیمهای
سابق همچنان
کم و بیش دست
نخورده باقی
ماندند؛
نهادهای
دولتی جدید یا
ابزارهای
جدید حکومتی
اندکی وجود
داشت که خواستهای
انقلابی را
پذیرا شود.و
هر ساختار
سیاسی جدیدی
که پدیدار شد
به سرعت نه
توسط
انقلابیون
بلکه توسط
موج سواران
تصاحب
شد؛توسط
جریانات
سیاسیای که
بطور سنتی
بخوبی
سازماندهی
شده بودند و وقتی
که مبارزات
علیه
دیکتاتوری
آغاز شد رهبران
آنها اساسا
کنار گود
ایستاده
بودند و نظاره
میکردند.
این درست است
که انقلابهای
1989اروپای
مرکزی و شرقی
نیز به طور
خیره کنندهای
سریع و تا حد
زیادی بدون
خشونت بودند: انقلاب
در آلمان شرقی
ده روز و در
رومانی فقط پنج
روز زمان برد. علاوه
بر این برخلاف
مصر، یمن و
حتا تونس این
انقلابها
منجر به
دگرگونی کامل
نظام سیاسی و
اقتصادی آن
کشورها شد. این
تفاوت را میتوان
اینگونه
توضیح داد که
در این کشورها
تفاوت میان
آنچه مردم
داشتند یک
دولت کمونیست
تک حزبی و
اقتصادی
دستوری و
آنچه خواهان
اش بودند
دموکراسی
لیبرال و
اقتصاد بازار
چنان اساسی
بود که مسیر
تغییر به
ناگزیر از
انقلاب میگذشت؛
رفرمهای
نصفه و نیمه و
سطحی به راحتی
شناسایی میشد
و در برابرشان
مقاومت صورت
میگرفت.(3) این
کاملا با
الگوی مصر یا
تونس که خواست
تغییر،آزادی،عدالت
اجتماعی چنان
نامنسجم و آشفته
تعریف شده بود
که حتا
ضدانقلاب هم
میتوانست
خود را حامل
این خواستها
معرفی کند،
متفاوت است. از
این جهت تجربههای
مصر و تونس
بیشتر شباهت
دارد به
انقلاب گل رز
در گرجستان در
سال 2003 یا
انقلاب
نارنجی
اوکراین در
سال 2004-2005 که
در هر دوی
آنها جنبش
مردمی گسترده
و پیوستهای
مقامهای
فاسد را از
کار برکنار
کرد. در این
موارد اگر
بخواهیم دقیقتر
بگوییم مسیری
که پیموده میشود
بیشتر
رفرمیستی است
تا انقلابی.
با این وجود،
در خیزشهای
عرب یک وجه
امیدوار
کننده وجود
داشت؛ و آن،
وجود نیروی
انقلابی
قدرتمندی
بود، نیرویی
که این خیزشها
را نسبت به
اعتراضات
گرجستان و
اوکراین تمام
عیارتر و
گستردهتر
ساخت. سقوط
دیکتاتورها و
تشکیلات
سرکوبگر آنها
در تونس و مصر
فضای آزاد بی
سابقهای
برای
شهروندان و در
صدر آنها مردم
عادی گشود تا
به میدان آیند
و حقوق
اجتماعی خود
را مطالبه
کنند. مانند
اغلب شرایط
انقلابی،
انرژی عظیمی
آزاد شد و
احساسی بینظیر
از زندگی
دوباره، سپهر
عمومی را
دگرگون کرد. احزاب
سیاسی ممنوعه
از سایهها
بیرون آمدند و
احزاب جدیدی
تاسیس شدند
دستکم دوازده
حزب جدید در
مصر و بیش از
یکصد حزب جدید
در تونس تاسیس
شدند- سازمانهای
اجتماعی
بصورت علنیتری
به بیان نظرات
خود پرداختند
و اقدامات قابل
توجهی از سوی
مردم عادی
آغاز شد. همین
که سایهی
تعقیب و شکنجه
کنار رفت،
زحمتکشان
برای حقوق خود
به مبارزه
برخاستند،
تظاهرات و
حرکتهای غیر
رسمی کارگران
صنایع به سرعت
رشد کرد. در
تونس اتحادیههای
کارگری موجود
نقش بارزتری
گرفتند.
در مصر
کارگران بر
ایجاد
اتحادیههای
کارگری جدید و
مستقل
پافشاری
کردند؛ ائتلاف
کارگران
انقلاب 25 ژانویه،
اصول انقلاب
را اینگونه
عنوان کرد: تغییر،آزادی،
عدالت
اجتماعی. کشاورزان
خرد، خواهان
ایجاد
سندیکاهای
مستقل شدند. زاغهنشینان
قاهره برای
ایجاد نخستین
سازمانهای
مستقل خود دست
به کار شدند؛
جوانان برای نوسازی
محلات زاغهنشین
مبارزه کردند
و خواهان
اجرای پروژههای
شهری در آن
مناطق شدند و
بار دیگر
کرامت و عزت
خود را مطالبه
کردند. دانشجویان
به خیابان
سرازیر شدند و
از وزارت آموزش
خواستند که در
برنامههای
درسی
تجدیدنظر کند.
