گروه پروسه

www.processgroup.org

 

 

آیا انقلاب توييت خواهد شد؟

برایان لِنزو

برگردان: خسرو چیتگر

 

«گيل اسکات هِران» شاعر فقيد، بزرگ و پرشور، در سال 1970 خطاب به جهانيان گفت «انقلاب از تلويزيون پخش نخواهد شد.» اين تعبير اکنون سرودي است براي کساني که آرمان‌هايشان خارج از مرزهاي محدودِ «سياست­هاي قابل قبول» قرار مي­گيرد. براي ساليانِ بسياري «انقلاب از تلويزيون پخش نخواهد شد» در واقع وصفي از اين واقعيت بود که روزنامه­هاي جريان اصلي و گوينده­هاي تلويزيوني تا حد زيادي رنج جوامع تحت ستم در ايالات متحده و در سراسر جهان را ناديده انگاشتند. به حال خود واگذاريد آن‌چه آن‌ها ممکن است گفته باشند.

بسياري از چيزها امروز نيز آن گونه­اند که در سال 1970 بود، زماني که هِران اين شعر را سروده بود. جمع­هايي کمتر و کمتر از مردماني کمتر و کمتر، بر سلطه­ي رسانه­ها چشم­انداز دارند. امپراتوري خبري «روبرت مرداک» شامل فاکس‌نيوز، نيويورک پست، وال استريت ژورنال، ديلي تلگراف (استراليا) و بي‌اسکاي‌بي (بريتانيا) فقط چند نمونه از آن‌ها مي­باشد. اين تمرکز، همسانيِ منحصر به فردي را در پيام‌رساني براي آنان به ارمغان مي­آورد.

با اين حال، همان‌گونه که اينترنت و رسانه­هاي اجتماعي شيوع پيدا کرده­اند، کانال­هايي جديد همراه با امکانات تازه نيز کار خود را شروع کرده­اند. برخي سقوط «مبارک» در مصر در فوريه 2011 را «انقلاب فيس­بوکي» ناميده­اند. مبارزات ديگري مانند تظاهرات پس از انتخابات مورد مناقشه­ي 2008 در ايران نيز الگوهاي رفتاري مشابهي داشته­اند.

ميليون­ها و شايد ميلياردها نفر از مردم به تلفن­هاي همراه، پيام­هاي متني، اينترنت و کافي­نت­ها دسترسي دارند. يک ادعاي مدام تکرار­شونده در بازار جهاني تلفن همراه وجود دارد که مي­گويد ميزان تلفن­هاي همراه بيشتر از مسواک­هاي موجود در جهان است. به نظر مي­رسد اين مسئله واقعا صحت داشته باشد.1

روبرت مرداک ممکن است انقلاب را از تلويزيون پخش نکند، اما آيا انقلاب توييت نخواهد شد؟ آيا اينترنت يک زمينِ بازي به نفع کم زوران نيست؟ آيا ورق­ها برگشته است؟

ايران                

پس از انقلاب 1979 ايران که منجر به سرنگوني شاه شد و به ويژه پس از 11 سپتامبر، هم ژنرال­ها و هم سياستمداران آمريکايي به دنبال هر دليلي براي بي اعتبار کردن رهبران جمهوري اسلامي و سرنگوني آنان بوده­اند. در ژوئن 2009، تظاهرات بزرگ خياباني همراه با آشوب­هاي بسيار گسترده و اتهام تقلب در انتخاب مجدد «محمود احمدي نژاد» آغاز شد.

جاي تعجب نبود که رسانه­هاي ايالات متحده به تظاهرات­ها توجه نشان دادند و آن‌ها را با شور و هيجاني لجام گسيخته گزارش کردند. نيز جاي تعجب نبود که معترضان، توييتر و فيس­بوک را به عنوان مکاني براي ابراز و بيان خود دريابند. در توييتر، در فقط يک هفته پس از انتخابات مورد اختلاف، بيش از 220،000 توييت از بيش از پنجاه و پنج هزار نفر با استفاده از برچسب #IranElection توييت شد. در همان هفته، نزديک به سه هزار عکس در فليکر با IranElection يا 1388 برچسب­گذاري شد.

به قصد به اشتباه انداختن پليس ايران در باب مبدا معترضاني که واقعا از داخل ايران توييت مي­کردند، کاربران توييتر از سراسر جهان محل سکونت خود در پروفايل­هايشان را به «تهران» تغيير دادند. به طور چشم‌گيرتري، ويدئوهاي يوتيوب قتل يک زن بيست و شش ساله ـ ندا آقا سلطان ـ توسط يک تک تيرانداز بسيجي ـ يک گروه شبه نظامي طرفدار دولت ـ را به تصوير کشيدند و در حالي که هنوز تظاهرکننده‌گان در خيابان بودند تنها ساعاتي پس از آن اتفاق در سراسر جهان پخش شد. اين رويداد با برچسب #Neda تکثير شد.2

تونس

در 17 دسامبر 2010، يک جوان دست‌فروش تونسي ـ بوعزيزي ـ در اعتراض به آزار و اذيت مقامات شهري که مال­التجاره­اش را مصادره کرده بودند خود را به آتش کشيد. هفته‌ي بعد، بستگان بوعزيزي ويدئويي از تظاهرات مسالمت‌آميز مادر او در خارج از ساختمان شهرداري را به صورت آنلاين ارسال کردند. اين ويدئوي يوتيوب توسط الجزيره از روي فيس­بوک برداشته شد و آن شب در کانال­هاي خبري ماهواره­اي پخش شد.

در هفته­هاي آينده در سراسر شهرهاي شمالي تونس تظاهرات گسترش يافت. تعداد کمي از فعالان شروع به ارسال ويدئوها و پيام­هايي در فيس­بوک کردند که نشان­دهنده­ي گسترش اعتراضات بود. سير تکامل تغيير برچسب­هاي مربوط به گسترش اخبار مبارزه در توييتر منعکس شده است. در ابتدا، #bouazizi  محبوب­ترين بود. سپس برچسب  #sidibouzid، شهر دست‌فروشِ جوان، انتخاب شد. در نهايت، #tunisia محبوب­ترين برچسب براي پيدا کردن هر خبري شد از آن‌چه که تبديل به انقلابِ تونسي و آغاز «بهار عربي» مي­شد.3

مصر

در 6 ژوئن 2010، دو افسر پليس، «خالد سعيد» بيست و هشت ساله را از يک کافي­نت در شهرستان ساحلي اسکندريه به زور بيرون کشيدند. بنا به گزارش­ها او ويدئويي در اختيار داشت که پليس را در حال فروش مواد مخدر غير قانوني نشان مي­داد. آن‌ها اقدام به ضرب و شتم او در حد مرگ در خيابان و در روز روشن کردند. پس از آن عکسي از سردخانه و بدن خونين و کبود شده­ي او از طريق اينترنت به بيرون درز پيدا کرد. صفحه­ي فيس­بوکي «ما همه خالد سعيد هستيم» به‌وسيله­ي پنج فعال از جمله «وائل غنيم» که رئيس بازاريابي گوگل در خاورميانه و شمال آفريقا بود و در حال حاضر در دبي زنده‌گي مي­کند، ايجاد شد.

اين صفحه­ي فيس­بوک به سازماندهي حرکت­هايي با عنوان «ايستاده‌گانِ ساکت» کمک کرد که در آن فعالان در امتداد رودخانه­ي نيل و رودرروي آب تماما سياه در سکوت مي­ايستادند. فعالان براي جلوگيري از شکستن «قوانين اضطراري» مبارک که تجمعات عمومي بيش از چند نفر را ممنوع کرده بود، با چند متر فاصله از هم مي­ايستادند.

در احتمالا معروف­ترين رويداد فيس­بوکي در تاريخ، همين گروه از فعالان اينترنتي رويدادي براي يک تظاهرات در 25 ژانويه در ميدان تحرير قاهره، با عنوان «روز انقلاب عليه شکنجه، فقر، فساد و بيکاري» ايجاد کردند که بيش از هشتاد هزار نفر در آن حضور يافتند.

همان‌طور که خبرها از طريق فيس­بوک، توييتر و در سراسر فضاي وبلاگي پخش مي­شد، «اسما محفوظ» بيست و شش ساله يکي از فعالان زن مصري، ويدئويي بر روي يوتيوب ارسال کرد که فراخواني جهت اعتصاب مصري­ها در 25 ژانويه بود. اين ويدئو به مانند يک ويروس منتشر شد و حتا در رسانه­هاي مهم ايالات متحده نيز نشان داده شد. ويدئوها، عکس­ها و به روز رساني­ها از توييتر سرازير شد و درگيري­ها شدت يافت. برچسب­هاي #egypt و #jan25 براي هفته­ها در ميان بالاترين موضوعات پرطرفدار توييتر قرار داشت.

هنگامي که توييتر خلاصه­اي از آمار ساليانه‌اش را در دسامبر 2011 گزارش کرد، #egypt محبوب­ترين برچسب بود و بالاتر از #tigerblood و #justinbieber قرار داشت. #Jan25th در ليست هشتم بود. قاهره و مصر پرمرجع­ترين شهر و کشور بودند و استعفاي مبارک نيز بالاتر از مرگ اسامه بن لادن مطرح­ترين رويداد خبري بود.4

هر کسي با تماشاي گسترش انقلاب در ويدئوهاي اينترنتيِ شبکه­ي انگليسي الجزيره مي­توانست ارتباطات مرکز فرماندهي در وسط ميدان تحرير با  آشفته‌گي­هاي درهم­پيچيده­ي زنجيره­هاي يورش را ببيند. بسياري در سراسر جهان جهت سازماندهي تلاش­هاي منسجم محلي، صفحات فيس­بوکي با عنوان «دوستان مصر» راه­اندازي کردند.

