در لبه ستیز باید ایستاد

هادی ستار زاده

    

لازمه سیاست ، تفکر  و گفتمانی جدی است در باره نطام فکری که از یک پارچگی نظری برخودار باشد ، در نبود چنین زمینه ای ،  کنش مناسب به  سیاست  وجود نخواهد داشت . کنش تنها در انطباق و در راستای تغییر سیاست بر اساس تغییر در شرایط درونی موضوع  که تفکر می خواهد در باره آن حکم بدهد و سیاست را جهت بخشد، رخ می دهد. و لازمه تفکر اساسی و ناب ، چشم گرفتن از  کردار های روزانه ، یا همراه نشدن با امری که  در پوشش تغییر، تغییر نکردن شرایط سابق یا رخداد دورغین را در آستین دارد. به ورای گفتار روز رفتن  و دست یافتن به آنچه اساسی ، ناب  تفکری را طلب می کند ، که از دامهای که مانع تفکر مستقل می باشند با هوشیاری گریخت. تنها با چنین ذهن درگیری  می توان روی موضع گیری درست سیاسی در این روزگار دهشت انگیز حساب باز نمود.و ان ذهنی  که تفکر کردن نه روی موضوعاتی که عام اعلام میدارند، بلکه اندیشیدن به  موضوعاتی که هنوز  پا به عرضه آگاهی نگذاشته اند، اما همسفر خیال اند ، سنگ چین گفتمان جدی هستند در جهت جلو رفتن و نه تکیه زدن به شعار روز. در این گفتمان  تازه  است،که تاریخ تهی از آرای غیر تاریخی می گردند.  شرایط و مناسبات اجتماعی را از دورن  دیدن  موجب عمق نگری و دست یافتن به نیروی بر سازنده است. همانطور که سرمایه داری نیازمند تغییر مداوم است. فرودستان  و آنها که هیچ سهمی ندارند  مناسب با همین نیاز متقابل  به تغییر ضرورت می بخشد. همچنان که در برابر سرمایه داری وحشت انگیز انباشت سرمایه  قرن نوزدهم در مقابل آن اصطلاح  " جامعه انسان باور"  وارد ادبیات سیاسی  گردید. " جامعه انسان باور"  بدون نشانه ای از تعلق داشتن به  سیاست  نیروی  که ،از آن میراث پدری ،  نژادی، و خونی می باشد. به جامعه  ایده ال آزادی مبادله را بشارت می دهد. و آین  آزادی مبادله  که سر سطر جامعه ی استثماری است ، سد راه برابر طلبی و شهروند بودن انسان ها را بدون هیج  امتیازی است.  و بنام  حق مردم سیاست را در حلقه  پیروان مومن حزب مبادله و یا حزب ایدئولوژیک  محصورمی سازد. و حلقه بسته مسیحی و برادران مومن را ایجاد می کند.  این حلقه بسته  در جامه آزادی و یا عدالت خود نمائی می کند. از تناقضی دورنی در رنج اند . و آن ، مانع شدن از حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان است.  همان سیاستی که  " نگری  آنرا سیاست " بر سازننده " می نامد . در همین تناقض است که   کنش سیاسی " سلب شده گان از مالکیت"  تنها به بر کناری قدرت سلطه خاتمه نمی یابد  اقدام .،  بلکه  سرکوب قدرتی است که  که مانع برخوداری  آنها از حق رهائی بخشی است. این امری همگانی ، به نقل از کانت که ملهم از پل قدیس است " بر دوش  خود مردم است" و مردم ضامن آن در برابر یکدیگرند.  منبع خود رهائی در همین جاست، و تفکر  بایستی در همین موقعیت به زبان جاری می شود. و  اعلام سیاست کند. و آن سیاست چنین فرمان می دهد. ما حق داریم سازمایابی داشته باشیم، و بدون تبعیض وارد حیات اجتماعی  و نهاد های آن شویم. سیاستی که روح همگانی را اعلام می کند.  اینبار آتن  با حضور آنها که هیچ چیز ندارند بر حذف دیگری خط ابطال می زنند. و آنچه تفکری که خود را به یک امری کلی مبدل ساخته است.