برای اجرای
رفرمهای
اساسی، گروههای
جدیدی- جبههی
انقلابی
تحریر و
تشکیلات عالی
برای اجرای اهداف
انقلاب برای
فشار آوردن به
مقامات دولتهای
پساانقلابی
شکل گرفتند. البته
اینها سطحی
از بسیج عمومی
بود که در این
دوران ویژه
ایجاد شده بود.
اما آنچه روح
این انقلابها
را نشان میداد
عبارت بود از
حس فوق العادهی
رهایی، اصرار
بر
خودبیانگری و
آرزوی نظام اجتماعی
عادلانه و
بطور خلاصه
میل به همهی
آنچه جدید
است. اما
نامعمول بودن
این انقلابها
آنجایی خود را
نشان داد که
این لایههای
انبوه جامعه،
بسیار جلوتر
از نخبگان شان
رفتند: اختلاف
میان خواست
انقلابی برای
آنچه نو است و
قرار گرفتن در
مسیری
رفرمیستی که
فقط میتواند
منجر به
حفظکهنه شود.
-
اصلاح
انقلاب
-
با این حساب
امروز یعنی دو
سال پس از
سقوط مبارک و
بن علی چه
ارزیابیای
از شورشهای
عرب داریم؟ تا
به اینجا،
پادشاهیهای
اردن و مراکش
رفرمهای
سیاسی اندکی
را پذیرفته
اند؛ با اصلاح
قانون اساسی
در مراکش،
رهبری حزبی که
در پارلمان
اکثریت را
دارد، اکنون
میتواند
دولت تشکیل
دهد. در بحرین
و سوریه نبرد
طولانی علیه
قدرت سرکوبگر
این رژیمها،
خیزشها را به
سمت مسیر یک
قیام پیش برده
است ؛ قیامهایی
که هنوز باید
به انتظار
نتایج آنها
نشست. رژیم
لیبی با یک
جنگ انقلابی
خشن سرنگون شد.
اما خیزشهای
مصر و یمن و
تونس مسیر
ویژهای را
پیمودهاند
که نه میتوان
آن را به
تنهایی
انقلاب
نامید و نه به راحتی
میتوان
مشمول رفرم
دانست. به جای
اینها شاید
بهتر باشد که
از رفرم- انقلاب
(refolutions)
صحبت کنیم: انقلابهایی
که هدفشان
فشار آوردن
برای اجرای
رفرم در
نهادها و از
طریق خود
نهادهای رژیم
است.(4)
به این ترتیب
رفرم
انقلابها
حامل واقعیتهای
متضادیاند. این
امتیاز را
دارند که موجب
گذاری مسالمت
آمیزتر و آرام
تر میشوند،
از خشونت و
تخریب و آشوب
مصیبتهایی
که به شدت بر
هزینههای
تغییر میافزایند
و زیادهرویهای
انقلابی،
حکومت وحشت و
محاکمههای
شتاب زده
جلوگیری میکنند.
با این وجود
امکان
دگرگونی
واقعی از طریق
توافقهای
اجتماعی و
رفرمهایی که
خود نظام صورت
میدهد به
بسیج مداوم و
هشیاری
سازمانهای
اجتماعی
اقشار مردمی،
انجمنهای
مدنی،
اتحادیههای
کارگری، جنبشهای
اجتماعی،
احزاب سیاسی
برای اعمال
فشار دائمی
بستگی خواهد
داشت. در
غیراینصورت
چون انقلاب
هنوز وارد
نهادهای اصلی
قدرت حاکمیت
نشده، خطر
قدرتگیری
ضدانقلاب
دائما همراه
این اصلاح- انقلاب
ها خواهد بود. وجود
همدستان رژیم
پیشین که از
خشم خیزشهای
مردم زخم
خوردهاند و
بااستیصال به
دنبال سازمانیابی
مجددند،
تبلیغات منفی
میپراکنند و
گروهکها را
به خرابکاری
تحریک میکنند،
غیرقابل تصور
نیست. ممکن
است نخبگان
شکست خورده با
دامن زدن به آشوب
و بیثباتی
برای ایجاد
نوستالژی
دوران امن
رژیم پیشین،
ترس و تردید
را درجامعه
بگسترانند. مقامات
بلندپایه
رژیم،
مزدوران حزب
دولتی ، مسئولان
نشریات
هوادار رژیم و
تجار قدرتمند
و ماموران
امنیت و
اطلاعات که از
خیزشهای
مردمی خشمگیناند
در نهادهای
قدرت نفوذ میکنند
و در جهت
منافع رژیم
پیشین
تبلیغات خواهند
کرد.
