بیماری سبک کار

 

بیش از یک سده از انقلاب مشروطیت  و آغاز فعالیت حزبی و انجمن های سیاسی  و نیز  تاسیس حزب «اجتماعیون عامیون»، نخستین حزب هوادار کارگران و زحمت کشان ایران می گذرد و بیش از یک صد سال است که هواداران سوسیالیسم و پیش روان کارگری، در کشور ما تلاش دارند به پیروی از رهنمودهای بین الملل سوم،  با بردن آگاهی سوسیالیستی به درون طبقه ی کارگر، و کار در میان کارگران، دهقانان  و زحمت کشان، مبارزه ی طبقاتی کارگران و زحمت کشان شهر و روستا را به شیوه ای ممکن، در جهت تامین منافع تاریخی آنان و در پیوند با طبقه ی کارگر جهانی، از طبقه  در خود، به طبقه  برای خود دگرگون سازند. 

با اندوه فراوان، این آماج ها، امروزه هم،  به همان نسبت دور از  دست رس  و چشم انداز است که بی اغراق در سی، پنجاه، یا صد سال پیش! زیرا هنوز هم در جامعه  ما،  چه در درون مرزهای کشور و  چه در میان بیشینه ی ایرانیان برون مرزی، جدای از این که با چه انگیزه، یا انگیزه هایی کشور را ترک کرده باشند؛ بیش از آن که گفتمان انقلاب  جاری باشد؛ گفتمان اصلاح طلبی و گرایش به شیوه های سازش کارانه  و تن دادن به برتری نظام سرمایه داری و از  آن بدتر، پناه بردن به قدرت های امپریالیستی و یا دخیل بستن به جناحی از  جناح بندی های جمهوری اسلامی جاری است، و بیش از آن که گفتمان سوسیالیستی، یا  گتمان انقلاب مطرح باشد، گفتمان بورژوائی مطرح است و گفتمان اصلا ح طلبی در چهارچوب رژیم و  در نهایت، تلاش برای برقراری  نوعی دموکراسی پارلمانی، متکی به نخبه گان سر سپرده،  و نه دموکراسی مبتنی بر اراده ی بیشینه ی کارگران و زحمت کشان! و بگذریم از شاه الاهی هائی، که نوستالوژی محمدرضا شاه دیگری را در سر می پرورانند و یا اسلام گرایانی که هنوز هم در اندیشه ی اسلام راستین، برای برقراری حکومت اسلامی دیگری آوازه گرائی می کنند .

اما در پی یک سده، مبارزه ی کم و بیش مداوم پوینده گان  راه سوسیالیسم،  پرسیدنی است که چرا در این کارنامه خون بار مبارزاتی، برگ آن چنان درخشانی از کام یابی سوسیالیستی به چشم نمی آید و  حتا یک بار هم سوسیالیست های ایرانی و اتحاد نیروهای چپ در این کشور، به نحوی یک پارچه،  به عنوان بدیل پای دار حکومتی و بدیل قدرت سیاسی ظاهر نشده اند؟ و  چرا  در مسیر  خون بار و سخت طاقت فرسای مبارزاتی صد ساله ی هواداران سوسیالیسم علمی و پیش روان کارگری در کنار دموکرات های انقلابی و ملیت های تحت ستم ایران زمین،  که هزاران قربانی برجای نهاده، هزاران انسان مبارز و پاک باخته را به کام خود کشیده، هزاران تن،  از  دهلیز زندان ها و شکنجه گاه ها  گذشته، از زنده گی و عمر گران بهای خود مایه گذاشته اند و هزاران تن از آنان،  قلب سرخ شان، آماج  گلوله ی دشمنان طبقاتی قرار گرفته، هنوز هم چشم انداز انقلاب  تیره تر از گذشته،  راه  رسیدن به انقلاب نا هم وارتر از گذشته،   نور امید کام یابی،  کم سوتر از پیش،   و پیروزی  زودرس، یا دیررس، هم چنان در افقی تیره و ِمه گون!

در  یک سده ی گذشته، کشور ما سه بار،  در آستانه ی دگرگونی های بنیادی قرار می گیرد.  دگرگونی هائی که می  تواند و یا می توانست در سمت و سوی منافع طبقاتی کارگران و زحمت کشان جهت پیدا کند، یا دست کم، همانند شماری از دیگر کشورهای جهان، آن چنان توازن نیروئی  در مبارزه و آرایش طبقاتی ایجاد نماید  که نوعی دموکراسی را  بر طبقات استثمارگر  تحمیل ساخته، به  کارگران، دهقانان و زحمت کشان  امکان دهد،  در پرتو این توازن نیرو،  با تکیه بر سازمان های حزبی و طبقاتی خود، در دراز مدت، از حقوق صنفی و طبقاتی  خود دفاع نموده، جریان های سرکوب گر را مهار سازند.  اما چرا و به چه دلیل، در  این بزن گاه های تاریخی، چپ و نیروی انقلاب ناکام می ماند؟ و  نیروی "ماند" و واپس گرائی، بر نیروی نوجو و پیش رو چیره گردیده،  هر بار، جریانی ارتجاعی تر از سلف خود،  جای گزین سلف ارتجاعی پیشین می شود؟

جنگ طبقاتی یعنی تداوم نبردی تمام عیار و همه جانبه  در جبهه ای  به مراتب فراتر از یک  جبهه ی نظامی در جنگ های کلاسیک یا  مدرن! زیرا در این جنگ منافع توده ها و طبقات اجتماعی در میان است و تنها با تکیه بر توده ها و دفاع از منافع طبقاتی و گونه گون طبقات و لایه های طبقاتی تحت ستم می تواند ادامه یافته، به کام یابی دست یابد. از این روی،  جنگ طبقاتی نیازمند گردآوری مداوم نیرو، کاربرد شیوه های نوین مبارزاتی،  گسترش امکانات، گسترش پای گاه توده و جذب نیروی تازه نفس و در پرتو آن،  بسیج همه گانی است. به بیان روشن تر، پیش برد امر مبارزه، در پرتو ایجاد سازمانی  به مراتب پیچیده تر و پویاتر از  یک سازمان نظامی، با سلسله مراتب فرماندهی! اما در جنبش چپ ما، در هر برش زمانی، چه در موضع پیش روی  و چه در موضع عقب نشینی،  به جای این که روی آوردن به توده ها و تجدید سازمان مطرح باشد  و بازسازی نیرو، گریز از توده ها و  تجزیه سازمانی مطرح است. 