 جنبش های  اجتماعی تا کنون بر مطالبات شناخته شده تاکید کرده اند. اما ، سیاست  رهائی بخش بر مطالباتی اشاره دارد، که هنوز در آگاهی  حضور عیان ندارد  جنبش های تاکنونی مدام بر عام بودن ، که همان زمینه امر کلی شدن است  و نشان  نمانیدگی عام  بر سینه خود نصب و  آنچنان که مارکس امر کلی را در نمایندگی عام دانستن یک سیاست که  " خود را  طبقه کلی نامیدن"، است ، خود را مردم مردم شمردن  که بدنبال خود سلطه را  پی آمد خواهد اشت. و از آنجا که خود را مجری امر جاری و تثبیت شده جنبش می فهمد و اچشم اندازی بر فراتر از آنچه بر مطالبات روشن است نمی خواد داشته باشد. و بادیده مقاس مابانه به جنبش امروز و نه به فردای آن می اندیشد و با استفاده از ایده های که متعلق به ایده های مردم است در جهت افزایش خودمختاری قدرت بهره می گیرد. از آنجا که کنش سیاسی تابع شرایط دورونی است پس در شرایط کنونی کنش سیاسی از حاکمیت  و سلطه سرمایه داری سر بلند می کند. ناعادلانه بودن موقعیت های انسانی که در همسایگی  دارندگان ثروت زیست می کنند. سرمایه  "هیولائی با دستبرد زدن به ارزش ، بزرگ ،بارور و تکثیر می شود" . با خشونت آشکار و پنهان به یک همانی فرا می خواند جهان را، " با من باش، اگر می خواهی از مومنان باشی"این بیان درخشان والتر بینامین  پرده را پس می زند، این  "همان بربریت نهان تمدن هاست" .  این همان حکم خدایگان عصر تاریکی و حاکمیت مسیحائی  به روایت کلیسای واتیکان  و بنیادگرائی اسلامی است. و صحنه نمایش آن دست گسترده سرمایه بر جهان،  در  عادت ها و سنت های  نهادینه شده در اندیشه سلطه است.حامی و مشوق روح  فزون طلب  سرمایه  نظارتگر و مراقب تحرک "دستان جمع" است.  با تکیه قدرت پراکنده شده سلطه  در نهاد های  اجتماعی و در تربیت  و آموزش ،  هر گونه شورش را تحت نام مردم  سرکوب می کند.  شورش، همان  تهدید روابطه مبادله ، وتعیین کننده  هویت واقعی  ارزش است.   جنبش رهائی بخش در همین میدان می رزمد . در طرد همین سیاستی که مانع از خود رهائی است. و به بیدار شدن  تفکر  برابر طلبی و آزاد خواهی  و خود را به عرصه مطالبات نهفته در صنودقچه فردا که هنوزدر عرصه حضور ندارند  آما وجودی پنهانی دارند تکیه می کند. به مانند " قواعد دستور زبان که بر آن مشرف نیستیم ،و آگاهانه از کار کرد آنها برخودار نیستیم." سرچشمه مقاومت از همین امر حسی آغاز می شود، که همچون سایه ای در آفتاب ، در شب مهتابی ،  همزاد پرسشگری انسان وآگاهی از حضور خود در جهان می باشد.

  جنبش رهائی بخش در پی عدالت و برابر طلبی است. اماعدالت چیست و ازادی  به چه مفهوم است ؟ "عدالت  غایب همیشگی که از حضور بی عدالتی  باز نمائی می شود.درد و رنج و شورش نشانه بی عدالتی و عدالت یک اسم معنا  ، یک تفکر فلسفی ست ، و راهنمای یک جهت گیری سیاسی ، سیاستی دور از امور سطحی و آن سیاست برابر طلبانه است. مشروط شدن به حقیقت است.  آن باز نمودن میدانی برای ابراز توانائی جمعی و آنچه وجود حیوانی را به سمت انسانی شدن تسخیر می کند."