-
در یمن اگرچه
احساس دوبارهی
آزادی و امکان
فعالیتهای
سیاسی مستقل،
نوید میدهد
که حکومت
مجبور به
پذیرش رفرمهایی
خواهد شد، با
این حال اجزای
اصلی رژیم
سابق همچنان
دستنخورده
باقی ماندهاند.
در تونس گروههای
حاکم و
مافیاهای
اقتصادی برای
حملهی
متقابل و
مسدود کردن
مسیر هرگونه
تغییر واقعی
با استفاده از
شبکهی مخوف
گروهکهای
سیاسی و
تشکیلات
اقتصادی که
اختیار دارند،
در کمین نشستهاند.
در مصر شورای
عالی نیروهای
مسلح(SCAF)
سرکوب گستردهای
به راه
انداخت،
تعداد زیادی
از انقلابیون را
زندانی و
تشکلات
اپوزیسیون را
تعطیل کرد. با
فروکش کردن
شورانقلابی،
بازگشت به
زندگی عادی و
گسترش
سرخوردگی در
میان مردم
وضعیتی که در
صحنهی سیاسی
این کشورها به
تدریج دارد
خود را نشان
میدهد خطر
بازگشت به نظم
پیشین یا فقط
اجرای تغییراتی
سطحی و ظاهری،
دارد جدیتر
میشود.
-
دوران
متفاوت
-
چرا خیزشهای
عرب به
استثنای لیبی
و سوریه خصلت
اصلاح- انقلابی
را به خود
گرفتند؟ چرا
نهادهای اصلی
رژیم کهنه
بدون تغییر
باقی ماندهاند
و نیروهای
انقلابی به
حاشیه رفتند؟
علت آن تا
اندازهای
برمیگردد به
سقوط سریع
دیکتاتورها. این
سقوط سریع
بدون آنکه
تغییری در
ساختار قدرت
ایجاد شده
باشد، این
تصور را ایجاد
کرد که انقلابها
تمام شده و به
اهداف خود دست
یافتهاند. همانگونه
که دیدیم، حتا
اگر این جنبشها
قصد داشتند که
قدرتی
جایگزین
ایجاد کنند، این
پیروزی سریع
فرصت چندانی
برای آنها
نگذاشت تا
تشکیلات
جایگزینی
ایجاد کنند ؛ از
این رو این
انقلاب ها،
انقلابهایی
خودمحدود
کننده بودند. اما
در این میان
مسئلهی
دیگری هم مطرح
بود: انقلابیون،
خارج از
ساختارهای
قدرت باقی
ماندند زیرا
برای گرفتن
قدرت، برنامهای
نداشتند؛ و
بعدها وقتی
متوجه شدند که
باید قدرت را
بگیرند، منابع
سیاسی مورد
نیاز یعنی
تشکیلات،
رهبری و چشمانداز
استراتژیک
لازم را
نداشتند تا
کنترل اوضاع
را هم از دست
رژیم پیشین و
هم از دست موج
سوارانی
مانند اخوان
المسلمین و سلفیها
که با این که
نقش محدودی در
خیزشها
داشتند اما
بطور سازمانیافتهای
برای کسب قدرت
آماده بودند
خارج سازند. تفاوت
اصلی میان
خیزشهای عرب
و دیگر نمونههای
قرن بیستمی آنها
این بود که
خیزشهای عرب
در دورانی اتفاق
افتادند که از
نظر
ایدئولوژیکی
بکلی متفاوت
است.
تا دههی 1990 بطور
عمده سه سنت
ایدئولوژیک،
انقلاب را
استراتژی
اصلی برای
تغییر بنیادی
میدانستند: ناسیونالیسم
ضداستعماری،
مارکسیسم و
اسلام گرایی. مورد
نخست که در
اندیشههای
فانون،
سوکارنو،
نهرو، ناصر و یا
هوشی مین
بازتاب داشت،
سامان
اجتماعی دوران
پس از وابستگی
را به مثابهی
چیزی نو ، نفی
سلطهی سیاسی
و اقتصادی
نظام کهنهی
استعماری و
بورژوازی
کمپرادورمی
دانست. این
رژیمهای
پسااستعماری
با این که
وعده هایشان
بسیار فراتر
از توانایی
شان در انجام
آنها بود، در
زمینهی
آموزش،
درمان،
اصلاحات ارضی
و صنعتیسازی،
پیشرفتهایی
داشتند این
اقدامات در
برنامههای
توسعهی ملی
بیان گردید: المیثاق
در مصر(1967)،
اعلامیهی
اروشا(1967) و اصول
راهنمای
مونگورو(1971) در
تانزانیا. اما
دستاوردهای
عمدهی آنها
در زمینهی
دولت سازی بود:
ادارهی ملی
کشور،
زیرساخت ها،
صورتبندی
طبقاتی. با
این حال، چون
این رژیمهای
ملیگرا
نتوانستند از
پس مشکلات
اساسی توزیع
نابرابر
دارایی و ثروت
برآیند، به
تدریج مشروعیت
خود را از دست
دادند. انقلابیون
ضداستعمار که
وارد دستگاه
دولت نظام
پسااستعمار
شده بودند از
عمل به وعده
هایشان تا حد
زیادی ناتوان
بودند؛ و اگر
تا پیش از آن
به دست دسیسههای
امپریالیستی
از بین نرفته
یا به دست
کودتاهای
نظامی سرنگون
نشده بودند؛
در بسیاری موارد
به سمت
خودکامگی پیش
رفتند و بدهیهای
سنگینی به بار
آوردند. آنها
سپس به سمت
اجرای برنامههای
تعدیل
ساختاری
کشانده شدند. امروز
شاید آخرین
جنبشی که برای
استقلال ملی مبارزه
میکند جنبش
مردم فلسطین
باشد.
