مبارزه طبقاتی نفی مبارزه فردی و گروهی است

 

 

 

مبارزه طبقاتی زمانی آغاز گردید که انسانها در دوران کمون اولیه توانستند با غلبه نسبی در مبارزه با طبیعت موفق به ذخیره سازی شده و ناچارا به تقسیم کاربیشتری روی آورند که نتیجه آن بتدریج موجب برتری افرادی نسبت به کلیت جامعه گردد . از آن برهه تاریخی  ببعد برخلاف گذشته که همه افراد یک کمون خارج از جنسیت و توانایی فیزیکی از دسترنج بدست آمده باندازه نیاز استفاده می کردند ، دیگر نتیجه تلاش انسانهای کمون برای اقلیتی که بتدریج نقش رهبری را بعهده گرفته بودند ، واگذار گردید . عوامل مختلفی موجب ایجاد جوامع طبقاتی گردید که بحث آن در این مقاله نمی گنجد ، اما بدیهی است که بتدریج بدلیل عدم برگشت نتیجه کار به همه افراد یک جامعه ، بیگانگی افراد نسبت به تولیدشان آغاز گردید . باید گفت که ازخود بیگانگی محصول جوامع طبقاتی بوده و تنها با نفی جوامع طبقاتی است که از خود بیگانگی از جامعه رخت خواهد بست . این بیگانگی از تولید با تحول تدریجی جوامع بهمراه پیشرفت انسان که به غلبه کاملتری نسبت به طبیعت و سپس کشف اختراعات منجر گردید ، نسبت بیگانگی را بیشتر نمود . مارکس بعنوان نابغه عصر خویش توانست جوهر وجود جوامع طبقاتی را که فیلسوفان پیش از وی شرح داده بودند ، آشکار نموده و به کشف این موضوع بپردازد که انسانها توان نفی طبقات و استثمار را با اثبات جوامع دیگری را دارند . مارکس تشریح کرد از پس مبارزه طبقاتی امکان ایجاد جوامعی در نفی و تکامل کمونهای اولیه  وجود دارد که هرکس باندازه توانایی اش کار کرده و هرکس باندازه نیازش مصرف خواهد کرد .

 

مارکس از پس مبارزه طبقاتی در دوران برده داری ، فئودالیسم و سرمایه داری که باوجود انقلابات و شورشهای مداوم طبقات زیر استثمار همراه بود ولی هرگز به نفی استثمار منتهی نگردید ، نتیجه می گیرد که این افتخار بعهده طبقه کارگر است که با تکیه بردانش طبقاتی به نفی طبقات نائل گردد . اما طبقه کارگر با ماهیت کارگری خود هرگز قادر به این مهم نخواهد شد اگر نتواند که به تحول کیفی خود در مبارزه طبقاتی دست یابد ، همانگونه که در جوامع طبقاتی گذشته نیز جهت تغییر کیفی جامعه ضروری بود . فئودالیسم هرگز از درون جنگهای طبقه برده دار برای گسترش خود امکان ظاهر شدن برای ایجاد تحول در جوامع برده داری را نداشت ، مگر آنکه اقشاری نوین توانستند به نفی برده داری که موجب کند شدن تحول گردیده بود ،  پرداخته و با کمک برده ها به نفی جوامع برده داری بپردازند . کما اینکه اقشار نوین دیگری در جوامع فئودالی که دیگر مناسبت رایج را مانع پیشرفت و تحول می دیدند ، قادر شدند بکمک رعایا ، جوامع سرمایه داری را شکل دهند . درهر برهه تاریخی که انقلابی آغاز شده و جامعه نوینی جایگزین گذشته ای گشته که در آنتاگونیسم با یکدیگر بودند ، دورانی انقلابی و همراه تحول بوجود آمد که بسرعت درجهت پیشرفت جامعه و تولید حرکت می کرد . اما در تمام آن دوران انقلابی هیچگاه طبقات و استثمار نفی نگردید ، بلکه تنها طبقات و استثمار گذشته نفی گردید ، زیرا همواره رهبری جوامع بعدی با اقشار نوینی بود که حاصلش نظام طبقاتی بعدی بود . انقلابات سوسیالیستی نیز باوجود اینکه گفتار و عملکرد رهبران آنها مبنی برتکیه از کشفیات مارکس همراه بوده و در اینراه ثابت قدم نیز بودند ، بدلیل همین در رهبری قرارگرفتن اقشار نوین ، نتوانست به کیفیت بیشتری که توانش را نداشت ، نائل گردد .

 

اقشار نوین که سنتز جوامع خود هستند در تمام دوران جوامع طبقاتی تا سرمایه داری ، همواره توانستند رابطه بیگانگی دو طبقه استثمارگر و استثمار شونده را که در جهت توقف پیشرفت جوامع بود ، را دریابند ، اما همواره نسبت به نفی طبقات ناتوان بودند وگرچه امکان تاریخی اش نیز نرسیده بود . اقشار نوین در تمام دوران جوامع طبقاتی و بویژه در جوامع سرمایه داری ، به طبقه استثمار شونده ثابت کردند که منافع مشترکی در حذف طبقه استثمارگر پیشین دارند . بدیهی بود که این موضوع از واقعیاتی سرچشمه می گرفت ، اما آنچه این اقشار نوین که در ادامه نقش طبقه استثمارگر بعدی را می گرفتند ، آشکار نمی کردند ، تناقضی بود که در منافع آینده آنها پیش می آمد . می توان گفت اگر در جوامع پیش از سرمایه داری بدلیل کشف نشدن چگونگی نفی طبقات ، نتیجه طبیعی انقلابات باید منتج به طبقات جدید گردد ، اما در جوامع سرمایه داری دیگر دانش مبارزه طبقاتی برای نفی طبقات مدون گشته و لذا انقلاب باید به نفی طبقاتی منجر می گردید . کشف مارکس در حقیقت امکان نفی جوامع طبقاتی نه به رهبری اقشار نوین با کمک طبقه کارگر ، بلکه با رهبری طبقه کارگری است که در واقع به پرولتاریا نفی  شده است . در اینجا هدف نقد لنین و حزب بلشویکی ، نقد مائو ، نقد هوشی مین و دیگران با احزابی که ساختند ، نیست ، همه آن رهبران در دوران حذف طبقات حاکم کشورشان برای نفی استثمار مصمم بودند ، اما قادر نشدند که از طبقات جدیدی که رهبری را بدست می گیرند ، جلوگیری کنند . شاید باید انقلاب سوسیالیستی در شوروی و چین و دیگر کشورها شکل می گرفت تا نوع سازماندهی کارگران و روشنفکران انقلابی روشن می گردید . باید گفت در هر دوره تاریخی اگر اقشار نوین برعکس طبقات استثمارگر و استثمار شونده آگاه بوده وبا تولید یگانه اند ، اما آنها نسبت به عملکرد اقشار خود در تحول آینده نیز بیگانه بودند .