 تفکر تجربه گرا امکان شدن را قطعیت می بخشد.  و قوانین  را فرا تاریخی قلمداد می کند. و به پیشگوئی دست می زند. و عدالت را در تابعیت قانون معنا می بخشد. و مرجع گراست. به مانند فرقه مذهبی تفسیر به معنا و حکم با ارزش ابدی اعلام می کند. هر موردی دیگر را مثلا گفتن اینکه " ما" یک مجموعه است با دنیائی از از تفاوت ها را خوش ندارد،! نمی تواند از چنگال تناقض دورنی خود بگریزد. و سرانجام به همان اعلام  عام بودن  ، و مردم مردم بودن، به سیاست خود رهائی پشت می کند و تفکر منتقد و ستقل را به محاکمه می کشد. و قلم را در دوات قدرت جوهر می زند. مانع از تعیین سرنوشت مردم توسط خوشان می شود .و به تولید و تحکیم سلطه در زیر پرچم مطالبات شناخته شده ارابه سلطه را پی می راند. که حاکی از بی اعتمادی  که  به توانائی جمع است.  خواستار تابعیت ابدی از انقلابیونی می باشد. و نطفه سرکوب خود رهائی  در همین جا بسته می گردد. و تفکر کردن در بیم مرگ فرو می رود. همین سد را ه خود رهائی است. که در گفتار نیچه به خوبی عیان است."  توهم بزرگ روشنفکران در دنبال روی توده ها از آنها، در شکست کمون پاریس چنین می سرائید "تمامی خدایان مرده اند. اکنون ابر مرد زند گی خواهد کرد" و این همان سر بر آوردن قدرتی است " شورو شوق تازه"  را از رمق می اندازد. 

 تلاش آدمی برای رهائی از سلطه است. تاریخ مملو از حماسه نیرو هاست،از به بند کشیدن ، یا از  بند رهیدن . و رهائی همچنان نخ سرخی تاریخ بشریت  را به هم تافته است. تفریق  آزادی از جوهره زندگی  آمکان شدن را نیست  و نابود می کند. و زمینه  بازگشت به اسطوره ، ومتوسل شدن به فیض الهی را  دامن می زند. آزادی  قضاوت در گفتمان روزمره  تعمیق و از ترس می رهاند، وقدرت تصمیم جمع را فزونی می بخشد.   اعلام " طبقه کلی عام " نمودن به کلام روپسپیر خاتمه خواهد یافت . که سرکوب آزادی و خواست مطلبات مردم مردم شدن را چنین بیان میدارد، ستیزبا استبداد خواست جلو روی مردم امر جادوانه ، اما سرکوب خود رهائی قانونی کلی و فوری اعلام می کند. و در سرزنش مخالفان چنین می گوید. "  انجام مصیبت کوچک  برای رونمانشدن  از مصیبت بزرگ را بایستی  امری موجه قلمداد  کرد" .

 فهم  یک جانبه  از آزادی ،  کمونیست لیبرالها را بر سر شوق آورده ،   وارد بازی بدون برد شده اند. و با تکیه بر ده فرمان  اولیوه مالنده مانیفست  نجات بخش جهان را  از رنج ، آشوب، و ترسیم کننده جهان بهتر ، به عنوان  نسخه حل مشکلات چنین تجویز می کند. همانا مشارکت ، تفاهم و همکاری ،احترام گذاشتن به فرهنگها، حفظ محیط زیست، شفافیت در معاملات ، همدردی و شریک شدن با دیگران ،خلاق بودن و اهل کار ثابت، و سرا نجام  مردن با تهی دستی  . بدین  ترتیب  چهره جهان تغییر می کند. و انقلاب جهانی  همه چیزرا  در مسیر مناسب بیش خواهد برد.  می توان هم خیال محبوب را  "سود" در سر داشت ، هم به یاری مردمان درمانده در پشت دیوار سرمایه داری اندیشید. و از آنجا که  دیگر طبقه مورد استثمار  موجود نیست،  تنها می ماند بعضی از مشکلات گربیان گیر جامعه بشری . که در سایه انقلاب  جهانی شدن سرمایه می توان بر آنها غلبه  نمود. و کاری انسانی صورت داد. مثلا به همه کوکاکولا  تقسیم کرد تا جهان از لذت همگانی بهره مند شوند. تا گفته ی آلن بدیو  به حقیقت بپیوند، " زمانه ما  عاری از جهان " است.

