جعل تاریخ و حافظه‌زدایی: خشونت علیه حافظه‌ی فرهنگی ِ ضد سرکوب

 

 

1421352_10202289698179553_572877110_n  مصاحبه‌ی مینا خانلرزاده با منصور تیفوری

منتشر شده در تارنمای پراکسیس

مقدمه‌

 

مینا خانلرزاده: گفت‌و‌گوی پایین با منصور تیفوری (مترجم و داستان‌نویس) در مورد بحث‌های اخیر است که بین محمدرضا نیکفر، اکبر گنجی و محمد سهیمی شکل گرفتند. برخی از مواردی که در این مصاحبه منصور تیفوری بحث می‌کند، شامل این موضوعات می‌شوند: برخی از شیوه‌های تاریخ‌سازی در نوشته‌ی محمد سهیمی [۱] و مشکلات شیوه‌ی «تاریخ‌پژوهشی» او، فرهنگی کردن سیاست و تقلیل فرهنگ به میراث فرهنگی توسط برخی فعالین سیاسی در کردستان، در نظر گرفتن حکومت توسط سهیمی به عنوان تنها نیروی مشروع استفاده از خشونت علیه سوژه‌هایی که نظم اجتماعی-سیاسی برساخته‌ی حکومت پس از انقلاب را نپذیرفتند و در نظر گرفتن مردم به عنوان «تنهایی بی‌شکل و قابل تهییج برای قبضه‌ی قدرت» که پس از فروپاشی حکومت شاه می‌بایست وقتی گروه مستولی از آنها تشکر کرد و از آنها خواست که به خانه‌هایشان برگردند بی‌کوچک‌ترین اعتراضی به خانه‌هایشان بازمی‌گشتند و اینکه ایدیولوژی یک سیستم سیاسی قابل بررسی از طریق بررسی اخلاق‌مندی یا غیراخلاق‌مندی اشخاص مشغول به کار در درون آن نیست.