 

همانطور که در کمون اولیه بتدریج افراد نسبت به تولید اجتماعی بیگانه شده و طبقات را تشکیل دادند ، همانطور ضروری است که بتدریج اقشار نوین و کارگران نسبت به بیگانگی خود از تولید اجتماعی و نفی طبقات آگاه گردند . امکان دارد که درهر مرحله تاریخی از دوران گذشته ، بخش کوچکی از طبقه استثمار شونده بهمراه اقشار نوین و بخش بیشتری از طبقه حاکم گذشته در ایجاد طبقات مرحله بعدی شرکت داشته باشند ، اما این به مفهوم رهبری طبقه استثمار شونده در انقلاب نیست . تاریخ انقلابات سوسیالیستی نیز حاکیست که بخشی از کارگران در رهبری حزب کمونیست آن کشور شرکت داشتند ، اما بسیاری از آنها در جنگهای طبقاتی و یا جنگهای جهانی کشته شدند . آنچه سپس در تحول و سازماندهی حزب روی داد ، تبدیل کارگران باقیمانده در کمیته مرکزی به رهبرانی همچون روشنفکران انقلابی که اکثریت رهبری حزب را تشکیل می دادند تا نتیجه آنی شود که امروز مشاهده می گردد . بدیهی است هرنهادی که در پروسه انقلاب ایجاد شود و بخواهد نقش متمایز رهبری جامعه را بگیرد ، خواه ناخواه ، آگاهانه و یا ناآگاهانه تبدیل به رهبر و در نهایت طبقه استثمارگری خواهد شد تا دیگران بنابر بیگانگی ، عدم درک دانش طبقاتی مبنی برنفی طبقات ، اعتماد و عوامل دیگر با از دست دادن رهبری ، به زیردستان و در نهایت به طبقه استثمار شونده تبدیل خواهند گردید . آنچه در انقلابات سوسیالیستی عمده گردید ، اهمیت اصلی دانستن نقش حزب و فراموش کردن نقش شوراهایی است که عمدتا توسط کارگران رهبری می گردید که بتدریج دنباله رو فرامین حزبی گردیدند که رهبری را در دست داشتند . حزبی که بناچار در شرایط سرکوب و خفقان تشکیل می شود و سقوط طبقه حاکم را محور مبارزه می انگارد ، زمینه رهبری کردن طبقه حاکم بعدی را می گذارد تا مثل مشهور صادق باشد ؛ دیواری که آجرش از ابتدا کج گذاشته شود اگر تا ثریا هم برود ، کج خواهد ماند . کیفیت نوینی که از روشنفکران انقلابی و کارگران پیشرو در مبارزه طبقاتی انتظار می رود ، ایجاد نهادهایی است که نقش سنتز در سنتز را ایفا نموده و پرولتاریایی را بوجود آورند که رشد فاصله طبقاتی را در نطفه کنترل نمایند .

 

اگر در دوران کمون تقسیم وظایف از روی جبر و ناتوانی در مقابل طبیعت و نداشتن آگاهی ، جامعه را بسوی طبقاتی شدن می کشاند ، اکنون با توجه به اختیار و توانایی در مقابل طبیعت و داشتن مبارزه طبقاتی ، سازماندهی باید بنحوی باشد که با واگذاری قدرتها ، اجازه تشکیل هرم را بهیچ نهاد سیاسی و اقتصادی نداد . پیگیری این موضوع از ابتدای ایجاد گروه چه اقتصادی و صنفی و چه سیاسی که سپس تبدیل به سندیکا و اتحادیه و مجمع می گردد و چه تبدیل به سازمان و حزب سیاسی می گردد ، اهمیت اساسی دارد . دور شدن از دانش طبقاتی است اگر کسانی در تحلیلها بخواهند تنها به نقش افراد در پروسه تشکیل گروه که در ادامه به نهادی موثر و قدرتمند تبدیل شده پرداخته و نقش اصلی که اساس تشکیل ماهیت گروه بوده را بفراموشی بسپارند . بی جهت نیست که گروههای سیاسی و بویژه چپ تنها تلاش دارند تا به نقد فردی افرادی که پیشتر در گروه بوده و سپس بهر دلیلی جدا گشته ، بپردازند تا اصل و اساس ماهیت خود گروه مورد سوال قرار نگیرد . این بیگانگی از دانش مبارزه طبقاتی در درون گروه چنان عمده می گردد که محور اصلی مبارزه حفظ گروه و نه نفی طبقات که براساس گفتاری آن گروه شکل گرفت ، قرار می گیرد . بهمین دلیل نقد فردی گاها برای کسانی دور از ذهن است که چراکسی که در ابتدای تشکیل گروه آنچنان انقلابی بود ، در ادامه این چنین انحرافی و ضد انقلابی می گردد که شناختنش دیگر ممکن نیست .

 

بدلیل همین بیگانگی که روشنفکر انقلابی بعنوان سنتز جوامع سرمایه داری نسبت به وظیفه اش دارد ، براه دیگر گروههای سوسیال دموکرات و دموکرات کشیده شده و به توجیه سیاستهای گروهی می پردازد که خود قبلا در تضاد با آن بود . بهمین دلیل است که افراد جدا شده به افراد باقیمانده در گروه را لیبرال و مطیع نسبت به رهبری دانسته و خود توسط یاران قدیمی حتی تهمت ضد انقلابی می گیرند ! انشعابات متعدد روی می دهد ، اما کیفیت نوینی ایجاد نمی گردد و همواره تلاش این گروهها آنستکه خودرا به گذشته ای که خودرا انقلابی می داند وصل نموده و با این افتخارات دلخوش باشند تا فاصله ای که بتدریج رخنه در افکار و عملکردهای گروهی اش پیش آمده ، پوشش دهد . بتدریج محور اصلی عملکرد گروههایی که در ابتدا برای نفی جوامع طبقاتی ایجاد شده بودند ، در رابطه با موضوعاتی همچون اقشار حاکمیت ، خرده بورژوازی ، حقوق بشر ، برابری مقولاتی همچون جنسیتی ، نژادی ، فرهنگی ، قومی ، مذهبی ، و سرانجام نقش قدرتهای بزرگ در آینده کشور ، یا پز مسالمت آمیز و یا با پز آنتاگونیستی گرفته تا تنها پوششی ظاهری از افکار گذشته نمایان باشد . تقلیل مبارزه طبقاتی به مبارزه فردی و حتی گروهی ، محصول تفکر سوسیال دموکراتیکی است که مبارزه را تنها درون فردی و یا گروهی خود باور داشته و گروهش را فراتر از از طبقه و جامعه می پندارد . این تفکر تلاشش در تغییر افراد بکسانی همچون اعضایش می باشد ، نه آنکه درک کند پرولتاریا نه این کارگرانند و نه این روشنفکران انقلابی ، بلکه نفی در نفی آنها در مبارزه طبقاتی ای است که جریان دارد .