همان طور که بدون تدارک نیرو و تسلیحات لازم  نمی توان جنگید و یا در برابر دشمن به مقابله پرداخت، یا با نیروی پراکنده در برابر دشمن ایستاد و  دشمن را تعرض بازداشت، یا در اوج شکست، به تلفات کم تری تن داد و یا با سیاست پدافندی دقیق و ادامه ی پای داری به جبران شکست ها پرداخت؛ در مبارزه طبقاتی هم با بدون بسیج نیرو، و گردآوری نیروهای طبقاتی و سازمانی،  نه می توان به مبارزه و پیش روی ادامه داد،  نه می توان در برابر دشمنان طبقاتی ایستاد، و نه می توان یا با کاستن از فشار دامنه سرکوب، در اوج کاستی ها و ناکامی ها، از میزان تلفات کاست. 

 اگر در جنگ جبهه ای،  آرایش نیرو،  یا  تجدید آرایش قوای نظامی در پرتو سلسله مراتب نظامی برقرار است و اطاعت کورکورانه و بی چون  و چرا از مقام فرماندهی، در تمام رده ها،  در هر گستره ای،  از پائین تا بالا را بدیهی باید دانست؛  در مبارزه طبقاتی، آرایش نیروهای سیالی مطرح است با  دو خود ویژه گی برجسته که در سلسله مراتب نظامی نمی تواند وجود داشته باشد. نخست، این که در مبارزه ی سیاسی، نیروهای طبقاتی تن به اطاعت کورکورانه نمی دهند. دو دیگر این که، نیروهای سیاسی و مبارزاتی، به طور مداوم در دگرگونی هستند و متناسب با این سیر تکوینی و دگرگونی نیروها است که  برای جلب و جذب آنان، می باید به  دگرگونی شیوه های مبارزاتی  و  تکوین روش ها پرداخت. دست یابی به این آماج، نیازمند بررسی انتقادی مداوم  و همه جانبه است، در دو سطح  عمودی و افقی! از بالاترین  نهادها و چهره ها، تا پائین ترین رده های حزبی  و سازمانی  در  سلسله مراتب سازماندهی! و در همه ی حوزه ها، سازمان ها و  گروه بندی های هم تراز و کم و بیش هم سطح!

 در بررسی روی دادهای تاریخی یک سده ی گذشته، که سه نسل از مبارزان انقلابی، از سر گذرانده اند،  یک حقیقت بارز و روشن این است که در هیچ یک از این روی دادها، نیروهای انقلابی، نه  به اعتبار کمی و نه به اعتبار کیفی،  در چنان موقعیتی نبوده اند  که طبقات و اقشار تحت ستم را حول منافع  تاریخی خود بسیج نموده، سُکان دار امور شوند،  و یا  با وجود کاستی های کمی و کیفی گوهرین طبقات تحت ستم،  به ویژه  پراکنده گی و بی سازمانی کارگران و دهقانان، در نداشتن سازمانی طبقاتی و صنفی، به عنوان دو طبقه ی اصلی تحت ستم در جامعه ی طبقاتی،  بتوانند از موقعیت پدید آمده،  بهره جسته،  پرچم مبارزاتی کارگران، دهقانان  و زحمت کشان را برافراشته سازند.

اما پرسش اساسی این است که چرا نیروهای انقلابی به اعتبار کمی و کیفی هم چنان ناتوان هستند و در کشوری نیمه صنعتی، نیمه کشاورزی،  با انبوه میلیونی کارگران شاغل و بی کار  و  وجود لایه های گسترده ی خرده بورژوائی، و نیز هم دلی فزاینده ی بخش مهمی از روشن فکران، دانش جویان و دانش آموخته گان دانش گاه ها با آن ها، و حضور کم وبیش فعال جنبش مبارزاتی کارگران، برای تامین حقوق صنفی ــ سیاسی خود، جنبش مبارزاتی ملیت های تحت ستم برای زدودن آثار دیرینه  ستم دوگانه،  و نیز جنبش فعال زنان برای پایان دادن به ستم جنسی و دست یابی به حقوق برابر با مردان، توان سازمان دهی و جهت دادن به مبارزه را ندارند و از شکست های پی در پی  نمی آموزند. 

اگر چه بخشی از بحران های درونی جنبش چپ را باید  بازده طبیعی و پی آمد منطقی همان شکست های پی در پی  و سرخورده گی نیروهای مبارز از این  ناکامی ها دانست، اما  ورای سرخورده گی ها و  ناکامی ها، ورای پراکنده گی طبقه ی کارگر، ورای شدت سرکوب و فشار نیروهای سرکوب گر،  ناکارآمدی سبک کار  و مناسبات بیمار گونه ی درون سازمانی، در احزاب و جریان های سوسیالیستی،  آن چنان ریشه دوانیده،  که گوئی پدیده ای است درونی و  گوهرین!  انگار که جز این نیست! جز این نمی تواند باشد و جز این هم نخواهد بود!

بررسی  دلایل این شکست تاریخی و این کارنامه ی ناکامی،  نمی تواند موضوع این نوشته باشد، اما یکی از دلایل برجسته و آشکار این ناکامی  و تداوم  پراکنده گی کنونی نیروهای انقلابی، ناشی از سبک کار دیرینه ی ما است، سبک کاری ناخوانا در چهارچوب جامعه امروزی ما، و بیگانه با دگرگونی های پدید آمده، سبک کاری که هم چنان سدی است در برابر ما و بازدارنده ما از پیش روی و هر گونه هم گرائی و یگانه گی برای ادامه کاری اصولی،  و به این اعتبار، تداوم بیماری سبک کاراست که نه گاه  و بی گاه،  که به طور مداوم،  در هر برهه از زمان و در هر برش تاریخی از مبارزه،  خود را به نحو برجسته ای  نشان می دهد و به نوبه ی خود، گسست در مبارزه را تشدید می نماید.

