طرح مقدماتی آشنائی با

 

 

احمد کسروی وجهان بینی او

 

رضا مرزبان

 

 

جامعه مردان را درکوره محیط وزمان می سازد، ومردان نقش خودرا درعرضه تاریخ ایفا می کنند.

احمدکسروی ازشمارمردانی بود که درکوره انقلاب مشروطه ساخته شدند. اوکه طولی نکشیدازکوشش های سیاسی دست برداشت ودرمسیری دیگرغلتید، درفرصت های تنهایی وتفکروتحقیق؛ کوشید بینش خودراازانقلاب مشروطهف همچون یک دستگاه فلسفی؛ بکارگیرد، وازمرز پنجاه سالگی گذشته بود که باردیگر؛ وبه اتکاء این دستگاه فلسفی؛ به سیاست پیوست؛ و «باهماد آزادگان» را که بنیاد نهاده بود؛ به عرضه جریان های سیاسی روزکشاند. اما دیری نپائید که جان برسرآرمان های خویش گذاشت.

شناخت این مرد؛ چنانکه بود؛ ودرمحیط وشرایطی که زیست وبااندیشه هایی که داشت؛ ازقدم های نخستین درراه آموزش تاریخ اجتماعی معاصرایرانست؛ که بی اشنائی باآن؛ هیچ کوشنده ساسی؛ به آگاهی ها وتجربه های لازم ومورد نیازجنبش انقلابی ایران مجهزنخواهدشد.

آنچه اینجا درباره این مرد وزندگان اومی آید؛ نه یک «بیوگرافی» که مدخل ودریچه یی است به موضوع؛ چرا که پرداختن به چنین کاری؛ چنانکه خواهیم دید؛ نیازبه انبوهی کتاب وتاریخ و منابع واسناد دارد که درغربت کنونی فراهم نیست؛ واگرچیزی نوشته می شود برای برانگیختن توجه کاوشگران جوان است که فرصت وشوروجرات برخوردبا پیچیدگی ها وبن بست های تاریخ اجتماعی معاصردرآنهاهست.

نکته درخورتامل این است که کسروی دردوران زندگانی خویش؛ به نوشتن گزارش حال خود پرداخته است ودردوکتاب«زندگانی من» و«ده سال درعدلیه» ودرمقدمه پاره یی نوشته ها ــ واگرخطا نکنم ــ اندکی درکتاب «دادگاه» تصویرزندگی خودرا می دهد؛ اما همین که توطئه مشترک«مذهب ــ حکومت» درپایان سال 1324 طومار زندگی اورا درهم نوردید؛ دامنه آن ؛روی نام اوهم کشیده شد وکاربجایی رسید که امروز؛ بطورعام ؛ میان نسل جوان؛ آشنائی اندکی بازندگانی وکارواندیشه این مردهست؛ که آن هم درگرو رواج کتاب گرانقدر« تاریخ مشروطه» اوستغ ودراروپا؛ شاخه یی ازسلطنت طلبان؛ کوشیده است طی سال های اخیر؛ ا زنام «آزادگان» سرپناهی برای خود بسازد. اگروضع چنین پیش رود؛ درآینده یی نه چندان دورشاهد سرکشیدن گنبد وبارگاهی مذهبی ــ ارتجاعی برفراز مزار این مرد، درجوارامامزاده بالای «گلابدره » خواهیم بود.

* * *

مشروطه خواه جوان

کسروی فرزند تبریزاست؛ وپرورده دوران بیداری وآشفته سری این شهر. او؛ در8 مهرماه سال 1269 درمحله «هکماوار» تبریززاده شد؛ درخانواده یی که ازشمارسادات وروحانیان آذربایجان بود.پدربزرگش درمحله همان دستگاه رایج روحانیان شیعه را داشت وعموی او، درجمع «علمای حوزه نجف» زیست وهمانجا درگذشت، اما پدراو؛ که نیز آموزش ملایی دیده بود؛ ازراه خانواده جداشد وبه بازرگانی پرداخت. آنچه کسروی ازحال وهوای پدرنقل می کند هرچند اندک است؛ اما نشانگر سرخوردگی روحی واجتماعی آن مرد از«مذهب فروشی» و«حرفه مذهبی» است که تاانقلاب مشروطه درایران پررونق بود؛ امادرجامعه؛ عوامل کافی برای سرخوردگی وجدان های بیدار، ازاین کسب وکاررایج وراحت؛ پدید آمده بود.

درپنج سالگی؛ طبق معمول زمان؛ اورابه مکتب فرستادند؛ وتایازده سالگی که پدردرگذشت؛ پسربه درس اشتغال داشت . ولی مرگ پدر؛ اورا ازپرداختن به درس بازمی دارد. اوچه می کند؟ تنها کتابی که اینجا دردسترس من است وشرح حال فشرده یی ازکسروی دارد؛ دراین باره خاموش است و این قدرپیداست که کسروی رشته آموزش رایج زمان را رها نمی کند. اوهرحرفه که دارد؛ طلبه پرشوری هم هست ودرشانزده سالگی به جنبش انقلابی تبریز می پیونددومشروطه خواه می شود. خود می نویسد که «چهارسال درس ملایی خواندم» ودربیست سالگی «با زوربه مسجدم بردند وپیش نمازم گردانیدند....»

دوران پیش نمازی کسروی به دوسال نمی رسدواین زمان مصادف باسال های سیاه اشغال آذربایجان وسیله قوای تزاری، وواقعه تلخ به دارآویختن« ثقه الاسلام» ودیگرمردان نام آورمشروطه خواه ازجانب قزاقان روس است. اواین زمان شاهد غیرتمند وموشکاف گذارانقلاب درآذربایجان است.

درگیرودار همین سال ها است که کسروی به مخالفت شدید باروحانیون دشمن مشروطه برمی خیزد. اوبرای بسیج مردمان ومبارزه بادشمنان مشروطه؛ شعرهای ساده وتهییجی می ساخت وبه درویشان ومداحان می داد تادرکوچه وبازار وقهوه خانه ها بخوانند.

پیش نمازجوان؛ که دستخوش بیداری وپویایی انقلاب، پشت به مسجد کرده است؛ درجست وجوی دانش وآگاهی جدید؛ مدتی بعدازمدرسه امریکایی تبریز Memorial School  سردرمی آورد. اوآنجا معلمی زبان عربی است وخودبه آموختن زبان انگلیسی همت گماشته است. این دوران نیزازدوسال کمتراست. درهمین زمان معلم زبان عربی «مموریال اسکول» ازتدوین کتاب درسی آموزش زبان عربی به نام «نجمته الدریه» فراغت یافته است وبرای  طبع کتابش ازاداره معارف اجازه می گیرد ودردبیرستان دولتی به تعلیم عربی وفقه می پردازد

درسال 1296 که شیخ محمد خیابانی پس ازسفری به باکوحزب دموکرات آذربایجان را سازماندهی کرد. احمد کسروی به اوپیوست ودرحزب نقش فعال داشت. دراین زمان کسروی بیست وهفت ساله بود. درمبارزه درون حزب؛ کسروی که گرایش های سوسیال د موکراسی شیخ را نمی پسندید؛ به اتفاق تنی چند(ازجمله صفی نیا که بعدها به مقام معاونت درازمدت وزارت امورخارجه رسید) فراکسیونی تشکیل داد وازحزب جداشد. این جدائی آرام صورت نگرفت؛ ورفیق ویارسابق حزبی؛ ناگزیر مخفیانه تبریزرا ترک کرد وپیاده روانه تهران گشت. وی درسال 1308 که دفتریکم «نام های شهرها ودیه ها» را می نوشت.دربحث از«قارقابازار» ازآن سفرچنین یاد کرده است: «درست ده سال پیش (درسال 1338 ه ق ) بودکه من ازتبریز بیرون آمده پیاده وپنهان سفرمی کردم ودرقهوه خانه این آبادی گردخستگی سترده باآب خنک آنجا تشنگی ازخوددورگردانیدم ....»

* * *

دوجریان درانقلاب مشروطیت

دوران همکاری وفعالیت حزبی کسروی با خیابانی نیزحدود دوسال است وبنا برروحیه تند وصراحت لهجه وی؛ برخورد اوباخیابانی چنان سخت است که ناچارمی شود پیاده وپنهانی ازتبریزبگریزد. ولی کسروی درتهران نماند. اودرعدلیه استخدام شد وباسمت عضو محکمه استیناف آذربایجان به تبریز بازگشت. ریشه اختلاف اوباخیابانی چه بود؟ باید آن را درتاریخ همان زمان جست.

انقلاب مشروطه؛ به تعبیری سرآغاز زندگی ملی واجتماعی درایران بود. انقلاب باخودنیازهای تازه ؛ مقاهیم تازه؛ افق گسترده تازه وهوای تازه آورده بود. انتقال قدرت استبدادی؛ آن طورکه ابتدا؛ اصلاح طلبان روشنفکردرباری وروحانیان هم آوا بامشروطه خواهی پنداشته بودند؛ ساده وبی خطرنبود؛ فروپاشی دسپوتیزم وقدرت ظل اللهی؛ فروپاشی مجموعه نظام اجتماعی کهنه بود که خودآنهانیز به آن گره خورده بودند. هنگامی که نماینده صنف بقال؛ درمجلس به حق قانون گذاری وحق نظارت وبازخواست ازحکومت وانتصاب نخست وزیروهیات دبیران می رسید؛ تمام امتیازها و حقوق میراثی اشراف وابسته به دربار وخاندان های درهم ودرحکومت استبدادی پیوندخورده؛ بی اعتبارمی گشت.وهنگامی که حق نظارت ومشارکت مردم؛ درحکومت استقرارمی یافت ونمایندگان مردم حق وضع قانون پیدا می کردند؛ «هیرارشی مذهبی» که مستقل ازحکومت شاه وزیرحمایت وی؛ به نام دین واحکام الهی ؛قواعد واصول ومعیارهای اجتماعی نظام فئودالی رابرجامعه جاری می ساخت؛ کبکبه ودبدبه خودرا ازدست می داد. شعارمذهبی:«مادین نبی خواهیم ــ مشروطه نمی خواهیم » ؛ به روشنی گویا موضع شبکه روحانی بود؛ که دشمن سرسخت درون وبیرون مشروطه باقی ماند.

به یقین هنگام تدوین قانون اساسی بود که این تضاد ودشواری ناشی ازآن نخستین بار آشکارگشت. نظام فئودالی؛ بارخنه های شدیدش؛ درحال فروپاشی بود؛ اما چاره گران این فروپاشی؛ خاصی شریعتمداران؛ تاب پذیرش برآمدن نظام تازه را نداشتند. اینکه شیخ فضل الله نوری درمحکمه به دفاع ازخود می گفت : بین او ودوملای دیگر؛ سید طباطبایی؛ و سید بهبهانی ؛ فرقی نیست وجای گیری سیاسی آنها؛ برسراختلاف های درونی خودشان بوده است وگرنه نه او«مستبد» است ونه آنها«مشروطه خواه» بی ربط نبود وچنانکه دیده شد؛ پافشاری این دومجتهد بود که همان اصول«مشروعه» شدن «مشروطه» را درقانون اساسی ایران جاداد.

درگیرودار نبرد با محمدعلی شاه؛ واستقرار مشروطه؛ فاصله بین طبقات روینده وپویاوطبقه روبه زوال اما مستولی برقدرت؛ هرچه بیشترآشکارشد وصف بندی ها برای مقابله وجابه جایی شکل گرفت وصف ها؛ پی درپی پالوده گشت. جدائی وجبهه گیری؛ به دولت، مجلس واحزاب محدود نبودودامنه صف بندی به تمام شئون اجتماعی کشیده بود.

مشروطه خواهان سابق؛ به دوصف جدید«اعتدالی» و«انقلابی» تقسیم شدند. تمام دولتمداران سابق؛ ودومجتهد؛ وهواخواهان آن ها که باهم وزنه بزرگی می شدند؛ درصف اعتدال ها درآمدند که می کوشیدند ارزش های قدیم را؛ درعین انتقال قدرت شاه به قانون اساسی؛ هم چنان حفظ کنند.

امافروپاشی استداد وبیداری اجتماعی که درعرضه تلاش وتکاپورا درتمام زمینه های زندگی به روی مردم گشوده بود؛ به زودی مفاهیم نورا درسطح جامعه گسترده وآزادی مطبوعات به رشد سریع آگاهی های عمومی میدان داد. وجریان نواندیشی؛ افق تازه یی دربرابر افکارعمومی گشود.

دولت؛ درپایتخت،ازدوسودرگیراین مبارزه بود؛ یکی صف بندی سیاسی آشکارای حزبی وسیاسی درمجلس ومطبوعات؛ ودیگری صف بندی قسمت هایی ازکشورکه به دولت وسیاستش درمرکز، اعتمادنداشتند وتجربه نبردبامحمدعلی شاه  به شهرهایی که تب انقلاب درآنها برجابود؛ این دلیری را بخشیده بود که برای دفاع ازدستاوردهای انقلاب وبه کرسی نشاندن آنها ، رودرروی پایتخت وروی پای خود به ایستند وچوهراین آرمان خواهی وپیشتازی آنها آگاهی ها وبیشن های اجتماعی ـ سیاسی بود که ازطریق جنبش های پیشرو وانقلابی همجوارکسب می کردند

آشفتگی های ناشی ازجنگ جهانی ومشگلات اشغال قسمت هایی ازشمال وغرب وشرق کشورازجانب قوای روس و انگلیس وعثمانی،بربحران های مبارزه قدرت بین دربارقاجارو مشروطه خواهان افزوده شده بود ودرپی آن؛ انقلاب اکتبردرامپراتوری تزاری وسقوط دولت عثمانی؛ مسائل تازه برمسائل گذشته انباشت .