در پسِ ديواره­هايِ امنيتي: ايران

شکي نيست که مصر يکي از مخابره­شده­ترين انقلاب­ها در تاريخ بود. با اين حال، نيازي به تبري جستن از تفسير موضوع با اغراق­هاي مضحک‌گونه، آن‌گونه که ما در رسانه­هاي ايالات متحده ديديم، نيست. ما بايستي به دنبال توضيح بهتري باشيم که چرا اين مبارزات موفق شد در حالي که مبارزاتي در مکان‌هايي ديگر که به طور مشابه مخابره شده بود، شکست خورده است.

به نظر مي­رسد که توييتر نقشي بسيار کمتر در سازماندهي واقعيِ معترضان ايراني با برچسب­هاي ذکر شده داشت. مهم‌ترين دليل آن اين است که نسخه­ي فارسي توييتر، همراه با نسخه­هاي عربي، عبري و اردو، در ماه­هاي اوليه سال 2012 منتشر شد، حدود دو سال پس از آن‌که اعتراضات فروکش کرده بود. بسياري از کاربران فعال توييتر، در آن زمان، ايرانيان خارج از کشور بودند که براي مخاطبانِ انگليسي زبان، توييت مي­کردند. در طول بيشتر تظاهرات­ها، سايت­هايي مانند فيس­بوک، لايو ژورنال، و بسياري از وبلاگ­ها براي افراد حاضر در ايران کاملا غير قابل دسترس بودند. دولت به طور موثري اينترنت را هم‌زمان در بسياري از شهرهاي اصلي قطع کرده بود.

همان‌گونه که تظاهرات­ها فروکش کرد، دولت در حالتي تهاجمي و با استفاده از تعقيب الکترونيکي اقدام به تعيين محل فعالان، بازداشت و احتمالا شکنجه­ي آن‌ها کرد. آن‌ها با کمک عکس­هاي ارسال شده معترضان در رسانه­هاي اجتماعي اقدام به تعيين هويت افراد نمودند. در مورد ايران، در بهترين حالت، رسانه­هاي اجتماعي يک موهبت و شر مخلوط شده بودند. اين رسانه­ها در انتشار اخبار اعتراضات به مردم خارج از ايران و ابرازِ هم‌دردي­هاي بين‌المللي سودمند بودند. از سويي ديگر اين رسانه­ها ممکن است دولت را بسيار سريع­تر از آن چه که خود قادر به انجامِ آن بود، در يافتنِ رهبرانِ اپوزيسيون و سر بريدنِ جنبش ياري کرده باشند.

در پسِ ديواره­هايِ امنيتي: تونس

در همان دم که در ايران، رسانه­هاي اجتماعي نقشي در جنبشِ انقلابي بازي کردند، اين مسئله اما به همان اندازه با ناآگاهي­هاي اقتصادي و سياسيِ  سرويس­هاي امنيتيِ بِن‌علي از ارزشِ ذاتيِ رسانه­هايِ اجتماعي مواجه شد.

تونس با 6/3 ميليون کاربرِ اينترنت 36 درصد جمعيت آن ـ يکي از متصل­ترين کشورها در آفريقا مي­باشد.5 به طور حيرت­آوري مامورانِ سانسور در مسدود کردنِ فيس­بوک ناموفق بودند. رژيمِ بِن‌علي در آن زمان آن را به عنوان يک تهديد در سقوطِ خود نديد.

اغلبِ تونسي­ها با وجود دسترسي، تا زماني که سقوط بِن‌علي بارز نشده بود، شهامتِ اشتراک­گذاري يا حتا لايک کردنِ ويدئوي اعتراضات را نداشتند. هسته­اي کوچک اما استوار از انقلابيون و فعالان معمولا در حالِ سازمان دادنِ افکارِ عمومي بودند. اشخاصي که با پذيرفتن مخاطراتِ پاييدن­ها و پيامدهاي آن، بقيه‌ی تونسي­هايِ بيم‌ناک را مطلع نگه مي­داشتند.6

با انتشارِ اخبار تظاهرات در جهان غرب، فيس­بوک نقشي مهم در شکستن ديوار ترس در تونس بازي کرد. انتشار اخبار سقوط قريب­الوقوع بِن‌علي، به مردم براي پيوستن به تظاهرات اعتماد به نفس بخشيد. با اين حال، اين نيز قابل بحث است که در بهترين حالت، تا چه اندازه رسانه­هاي اجتماعي در برنامه­ريزي، اجرا و موفقيت اين اعتصابات، تظاهرات­ها و اقدامات مستقيم در سرنگوني رژيم بِن‌علي نقش بازي کردند.

در پسِ ديواره هايِ امنيتي: مصر

هنگامي که وائل غنيم مدير اجرايي گوگل در تاريخ 6 فوريه 2011 از زندان آزاد شد، او به رسانه­هاي متعددي گزارش کرد که در حين بازجويي­ها، توسط وزير کشور مصر ملاقات شده است و به او گفته است: «هيچ کس نمي­داند که شما چه کرديد.» ترديد در قدرتِ فيس­بوک نيز، بازجويانِ او را به اين نتيجه رساند که او از نيروهاي خارجي است. نظريه­ي «آشوب‌گرانِ خارجي» در هفته­هاي بعد روايت رسمي رژيم مبارک شد.

وال استريت ژورنال در 11 فوريه مقاله­اي با عنوان «راز تجمعي که يک قيام را شعله­ور کرد» منتشر کرد که در آن به سرچشمه­ي حقيقي اعتراضات اوليه اشاره مي­کند. آن‌گونه که در مقاله آمده است:

[سازمان­دهندگان اعتراضات] به مدت دو هفته در يک اتاق نشيمن تنگ در خانه­ي مادر «زياد العليمي» روزانه هم‌ديگر را ملاقات کردند. عليمي يک سازمان­دهنده­ي جوان پيشرو در کمپين «البرادعي» است. اکنون آنان شامل نماينده‌گاني از شش جنبش جوانان مرتبط با احزاب سياسي مخالف، گروه­هاي مدافع حقوق کارگران و اخوان­المسلمين بودند.

آن‌ها 20 مکان اعتراض انتخاب کردند که معمولا متصل به مسجد بود و در محله­هاي پرجمعيت کارگرى اطراف قاهره قرار داشتند. آن‌ها اميدوار بودند که چنين تعداد زيادي از تظاهرات پراکنده موجب تغيير آرايش نيروهاي امنيتي و بيرون کشيدن شمار وسيع­تري از تظاهرکننده‌گان و افزايش اين احتمال شود که برخي از آن‌ها قادر به پيشروي و پيوستن به هم‌ديگر در ميدان تحرير شوند.7

اين سازمان­دهنده‌گان با گروهي که صفحه‌ي «ما همه خالد سعيد هستيم» را به‌وجود آورده و براي اعتراضات 25 ژانويه فراخوان داده بودند، حداقل به صورت رسمي متصل نشدند.

آن‌ها طرح خود را در اوايل بعد از ظهر 25 ژانويه شروع کردند. در تمام بيست مکان، راه‌پيمايي­هاي بزرگ سراسري در خيابان‌ها با موفقيت آغاز شد. پليس به سرعت واکنش نشان داد و از رسيدن تمامي آنان به ميدان تحرير جلوگيري کرد. اما مقر بيست و يکمي وجود داشت که مکان و زمانِ آن تنها براي يک زن و شوهر در ميان گروه کوچکي از سازمان­دهنده‌گان معلوم بود.

راهپيمايان Bulaq al-Dakrour مقر محرمانه و بيست و يکم تنها گروهي بودند که به هدفشان رسيدند و ميدان تحرير را براي چند ساعت تا بعد از نيمه شب اشغال کردند، هنگامي که نيروهاي پليس با گاز اشک آور و گلوله­هاي لاستيکي به تظاهرکننده‌گان حمله کرد.8

فيلم­هايي از حمله­ي پليس از طريق توييتر، يوتيوب و فيس­بوک پخش شد که يقينا الهام بخش بسياري براي بازگشت به تحرير در جمعه­ي پس از آن شد. آن‌ها تحرير را باز پس گرفتند و آن را در تصرف خود نگه داشتند تا زماني که مبارک از قدرت برکنار شد.

درست مانند هر قيام بزرگ ديگر، قيام­هاي خودجوش کاملا خودجوش نيستند. فعالاني که در ساليان طولاني سازماندهي شده و زمان زيادي را در زندان و در مواجهه با شکنجه سپري کرده بودند، از تجربياتشان استفاده کردند و سازماندهي آن‌ها نقشي تعيين­کننده در شعله­ور شدنِ تحرير و دفاع از استحکامات آن داشت. اين داستان شهر به شهر در سراسر مصر تکرار شد و اکنون نيز اين نوع از فعاليت همچنان در مصر ادامه دارد.