بیان انتقادی از سبک کار جریان های چپ و انقلابی،  به معنای تائید سبک کار بورژوائی و یا گرته  برداری از سبک کار آنان نیست. اگر چه  سازمان ها، احزاب و  جریان های بورژوائی در بزن گاه های تاریخی،  نسبت به هم دیگر، هم گرائی بیش تری نشان می دهند، تا چپ ها،  و چپ ها، به ویژه چپ های ما،  باید در این زمینه از آن ها بیاموزند. اما نباید از یاد برد که  مجموعه ی جریان های ضد انقلابی، چه ضد انقلاب در قدرت، و چه ضد انقلاب در اپوزیسیون، یا  رانده شده از قدرت،  در درجه ی نخست، منافع طبقات استثمارگر را نماینده گی می کنند و اختلاف آن ها بر سر چه گونه گی دست اندازی به خزانه ی دولتی، دست یابی به مقام ها و پست های کلیدی و پیش برد سیاست تشدید استثمار کارگران و زحمت کشان است، در پرتو  کاربرد شیوه هائی  که این بهره کشی را در وجه ممکن،  تداوم بخشیده، قدمی فراتر از تداوم،  جاودانه سازد.

در رقابت های بورژوائی، هر یک  از جناح بندی ها، در صدد تامین منافع جناحی خود  و به بیان دیگر، سهم شیر، هستند و  برای رسیدن به این آماج، در پرتو آوازه گری  رسانه ای، و دمیدن در ساز شعارهای عوام فریبانه، در تلاش اند  که از توده های تحت ستم،  برای خود، سکوی پرتاب و  نردبان ترقی بسازند. مساله ای که تمایز چپ و راست را نمایان می سازد.  اما آن گاه که جریانی به نام چپ هم، به این شیوه روی آورد، بی گمان نمی تواند با پوشش سرخ، چهره زرد خود را بپوشاند. از این روی،   چپ انقلابی، هم واره  باید به  این مهم بپردازد و به این اصل بیندیشد که  در کجای کار است؟  در کجا ایستاده؟ چرا ایستاده؟  و در پی چه دست آوردی است؟

درک نیازها و خواسته های طبقاتی  و به بود  شیوه های مبارزاتی، امری نیست که بتوان از کتاب ها یاد گرفت، یا از ره نموده های دیگران آموخت  و  یا به نوبه ی خود، به دیگران آموزاند و یا دیکته نمود. در سازمان دهی طبقاتی، خواه  سازمان دهی  حزبی و خواه سازمان دهی صنفی ــ طبقاتی، نمی توان از حتا نقش فرد تنها را نادیده انگاشت تا چه رسد به انبوه اندامان و هواداران! و کارکرد هم آهنگ سازمانی از فرد تنها تا جمع، از یگان های کوچک، تا یگان های  بزرگ  و بزرگ تر، و یک لحظه نباید از یاد برد، که میزان دخالت گری آنان و برآیند نیرو و انرژی آنان است که می تواند مسیر پیش روی را بگشاید و راه رسیدن به آماج های انقلابی  را کوتاه سازد. 

  بی گمان  امر مبارزه ی طبقاتی  را،  نباید امری اراده گرایانه تلقی نمود و همه ی  ناکامی ها و شکست های پی در پی را به گردن پیش روان کارگری انداخت و به هر بهانه ای حکیم باشی را دراز نمود.  اما  حکیم باشی،  نمی تواند مسولیت خود را نادیده انگارد، یا از زیر بار مسولیت خود شانه خالی کند، آن گاه که نسخه ی  اشتباه می پیچد و داروئی تجویز می کند که کشنده است،  آن گاه که  خود و دیگران را به ورطه ی هلاک می اندازد و یا به کاری وا می دارد که ماجراجویانه است،  یا به وارونه ی ماجراجوئی، آن گاه که با بی عملی خود و  باز داشتن توده ها، یا نیروهای فعال در صحنه ی مبارزه از اقدام مشخص، خود سد پیش روی مبارزه می شود. این جا و این چنین است که مساله سبک کار،  نقش سازمان دهی  و نقش رهبری  و بازی گران حزبی، به نحوی جدی تر در برابر پرسش قرار می گیرد.      

چرا در پی هر شکست و در بزن گاه های تاریخی، رهبران و فرماندهان قشون شکست خورده ی چپ، به سان فرمانده یک ارتش شکست خورده، در تدارک عملیاتی هدف مند، برای جبران شکست بر نمی آیند و به بازسازی  خود و نیروهای خود نمی پردازند. چرا رهبران چپ ما، جدای از این که در چه مرحله ای باشند و به چه درجه از اهمیت؛ در پی هر شکست، برای پرداختن به  بازسازی خود، در ساز جدائی، چند پاره گی های ایدئولوژیکی و تصفیه حساب های شخصی می دمند  و بگذریم از این که  بخشی از سران نیروهای انقلابی و مدعیان روشن فکری، خسته از مبارزه، به بهانه های خود فریبانه، رسمی و یا غیر رسمی، در خدمت فرمان روایان  نوظهور در می آیند  و  امروزه  هم شاهد هستیم  که اگر بخشی از وامانده گان از مبارزه،  به جناحی از جناح بندی های جمهوری اسلامی دخیل می بندند، بخش دیگری نوستالوژی  رژیم گذشته را دارند.

از این روی، اگر این مشکل، یعنی سبک کار، اصلی ترین سبب ناکامی های تاریخی جنبش چپ نباشد، و نتوان همه ی شکست ها و ناکامی های تاریخی را  در یک قلم به حساب آن نوشت، بی گمان  یکی از دلایل آن است که هم واره در پراکنده گی نیروها به نمایش در می آید.  نمود بحران سبک کار،  در مناسبات درون سازمانی و برون سازمانی،  در هر برهه  از زمان، آن چنان برجسته می نماید  که نمی توان به آسانی از کنار آن گذشت و سبک کار بیمار متجلی در  دگماتیسم فرقه ای، گاه آن چنان در گسست ها  و تشدید فروپاشی جریان ها، ایفای نقش دارد،  که گوئی خود توفانی است برای فروپاشی و زوال پرشتاب سازمان های چپ و انقلابی!. 

اما  بیماری سبک کار، که  به صورت اپیدمی همه ی سازمان ها و جریان های چپ و انقلابی را در بر دارد،  یک بیماری ناشناخته ای نیست که کسی در صدد کشف و مداوی آن برآید. این بیماری آن چنان گسترده، همه گانی و شناخته شده است که به هویت ما مبدل شده و اگر ما را از این بیماری،  یا این بیماری را از ما جدا سازند، بی گمان دلیل وجودی کنونی خود را از دست خواهیم داد. اما با همه ی این مقدمات چند مشخصه ی این بیمار را می توان بر شمرد! 

ویروس فرقه گرائی!