 

بدیهی است که مبارزه برای نفی جوامع طبقاتی اگر به آزادی تفکر و اجتماع و برابری جنسیتی ، قومی ، نژادی ، فرهنگی و غیره نیانجامد ، همچون مبارزات دموکراتیکی می ماند که آنها نیز بدلایل گوناگون در راهشان پیروز نشده اند . همچنانکه پیروزی نهادهای تشکیل شده قدرتمند در کشورهای تحت دیکتاتوری مختلف باوجود تغییر حکومت ، بدلایلی همچون بافت رهبری و استراتژی انتخابی خود نتوانسته است ، برابری مقولات گفته شده را تحقق بخشد ، بدلایلی همچون بافت رهبری و استراتژی انتخاب شده ، انقلابات سوسیالیستی نیز دوام نیافتند . باید تاسف خورد و پذیرفت از اینکه برابریهای نسبی گفته شده در کشورهای سرمایه داری پیشرفته بمراتب بیشتر از برابریهایی است که در کشورهای انقلاب سوسیالیستی شده جاری است . طبعا این دموکراسی غربی نیز قابل مقایسه با برابریهای موجود در کشورهای تحت دیکتاتوری نیست ، چراکه اصولا برابری در این کشورها وجود ندارد . اما آنچه در همه این کشورها مشترک است وجود جوامع طبقاتی و استثمار طبقه محکوم است و می توان نتیجه گرفت که این برابریها و بیگانگی بدون حذف طبقات کامل نخواهد شد .

 

تقلیل واژه مبارزه طبقاتی به ستم ملی و ستم معیشتی برای نهادهای کارگری مربوط به استراتژی گروههایی است که رهایی طبقه کارگر را محور اصلی مبارزه طبقاتی نمی دانند . این نتیجه گیری بمفهوم این نیست که مبارزات دموکراتیک گروههای سیاسی و حقوق بشری نادیده گرفته شود ، بلکه وظیفه این گروهها باید چنین باشد و این موضوع برای طبقه کارگر نیز اهمیت بالا دارد ، چه هرکدام از این آزادیها و برابریها در مبارزه اش تاثیر مستقیم دارد . نهاد کارگری که برای نفی طبقات مبارزه می کند ، ضمن باور داشتن و تایید و همراهی کردن این مبارزات دموکراتیک ، محور را مبارزه طبقاتی دانسته و حول چنین  استراتژی باید تلاش کند که این آزادیها و برابریها را در درون خود و بیرون از خود رشد دهد . بنابراین برعکس کسانی که خودرا کمونیست و پرولتاریا می انگارند ، این القاب اولا فردی و گروهی نبوده و ثانیا باید چنین مفاهیمی در پروسه مبارزه طبقاتی کارگران و روشنفکران انقلابی با نفی ماهیت گذشته در ایجاد نهاد قدرتمند باید واقعیت یابد  . ستم مظاعف قومیتهای اقلیتی نیز انحراف از مبارزه طبقاتی است ، بیجهت نیست که سازمانهای چپی که با محوریت مبارزه کارگران گام پیش گذاشتند ولی برمحور کادرهای قومی پا گرفته اند ، بتدریج از محوریت مبارزه طبقاتی به محوریت ستم مضاعف ملی و خلقی تبدیل شده و از مبارزه طبقاتی دور می شوند ، گرچه هنوز قالبهایی از گذشته را با خود همراه دارند . کمپین یک میلیون امضا ، کودکان کار ، گروههای فمنیستی ، حمایت از زنان طلاق داده شده ، حمایت از فرهنگ قومی ، مذهبی ، نژاد ، زبان و دیگر گروهها همواره  نهادهایی هستند که مطابق نام خود حرکتهای خودرا هدایت می کنند . این حرکتها تحت مبارزات دموکراتیک مورد تایید مبارزه طبقاتی است اما هیچگاه محور آنها محور اصلی مبارزات طبقه  کارگر نیست .

 

در پروسه مبارزه است که دانش مبارزاتی عمیقا توسط اعضا درک شده ، برابریهای جنسیتی و فرهنگی و نژادی شکل گرفته تا پرولتاریا واقعیت یافته و اثبات گردد . طبیعی است رهبری در چنین نهادی دائمی و ارثی همچون بافتهای سیاسی طبقه حاکمه نبوده و مداوما اعضای جدید با کیفیتی که جزو تاکتیکهای استراتژی نهاد است ، جایگزین اعضای پیشین می گردند و باین ترتیب اعضایی با توجیه توانایی های بیشتر خود ، قادر به کنترل اکثریت نخواهند شد . موضوع کادر سازی چنان اهمیت دارد که حتی در نهادهای اقتصادی و صنفی کارگران در سندیکا ، مجمع و اتحادیه نیز نقش اصلی در پیشبرد مبارزه را دارد . چراکه همواره کارگران آگاهتر بعنوان نماینده کارگران به تشکیل سندیکا پرداخته و اگر آنها در پروسه مبارزه اقتصادی و صنفی بخواهند اهمیت نقش خودرا برتر از بدنه کارگران آگاهانه و یا ناآگاهانه بعهده گیرند ، چه بدلیل همین نقش فردی و چه بدلایلی همچون سرکوب ، از مبارزه کارگران دور خواهند افتاد . کارگران آگاه و نمایندگان کارگری تشکلات مستقل باید آگاه باشند که کلیت مبارزه آنها تنها در جهت طبقه کارگر بوده و اینکه وجود آنها در رابطه متقابل وابسته به بدنه کارگران است . این امر همچنین نتیجه مهمی را نیز بدنبال دارد که با ازدیاد اعضا و کادرهای کارگری ، دیگر نیروهای سرکوبگر حکومتی و تشکیلات زرد کارگری قادر به کنترل حرکت کارگران شده و نمی توانند با توسل به سرکوب ، همه اعضا و کادرها را به زندان فرستاده و آنها را از بدنه کارگران جدا نمایند . طبعا بدنه کارگران با مشاهده تعداد زیادی از کارگران آگاه در اطراف خود که براستی در مقابل خواسته های کارگران مبارزه می کنند ، براحتی جذب تشکلات مستقل شده و باین ترتیب تشکلات مستقل با سرعت بیشتری افزایش خواهند یافت و دیگر بدلیل سرکوب همچون نهادهای مستقل امروزی دچار کنترل نخواهند شد .