سالها ست که بسیاری  با شعار «دیگر هرگز» علیه دوباره اتفاق افتادن هولوکاست موضع می‌گیرند. اما اندیشمندانی همچون آگامبن مطرح کرده‌اند که این شعار برای دوباره اتفاق نیفتادن هولوکاست کافی نیست، بلکه باید با شرایط استثنایی و اضطراری که خصیصه‌ی حاکمیت‌هاست مبارزه کرد. در شرایط استثنایی و اضطراری قانون برای مبارزه علیه مثلا یک دشمن خطرناک به تعلیق در‌می‌آید که به طور تناقض‌آمیزی این تعلیق قانون اتفاقا برای حفظ قانون صورت می‌گیرد که دشمن را هم خارج از حوزه‌ی نظم و قانون قرار می‌دهد. آگامبن بحث می‌کند که خطر هولوکاست همچنان با ماست؛ مادامی‌که حاکمیت‌ها بتوانند شرایط استثنایی و شرایط اضطراری وضع کنند و زندگی‌ها را به حیات برهنه  تقلیل بدهند (حیات برهنه زندگی‌ای ست که جنبه‌ی سیاسی آن مخدوش شده است؛ اما خود از طریق تلاش حاکمیت برای غیرسیاسی کردن آن، سیاسی است). این میان، بخشی از روشنفکران ما نه تنها حتی در سطح شعار هم در مورد کشتارها و اعدام‌ها «دیگر هرگز» نمی‌گویند، بلکه پیش از دستگیری شدن از باقی‌مانده‌های اعدام‌شدگان دهه‌ی شصت و کشته شدگان کردستان و وادار کردن حاکمیت به پذیرفتن مسولیت تاریخ ادعا می‌کنند که باید بخشید و خود دست به توجیه این امور می‌زنند و تاریخ را به نفع سرکوبگران جعل می‌کنند. از آنجایی که حاکمیت از طریق مخدوش کردن زندگی سیاسی، زندگی را به حیات برهنه تقلیل می‌دهد و زندگی‌ها را به آنهایی که ارزش حفظ شدن دارند و آنهایی که ارزش حفظ شدن ندارند تقسیم می‌کند، مقاومت در برابر حاکمیت باید با مقاومت در برابر این دست تقسیم‌‌بندی‌ها و مقاومت در برابر حیات برهنه صورت بگیرد. اما گنجی‌ها و سهیمی‌ها با تکرار منطق حاکمیت، کسانی که در برابر حیات برهنه شدن مقاومت کردند را شروع کنندگان خشونت (با جعل تاریخ) و قتل‌شان را در نتیجه قابل توضیح در نظر می‌گیرند البته هرچند که با اعدام هم مخالف‌اند. اگمبن هرآنچه-یکتایی را به عنوان مقاومت مطرح می‌کند: هرآنچه یعنی هر چه که باشد مهم است و یکتایی هم در اینجا یعنی امری یگانه که قابل اندازه‌گیری و نمایندگی نباشد. هرآنچه-یکتایی در برابر استانداردهای نرمالیزه شده مقاومت می‌کند و آنچه بیان می‌کند این است که ذات ویژه‌ای وجود ندارد که موجودی را انسان کند بلکه انسان بودن  مجموعه‌ای از این یکتایی‌ها ست. در همین راستا ست که او نا-دولت را مطرح می‌کند که در آن منطق حاکمیت موجود نیست. نا-هویت را مطرح می‌کند زیرا که سیاست هویت-محور بازتولید منطق حاکمیت است از آنجایی که بودن‌هایی که به ویژگی‌های مشترک یافتن بی تفاوت هستند، خطر بزرگی علیه حاکمیت محسوب می‌شوند زیرا که حاکمیت گروههای مختلف را تحت هویت‌های مشخص یا باید نمایندگی کند یا اینکه باید آنها را از حوزه‌ی قانون و نظم برای حفظ نظم و قانون اخراج کند (مثل اردوگاههای پناهندگی، گوانتاموبی، کمپ‌های کشتار دسته جمعی و غیره). در نتیجه این به هم پیوستن نا-هویت‌ها از اشخاصی که فرای ملیت، جنس، رنگ پوست، زبان، جنسیت …  کنار یکدیگر قرار گرفته و اجازه نمی‌دهند که در دسته بندی‌های نردبانی نسبت به یکدیگر قرار بگیرند بزرگترین خطر علیه منطق حاکمیت محسوب می‌شوند. از این رو، سهیمی در راستای منطق حاکمیت، با نا-دولت‌ها و ناهویت-ها مخالفت می‌کند و حتی بهم پیوستن گروههای سیاسی غیرکرد را به مردم کرد مشکل‌دار تلقی می‌کند زیرا که دسته بندی‌های هویتی در منطق او و حاکمیت را به رسمیت نشناخته بودند، و هم اینکه نادولت-ها نظم و قانون حاکمیت و نرمال‌سازی‌های آن را به چالش می کشانیدند. منصور تیفوری در همین راستا در متن این گفت‌و‌گو در این باره چنین توضیح داده است:

«نکته‌ی دیگری که ایشان [سهیمی و گنجی] تاکید دارند ندانند، توجه به ویژگی دولت در راه بود، و این که از ویژگی‌های دولت است که در قلمرو خویش هیچ شکل دیگری از حیات سیاسی و هیچ نا-هویت و نا-دولتی را نمی‌تواند تحمل کند، زیرا ویژگی آن تملک بر قلمرو است و هر چه درون قلمرو است باید تحت امر گردد، دیر یا زود. آنها نمی‌دانند که دولت می‌تواند حتی دولتی موازی را در درون خود قبول کند، اما نا-دولت را نه، و نمی‌خواهند بدانند که مبارزەی حقیقی تقابل دولت و نا-دولت است، جایی که از آن مفهوم مردم به مثابه‌ی تنی سیاسی رخ می‌دهد، از گفتار بقای دولتی فاصله می‌گیرد و شکل‌های دیگر حیات سیاسی را خلق و تجربه می‌کند- آنچه که در کردستان رخ داد .. در نهایت همین نگاه به مردم به مثابه‌ی کسانی که مشروعیت سیاست را ندارند، که خود را از طریق جمله‌ای لو داد که می‌گفت: «مردم به خانه‌هایتان برگردید، انقلاب تمام شد»، با تحویل کل مشروعیت سیاست و زور به پادگان یا دولت به کشتن نا-هویت‌ها و نا-دولت‌ها مشروعیت می‌دهد، نه این که چه کار دیگری  جز کشتن آنها می‌شود کرد. اینجاست که «تانک‌ها سر می‌رسند»- پیشنهاد می‌کنم خودشان منبع این گفته را بیابند، راهنمایی لازم این است که بحث در اینجا مردی است که در تیان-آن-من روبروی تانکی ایستادە است، نه به مثابه‌ی دولت، بلکه به مثابه‌ی مردم.» (منصور تیفوری از متن گفت‌و‌گوی پایین)