برجسته ترین ویژه گی، سازمان ها، گروه ها و جریان های سیاسی کنونی ما را باید در چنبره ی این ویروس دید، ویروسی که در بستر برتری جوئی های فرقه ای، تلاش برای بقای فرقه ها،  در مرزبندی های کاذب فرقه ای   و  ایدئولوژی ذهنیت گرای فرقه ای  نمایان تر، بروز می نماید  و به هر مناسبتی خود را به تر نشان می دهد.  ویژه گی برجسته ای  که تداوم رودرروئی های درونی،  تشدید بحران داخلی جریان های مبارزاتی، سرباز زدن از اتحاد و  پیوند سیاسی ــ مبارزاتی،  با جریان های موازی و هم تراز،  و  در یک جمله با ناکار آمدی انکارناپذیر، زوال پذیری سیاسی و شکست های پی در پی  را به بار می آورد.

آن گاه  که سازمان و یا جریانی،  رو به پیش روی دارد و کم و بیش اقبالی می یابد، رهبران خود گزیده،  که در اوهام خویش،  جام  پیروزی  در کف دارند، سرمست از "می"  ننوشیده،  برای رقیبان خیالی عربده می کشند و در تدارک  کنار زدن آنان  بر می آیند  و  با بستن راه ورودی بخشی از نیروهای مبارز  و ایجاد سد در برابر نیروهای تازه نفس، حصار تنگ فرقه ای را تنگ تر می سازند. آن گاه هم که جریانی از  پیش روی باز می ماند و زمان پای داری موضعی و یا عقب نشینی مرحله ای فرا می رسد، باز هم خط کشی ها پررنگ تر شده، در صدد طرد نا هم سازان و نا هم خوانان با خود بر می آیند،  تا قایق شان،  در توفان  سبک تر باشد و خود در قایق سبک،  سبک بال تر پارو زنند!

فضای تنگ رقابت

 یک وجه برجسته و بارز دیگر سبک کار بیمار را در نابسامانی های جنبش چپ، در تداوم تضادهای پایان ناپذیر درونی، دامنه فزونی خواهی های فردی و رقابت های ناسالم حذفی دانست، امری  که فراتر از عرف رقابت،  یک بیماری تمام عیار را به نمایش می گذارد!  زیرا به وارونه ی خودخواهی ها و خود بزرگ بینی های فردی، اصل رقابت و رقابت اصولی درون سازمانی یک ضرورت انکار ناپذیر و غیرقابل گذشت است. زیرا رقابت در حوزه ی مدیریت و پدیده ی سازمانی  به همان اندازه می تواند سودمند باشد که در رشته های  ورزشی، هنری  یا علمی، و تداوم رقابت در فضای دموکراتیک و در چهارچوب دموکراتیسم سازمانی، امکان گزینش شایسته ترین ها و تواناترین ها را پدید می آورد. البته در شرایط کنونی که اوج سرکوب سازمان یافته ی پلیسی و خشونت اختناقی است،  دلیلی هم برای ادامه ی فزون طلبی های  شخصی و رقابت های ناسالم  وجود ندارد،  زیرا نه منافع  ویژه شخصی در کار است و نه چشم اندازی برای  تصاحب پست و مقام های حزبی، اداری، سیاسی، مالی و  یا اقتصادی!  و  در نتیجه رقابت بر سر  کسب آن ها! بنا بر این ، ادامه پراکنده گی  کنونی و سیاست های حذفی را باید به پای خرده حساب ها، و کینه توزی های شخصی و فرقه ای نوشت!

در نبود فضای دموکراسی، اختلاف نظرها نمی تواند در بستر واقعی خود جریان یابد و در نتیجه در سازمان های تک پایه ای، در قالبی خشک و بی روح، گروه گرائی های ناسالم، فرقه گرائی های تازه و باند بازی های تازه است که رونق می یابد و  سرنوشت سازمان ها را را رقم زند

مرزبندی ایدئولوژی

یک وجه دیگر از این بیماری را در مرزبندی های تهی مایه سیاسی ــ ایدئولوژی باید دانست. تجربه ی احزاب بزرگ یا  احزاب توده ای، چه احزاب بورژوائی و چه احزاب کارگری، نشان از آن دارد که در مراحل رشد تکوینی  و شکوفائی این سازمان ها، چهره هائی هم به عنوان گرداننده گان اتاق های فکری و خط دهنده گان سیاسی ــ ایدئولوژی، یا ایدئولوگ های سازمانی  ظاهر می شوند. اما در همه ی  سازمان های چپ ما، در طی یک سده ی گشته، پیش از توده ای شدن  و پیش از مطرح شدن هر کدام از آن ها،  به عنوان یک نیروی جدی  در  صحنه ی سیاست و جنبش مبارزاتی، مرزبندی های فرقه ای و رقابت  ایدئولوگ ها و تئوریسین های فرقه ساز است،  که دمار از روزگار همه گان آورده، چون تیشه، ریشه می زند و نهال سازمانی را پیش از باروی می خشکاند. ایدئولوگ های فرقه گرا، هیچ نظری را بر نمی تابند. حتا اگر یقین داشته باشند که خود بر خطا هستند، باز هم امکان ندارد که نظر درست مخالف را پذیرا باشند. مرغ آنان یک پا دارد. یا نظر آنان، یا انشعاب!   

مشی ی عاریتی

ایدئولوژی سیال دموکراسی و پی آمد آن، ایدئولوژی کمونیستی در کشورهای صنعتی، از درون جنبش مبارزاتی کارگران برخواسته است اما این ایدئولوژی، پیش از پدید آمدن طبقه ی مدرن کارگری برای ما هم مانند شمار زیادی از دیگر کشورهای دهقانی در آغاز سده ی بیستم جنبه ی وارداتی دارد، از این روی نباید از یاد برد، که خط مشی مبارزاتی و سبک کار سازمانی چپ ما، هنوز هم خط مشی، برداشت، یا سبک کاری نیست که از درون مبارزات سیاسی و یا طبقاتی جامعه ی ما جوشیده باشد. این خط مشی مبارزاتی و این سبک کار،  میراثی است از بیگانه گان،  و  ناشی از مبارزات یک سده ی پیش از این،  یعنی پایان سده ی نوزده و  اوان سده ی بیست!