بدون شک
قدرتمندترین
جریان
انقلابی
دوران جنگ سرد
مارکسیسم بود.
انقلابهای
ویتنام و کوبا
الهام بخش
نسلی از
رادیکالها
شدند: چه
گوارا و هو شی
مین نه تنها
در آسیا،
آمریکای
لاتین و
خاورمیانه بلکه
در جنبشهای
دانشجویی
ایالات
متحده، در
پاریس و رم و برلین
چهرههایی
اسطورهای
شدند. جنبشهای
چریکی به سمبل
رادیکالیسم
دههی 1960 بدل
شدند . پس از
قتل لومومبا
در آفریقا و
تشدید
آپارتاید در
آفریقای
جنوبی این جنبشها
به جوشش در
آمدند. در دههی
1970
موجی
از انقلابهای
مارکسیستی
لنینیستیسلطهی
استعمار را در
موزامبیک،
آنگولا، گینه
بیسائو و دیگر
جاها
برانداخت. اگرچه
استراتژی
نبرد مسلحانه(foco) که
چه گوارا آن
را توسعه داده
بود در
آمریکای لاتین
به بار ننشست،
با این وجود
در پایان دههی
1970
در
گرنادا و
نیکاراگوئه
قیامهای
موفقی به وقوع
پیوست و چیزی
نمانده بود که
السالوادور
نمونهی موفق
دیگری از
پیشرفت
انقلابیون
باشد. با
پیوستن
کاتولیکهای
عادی و حتا
برخی از
روحانیون
الهام گرفته از
الاهیات
رهایی بخش به
مبارزه،
رادیکالهای
آمریکای
لاتین،
متحدان جدیدی
در کنار خود
یافتند. جبههی
آزادیبخش ملی
در
خاورمیانه،
استعمارگران انگلیسی
را از عدن
بیرون راند و
تاسیس جهموری خلق
یمن جنوبی را
اعلام کرد؛
چریکهای چپ
نقش مهمی در
ایران و عمان
و سرزمینهای
اشغالی
فلسطین
داشتند. اثر
این جنبشهای
انقلابی بر
فضای
روشنفکری غرب
انکارناپذیر
بود. همین فضا
بود که به
انفجار جهانی
شورش جوانان،
دانشجویان،
کارگران و
روشنفکران در
سال 1968 کمک
کرد. انقلاب
گل میخک در
سال 1974 حکومت
دیکتاتوری را
در پرتغال
سرنگون کرد. با
این که برخی
احزاب
کمونیست در
اروپا و کشورهای
در حال توسعه
مسیری
رفرمیستی را
در پیش گرفتند(یوروکمونیست)،
بخش عمدهی
نیروها در سنت
مارکسیستی- لنینیستی
همچنان به
استراتژی
انقلابی وفادار
ماندند.