دلیل این بازنویسی تاریخ از زوایه‌ی دید سرکوبگر در این برهه از تاریخ، تغییر حافظه‌ی تاریخی جامعه (آنچه که بطور دسته جمعی ما از گذشته به یاد می‌آوریم) برای پیشبرد دیسکورس آشتی ملی، پایین آوردن سطح خواسته‌ها از طریق از بین بردن تقابل ِ تاریخی ِ بین حاکمیت و مردم و حتی تصویرسازی‌هایی که به رابطه‌ی برابر بین حاکمیت و مردم می‌انجامد می‌باشد. از آنجایی که بین تغییر دیسکورس‌های اجتماعی، مطالبات و شیوه‌ای که بطور دسته جمعی گذشته را به یاد می‌آوریم رابطه وجود دارد، لاجرم تغییر دیسکورس و پایین آوردن سطح مطالبات نیازمند به بازنشر تاریخ  از دید ِ سرکوبگر است. این میان تاریخ غیررسمی (یا تاریخ به اصطلاح از پایین) همان حافظه‌ی قربانیان و حافظه‌ی ِ جامعه از تجربه‌های قربانیان است که البته این خود اغلب از روایت سرکوبگر بطور کامل جدا نیست و تحت تاثیر دیسکورس‌های حکومتی شیوه‌ای که قربانی‌ها گذشته را به یاد می‌آورند قابل تغییر است. کشتارهای در کردستان، اعدام‌های دهه‌ی شصت، قربانیان جنگ ایران-عراق، قتل‌های زنجیره‌ای، قربانیان مبارزات اخیر در سال ۸۸ و پس از آن و … در حوزه‌ی غیررسمی، در حافظه‌ی اجتماعی ِ دسته جمعی و فردی ِ ما حضور دارند:  از آنجایی که روایت‌های قربانیان و نزدیکان‌شان هنوز در حال تولید شدن هستند، طی سیاسی شدن‌های جامعه در سال‌های۷۶ و ۸۸ حساسیت‌ نسبت به این سوگواری‌های دسته جمعی فراگیرتر شد، و طی این سوگواری‌های دسته جمعی و شهادت قربانیان به عنوان بیان زخم‌های موجود در جامعه، حافظه‌ی فرهنگی‌ای علیه این خشونت‌ها در جامعه شکل گرفت، بطوریکه حتی بسیاری از دولتمردان پیشین مجبور به اتخاذ ِ رویکرد نسبت به این حوادث از جمله اعدام‌های دهه‌ی شصت شدند. تلاش‌های اخیر در راستای مخدوش‌سازی‌‌‌ ِ حافظه‌ی جمعی در واقع مبارزه علیه همین حافظه‌ی فرهنگی، پیشبرد دیسکورس آشتی ِ‌ملی و پایین آوردن سطح مطالبات هستند. به قول ناصر پیشرو، این تکرار تاریخ از بالا (یا از دید سرکوبگر) در پی ِ ایجاد اختلال «در مسیر گسترش این فرهنگ [«فرهنگ مقاومت علیه شکنجه، کشتار، زندان و اعدام»] که می رود به بخشی از فرهنگ عمومی بدل شود… » [۲] می‌باشد.

***

گفت و گو

سوال: در مقاله‌ی اخیر، محمد سهیمی ادعا کرده است که «… ولی‌ آقای نیکفر روشن نمی‌کنند که اگر گروهی اسلحه به دست گرفت، خشونت را ترویج کرد و مورد استفاده قرار داد، و اینکار را … فقط برای هرچه زودتر به قدرت رسیدن انجام داد، نه‌ برای خدمت به مردم و مملکت، عکس‌العمل درست چه باید باشد. نگارنده با تمامی وجود با مجازات اعدام، حتی برای وحشتناک‌ترین جنایات، مخالف است، ولی‌ در همین غرب، به خصوص آمریکا، مجازات اعدام وجود داشته، و حتی کسانی‌ که متهم به خیانت بودند اعدام هم شده‌اند.» (پایان نقل قول) به نظر می‌رسد که سهیمی در اینجا برای توضیح اعدام‌های دهه‌ی شصت ادعا می‌کند که مخالفین دهه‌ی شصت دست به اسلحه نه برای «مردم» که برای «هرچه زودتر به قدرت رسیدن» برده‌ بودند و باوجودیکه ایشان با مجازات اعدام مخالف است اما چون حتی در آمریکا هم خاینین اعدام می‌شوند پس علی‌الاصول مجازات اعدام فعالین سیاسی دهه‌ی شصت قابل توضیح و یا حتی قابل توجیه است به عبارت دیگر خشونت ِ اعمال شده توسط حکومت برای حذف فیزیکی مخالفین از نظر سهیمی قابل توضیح و یا توجیه است چون مبارزه‌ی گروه‌های سیاسی در دهه‌ی شصت خشونت را برای به چالش کشانیدن قدرت مطلق دولت دست کم در سطح ایده رد نمی‌کرده‌ است (در سطح ایده، چون در سطح عمل که سهیمی نمی‌تواند ثابت کند که همه دست به اسلحه برده بوده‌اند). از طرف دیگر برای گنجی و سهیمی بین حکومت و گروه‌های مردم موازنه برقرار بوده و «خشونت در برابر خشونت انجام گرفته و رژیم ناچار به کشتار بوده است. سناریویی که بیشتر به فیلم های وسترن شباهت دارد.» [۲] شما در مورد این طرز استدلال چه فکر می‌کنید؟