انقلابِ فيس­بوکي يا اغراقِ وال استريت؟

در طول اين مبارزات، رسانه­هاي ايالات متحده برنامه­هاي خود را با تفاسير مديران رسانه­هاي اجتماعي، کارشناسان و صاحب­نظران ترويج­کننده­ي روحيه­ي دموکراتيک انقلابي فعالان الکترونيکي نوين پر کردند. با اين حال، اين هياهو و توجه نشان دادن آنان، به قصد پر کردن زمانِ پخش برنامه­هايشان نبود. رسانه­هاي ايالات متحده سالياني بود که به‌وسيله‌ي کارگزارانشان در حال ساخت برنامه براي ارائه‌ی تصويري حماسي از فيس­بوک و توييتر بوده­اند.

نقطه­ي شروع آن به وضوح ادغام حيرت­انگيز رسانه­هاي غربي در دسته‌جاتي کوچک‌تر مانند امپراتوري روبرت مرداک و يا سيلويو برلوسکوني است. به عنوان بخشي از استدلال­هاي نئوليبرالي، با تحول بازار آزاد، اين امپراتوري­هاي رسانه‌ايِ جديد کارکنان‌شان را در حدِ نياز تقليل دادند و از مقابله‌ی مقتدرانه در برابر دسترسي اجتناب کردند. در سطوح بالاترِ مديريتي صحبت کردن در مورد «مطبوعات عمومي» را متوقف کرده و جهت توليد «محصولات جديد» به کارهاي اصلي­شان بازگشتند.

منطق اين استراتژي بدان معني است که تبليغات تجاري به آرامي به درون برنامه­هاي خبري راديو و تلويزيونِ آن‌ها رخنه کرد. اوج اين تبليغاتِ پنهاني پديده‌ی «انتشار اخبار ويدئويي» بود که در آن آگهي­هاي تبليغاتيِ صنفيِ خودِ آن‌ها به صورت يک خبرِ حرفه­اي همراه با سلبِ مسئوليت پخش مي­شد.

امروز، حداقل در غرب، نه تنها به دست آوردنِ اخبار بدون سوگيريِ تجاري، بلکه به دست آوردنِ خودِ خبر نيز براي عمومِ مردم يک چالش است. با توجه به اين تحول، استدلال­هايي وجود دارد که چرا عناويني مانند «انقلاب فيس­بوکي» براي کارگردانان خبري در CNN، MSNBC و خروجي­هاي مرداک غير قابل مخالفت هستند.

انجام جست‌وجو در اينترنت از دفاترِ کارِ استوديو بسيار ارزان­تر و سودآورتر از فرستادنِ روزنامه­نگاران به مناطقِ جنگي يا برقرار نگه داشتنِ بي­وقفه­ي دفاتر در خارج از کشور است. ماه­ها پيشتر از آن‌که هر کسي در خروجيِ رسانه­هاي مهم مورد سوال قرار بگيرد تفسير شد که چرا همه­ي توييت­هايي که آنان در طول تظاهرات 2009 از ايران گزارش مي­کردند به جاي فارسي، انگليسي بودند. در سالِ گذشته، رسانه­هايي مانند CNN و NBC تصميم گرفتند دوباره خبرنگاراني را به مناطق جنگي بفرستند، اما روندِ کلي هنوز هم صادق است.

اگر در آينده در جايي انقلابي رخ دهد که دولت ايالات متحده آن را به عنوان تغييرِ رژيم بشناسد، رسانه­هاي تجاري به شيوه­اي قابل اعتماد، سيستمِ سرمايه­داريِ ايالات متحده و فرهنگ‌اش را ترويج خواهند کرد. آن‌گونه که «اِوگني موروزوف» مطرح مي­کند:

با تاکيد بر نقش رهايي­بخش ابزارها و کم اهميت جلوه دادنِ نقش عاملِ انساني، آنان در شهروندان ايالات متحده اين احساسِ غرور را به‌وجود مي­آورند گويي که خودشان در رويدادهاي خاورميانه مشارکت داشته­اند. سرانجام آن‌که در پس اين همه بحث گفته مي­شود که چنين قيام­هاي خودجوشي چنان‌که «دره­ي سيليکون*» بزرگ‌ترين اعتبار بر تاييد آن است، قبل از فيس­بوک موفق نبوده­اند.9

خيال‌پردازانِ دنياي مجازي

ايده­هاي اغراق‌آميز در مورد پتانسيل اينترنت چيز تازه­اي نيست. بهترين مثال آن فروش کتاب «مرگ از راه دور» «فرانسس کيرن­کراس» در سال 1997 است.

با آزادي کاوش نقطه­نظرهاي مختلف در اينترنت و يا در هزاران کانال راديو و تلويزيوني که سرانجام در دسترس قرار خواهند گرفت، افراد ممکن است کمتر در معرض پروپاگانداي سياست‌مداراني قرار بگيرند که در پي تحريک کشمکش­ها هستند. با پيوسته‌گي به هم‌ديگر به‌وسيله­ي رشته­هاي نامرئي ارتباطات جهاني، بشريت ممکن است دريابد که صلح و رفاه پايدار به‌وسيله­ي مرگ از راه دور در حال پي­ريزي شدن است.10

متاسفانه، دهه­ي بعد از انتشار آن شاهد بزرگ‌ترين تشديد خشونت توسط ارتش ايالات متحده از زمان جنگ ويتنام بود که با بهره­گيري از بسياري تکنولوژي­هاي ذکر شده توسط کيرن­کراس به نيت وارد شدن به دوران صلح، تسهيل شد. استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين در افغانستان، پاکستان و يمن به جاي صلح، مرگ از راه دور را به ارمغان آورد.

اين چنين پيش­بيني­ها که به وفور ادامه مي­يابد و به درجه­اي از هيجان نيز مي­رسد، نه تنها از طرف صاحب­نظرانِ رسانه­ها يا دانشگاه­ها، بلکه از خودِ فعالان نيز در طول انقلاب­هاي بهار عربي و جنبش اشغال وال استريت ناشي مي­شد.

نظير رسانه­ها که توسعه مي­يابند، طرفدارانِ دورنمايِ اتوپيايِ مجازي نيز گوناگون‌اند و معمولا در بيانيه­هاي جدي­شان خلاصه مي­شوند. انتقاد و به چالش کشيدن اين ايده­ها به وبلاگ­ها، توييت­ها و مقالات گاه و بيگاه در نشريات محدود مي­شود به گونه­اي که هنوز يک تئوري منسجم وجود ندارد. با اين وجود، از اين همهمه­ها کتابي با آميختن مجموعه­اي از مشاهدات نمودار شد که شبيه به يک بحث گسترده­تر است. کتاب «پائول ماسون» روزنامه نگار: «چرا در همه جا به راه نمي­افتد: انقلاب جهانيِ جديد.»

ماسون نزديک به يک سال را صرفِ بازديد از تظاهرات در سراسر اروپا، ايالات متحده و خاورميانه و ديدار با فعالان کرد. نتيجه يک شرح واقعه­ي شگفت انگيز از يک سالِ حقيقتا انقلابي است که هر کسي بايد آن را بخواند. هم‌چنين اين کتاب يک مثال برجسته از موقعيت خيال‌پردازانِ مجازي است.

بحث با اين ادعا شروع مي­شود که اينترنت، حقيقت را به ميليون­ها نفر نشان خواهد داد، تصوري شبيه به تصور کيرن­کراس از مردمي که کمتر در معرض پروپاگاندا قرار دارند. ماسون مي­نويسد «مطمئنا، شما مي­توانيد سعي کنيد و چرخش­ها و يا پروپاگانداهايي را تعبيه کنيد، اما بي­درنگ هوشياري شبکه­ي ارتباطي ميليون­ها نفر از مردم آن را درست به کار خواهد گرفت: آن‌ها مانند گلبول­هاي سفيد خون در برابر عفونت عمل مي­کنند به گونه­اي که در نهايت، حقيقت يا چيزي نزديک به آن، در برابر دروغ خواهد ايستاد.»11

باز هم، شبيه به کيرن­کراس، ماسون نيز استدلال مي­کند که اينترنت و يا «شبکه»، موجب يک ادراک اجتماعيِ انقلابيِ جديد براي توده­هاي منزوي خواهد شد:

سودمندي شبکه به مبارزات اصلاح­طلبانه­ي سرد که هدفشان فقط شوک رساندن و مشوب کردن است محدود نمي­شود. شبکه مي­تواند به جوهره­ي جوامع کنوني، هم‌بسته‌گي، ميدان‌هاي مشترک و بازبيني که قلبِ انقلاب­هاي اجتماعي در اوايل عصر صنعتي بودند دست يابد. اين مي­تواند، به مانند شرکت­هاي تعاونيِ کارگراني باشد که کمونِ پاريس را در سال 1871 راه انداختند، ميداني براي شکل گرفتنِ ميثاق­هايي که آنان را در سراسرِ يک شورش پيروز مي­گرداند.12

چشم اندازِ  ماسون وسيع­تر مي­شود:

اگر شما يک ضدِ اتوپيا هستيد و بخواهيد براي بنا کردن يک جامعه­ي عادلانه از مدرن­ترين و پيشرفته­ترين اشکالِ سرمايه­داري شروع کنيد، به طور دقيق پيشرفته­ترين فرمِ آن کدام است؟ چه مي­شود اگر که توليد مايکروسافت، يا تويوتا، و يا ديگر شرکت­هاي بسيار سود آور متوقف نشود، اما به جاي آن يک فرم نيمه اشتراکي از سرمايه­داري، آراسته با نرم افزارهاي متن باز* و مبتني بر همکاري، مديريتِ بازار آزاد، پروژه­هاي غيرانتفاعي و دسترسي آزاد به اطلاعات پديدار شود؟13