کاربست این جمع بندی و تزهای ناشی از آن،  که نارسائی خود را  در  پاسخ گوئی به مسائل مبارزاتی ما، به ویژه در حوزه ی سبک کار نشان داده،  امروزه بیش از هر زمان دیگری، نیازمند نقد و بررسی است تا بتوان در پرتو  آن،  به سبک کار مناسب خود دست یافت. از این روی،  بدون نقد سبک کار گذشته و ماترک گذشته و زدودن رسوبات استالینیستی در چهارچوب سازمان گری و خط مشی ی سازماندهی،  رهائی از چنگال بیماری سبک کار و دگماتیسم فرمان روا بر سبک کار فرقه ای میسر نخواهد بود.

به همان اندازه که شناخت  و بررسی مبارزات احزاب، سازمان ها و جنبش های سیاسی  و اجتماعی دیگر کشورها  و درس آموزی از تجربه های آن ها سودمند است، به همان اندازه و به مراتب فراتر از آن، تقلید  کورکورانه  و گرته برداری از تجربه ی دیگران، زیان بارتر خواهد بود. زیرا از منظر دانش جامعه شناسی،  به ویژه، جامعه شناسی سیاسی، سرشت هر جامعه و جنبش های سیاسی و اجتماعی هر جامعه را باید در  حوزه ی خود ویژه گی های  آن جامعه دید و در تفاوت ها و تمایزهای  بنیادی  آن جامعه با دیگر جامعه ها!

به بیان روشن تر،  پیش برد امر مبارزاتی در یک جامعه، در گروه  شناخت خود ویژه گی های آن جامعه است و  کشف گره گاه های آن جامعه، نقطه قوت ها و  نقطه  ضعف های آن است  و نه در هم گونه گی آن جامعه، با  جامعه های  دیگر،  که بتوان امر یک  جامعه را به دیگری،  یا  دیگران سرایت داد و شیوه های تجربه شده ی دیگران را به عنوان شاه کلید به کار انداخت.

 سنت گرائی

سنت گرائی هم به نوبه ی خود، نوعی بیماری است. تجربه ی پیروزمند احزاب کمونیست چین و ویتنام، در روی گردانی از سنت های سوسیال دموکراسی،  تجربه ی انقلاب اکتبر و مصوبات کمینترن و تکاپوی آنان  برای جست و جو و یافتن  راه حل های ویژه ی خود، در اوج اقتدار  استالین، کمینتنرن  و کمینفرم،  گواهی است در تائید این ادعا، و تاکیدی بر اهمیت جست و جوی راه حل های ویژه ی مبارزاتی در هر کشور و  هر سرزمین! اما نباید از یاد برد که تقلید کورکورانه و  گرته برداری از  الگوی چین،  ویتنام، یا  کوبا هم  که جریان هائی از چپ ما در پی آن بودند، در عمل،  دست آورد  به تری از الگوی  انقلاب اکتبر به بار نیاورده است.    

الگوبرداری از شیوه ی مبارزاتی، خواه، ناخواه سبک کار خود را هم تحمیل خواهد کرد.  حزب کمونیست ایران و خلف آن حزب توده، به عنوان احزاب وابسته به بین ال ملل سوم، نمونه های برجسته ای هستند از الگوبرداری، در سنت گرائی  و در عاریه گرفتن  یک سبک  کار  وارداتی،  که میراث آنان هنوز هم دامان ما را رها  نمی سازد. سبک کاری که حتا در دوران کوتاه زمام داری لنین هم،  در مورد ایران، چین و هند  پاسخ گو نبود.

 تزهای کمینترن در باره ی شیوه ی مبارزاتی و سبک کار احزاب کمونیست و کارگری، در مستعمرات و شبه مستعمرات، اگر می توانست در آغاز سده ی بیستم، در شماری از مستعمرات و شبه مستعمرات کارائی داشته و الگوئی باشد، بی گمان به سبب دگرگونی بافت این کشورها، کارآئی خود را طی یکی دو دهه ی دیرتر، از دست  داد،  تا چه رسد به چند دهه و یک سده، تا چه رسد به  کشورهائی که از بنیاد با روسیه تزاری و الگوی مستعمراتی روسیه تفاوت داشتند. بی دلیل هم نبود که رهبران هشیار احزاب کارگری آلمان، فرانسه و ایتالیا، که به اعتبار صنعتی و طبقه ی پرولتاریا،  از روسیه ی تزاری پیش رفته تر بودند، هر کدام به نوبه ی خود، پس از روی داد انقلاب اکتبر، با وجود پذیرفتن الگوی حزب تراز نوین کمونیستی،  راه خود را از راه بلشویک ها و تجربیات منفی مبارزاتی کارگران روسیه و حزب بلشویک جدا ساختند.

حزب تک پایه ای

یکی از بد آموزی های بلشویکی، ایجاد حزب واحد کارگری است، با ترکیبی بیش تر روشن فکری، بوروکراتیک و   سایه روشنی از حضور  کارگران، و استقرار یک نظم دیکتاتوری، به نام "دیکتاتوری پرولتاریا" و البته بدون حضور آن چنانی پرولتاریا،  متکی به  این حزب و دست گاه های امنیتی تحت کنترل این حزب! که با  دیکتاتوری پرولتاریائی تبیینی مارکس و انگلس،  خوانائی چندانی ندارد. اما این  الگوی بلشویکی که از جانب همه ی احزاب بین ال ملل سوم،  به عنوان الگوی پیروزمند به عاریه گرفته می شد و برای آن آوازه گری می شد، از آن جا که نمی توانست با واقعیت مبارزاتی احزاب اپوزیسیونی،  یا مخفی و زیرزمینی، هم آهنگی داشته باشد، در عمل موجب می شد یک هسته ی سفت و سخت حزبی، در نقش دیکتاتوری پرولتاریا ظاهر شده، دموکراسی سازمانی از درون حزب رخت بر بندد. 

اگر این شیوه ی سبک کار برای دولت جوان سوسیالیستی، مستقر در روسیه و مستعمرات تزاری روسیه، تحت عنوان جمهوری شورائی روسیه و دیرتر اتحاد  جماهیر شوروی، می توانست در کوتاه مدت کاربردی داشته باشد، برای احزاب چپ در اپوزیسیون  و یا زیر زمینی، جز منزوی ساختن بیش تر خود، کاربرد دیگری نداشت و آن ها را از  باز آموزی  تجربه های اولیه ی احزاب سوسیال دموکرات و  هم زیستی جریان ها و گرایش های گوناگون درون حزبی آنان، باز می داشت.