با نگاهی به افریقای جنوبی با جنبش عظیم اش که آخرین سنگر آپارتاید را در هم شکست. و جنگ نژادی را پایان داد . صلحی را اعلام نمود که در پنهان یک جنگ تمام عیار دربرابر سیاست خود رهائی مردم است. چرا که انقلاب بر علیه اپارتاید در مرزهای  سهم دهی به تیره پوستان در سیاست چرخش تغییر بدون اینکه چیزی تغییر کند و یا به گفته آلن بدیو" رخداد نما" صورت بگیرد ، و جنبش رهائی بخش فریب دلفریبانه سرمایه را  بخورد.  یا در برزیل آزادی  و رهائی از دست خوانتای نظامی نتوانست ، طلوع افتاب  را از تابیدن بر پشت کاوشگران زباله محروم سازد. آن پرستو های کوچک غمگین را اشیانه  ای بدهد . بنابراین  آزادی بدون برابری و برابری  بدون آزادی امری میان تهی و پوچ است. و جنبش رهائی بخش که معنای دورنی اش تعیین سرنوشت مردم توسط خودشان است  راه گشا می باشد.

 در حالی که سرمایه  با انواع ترفند های فرهنگی و فشار های  اقتصادی، طوق  بر گردن انسان چند پاره شده انداخته است. تفکر انتقادی نسبت به حاکمیت سرمایه ، با فرا رفتن از تغییر شرایط بیشتراز واقیعیت ملموس و روزمره  به افق های دور دست توجه دارد، به نوعی نگاه، که بیشتر الاهیاتی است  تا مبارزات  عینی در   وضعیت " فرا رفتن ذهنیت از عنیت " قرار گرفته است. ؟  مقاومت  در حوزه های گوناگون با مطالبات  و خواست های ویژه  ادامه دارد . یافتن وجه مشترک برای پیوند دادن در جهت تغییر وضعیت  از جانبی  و از طرف دیگر  گشوده گی بر مطالبات بر سازننده  وطیفه تفکر امروزین است . و توجه داشت که در ین گفتمان جدی  جائی برای هژمونی یک گفتمان وِژه وجود ندارد. در عصر خود رهائی ، که به عصر انسان مدرن ، بنا بر تقسیم بندی فوکو می باشد. که تلقی از انسان را به عنوان فاعل شناسائی و هم امر شناسائی  مورد نظردارد. باور به  هیچ حکم غیر تاریخی ، و با ارزش های ابدی ندارد ، به پیشگوئی بی اعتقاد ، نه اثبات گراست که سر از فرجام شناسائی سر در آورد. و نه تقلیل گر انسان ، که حاکمیتی بیرونی بر او فرمان براند. انسان مدرن  تاریخ را نه یک روند یک دست ، بلکه آنرا نتیجه اتفاقات پیچیده ای  از اتفاقات وامور کوچک و بزرگ و تحت تاثیر هجمه قدرت سلطه در تمامی حوزه های زندگی بیان می کند. ازعصر کلاسیک فاصله گرفته ،  و ترجمه گر زبان خدا نیست . ایمان را فریب خوردگی ،استتاری برای عدم پرسشگری و اندیشه مطلق خواه را نشانه ای از بیناد گرائی می داند.