در نگارشِ نهايي، ماسون مي­پرسد که آيا مبارزه­ي طبقاتي که توسط مارکس به تصوير کشيده شده، هم يک مسئله­ي مهم ديگر است. «آن اين امکان را به‌وجود مي­آورد که «تضاد» واقعي در جامعه چندان مرتبط با اقتصاد نيست بلکه مربوط به دانش مشترک انسان در مواجهه با حقوق معنوي است.»14

اين بخش از استدلال ناگزير به اين پرسش منجر مي­شود که مردم در قرن گذشته جهت دوام سازماندهي چه روش اساسي­اي را دنبال کرده­اند. او استدلال مي­کند که «در حال حاضر فرم­هاي اعتراضات مي­تواند به سرعت تغيير کند. در حالي که در قرن اخير، فرم اوليه­ي يک حزب لنينيستي، يک ارتش چريکي و يا حتا يک شورش محلي تغيير نکرده است، با استفاده از شبکه­هاي اجتماعي، قالب رسميِ انقلاب، تغييرات پي در پي مداومي را مي­آزمايد.»15

برای ماسون، انقلاب‌ها و مبارزاتِ سالِ 2011 نشان می‌دهند که اینترنت و رسانه‌های اجتماعی، خودِ پویاییِ سرمایه‌داری را تغییر داده اند نه بر اساسِ ستیزه‌ی طبقاتیِ اقتصادی آن‌چنان که "چپِ قدیمی" تصور می‌کرد بلکه بر اساسِ مبارزه‌‌ی فرد علیهِ جور و ستم، [البته] با ایجادِ تشکیلاتی ثابت (پایدار)، مانندِ حزبِ لنینیستی، [اما] ناتوان در حفظِ آن.

در کتابِ ماسون سه موقعيت کلي با هم آورده شده که موقعيت خيال‌پردازانِ مجازي را مجسم مي­کند:

1.    ايمان به قدرتِ اينترنت جهتِ فاش کردن «حقيقت» براي جوينده‌گانِ دانش.

2.    اعتقاد به قدرتِ اينترنت، و يا دقيق­تر «شبکه»، به ساختِ جامعه و توسعه­ي آن روابط اجتماعي که سرمايه­دارى مانع آن شده است.

3.    نتيجه آن‌که اينترنت و شبکه­هاي اجتماعي احتمالا به موجب عزمي مسالمت­آميز يا تحولي کامل به نفع ستم‌ديده‌گان، تناقضات بزرگ سرمايه­داري را تغيير داده است.

به دنبالِ حقيقت

به درستي که «حقيقت» بسياري راه­هاي جديد براي رسيدن به توده­ها پيدا کرده است. ويکيپديا به آرامي جايگزين دانشنامه­هاي سنتي و گران قيمت شده است و مطالعات نشان مي­دهد که حتا ممکن است دقيق­تر باشد.16 ويکي­ليکس (و شجاعت برادلي منينگ) مطمئنا يک نمونه مثبت اينترنتي از صحبت کردن حقيقت در برابر قدرت است. سايت­هايي مانند Change.org و پتيشن­هاي آنلاين اثري واقعي بر پيروزي اصلاح­طلبان و يا حتا آزادي زندانيان سياسي در مکان‌هايي مانند زيمبابوه دارند.17 نقش يوتيوب و ويدئوهاي تلفن همراه در نمايش دادنِ خشونت پليس نمي­تواند دستِ کم گرفته شود. گاهي اوقات، شواهد ويدئويي آنلاين تنها چيزي است که از يک سياه‌پوستِ جوان در برابر مجازاتِ زندان حراست مي­کند. ماشه­ي جنبش اشغال وال استريت تا حدودي با ويدئويي کشيده شد که در آن يک افسر پليس در حال اسپري گاز فلفل بر معترضان مسالمت­جو بود. اينترنت مي­تواند يک سرمايه براي فعالان باشد، چيزي که در سال­هاي گذشته امکان­پذير نبود.

مسئله اين است که حقيقت تنها اين نيست. ما نيز بيشتر در معرضِ اطلاعاتِ دروغين و گمراه­کننده هستيم. در اواخر ماه مه 2011، «يک دختر هم‌جنس‌گرا در دمشق» به نام «امينه عارف» وبلاگ نويس و فعال هم‌جنس‌گرايي که ادعا   مي­کرد جوان است، اينترنت را با داستان‌هاي سرکوبِ معترضانِ بهار عربي توسط دولت سوريه مشتعل کرد. پس از حدود يک هفته، مشخص شد که امينه در واقع يک مرد چهل ساله از گرجستان به نام «تام مک مستر» بود که همه چيز را براي نزديک به دو سال جعل کرده بود.18

چه کسي مي­تواند ويدئوي Kony 2012 افشاکننده­ي تجاوز فرمانده­ي ارتشيِ وحشي به کودکان که فيس­بوک را در مارس 2011 در نورديد فراموش کند؟ اين ويدئو به راحتي حقايق مهمي در رابطه با ستيزه­ها در اوگاندا را به نفع روايتي که از مداخله‌ی نظاميِ ايالات متحده طرفداري مي­کرد روشن کرد. اما نه قبل از اکتبر 2012 که به‌وسيله­ي چهل و شش ميليون نفر دريافت­کننده ديده شد. Astroturfing (عمل ايجاد گروه­هاي «هم صداي» عمومي که  عليه همه گونه عوامل ارتجاعي سخنراني و تبليغ مي­کنند، اما به طور کامل توسط افراد ثروتمند ايجاد شده­اند) آنلاين فوق العاده آسان­تر است.

شبکه

اين نيز درست است که اينترنت فقط پانزده سال است که مردم را به طرز غير قابل تصوري به هم مرتبط کرده است، اما هر کسي که از فيس­بوک استفاده کرده باشد به خوبي مي­داند که اينترنت مي­تواند يک گندگاهِ زننده از نژادپرستي، تبعيضِ جنسيتي، هم‌جنس‌گراستيزي و پلشتي­هاي ديگر باشد. رسواييِ اخيرِ درگير شدنِ يک کارگرِ زن IT که هويت دو شرکت­کننده­ي مرد PyCon که اقدام به گفتن جوک­هاي جنسي کرده بودند و متعاقبا اخراج شدن او از کار، نشان مي­دهد که اينترنت نيز يک وجه تاريک دارد.19

در واقع، اينترنت مي­تواند ويرانگرِ اجتماعات باشد به همان سهولتي که مي­تواند آن‌ها را ايجاد کند. در اوج جنگ داخلي در عراق در سال 2007، گروه­هاي شيعه و سني به طور منظم ويدئوها و عکس­هايي از بدن­هاي در معرضِ بي­حرمتي و تصاوير فرقه­اي را ارسال کردند که به قصد تحريک حسِ انتقام‌جويي بود. گروهي که خود را نيروي پدافند اينترنت يهود (JIDF)  مي­نامد به طور منظم اقدام به حملات سايبري به وب‌سايت­هاي طرفدار فلسطين مي­کند. اين گروه تلاش کرده است روستاهاي فلسطيني که ساکنانش در طي پاکسازي قومي سال 1948 تخليه شدند را از گوگل اِرث حذف کند و عليه تعريفِ «فلسطين» به عنوان يک کشور مبارزه کند.20

ردپاهاي ديجيتالِ به جا مانده از کاربرانِ توييتر و وبلاگ نويسان، رديابي و تعيينِ هويتِ فعالانِ پيشرو را آسان مي­کند. شبکه­هاي دوستان در فيس­بوک اين امکان را مي­دهد که هدف­ها به آساني فعالان را به يکديگر پيوند دهد. دولت­ها هر چند ممکن است به آرامي وارد شده باشند، اما زماني که وارد بازي شدند، از عدم توازن قدرت موجود ميان دولت و کساني که در برابرش مقاومت مي­کنند، بهره بردند. «جنگ سايبري» ديگر داستان علمي تخيلي نيست و دارد در مقياس جهاني اتفاق مي­افتد. خواه سرقت اسرار محرمانه از چين باشد، خواه فرستادن ويروس­ها در سانتريفوژهاي هسته­اي ايران، يا حمايت يک­جانبه از ثبت اختراع براي شرکت­هاي بزرگ ايالات متحده، اين بازي پابرجاست.