منصور تیفوری: استدلال‌های این استاد پژوهشگر که حتی از ایده‌ی بیطرفی پوزیتیویستی خودشان هم عدول کرده‌اند و با قبول ریسک عدول از بی‌طرفی و پژوهش در منابع، علمی بودن خود را نیز زیر سوال ببرند، چنان سست است که نیاز به نقد و تصحیح جمله به جمله دارد، کاری که حوصله و وقت زیادی را می‌طلبد. برای دوری از چنین کاری ترجیح می‌دهم از روشن‌کردن نکاتی درباره‌ی کتاب مقدسی که ایشان بر آن تکیه کرده‌اند، یعنی کتاب غنی بلوریان شروع کنم و بعد شاید بتوان دلیل این تاکید بسیار ایشان و نظایرشان را فهمید  و وجه وقیح این گفتار را یافت: غنی بلوریان که سهیمی بر آن تکیه می‌زند، چهره‌ی برجسته‌ی جریانی است که در کردستان به نام کنگره چهاری‌ها شناخته می‌شوند، عده‌ای که از حزب دموکرات جدا شدند. عده‌ای که تلاش‌شان حل کردن ِ حزب دموکرات در حزب توده بود. اما فهم بهتر آنها با نگاهی به تجسد این جریان بیشتر قابل فهم است. بعد از انشعاب و کنارگذاشتن سیاست، تنها تجلی عینی این جریان (که همین بلوریان مورد اتکای سهیمی چهره‌ی بارز آن است) در همکاری با جمهوری اسلامی تاسیس انتشاراتی به نام « صلاح‌الدین ایوبی» ست. این انتشارات دست به انتشار متونی از فولکلورهای کردی زد و نیز ماهنامه‌ای تاسیس کرد، با این شعار که کار فرهنگی می‌کنند. اما نگاه آنها عبارت بود از تقلیل سیاست به فرهنگ و به تبع آن تهی‌کردن فرهنگ از هر گونه محتوای تاریخی و انتقادی و در نهایت تقلیل فرهنگ به میراث فرهنگی. در این نگاه، انسان کرد گونه‌ای انسانی تصویر می‌شد که در حال انقراض بود و بایستی ثبت می‌شد، چنان گونه‌ای نباتی که باید برای بقایش کوشید. در این نگاه باید زبان حفظ می‌شد، زبانی که فولکلور بود و همینطور میراث فرهنگی. این تحفه نیز سهم مردم کردستان از حق بودن در جهان و مشارکت قلمداد می‌شد. بی‌شک در این میان شاعری چون هیمن هست که سهیمی ها هیچگاه نمی‌توانند به قامتش چنگ بزنند و قلعه‌ای از سیاست و ایده در دل زبان بر جا گذاشت. اما این تجسد طیف بلوریان مقبول نظام و اتفاقن سهیمی‌ها افتاد، چون در نظر نظام نیز انسان تنها حق بقا دارد، نه حق کنش به معنای آرنتی آن. در این معنا برای آنها کرد خوب کرد مرده بود، کسی که حق فریاد و گریه و تقلا دارد، اما حق سیاست و مشارکت در جهان را ندارد، زیرا برای نظام (، بلوریان و سهیمی هم) تنها نیرویی که مشروعیت استفادە از زور را داشت دولت یا همان نماینده‌ی آن نزد سهیمی یعنی پادگان است، حتی اگر این پادگان تنها یک ساعت بعد از انقلاب از صف ضد انقلاب خارج شده باشد. برای آنها چون امری به نام مردم ممکن نیست، چون برایشان مردم تنها تنهایی بی‌شکل و قابل تهییج برای قبضه‌ی قدرت هستند، و دزدیدن انقلابهای آنها همیشه مجاز است و لیاقت و مشروعیت سیاست را ندارند، پس باید پادگان تصمیم بگیرد. این است آن‌چه در پس این گفتار قرار دارد: تنها پادگان باید مسلح باشد، حتی اگر هنوز یک روز از انقلاب علیه همین پادگان گذشته باشد. از نظر تاریخی نیز نکته‌ی دیگر این است که گنجی، سهیمی، بلوریان، …  نمی‌خواهند بفهمند که تولد سیاست در کردستان با تصمیم به خلع سلاح کردن گرفتن پادگان‌ها شروع نشد، بلکه قبل از سقوط رژیم شاهنشاهی در کردستان تاسیس شوراهای مردمی شروع شده بود و تقابل بین شوراهای مردمی و پادگان دولتی این بود که پادگان نمی‌خواست به این شوراها تسلیم شود. از نظری دیگر، ایشان نمی‌خواهند آخرین گفته‌های منبع مقدس‌شان غنی بلوریان را بخوانند که از مواضعشان عدول می‌کنند، که چندین بخش و صفحه است و لابد از طرف برادران هنوز ترجمه نشده است- مصاحبه با ابراهیم فرشچی. نکته‌ی دیگری که ایشان تاکید دارند ندانند، توجه به ویژگی دولت در راه بود، و این که از ویژگی‌های دولت است که در قلمرو خویش هیچ شکل دیگری از حیات سیاسی و هیچ نا-هویت و نا-دولتی را نمی‌تواند تحمل کند، زیرا ویژگی آن تملک بر قلمرو است و هرچه درون قلمرو است باید تحت امر گردد، دیر یا زود. آنها نمی‌دانند که دولت می‌تواند حتی دولتی موازی را در درون خود قبول کند، اما نا-دولت را نه، و نمی‌خواهند بدانند که مبارزه‌ی حقیقی تقابل دولت و نا-دولت است، جایی که از آن مفهوم مردم به مثابه‌ی تنی سیاسی رخ می‌دهد، از گفتار بقای دولتی فاصله می‌گیرد و شکل‌های دیگر حیات سیاسی را خلق و تجربه می‌کند- آن‌چه که در کردستان رخ داد. اما دو نمونه‌ی تاریخی دیگر برای نور افکندن بر این ماهیت دولت مفید است:  در جریان مذاکرات با شورای شهر مریوان بر سر تسلیم شهر، چمران تاکید می‌کند که وقت ندارد و جمله‌ی مشهوری دارد که مردم کردستان به خوبی به یاد دارند: « من برای رزم آمده‌ام نه بزم.» نمونه‌ی دیگر از همان زمان است : در جریان همین مذاکرات بر سر الغای شورای شهر و تسلیم شهر مریوان به همان پادگان مقدس آقایان، زمانی که یکی از اعضای شورای شهر به فرمانده‌ی پادگان اعتراض می‌کند که «شما دارید از موصع قدرت حرف می‌زنید»، فرمانده‌ی پادگان با نیشخندی جواب می‌دهد که :«ارتش همیشه از موضع قدرت حرف می‌زند». این اطلاعات همه در روزنامه‌های آن وقت موجود‌اند. در نهایت همین نگاه به مردم به مثابه‌ی کسانی که مشروعیت سیاست را ندارند، که خود را از طریق جمله‌ای لو داد که می‌گفت: «مردم به خانه‌هایتان برگردید، انقلاب تمام شد»، با تحویل کل مشروعیت سیاست و زور بە پادگان یا /دولت بە کشتن نا-هویتها و نا-دولتها مشروعیت می‌دهد، نه اینکه چه کار دیگری  جز کشتن آنها می‌شود کرد. اینجاست که «تانک‌ها سر می‌رسند»- پیشنهاد می‌کنم خودشان منبع این گفته را بیابند، راهنمایی لازم این است که بحث در اینجا مردی است که در تیان-آن-من روبروی تانکی ایستاده است، نه به مثابه‌ی دولت، بلکه به مثابه‌ی مردم.