 اندیشه مطلق خواه ، همان کنترل خود نظارتی ، که قدرت  آنرا نهادینه می کند. و نقد را  بر نمی تابد. با تکیه به نشانه ها  تعیین یافته  برنفی  وجود استقلال اندیشنده (انسان) مهر تائید می میزند. و به فرجام شناسی باور، و در سایه ایدئولوژی احساس امنیت می کند.زیست گاه  تفکر کلاسیک  علم گرایی قرن نوزدهم است . قرنی با تمامی گفتمان و کردار ها در حوزه همان قرن .  بنابر آن هر وجودی  در جدولی قرار می گیرد. و تنها انسان است، پا از آن معرکه بیرون نهاده است. انسان ناطق ، که به امر بیرونی به تجزیه و شفافیت بخشی به چگونه بودن هستی  و بودن خویش راز گشائی می کند. قرن مقاومت و مبارزه برای نفی مشرف بودن  بر حیات است. عصر علم باوری ، که در تداوم تاریخی  در سایه قدرت به قطعیت کامل می رسد.

 پایه گفتمان جدی  انسان مدرن، در عصر  حاکمیت سرمایه ، که هر گفتمانی به غیر از گفتمان قدرت  در فقر رسانه ای قرار دارد . در شرایطی که ، هر گونه واکنش غیر خودی ، با سیاست عملگرا، و  جباریت  با یک حکم و کلماتی و دستور زبانی  مشترک ، اما با معنای دیگری  سرکوب می گردد .  " جنبش رهائی بخش  سلب شده گان" چه گفتمان جدی را بایستی دنبال کند؟

در ابتدا مشخص نمودن شرایطی که در دورن آن قرار دارد  و بررسی حوزه های مقاومت  که سرمایه دای با آن روبرو است. و دست یافتن به هویتی که بر پایه تغییرات دورانی سیستم و مناسبات اجتماعی مانع خود رهائی هسند.

  دو شکل از اعتراض موجود یعنی ، شورش های خیابانی و بنیاد گرائی، گفتمانی دارند که تنها با فاصله انداختن و روشن نمودن وضعیت این گفتمان هاست که می توان به هویتی که مقصدش "جامعه انسان باور " دست یافت.

 یکی به حساب نیامدن در وضعیت موجود و قرار گرفتن در حاشیه وضعیت  و دیگری در  بستر فقر ، غارت ، تعرض و ویرانی رشد می کند.

 آن روی سکه سرمایه داری به خشم آمده، از به شناسائی نیامدن، که بدون هدف  و برخودار از هیچ آرمانی   . تنها نوعی" دل آزرده گی" مبهم دارد ، مخالفت آن تهی از یک قالب و بدیل واقع بینانه است.  شورش های خیابانی به گفته  ژیژک " شورش خود وایرنگر  ویک اقدام به کنش یا کنش غیر ارادی ا" یا  دست زدن بی اختیار به عملی که می توان آنرا به زبان آورد و ترجمه کرد. که نشانه ای از دل آزرده گی  و غیر قابل تحمل بودن شرایط زیست جهانی خود بیان می کند . بیان ناتوانی از قرار گرفتن در یک کل معنا دار است.

 جفت دوقلوی این شورش در دنیای فقر و غارت شده و پشت دیوار مانده، بینادگرائی است.که به جانشینی علم بجای مذهب  اعتراض دارد و  به باد رفتن  و ناایمن  شدن  باور هایش ، اعتراض  به به ویرانی دنیائی باستانی و اصل حقیقت دیرین"  زمینه وجودیی آن  نوعی رشک و حسد  به محروم بودن از آنچه غرب از آن برخودار  و حامل بینادگرائی از آنها محروم است .که در واقع نشانه و نماد بی ایمانی است.که با پوشش بی ایمانی غرب  دست به واکنش  در جهت نابودی خویش می زند . تا به بهشت و اصل رستگاری برسد.  کنشی برای  محروم سازی  و یکسان سازی .عملی اعتراضی،  بر پایه معنای مطلق و اعتراضی با معنا  به سبک زندگی غربی. با منطقی از معنا که ویرانی ایمان  به سبب علم است. و دین می تواند دژ مقاومت باشد. بنیاد گرا، دردورون معنای آن سنگر می گیرد.