دولت ايالات متحده مشغول ساخت يک نظام نظارت است که «جورج اورول» را شرمنده مي­سازد. در ابتدا ارتش ايالات متحده، وزارت دادگستري و سرويس­هاي اطلاعاتي با شور و شوق هر تصوري که آمريکايي­ها از حريم خصوصي يا   پيش­فرض بي­گناهي مسلم داشتند را با قانونِ ميهن­پرستي مصوب پس از 11 سپتامبر، دور انداختند. «ادوارد اسنودن»، فاش­کننده NSA به تازگي آن‌چه که اولين بار در سال 2005 گزارش شد را تاييد کرده است. دولت ايالات متحده و به طور خاص NSA، در حال رصد کردنِ ارتباطات ميليون­ها آمريکايي (و هر گونه ارتباط با منابع خارجي) در هر دقيقه و هر روز است.21

تکان­دهنده­ترين افشاگري آن است که با وجود حمايت «دادگاه نظارت بر جاسوسي بيگانگان» [FISA]، به نظر مي­رسد بيشتر آن‌چه آن‌ها انجام مي­دهند قانوني باشد. کنگره، بوش، و در حال حاضر اوباما بي سر و صدا دهه­ها (و يا حتا قرن­ها) سوابق قانوني را بازنويسي کرده­اند و قوانيني براي انجام نظارت تقريبا جامع به شکلي کاملا قانوني به تصويب رسيد. هم‌چنين بايد گفت که هيچ کدام از اين‌ها بدون همکاري نزديک مخابرات و انحصار اينترنتي شرکت­هاي: Verizon، AT&T، گوگل و فيس­بوک ممکن نمي­شد. ظاهرا آن‌ها به گونه­اي سخاوتمندانه در حال پاداش گرفتن در نتيجه­ي اين همکاري و يا گرفتن امتيازاتي در قراردادهاي آينده با دولت هستند (شايد حتا زيرسازي چرخ­هايي در کشورهاي فتح شده؟). انحصارات مصنوعيِ مخابراتي تا حد زيادي قوانين و مقررات سودمندي را باقي مي­گذارند که رقابت را کم کرده و سود را بالا نگه مي­دارد. توليدکننده‌گانِ ابزارها و نرم­افزارها براي به اجرا درآوردن مطالبات خود در خارج از کشور تقريبا به طور انحصاري متکي به دولت ايالات متحده (و ارتش ايالات متحده) هستند.

در نهايت، بر خلاف باور عموم، کاربران گوگل و فيس­بوک در واقع کالا هستند و نه مشتري. مشتريانِ واقعيِ آن‌ها آگهي­دهنده­هايي هستند که براي داده­هاي کاربران سور مي­دهند و آن‌ها براي دسترسي به ذره­اي از اطلاعاتِ مشتريان که دارد در NSA متمرکز مي­شود، مي­ميرند.

اين شرکت­ها و کارمندان ارشد آن‌ها، هر کدام انگيزه­اي براي همياري کردن دولت در نظارت دارند. نکته‌ی مورد توجه اين‌که: «مکس کلي» مدير امنيتيِ فيس­بوک يک سال بعد از سرپرستيِ برنامه­ي همکاريِ فيس­بوک با پروژه‌ي جاسوسيِ اينترنتيِ PRISM در NSA، فيس­بوک را ترک کرد تا به طور مستقيم براي NSA کار کند.22 به گونه­اي که «رابرت مک چسني» پژوهش‌گرِ رسانه‌اي عنوان مي­کند: «هيچ کس، به جز شماري از حقوق‌دانانِ مدني، سکه­اي براي نظارت پرتاب نمي­کند.»23

آيا سرمايه­داري بازسازي مي­شود؟

با آن‌که اينترنت در اوايل تهديدي براي سودهاي شرکت­هاي مخابراتي و رسانه‌ايِ سنتي شد، آن‌ها به سرعت سازگار شدند و با ارتشي از تبليغات‌چي­ها، قوانين نگهدارنده­اي نوشتند که بازي را به نفع­شان پيش برد با دوره­اي از دور زدنِ مقررات که در سال 1980 شروع شده و امروز نيز ادامه دارد. به دور از ترويج رقابت و تمرکززدايي، اين کاملا تکان­دهنده است که گوگل، فيس­بوک و توييتر با چه سرعتي سلطه­اي انحصاري را بر سرتاسر بازارهايشان محقق کرده­اند. به عنوان مثال، با توجه به جست‌وجوهاي انجام شده، 7/66 درصد از بازار جست‌وجوي ايالات متحده تا ماه مه 2013 را گوگل کنترل مي­کند. اگر شما دو رقيب بعدي، يعني بينگ مايکروسافت (4/17 درصد) و ياهو (12 درصد) را نيز به حساب بياوريد، 96 درصد تمام جست‌وجوهاي انجام شده توسط آمريکايي­ها از طريق گوگل، بينگ مايکروسافت يا ياهو انجام شده است.24

رابرت مک چسني حتا يک تصوير سر راست­تر از انحصار کشيده است: «در سال 2012، چهار شرکت از ده شرکت بزرگ ايالات متحده از لحاظ ارزش بازار، از جمله شماره يک و شماره سه، غول­هاي اينترنتي اَپل، مايکروسافت، گوگل و AT&T بودند. IBM را به عنوان شرکت پنجم اضافه کنيد. اگر پايين برويم در ادامه، ليست شامل Verizon، آمازون، Comcast، ديزني و همچنين اينتل، سيسکو، Qualcomm، و اوراکل است.» او نتيجه مي­گيرد، «به طور خلاصه، انحصارطلبان اينترنت در منتها درجه­ي فرماندهي ايالات متحده و جهان  سرمايه­داري قرار دارند.»25

اين مستلزم يک پرسش اساسي است: اگر فيس­بوک و گوگل رايگان هستند چگونه اين شرکت­ها پول زيادي را عايد مي­شوند؟ همان‌طور که هر مارکسيستي به شما خواهد گفت، همه­ي آن مربوط به توليد است.

اتصال به هر يک از اين سرويس­ها کم و بيش نياز به يک دستگاه دارد، دستگاهي که بايد توسط کساني توليد شود. تسلط بر استخراج coltan ـ يک ماده­ی معدني متشکل از دو عنصر فلزي (نيوبيم و تانتال) ـ تنگستن و قلع که براي ساخت تلفن­هاي همراه شديدا مهم هستند به يکي از خون‌بارترين مهاجرت­هاي مرتبط با کشف فلزات در تاريخ جهان منجر شد. جمهوري دموکراتيک کنگو «حداقل 64 درصد از ذخاير coltan در سراسر جهان را داراست.»26 بدون انباشته­هاي معدني، آن‌ها قادر به تسلط بر ذخاير کنگو آن‌گونه که در ديگر کشورهاي توليده­کننده عمده مانند استراليا، برزيل و کانادا انجام   مي­دهند، نيستند.27 کنگو در حال حاضر با سقوط اقتصادي و بي­ثباتي سياسي تضعيف شده است و اين عوامل کنگو را به جنگ داخلي و فقر در سال 1990 و در سال 2000 سوق داد.

هر شبه­نظامي و يا جنگ­طلبي قادر به تامين مالي عمليات خود از طريق فروش ساده مواد معدني با به کار گماردن کارگران و با شرايط کاري‌اي تحمل­ناپذير و غير ايمن و مسموميتِ نسلي از مردمِ کنگو بود. معدن‌کاري نيز پر سود است، با توجه به آن‌چه پژوهش‌گراني مانند«سلين مي روود» و «جان کاتو» مي­گويند «در سراسر شرق کشور، سابقا ميزان توليد مازاد به اندازه‌ي کافي براي تغذيه‌ي اهالي آن‌ها رشد نمي­کرد.» اين به خاطر اين است که در ترکيب با خشونتِ گسترده، «مزاياي کوتاه مدت معدن‌کاري، برخي کشاورزان را تشويق به رها کردنِ کشاورزي کرده است.»28

اگر فرض بگيريم که استخراج مواد خام به اندازه کافي کثيف نيست، گوشي­ها، تبلت­ها و کامپيوترها در کارخانه­هاي غول پيکري شبيه به چيزي که «چارلز ديکنز» قادر به تصور کردن آن نبود، توليد مي­شوند. مفتضح­ترين آن‌ها    کارخانه­هاي Foxconn در چين است که در آن گوشي­هاي آيفون با سرعتي بسيار وحشتناک مونتاژ مي­شود. در سال 2011 شرايط آن‌قدر بد بود که «حدود 150 نفر از کارگران چيني تهديد به خودکشي  و پرت کردنِ خود از بامِ کارخانه­ها در اعتراض به شرايط کاري کردند.»29 واکنش Foxconn برآوردن خواسته­هاي آن‌ها نبود، آن‌ها شبکه­هاي توري مانندي براي گرفتنِ هر کارگري که ممکن بود جهتِ پريدن تلاش کند، نصب کردند.