 

طبعا با جایگزین شدن اعضای کارگری بجای اعضای پیشین در رهبری نهادها ، کیفیت نوینی ایجاد می شود که همان افزایش کیفی سازمانهای سیاسی و اقتصادی کارگران است که امکان بعهده گرفتن نقش  کارگری را خواهند داشت . مشاجره ای که امروزه توسط سوسیال دموکراسی براه افتاده که تنها شورا قابلیت نمایندگی کارگران را دارد ، بهمان اندازه ایجاد حزب کمونیست بی مسما است . ماهیت نام و اسم یک تشکل نیست که استراتژی و هدف آن نهاد را مشخص می کند ، بلکه این کیفیت تشکل مستقل است که نشان از توانایی برای رسیدن به استراتژی را تعیین خواهد نمود . وجود گروهها ، سازمانها و احزاب چپی که برخی از آنها باور دارند نهاد حزب کمونیست را تشکیل داده اند در مقایسه با توانایی احزاب کمونیستی که لنین ، مائو ، هوشی مین و دیگران ساختند ، نشان از عدم کیفیت حزبی آنها دارد . زمانیکه نهادهای مستقل کارگری در تقابل با حکومت سرمایه داری به ایجاد نهادهایی دست زد که قدرت تغییر نظام را داشته باشند ، این کیفیت جدید که چگونگی اش در آنزمان مشخص خواهد شد ، با جذب دانش طبقاتی و آگاهی از آنچه در انقلابات سوسیالیستی روی داد ، دیگر ایجاد نطفه جوامع طبقاتی را در درون خود نخواهد داد . اما زمان حال برای گفتن چنین آرزویی بسیار زود است ، درحالیکه بدنه کارگران معترض به سیستم سرمایه داری در همه شهرهای کشور گسترده شده و آماده ایجاد تشکل مستقل را می دهد ، ضرورت نه ایجاد حزب و شورای واقعی است ، بلکه ضرورت ایجاد تشکلات مستقل گسترده مطابق حجم اعتراضات باهر  اسمی است که در مقابل سرکوب حکومت و تشکیلات زرد کارگری ایستاده و با افزایش خود اجازه ندهند تا تحت کنترل قرار گیرند . 

 

تبلیغات فراوانی توسط رسانه های بانفوذ خارجی انجام می گردد که متاسفانه افراد و گروهها بجای استفاده از اخبار آنها ، مجذوب تحلیلهای هدفدار آنها در داخل و خارج کشور می گردند تا رسما زمینه ایجاد تشکلات مستقل کارگری و دموکراتیک را در در داخل کشور غیرممکن فرض نمایند . کمال تاسف است که برخی از گروههای سیاسی خارج کشوری نیز زمینه ایجاد تشکل مستقل در داخل کشور تحت دیکتاتوری را عملی ندانسته و با پوششی که به آلترناتیوهای اینترنتی خود و با تکیه بر برخی از مسولان پیشین این حکومت و سلطنت گذشته می دهند ، موضوع ایجاد آلترناتیو را تنها در خارج کشور عملی دانسته تا سرانجام با تکیه بر قدرتهای بزرگ رلی در آینده کشور ایفا کنند ! این عوامل موجب گشته که ناامیدی وسیعی را در جامعه بپرورانند ، بویژه اینکه تاریخ کشور را مملو از شکستهای جنبشهای کارگری و دموکراتیک  برعلیه حکومت وقت وانمود می نمایند . مگر جنبشهای کارگری و دموکراتیک در جوامع غربی پیشرفته پیروز شده که در ماههای اخیر تحت نام جنبش ٩٩ درصد فعال شده اند ! آنها فراموش می کنند که چگونه اعتراضات و جنبشهای کارگری ، دموکراتیک و مدنی همواره از زمان مشروطیت در داخل کشور وجود داشته و همواره جریانهای خارج کشوری بوده اند که تنها نقش مکانیزم مثبت و یا منفی را بر آنها داشته اند ، نه اینکه تعیین کننده باشند . مگر جنبش مشروطیت که کسروی آنرا بزیبائی توصیف کرده ، در نسبت خود پیروزمند نبود که تنها بدلیل فئودالهای دموکرات شده که به روحانیت و بخشی دیگر از نیروها تکیه داشتند ، توانسته بودند با کمک مکانیزم قدرتهای بزرگ که منافع سرشاری در منطقه داشتند ، رهبری جنبش را در دست گرفته تا مذهب را در قوانین اساسی تحمیل کنند !

 

مگر جنبش کارگری برای اولین بار در ایران چنان قدرتمند نگردید که چه دربار شاهی و چه قدرتهای بزرگ به هراس افتاده و تنها زمانی توانستند آنرا سرکوب کنند که بازهم دلیل اصلی ریشه در رهبرانی بود که سیاست مستقلی نداشتند ! مگر دوران مصدق مردم تشکل نیافته و شاهی را که پشتیبانی همه جانبه قدرتهای بزرگ را داشت ، وادار به فرار ننمود تا با دست قدرتهای بین المللی و افراد خودفروخته داخلی شاه را برگردانده و خاطره جنبش ملی گرایی را برای همیشه از ایران محو کنند ! چنانچه جنبش سالهای ٥٦ و ٥٧ نیز نمونه دیگری در مورد تشکل یابی نهادهای مدنی و کارگری در داخل کشور بود که بازهم بدلیل ناآگاهی کامل و نبود سازمانهای قدرتمند کارگری و دموکراتیک قدرت به مذهبیون و سیاسیون مرتجع واگذار گردید ! جنبش سال ٨٨ نیز با وجود عدم شرکت مستقل کارگری بدلیل کنترل سران اصلاح طلب با مشکلات فراوانی که سقوط رژیم را تداعی می کرد ، سرکوب گردید . همه این وقایع تاریخی خود گویای امکان ایجاد تشکل مستقل در اوج قدرت حکومتهای وقت را می رساند ، درحالیکه هیچ نمونه تشکیل آلترناتیوی را در خارج کشور نمی توان سراغ کرد . چه زمانی کارگران ، کشاورزان ، دانشجویان ، معلمان ، استادان ، خبرنگاران و دیگر اقشار در تمام طول تاریخ مشروطیت و بعد از آن ، از اعتراض و ایجاد تشکل دست کشیدند و مگر اعتراضات گسترده اقشار گوناگون و بویژه کارگران در سالهای اخیر حاکی از آن نیست که امکان ایجاد تشکل مستقل در میان سرکوب وجود دارد .