 

 

رضا مرزبان

سوسیال دموکرات ها ی قفقازکه درانقلاب مشروطه نقش فعال داشتند؛عامل نقل ادبیات سوسیالیستی به ایران وخاصه به قلمروشمالی کشوربودند.ورابطه تنگاتنگ میان مردم آذربایجان وقفقاز ــ که ازجمله دروازه عمده ارتباط خارجی ایران به شمارمی رفت ــ به جای خوددرانتقال اندیشه های تازه نقش اساسی داشت. وبه موازات اندیشه ومشی محافظه کارانه؛ وگرایش ها ووابستگی های ارتجاعی که ازهرراه ؛ تلاش درمیخکوب ساختن حرکت اجتماعی ؛ وتحکیم واستقرار قدرت اشراف داشت مطالبات بنیادین اجتماعی دربین طبقات متوسط وپائین جامعه ؛ گسترش می یافت .

صف بندی«اعتدالی» و«انقلابی» درپایتخت باترور یک روزنامه نویس اعتدالی دردفترش وسید بهبهانی درخانه اش وترورتلافی جویانه دوچهره معروف «انقلابی» ومتواری شدن جماعتی ازرهبران انقلابی جوان شد وشکست حزبی وپارلمانی انقلابی ها را همراه آوردبی انکه راه نفوذ انقلاب رادراعماق جامعه ببندد.

جنبش انقلابی دهقانان گیلان که مجلس ودرراس آن؛ سیدطباطبائی را مضطرب ساخت وبه مقابله واداشت؛ ووکیل رشت؛ حسام العلما ؛ برای سرکوب آن مامورشد وبه گیلان رفت وآشکارا ازستم وتجاوزدهقانان و«رعایا» برمالکان و«اربابان مظلوم» وضرورت سرکوب متجاوزان سخن گفت؛ نمونه یی ازاین پژواک انقلابی دردرون جامعه است.

بی اعتمادی «خیابانی» وانجمن ایالتی تبریزبه حکومت مرکزیغ که آشکارا روی خط اطاعت وسرسپردگی به امپریالیسم مقتد رانگلیس پیش می رفت؛ ودرعمل؛ دموکرات های انقلابی را منزوی کرده بود؛ وپیشروی خیابانی درین ره گذر؛ تا آنجا که درآذربایجان ؛ «آزادی ستان» اعلام کرد وبه مقابله باحکومت مرکزی برخاست؛ نمونه دیگری ازاین پژواک است . جمهوری جنگل، که ازاتحادی ناپایدارمیان گرایش های انقلابی، به رهبری پیکرچپ سوسیال دموکراسی ایران، ومطالبات «پان اسلامیک» خرده پایان؛ به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی پدید آمد ودرشرایط حاد منطقه یی؛ بی اعتمادی وبدگمانی دوسو؛ آن را متلاشی ساخت؛ ازاین شماربود. اما «قیام » کلنل محمد تقی خان پسیان درخراسان ازقماشی دیگربود؛ وهرچندجلوه ضد استعماری آن چشم گیربود ودستگاه تبلیغاتی آن؛ مردم را برمی انگیخت که : « داش غلم؛ انگلیس ازمردم ایرون چی مخه. ما خودما؛ نون ندرم؛ این همه مهمون چه مخه»

دراصل؛ تب ناسیونالیستی خالص داشت وحرکتی درجهت دفاع ازحکومت مشروطه؛ با خاستگاه طبقاتی آن به شمار می آمد. (دراین مختصرجای بحث ازقیام کلنل محمد تقی خان وجوانب آن نیست) ولی هرسه جریان؛ درتظاهروشکل گیری سیاسی؛ ماهیت ارتجاعی ومشی محافظه کاران حکومت مرکزی را؛ که «اعتدالی ها» محورآن بودند؛ هدف قرارمی دادند وبه اتکاء اصلی ازقانون اساسی که انجمن های ایالتی وولایتی را مقرر می داشت ودرعمل نیزهمچون مانع تمرکزقدرت؛ وعامل تعدیل قدرت مرکزی تلقی شده بود؛ دربرابر دولت مرکزی قدعلم کردند. درجنوب؛ جنبش عشیره یی؛ که سایه حمایت امپریالیسم فاتح زمان(انگلیس) روی آن افتاده بود

جدال نو وکهنه درفرهنگ

گروه بندی سیاسی کشور؛ ازراست تاچپ، چهارطیف را دربرمی گرفت: محافظه کاران وفادار به سلطنت؛ که روحانیون درشمارآنها بودند. رادیکال ها؛ که استیلای یک قدرت نطامی صالح رابرای بازگرداندن آرامش وثبات به کشور واستقرار نظام مشروطه وحکومت مستقل وغیروابسته تبلیغ می کردند. موج تازه ای ازتحصیل کردگان خارج ؛ که باکمی فاصله؛ استقرار جمهوری را؛ برای تحکیم مبانی قدرت حکومت مناسب می دانستند، ودرالگوبرداری؛ چشم به تحولات حکومت عثمانی دوخته بودند. انقلابی ها؛ که بامشرب سوسیالیستی؛ دگرگونی های گسترده اجتماعی را درروابط کار؛ درشهروده؛ وبرقراری جمهوری شورائی به جای سلطنت دنبال می کردند. جزمحورانقلابی؛ درمجموع ؛ تمام طیف ها درجست وجوی یک ناپلئون، روی خط انقلاب مشروطه بودند؛ یا «دستی» که «ازغیب برون آید وکاری بکند»!

این فضای سیاسی، اجتماعی آشفته؛ درکشوری که زیرسلطه مداخله بی پرده امپریالیسم مسلط زمان اداره می شود؛ بالطبع برپریشانی اقتصادی وفقرعمومی؛ دامن می زند. فروپاشی ونوزائی که درتمام زمینه های اجتماعی جاری است؛ جلوه فرهنگی درخورمطالعه ای پیدا می کند . فرهنگ ازبندرسته؛ دراین دوران؛ باشتاب درشگفتن وگستردن ونشو ونماست . یک جا؛ فرهنگ سازانی که سابق؛ درخدمت درباربودند؛ اکنون درزمینه های گوناگون؛ به کارساختمان فرهنگ دوران مشروطه روآورده اند.ازشاعر تاروزنامه نویس وماموراداره انطباعات ودارالترجمه ونقاش، وجای دیگر؛ استعدادهای برانگیخته وشگفته دردوران انقلاب، بابرخورداری ازسرچشمه های جهانی فرهنگ؛ ودررابطه فعال بامحافل فرهنگی آسیا واروپا، به تالیف ونشروارتباط اجتماعی پرداخته اند. درکنارتوجه به معارف جدید،توجه به تاریخ ومنابع قدیم وشیوه های تحقیق اروپائی؛ رونق یافته است. مدرسه های جدیددائرمی شود؛ ونویسندگان ایرانی؛ درعرصه مطبوعات خارج؛ حضوردارند وجای پای آنان درفرانسه ؛ انگلیس؛ آلمان واستانبول ..... ونقش آنها درمطبوعات عرب زبان خاورمیانه می توان یافت.

انعکاس فضای سیاسی ؛ درقلمروفرهنگ نیزآشکاراست. محققان ومتخصصان دولتی اغلب کسانی هستند که درتشکیلات پیش ازانقلاب حضورداشتند وهمه رنگی ملایم ازتمایلات مشروطه خواهی دارند. ومحققان ونویسندگانی که باانقلاب پیدید آمده اند، دوگروه متمایز دارند؛ آنهاکه درخط فرهنگ سازان رسمی وقدیمی دولت می گنجند. وآنهاکه یکسربه نوآوری وجذب هنرها؛ علوم وفنون تازه روآورده اند؛ ودرمجموع؛ همه درزمینه تخصص هائی که برگزیده اند؛ فعال وپرتکاپوهستند.

درزمینه تاریخ وتحقیق تاریخی؛ درزمینه تصحیح وانتشارمتون قدیمی؛ درزمینه زبان شناسی؛ درزمینه هنرها وفلسفه؛ ودرزمینه علوم جدید؛ فعالیت چشم گیری وجوددارد. واگر«کاوه» و«کاوه جدید» درآلمان نوشته می شود ومولفان ایرانی؛ به «ادواردبراون» برای تالیفاتش دررشته ایران شناسی کمک می کنند؛ تعدادزیادی دانشجوی ایرانی نیزدرکشورهای اروپائی سرگرم تحقیق وتحصیل دانس های نوهستند. ودرعین حال؛ محافل ایرانی خارج؛ درارتباط بامحافل روشنفکری داخل؛ عامل موثرانتقال وقایع وگزارش های ایران؛ به شمارمی آیند.

جبهه گیری فرهنگی برسرتکوین وسازماندهی فرهنگ؛ پس ازانقلاب مشروطه؛ درپایتخت متمرکزاست؛ اماهم زمان؛ یک مجله فعال وپرخروش فرهنگی ؛ درآذربایجان شکل می گیرد ودرمقابل محافل ادبی تهران؛ می ایستد وتهران را به مبارزه می طلبد. اینجا دیگربحث ازانقلاب واعتدالی نیست؛ بحث ازنووکهنه است. ونو؛ یامکتب تبریز؛ به رهبری فرهنگی بااعتباروپرارزشی به نام «تقی خان رفعت» کهنه؛یا مکتب تهران را به مبارزه می خواند.«تقی خان رفعت» دبیردبیرستان دولتی تبریز ودرعین حال؛ ازیاران نزدیک «شیخ محمدخیابانی» است وتاآخرین مرحله، درکنار «خیابانی» می ماند. اوذخیره ای گران ازفرهنگ غرب؛ درآلمان اندوخته است وباآشنائی وتسلط کامل به هنروادبیات غرب؛ در«تجدد» و«آزادیستان» به نقد ادبی می پردازد. وبه نام «انقلاب ادبی» مبارزه ای را آغاز می کند که چون صاعقه برمحافل ادبی وهنری تهران فرود می آید.این مبارزه سرآغاز تحول ادبی است. وتاثیری شگرف درشعر وادبیات پس ازانقلاب مشروطه می گذارد. درتهران«انجمن دانشکده» ومجله «دانشکده» که مدیرونویسنده آن«محمد تقی ملک الشعرای بهار» است ؛ به معارضه باموچ تازه برمی خیزد.

نقدشعر«کلاسیک» فارسی به شیوه غرب؛ ازجانب«رفعت» تازگی نداشت؛ این باب را؛ اول بار؛ میرزا فتح علی آخوند زاده دردوران «ناصرالدین شاه» برسرقصیده ئی از«سروش اصفهانی» بازکرد. ولی آن چه «رفعت» ازدیدگاه نقد شعرونقد هنرغربی؛ درباره ی کل شعر«کلاسیک» فارسی پیش کشید؛ راه را به روی شاعران جوان ونوجو وحتی شاعران معارض وی؛ گشود.درمقابله بااین نوآوری نه تنها محفل«اعتدالی» بهارویارانش به جدال با «تجدد» و«آزادیستان» کشیده شد بلکه مجله ی «ارمغان» متعلق به محفل محافظه کاران شعروادب فارسی باخشم وخشونت مضاعف همراه باهتاکی به میدان آمد. وکاربه جائی رسید که «ایرج میرزا» شاعرساده پردازونوجوی زمان هم به تعریض واردمعرکه شد؛ و درمنظومه ی انقلاب ادبی به طعنه گفت:

(درتجدید و«تجدد» واشد

ادبیات؛ «شلم شوربا» شد)

پایان شوم سرنوشت «خیابانی» نقطه ختم زندگانی کوتاه ولی پربار«رفعت» هم بود. واو؛ باشنیدن ماجرای تلخ «خیابانی» درمخفی گاه خویش؛ خودکشی کرد. واین گونه پایان کارمبارزه ی نووکهنه، درادبیات؛ هم چون پایان کارنبرد انقلابی واعتدالی درسیاست؛ به فاجعمه منتهی شد. فاجعه ای به زیان نو، وبه زیان انقلاب.

«کسروی»به عنوان مبارزسیاسی؛ سخنور؛ ادیب؛ بی تردید؛درمبارزه ی درونی حزب دموکرات با«رفعت»نیز برخوردداشته است. وبساکه باهم دردبیرستان دولتی؛ آشنائی داشته اند.«رفعت» باخیابانی ماند؛ وکسروی ناگزیرازترک حزب شد. این دومرد؛ به تقریب هم سال بودند. این زمان؛ «کسروی» هم درادب ؛ مقامی رفیع داشت؛ وبه زبان عربی برای نشریات عرب زبان مقاله می فرستاد. ولی دیگرمانند دوران پیش برشعرهم چون حربه ئی درمبارزه سیاسی؛ سود نمی جست.وباآنکه جائی یادآوری نکرده است؛ برخوردی که بعدها به «سعدی» پیدامی کند؛ شباهت بسیاربابرخوردانتقادی «رفعت» با«سعدی» دارد. ونیز ده سال وبیشترپس ازخاموشی«آزادیستان» هنگامی که ازروح شعر به نام هنر؛ وازشعراصیل درزبان های محلی یادمی کند؛ وآن ها را دربرابرشعر مدون ورسمی قرارمی دهد، سایه روشن هائی ازنقد ادبی«رفعت» درآن می توان سراغ گرفت.