هم‌چنين سِروِرهاي غول پيکري وجود دارند که داده­هاي شرکت­ها و دولت در آن جا گرفته­اند. «اَبَر رايانه­ها» داده­هاي حجيم را پردازش و ذخيره­سازي مي­کنند. اما واقعيت کاملا متفاوت است. با توجه به اشاره‌ي نيويورک تايمز «در قلب هر مؤسسه‌ي اينترنتي، ديتا سِنترهايي وجود دارد که در همه جا پخش و پراکنده هستند و با گسترش ميزانِ اطلاعاتِ ذخيره شده، آن‌ها نيز رشد مي­کنند.» براي مثال سِروِرِ مايکروسافت در کوئينسيِ واشنگتن نياز به انرژي­اي دارد که «براي نيرو بخشيدن به حدود 29000 خانه­ي آمريکايي کافي است.» در حالي که ساکنان محلي و ساير کسب و کارهاي آن‌جا، در سال گذشته 5/9 ميليون وات انرژي مصرف کردند، تاسيسات مايکروسافت 9/41 ميليون وات انرژي مصرف کرده­است. علاوه بر بهره­برداري از شبکه­ي انرژي­اي که برق را از سدهاي رودخانه­ي کلمبيا دريافت مي­کند، تاسيساتي پراکنده با مساحت هفتاد و پنج جريب زمين، با چندين ژنراتور ديزليِ پشتيبان، «روي هم رفته 3615 ساعت در سال 2010 کار کردند.»30

اگر فرض بگيريم که استخراج مواد خام و توليد به اندازه‌ي کافي کثيف نيستند، بي­رحمي «چرخه­ي زنده‌گي» نامساعدِ دستگاه­هاي الکترونيکي به پايان مي­رسد جايي که استخراج و توليد آغاز مي­شود. با تشويق مصرف­کننده‌گان به «ارتقاء» دستگاه­هاي خود، در چرخه­هايي به کوتاهي يک سال، ميليون­ها تُن دستگاه­هاي دور ريخته شده توليد شده است. اين «زباله­هاي الکترونيکي» به هنگام سوزانده شدن مي­توانند مواد شيميايي مانند «سرب، کادميوم، جيوه، پلاستيک پي‌وي‌سي و ديوکسين­هاي بسيار سمي» منتشر کنند يا از طريق مکان‌هاي دفنِ زباله به خاک و زنجيره‌ي مواد غذايي نفوذ کنند. اين زباله­هاي الکترونيکيِ اروپا و ايالات متحده، در آفريقا، هند و چين ريخته مي­شوند. صلح سبز در فوريه 2009 گزارش کرد که «در ايالات متحده، تخمين زده مي­شود که 5080 درصد از زباله­هاي جمع­آوري شده، جهت بازيافت [به شرق دور، هند، آفريقا و چين] صادر مي­شوند. از آن‌جا که ايالات متحده کنوانسيون Basel را امضا نکرده است اين عمل (غير قانوني در اروپا) قانوني است.»31

با توجه به تمام اين‌ها، ادعاي آن‌که ارکانِ سرمايه­داري اساسا تغيير کرده است، مضحک است. اين اولين بار نيست که يک تغيير بزرگ در ارتباطات اتفاق افتاده است. اين نکته ارزشِ پرسيدن را دارد که آيا تغيير از آنالوگ به ديجيتال  تاريخي­تر از تغيير جوهر و کاغذ به راديو و تلفن است؟ آيا اختراع اينترنت، بازي دگرگون­کننده­تري نسبت به کشف برق است؟ نه تنها سرمايه­داري از آن تحولات جانِ سالم به در برده است بلکه آن‌ها را به طرز هولناکي به خدمتِ جنگ، ستم و سود در آورده است. از برخي جهات، اين گونه نوآوري­هايِ چشم‌گير، مشخصه­ي سرمايه­داري است و نه يک عدم انطباق.

تکان دادنِ گذشته

بيشترِ نوشته­ها و ايده­ها در مورد خصوصيات «انقلابيِ» رسانه­هاي اجتماعي توسط يک جريانِ حامي به دوش گرفته مي­شود. از آن‌ها به جاي تحليل، بيشتر تبليغ­هاي سطحي متصاعد مي­شود. در پسِ همه­ي اين‌ها، صحبت کردن پيرامونِ آن‌که آن‌ها چه اهميتي دارند از نظر مالي براي دره­ي سيليکون کاملا پرمنفعت است. اين اشاره اي نيست بر آن‌که ماسون و يا اين فعالان يک رويه­ي سازماني را يدک مي­کشند. اما، به نظر مي­رسد بحث­هاي آن‌ها براي پيشبرد همان  ارزش­هاي مطرح شده در خيابان مديسون انجام مي­گيرد: «تکنولوژي پيشرفته و جديد» برابر است با «خوب و مفيد.» مورخ انگليسي تکنولوژي ـ ديويد ِادجرتون ـ اين شيوه را توضيح مي­دهد:

به ما گفته شده است که تغييرات با سرعتي پرشتاب در حال وقوع است و اين اواخر به طور فزاينده­اي قدرتمند است. متخصصان اصرار دارند که جهان در نتيجه‌ي تکنولوژي در حال قدم گذاشتن به دوره­ي تاريخي جديدي است. در اقتصاد جديد و در دوران جديد، در شرايط پسا صنعتي و پست مدرنِ ما، دانش کنوني و گذشته، ظاهرا کمتر با هم تطابق دارند. مخترعان، حتا در اين دورانِ پست مدرن، «جلوتر از زمان خود» هستند و مادامي که جوامع از چنگِ گذشته رنج مي­برند، تصور مي­شود که انطباق با تکنولوژي جديد، آهسته صورت مي­پذيرد.

چيزهاي جديدي در جهان وجود دارد و به‌راستي که جهان به صورتي راديکال در حالِ تغيير است اما اين طرز تفکر در ميان آن‌ها وجود ندارد.32

پايان‌نامه‌ي اوليه‌ي اِدجرتون اين است که ثباتِ سرمايه­داري نياز به گسترش و تغييرِ اساسيِ ابزارِ توليد دارد تا يک ايدئولوژيِ متناظر را ارائه کند که به جاي سودمندي به «تازه‌گي» اولويت دهد. ممکن است خود او اين وابسته‌گي را ترسيم نکرده باشد اما او ادامه نمي­دهد تا اين ايده را مقايسه کند با آن‌چه که مارکس به صورت «سلطه‌ي ارزش­هاي مبادله‌ای» در برابر ارزش­هاي مصرفی عنوان مي­کند. که در اصل اشاره­اي است به اين‌که چگونه (و اين‌که آيا) يک شي که فروخته  مي­شود مي­تواند با گذشت زمان از يک شي مورد استفاده­ي ديگر، داراي اهميت بيشتري شود.

تاريخچه‌ي فن‌آوري تا حدِ زيادي به‌واسطه­ي مطبوعاتي نوشته شده است که به‌وسيله­ي افرادِ بازارياب، با مصلحت مالي و با مبالغه در بخش­هاي خاصي از آن‌ها در اقتصاد، منتشر مي­شوند. بنابراين تاريخ ما از آن‌چه در گذشته اهميت داشت به احتمال زياد به سمت نيازهاي لحظه­ايِ سرمايه منحرف مي­شود.

به عنوان مثال، دو تا از مهم‌ترين اقسامِ تکنولوژي که مي­تواند جان ميليون­ها نفر را حفظ و از ويرانيِ کلِ کشورها جلوگيري کند، کاندوم و پشه­بند هستند، يکي براي جلوگيري از گسترش بيماري ايدز و ديگري براي جلوگيري از گسترش مالاريا. با اين حال، شما قفسه­هاي Barnes و Nobles با کتاب­هاي پر شده در مورد پشه­بند را نخواهيد يافت و يا ازدحام سرمايه­گذاران براي بازار موادِ دفع­کننده­ي حشرات را به مانند فيس­بوک نخواهيد ديد چرا که هيچ منفعتي در خلاص کردنِ توده­هاي مردم فقيري که به آن‌ها نيازمندند، وجود ندارد.

بنابراين، برخلاف آن‌چه ماسون اظهار مي­کند، فرآيندهاي اساسيِ سرمايه­داري يعني: بهره­برداري، توسعه­ي بي­وقفه، جنگ، مبارزه­ي طبقاتي، به نظر مي­رسد در عالم رسانه و در مواجهه با «انحصار شبکه­اي» به جاي حل شدن، در حالِ تشديد شدن است.

آيا احزاب سياسي موضوع با اهميت ديگري هستند؟

بايد گفته شود که همه­ي خيال‌پردازانِ اينترنتي که تاکنون به مطالبه‌ي  سرمايه­داري لبيک گفته­اند، اساسا با هم تفاوتي ندارند. وجه مشترک واقعيِ بين خيال‌پردازانِ اينترنتي اين است که همه چيز به اندازه­ي کافي براي ارائه­ي  فرم­هاي سازماندهيِ «سنتي»، مانند سازمان‌هاي سوسياليستيِ انقلابي تغيير کرده است، و يا حتا گروه­هايي که به سادگي رهبراني انتخاب کرده­اند نيز منسوخ  شده­اند. اين روشن نيست که آيا آن‌ها به سادگي ذهن خود را با توجه به تحولات تغيير داده­اند و يا هميشه فکر کرده­اند که اين سازمان‌ها در عالي­ترين موقعيت خود بوده­اند. با اين وجود، اتفاق نظر در مورد اين‌که اين بحث در جنبش اشغال پيش برده شد، به عنوان نمونه، دليلي کافي براي بررسي شايستگي آن است.

استدلالِ خيال‌پردازانِ اينترنتي بر تلقيِ خاصي از چگونگيِ شيوع و گسترش مبارزات مبتني است. اگر آن را در گفتارهاي مارکسيستيِ سنتي پيش ببريم، آن بحثي در مورد «مسئله­ي خودانگیخته‌گی و يا سازماندهي کردن» است.

مطالعه­ي منازعات بين انقلابيِ لهستاني «رزا لوکزامبورگ» و «لنين» در مورد اين موضوع براي هر فعالي ضروري است.33 با اين حال، يک منازعه­ي متاخرتر در عرصه­اي مشابه بين روشنفکر مشهور «مالکوم گلدول» و پروفسور«کي شرکي» استاد NYU رخ داد.34 منازعه آن‌ها حول محور دو پرسش بود: آيا  رسانه­هاي اجتماعي باعث شکل­گيري اعتراضاتي احتمالا بيشتر از قبل مي­شود؟ آيا سازماندهي از طريق رسانه­هاي اجتماعي باعث پيروزي­هايي احتمالا بيشتر از قبل مي­شود؟

شرکي پاسخ­هايي تصديق آميز به هر دو پرسش مي­دهد در حالي که پاسخ گلدول به پرسش اول قابلِ بحث بودنِ آن و به پرسش دوم ترديدي قاطعانه است.