 از جانب دیگر چپ ساختار گرا  و مرجع گرا ، با دریافت حقیقت محورین تحول و هدفی از قبل شناخته شده  دلبستگی خود را به امر تحول اعلام می کند. با نگاهی  ایدئولوژیک و ایمانی به سختی سنگ خارا ، به امکان شدن می اندیشد و کردار های خود تنظیم می کند. به شکل نوینی دست به تولید حقیقت می زند. که با او هم خوانی دارد. و آنرا جهان شمول و غیر تاریخی اعلام میدارد. درست در زمانی که سرمایه داری  در دوران جهان شمولی بسر می برد. روابط عینی  که انکار آن غیر قابل پذیرش است ، حذف فاصله ، تهی شدن جهان از معنا ، و اینکه  سرمایه داری نام یک منطقه نه یک تمدن نیست نشانه ای از همین جهان شمولی آن است..، هیولای مکنده ،که نفس عفونتی اش ، بر فراز کارگاه های  دهقانان ساعی چینی ،  دستان بی رمق دخترکان بنگالادشی ،  در معادن گنگو  آزار دهنده است

 جنبش رهائی بخش تشخص همان لبه ستیز است. همان گره گاهی که می تواند  تمامی مطاللبات را به هم آرائی  نه از منظر وحدت الاهیاتی  بلکه از طریق شیوه ای  که بتواند هژمونی  توده ای از طریق پیوند زدن مطالبات  را به دست آورد. و این همنوائی نه سرود های کوچه های بی بازگشت ، لازمه آن تفکر سیاسی و گفتمان جدی در باره نقد اندیشه کردار های روزانه است.و گفتمان جدی می تواند مورد نظر جدی باشد که با فاصله گرفتن از عصر کلاسیک وارد دنیای امروز شود. با این شرط،  که بتواند کردار ها را نه بر پایه شناسنامه ، همسایه گی ، بر اساس جدی بودن جنبش رهائی بخش  با این گفته درخشان  والتر بینامین "همیشه رادیکال بودن ، بدون قعطعیت ورزی" راهنمای تفکر خود قرار بدهد.  لازمه داشتن چنین اندیشه فرا از کردار های روز هومری است که  که مارکس ادر باره او  در نظر داشت   " مشکل اصلی در ارتباط با آثار هومر این نیست که ریشه های حماسه های را در جامعه اولیه یونان روشن سازیم بلکه این است که توضیع دهیم چرا با این حماسه های وی به روشنی ریشه در بستر تاریخی خوشان دارند . باز می توانند خاستگاه تاریخی خود را پشت سر گذارند و با همه دوران  ها سخن گویند."

  تفکر سیاسی  هومر زمانه ما   نیت دشواری را در سر دارد و آن  بر هم زدن " نظم طبیعی سلطه توسط بخش بدون سهم دچار گسست  شود. وآنرا  بر هم  زند و فاصله  اندازد بین نظم هندسی ارسطوئی و نظام حسابی از مسیر سیاست مردمی گسست ایجاد  کند."

منابع :

 کاپیتال مارکس

میشل فوکو: در فرا سوی ساختارگرائی هرمنوتیک

ژیزک: پنج نگاه زیر چشمی به خشونت

آلن بادیو: مجمع مفالات

 والتر بینامین: زندگی نامه و اثرات آثار او

ژاک رانسیر /آغاز سیاست  ترجمه مراد فرهاد پور بارانه عمادیان . ارش ویسی

اتین بالیبار سه مفهو م سیاست : ترجمه مراد فرهاد پور و بارانه عمادیان