«کسروی» درجهان بینی اجتماعی با«شیخ محمد خیابانی» شریک نبود. «شیخ» و«رفعت» دیدگاهی فراترازمشروطه خواهی داشتند. آنهاباجهان بینی سوسیالیستی وباجنبش «سوسیال دموکراسی» آشنابودند. ودرک ناسیونالیستی آنها؛جنبه ی  سوسیالیستی داشت. اما«کسروی» ازانقلاب مشروطه به درک ناسیونالیستی متناسب باشرایط اجتماعی وتجربه های عینی خودرسیده بود وچنان که دیده خواهدشد؛ یکی ازپرچم داران پیام انقلاب مشروطه دردوران بعد بود.بافت اجتماعی شهر«تبریز» بافت پیشه وران وبازرگانان بود. ونیز«آذربایجان» نیروی کارجذب نشده ی خودرا؛ پیوسته درارتباط با«باکو» وصنعت نفت آن تغذیه می کرد. این ارتباط اقتصادی؛درسطحی پائین تربا«استانبول» نیزوجودداشت.ولی رونق تجارت وکسب؛ درآذربایجان وتبریز؛ ازارتباط با«قفقاز» بود.

نقش تبریز؛ درانقلاب مشروطه؛ زیرتاثیربافت اجتماعی آن بود که چنان اثربخش شد. اما درقیام «خیابانی» وسپس (درحدی کوچک تر) درقیام «لاهوتی» به روشنی آشکارگشت که پیشرو آرمان خواه؛ درگرماگرم پویائی ذهنی خویش؛ رابطه اش را؛ باجامعه ئی که ازآن وبرای آن؛ برخاسته بود؛ ازدست داده است.«کسروی» باآن که درمبارزه ی درونی حزب؛ از«خیابانی» شکست خورد؛ ولی درحقیقت؛ این شکست؛ پیروزی آرمان خواهی وآیده آلیسم مترقی «خیابانی» بود؛ نه پیروزی رهبری وی برجامعه. واگر«خیابانی» می توانست اطراف خودرا ببیند؛ احساس می کرد که جدائی گروه«کسروی» ازحزب دموکرات؛ نشانه فاصله حرکت حزب؛ ازتوانائی کشش وحرکت محتاطانه جامعمه زیررهبری اوست .

تبریز درمرکز فعالیت های سیاسی   

آن زمان؛ درراس «فاکتور» هائی که دربافت ذهنی جامعه فعال بودند؛ نوعی ناسیونالیسم حساس وبدگمان درمقابل روابط هم جواری قرارداشت؛ که هرچه تلاش های آن سوی مرزها؛ برای جذب آن؛ بالاگرفت؛ واکنش منفی شدیدترازخودنشان می داد.تلاش«پان تورکیست» های عثمانی؛ وامید «مساواتی» های قفقاز؛ به پیوند خوردن با آذربایجان؛ دربرخوردبااین ناسیونالیسم برانگیخته شده وحساس؛ تاثیرمنفی به جای گذاشت. وهرچند ؛ درآرمان خواهی های پیشروان جامعه؛ واقعیات جاری بود که انعکاس پیدا می کرد؛ ولی این انعکاس؛ توانائی کافی برای تلفیق حرکت رهبری باجامعه، به دست نمی آورد.

هنگامی که درفروردین سال 1299؛«خیابانی» باصدوراعلامیه ئی؛ قیام خودرا آغازکرد؛ اصول«مانیفست» او؛ ازپیوند اجتماعی لازم برخورداربود. تاکید اوبرچنداصل ریشه ئی؛ نشان می داد که به «فاکتور» های ملی درآذربایجان؛ وعمل کرد آن ها؛ توجه دارد. این فاکتورها عبارت بودند از:

1ــ آزادی وغرورتبریز درتحصیل آن برای ایران؛ وبرای آذربایجان؛ نام سمبولیک «آزادیستان» باتوجه به اوضاع حاکم برتهران ؛ وکابینه ی «وثوق الدوله» میزان اهمیت این فاکتورابیان می کند.

2 ــ تصمیم قاطع به بیرون راندن نیروهای غارتگر ومتجاوزخارجی ازایران؛که نقطه نظرمشترک تمام مردم ایران بود

3 ــ جای گزینی مسئولان محلی درمقامات دولتی واداری آذربایجان؛ به جای مسئولان اعزامی تهران (که مطالبه ئی علیه تبعیض گرائی مرکز به شمار می آمد)

4ــ مطالبه ی اجرای کامل قانون اساسی (که دراینجا ناظربرحقوق شناخته شده اما به اجرا درنیامده ی مردم دراداره ی کشور است)

5ـت بیان احساسا ت شدید ضداستعماری؛ که به ویژه براثرعملیات مداخله گرانه امپریالیسم انگلیس و تسلیم طلبی واطاعت کورکورانه دولت های وقت درتهران درآذربایجان وسراسر ایران سخت تحریک شده بود.

6 ــ ضرورت برقراری روابط سیاسی وبازرگانی بااتحادجماهیرشوروی؛ که علاوه برجنبه ی جهانی؛ همبستگی با«انقلاب اکتبر» حاوی معضل روز آذربایجان(درارتباط تجاری وداد وستد باآن سوی مرزبود.

درخوردقت است که قیام«خیابانی» تعرض حکومت«ساوات» درهمسایگی خودنمی شود؛ واین دلیل روشنی داشته است که امروزکمترموردتوجه قرارمی گیرد:«حکومت ساوات» برپایه حمایت ارتش انگلیس ازآن؛ درقفقازپاگرفته بود؛ ودولت «وثوق الدوله» که دست نشانده سیاست متجاوزانگلیس درایران شناخته می شد؛ باآن درکاربرقراری مناسبات بود. وعامل بعدی کودتای 1299 «سیدضیاء الدین طباطبائی» که رابطه نزدیک با سفارت انگلیس داشت؛ درراس هیات ایرانی؛ برای مذاکرات محرمانه باحکومت ساوات به«باکو» رفته بود.آن هشیاری محتاطانه وحساسیت که آذربایجان؛ درزمینه ی ناسیونالیسم ازخود نشان می داد؛ چه درمقابل هجوم«پان تورکیست های عثمانی » وچه درقبال حکومتی که به نام «آذربایجان» درقفقاز تاسیس شده بود؛ عاملی بودکه به صورت اعلام لزوم شناسائی سیاسی «انقلاب اکتبر»؛ نفی دولت دست نشانده ی انگلیس را( که مخاطرات احتمالی آینده آن قابل درک بود) مطرح می ساخت . درعین آن که ضرورت برقراری روابط بازرگانی ودادوستد باآن قلمرورا خاطرنشان می کرد.

اما؛ «خیابانی» عامل زمان وجهت آن را؛ دربرنامه ریزی قیام خود؛ مورداعتنا قرارنداده بود؛ این بود که باوجودتاثیرشدید اهداف «قیام خیابانی» درپایتخت  وسراسرکشور؛ وحمایت جناح انقلابی؛ دموکرات؛ ازقیام به عنوان حرکت نجات بخش مشروطه واستقلال؛ همان حساسیت ناسیونالیستی نگران ازبحران مسلط برمنطقه؛ که درآذربایجان حاکم بود ومحتاطانه اوضاع منطقه را ارزیابی می کرد؛ به دولت مرکزی مجال داد تابادست یکی ازبازیگران مشروطه خواه درباری؛(حاج مخبرالسلطنه هدایت) ؛ مزورانه طومارحیات «خیابانی» را درهم پیچد. واین شعله ی آرمان خواهی را خاموش کند. ازآن پس اصل تشکیل انجمن های ایالتی وولایتی درقانون اساسی؛ به دست تعلیق سپرده شد .بالاگرفتن بحران های منطقه؛ وتجزیه ی قلمروامپراتوری عثمانی؛ به سرزمین های کوچک وناقص تحت الحمایه ی  فرانسه وانگلیس؛ وسرنوشت نامعلوم متصرفات آسیائی تزار؛ پس ازانقلاب؛درروحیه محاف ایران؛ وبیش ازهمه؛ درآذربایجان؛ تاثیرعمده گذاشته بود. و این فرصت مناسبی بود که راه برای استقراردیکتاتوری کامل عیاردرایران هموارشود. بازی مزورانه کودتای اسفند 1299 که درآن «سیدضیاء الدین » نخست وزیرشدو«رضاخان میرپنج» سردارسپه؛ وبه فرمان «سیدضیاء الدین » تمام مردان سرشناس سیاسی ؛ اعم ازانقلابی واعتدالی؛ دستگیروزندانی شدند، فریبی درجهت ستردن ذهن جامعه؛ ازگروه بندی های سیاسی گذشته بود؛ درحالی که مهره های بازی حکومت؛ پس ازکودتا؛ هم چناناعتدالی هاباقی ماندند. ودرکنارآنها شبه انقلابی ها وانقلابی های دموکرات؛ که به اعتدالی ها پیوسته بودند؛ همراه بانسل جدیدی ازروشنفکران مرکزگرادرواقع؛ سازش وتسلیمی انجام گرفته بود.

درباره ی شکل گیری تحولات منطقه ئی آن دوران؛ ونقش سیاست های خارجی برای پاره کردن سرزمین های امپراتوری عثمانی وسرزمین های همجوارآن؛ درایران؛ کسروی درتاریخ هیجده ساله آذربایجان گزارش های پراکنده ئی ازوقایع دارد؛ بی آنکه به ریشه یابی سیاسی وقایع بپردازد. ازجمله هنگامی که برپایه سیاست«پان تورکیسم» درعثمانی قتل عام اقلیت های غیرترک آغازمی شود وارمنی ها؛ آسوری ها وکردها هدف کشتارجمعی ونابودی قرارمی گیرند؛ آسوری ها متواری به ارومیه پناه می آورند؛ ومردم ارومیه انسان دوستانه ازآن ها استقبال می کند وآنهارابه خانه های خود می برند. اماهمین که آسوری ها به آرامش می رسند. بایاری دکتر«پاگارد» میسیونروسرکنسول امریکادرارومیه که سازماندهی آن هارا به عهده گرفته است مسلح می شوند وبه قتل وعام وکشتار میزبانان خود می پردازند وشهررا به تصرف درمی آورند ومی خواهند حکومتی برپاکنند که ورود قوای عثمانی فرصت را ازآنها می گیرد وآنهارا می تاراند

کسروی دربرابرمسئله ملی

کسروی که درک روشنی ازحضورامپریالیستی غرب درایران نداردونمی تواند درذهن خود؛ نقش کوشش های فرصت طلبانه امپریالیسم امریکا رادرآذربایجان تصویرکند ورازحضور پنجاه؛ شصت ساله ی  میسیون امریکائی را درارومیه بگشاید؛ گناه فاجعه را به گردن حق ناشناسی آسوریان واحساسات دشمنانه ی دکتر پاگاردباایران می گذارد ومی پندارد که دکترپاگارد ازسردشمنی بامردم ایران است که پس ازشکست آسوری ها این بار به سراغ سمیتقورفته است وسمیتقو را به جنگ ودرگیری  درغرب آذربایجان واداشته است واورا تسلیح وتشویق می کند.

رازعمده ی خالی شدن پشت نیروهای انقلابی رادرایران؛ باید درعرصه ی این آشفتگی که برسرنوشت آذربایجان؛ گرجستان وارمنستان؛ درماورا ارس حاکم است وآن پریشانی وازهم گسستنی که سراسر امپراتوری سابق عثمانی را فراگرفته است؛ جست وجو کرد. همین نگرانی وتشویش عمومی ازآینده است که راه رابرای استقراردیکتاتوری وابسته ؛ درایران هموارمی سازد. ونه تنها اعتدالی ها که انقلابی های دمکرات را هم به جست وجوی ناپلئون پس ازانقلاب وامی دارد.

کسروی که هنگام رسیدن مشروطه به آذربایجان؛ نوجوانی 16 ساله بود؛ درگرماگرم این تشویش ها ونگرانی ها؛ 29 سال داشت که ازتبریز پیاده گریخت وعازم تهران شد. باذهنی انباشته ازمسائل ملی که «مشروطه» طرح کرده بود. اوصادقانه یک ناسیونالیست مشروطه طلب بود که برپایه ی دریافت های اجتماعی خود باجنبش سوسیالیستی واندیشه های سوسیال دموکراسی مرزبندی کرده بود. درحالیکه پیام های «مشروطه» راگرفته بودوکارمی بست. ملت وملیت؛ مرزبندی جغرافیائی ؛ گسست وپیوست تاریخی؛ وحدت زبان؛ وحدت آئین ــ مذهب ــ مفاهیمی بودند که اوبرای شناخت وتعمیق درک آنها؛ با برنامه ئی منظم به کوشش پرداخت.

کسروی باانقلاب مشروطه درآذربایجان؛ پیوندی ناگسستی داشت؛ نخستین بارودرهمان آغاز خاموشی «قیام خیابانی» رساله ئی به نام «آذربایجان فی ثمانیه عشرعاما»درباره ی هیجده سال انقلاب وشوریدگی آدربایجان نوشت که درمجله «العرفان»، «صیدا» درسوریه به چاپ رسید. اما این برای او که ذهنی نکته یاب وموشکاف واندیشه ئی خردگرا وکاوشگرداشت؛ کفایت نمی کرد ومی بایست به کوششی عظیم درین راه برخیزد.