باید توجه داشت که احزاب در اپوزیسیون، یا فعالیت زیرزمینی از نوع کشور ما، به تجربه ی حرکت های توده ای و ساختن حزب توده ای نیازمند بودند و ما هنوز هم، هم چنان نیازمندیم،  نه به تجربه ی سبک کار  یک حزب در قدرت! اگر چه،  بر چنان روش سازمان دهی و سبک کار پلیسی ــ بوروکراتیک احزاب در قدرت، چه از نوع مدل روسی، چه از نوع مدل چینی و چه از نوع مدل کوبائی و آمریکای لاتین،  نقد خود را داریم.

تحمیل ایدئولوژی وارداتی در یک قالب عاریتی، احزاب چپ نوبنیاد ما را از همان آغاز  کار اخته ساخته، از رویش، باز رویش، زایش و باروری باز می دارد. در همه ی احزاب کارگری و سوسیال دموکرات اروپا و از جمله روسیه ی تزاری،  طی چند دهه ای که  در اوج بالنده گی هستند، گرایش های نظری و فراکسیون وجود دارد و حال آن که همه ی آن تجربیات برای ما، چپ ایرانی با هر گرایشی، از بنیاد،  تابو  است  و خُلص،  یا ناب گرائی  ایدئولوژیکی، در سازمان دهی سیاسی هم چنان  نقش اول و انحصاری را ایفا می نماید.  به بیان ساده تر ما از همان آغاز نفس ها را در سینه حبس نموده، از دم و بازدم باز می داریم.

 بر بستر چنین تفکری است که در درون جریان های چپ ما،  بذر انشعاب به طور دائم در حال رویش است. نه متولیان ایدئولوژیک احزاب و جریان چپ آماده گی آن را دارند که با گرایش های درون حزبی  به هر درجه هم که رقیق باشند، در درون هم زیستی داشته باشند  و نه صاحبان گرایش های تازه،  جائی را در درون حزب یا سازمان از آن خود می دانند. زیرا همان طور که گرایش مسلط حق خود می داند که با گرایش  نا هم ساز خود، از  هم زیستی  و کار سازمانی بپرهیزد، گرایش نو هم حامل چنین ناتوانی و بی ظرفیتی است و به بیان دیگر همانند گرایش مسلط می اندیشد و رفتاری مشابه آن را از خود بروز می دهد.

در جهان سیاست، دوستی ها شتابان به دشمنی مبدل می شود و دشمنی ها، به دوستی! بی گمان این نوع جا به جائی ها و تغییر موضع ها، تحت شرایطی و ضرورتی رخ می دهد که از آن گریزی نیست.  اما کینه توزی های پس از انشعابات فرقه ای را به هیچ وجه نمی توان با آن یک سان گرفت و یا به نحوی توجیه نمود.

نگاهی گذرا به کارکرد و سرنوشت شمار شاخصی از احزاب و سازمان های چپ ما، در یک سده ی گذشته، بیانگر حضور واقعی ویروس بیماری سبک کار است.

در حزب نوبنیاد کمونیست ایران،  تاری وردیف انقلابی، مشهور به حیدر عموغلی را با اتهام راست روی،  در جنبش جنگل تنها می گذارند و بگذریم از این که چپ روی احسان اله خان در جنبش گیلان، در رو در روئی با هواداران میرزا،  به مراتب زیان بارتر است از «راست روی» انتسابی  به حیدرخان برای کنار آمدن با میرزا کوچک خان!  اما پس از ترور  حیدر عموغلی  توسط عوامل میرزا کوچک خان و شکست جنبش جنگل و جنبش های دموکراتیک تحت رهبری شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و  سرهنگ محمدتقی خان پسیان  در خراسان و برتری رضاخان در عرصه ی سیاست کشور، همان رادیکال های پیشین درون کمیته ی مرکزی، در کنگره دوم حزب در باکو،   که به کنگره ارومیه شهرت دارد،  با ارزیابی مثبت از اقدامات رضاخان، با یک چرخش به راست، در صدد پشتیبانی از او بر می آیند، بدون آن که بار اتهام راست روی برای کنار آمدن با میرزا را از دوش رفیق جان باخته ی خود بردارند.

همین رهبران، تبعیدی حزب کمونیست ایران،  در دوران سیاه استالینیستی، در اتحاد شوروی پیشین، علیه هم دیگر جاسوسی می کنند، تا آن جا که «لادبن»  به استالین گزارش می دهد که همه  اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، جاسوس انگلیس هستند و استالین هم،ــ به قول عوام  از خدا خواسته ــ  برای رها شدن از شر آنان و کنار آمدن بدون مزاحمت با رضاشاه، همه ی را با خود لادبن به اتهام  تروتسکیستی و جاسوسی برای امپریالیسم، که حربه ای است برای تصفیه ی مخالفان حزبی،  در برابر جوخه ی اعدام می گذارد،  یا سر به نیست می سازد.

اتهام راست روی به حیدرعموغلی و اتهام  واهی جاسوسی به هم دیگر،  از آن جا سرچشمه می گیرد که تنوع نظر درون حزبی و ارزیابی دوگانه یا ناهم سان از موقعیت سیاسی و مبارزاتی را نه باور دارند و نه پذیرا هستند. در الگوی حزب واحد، حزب یکی است، راه یکی است، ارزیابی، خواه درست باشد، خواه نادرست، یکی است و نه بیش! هر گونه دگر اندیشی در فرایند مبارزه،  ارتداد، روی گردانی از مبارزه سوسیالیستی، پشت کردن به قطب جهان سوسیالیسم  و خدمت به امپریالیسم تلقی می شود.      

در دوران پس از شهریور بیست و ظاهر شدن حزب توده به عنوان حزب تراز نوین پرولتری و به عنوان جانشین حزب کمونیست ایران، در صحنه ی سیاست کشور، بر مبنای تفسیر دیکته شده، از ره نمودهای «کومین ترن» است که سرنوشت حزب را رقم می زند و یک چشمه از آن سیاست حزب است در مساله حیاتی و مهمی مثل نفت و دفاع از امتیاز نفت شمال برای اتحاد شوروی که دیرتر خود را در مخالفت اولیه با شخص دکتر مصدق و سیاست های او، نشان می دهد و  دو دسته گی بارز، در کمیته مرکزی را با خود دارد و آن گاه که حزب، در پشتبانی از دکتر مصدق یگانه می شود، این بار پشتیبانی، آن چنان یک جانبه، بی در و پیکر  و تسلیم طلبانه است که بی اراده گی بیست و هشت مرداد را به نمایش می گذارد.

