تصویر تو در گالری

 دیدم تصویر ترا

بر کاغذی بی رنگ

در قابی از سیم های خاردار

که با چهار سوزن

ته گرد

به دیوار گالری

وصل بودی

تصویرت با خطوطی

کج وماوج

که اصلا شبیه تو

نبود

با چشم های

چنان خسته

که زانوان چشم هایت

تا زمین

خم شده بودند

وتحمل

آن دو حفره نامرئی را

 

نداشتند

انگار که

هم چو سربازی

از جنگی طولانی

برگشته ای

زار وخسته

که می شد

تاانتهای آنرا

دید

ابروانت

هم چون دوخط  بی رنگ

از گوش هایت گذشته

ودر سیم های خاردار

گیر کرده بودند

دهانت هم چون ماری

در خود پیچیده بود

انگارکه

به خواب زمستانی

رفته است

موهایت چنان بی رنگ بودند

که تو هیچ رنگی را

در آن نمی دیدی

وگردی صورت ت

چنان مچاله شده بود

که هیچ چیزی

درآن قرینه نبود

به هر کجای صورت تو

نگاه کردم

هیچ ندیدم من

حتی یک نقطه ی

رنگی.  

اکبر یگانه 2014.01.25