سوال: محمد سهیمی، تیوری محمدرضا نیکفر را رد می‌کند براین اساس که تیوری ِ‌نیکفر در نظر نمی‌گیرد  که اشخاص خوبی در درون حکومت بوده‌اند. به نظر می‌رسد که سهیمی اینجا سیستم و دستگاه نظری را با اشخاص دارد اشتباه می‌گیرد بطوریکه معتقد است که برای نظریه‌ی آقای نیکفر لازم بوده که ایشان ابتدا ثابت کند که همه‌ی اشخاص درون حکومت از نظر اخلاقی یکسان بوده‌اند. نظر شما در این مورد چیست؟ نکته‌ی دیگر این است که چطور سهیمی تفاوت فردی اشخاص در قدرت را لحاظ می‌کند اما از طرف دیگر در مورد فعالین سیاسی دهه‌ی شصت طوری صحبت می‌کند گویی همه یکسان فکر کرده و عمل کرده بوده‌اند (که حتی در همان قالب فکری سهیمی که اعدام کسانی که اسلحه به دست گرفته بوده‌اند را قابل توضیح در نظر می‌گیرد ابتدا باید ثابت می‌کرد که همه‌ی زندانیان چنین سابقه‌ای داشته‌اند) که به عقیده‌ی سهیمی هرچند ایشان با اعدام مخالف است اما شاید حتی این اشخاص در مثلا «همین غرب به خصوص آمریکا» هم اعدام می‌شدند؟