 

مبارزات طبقاتی ثابت کرده که نسبت تشکل پذیری و میل به تقابل با قدرت در کارگران و دیگر اقشار بسیار بالاست ، نمونه اخیر تشکیل سندیکاهای واحد و هفت تپه و دیگر تشکلات مستقل است که باوجود سرکوب ایجاد شده و بسختی تلاش می کنند تا با وجود دستگیریهای گسترده و اخراج خودرا حفظ کنند . آیا نباید پذیرفت که دلیل شکستها نه بخاطر عدم تشکل پذیری کارگران و دیگر اقشار بلکه دلیل شکست را باید در تفکر سوسیال دموکراسی و کسانی دانست که در رهبری این تشکلها نفوذ کرده و آنرا بسوی منافع خود کشاندند . مبارزه طبقاتی طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار از دو جنبه مستقیم و غیرمستقیم در تقابل است ، در جبهه مستقیم طبقه سرمایه دار می کوشد از نظر اقتصادی و سیاسی رودرروی کارگران قرار گیرد . از نظر اقتصادی مسولان دولت بعنوان نمایندگان سرمایه داران اینکار را با تکیه برقوانین کار و اساسی انجام داده تا فضا را برای سود بیشتر حکومت و سرمایه داران وابسته فراهم نموده و درنتیجه می بایست حداقل حقوق و مزایا را برای کارگران تثبیت نمایند . بدیهی است که طبقه سرمایه دار علاوه بر قوانین به بافتهایی همچون تشکیلات زرد کارگری نیازمند است تا کارگران را تحت پوشش بافتهای خود وادار به اطاعت از قوانین نموده و طبعا بعنوان نماینده های کارگران در تصمیم گیریهایی دولت و کارفرماها که همواره بضرر کارگران است ، شرکت نمایند . ازنظر سیاسی بکمک تشکیلات زرد و دیگر نهادهای انتظامی ، تلاش می گردد تا کارگران آگاه و فعال نتوانند به ایجاد تشکلات مستقل دست زنند ، این امر با اخراج و زندانی کردن کارگران آگاه برای ایزوله کردن آنها از بدنه کارگران انجام می گیرد . در جبهه غیرمستقیم وابسته کردن کارگران به دستگاههای دولتی از نظر اقتصادی همچون دادن یارانه و اشاعه مواد مخدر و فحشا و دیگر جرائم درون طبقه ، همچنین سوء استفاده از دین و باورهای  کارگران ، آنها را از نظر اخلاقی و فرهنگی تقلیل داده تا به مبارزه برعلیه نظام  متشکل نگردند .

 

در ایران که سرمایه های کلان در اختیار بافتهای سپاهی و روحانی و کسانی قرار گرفته که همواره در دستگاههای دولتی نقش داشته اند ، بدیهی است که همین قوانین ضد کارگری و ضد دموکراتیکی که تصویب شده اند را نیز مورد اجرا قرار نمی دهند تا علاوه بر استثمار بیش از حد کارگران ، سودهای بیشتری را بجیب خود واریز نمایند . تبدیل ١٠ درصد کل کارگران قراردادی در سالهای گذشته به ٨٠ درصد ، حذف مزایا و بیمه اکثر کارگران ، ندادن ماهها حقوق و غیره همه در همین رابطه است . بدیهی است در این رابطه دیگر حتی تولید برای کشور و یا کنترل بحرانهای اقتصادی برای این مسولان اهمیتی نداشته و بااین ترتیب در رقابت برای چاپیدن منابع اقتصادی کشور بایکدیگر در رقابتند و در اینراه مهم نیست که قیمت ارز بالا رفته ، تولید خوابیده شود ویا اینکه نیازهای غذایی و لوکس از طریق قاچاق وارد شده و بهر قیمتی فروش رود . اگر صدای مخالفی از جناحی برخاسته که بحران اقتصادی موجب فلاکت و احیانا شورش کارگران و دیگر اقشار می گردد ، در حقیقت ابتدا بدلیل رقابت جناحی و منحصر شدن رانتهای اقتصادی و فساد بیحد برخی از اقشار حکومت برعلیه بخش دیگر آن است که کمتر از رانتها ک چپاول نصیب برده اند . فشار تحریمها دست مسولان و سرمایه داران فعلی را برای سود بیشتر و انجام سیاستهای منطقه ای محدود کرده تا موجب گردد بخش ناراضی قدرت به مقابله جدی با تندروان بپردازد . رقابت جناحی در شعار حمایت از مردم پوشش داده می شود ، وگرنه چگونه امکان دارد باندهای امنیتی فعلی که در راس وزارت کار و کشور و غیره گذاشته شده اند که نقش اصلی را در مورد تصویب قانون کار پس از پیروزی جمهوری اسلامی بازی کرده اند ، مشکلات کارگران را حل کنند . زمانی که ربیعی در اجلاس بین المللی کار کودکان شرکت کرده و از کودکان کار دفاع می کند ، باید آینده تاسف آوری را برای کودکان کار و کارگران پیش بینی کرد ! درحالیکه در کشور ما میلیونها کودک متعلق به کارگران و برخی دیگر اقشار نمی توانند طبق قانون اساسی بطور رایگان به مدرسه رفته و مجبورند تا برای ترمیم حقوقی والدین خود در کارگاههای بدون بهداشت و با کمترین حقوق کار نموده و درخطر تجاوز و اعتیاد نیز باشند . این چنین روشن می گردد که سازمانهای بین المللی کار ، گرچه گاهی به حمایت زبانی کارگران می پردازند ، چه اندازه در حال حاضر بسود کارگران ایران حرکت میکنند ؟ همچنین آشکار می گردد که مبارزه طبقاتی در کشور هنوز چه راه درازی درپیش دارد و آیا لازمست که همین تعداد محدود کارگران آگاهی که چند تشکل مستقل را با همت عالی راه انداخته اند ، باید اختلافشان بیشتر از وحدتشان باشد !