اما با
فروپاشی بلوک
شوروی اوضاع
به شدت تغییر
کرد. مفهوم
انقلاب چنان
با مفهوم
سوسیالیسم
آمیخته شده
بود که با
سقوط
سوسیالیسم
واقعا موجود
در پی بسیج ضدکمونیستی
در اروپای
شرقی در پایان
دههی 1980 و
پیروزی غرب در
جنگ سرد،
انقلاب و
توسعه با محوریت
دولت عملا به
پایان خود
رسید. دولتگرایی
به عنوان مدلی
ناکارآمد و
سرکوبگر که منجر
به تضعیف
استقلال شخصی
و خلاقیتهای
فردی میشود،
مورد سرزنش
قرار گرفت. این
تاثیری عمیق
بر مفهوم
انقلاب که
تمرکزش بر
قدرت دولت بود
داشت؛ قدرتی
که دیگر با
اقتدارگرایی
و ناکارامدیهای
بلوک
کمونیستی
تداعی میشد. پیشروی
نئولیبرالیسم
که در سالهای
80-1979
با
پیروزیهای
تاچر و ریگان
آغاز شد و سپس
در اغلب نقاط
دنیا بصورت
ایدئولوژی مسلط
درآمد، در این
تغییر
گفتمان، نقشی
اساسی داشت. به
جای دولت و
انقلابهمه
جا بطور
گستردهای
صحبت از ان.جی.او
ها، جامعهی
مدنی،سپهر
عمومی و
مسایلی از این
قبیل بود در
یک کلام صحبت
از رفرم بود. تغییر
تدریجی بدل شد
به تنها
مسیرقابل
قبول برای
دگرگونی
اجتماعی. دولتهای
غربی، آژانسهای
کمک رسانی و
ان.جی. اوها
این تعالیم
جدید را بطور
پیگیرانه
تبلیغ کردند. گسترده
شدن ان.جی.او ها
در جهان عرب و
در کشورهای
جنوب در مجموع
به معنای
تغییر مسیر از
فعالیت
اجتماعی
معطوف به
منافع جمعی به
سمت تاکید بر
خودیاریگری
فردی در
دنیایی
رقابتی بود. در
این زمانهی
نئولیبرال،
روح مساوات
طلبانهی
الاهیات
رهاییبخش
جای خود را به
هجوم جهانی
مسیحیت
انجیلی داده
که از روح
منافع شخصی و
انباشت،
متاثر است.
-
سنت سوم اسلامگرایی
انقلابی بود،
رقیبی
ایدئولوژیک
برای
مارکسیسم که
از هماورد سکولار
خود اثرات
قابل توجهی
پذیرفته بود. از
دههی 1970 مبارزان
اسلامگرا در
مبارزه علیه
دولتهای
سکولار در
جهان اسلام
ازعقاید
سیدقطب الهام
میگرفتند؛
خود قطب از
رهبر اسلام
گرایان هندوستان
ابوعلاء
معدودی بسیار
آموخته بود. ابوعلاء
خود از
استراتژی
سازمانی و
سیاسی حزب
کمونیست
هندوستان
تاثیر
پذیرفته بود. جزوهی
سال 1964 قطب
به نام معالیم
فی الطریق که
به ضرورت وجود
یک پیشاهنگ
مسلمان برای
گرفتن قدرت از
دولت جاهلی و
برقرار کردن
نظام اسلامی
عادلانه تاکید
میکرد،
معادل اسلامی
ِ جزوهی چه
باید کرد؟
لنین شد. این
جزوهی قطب،
راهنمای
استراتژی
گروههای
اسلامگرایی
مانند جهاد،
جماعه
الاسلامیه،
حزب الاتحریر
و لاسکارجهاد
شد. برخی از چپگراهای
سابق عادل
حسین، مصطفی
محمود، طارق البشری
به اردوگاه
اسلامگرایان
پیوستند و به
همراه خود اندیشههایی
از سنت
مارکسیستی
لنینیستی
آوردند. انقلاب
سال 1979 ایران،
هم تحت تاثیر
عقاید چپ بود
و هم تحت تاثیر
اندیشههای
قطب جزوهی
قطب توسط آیتالله
خامنهای
ترجمه شده بود.
سازمان
مارکسیست
لنینیست
فدائیان خلق و
سازمان
مارکسیستی- اسلامی
مجاهدین خلق نقش
مهمی در
رادیکالیزه
شدن مخالفتها
با دیکتاتوری
شاه داشتند. مهمتر
از همه شاید
تئوریسین
مشهور، علی
شریعتی یکی از
دانشجویان
جورج گورویچ،
فرانسوی چپ
گرا بود. شریعتی
با شور و
حرارت با
مخلوطی از
اصطلاحات مذهبی
و مارکسیستی
از انقلاب
صحبت میکرد و
خواهان جامعهی
بی طبقهی
توحیدی بود. به
این ترتیب
مفهوم انقلاب
برای مبارزین
اسلام گرا، چه
شیعه و چه
سنی، اهمیتی
اساسی داشت. این
سنت به روشنی
در برابر
استراتژی
اسلامگراهای
انتخاباتی
مثل اخوان
المسلمین
قرار میگرفت.
جریاناتی که
به دنبال آناند
که از طریق به
دست آوردن
حمایت
اجتماعی کافی
و با استفاده
از ابزارهای
مسالمت آمیز،
دولت رابه دست
بگیرند.