منصور تیفوری: بگذارید سعی کنیم این تلاش سهیمی یا گنجی را نامگذاری کنیم، تلاشی که در نهایت علی‌رغم تمام پژوهش‌ها به دامان دولت برمی‌گردد، این تلاش یکی از نامهایش هنر فکر نکردن است، آری فکر نکردن، وگرنه هیچ «استدلال پژوهشگرانه‌ای» اساس خود را چنین  بنیان نمی‌گذارد. راستش یکی از همین نام‌های سهیمی بودند که گفتند “مردم تمام شد و به خانه‌هایتان برگریدید”. نکته دیگر این است که به جز اندک نیروهایی، نیروهای سیاسی و از جمله این اسامی، نسبت به آنچه داشت به نظام موجود تبدیل می‌شد، گونه‌ای توهم داشتند، حال زیرعبای ضد امپریالست بودن نظام یا این‌که “در نهایت این‌ها از حدی تجاوز نخواهند کرد” – همان چیزی که هنگامی که آشویستس هنوز شایعه‌ای بر سر زبان‌ها بود، دربارەی نازیها گفته می‌شد. اما این‌ها از هر حدی تجاوز کردند و هنوز اینها نمی‌خواهند بفهمند. بگذارید این استدلال ایشان را به وضعیتی دیگر ترجمه کنیم، تا وجه وقیح آن بیشتر آشکار گردد. می‌توان تصور کرد کسی درباره‌ی یکی از کارمندان عالی‌رتبه‌ی آشویتس بگوید او پیانو می‌زد، آشویتش ممکن نیست، درآنجا آن همه نوازنده‌ی خوب وجود داشت، آن همه شاگرد اول‌ های مدرسه و هنرشناسان برجسته، نه آشویتس ممکن نیست. چنین است هنر فکر نکردن. اما نکته‌ی دیگر نزد آنها همین مشروع کردن کشتن است، هنگامی که استدلال ایشان را برای کشتن ساده و به زبان غیر استدلالی خودشان ترجمه کنیم، چیزی خواهیم داست نظیر  «چی می‌گی خوب تو همین آمریکاش هم اعدام هست و باید اینا رو هم می‌کشتن». اگرچه ایشان یا گنجی برای گفتن این حرف از حسن تعبیر استفاده کند و مستقیمن گلوله‌ای شلیک نکند، خوب در آشویتس هم که همه دست خود را آلودە نمی‌کردند.