درزمینه «مساله ملی» اززبان خوداومی شنویم که: درسال های پرغوغائی تبلیغ «پان تورکیسم»که کوشندگان عثمانی برای پدید آوردن امپراطوری تازه ئی از«ملیت ترک» براساس زبانه های ترکی رایج درآسیای مرکزی وجنوب غربی؛ موج های تازه به تازه ی تبلیغاتی رهامی ساختند؛ اوآزرده خاطر ازشیوه ی برخورد مطبوعات ایران وعثمانی باموضوع؛ به صراحت کشف حقیقت می افتد وراه را جست وجودرتاریخ می یابداما وسائل کاربرایش فراهم نیست. تا هنگامی که ازمشگلات زندگی روزانه فارغ خاطرمی یابد وبه کتاب دسترسی پیدامی کند. ونخستین بارازطریق تحقیق درتاریخ «زبان آذری» را که نیم  زبانی ازشاخه های زبان فارسی است؛ می یابد وبادلائل ومدارک کافی؛ این زبان را که هنوزجای پای آن را درپاره ئی ازروستاهاوشهرک های آذربایجان یافته است؛ می شناساند ودورانی را هم که  زبان ترکی؛ آمیخته بااین زبان؛ درآذربایجان رواج یافته است؛ معلوم می سازد.

«مساله ملی» ازهمان دوران اقامت درتبریز؛ محوراندیشه وتلاش های کسروی است. گواینکه شناخت درستی ازآن ندارد و«مردم» رابا «ملت» یک می داند ودرنقد «ملت» تاکید می ورزد که Nation درفرهنگ اروپابه معنای «مردم» درزبان فارسی است ونباید ملت را که باردینی دارد جایگزین آن کرد

عزیمت کسروی به تهران اورابامحافل ادبی وفرهنگی پایتخت پیوندمی زند.وازسال 1301درمجلات ادبی تهران نظیر   «نوبهار»ملک الشعرای بهارکه جایگزین مجله دانشکده شده است و«آینده» دکترمحمودافشارو«ارمغان»وحیددستگردی و«ایرانشهر» آلمان و«آرمان» به طرح مباحث تاریخی؛ نقدومعرفی متون؛ طرح مباحث زبان شناسی وجغرافیا، نقد وخرده گیری تالیفات شرق شناسان اروپا؛ ستاره شناسی می پردازد ودرتمام این نوشته ها؛ ازپی روشنگری های ملی وتاریخی می رود.

درجوانی وگرماگرم مشروطه طلبی بودکه کسروی علیه روحانیون دشمن مشروطه درتبریز برخاسته بودواین مبارزه را تاآنجا پیش برد که ازپیش نمازی یابه اصطلاح امروزی«امامت مسجد» کناره گرفت وبین خودوحرفه روحانی خط فاصلی رسم کرد ودرمدرسه امریکایی تبریز؛ به تدریس زبان عربی وفراگرفتن زبان انگلیسی روآورد. اوبی اعتقادی خودرابه روحانیون وبه مذهب شیعه پنهان نمی کرد(مردی چنان صریح الهجه؛ جزاین نمی توانست بکند) بااین که درتهران به رسم زمان عمامه کوچکی برسر می گذاشت.

نخستین مقام عدلیه که درتهران به اوسپردند؛ عضویت «استیناف» مازندران بود. بعدمدبتی رئیس عدلیه دماوند بود؛ سپس باسمت رئیس عدلیه؛ به زنجان رفت. درزنجان باکاراکتری که داشت؛ دچارکارشکنی ملاهای متنفذاین شهرشد. روحانیون صاحب عنوان زنجان؛ که اجرای عدالت را حق خود می دانستند ودرمقام حاکم شرع؛ مستقربودند؛ بارای این عدلیه ای که مخالف ومنکر حکومت شرعی آنها برجامعه بود؛ نمی توانستند کناربیایند. اززنجان که به تهران آمد؛ پیشاپیش نامزد ریاست عدلیه خوزستان شده بود.

درسفرهای چندساله خودبه اکناف ایران؛ کسروی هرگزازخودآموزی غفلت نورزید.خودآموزی جزوسرشت اوبود وباکنجکاوی وموشکافی که داشت به سفرهایش که ماموریت دولتی بود؛ معنا ومفهوم محقق علمی می بخشیدودرزمینه های اجتماعی؛ تاریخ؛ جغرافیا وزبان هرمحل به دقت تحقیق می کرد.

ماموریت خوزستان؛ مسئولیت ساده ای نبود. اوراباتوجه به گذشته اش وکاراکتروکارایی هایش نامزد ایفای نقشی کرده بودند که بابی باکی وجسارت ذاتی اوسازگاربود. پیش ازعزیمت به خوزستان؛ درمحل وزارت جنگ دیدارخصوصی با سردارسپه داشت وآنجا اهمیت ودشواری کاری که به اوسپرده شده بودغ ازجانب سردارسپه به اویادآوری شد. اوبه قلمروحکومت «شیخ خزعل» می رفت که داعیه ای بزرگ درسرداشت ودربرابردولت مرکزی ایستاده بود.واین زمان؛ روحانیون نجف نیزازاو  حمایت می کردند. ومدرس درمجلس به اتفاق فراکسیون پارلمانی؛ که رودرروی سردارسپه ایستاده بودند؛ به شیخ خزغل چراغ سبزنشان داده بودند واوبه نام حمایت ازاحمدشاه که درپاریس اقامت داشت؛ زمزمه هایی سازکرده بودو«انجمن سعادت» دراهوازداعیه دفاع ازمشروطه وشاه قانونی آن داشت. هواداران سردارسپه نیزموج تبلیغات جمهوری را راه انداخته بودند.

خوزستان؛ سرزمین نفت؛ این زمان باسایرنقاط کشور راه نداشت وبرای سفربه خوزستان حتی ماموران دولتی باید بااجازه حکمران عراق عرب؛ ازخاک آن کشورمی گذشتند وازراه بصره به خرمشهر[ محمره آن زمان)می رسیدند. وماموران دولت؛ مناسب بامقام خویش؛ نزد«شیخ» جاومقام ومقرری وگاه وبیگاه انعام داشتند ودرواقع مامور وجیره خوار«شیخ» به شمارمی آمدند. حتی رئیس امنیه که نظامی بود ودرجه سرهنگی داشت همین وابستگی را بادستگاه «شیخ» پیدا کرده بود.

کسروی پس ازورود به قلمرو«شیخ» ازقبول کمک های وی خودداری کرد وبااستقلال عمل به وظایف ومسئولیت های خودپرداختوقش مهمی دررابطه بامرکز وبسیج نیروهای وفاداربه دولت مرکزی ایفاکرد تاجائی که سرانجام «خزعل» خطرحضوراورا درخوزستان جدی گرفت وبرای نابودی او؛ به تدبیروتوطئه پرداخت. اما قبل ازآنکه اوبه هدف برسد؛ سردارسپه به خزغل وقوای مسلح ایران ازراه لرستان به خوزستان رسید.

ماموریت کسروی درخوزستان 14 ماه طولکشید واودرآنجانیز باروحانیون برخوردهائی داشت. درایتن ماموریت کسروی هم چنان مطالعات مهمی درتاریخ وجغرافیا وزبان شناسی محل انجام داد. اما ره آورد عمده این سفربرای او«مشعشعیان» یا «تاریخ پانصدساله خوزستان»است.اوخوددرجائی یاآوری می کند تاپیش ازمطالعه درباره «آل مشعشع» دراندیشه اش حلقه مفقوده ای میان مذهب شیعه امامی و «آئین بهائی» وجودداشت اما هنگامی که به آل مشعشع رسید وسرسلسله آنها«سید محمد مشعشع» را شناخت؛ آن حلقه مفقوده را پیداکرد.

نشررساله زبان آذری  

دربازگشت ازسفرخوزستان بود که کسروی به نشررساله «زبان آذری» پرداخت واین رساله چنان درمحافل فرهنگی جهان باگرمی استقبال شد که درانگلیس اورابه عضویت افتخاری (انجمن همایونی آسیائی لندن) انتخاب کردند وپروفسور«میلر» ایران شناس روس؛ رساله را به روسی ترجمه کردــدرسال 1304 ــ واکادمی امریکا؛ آکادمی لنینگراد وچند انجمن عملی دیگراورابه عضویت افتخاری برگزیدند ونامش باشتاب درردیف اول محققان ودانش پژوهشان ایرانی دوران انقلاب مشروطه قرارگرفت که اغلب آنها دراروپابودند ولی اودرایران میزیست وشهرتش ازفرازمرزها گذشته بود.

عدلیه دربازگشت کسروی ازخوزستان اورا به اداره بازرسی فرستاد؛ ووی یکی ازچهاربازرس عالی عدلیه کشورشد. درسال 1306 که داوربه وزارت عدلیه رفت؛ کسروی را به دادستانی تهران گذاشت وسپس دردادگستری تجدید سازمان شده اورا به دیوان جنائی فرستادند ورئیس کل محاکم هدایت شد وازاین مقام به دادستانی خراسان منصوب گشت وبه آن استان سفرکرد. دربازگشت به تهران باردیگر به ریاست محاکم هدایت دردیوان جنائی رسید ودراین مقام بود تاباوکیل دربار؛ درزمینه دعاوی ملکی مازندران درگیرشد ودرپرونده رای به محکومیت «رضا شاه» داد وپس ازصدوررای وثبت آن درپرونده؛ استعفای خودرا ازدادگستری نیزنوشت وبرای همیشه کارقضاوت دادگستری را رها کرد ــ سال 1308 ــ .

گردش زمان چنان بود که ازمردی پرغرور ومتکی به خویش وخرد گراچون او؛ مجال کاردردستگاه دولتی را گرفته بود. کسروی به کارتدریس روآورد ودردانشکده افسری وسپس دردانشکده معقول ومنقول به تدریس تاریخ پرداخت.

امانشر مقالات انتقادی اودرباره شعروشاعری باعث شد هنگامی که قانون استادی دانشگاه درسال 1313 ازتصویب مجلس گذشت، دادن رتبه استادی را به او؛ مشروط به پس گرفتن انتقاداتش کنند واوبه پس گرفتن عقیده ونظرخودتن نداد وازاستادی دانشگاه چشم پوشید وکارتدریس دانشگاهی را رها کرد وبه حرفه وکالت دادگستری که داشت بسنده کرد. اودردوران دخ ساله عدلیه همچنان وکیل دادگستری مانده بود. ازاین پس نیز تاواپسین دم که دردفتربازپرش دادگستری تهران وپیش چشمان وی کشته شد؛وکیل دادگستری باقی ماند.

تجربه به وی آموخته بود که درنظام دیکتاتوری گسترده برکشور؛ نه دردادگستری؛ که حتی دردانشگاه هم برای وی جائی نیست. این تجربه تلخ بود امااوهم مهراستادی دانشگاه نداشت وسالها بود که خودرابرای کاری فراترازکاروکارگزاری دولت می ساخت

* * *

کسروی ازآغازمردی پژوهشگربود وبه پژوهش هایش راه وخطی را دنبال می کرد که همین براستواری کارهای وی می افزود. اونمی خواند تاازسرتصادف به رازی سربسته درتاریخ ایران دست یابد. بلکه می خواند تابرای سئوالات بغرنجی که احوال زمانه پیش روی وی گذاشته بودپاسخ پیداکند.

ازمیراث آموزش مذهبی؛ این را داشت که به آنچه ازخارج می آمد؛ اعتمادنورزدودرعین برخورد باآن؛ استقلال رای خویش را نگهدارد. اوبه داده های بیگانه؛ هرعنوان که داشتند؛ بابدگمانی خردگرایانه رویارومی شد وآنهارا درترازوی خرد خویش می سنجید وپس ازنقد وخرده گیری یا می پذیرفت؛ یا سره می کرد ویا رد . وهرگزچشم بسته به تائید نمی پرداخت. اینگونه درشوریدگیهای انقلاب هم به بازیابی ارزش های اجتماعی؛ درگرداگردخود ودردرون اندیشه خویش برخواسته بود. ودراین بازیابی ارش ها؛ اولین انقطاهش ازباور های مذهبی رایج انجام گرفت .

شیوه او دربازیابی برارزش اجتماعی؛ بازگشت به سرچشمه ونقطه آغازآن بود وبادنبال کردن تاریخی موضوع؛ شناخت خودرا ازآن کامل کرد.