بیماری سبک کار تنها در اطاعت کورکورانه یا تفسیر قرآنی از ره نمودهای کومین ترن و دستورهای از بالا متجلی نیست، شیوه های محفلی و باند بازی، یک وجه بارز دیگری از این سبک کار است که اصل رقابت را زیر می گیرد.  در تمام دوران فعالیت حزب توده، باند بازی،  تشدید اختلاف درونی، اتهام جاسوسی، اتهام خیانت، یا ضد اتهام متقابل  و برچسب زنی،  نقطه ی پایانی ندارد و گوئی بخشی از سبک کار جاری است.  سبک کاری که نه در دوران فعالیت علنی پس از شهریور بیست در درون مرزهای کشور، پایانی دارد، نه در دوران فعالیت نیمه علنی  چند ساله ی پیش از کودتا،  نه در دوران  پس از کودتا در درون مرزها، و نه در دوران تبعید  در اتحاد شوروی پیشین و دیگر  کشورهای اردوگاه سوسیالیستی! 

در دوران چهار ساله ی پس از بیست و هشت مرداد سال سی و دو، از برش کودتا،  تا بازداشت خسرو روزبه در سال سی و شش، که روزانه شماری از اعضا و هواداران این حزب بازداشت و روانه ی زندان ها می شوند؛ تنها  دکتر یزدی و دکتر بهرامی نیستند که در اسارت فرماندار نظامی و حکومت کودتا، در مجله ی عبرت بر خود و دیگران، اتهام جاسوسی و مزدوری برای بیگانه گان می زنند؛  در نشست های  هیات اجرائیه در تهران هم اتهام زنی  حسین جودت  و کیانوری به هم دیگر،  و هم دیگر را جاسوس انگلیس خواندن آن چنان رواج دارد که بیش ترین زمان نشست های هفته گی، یا  دوره ای را در بر می گیرد. انگار نه انگار که این گزمه چی ها حکومت نظامی هستند  که در کوچه و خیابان و  در چند متری آنان  قدم می زنند و به شکار توده ای ها و مصدقی ها می پردازند. 

در دوران تبعید  پس از کودتا،  تا برش انقلاب پنجاه و هفت هم که شمار زیادی از کادرهای حزبی و سازمان افسران در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای  اردوگاهی پیشین به سر می برند و امکان برخوردهای سازمانی و گردهم آئی وجود دارد،  بیماری ریشه دار سبک کار، متجلی در اطاعت کور کورانه از حزب برادر بزرگ،  اجازه ی بهره مندی  از شرایط را نمی دهد و به سبب تداوم بحران سبک کار، و جلوگیری از ایجاد و رشد گرایش های سالم حزبی، زمینه ی رشد فعالیت  گروه بندی های ناسالم در درون حزب پدید می آید.

ریزش پایه ی سازمانی و جدائی گروه، گروه،  از اندامان و هواداران از موضع نومیدی و یا موضع ایدئولوژیکی را شاهد هستیم  و از همه بدتر،  جاسوسی  علیه  هم دیگر، پائینی ها علیه بالائی ها و بالائی ها علیه پائینی ها! و هم کاری فردی  و جمعی با «کا گ ب» و دیگر سازمان های پلیسی کشورهای اقامت گاه، آن هم، آن چنان گسترده و همه گانی، که انگار بخشی از وظایف و کارکرد حزبی به شمار می آید.

بررسی مناسبات  درون سازمانی در گروه بندی ها و جریان های چپ ایرانی در دو دهه ی پایانی رژیم شاه،  در کشورهای اروپای باختری و آمریکائی،  که در مقام سنجش با کشورهای اردوگاهی در فضای بازتری می زیسته اند و از امکان مبادله نظر بیش تر و شرایط مناسب تر و دموکراتیک تری برخوردارند، تفاوت بارزی با مناسبات درونی حزبی، حزب توده نشان نمی دهد و حتا در مواردی از آن هم بدتر! پرویز حکمت جو در زیر شکنجه جان می بازد و در کنفدراسیون دانش جوئی، گروهی قشقرک به پا می کنند که نباید در این مورد به رژیم شاه اعتراض کنند زیرا او هوادار سوسیال امپریالیسم بوده است.  اعتراض به. 

در درون این گروه بندی ها هم از یک سوی، تداوم جدائی ها است  که یکی از پس دیگری  به نمایش در می آید و  از سوئی دیگر تشدید اختلافات ایدئولوژیکی آنان و تشدید جنگ ایدئولوژی و کوبیدن بر طبل فرقه ای، آن چنان پرهیاهو و کینه توازانه که هیچ گروهی، هیچ انتقادی را بر نمی تاباند. برای نمونه،  سازمان انقلابی، افشای هم کاری سیروس نهاوندی از یاران دیروزی خود با ساواک، از جانب رقیبان را اتهام بی شرمانه   توصیف می نمایند.  

   با روی داد انقلاب سال پنجاه و هفت هم که بقایای اندک شمار چریک های فدائی خلق، با اقبال نسبی و در خور توجه روشن فکران انقلابی،  اقلیت های ملی تحت ستم و بخشی از کارگران  و زحمت کشان روبه رو می شوند و در اندک زمانی در نقش یک سازمان به طور نسبی فراگیر توده ای،  در عرصه ی مبارزاتی پس از انقلاب وارد بازی های سیاسی می شوند، باز هم سرنوشت به گونه ی گذشته  رقم می خورد و به سب تداوم سبک کار محفلی و ناتوانی از ایجاد محمل های سازمانی برای تنظیم مناسبات دموکراتیک  در بالا و پائین، بحران مناسبات درونی آن چنان اوج می گیرد که جز تکرار سرنوشت حزب توده، سازمان انقلابی و کنفدراسیون دانش جوئی راهی باقی نمی ماند و سازمانی که مانند بادبادک بزرگ می شود در اندک زمانی مثل یک نارنجک منفجر و چند پاره می شود.