سوال: محمد سهیمی ادعا می‌کند که حزب دموکرات کردستان با خلع سلاح شهربانی و ژاندارمری مهاباد، در واقع «عاملانه و فاعلانه و کنشگرانه آغازکننده خشونت و جنگ داخلی» بودند. اشغال صداوسیمای شهر سنندج را سهیمی در واقع شروع تیراندازی از جانب حکومت توصیف می‌کند. سهیمی اما توضیح نمی‌دهد که پیش از این جریان مردم کردستان در واقع خواهان چه بوده‌اند. چرا؟

منصور تیفوری: خوب باز هم هنر فکرنکردن: چنان که قبلا گفتم در کردستان قبل از سقوط رژیم هم چند جریان سیاسی و از جمله کومله و دمکرات سالها بود که حضور داشتند و هم پیشتر شوراهای مردمی و نهادهای دموکراتیک زنان، معلمان، بازاریان و غیره تشکیل شده بود. نکته‌ی دیگر این که برای این مردم نه پاسگاه رژیم شاهنشاهی و نه پاسگاه رژیم کنونی مشروعیتی نداشته‌اند، و پادگان‌های مقدس آقایان «پژوهشگر» برایشان سرکوب را نمایندگی کرده‌اند. اما چنان که به وضوح پیداست، نگاهی که تمام حق را تنها به پادگان می‌دهد، با هر پادگانی موافق است، چه شاهنشاهی، چه جمهوری اسلامی، آنها در نهایت از از قدرت تمکین می‌کنند. اینها نمونه‌ی خوبی هستند برای فهم «شخصیت اقتدارطلب». در اینجا می‌توان ترس سهیمی و گنجی را ببینیم، ترس از تاریخ. آنها از تاریخ می‌ترسند، نه اینکه مثلا گنجی ها شرمی از دستهای آلوده‌شان داشته باشند، نه اینکه تاسیس وزارت‌های سرکوب هیچ شوکی به آنها وارد کند، بلکه آنها با خواندن دوباره‌ی تاریخ غیر رسمی مجبور خواهند شد فکر کنند، برای اینکه گفته‌ام غیر ژاکوتویی نباشد باید گفت، آنها نمی‌خواهند فکر کنند. تراکت‌های راهپیمایی‌هایی آن زمان را که قسمتی از آنها به فارسی است می‌توانستند بخوانند که تاکید بیشتر آنها بر پس گرفتن انقلاب ربوده شده است. عکسها را که می‌توانستند نگاه کنند، در همین عکسها جتهایی را در هنگام حمله به شهر در شمال سنندج خواهند دید، جتهایی که لابد آمده بودند مردم را از دست کومله‌ای که شهر را به زور گرفته بود نجات دهند! ا.

سوال: سهیمی ادعا می کند که چریک‌های فدایی خلق در مبارزات خلق کرد شرکت کرده بودند تا علیه «نیروهای دولت لیبرالی و بورژوایی مهندس بازرگان بجنگند». این فرمولی که ایشان از مبارزات دو گروه مردم کرد و چریک فداییان خلق می‌سازد دقیقا به چه منظور است و چه حقایقی را کتمان می‌کند؟