دانش هائی که کسروی به آنها دل بسته بود گواه این خط سیرخردگرایانه درباره بازیابی ارزش های اجتماعی وباورهای رایج زمانه اوست. روآوردن به ستاره شناسی وهیآت؛ وآگاه شدن ازکیهان باآن گستردگی فرصت محک  زدن به آموزش هاوانگاره های مذدهبی را برایش فراهم می آورد وازراه تاریخ؛ شکل گیری صف بندی های مذهبی را ازگام نخست می شناسد. وبازتاریخ ؛ جغرافیا وزبان شناسی به اومجال می دهد تا بداند مردمی که او؛ آنهارا می شناسد وباآنها زیست وسرشت مشترک دارد ازکی وچگونه به سرزمینی که ازآن خود می دانند؛ آمده اند وچه ماجراها برآنها گذشته است وهرنقطه این سرزمین طی چندهزاره شناخته شده؛ زیرپای کدام گروه؛ دسته یا شاخه آنها کوبیده شده است وسرزمینی که اومیراث پدران خویش می داند؛ سامانه ی کوه ودشت وجنگل ورودخانه هایش ازقدیم تاامروزچگونه بوده است ونامها که امروزبرهرده وشهرورود وکوه ودشت روان است؛ چه معنا وچه تاریخ را باخودمی کشند. دربرخورد با منظومه فرهنگ اسلامی ایران نیزکسروی ازپی جلا دادن شورناسیونالیستی برخاسته ازانقلاب مشروطه است . اما ابزارکاوش اودراین مرحله؛ ابزاری نیست که ازپاکیزه کردن سطح فراتررودوبه ژرفا عبورکند.ابزاراودرتحقیق؛ قیاس وداوری است واین ابزار؛ چنان که دیده خواهدشد؛ راه را برای خروج وی ازحصارایده الیسم درکاوشگری های اجتماعی نمی گشاید. وهنگام نقد ادبیات، نقدعقاید ومسلک ها ،نقد ادوارتاریخی کشور؛ دربن بست نقد اخلاق می ماند وخلاء آن تیزهوشی ودرایت وباریک بینی را که درزمینه های تحقیق تاریخی؛ زبان شناسی؛ ازاودیده شده است؛ می کوشد تسلطی که به شیوه جدل دارد پرکند.

زندگی فرهنگی کسروی ازهنگام عزیمت ازتبریز؛ دوشاخه می شود:

ــ نشرحاصل کاوش های علمی اودرزمینه تاریخ؛ جغرافیا وزبان شناسی .

ــ تدوین دستگاه فلسفی یا جهان بینی خاص وی که این هردوبنابرآنچه ازآغازکاوشگری وی برمی آید؛ نمی تواند ازهم جدا باشد. واوخودنیزباتمام دلبستگی به بخش دوم؛ تاپایان ازبخش نخست چشم نپوشیده است.

به هرحال؛ پس ازکتاب«آذری یازبان باستان آذربایجان» که نام اورادرشمارپژوهشگران جهان بلند آوازه ساخت؛ کسروی به یک سلسله پژوهش های عمده دررشته تاریخ دست زد: کتاب پرارج «شیخ صفی وتبارش» که بدنبال رساله اول ودرسال 1306 منتشرشد به همان اندازه؛ تازه وجنجال برانگیزبود ونشان داد که کاوشگری جوان ازچنان دید وذکاوت برتردرکاوش تاریخ وتمدن ایران برخورداراست که هرجادست بگذارد؛ رازهائی را می گشاید که قرن ها ازدید واندیشه دیگران پنهان مانده است.

درکتاب «شیخ صفی وتبارش» به استناد کتاب ها ومنابع شناخته شده ودردسترس اهل تحقیق؛ کسروی نشان می دهد که:

1ــ صفی الدین اردبیلی؛ سید نبوده است.

2ــ شیخ؛ صوفی وعارفی سنی بوده است ومذهب شافعی داشته ونیزچندتن ازاعقابش .

3ــ زبان شیخ آذری وازریشه فارسی بوده است ونسب نامه سیادت «شیخ صفی الدین » ساخته دورانی است که شاهان صفوی نیازداشته اند به سیادت تظاهرکنند ونیزسنی بودن «شیخ صفی» را بادشمنی خونی سلسله صفلوی واهل سنت سازگارنمی دیده اند.

استعداد فراگیری شگرف کسروی به اودرآموختن زبان های متعدد کمک کرد. اوعلاوه برفارسی وترکی وعربی به زبان های انگلیسی؛ ارمنی(ارمنی باستان) آسوری تاحدی فرانسه وزبان های پهلوی واوستائی آشنا بود وهمه زبان های آذری؛ کردی؛ گیلکی؛ طبری؛ شوشتری؛ دزفولی؛ سمنانی وسنگسری را پیش خودآموخت وبرمبنای زبان شناسی وریشه یابی علمی نام ها، بنیادتازه ای دریافتن ریشه ومعنای نام شهرها؛ روستاها؛ رودخانه ها وکوهستان های ایران گذاشت . اوکتاب نام های شهرها ودیه های ایران را دردودفتر؛ درسال های 1308 و1309 تدوین کردوچنانکه خوددرمقدمه کتاب می آورد؛ پس ازنشردفترچه «شمیران وتهران» یکی ازاعضای آکادمی لنین گراد به توصیف شیوه ابتکاری وی پرداخت ونوشت پژوهشگرجوان ایران؛ برمکتب تحقیق رایج اروپا ومکتب تحقیق آکادمی لنین گراد نام دریافتی مکتب دیگری افزوده است که ازآن خوداوست.

به این نکته ازتحقیق کسروی درباره تبدیل وساییده شدن حروف درزبان عامه دقت کنید:

«...... حرف هایی که به جای هم می آیند؛ آنهاست که جایشان دردهان نزدیک است (وبیشتر آنها نخست جزیکی نمی بوده) واینست درزبان کودگان وبچگان نوسخن نیزبه یکدیگر عوض شود. هم چون «ل» و«ر» و«ش» و«ح» و«چ».... چنان که نخست بارکه من آن را دریافتم درکوچه بود که دیدم دخترانی یکی دیگررا پیش انداخته وپشت سراومی خوانند:

علوس می بایم توچه توچه    بلاش میپژیم آش آلوچه

دقت ودریافت او؛ نوشته «المتجسم» را درباره یافتن وزن رباعی به یادمی آورد که شاعراززبان کودک گردوباز؛ فرا می گیرد: « غلتان غلتان همی رود تاسرکوی»

هم چنین درزمینه تاریخ؛ اودفتر«شهریاران گمنام» وخاندان های پادشاهی کوچک ایران پس ازاسلام را که نام ویادشان درتواریخ فراموش شده بود، ازروی دیوان شاعران؛ سکه شناسی؛ تاریخ سرزمین های همجواروبررسی تاریخ ها؛یافت ومدون کرد. این کتاب هم باشهرت بسیارش درمحافل علمی، به همان دوران بازمی گردد .

«تاریخچه چپق وغلیان» را درسال 1323 منتشرکرد ودرهمین سال «پیدایش آمریکا» ی اورا دردفتر«پرچم» بیرون داد.

دررشته زبان؛ بعدهاتنها کتاب«زبان پاک» رادردستورزبان فارسی؛ تالیف کرد که درآن به ساده کردن زبان وتوسعه میدان کاربردفارسی پرداخته است.

کسروی به ضرورت تغییرخط فارسی تاکید داشت ودراین ره گذرکوشش های «ابوالقاسم آزادمراغی» را که روزنامه نویسی ازآذربایجان بود، بانظرتائید می نگریست وموافق خطی بود که اوبااقتباس ازخط لاتین رواج داد. (بعدها کلیسای انجیلی ـ امریکائی ــ درتهران؛ خیابان قوام السلطنه کوشش های «آزاد مراغی» رادرزمینه تبدیل خط فارسی ادامه داد وازآن حمایت می کرد) اما اقدام به این تغییر را درحدوظیفه دولت می شناخت ومی پنداشت باتغییرخط واصلاح دستورزبان فارسی ؛ این زبان گنجایش آن دارد که جهانی شود.

ازترجمه های کسروی به فارسی؛ «کارنامه اردشیربابکان» ــ ازپهلوی ــ ومردان نامی ( انتخاب وترجمه ازکتاب پلوتارخ مورخ یونان باستان) را می توان نام برد که دومی را برای وزارت فرهنگ ترجمه کرد.

دراین دوران ده ساله ازفعالیت پژوهشی خود کسروی هم چنین به نقد آثارکسانی ازشرق شناسان بنام ونیزپژوهندگان ایرانی؛ پرداخت هاس تکه گاه به برخورد ومجادله قلمی دوطرف انجامیده است.

امابه حق پرارزش ترین تالیف کسروی درزمینه تاریخ؛ کتاب« تاریخ مشروطه ایران» وجلد دوم آن «تاریخ هجده ساله آذربایجان» است کمه ده سال وشاید بیشترتلاش این مردپرکاروکارآمد درآن انباشه است.

کسروی که خود ازشانزده سالگی؛ درجریان انقلاب مشروطه؛ درتبریز قرارگرفته بود ازهمان دیرباز باذهنی باز وکنجکاو؛ وقایع انقلاب را دنبال می کرد(ازرساله ای که درباره آذربایجان وانقلاب مشروطه به زبان عربی نوشت؛ ازاین پیش یادشد) اماازسال 1312 که به نشرمجله «پیمان» آغازکرد؛ بخشی ازمجله را به نقد وبررسی وتدوین تاریخ مشروطه اختصاص داد وگوشه های بسته ومبهم آن را به بحث ونظرخواهی گذاشت. وازکسانی که خاطراتی ازدوران انقلاب داشتند؛ مدد خواست واسناد ومدارک چاپی ومخفی بسیارگردآورد تاسرانجام کاری را که باید یک انجمن باکمک دولت مشروطه انجام می داد؛یک تنه پیش برد.

پس ازنشرکتاب اووبین ده تا بیست سال فاصله ازتالیف اوبود کمه کسانی چون «امیرخیزی » و«دکترملک زاده»( پسرملک المتکلمین) به کارپرداخته وخانواده «یحیی دولت آبادی» پس ازمرگ وی به انتشار کتاب اوبه نام «حیات یحیی» مبادرت ورزیدومولفان دیگرمتوجه ضرورت تالیف ونشرتاریخ مشروطه شدند. یا کتاب «ادواردبراون» به نام «انقلاب مشروطیت ایران» به فارسی درآمد و «تاریخ بیداری ایرانیان» تجدید طبع یافت.

اودرتوضیح تالیف تاریخ مشروطه می نویسد:«.....من این را روا نشماردم که یک دسته غیرتمندانی درراه آزادی توده با جان ودارائی کوشش کنند وبیشترایشان دراین راه کشته شوند یابالای دارروند ونام هایشان نیزفراموش گردد ودرتاریخ نام های دیگری یاد شود...... اینست که ازهرباره خودرا ناگزیردیدم که به این نگارش پردازم..... وجای دیگربه این مضمون یادآوری می کند که جان فشانی راتوده ها کردند ونام وجاه را خوشه چینان بردند. به معنای عام کلمه؛ تاریخ مشروطه کسروی درست ترین وصادقانه ترین تالیف درزمینه وقایع مشروطه است.

اماکسروی مورخ وکاوشگردرواقع؛درخدمت شخصیت دیگری است که به تدریج دردرون وی تکوین یافته است.احمدکسروی   ازدورانی که «سیداحمد» و«سیداحمدتبریزی» است؛ پای بند اخلاق وسلامت نفس است. ازدروغ می پرهیزد؛ لاف نمی زند؛ مجیزوتملق نمی گوید؛ صریح اللهجه است ومجال نمی دهد که بااوازدرتملق ومجامله درآیند. وچیزی ازغروردراوآشکاراست که به خودپسندی تعبیرمی شود. اوشگفت دربندراستی و بی باکی است ودروی همراه مهری که به مردم عادی یابه گفته خود  وی«توده» می ورزد؛ نقشی ازشوررهبری برای نجات مردم ازتباهی ونادانی پیداست. وهرچه کاوش های او؛ درجهت شناخت مردم وسرزمینش پیش می رود؛ ناسیونالیسم مولودانقلاب مشروطه؛ درذهن اوبازوگسترده ویایه افکن می شود واین نقش برجسته می گردد.

تجربه او؛ درحزب دمکرات «خیابانی» اوراازسیاست دورمی کند. واین دورشدن فرصت هایی برای بیشترشناختن محیط به اوارزانی می دارد. حضورش درتهران؛ رابطه اش باحکومت مرکزی وبامحافل فرهنگی؛ چشمانش را به روی تباهی ها؛ پستی ها وسستی های خوی انسانی نزددولتیان ونزدروشنفکران فرهنگ سازجامعه؛ بازمی کند. سفرهایش درمقام قاضی عدلیه به شمال وجنوب وشرق؛ برآگاهی هایش ازآلودگی های جامعه می افزاید؛ ودرتنهائی های خویش به قلمروی ازاشراق وپالوده سازی اخلاقی می رسد؛ که خودرادربرابر جامعه ومردم متعهد می یابد. اوبه چشم می بیند که انقلاب مشروطه؛ باهمه جان بازی های مردم؛ به ثمرنرسیده است ومردم ساده وبی سواد؛ بارکش نیرنگ بازانی تازه یا کهنه کارباقی مانده اند؛ ودرگردابی ازباورها وپندارهای پرزیان نووکهنه دست وپا می زنند. هنوزرشته های زنجیرپندارهای کهن روی دست وپاوگردن آنها استواراست که رشته های زنجیرپندارهای نوازاروپاسرازیرمی شود. ورهائی توده؛ ازبندهای کهنه ونو؛ تنهاراه رهائی اوست.

کسروی اینگونه؛ ازخلوت وعزلت خود؛ هنگام سفرها؛ به ساختن دستگاه اندیشه خویش نزدیک می شود. ونخست خودرا می سازد.

پانزده سال بعد؛ درماهنامه «یکم بهمن» سال های پس از1320 وازدگرگونی روانی که هنگام گشت واندیشه تنهائی درجنگل های مازندران؛ دروی پیداشد، یادمی کند.(سفری که به سال های 307 و308بازمی گردد) وازآن؛ به وحی یا سروش؛ تعبیرمی کند.آن چیزی که اوراانسان برترمی سازد؛ که می تواندداورنیک وبدآدمیان باشد.