 

چگونه ممکن است که کارگران ملیونی ایرانی بااینهمه بیگانگی از کار و تولید قادر باشند علاوه بر مبارزات صنفی به مبارزه طبقاتی آگاه شده و با شعار برخی خارج گود در راه حتی ایجاد حزب کمونیست بکوشند ؟ زمانیکه کارگر آگاهی حتی در زندان در یادبود ٨ مارس از مبارزه طبقاتی و پروسه انقلاب حرف زده و نگران جانش نیست ، روشن نیست که باید خوشحال بوده و به آینده مبارزه امیدوارتر گشت ویا اینکه باید نگران بود تا چنین کارگری که زمان طولانی لازم بوده تا به این درجه از رشد برسد ، چرا به درک ضرورت مبارزه و تاکتیکهای مبارزاتی آشنا نیست تا کارگران خارج از زندان که نیازمند سخت چنین کارگری در خارج زندان هستند از وجودش استفاده نمایند ! چرا درک نمی شود که چنین کارگری دیگر بخود تعلق ندارد که همچون چریکی که دیگر زمانش گذشته در تقابل با حکومت رفتار کند و کاشکی کمیته حمایتش ضمن انتقال اخبار این کارگر مبارز مراقب شعارها و گفتارش باشد که مشکلات بیشتری را برای وی فراهم نکند . مگر نه اینکه چنین کارگری باید کار سازمانی که برایش صورت گرفته در سازماندهی کارگران صرف کند ؟ از طرف دیگر نوشتن نامه و درخواست به کارفرمایان ، مقامات و مسولین دولتی و قضائی برای گرفتن حقوق اقتصادی و سیاسی حق کارگران است ، اما کاشکی تشکل مستقلی که پیشتر امتحانش را بخوبی و سختی داده و نمایندگانش در اخراج و بیکاری و زندانها بسر می برند ، نامه به روحانی را با سلام و آرزوی پیروزی شما آغاز و با دولتی که با شعار امید و راستگویی در انتخابات پیروز شده به پایان نمی برد ، بلکه کافی بود به مسائل کارگری اشاره کرده و و درخواستها مطرح گردند چراکه پیروزی  دولت حتما باید با استثمار بیشتر کارگران همراه باشد . چنانچه خوب می شد اگر نامه سندیکای مستقل دیگر به ربیعی هم بدون جمله ضمن تبریک به حضرت عالی جهت انتخاب شما بعنوان وزیر کار آغاز نشده و تنها نامه خطاب به وزیر کار با باقی مطالب و درخواستها ارسال می گردید . 

 

درک طبقه و نفی فردی در مبارزه طبقاتی بسیار اهمیت دارد متاسفانه مبارزان روشنفکر و گاها کارگران آگاه گاها در این نفی مشتبه شده و مبارزه را نه درون طبقه بلکه حول خود تصور کرده و پله اول جدایی از طبقه را طی می کنند . تکلیف گروههای سیاسی که بایکدیگر نه در مبارزه تئوریکی بلکه در تناقض عمیق قرار دارند ناشی از همین نگاه است که دیگری را دشمن می انگارد . مساله اصلی انحراف ادبیات مبارزه طبقاتی است که از سالهای اولیه ورود دانش مبارزاتی از روسیه به ایران همچون دیگر کالای وارداتی و بدون گسترش زمینه داخلی صورت گرفت . این تئوری وارداتی بهمراه تحریف و تفسیر و درک آنزمان افراد بود که برخی از روی صداقت و بیشتر بدلیل وابستگی به انقلاب شوروی موجب درک غلطی از مبارزه گردید که بدلیل سانسور شدید دوران سلطنت و عدم دسترسی به همه متون مارکسیستی و همچنین ندانستن زبان اصلی موجب گردید تا سالها ادبیات غالب همانی باشد که از ابتدا در جهت منافع برادر بزرگ اردوگاه سوسیالیستی تدوین گردید .  انحراف دوم غالب شدن ادبیات لنین نه بعنوان تئوریسینی توانا که با همراهانش اولین انقلاب سوسیالیستی را عملی کرد بلکه بعنوان پیامبری قادر و بدون نقص درنظر گرفته شد . جدا از مسائلی که لنین و کمیته مرکزی در ایجاد حزب کمونیست داشته و اینکه آیا ترکیب رهبری عمدی و دانسته بوده و یا ناآگاهانه که جایش در این مقاله نیست ، تاثیری است که آثار بجا مانده بر ادبیات سوسیال دموکراسی ایران گذاشت . این موضوع سبب گردید تا ظاهر حزب بلشویک بعنوان تنها نهاد برتر برای انقلاب محور شده و لذا گروههای چپ بکوشند تا بطور مکانیکی و نه در پروسه مبارزات طبقه ، آنرا ایجاد کنند . نتیجه اش گروهها و سازمانهایی است که گروه خودرا کپی حزب کمونیستی لنین پنداشته و باور دارند مبارزه تنها از طریق آنها مفهوم دارد . کپی مکانیکی این امر در گروههای سیاسی چپ که کادرها و رهبران حتی در کشورهای نیمه دموکراسی غربی نیز ثابت مانده و تغییر نمی کند مگر آنکه انشعاب نمایند و همین راه برای گروه منشعب شده ادامه یابد ، دیده می شود . افکار چپ که برعکس تفکرات ارائه شده ، مفهوم من را بجای ما گسترش داده و مبارزه را در من گروهی خلاصه کرده است تا نشان دهد که بجای یگانه بودن با آنچه وظیفه یک روشنفکر انقلابی است به بیگانگی از وظیفه خود رسیده است .

 

تلقی فردی و گروهی از مبارزه حتی در نهادهای کارگری و روشنفکران انقلابی نیز رخنه کرده و گرچه آنها مدعی نیستند که حزب کمونیست را ایجاد کرده اند ، اما مبارزه را عمدتا حول محور فردی و گروهی خود می بینند  . مقایسه عملکرد مارکس با لنین  کاملا درک فردی که مبارزه را در نفی خود و ارتقای طبقه دیده و فردی که در راس مبارزه قرار گرفته و مبارزه طبقاتی را حول حزبی دیده که در شرایط خفقان تزاری ناآگاهانه و یا آگاهانه شکل هرمی را گرفته بود ، نشان می دهد . برخی از کادرهای حتی کارگری از طبقه جدا شده در حزب بلشویک و بهمین طریق دیگر احزاب کمونیستی آنزمان بجای نفی خود در طول مبارزه و ایجاد کیفیت در دیگر کارگران ، نقش رهبرانی را بازی کردند که باید فرمان صادر کنند .  مبارزه فردی و گروهی انحصارگرایانه گاها در نهادهای کارگری و حتی سندیکاها نیز قابل مشاهده است که نمایندگان باتوجه به اختناق و سرکوب داخلی دیگر مجال برگزاری انتخابات مجدد نداشته و نمایندگان پیشین ماندگارند . مهمترین اثر منفی این عملکرد به عدم همکاری با یکدیگر و محدود کردن مبارزه در خواستهای کارگران واحد مربوطه چرخ زده و کمتر نشان از همکاری و انتشار حتی اخبار کارگری یکدیگر دارد .