-
اما از ابتدای
دههی اول
هزارهی سوم
اعتقاد
مبارزان
اسلامگرا
نیز به
انقلاب،
فروکش کرد. به
عنوان مثال در
ایران
اصطلاحی که تا
پیش از این
بسیار گرامی
دانسته میشد
یعنی انقلاب دستکم
از زمان
پیروزی محمد
خاتمی در
انتخابات
ریاست جمهوری
سال 1997 با
تخریب و
افراطیگری
معادل دانسته
شد. در واقع
اسلامگرایی
بعنوان جنبشی
که اسلام را
نظامی جامع میداند
که برای تمامی
مسائل
اجتماعی،
سیاسی و اقتصادی
راه حل دارد و
به جای تکیه
به حقوق، بر وظایف
تاکید میکند
وارد بحران
میشد. استدلال
مخالفان با
این نوع اسلام
گرایی این بود
که دولت
اسلامیای که
تندروهای
ایران، جماعه
الاسلامی
پاکستان و
لاسکار جهاد
اندونزی مبلغ
آنند در عمل هم
به اسلام آسیب
میرساند هم
به دولت. در
پایان دههی 90
و آغاز
دههی اول 2000 شاهد
برآمدن چیزی
بودیم که من
نام آنها را
گرایشهای
پسااسلامگرا
گذاشته ام. طرفداران
این گرایش ها،
سکولار
نیستند بلکه همچنان
مذهبیاند. اما
هدفشان
فراروی از
سیاستهای
اسلامگرا از
طریق تبلیغ
برای جامعه
دینی با دولت
سکولار و به
درجات مختلف
ترکیب دینداری
با حقوق است. جریانات
پسااسلام
گرایی مانند
حزب عدالت و توسعهی
ترکیه(AKP)،
حزب نهضه تونس
و حزب عدالت و
توسعهی
مراکش، مسیری
رفرمیستی را
به سوی
تغییرات سیاسی
و اجتماعی
دنبال میکنند:
آنها تحت
تاثیر
اصطلاحات
دوران پس از
جنگ سرد قرار
دارند جامعهی
مدنی،
مسئولیت
پذیری، عدم
خشونت و
اصلاحات
تدریجی.(7)
امیدهای کوچک
شده
-
به این ترتیب
خیزشهای عرب
در دورانی
اتفاق افتاد
که افول ایدئولوژیهای
اصلی مخالفت
ناسیونالیسم
ضداستعماری، مارکسیسم
لنینیسم و
اسلام گرایی
خود ِ اندیشهی
انقلاب را از
مشروعیت
انداخته بود. این
دوران برای
مثال بسیار
متفاوت است از
اواخر دههی 1970
که من و
دوستانم در
ایران غالبا
از انقلاب صحبت
میکردیم؛
اگرچه انقلاب
دور از انتظار
میآمد. ما
سوار بر
دوچرخه در
محلات مرفهنشین
شمال تهران به
این فکر میکردیم
که چگونه میتوان
کاخهای شاه
را تسخیر کرد
و خانههای
قصرگونهی
این محلات را
میان مردم
توزیع کرد. ما
به انقلاب فکر
میکردیم. اما
در خاورمیانهی
هزارهی جدید
به سختی کسی
پیدا میشود
که به انقلاب
فکر کرده
باشد؛ اگر چه
ممکن است
تعداد بسیار
اندکی از
فعالان عرب
واقعا رویای
انقلاب را در
سر پرورانده
بوده باشند،
اما آنها
استراتژیای
برای آن
نداشتند. در
مجموع خواستی
که مطرح بود
رفرم یا
تعییرات معناداری
در چارچوب
ساختار سیاسی
موجود بود. در
تونس به ندرت
کسی پیدا میشد
که به انقلاب
اندیشیده
باشد؛ در واقع
همانطور که
روزی کسی به
من گفت، تحت
پلیس امنیت دولت
بن علی،
روشنفکران
دچار مرگ
سیاسی شده
بودند.(8) در
مصر، کفایه و
جنبش ششم
آوریل علیرغم
تاکتیکهای
مبتکرانهشان
در اساس
رفرمیست
بودند، چرا که
استراتژیای
برای سرنگونی
دولت نداشتند.
شنیدهها
حاکی است که
تعدادی از
فعالان آنها
در ایالات
متحده، قطر و
صربستان عمدتا
در زمینهی
نظارت بر
انتخابات،
تظاهرات
مسالمت آمیز و
ایجاد شبکه
ارتباطی،
آموزشهایی
دیده بودند. از
این رو آنچه
پس از
اعتراضات
خیابانی در
این خیزشها
اتفاق افتاد
نه انقلاب در
معنای واقعی
ان بلکه
اصلاح
انقلاب بود
یعنی جنبشهایی
انقلابی که میخواهند
رژیمهای وقت
را مجبور کنند
دست به رفرم
بزنند.
در حقیقت،
مردم ممکن است
در مورد رخ
دادن انقلاب،
نظری داشته یا
نداشته
باشند، و با
این حال،انقلاب
روی دهد ؛ به
سختی میتوان
وقوع خیزشهای
تودهای را
تئوریزه کرد. این
خیزشها طبق
طراحی و
برنامه پیش
نمیروند؛اگرچه
عدهای برای
آنها طرح و
برنامه دارند.