هنگامی که ازدادگستری استعفا می دهد؛ دراین حال وهواست ونخستین تالیف او؛ برای رساندن پیامی که دارد؛ دوجلد کتاب«آئین»است که درسال 1311 انتشاریافته است وبه دنبال آن پروانه ماهنامه «پیمان» را می گیرد که نامش گویای عهدی است که ناشر؛ باخویش دارد. روی جلد«پیمان» نقش خورشیدی است که برمی آید. وزیرآن شعار«خداباماست» آرم بعدی اندیشه وتلاش کسروی. مباحث مجله برمحورمطالبی می گردد که دردوجلد کتاب «آئین» آمده است. نشر«پیمان» تاسال 1320 ادامه می یابد.

تاریخ در«پیمان» بهانه طرح خویهای پسندیده انسانی است: راستی؛ نیکی؛ نیک اندیشی ونیک رفتاری؛ خویش داوری؛ شهامت وغیرت درکارهای اجتماعی ودرمقابله بادشمن مهاجم.

درآغاز کارکسروی مبارزه با «بدآموزی» های شاعران را درگفتار«شعروشاعری» آغازمی کند(که باعث می شودسال بعدازاوبخواهند آنچه را دراین گفتار آورده؛ پس بگیردتاکرسی استادی اودردانشگاه استوارگردد. واوازاستادی دردانشگاه چشم می پوشد وبرنظرخویش استوارمی ماند)

درگیری او باالقاب اشرافی«ملک» و«دوله» و «سلطنه» وباعنوان های «سید» و«خان» و«میرزا» باسیاست حکومت رضاشاه همراه است .مبارزه اوباخرافاتمذهبی؛ روضه خوانی؛ زنجیرزنی؛ سینه زنی وقمه زنی سرآغازی است برای مبارزه  گسترده بعدی. به طرح «بدآموزی های خراباتی گری» می پردازد و«خیام پنداری» رابه تازیانه نقدمی گیرد. باصوفی گری ودرویشی مبارزه می کند وگمانش این است که این     پتیاره ها وبدآموزی ها«شوند»درماندگی هزارساله ایرانیان است .

مبارزه او باخرافات؛ مبارزه بادم ودستگاه آخوندی است ودراین مبارزه نیز؛ راه اوباراه حکومت شاه یکی است. اماآنچه ازراه حکومت شاه «جدائی» دارد؛کوششی است که برای تدوین تاریخ مشروطه آغازمی کند؛ ونیزدرگیری اوباآنچه«اروپائی گری» و«غربی گری» می نامد.

سال 1314 کتاب«راه رستگاری» را می نویسد وچاپ میکند که برای گریزازچنگال سانسورشهربانی«رضاشاه» تاریخ چاپ آن را دوسال پیشترمی گذارد. دراین کتاب آنچه را درکتاب«آئین» مطرح کرده ؛ دنبال می کند.

درکتاب«آئین» کسروی اندیشه گری است شرقی وآسیائی که یک باره ازهجوم «اروپائی گری» و«ماشینی گری» به وحشت افتاده است وباتمام نیروئی که درصدا دارد؛ فریاد می آورد تابه نام دین وخداازآسیائی گری و ایرانی گری پاسداری کندودست آخرهمان بی اعتمادی را که درجدائی از«حزب دموکرات» به سوسیالیسم وسوسیال دموکراسی نشان داده بوددرباره سوسیالیسم ؛ که آن را«بلشویکی» و«آئین بلشویکی» می خواند به زبان آورد.

«..... یکی شدن همه؛ برداشته شدن درویشی وتوانگری؛ ازمیان برخاستن «نبردزندگانی» آرزوهائی است که نمی توان به عملی بودن آنها باورداشت ؛ رواج اصول بلشویکی دائربریکسان پخش شدن خوراک وپوشاک وهمه چیزدرمیان آدمیان میسرنیست زیرا اصولا همه چیزدرخورپخش شدن نیست واشاعه این قانون؛ یعنی تقسیم نان ورخت واحتیاچات مردم میدان را برای آنها سخت تنگ می گرداند وازآزادی آنها می کاهد و امید که یگانه چراغ زندگانی است بروی هرکسی بسته خواهدشد وازآنجاکه دراین آئین بلشویکی ؛ کسان کسان؛ هوشیاررودانابادیگران یکسان گرفته می شودناچارجربزه ها بیکارگردیده کم کم نابودخواهند گردید.(ازصفحات 20 و 21 کتاب«آئین» بخش دوم؛ به نقل ازمقاله «ماتریالیسم وسوسیالیسم نوشته جمشید سیارمجله دنیا شماره ....) که به منزله پاسخ گوئی مدافعانه درقبال آرمانخواهی «خیابانی» و«جمهوری جنگل» وگواه موضع طبقاتی کسروی دراندیشه گری است.

همین واکنش ازکسروی درکتاب«راه رستگاری» درمقابل اندیشه گری وتفکرعملی دیده می شود. اوبه سختی ازپیشرفت ماشین درغرب نگرانست وبرای دفاع ازایرانی بودن وشرقی بودن؛ که کانون فرهنگ وتمدن جهان بوده است؛ دوری اززیان های ماشین را اندرز می دهد؛ این باربرخوردی با«مادی گری» ــ ماتریالیسم ــ دارد؛ که پیداست ازانتشارمجله «دنیا» متاثرشده است؛ امابه آن اشاره نمی کندوتنها جمله ای ازمقاله «عرفان واصول مادی» را درسخنان خود می شکند ودرمیان پنداشته ها وبرخوردهائی که پراکنده وجسته گریخته؛ ازفلسفه غرب دارد، می گنجاند وبه پاسخگوئی می پردازد:

«خدارانپذیرفتن وبه جهان دیگری جزازاین جهان سترسا(محسوس) باورنداشتن؛ازباستان زمان میانه آدمیان بوده.....ازصدسال باز؛ این دراروپارواج بی اندازه یافته وچون بااندیشه های دیگرتوام است وبه دانش هائی پیوستگی دارد؛ زمینه پهناوری پیداکرده وراهی برایش به نام «فلسفه مادی» بازشده وآوازه اش به همه جارسیده؛ ازبنیادگذاران آن؛ نیچه وبوخنرو شوپنهاور ودیگردانشمندان بنام بوده اند. واینان نه تنها خدارا باورنمی دارند وجهان هستی را جزاز«ماده ونمایش های آن» نمی شناسند؛ ازروان وخردنیزدرکالبد آدمی ناآگاهی می نمایند. وزندگی را سراسرکشمکش وخودخواهی شناخته وراستی ونیکی درآن امید نمی دارند...» ــ راه رستگاری: صفحات 43 و 44 به نقل ازمقاله: ارانی وماتریالیسم وسوسیالیسم . مجله دنیاــ ودراین برخوردکسروی ازمرزیک واعظ مذهبی فراترنمی رود

نباید ناگفته گذاشت که بینش وبرداشت اجتماعی کسروی درکتاب های «آئین» و«راه رستگاری» وگفترهایش در«پیمان» یادآورجهان بینی «تالستوی» وشاگردآسیائی او«گاندی» است ودرنبردبا «غربی گری» و«اروپائی گری» زبانی گرم دارد وچنان نظام «ماشینی» را به نقد می کشد که خاطره آثارآنارشیست های قرن نوزدهم را تازه می کند. اما اوآنارشیست نیست؛ «خردگرا» و«شرق گرا» است وروی خطی حرکت می کند که «گاندی». وبنابرباقت ذهنی خود؛ جامعه را درسطح وازروی باورهایش می شناسد وبه نقد می کشد؛ وجای ریشه ووضع تغذیه درخت؛ به شاخه های آن نظرداردو ومرزبندی او؛ باتفکرفلسفی جدید؛ مشخص است . اندیشه گر«ایده آلیست» درمقابله با اندیشه «ماتریالیسم».

آنچه؛ سی سال پس ازنشر«آئین»؛ دکتراحمدفردیدبه نام «غرب زدگی» عنوان کرد وزمینه کارجلال آل احمد درکتابش به همین نام گشت وسپس چندسالی ابزارتبلیغات روشنفکری رژیم شاه به کارگردانی دکتراحسان نراقی بود وامروز خوراک تبلیغاتی جمهوری اسلامی علیه روشنفکران ایران است؛ دراصل همان «غرب زدگی» و«اروپائی گری» است که کسروی نخستین بار آن را مطرح ساخت واین دردورانی بود که روشنفکران برخاسته ازانقلاب مشروطه؛ نسخه جذب کامل تمدن غربی را نوشته بودند ونسل بعدازتقی زاده؛ دکتر(وبعبدهاسناتوردکتر) جلال الدین شادمان جذب «تمدن فرنگی» را تبلیغ می کرد

 

* * *

فضای آزاد پس ازشهریور 1320 به کسروی مجال دادتادربرابرتجدید حیات وبالندگی پرشتاب نهاد مذهبی ورواج حمایت شده تمام خرافات وباورهای زیان بخش مذهبی؛ به سازماندهی اجتماعی بپردازد(رضاشاه که رفت؛ پاسداری رژیمش را؛ ازجمله به دوش «نهادمذهبی» گذاشته بودند). اونخست روزنامه «پرچم» رابنیاد گذاشت که دفترآن؛ کانون ارتباط ها وفعالیت های اجتماعی ومرامی صاحب پرچم بود. وهنگامی که پس ازشش ماه؛ کمابیش رزونامه «پرچم» توقیف شد؛ دفتر«پرچم» به نشر «پرچم هفتگی» ادامه دادوباتوقیف «پرچم هفتگی» نشردفترهای ماهانه؛ به نام ماه های سال؛ ازجانب دفترپرچم دنبال شد وبه موازات آن کسکروی به بنیاد «باهمادآزادگان» پرداخت که ازتهران به شهرستان ها گسترش پیداکرد. گروندگان در«باهماد آرادگان» جوانان دانش آموز ودانشجو وافسران جوان ارتش بودند ( که این زمان درشمار محروم ترین حقوق بگیران دولت درجامعه قرارداشتند).

درجریان انتشار«پیمان» کسروی  برای هماوایان مبارزه خویش با خرافات ازهردست نام پاکدین را برگزیده بود واین نام را باگشایش «باهمادآزادگان» همچنان نگاه داشت. اوباردیگرتمام آنچه را دردوران هفت هشت ساله انتشار«پیمان» پیش کشیده بود؛ تدوین کرد ودرهرزمینه مستقل به انتشارسپرد. اودشمن سرسخت میراث «باطنی» ها بود که خودآن را «باطنی گری » می خواند.

درمبارزه باخیام وحافظ که رونق ورواج عام وبیزوال دارند؛ کتاب «حافظ چه می گوید» را(درپاسخ به تالیف دکترهومن؛ به همین نام) و«خراباتی گری» را نوشت ودرکتاب «صوفی گری» عرفان وتصوف را به تازیانه کشید.«درپیرامون ادبیات» و«درپیرامون رمان» چنانکه نامشان گویاست؛ ادعانامه علیه ادبیات قدیم وخاصه شعرفارسی وعلیه رمان است که نوع رایج آن؛ آن  زمان به راستی مستحق چنین عقوبتی بود. «فرهنگ چیست» و«پندارها» برنقد سیاست فرهنگی روزبود؛ که به دیدکسروی جای پرداختن به علوم وفرهنگ پویا؛ به رواج معارف دوران فئودالی؛ وخاصه تصوف می پرداخت. و«فرهنگ است یا نیرنگ» اوج درگیری کسروی بافرهنگ سازان دوره رضاشاه وکارپردازان دوره پس ازاوبود؛ که کارنویسنده رابه دادگستری کشاند. ولی اوپیشاپیش به انتشار کتاب «دادگاه» پرداخت، که آنجاکارگزاران فرهنگی کشوررا جای متهمان می نشاند وادعانامه خودرا پیش می کشد.

درهمین کتاب است که کسروی باشدت تمام ازباندسیاهی که سالهاست برفرهنگ واداره کشوردست انداخته است؛ نام می برد؛ واین باندسیاه را عامل تیره روزی مردم؛ وتباهی کشورمی شناساند وخاطرنشان میکند؛ اسنادی ازاین باندسیاه دردست دارد که به صندوق امانات بانک ملی ایران سپرده است تااگراوراهم بکشند؛ این اسناد برای انتشارباقی باشد ونابودنشود. (اماسال نشد که اوراکشتند وازسرنوشت این اسنادتااین زمان کسی خبرندارد).

درهمین سالهادرنبرد باخرافه پرستی های مذهبی کسروی سه کتاب نوشت: «درپیرامون اسلام» ــ «بخوانند وداوری کنند(شیعه گری) که نسخه عربی آن را به عراق فرستاد ــ و«بهائی گری) .

درکتاب دوم هست که کسروی بابی باکی وصراحت بنیاد اختلاف شیعه وسنی را می شکافد. وباطنزی تندجدائی کنونی برسرآن اختلاف اغازین را به تازیانه انتقاد می گیردوخرافه هائی را که به صورت بدعت وارد مذهب شده است می شماردوحتی سوره ای را که درعهد صفویه وآن حدود ازجانب علمای شیعه امامی حجعل وبه قران افزوده شده بود ولی پس گرفته شد؛ درکتاب می آورد.

در«بهائی گری» بازکسروی به ریشه یابی تاریخی درباره پیدایش این آئین می پردازد ونکاتی را ازتطورمذهب شیعه روشن می کند؛ اما همچنان ازدرک ریشه اجتماعی اجتماعی آئین نووزبان آن ونیزازدوگانگی آن(تضاد آشکارآنچه باب پیش کشید وآنچه به صورت آیین بهاء درآمد)غافل می ماندواینجاهم عبور؛ درسطح تاریخ دارد.