در کشور یک انقلاب توده ای روی داده و  ارباب پیشین، جای خود را به ارباب تازه ای سپرده است. رژیم سرنگون شده ی پهلوی، به عنوان کارگزار  و مزدور امپریالیسم جهانی به سرکرده گی آمریکا، جای خود را به یک رژیم  مذهبی ــ ایدئولوژیک به نام جمهوری اسلامی  سپرده،  که به مراتب از نظام پیشین خشن تر و سرکوب گر تر است. اما برنامه سازمان های چپ و در صدر آن ها حزب توده و سازمان چریک های فدائی هم چنان بر محور سنتی ضد امپریالیستی پیشین می چرخد. این جمهوری اسلامی است که دست آورده های انقلاب را شتابان پس می گیرد. روزنامه های آیند گان  و پیغام امروز را از انتشار باز می دارد. کیهان و اطلاعات را هم از وجود قلم زنان، خبرنگاران و عکاسان ناوابسته پاک سازی و به حزب الهی های خودی می سپارد و این  روحانیت هستند که دادگاه ها و دادسراها را قبضه می نماید، نماینده گان کارگران و کارکنان بخش دولتی و خصوصی را بازداشت، شوراها و تشکل های مردمی را منحل  و ابتدائی ترین حقوق شهروندی را که حق دادخواهی باشد از همه گان سلب می نماید. اما حزب توده و سازمان فدائی برای مبارزات ضد امپریالیستی اش هورا می کشند و دیگر سازمان های انقلابی هم به دنبال آنان راه می افتند.

مردم در کردستان و ترکمن صحرا مسلحانه از کیان خود دفاع می کنند و سازمان فدائی به پی روی از حزب توده، از هواداران خود و توده های مردم می خواهد سلاح ها را بر زمین بگذارند و از در تسلیم در آیند.

چهارده، سازمان، گروه و محفل خط سه، از جهات زیادی هم نظر هستند و چند تائی سازمان یک رقمی، چند بار دور هم جمع می شوند و ترجیح بند وحدت سر می دهند، بدون این که هیچ گروهی از خط کشی های کاذب خود عدول نماید  و اگر چه اختلاف بنیادی چندانی ندارند اما ترجیح می دهند هم چنان چند پاره باقی مانده ثبت دفتر گذشته گان گردند.

سازمان چریک های فدائی خلق، به یمن برکت انقلاب، و به اعتبار اقدامات چریکی گذشته اش با اقبال نسبی مواجه شده،  ترکیبی جبهه ای پیدا کرده و بخش گسترده ای از طیف چپ را در بر دارد. اما  رفقای زندان که ما هم با آن ها کار می کنیم برای پیوستن به سازمان پیش فرض رد مشی چریکی می گذارند و به جناحی از رهبران فدائی مجال می دهند تا راه ورود آنان را به این بهانه مسدود سازند و خود سیاست پیوند با حزب توده را با مزاحمت کم تری پیش ببرند. جریانی از سازمان فدائی به نام اقلیت،  از موضع انقلابی انشعاب می نماید، اما نه این جریان تمایلی به اتحاد به دیگر جریان های انقلابی و از جمله ما نشان می دهد و نه ما دست به اقدامی جدی می زنیم تا آنان را به اتحاد بکشانیم.  

سازمان فدائی، انشعاب اقلیت و جناح چپ را از سر می گذراند تا به حزب توده به پیوندد و در نظام اردوگاهی مقبولیت پیدا کند. اما جناحی در درون حزب پیش شرط برگزاری کنگره را پیش می کشد و برای این که به این خواست دست کم دموکراتیک بخشی از یاران خود تن ندهند، انشعابی را به آنان تحمیل می سازند.

با اوج گیری سرکوب در سال شصت، طیف خط سه از صحنه مبارزاتی حذف می شود و بقایای این مشی با تشکیل حزب کمونیست ایران توسط کومه له ی زحمت کشان و اتحاد مبارزان، به آن دل می بندند و یا به آن می پیوندند. اما عمر این اتحاد هم کوتاه استف در بدو امر دو پاره و سپس هر پاره هم چهار پاره می شود.      

دیگر سازمان ها هم وضعیت به تری ندارند، در کنار چند حزب کمونیست و چند سازمان کومه له، چندین اقلیت، چندین فدائی، دو حزب دموکرات و دو راه کارگر  هم وجود دارد.

سازمان ما هم که از بدو کار با یک ترکیب محفلی شکل گرفت، هنوز هم نمی تواند دامان خود را از ترکیب های محفلی گذشته و سبک کار محفلی گذشته،  به تمام و کمال رها سازد. این جریان که می توانست هم زمان با عقب نشینی سازمان فدائی از موضع انقلابی و پرهیز از رو در روئی با جمهوری اسلامی، در حوزه مبارزاتی، امکانی برای نیروهای تازه نفس فراهم آورد  و دست شان را برای هر نوع ابتکار انقلابی باز بگذارد، هرگز نتوانست ابتکار عملی از خود نشان دهد، هرگز هم نتوانست از تعرض و نفوذ حزب توده بر حذر باشد. در سال های نخست، هر بار که بحران ایدئولوژیکی پدید می آید و اختلاف درونی بر سر مسائلی اوج می گیرد، به جای آن که اجازه دهد همه گان در این دعوا اظهار وجود کنند، تلاش می نمودند که آن را از بیش ترین شمار پنهان نگه دارد. در خارج از کشور هم که مجال چنین پنهان کاری هائی وجود ندارد، دمیدن بر شعار انشعاب متمدنانه مد است. اما هیچ یک از انشعابات خارج از کشور هم متمدنانه نیست. زیرا چهار سال پس از آخرین انشعاب، در این سازمان، هنوز بر سر تقسیم میراث، که پرچم، آرم و نام حزبی باشد توافقی صورت نگرفته است؟ و پرسیدنی است که اگر انشعاب متمدنانه چنین است؟ پس غیر متمدنانه چه طور!؟ 

بی گمان در درون سازمان ها، گروه بندی های اجتماعی و سیاسی، حتا در درون خانواده، در محل کار، در کارخانه و کارگاه، در مدرسه و دانش گاه و هر جای دیگری رقابت و هم چشمی وجود دارد. در درون سازمان ها، احزاب و انجمن های بورژوائی هم رقابت و چشم هم چشمی به شدت ادامه دارد. اما در همه جا شیوه ها و راه حل هائی برای جهت دادن به این رقابت ها، گزینش شیوه ی منطقی و سالم برای برون رفت از آن ها به وجود می آید  و تنها چپ ما است که توان سامان دادن به بی سامانی خود را ندارد و تا زمانی که خود را از شر بیماری مزمن سبک کار رها نسازد، در بر همین پاشنه می چرخد!  

 

مجید دارابیگی

یک شنبه بیست بهمن ماه 1392، نهم فوریه 2014