انقلابها
فقط اتفاق میافتند.
اما داشتن یا
نداشتن فکری
در رابطه با
آنها به شدت
بر برونداد
اتفاقات اثر
میگذارد. خصلت
اصلاح
انقلابی خیزشهای
عرب به آن
معناست که این
خیزشها در
بهترین حالت
ناتمام مانده
اند چرا که
نهادها و
وابستگان
اصلی رژیمهای
سابق و موج
سواران،
اخوان
المسلمین و سلفیها
همچنان در
برابر خواست
تغییرات
اساسی مانع
ایجاد میکنند.
این پیامد
برای همهی
آنهایی که
آرزوی آیندهای
عادلانه و
باشکوه را
داشته اند،
دردناک است.
-
شاید به یاد
آوردن این
نکته کمی مایهی
دلگرمی باشد
که بیشتر
انقلابهای
بزرگ قرن
بیستم- روسیه،
چین، کوبا،
ایران که
موفق شدند
رژیمهای
خودکامه را
سرنگون کنند
به سرعت دولتهایی
ایجاد کردند
که اگرچه جدید
بودند اما به همان
اندازهی
قبل، خودکامه
و سرکوبگر نیز
بودند. یکی
دیگر از اثرات
جانبی
تغییرات
انقلابی
رادیکال،
وقوع اختلال
قابل ملاحظهای
در نظام ادارهی
جامعه است. به
نظر نمی رسد
لیبی، جایی که
رژیم قذافی با
خشونت سرنگون
شد نمونه ی
دلخواهی برای
مبارزان مصری
یا تونسی باشد.
آمیزهای از
خشونت رژیم
قذافی و منافع
غرب در مناطق نفتی
لیبی، نتیجهاش
قیامی خشونتبار
و مخرب با
همکاری ناتو
بود که به
حکومت استبدادی
پایان داد. هنوز
اما زمان لازم
است تا دولت
جدید لیبی شیوهی
حکومتی
فراگیرتر و
شفافتری را
در پیش گیرد. شورای
ملی انتقالی
در مورد هویت
اکثریت اعضایش
و فرایندهای
تصمیم گیریهای
خود پنهانکاری
میکرد. دودستگی
درونی میان
اسلام گرایان
و سکولارها،
نداشتن
اقتدار کافی
برای کنترل
انواع گروههای
متحرک شبهنظامی
و ضعف
مدیریتی،
نشان دهندهی
ناتوانایی
شورای ملی
انتقالی در
حکومت کردن
بود.(1) پیش از
آنکه قدرت از
شورای ملی
انتقالی به یک
نهاد انتخابی
واگذار شود،
کشور شاهد
آشفتگیهای
زیادی در عرصه
امنیت،
مدیریت و
تامین تاسیسات
زیربنایی بود .
-
مقصود در
اینجا کم
اهمیت شمردن
اندیشهی
انقلابهای
رادیکال
نیست، تجربهی
چنین انقلابهایی
حامل وجوه
مثبت بسیاری
بوده است
احساس رهایی،
آزادی بیان و
امکانات بیشمار
برای آیندهای
بهتر از واضحترین
جنبههای
مثبت این
انقلابها
بوده اند. در
اینجا ضروری
است بر این
واقعیت تاکید
شود که
سرنگونی
انقلابی یک
رژیم سرکوبگر
به خودی خود
ضمانتی برای
استقرار
نظامی فراگیر
و عادلانهتر
نیست. از طرف
دیگر انقلابهای
ایدئولوژیک
رادیکال،
ممکن است بذرهای
حکومت
خودکامهای
را با خود
همراه داشته
باشد که در
هنگام بازسازی
دولت و حذف
مخالفتها
فضای اندکی
برای
پلورالیسم و
رقابت سیاسی گسترده
باقی گذارد. بر
خلاف آن،
اصلاح
انقلابها
ممکن است فضای
بهتری برای
تحکیم
دموکراسی انتخابی
ایجاد کنند؛
زیرا بنا به تعریف
[اصلاح
انقلابها] نمی
توانند قدرت
را در انحصار
خود در آورند. به
جای انحصار
قدرت، پدیدار
شدن مراکز
چندگانهی
قدرت که شامل
مراکز قدرت
ضدانقلاب هم
میشود- میتواند
زیادهرویهای
نخبگان سیاسی
جدید را خنثا
سازد. از این
رو به نظر نمی
رسد که اخوان
المسلمین مصر
و حزب النهضه
تونس بتوانند
مانند هواداران
خمینی در
دوران بعد از
انقلاب
ایران، قدرت
را در انحصار
خود قرار دهند.