درراستای این سلسله ازتالیف؛ کسروی ازیک نکته غافل نمی ماند وآن روشن ساختن زندگی اوست. وی پیشاپیش؛ ازقدرت افسانه سازی ولجن پراکنی نهادیکه باآن درافتاده است؛ آگاه است. وازین روی زندگانی خودرا دراین کتاب به رشته نگارش می کشد:«زندگی من» و«ده سال درعدلیه» وادامه زندگی او؛ اززمان نشرکتاب «آئین» وماهنامه «پیمان» به دیده اوروشن وبی ابهام می آید. اما چنانکه دیده شد؛ پس ازکشته شدن وی؛ حتی یاران وشاگردانش که همه مردانی بافرهنگ وآگاه بودند؛ برای بازکردن گوشه های این زندگانی؛ وازجمله رازهای ناگفته وبه «مامن بانک ملی» سپرده شده او؛ گامی برنداشتند ومحافظه کارانه سکوت پیشه کردند.

این مجموعه نوشته های کسروی به گفته خودوی«درنبردباگمراهی هاست» یا هموارکردن راه برای بیان بینش وی؛ اما جهان بینی اودرین سالها؛ درتالیفاتی دیگرگشوده می شود:

«درپیرامون خرد»؛ آن ترازوی سنجش راکه کسروی درگفتارهاوکتاب هایش همه جاپیش کشیده است؛ بازمی کند. «خردچیست؟» خردی که کسروی ازآن سخن می گوید؛ باهیچ یک ازمعیارهاوتعریف های روان شناسی قابل انطباق نیست .

خردترازوی سنجش وداوری نیک وبداست وبا روان که گوهری است جداازتن وExistance موجود زنده به شمار می رود؛ درپیوند است و«روان» صورت مادی ندارد ومستقل ازتن آدمی؛ وهمچون منتش اودروی عمل می کندوبا «خرد» دررفتارآدمیان اثرمی گذارد.

«درپیرامون روان» کتاب دیگری است که درآن کسروی کوشیده است؛ باتوسل به ردیف کردن دست نیافته ها ونادانسته های دانش آدمی؛ ازهستی؛ وجود چیزی را به نام «روان» درپیکرآدمی ؛مستقل ازاین پیکرمادی وبیرون ازقلمروماده؛ توجیه کند. کوششی نه هوشمندانه ترازآنچه سلف اوبرگسن ــBergson ــ دراین راه به کاربرده است.

«دین وجهان» کتابی است که کسروی دربرخورد تازه باجنبش چپ وباماتریالیسم نوشته است.این زمان اورساله «عرفان واصول مادی» دکترارانی را دردست دارد ونویسنده آن را نیزمی شناسد وباتجلیل ازوی یادمی کند وبی دغدغه وسرراست می گوید: پیش ازاین بارها درباره «مادی گرائی» ازاین وآن(ولی بازبان عامیانه) شنیده بود وآرزومند بود که درکتابی بخواند یا اززبان دانشمندی بشنود واگربه پاسخی نیازمند بودپاسخ دهد. درواقع می خواهد شناخت عامیانه یی را که از«ماتریالیسم » یا «مادیگرائی» درکتاب های سابق خوددارد؛ پس بگیرد. اماهنگامی که به پاسخ برمی خیزد؛ بازجزتکرارجدل های گذشته؛ چیزی ندارد. زیراکسروی که زیرسازی نخستین اندیشه او؛ زیرسازی مذهبی بوده؛ وپایگاه درآموزش فقه اسلامی داشته؛ باهرنوع اندیشه غیرفقهی؛ مخالف است. وی ازهمان آغازبه فلسفه بی اعتنامانده وهم چون فقیهان؛ دشمن فلسفه وعرفان است وبه این دلیل؛پس ازورود به دنیای فرهنگ جدیدهم؛ ازآنجاکه باعلوم ونیزفلسفه جدید راه نیافته؛ برخورداوباجامعه؛اقتصاد؛ علوم وفلسفه مترتب برآنها؛ ابتدائی وفاقد ارزش علمی است. وبافلسفه؛ بی دلیل سرسختانه دشمنی می ورزد.

«ورجاوند بنیاد» ــ دردوجلدــ مجموعه گفتارهای کوتاه یا بنیادگذاری های کسروی است که درهرزمینه پرداخته شده است وذیل هرفرازبنیادین واصلی؛ شرح وتفسیری کرده است( ورجاوند به معنای مقدس؛ ارجمند، والا).

«مادران وخواهران ما» کتابی است دردفاع ازحقوق زن وبرخورد باعقاید کهنه مذهبی وحجاب. کتاب مذکورشامل تاریخچه یی ازحجاب است که به دوران هخامنشیان بازمی گردد وربطی به اسلام ندارد.

«کاروپیشه وپول» را به عنوان بیان پایه های اقتصاد نظام «پاک دینی» نوشته است. درآنجایادآوری می کند که علم اقتصادرا نمی داندولی نظراوراآنهاکه اقتصاد می دانند بایدجامه علمی بپوشانندوبابیان علمی رواج دهند.ودرمبحث پول؛پول را        وسیله؛ تعریف می کندونه هدف.

(پول کاچالاک است؛ یوفاناک نیست) وشاید کتابی درزمینه گیاه خواری .

دراین مجموعه؛ کسروی بنیادگذارآئینی است که بهترین نوع حکومت برایش مشروطه است وبه وجود آمیغهائی درجهان ایمان دارد. پیام آورهائی را می شناسد که انسان هستندوجزاین که«خرد»درآنها تواناترازدیگران است؛ برتری دیگری برسایرآدمیان ندارند «خرد» سرچشمه شناخت «آمیغ»ها وترازوی سنجش نیک وبداست وپندارکه مقابل آن است؛سرچشمه تن پروری ها وتباهی هااست. تاریخ؛عرضه نمایش کشاکش های «خرد» و«پندار» است وهرگاه خرد آدمیان به پستی گرویده است؛ وکار پندار بالاگرفته؛ مردمان دچارپستی وخواری شده اند. فلسفه وصوفی گری؛ خراباتی گری وچاپلوسی ها وپندارباقی های شاعران وفیلسوفان که به تباهی مردمان دامن زده است؛ برخاسته ازپنداراست (دوالیسم آریائی درآئین زرتشت وشاخه هایش).

مردمان می توانند وبایدبانیرومندکردن«خرد» خویش؛ به زندگانی آسوده وشادکامی برسند. نبردبرای برانگیختن خردها؛ جهان را ازبدی ها ودروغ وتباهی ها می زداید.

اما؛ کسروی برای آشتی باماتریالیسم راهی نیافت؛ درگیرودارچهارساله پس ازشهریور20 اندیشه اش دردریافت سوسیالیسم  دست خوش تحولی گشت.هم درکتاب هایش که درخدمت ساختمان دستگاه اندیشه گری وی هستند این جابجائی رامی توان دید وهم درردیف کتاب های سیاسی؛ که طی چندماه درگیرودارتاسیس فرقه دموکرات آذربایجان پی درپی نوشت .

این کتاب ها عبارتند از:

1ـ درراه سیاست

2ــ امروز چاره چیست؟

3ــ ازسازمان ملل متفق چه نتیجه تواند بود؟ که دررابطه تنگاتنگ باوقایع سیاسی پرشتاب روز است. درکتاب «درراه سیاست» کسروی به روشنی می نویسد:

«بنیادگذاران سوسیالیسم؛ مردان پاکدل ونیک خواه بوده نیکی چهان را می خواسته اند؛ پایه اندیشه های آنها ــ دلسوزی به بینوایان وبازگردانیدن زندگانی به یک راه ــ بهتروشاینده تربود؛ این است به ما بسیارنزدیک تر بوده اند وجای خشنودی است که رنج های آنهاهدرنرفته وامروز دیده می شود جهان به تندی بسوی سوسیالیسم روان است» ویا«درایران اگربه اندازه اروپا کارخانه وکارگرنیست به جای آن میلیون روستائیان بدبخت هستند که رنجبران این کشورند ودرزیرفشارسخت بسرمی برند. اگربه اندازه اروپا سرمایه داران گردن کش نیستند؛ صدهاهزارمفت خوران هستند که هم چون زالو خون توده بینوارا می مکند وازپامی اندازند؛ پیدااست که بایستی به این ها نیزچاره شود. بازپیدا است که دراین چاره جوئی ها بایستی بااندیشه های سوسیالیستی نزدیک ترشویم»

(درراه سیاست صفحه 84 ؛ به نقل ازمقاله کسروی؛ ارانی وماتریالیسم وسوسیالیسم ؛ شماره ..... مجله دنیا)

ودرکتاب «امروزچاره چیست؟» جزوچاره ها وتوصیه های تحول اجتماعی؛ چنین می آید:

«هرکسی تواند که به اندازه شایانی وکوشش اززندگانی بهره یابد» (امروزچاره چیست؟ صفحه 59؛ به نقل ازهمان مقاله)

کسروی تنهایک آموزگارو«آئین گذار» نبودبلکه آژیتاتوروارگانیزاتورهم بود. باکارتوده ای برای بردن اندیشه هایش میان مردم آشنائی داشت.رشته مقالات مناظره قلمی اوو«سید نورالدین» مجتهدافراطی راست شیراز درروزنامه کیهان که به میدان داری عبدالرحمن فرامرزی؛ برپاشده بودوسپس تدوین جزوه های کوچک مناظره گونه ودارای بافتی ساده ازقصه وگزارش به نام های :«شیخ الشریعه دین یادمی گیرد». «مشتی ..... ازکربلا برگشته؛ عطسه به صبرچه ربط دارد» نمونه هائی هستند ازاین آشنائی وشورنزدیک شدن به توده وجابازکردن درمیان توده.

ازشمارکارهای کسروی که جزآئین اودرآمد؛ رواج پاکسازی زبان بود.کسانی که به«باهمادآزادگان» می پیوستند؛ جای سلام به یکدیگردرودمی گفتند وجای خداحافظ: شادزی! ویا پاک زی! .

«باهمادآزادگان» هرسال (دریکم دیماه یا یکم آذرماه ؟) آئینی به نام جشن کتاب سوزان برپامی کردند که درآن؛ گروندگان ودوستانشان گردمی آمدند ودرباره زبان بدآموزی وکتاب های «بدآموز» سخن می راندند وازپنداربافی انتقاد می کردند. آن گاه کسانی کتاب هائی را که آورده بودند وازشمار«بدآموزی های شاعران» افسانه نویسان؛ درویشان وخراباتیان وخرافات مذهبی یافته بودند؛ یادست نویس های خودرا دراین ردیف ؛ درآتش می ریختند ومی سوزاندند وخانه تکانی فرهنگی می کردند.

درکارسازماندهی؛کسروی پس ازبنیادیافتن «باهماد آزادگان» به گستردن واستوارساختن پایه های سازمانی آن روآورد. رابطه انتشاراتی مداوم وبی انقطاع وپرداختن به ارگان های درون باهماد وترتیب رابطه منظم وحضورسازمانی دربیشتر شهرهای ایران ودرآخرین مرحله سازماندهی شاخه «رزماد» (شاخه جنگنده) برای پوشش دفاعی«باهماد» .باهشیاری این شاخه بود که کشتن کسروی برای دشمنانش دشوارشده بود.

درمیان سازمان های سیاسی ایران؛ چه درروزگارزندگانی وچه پس ازمرگ کسروی؛ تنها حزب توده بود که تاحدی کوشید به ارزش یابی کاروی بپردازد. واین نیزقسمتی به دلیل توجهی بودکه کسروی به حزب توده وحرکات عمومی آن داشت وگاه وبی گاه هم؛ ازمشی حزب توده دربرابر نهاد مذهبی انتقاد می کرد. رساله هائی که درپاسخ به کتاب های «پیرامون روان» ؛ «دین وجهان» و«کاروپیشه وپول» کسروی درسال 1324 بانام متسعار«کارشاد» ازجانب حزب توده منتشرشد، با«دستگاه اندیشه گری کسروی» برخوردی مقدماتی ولی سنجیده کرد وسال ها بعد که دیگر نه کسروی بود ونه حزب توده درایران فضای تنفس داشت؛ مقاله ای که به نام (ارانی؛ کسروی وماتریالیسم وسوسیالیسم) درشماره ... مجله دنیا دراروپا چاپ شد؛ ازدیدگاه فلسفی به نقد آئین خردگرایانه کسروی پرداخت؛ که این هردولازم بود ولی کافی نبود.

امادیگرسازمان های سیاسی پس ازکشته شدن کسروی درباره اش سکوت کردند ومردی را که درتکان دادن وجدان جامعه؛ پس ازشهریور20 اثرآموزشی بسیارداشت به فراموشی سپردند هم درزمینه سیاست؛ هم درزمینه مسائل اجتماعی؛ هرچند که دراندیشه وگاه درشیوه نگارش؛ زیرنفوذتالیفات وآثاروی بودند.

درجنبش چریکی نیز؛ رداندیشه گری وآموزش های کسروی را درنوشته های مصطفی شعاعیان می توان یافت. که گاه کسانی ندانسته اورا«مارکسیست ــ لنینست » معرفی می کنند . غافل ازاین که شعاعیان؛ مارکس را نمی شناسد وآنچه ازفلسفه که درچنته دارد؛ درتقابل بامارکسیسم است. اوتاحدی زیرنفوذ اندیشه گری کسروی وشیوه جدلی وبسیارزیاد،شیوه نگارش وی است.