 

دو موضوع دیگری که در مبارزه طبقاتی اهمیت می یابد افکار خرده بورژوازی و لمپنی است که بلای جان مبارزه طبقاتی است که باید مبارزان از آگاهانه از آن خصوصیات دوری کرده و موردش را در طبقه افشا کنند . خرده بورژوازی که قشر متوسط و برخی از اقشار کارگری را از ابتدای جنگ با عراق جذب خود کرد ، آگاهانه  توسط مسولان و تئوریسینهای حکومت دامن زده شد تا این حکومت که برعلیه بورژوازی سلطنت طلبان بپا خواسته و توانسته بود بر جنبش سالهای٥٦ و ٥٧ رهبری کند ، خودرا گسترش دهد . در پایان جنگ و عدم نیاز به اینهمه کارگاههای کوچک برای تامین تجهیزات و خدمات جنگی و با سیاستهای نئولیبرالیستی که رفسنجانی آغازگرش بود تلاش شد تا خرده بورژوازی به زیر خط فقر پرتاب شود ، درحالیکه بناچار کارگران به قعر اجتماع فرو رفتند . افکار لمپنی نیز که از تمایلات خرده بورژوازی و بویژه در میان اقشار بدون ریشه که در حاشیه های شهرهای بزرگ تجمع کرده و بهرگونه کارهای دلالی و فروش مواد مخدر و غیره می پردازند ، موجب می گردند تا گرایشات غیرمبارزه طبقاتی را در کارگرانی  که بدلیل افزایش هزینه ها در چنین مناطقی زندگی کنند ، نفوذ دهند . البته بیشتر مسولان سیاسی و سپاهی حکومت نیز که از لایه های پایین اجتماع با افکار مذهبی برخاسته بودند ، خصوصیات لمپنی خودرا درون جامعه نفوذ داده و موجب رشد قشری از خرده بورژوازی برای تامین رفاه و تجهیز خدماتی این نوپاخاستگان گردید که برشدت لمپنی در جامعه افزوده است .

 

اکنون جامعه منتظر اقدامات دولتی است که سیاست اقتصادی اش در کتاب امنيت ملی و نظام اقتصادی ايران با قلم حسن روحانی است که مبنای دولت فعلی را برآن گذاشته است ، این نوشته که با کمک همکاران فعلی اش همچون نوبخت ، ترکان ، نهاونديان ، ملايری و دیگران که همگی در ٣٤ سال اخیر مسولیتهای مهمی در نظام داشتند ، مدون گشته است . بطور قطع هیچ کجای کتاب نسبت به رشد زندگی کارگران راهی را پیشنهاد نمی کند ، اما این اقتصاد دانان تراز اول نظام در طول مسولیتهای گذشته شان و بویژه در دولتهای رفسنجانی و خاتمی پایه های رشد لیبرالیسم اقتصادی و قوانین سختتر کارگری را جا انداختند تا دولت احمدینژاد ضربه آخر را به طبقه کارگر بزند . خود روحانی و دیگر همکارانش رسالت دارند اعتدال را با چند درجه افت جانشین اصلاح طلبی نمایند که همچون اصولگرایی ، آفت جامعه محسوب گشته است . آنها همواره حفظ نظام را مقدم دانسته و همچنانکه در چند ماه گذشته هیچ قدمی برای ترمیم حداقل حقوق و دیگر مسائل کارگری نگذاشتند ، بدیهی است در آینده نیز قدمی برنخواهند برداشت . متاسفانه تب اصلاح طلبی که توانست خطر بزرگ جنبش ٨٨ را برعلیه نظام منحرف نماید ، با تب جدید اعتدال گرایی موفق گشته تا بخش بزرگی از کارگران ، دانشجویان و دیگر اقشار حرکت گسترده ای  بر ضد دولت روحانی نکرده و منتظر اقدامات دولت باشند تا زمان مناسب مبارزه را از دست بدهند . طبعا دولت در صورت موفقیت در رفع تحریمها و برقراری ارتباطات با غرب ، تنها قادر خواهد شد تا کمی بر بیکاری گسترده مهار بزند بطوریکه بتواند داخل کشور را از نظر جنبش کنترل نماید .

 

این دولت اگر هم نتواند به توافقی در مورد پروژه هسته ای برسد ، تندروان مجددا توجیه یافته تا بازهم خامنه ای را درجهت فشارهای داخلی و ایجاد بحران در خارج کشور ترغیب نمایند . بخشی از کابینه روحانی نیز از نیروهای امنیتی تشکیل شده اند که در پستهای وزارت کشور و اطلاعات مستقر شده اند که باتوجه به عدم تغییر مسولین زندانها و نیروهای سپاه و انتظامی ، طبعا نتیجه اش ادامه سرکوب و کنترل حرکتهای ضد دولت و حکومت خواهد بود . مسولینی همچون ربیعی و سرحدی زاده نیز  که در گذشته پرچمدار قوانین ضد کارگری بوده با چهره اعتدالی و سخنان کنترل شده نه قادر به پاک کردن عملکرد گذشته اشان هستند و نه گامی در راه ترمیم حقوق کارگران برخواهند داشت . سخنانی همچون آموزش کودکان کار و  طرح استاد شاگردی پیش می رود ، زندانیان کارگری اصلا آزاد نمی شوند ، حرف از حذف یارانه برای بخشی از جامعه است ، سه جانبه گرایی کذایی هم تایید نمی گردد ، تشکیلات زرد قدرت می یابند و تلاش می کنند تا کارگران را به صبر وادار کنند . نمونه آخر صحبت رییس هیات مدیره مجمع نمایندگان کارگران استان اصفهان است که اعلام کرده که دولت جدید بدلیل کسری بودجه بطور قطع تا پایان سال جاری تغییری در دستمزد کارگران اعمال نخواهد کرد ، تا هم وظیفه خودرا به نحو احسن بازی کرده و هم آب پاکی را روی دست کارگران بریزد که امیدی به امسال نداشته باشند . حالا چگونه این دولت ورشکسته و با چه بودجه ای درد کارگران را در سالهای بعدی  دوا خواهد کرد ، بماند شاید این وظیفه بعهده خداییست که تابحال اینکار را نکرده است !