منصور تیفوری: سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران یا همان کومله، حزب دموکرات کردستان ایران، سازمان چریکهای فدایی خلق- اقلیت، تنها نیروهایی نبودند که هیچ‌گونه توهمی دربارەی جمهوری سلامی نداشتند و پیام سرکوب را به صورت مستقیم از نمایندگان دولت دریافت کردند، گو این‌که قبل از اینکه این سازمان‌ها حتی فرصت کنند مقاومت را تدارک ببینند، ماشین خلخالی به کار افتاد و نه نفر را از همین مبارزان اعدام کرد. نه مسأله مبارزه با دولت بورژوایی نبود، مسأله این بود که چگونه از دزدیده شدن انقلاب جلوگیری کرد. کردستان به منطقه‌ی آزادی تبدیل شده بود، همان  فضای آزادی که وعده‌ی هر انقلابی است، همان آخرین سنگر مقاومت شده بود، و مردم هم حضور داشتند، این وضعیت دموکراتیک و جزیره‌ی نا-دولتی بود که تهدیدی برای دولت شده بود، چنان که گفتیم این نا-هویت بود که بیش از هر چیز استخوان گلوی دولت شده بود. به جز سازمان‌هایی که به جمهوری اسلامی پیوسته بودند، دیگر سازمانهایی که با رژیم شاهنشاهی مبارزه کرده بودند، در کردستان حضور داشتند، سازمان فداییان یکی از این سازمانها بود. اتفاقا یکی از نکاتی که برای سهیمی قابل درک نیست، و همان زمان نیز برای نمایندگان دولت در زمان مذاکرات قابل درک نبود، حضور سازمان چریک‌هاست. نماینده‌ی دولت در نشستی خطاب به شیخ عزالدین می‌گوید که: «خوب کومله و دمکرات قبول، اما این چریکها در مذاکره چه می‌کنند»، که شیخ عزالدین پاسخ می‌دهد: « ما خود صف‌مان را تعیین می‌کنیم، این مسئله‌ی شما نیست». ببینید این دو تعجب از یک جنس‌اند. مساله‌ی دیگری که این  گفتار اساس استلال قرار می‌دهد، تاکید بر آوردن مدرنیته به کرستان است. در این نگاه باز برای آنها کردستان و مردم‌ش نمی‌فهمند، آنجا خطه‌ای بکر و ابتدایی است که این چپ‌ها و دموکرات‌ها خود را بر آن تحمیل کرده‌اند، و کار دولت یا پادگان این است که آنها را بیرون کند. در این نگاه، مردم در هر شکل آن ابتدایی و بدوی هستند. این گفتار و نگرش اما نمی‌داند که در همین جای بدوی است که کانون‌های دموکراتیک شکل می‌گیرد، شوراهای شهرها و بعدها جمعیت‌های دموکراتیک تاسیس می‌شود، نهادهای سیاسی همدیگر را تحمل می‌کنند و تمام قدرت به دست شوراهاه می‌افتد، خوب برای اینها شاید تنها نشانه‌ی تمدن و بدوی نبودن داشتن پادگانی آباد و مسلط است. این ادامه‌ی همان نگاهی است که در آن منصور حکمت و سهیمی و اتفاقا کسانی که کردستان را هنوز ناآباد و بدوی می‌دانند و فکر می‌کنند که بله کردستان را توسعه دهید مسئله حل می‌شود، شریک‌اند. همان نگاهی که از زبان بنی صدر آمار می‌داد که ببینید ما فلان مبلغ از نفت خوزستان را به کردستان می‌دهیم و درآمدی هم آنجا نداریم، دیگر این کردها چه می‌خواهند، ادامه‌ی سوال نیز این است خوب این بدوی‌ها چرا تسلیم نمی‌شوند. چنین است هنر فکرنکردن.

سوال: به نظر می‌رسد که سهیمی با خواسته‌های مدنی از قبیل شرکت کردن یا نکردن در فراندوم جمهوری اسلامی مشکل دارد و آنها را خیانت یا حتی بخشی از «جنگ» خلق کرد در نظر می‌گیرد. ریشه در چیست؟ سهیمی: «دکتر قاسملو هم گفت پس ما باید در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کنیم. اما عزالدین حسینی و کومه له انتخابات را تحریم کردند و دکتر قاسملو هم حزب دموکرات را به دنبال آنان برد.» پایان نقل قول.

سهیمی ضدانقلاب تلقی کردن حکومت پس از انقلاب به قدرت رسیده را به استهزا می‌گیرد. دلیل تمسخر کردن مفهوم ضد انقلاب بودن حکومت پس از انقلاب سرکار آمده دقیقا چیست؟ از متن سهیمی: «دید عمومی حاکم بر سازمان عدم اعتماد به حاکمیت نوین بود و اغلب رفقا گرایش به تحلیل ضد انقلابی بودن حاکمیت نوین را داشتند.»پایان نقل قول

منصور تیفوری: باید پرسید رفراندوم له و علیه چه. اگر مسئله رژیم شاهنشاهی بود که مردم انقلاب کرده بودند و انقلاب نشانه‌ی «نه» به نظام قبلی بود. دیگر گزینه‌ی ممکنی که در آن رفراندم روی میز بود تنها جمهوری اسلامی بود، خوب این مردم هم که قبلا شکل حیات سیاسی خود را شکل داده بود، و این انتخابات دقیقا علیه همین تجربه‌ی کرستان بود، پس این یعنی تو اگر علیه خودت رای ندهی خائن و بعثی هستی و غیره. خوب بنیاد این نگاه ایشان این است که مردم در نهایت تنها یک حق دارند، آن هم دادن رای آری به ماست و هرگونه شکل دیگری از سیاست منتفی و ممنوع است، چنین است منطق انتخاباتی ایشان. گو اینکه انتخابات به قول بدیو در دل انقلاب کنشی است علیه انقلاب، فرستادن مردم است به خانه‌هایشان، زیرا آنها تخصص و صلاحیت ندارند. شاید همین برای پاسخ کافی باشد.

۸ آذر ۱۳۹۲

[۱] لینک به مطلب محمد سهیمی:          http://news.gooya.com/politics/archives/2013/07/164257.php

[2] لینک به مقاله‌ی ناصر پیشرو:          http://www.hafteh.de/?p=53016