این نیز درباره کسروی ومردان نسل انقلاب مشروطه گفتنی است؛ که تنها وی نبود که دردوران دورشدن ازکوشش سیاسی به نقطه احساس ضرورت «جنبش دینی» وزدودن باورهای کهنه دینی وفرهنگی جامعه وتغییر ارزش های قدیم رسیدوآن را به کاربست. سالی پس ازکشته شدن کسروی؛ سیدحسن تقی زاده که نسلی مقدم برکسروی ونخست ازمدافعان سرسخت ضرورت تغییرخط وجذب بی چون وچرای تمدن غربی وازشمارسوسیال دموکرات هابود؛ درمقاله یی(که وصیت نامه فرهنگی ــ سیاسی وی به شمارمی آید ودرمجله یادگارمنتشرشد) ضرورت ترویج دین اسلام،مصفی ازخرافات را برای سعادت جامعه تاکید کرد. اوالبته دراین مرحله به دفاع ازخط فارسی موجودنیزرای داد وتندروی جوانی خودرا پس گرفت.

کسروی را؛ باآن که آئینی ساخته است؛نمی توان درراه مذهب گرایان ادوارمختلف پیش وبعدازانقلاب مشروطه قرارداد.اندیشه گری مذهبی او،هیچ راهی به «وحدت اسلامی» سید اسدآبادی وپان اسلامیسم دوران انقلاب مشروطه؛ مذهب گرائی میرزا کوچک خان واصلاح گران مذهبی از قماش شریف سنگلجی دردوران رضاشاه؛ ویا مذهب گرائی مهندس بازرگان، دکترعلی شریعتی وجلال آل احمد ندارد. این کسان؛ یا معتقدان خرافی مذهب رایج؛ یاپیرایه گران آن بوده اند.میرزاکوچک خان معروف است که درامورسیاسی ونظامی هم بااستخاره تصمیم می گرفت. شیخ سنگلجی آرایش گرنهاد مذهبی بودودرتعالیمش چیزی عمده ترازچیدن میزوصندلی درحوزه درس یا غذاخوردن با قاشق وچنگال به چشم نمی خورد ودربالاترین حد؛ آرائ اش درباره امام زمان ووحی به ملاصدرا نزدیک است.

بازرگان آخوند مسئله گوی مکلااست ودرشمارکسانی که برای توجیه نمازوروزه به فیزیولوژی تن پناه می بردند ونمازرا ورزش تن وروزه را تزکیه وتصفیه جهازهاضمه نام می دهند. دکترعلی شریعتی برای تجدید اعتبار آموزه های مذهبی؛ باتعصب بسیار؛ لباس آنهارا نومی کندبی آنکه به چیزی آسیب برساند وجلال آل احمد که ازسوئی ریشه درخانواده مذهبی «خشک مقدس» دارد وازسوئی زیرنفوذ ادبیات اروپا ومجروح ازانشعاب روشنفکری است؛ هنگامی که موج مذهب گرائی درادبیات اروپای غربی ــ به دنبال ناکامی های سیاسی سوسیالیست ها وکمونیست ها درایتالیا وفرانسه وپیروزی دموکرات های مسیحی ــ  برمی خیزد؛ می کوشد باریشه خودآشتی کند که حاصل این آشتی سفرمکه و«خسی درمیقات» ره آورد این سفراست.

یک گزارش قصه گونه ازخانواده اش؛ برای برجسته کردن اوج ستم رضاشاهی درکاربی حجابی ــ که بسا نوشتن آن مصادف بازمانی باشدکه درقم به دیدارآیت الله موسوی خمینی رفته بود.ونیزمحاکمه روشنفکراندرکتاب«درخدمت وخیانت روشنفکران» یاگزارش سفراسرائیل که درسال های پیش از1340 انجام گرفت ودرآنجاوی پایه گذران صیهونیسم بین المللی ورژیم اسرائیل را به پیامبران نامرسل تورات تشبیه کرد. دراین سرگردانی آرمانی؛ بذرتوهم اعتماد به نهادمذهبی رادرذهن روشنفکران یاس زده دوران استیلای دیکتاوری شدید شاه افشاند.

اماکسروی که باانقلاب مشروطه؛ به آگاهی درباره تباهی نهادمذهبی رسید؛ نخست خودرا ازآن نهادبیرون کشید وسپس به افشاگری فسادهاوتباهی های ناشی ازمذهب فروشان پرداخت وخرافات را افشاکرد وازآنجاتاسرچشمه اسلام دردوران محمد پیش رفت. درکتاب هایش؛ خاصه در«بخوانند وداوری کنند» نشان داد که آنچه امروزنهادمذهبی به نام مذهب به مردم می فروشد بااسلام سازگارنیست. وی امام علی بن ابیطالب رادوستانه درکنارپسر«قحانه» (ابوبکر) وزاده «خطاب» (عمر) نشاند وآن هرسه رابه عنوان مردان دارای خوی «راستی پرستی» درکنارآریستیدیس سرداریونانی وهانیبال سردار کارتاژی گذاشت ونه بیش ازاین.

اوبه هیچ نوع«قداست»طبقه بندی شده درمذهب اعتقادنداشت وبه بهشت وجهنم وکیفروپاداش آن جهانی نمی اندیشید وجز وجز«خرد»و«آمیغها» چیزی را تبلیغ نمی کرد. درآئین او؛ جهان عبارت بود ازعرصه بی پهناوروگسترده؛ که برآن «آمیغها» یی جاری وفرمانرواست. خوی وکنش های برگزیده آدمیان؛ ازشعار«آمیغها» ست وآدمیان باترازوی خرد؛ که خدابه آنان ارزانی داشته؛ آمیغهارا برمی گزینند وباتلاش خویش آمیغهارا برجهان جاری می سازند.

«خرد» کسروی؛ خرد سرمایه داری است. خردسرمایه داری صدرمشروطه است. ازانصاف دردآوری واز«آمیغ شناسی» سرشاراست وبه راستی ودرستی ارج می گذارد. ازپستی, نیرنگ, فریب ودروغ به دوراست. وبرای پیروزی «حقیقت» ودرهم شکستن دشمن متجاوز؛ ازجان بازی دریغ نمی گوید.

«خرد» کسروی؛ میهن پرست؛ ناسیونالیست ودرحکومت مشروطه خواه است. وبه دادگری دل بسته است وبیشترریشه درآئین زرتشت داردبی آنکه دیگرآئین هارا نادیده انگارد. درآرمان خواهی این خرد؛می گنجد که زبان فارسی راچنان ساده کند وبیارآید که بتواند زبان جهان گیرآینده باشد. امااین اندازه از«ایرانی گری»؛ هیچ رابطه با«ناسیونال ــ سوسیالیسم» هتیلری رایج زمان برقرارنمی کند وبانژادپرستی بیگانه است. ازجمله هنگامی که بحث ازآرم «صلیب شکسته» چون یک «آرم مقدس آریائی» به میان می آید. اودرمجله پیمان آن راردمی کند ونشان می دهد این پنداری بیش نیست که باغرض های سیاسی درآمیخته است.

چنین آمیزه ای ازاندیشه گری «مطلق گرا» که توانائی جذب اندیشه ها وداده هارا ــ هرچندازقطب مخالف باشد ــ دارد؛ تنها درشرایط رویندگی وبرومندی یک طبقه ازبدنه آن می روید وشیشه عمرش نیزدردست همان طبقه است؛ هنگامی که طبقه دستخوش رکود وفرسودگی می شود.

توفانی که کسروی دردرون نهاد مذهبی برانگیخت؛ اندک وزودگذرنبود. طی سال های 21 به بعد؛ ده هاکتاب درردعقاید کسروی ازجانب نویسندگان مذهبی تالیف شد. درتمام این کتاب ها؛ منطق فحاشی وتهمت وتهدید اوودفاع ازکرامات ومعجزات امامان بود. درمیان این کتاب ها درسال 23 کتاب «کشف الامرار» تالیف روح الله موسوی خمینی هم منتشرشد. اما این کتاب وضعی دیگرداشت. آنجا مولف تکلیف شرعی حکومت مشروطه وشاهنشاه مشروطه رادرمقابله بااین مفسدان فی الارض معین وازآن ها مطالبه کرده بود. ودرهمین کتاب به مومنان تکلیف شده بودکه وظیفه شرعی خویش رادرخاموش کردن این صداهای شیطانی بجاآورند.

این زمان؛ طلبه جوان باریک اندام رنگ پریده وتندخوئی که ساکن محله خانی آباد بود ودرقم درس می خواند؛ خودرا سرراه کسروی قرارداد وپس ازحضورهای مزاحم؛ درجلسات هفتگی«باهماد» وایجادکشمکش ومجادله؛ سرانجام روزهشت اردی بهشت 24 درخیابان حشمت آباد به اتفاق چندجوان متعصب بازاری به کسروی حمله برد وبه اوتیراندازی کرد. کسروی مجروح شد وطلبه جوان ویارانش گریختند. کسروی را به بیمارستان رضانوربردند. درابتدای خیابان قوام السلطنه . اودرمان شد وبه فعالیت سیاسی ــ اجتماعی خودبازگشت. دراین هنگام کتاب های سه گانه سیاسی اش را که ازواقع گرائی وتجربه سیاسی بسیاربرخورداراست منتشرکرد. اینک رشته گفتارهای روان وکوتاه؛ روی موضوع های روزنوشت . کتاب های سیاسی او؛ درفضای سیاسی آن روزپراثرو«باهمادآزداگان» وی سخت فعال بود. آنجاکه بعدها؛ خانه صلح شد؛ درخیابان فردوسی بالاتر ازمحل چاپخانه شعله وروتاحدی روبروی بانک ملی . کسروی را روی شکایت تنی چندازبازاریان به دادگستری احضارکردند اوباید پیش بازرس می رفت. درکاخ دادگستری که برایش آشنا بود وبآن پیوند داشت.

.... وصبح روز20 اسفند 1324؛ هنگامی که به اتفاق منشی خوددرمحضربازپرس نشسته بود؛ پشت میزمتهم وبه پرسش ها پاسخ می نوشت، ناگاه دراتاق بازپرس بازشد وطلبه جوان«سیدمجتبی نواب صفوی» به اتفاق سه تن دیگر؛باکارد وخنجروسلاح گرم؛ به درون ریختند والله اکبرگویان؛ کسروی راومنشی جوانش رابه نام حدادپورپاره پاره کردند والله اکبرگویان نیز ازاتاق بازپرس وسرسرا ودربزرگ دادگستری بیرون آمدند . بادست ها وجامه های خون آلود وکارد وخنجرخون چکان وهردم فریاد می کشیدند که: «کسروی را کشتیم»

فدائیان اسلام درپهنه سیاسی ایران متولد شد.این آغازکارفدائیان اسلام بود که به ابتکارروح الله موسوی الخمینی درحوزه علمیه قم وحمایت مالی بازارتهران؛ تاسیس یافته بود. ودرآن امامی وبرادران واحدی زیرآموزش وتلقین سیدجوان نواب صفوی قرارداشتند.

* * *

روزنامه هاخبررا به تلخی نوشتند وابرازهمدردی کردند. اما پرونده به آرامی بسته شد ودادگستری حادثه را ناشی ازاقدام کسروی به تحریک وجریحه دارساختن احساسات عمومی اعلام کرد وباخونسردی تمام گناه جنایت کاخ دادگستری را به گردن قربانیان جنایت گذاشت. توطئه قتل ؛ توطئه مشترک حوزه قم وحکومت شاه بود.وصدرالاشراف وزیردادگستری وقت؛ ازکسانی بود که نامشان درشمار باند سیاه کتاب«دادگاه» ودرتاریخ مشروطه کسروی آمده بود و«باندسیاه» شبکه فراماسونری ایران بود

 

* درتدوین این طرح مقدماتی؛ نویسنده که تنها کتاب «کاروندکسروی» ــ به کوشش یحی ذکاء ــ ومقاله «ارانی، کسروی وماتریالیسم وسوسیالیسم » رادراختیارداشت؛ ناگزیرازمحفوظات ودانسته های خودازگذشته استفاده کرد. ازاین رو؛ باتمام وسواس درنقل نام ها یا تاریخ ها؛ احتمال خطا واشتباه درآنها می رود. این یادآوری برای کسانی است که به پژوهش درزمینه کتاب ها یا تاریخ وقایع می پردازند تاباقیداحتیاط به تاریخ ها توجه کنند ...................رضا مرزبان  

 

نشریه «راه ارانی» ارگان حزب دموکراتیک مردم ایران؛ چاپ برلین؛ آلمان . سال 1367شمسی

 

این مقاله درنشریه ارانی بانام مستعارنویسنده درچندشماره منتشرشده بودودرآرشیومن به خواب خوش رفته بود!

تلفنی ازناصرپاکدامن گرامی وعزیز پرسیدم آیا نویسنده را می شناسد؟ پاسخ داد: « رضا مرزبان »

تلفن رضا مرزبان را گرفتم؛ بارضا مرزبان عزیزتماس گرفتم و اجازه چاپ مجدد مقاله ایشان را درسایت خود خواستارشدم.

باسپاس ازاساتید عزیز ناصرپاکدامن ورضا مرزبان

ایرج هاشمی زاده ژوئن 2012