 

چنانچه در بالا تاکید گردید ، تنها راه گسترش مبارزه طبقاتی از درون مبارزات اقتصادی و سیاسی درون طبقه و با کمک روشنفکران انقلابی می باشد ، بطوریکه کارگران آگاه بتوانند رهبری را خود در دست گیرند . این امر باید در تمام نهادهای صنفی و سیاسی مستقلی که توسط کارگران ایجاد می گردد ، از ابتدا رعایت شده و با کادر سازی که حتما باید صورت گیرد ، نمایندگی صنفی و یا گروه رهبری سیاسی باید آگاهانه با واگذاری به دیگرانی انجام گیرد که در پروسه مبارزاتی ساخته شده اند . اعتراضات گسترده کارگران باید توسط کارگران آگاه هدایت شده و در این پروسه حتما به تشکل مستقلی برسد تا بتواند علاوه بر پیگیری خواست مورد نظری که براساس آن اعتراض آغاز شده ، در ادامه اجازه ندهد که کارفرمای مربوطه و یا دولت کوتاهی نموده و همچنین بتوانند برای خواستهای بعدی مبارزه را ادامه دهند . موردی همچون حذف پیمانکاران دولتی در پتروشیمی های منطقه بندر امام که بدلایلی ازجمله طفره رفتن خود دولت ، همه کارگران پیمانکاری را شامل نگردید و یا با وجود دستور العمل دولت در بخشهای دیگر اجرا نشد ، بدلیل عدم ایجاد تشکل در برخی از واحد ها و یا بدلیل ضعف ترکیب نمایندگان تشکل ایجاد شده بوده است .  نمونه دیگر فولاد زاگرس شهرستان قروه کردستان که ٢٥٠ کارگر واحد از تاریخ ١٨ تیر مصممانه پیگیر برگشت کارگران اخراجی بکار هستند که چندین بار تجمعات مختلفی در محل کار و مقابل اداره کار قروه و همچنین درتهران مقابل دفتر خامنه ای و مجلس انجام دادند . کارگران فولاد زاگرس باوجودیکه ماههاست پیگیر موضوع هستند و دستور ابقای بکار را از طریق وزارت کار قروه گرفته و نمایندگان مجلس و دفتر ولایت فقیه نیز دستور همکاری داده اند ، همچنان با مقاومت کارفرمای خصوصی  روبرو هستند تا روشن گردد که مسولان این حکومت دارای چه مافیای پیچیده ای بوده و چگونه حاضر نیستند که حتی به خواست بازگشت بکار هم تن دهند !

 

پیگیری اعتراضات بدون ایجاد تشکل مستقلی که بسیاری از کارگران از  تبعات اخراج و زندانی شدن نمایندگانش هراس دارند ، همواره با مقاومت دولت و سرمایه داران خصوصی که اکثریت آنها وابسته مسولان سیاسی و سپاهی حکومت هستند روبرو شده و گاها پس از پذیرفتن درخواست ، کارشکنی ها ادامه خواهد داشت . در شرایط حاضر که مسولان زرد کارگری پیگیر برسمی شناخته شدن سه جانبه گرایی توسط دولت هستند تا قدرت خودرا در مقابل جناحهای سیاسی افزایش دهند ، بهترین زمان ممکن است که کارگران را بجای صبر و انتظاری که مسولان خانه کارگر بانی آن هستند ، کارگران را به ایجاد تشکل مستقل فرا خوانند . در مقابل جلوگیری از سرکوب و اخراج نمایندگان بهترین کار انتخاب تعداد بیشتری حتی تا دوبرابر کارگران نماینده است که با جاگزینی با یکدیگر ، راه مسولان امنیتی و انتظامی را بدلیل حجم زیاد کارگران نماینده برای سرکوب ببندند . چنانچه گفته شد ضرورت امروزی ایجاد نهادهای مستقل کارگری در محلهای کار است که پیگیر اعتراضات اقتصادی کارگران باشد تا کارگران در مبارزات روزمره رشد کرده و حاضر باشند که مسولیتهای بیشتری بپذیرند . ایجاد محفلهای مخفی برای آموزش دانش مبارزه طبقاتی در میان کارگران همواره سودمند است که طبعا پایه ای است که در آینده به نهادهای سیاسی کارگران تبدیل می گردد . تشکیل شورا یا محفل مخفی و نیمه مخفی که قادر نباشد نهاد مستقل علنی کارگران را در واحد پیاده کند تا مثلا رعایت مسائل امنیتی را انجام دهد و کارش تنها بصرف چند بیانیه محدود منحصر گردد ، گرچه بهرحال کارش مثبت است ، اما نیاز کارگران امروزی به ایجاد تشکل مستقل علنی است که کارگران را مداوما برای درخواستها متحد نمایند . کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی باید مبارزه را از ابتدای کار مبارزه طبقاتی و نه مبارزه فردی و گروهی خود برعلیه نظام ببینند ، آنها برای نفی خود باید به افزایش کارگران آگاه بیافزایند و خودرا بازتولید کنند . بیگانگی از کار و تبدیل مبارزه آنتاگونیستی برای کارگران زمانی واقعیت پیدا می کند که آنها به دانش مبارزاتی در پروسه کادرسازی دست یابند . تاکتیکهای مبارزاتی باید براساس ضرورتهای زمان انتخاب گردند ، نه اینکه همچون مذهبیون براساس  قول کتاب مقدس باشد ، هرچند اگر کتاب نوشته لنین باشد . در مبارزه طبقاتی هیچگاه کارگران گروههای مختلف ، ایدئولوژیکی دشمن یکدیگر نیستند ، بلکه باید خودرا بمثابه یارانی نگریسته که که تنها همراهی و اتحاد آنهاست که به نظام طبقاتی پایان خواهد داد و باور داشته باشند که تئوری نه از میان کتابها ، بلکه در پروسه مبارزاتی صیقل خواهد خورد . به امید گسترش تشکلات مستقل که ضرورت امروز کارگران است .

 

 

 

گروه پژوهش کارگری

 

آبان ١٣٩٢