گلدول پيش از آن، در مقاله­اي براي نيويورکر که اکنون شناخته شده هست، با معرفي مفاهيم «ارتباطات با تکيه بر روابط قوي» و «ارتباطات با تکيه بر روابط ضعيف» شک گرايي خود را به خطر انداخت. گلدول مي­نويسد، «پلت فرم­هاي رسانه­هاي اجتماعي پيرامون روابط ضعيف ساخته شده­اند. توييتر راهي براي دنبال کردن (يا دنبال شدن) به‌وسيله­ي افرادي است که ممکن است هرگز ملاقات نکرده باشيد. فيس­بوک وسيله­اي براي مديريتِ موثرِ آشنايان است. براي حفظ کردنِ تماس با افرادي که به گونه­اي ديگر قادر به تماس با آن‌ها نخواهيد بود. به همين دليل شما مي­توانيد هزاران دوست در فيس­بوک داشته باشيد امري که در زنده‌گي واقعي هرگز پيش نمي­آيد.» گلدول نتيجه مي­گيرد که «مادامي که بپذيريم که توانايي­هاي ذاتي­اي براي اين شيوه از سازماندهي فعالان وجود دارد، روابط ضعيف به ندرت به فعاليت­هاي پرخطر منجر مي­شود.»35

گلدول، ارجاع مي­دهد به مطالعه‌ي انجام شده توسط جامعه شناس دانشگاه استنفورد «داگ مک آدام»، «که انصراف­دهندگان از «کمپين تابستان آزادي* [مي سي سي پي]» را با شرکت­کنندگاني که در آن‌جا ماندند مقايسه کرد و کشف کرد که آن‌گونه که ممکن است انتظار برود، اختلاف اساسي بين آن‌ها وجود نداشت.» مک آدام دريافت که آن‌هايي که مدتي طولاني­تر باقي ماندند به طور ساده روابط شخصي و اجتماعي بيشتري با ديگر افراد حاضر در آن جنبش  داشته­اند. «لازم شد که همه­ي داوطلبان ليستي از تماس­هاي شخصي خود ارائه کنند آن‌ها از آن افراد خواستند که آن‌ها را از فعاليت­هايشان مطلع نگه دارند شرکت­کنندگان نسبت به انصراف­دهندگان تمايل بيشتري داشتند تا از ميان کساني که به مي سي سي پي مي­رفتند دوستان نزديکي به دست آوردند. مک آدام به اين نتيجه رسيد که فعاليت­هاي پرخطر، پديده­اي «با تکيه بر روابط قوي» هستند.»36

گلدول دارد به سادگي بيان مي­کند که فعالاني که کم و بيش عمري از آن‌ها گذشته است در طول اين ساليان معروف شده­اند: مسائل مربوط به تجربه و ايجاد تحولات اساسي اجتماعي يک تلاشِ پاره وقت نيست.

شکي وجود ندارد که ابزارهاي جديد و قدرتمندي براي فعالان موجود است. در چنين فضايي حتا ممکن است احتمال بيشتري وجود داشته باشد که ظلم و ستم و مبارزه بتواند سريع­تر و دقيق­تر از هميشه تعميم داده شود. با اين حال، در نتيجه­ي جنبش حقوق مدني و در حال حاضر انقلاب مصر به وضوح نشان داده شده است که اعتراض توده­ها تنها يک رويداد از مبارزه­اي مديد و طولاني است. لحظه­هايي در حينِ ويران شدنِ جهان، اشخاص نيز براي هدايتِ مبارزه مهم بودند.

در اين تلاش، چپ بايد يک فضاي دموکراتيک به غير از مدل جنگ سرد حزبِ «همه چيز دان» هدايت­کننده­ي جنبش از بالا، ايجاد کند. رد وضع موجود و رد شيوه­هاي ضد دمکراتيک احزاب قديمي استالينيستي، به طور همزمان، کاري سخت است.

با اين حال، چشم اندازِ خيال‌پردازانِ مجازي پاسخ رضايت­بخشي براي اين مشکل ارائه نمي­دهد. در اين مورد، گلدول درست مي­گويد. اولويت دادن به تلاش براي ايجاد روابط ضعيف به هزينه­ي ساختن اشخاص قوي، يک استراتژي پيروز نيست. اين يک استراتژيِ آلوده شده به‌واسطه­ي پافشاريِ سرمايه­داري در بازاريابي و تبليغات است. اين چشم‌اندازي است که آگاهانه و به عمد از فکر کردن درباره­ي روزِ بعد از اعتراض سر باز مي­زند و در آن کوشش­هايي براي زدن برچسب­هايي هم‌چون «ضد دمکراتيک» انجام مي­شود. اين استراتژي در شرايط انقلابي مي­تواند، به معناي واقعي کلمه، خودکشي باشد.

نتيجه

«در مقايسه­اي با ايام پيش از سرمايه­داري، مي توان گقت که در هفته­اي پيشتر از آن‌که اين عبارات را بخوانيد، نسبت به هر قرن تصادفا انتخاب شده­ي پيش از 1700، تغييرات تکنولوژيکي بيشتري در جهان رخ داده است.»37 دوره­ي جاري چالشي براي چپ پيشکش مي­کند. همه چيز تغيير کرده است، باز هم همه چيز خيلي آشنا به نظر مي­رسد. ميلياردها نفر از مردم، روزمره­اي درگير با تکنولوژي دارند که به دشواري شبيه به روزمره­هاي والدينشان يا حتا خودشان در پانزده سال پيش است. ظهور رسانه­هاي جمعي، سيستم­هاي مالي ديجيتالي و  هدايت­کنندگيِ سرمايه تحولاتي مهم هستند و آن‌ها پرسش­هاي مهمي را به بار مي­آورند.

يک جنبش چگونه با خراب‌کاريِ اجتناب ناپذيرِ اقتصادي که ممکن است  به‌وسيله­ي طبقه­ي ثروتمندِ ستيزه­جو با فشار دادن يک دکمه به راه انداخته شود، برخورد مي­کند؟ چگونه فردگراييِ بيش از حد ترويج شده توسط نئوليبراليسم با تعاملات اجتماعيِ ديجيتالي ترکيب مي­شود تا آگاهي طبقاتي را تحت تاثير قرار دهد؟ ما براي به چالش کشيدن يک دولت فراگير و ديجيتال تحت رژيم نظارت، چگونه سازماندهي کرده و ارتباط برقرار کنيم؟ اين پرسش­ها تنها آغاز راه است. نمي­توان جريان تحول را ناديده يا سردستي گرفت.

هنوز، هر نگاهي تحت پوششِ انقلابِ ديجيتال نشانه­هاي سرمايه­داريِ کهن را آشکار مي­کند: پول، آلودگي، انحصار، نابرابري، استثمار، جنگ و ظلم و ستم. تاکيد بر تداوم و يا تغيير راديکال ممکن است وابسته به لحظه­اي سياسي باشد، اما ارتباط بين اين دو بايد فهميده شود. نظريه­هاي ما و تجزيه و تحليل­ها از گذشته نه مي­تواند به طور کامل دور انداخته شود و نه مي­توان آن‌ها را بدون تغيير، اعمال نمود.

سه محقق برجسته­ي علوم سياسي در تحقيقي جديد دريافته­اند که مشارکت سياسي در اينترنت، به جاي آن­که روشي براي غلبه بر نابرابري در جامعه ارائه کند، آن را بيشتر بازتاب مي­دهد. و آن‌ها ـ و به ويژه شرکت­ها و انجمن­هاي بازرگاني ـ  بدون تضعيف سازمان‌هاي ديگر، با فيس­بوک و توييتر بر ترافيک اينترنت تسلط دارند و با هر گونه سازمان‌هاي ديگري که درگير فعاليت­هاي سياسي هستند، در تقابل قرار مي­گيرند.38

دلالت­هايي نيز براي عمل‌گرايان وجود دارد. رسانه­هاي اجتماعي و به خصوص اينترنت تلفن همراه حتا در فقيرترين محله­ها و کشورها نفوذ کرده­اند. شخص نمي­تواند از کامپيوتر و يا اينترنت با اين عنوان که آن‌ها مي­توانند براي برخي افراد مرعوب­کننده باشند، اجتناب کند.

اين نيز خطاست که ارسال مقالات در فيس­بوک و وبلاگ نويسي را با بحث واقعي و گفت‌وگو با مردم واقعي به اشتباه در هم بياميزيم. هر کسي ترجيحات خود را خواهد داشت و آزمودن ابزارهاي جديد، هنگامي که پديدار مي­شوند ضرورت خواهد داشت. فعالان بايد به دقت و سنجيده در مورد آن سطح از تعامل آنلاين که براي درجه فعاليت­هايشان لازم مي­شود تامل کنند. در نهايت، چپ به گروه­هايي از افراد نياز خواهد داشت که در مورد فن­آوري­هاي جديد آموزش ديده­اند و اين هدف روشن را دارند که در برابر اقتدارگرايان و هنگامي که آن‌ها ناگزير ارتباطات را قطع مي­کنند، پيشروتر باشند. در واقع شخص نمي­تواند با يک حمله­ي ساده­ي اينترنتي به دولت ضربه­اي وارد کند.