چرا که مجموعهای
از منافع و
مراکز قدرت که
نیروهای رژیم
سابق را هم
شامل میشود
همچنان فعال و
موثر باقی
ماندهاند.
-
از این رو در
نظر گرفتن مفهوم
دیگری از
انقلاب ،
نزدیک به آنچیزی
که ریمون
ویلیامز در
کتابش انقلاب
طولانی میگوید
حائز اهمیت
است فرایندی
که دشوار است
از جهت
پیچیدگی و
چندوجهی
بودن،کاملاست
یعنی فقط
دگرگونی
اقتصادی نیست
بلکه دگرگونی
اجتماعی و
فرهنگی هم
هست، و
انسانی است
یعنی عمیقترین
ساختارهای
رابطهای و
احساسی را هم
شامل میشود.(10)
از این رو در
خیزشهای عرب
به جای آنکه
به دنبال
نتیجهی سریع
یا نگران
تعیین کردن
خواستها
باشیم میتوانیم
آنها را به
مثابهی
انقلابهایی
طولانی
ببینیم که با
ایجاد شیوههای
جدید عمل،
شیوهی جدیدی
از اندیشیدن
در مورد قدرت،
ممکن است تنها
در ده بیست
سال آینده
نتیجه بدهند. آنچه
امروز اهمیت
دارد صرفا بحث
معناشناختی در
رابطه تعریف
این انقلابها
نیست، بلکه
امروز مسئلهی
حائز اهمیت
تعریف مشکلات
دشوار
ساختارهای قدرت
و منافع ریشهدار
است. هرگونه
که این فرایند
را تعبیر کنیم
به مثابهی
انقلاب
طولانی یا به
مثابهی
انقلابی که با
تغییرات
بنیادی دولت
آغاز میشود
سوال اصلی این
خواهد بود که
چگونه میتوان
از نظام
خودکامهی
کهنه با پرهیز
از سرکوبی و
خشونت و بی
عدالتی به
تغییرات
دموکراتیک
واقعی رسید. یک
چیز قطعی است،
این که بدون
مبارزات
مداوم و بسیج
بیوقفهی
مردم، هم در
حوزهی عمومی
و هم در حوزهی
خصوصی، نمی
توان از کهنهی
سرکوبگر به
نوی رهاییبخش
رسید. شاید
حتا هنگامی که
انقلاب
کوتاه به
پایان میرسد
انقلاب
طولانی را
باید آغاز کرد.
مطلب
مرتبط:
میان
گذشته و آینده
پاسخ به آصف
بیات طارق علی
ترجمه ایوب
رحمانی
پانویس
ها
1-
Keith Kahn-Harris, Naming the Movement,
Open Democracy, 22 June
2011; Alain Badiou, Tunisia,
Egypt: The Universal Reach of Popular Uprisings, available at
www.lacan.com; Michael Hardt and Antonio Negri, Arabs are democracys
new pioneers, Guardian, 24
February 2011; Paul Mason, Why
Its Kicking Off Everywhere: The New Global Revolutions, London 2012, p. 65
2-
David Harvey, Spaces of Hope,
Edinburgh 2000
3-
In the German case, the imploded
state institutions of the gdr could
easily be dissolved within the governmental functions of the frg
4-
اصطلاح
انصلاب
نخستین بار
توسط گارتون
اش در ژوئن 1989
در
مورد نخستین
دور رفرمهای
سیاسی در
لهستان و
مجارستان به
دنبال
مذاکرات میان
مقامات کمونیست
و رهبری جنبش
مردم، به کار
رفت بنگرید به
: Timothy Garton Ash, Refolution, the Springtime of Two Nations, New York Review of Books, 15 June 1989
، واضح
است که من در
اینجا اصطلاح
را در معنایی
کاملا متفاوت
به کار برده
ام
5-
Asef Bayat, Shariati
and Marx: A Critique of an Islamic
Critique of Marxism, Alif: Journal of Comparative Poetics, no. 10, 1990.
6-
جالب است که
القاعده که از
خشن ترین گروههای
جهادی است
ماهیتا
غیرانقلابی
باقی مانده
است و این به
علت شکل
چندملیتی آن و
اهداف گنگ و
پراکنده اش
است. اهدافی
مانند حفظ
اسلام یا جنگ
با غرب و ایدهی
جهاد به مثابهی
هدفی در خود. بنگرید
به:
7-
Asef Bayat, ed., Post-Islamism:
The Changing Faces of Political Islam, New
York 2013.
8-
See also Beatrice Hibou,
The Force of Obedience,
Cambridge 2011.
9-
Ranj Alaaldin, Libya:
Defining its Future, in
Toby Dodge, ed., After the Arab
Spring: Power Shift in the Middle East?, London 2012.
1
به نقل از
سایت سامان
نو ، نشریه
پژوهش های
سوسیالیستی