چپ به تعداد زيادي از افراد آشنا با آرايش­هاي گسترده­ي تاکتيکي و افرادي که درس­هاي گذشته را به خاطر سپرده­اند، نياز خواهد داشت. ويدئوهاي آنلاين ممکن است پس از ضرب و شتم پليس جرقه­اي جهت همبستگي ما براي صف‌آرايي مجدد ايجاد کند، اما برنامه­ريزي دقيق، اجرا، و يک درک قوي از چگونگي پيروز شدن، مانع از گسيختن تمام سنگرهايمان توسط اقتدارگرايان خواهد شد.

همان‌گونه که براي احتراز از بازوهاي سرمايه­داري هيچ راهي جز خارج شدن از مختصات سرمايه­داري وجود ندارد، براي دوري کردن از سرمايه­داري نيز هيچ راهي جز استنتاج خود در درون سرمايه­داري وجود ندارد. در اغلب موارد،   جنبش­هاي اجتماعي بايد با قدرت بسيار متمرکز دولت و نهادهاي اقتصادي که از آن محافظت مي­کنند، روبرو شوند. ما نياز داريم فراتر از «افراد شبکه شده» برويم و با طبقه­ي کارگر متشکل، قابليت مبارزه­ي جهاني را به وجود آوريم.

از طرف ديگر، اين ايده چيز تازه­اي نيست. انقلابي روس «لئون تروتسکي»، در نطقي مبهم اما جذاب براي کنگره­ي بين الملل اول در مجمع دوستان راديو، ادغام مبارزه­ي طبقاتي و تکنولوژي را اين گونه به تصوير مي­کشد:

لازم است که در آن روز، زماني که کارگران اروپا ايستگاه­هاي راديويي را تصرف مي­کنند، زماني که پرولتارياي فرانسه برج ايفل را به دست مي­آورند و از قله آن به همه زبآن‌هاي اروپايي اعلام مي­کنند که آن‌ها اربابان فرانسه هستند (تشويق حضار)، در آن روز و ساعت نه تنها کارگران شهرها و صنايع ما، بلکه دهقانان روستاهاي دور افتاده نيز، ممکن است قادر به پاسخ به نداي کارگران اروپايي باشند: «آيا صداي ما را مي­شنويد؟» «ما مي­شنويم رفقا و به شما کمک خواهيم کرد!»39


1.    Nicole Hall, “Are There REALLY More Mobile Phones Than Toothbrushes?,” The Sixty Second Marketer; http://60secondmarketer.com/blog/2011/10....

2.    Andy Carvin, “In Iran, The Revolution Will Be Tagged,” NPR, June 19, 2009.

3.    Yasmine Ryan, “How Tunisia’s revolution began,” Al Jazeera English, January 26, 2011.

4.    Uri Friedman, “The Egyptian revolution dominated Twitter this year,” Foreign Policy, Monday, December 5, 2011, accessed July 9th, 2013, http://blog.foreignpolicy.com/posts/2011...

5.    “World Internet Usage and Population Statistics: June 30th, 2012,” Internet World Stats, http://www.Internetworldstats.com/stats.htm

6.    Uri Friedman, “The Egyptian revolution dominated Twitter this year,” Foreign Policy, Monday, December 5, 2011.

7.    Charles Levinson and Margaret Coker, “The Secret Rally That Sparked an Uprising,” Wall Street Journal, February 11, 2011.

8.    Ibid.

9.    Evgeny Morozov, “Facebook and Twitter are just places revolutionaries go,” Guardian, Monday, March 7, 2011.

10. Frances Carincross, The Death of Distance: How the Communications Revolution Is Changing our Lives (Boston: Harvard Business Review Press; Revised Edition, 2001), 279.

11. Paul Mason, Why It’s Kicking Off Everywhere: The New Global Revolutions (Verso: January, 2012), 77.

12. Ibid., 84.

13. Ibid., 144–145.

14. Ibid.

15. Ibid., 77.

16. Daniel Ionescu, “Has Wikipedia Beaten Britannica in the Encyclopedia Battle?”, PC World, Mar 14, 2012.

17. Nicole Colson, “Activism sways a Zimbabwe court,” Socialist Worker Online, March 22, 2012; http://socialistworker.org/2012/03/22/ac...

18. Melissa Bell and Elizabeth Flock, “‘A Gay Girl in Damascus’ comes clean,” Washington Post, June 12, 2011.

19. Editor, “Poll: Pycon, Playhaven, Anonymous, Adria Richards and online sexism. Where did it all go wrong?,” Independent, March 22, 2013.

20. “Jewish Internet Defense Force”, Wikipedia; http://en.wikipedia.org/wiki/Jewish_Inte....

21. James Risen and Eric Lichtblau, “Spying Program Snared US Calls,” New York Times, December 21, 2005.

22. Rebecca Greenfield, “Facebook’s Former Security Chief Now Works for the NSA,” Atlantic Wire, June 20, 2013; http://www.theatlanticwire.com/technolog....

23. Robert W. McChesney, Digital Disconnect: How Capitalism is Turning the Internet Against Democracy (The New Press, March, 2013), 169.

24. Jennifer Slegg, “Google, Bing Both Win More Search Market Share,” Search Engine Watch, June 18th, 2013, http://searchenginewatch.com/article/227....

25. McChesney, Digital Disconnect, 131.

26. Inés Benítez, “Two Children May Have Died for You to Have Your Mobile Phone,” Inter Press Service News Agency, Sept 14, 2012.

27. “Coltan”, Wikipedia, accessed July 9th, 2013, http://en.wikipedia.org/wiki/Coltan.

28. “Scarcity and Surfeit: The ecology of Africa’s conflicts,” African Centre for Technology Studies and Institute for Security Studies (South Africa, 2002): 171; http://www.issafrica.org/pubs/Books/Scar....

29. Malcolm Moore, “‘Mass suicide’ protest at Apple manufacturer Foxconn factory,” Telegraph, Jan 11, 2012.

30. James Glantz, “The cloud factories: Data barns in a farm town, gobbling power and flexing muscle,” New York Times, September 23, 2012.

31. “Where does e-waste end up?”, Greenpeace International, Feb 24th, 2009, accessed on July 9th, 2013, www.greenpeace.org.

32. David Edgerton, The Shock of the Old: Technology and Global History since 1900 (London: Oxford University Press, 2006), ix.

33. The relevant texts are: Rosa Luxemburg, “The Mass Strike, the Political Party, and the Trade Union,” The Essential Rosa Luxemburg (Chicago: Haymarket Books, 2006); Vladimir Lenin, “What is To Be Done,” available at http://www.marxists.org/archive/lenin/wo....

34. Clay Shirky, “The Political Power of Social Media: Technology, the Public Sphere, and Political Change,” Foreign Affairs, Jan/Feb 2011.

35. Malcolm Gladwell, “SMALL CHANGE: Why the revolution will not be tweeted.”, The New Yorker, Oct 4th, 2010.

36. Ibid.

37. McChesney, Digital Disconnect, 46.

38. Kay Lehman Schlozman, Sidney Verba and Henry E. Brady, The Unheavenly Chorus (Princeton, N.J.; Princeton University Press, 2012), 483-533.

39. Leon Trotsky, “Radio, Science, Technique and Society”, Marxist Internet Archive



* دره­ي سيليکون (Silicon Valley) منطقه‌اي در حدود ۷۰ کيلومتري جنوب سانفرانسيسکو در حومه­ي سانتاکلارا در کاليفرنيا است که مقر بسياري از شرکت­هاي مطرح انفورماتيک جهان (فيس­بوک، گوگل، مايکروسافت، ياهو، اينتل، اي ام دي، ادوبي سيستمز، اپل، اسوس، اي بي، اچ پي، اوراکل، سيسکو سيستمز، انويديا، سيمانتک، سان ديسک، دل، ان ويديا، هيتاچي، لينکداين، مکستور، مک کافي، موزيلا، فوجيتسو، آي بي ام، آمازون، پي بال، پالم، توييتر و ده­ها شرکت بزرگ ديگر) است. نام اين منطقه برگرفته از تعداد زياد شرکت­هايي است که تراشه­هاي سيلسسيمي توليد مي­کردند.

* نرم‌افزارهاي متن باز (Open Source) نرم­افزارهايي هستند که کاربران مي­توانند در کدهاي آن‌ها بدون محدوديت تغيير ايجاد کنند و اشکالات آن‌ها را برطرف کنند. اين نرم­افزارها به صورت آزاد و بدون محدوديت در دسترسي، قابل توزيع و تکثيير هستند و اکثر آن‌ها فاقد مالکيت تجاري يا انحصاري هستند.

* تابستانِِ آزادي (به عنوان پروژه­ي تابستانِ مي سي سي پي نيز شناخته مي­شود) يک کمپين در ايالات متحده بود که در ژوئن 1964 و با عنوان ثبت­نام بسياري از راي­دهندگان آمريکايي آفريقايي تبار که در طول تاريخ از راي­گيري کنار گذاشته شده بودند، راه­اندازي شد.