به بهانه مقاله اسماعیل خویی


احمد رحيمي



اسماعیل جان خویی قسمت اول مقاله خود را در مورد زبان [فارسی] در سایت‌ها منتشر کرده است. موضوعی که بسیاری از مدتها قبل انتظارش را داشتند. خویی از نظر نگارنده این سطور از معدود اشخاص صلاحیتدار برای اظهار نظر در این مورد است. اشارات بجای وی در نمونه‌هایی که از نویسندگان معروف زبان فارسی آورده است نشان از نکته سنجی دارد. نظرات وی هم شامل کاربرد لغات است و هم ایرادات نحوی دارد. تمثیل وی درباره «کردن و نمودن» بجاست. بگذریم از اینکه لغات در طول استعمال تاریخی معانی و مفاهیم متفاوتی پیدا میکنند که گاهی درست برعکس این مفاهیم در سده‌های گذشته باشد. این ابتکار خویی، نویسنده این سطور را بر آن داشت که اکنون که یکی از بزرگان معاصر شعر فارسی این بحث را گشوده است مطالبی را در میان بگذارد.
آیا همه نویسندگان در تمام زبانها ایرادهای نحوی دارند که بقول خویی ویراستار آنها را بر طرف میکند؟ آیا میتوان با اشتباهات نحوی نویسنده باقی ماند؟ آیا نویسندگان بسیار معروف جهانی هم ویراستار داشته‌اند؟ حالا با شعر کار نداریم، ولی مگر فرض براین نیست که گلستان را سعدی نوشته است؟ در آنزمان که ویراستار نبوده است چگونه کتابی نوشته شده است که نه تنها اشتباه نحوی نداشته بلکه نمونه یکتایی برای فصیح نوشتن بوده است؟
باری، آنچه در نوشته خویی بدان اشاره نشده علل و اسباب چنین وضعی است. چرا اشخاصی که بالاخره در خویشتن توان ورود بمیدان نوشتن را سراغ میگیرند مرتکب چنین لغزشهایی میشوند؟. آیا سببهای این آشفتگی تنها کم سوادی، یا بی‌مبالاتی، یا سعی در نوشتن بزبان «عامه» و آنچه معروف به غلط مصطلح است میباشد؟
یا عوامل دیگری که امکان بروز به بی‌مبالاتئ میدهد وجود دارد؟
چرا سعدی‌ها در آن زمان غلط ننوشته‌اند ولی حالا غلط از در و دیوار بالا میرود؟آیا این مارا بدان نمیرساند که که فکر بکنیم عامل وسیعتری در سطح بزرگتری میتواند در اوضاعی که بشرایط موجود ختم شده است تأثیر گذار باشد؟ بسخن دیگر کدام زمینه تاریخی و اجتماعی و سیاسی کار زبان فارسی را باینجا کشانده است؟.
تاریخ تحول زبان فارسی هیچگاه بصورت علمی مورد مطالعه قرار نگرفته است و در شرایط ذهنی مسلط کنونی نیز با آن مطالعه حداقل دهها سال فاصله دارد. چون بررسی علمی لزوماً با نظر اتنقادی نیز همراه است. ولی اگر خلاف عرض نکنم، با روحیاتی که سیاست یک ملت، یک زبان پرورانده است بسیاری تاب تحمل شنیدن نارسایی آنرا ندارند. زبان فارسی برای گروهی تبدیل به قضیه‌ ناموسی - در مفهومی که مأموران شهربانی با آن بیشتر از همه آشنا هستند - شده است و هر نوع انتقاد و بررسی آن تجاوز به ناموس محسوب میشود و در چنین شرایط ذهنی است که اقدام خویی نه تنها لازم، بلکه شجاعانه نیز جلوه میکند.
در کشوری کم فرهنگ و بیسوادی مثل کشور ما،-که در عین حال خود را دارای والاترین و قدیمیترین فرهنگها نیز تصورمیکند- نویسنده این سطور هم یکی از این خیل بیسوادان است، مقالاتی ازین دست هم روشن کننده هستند و هم برای بسیاری از همولایتیها شناساندان حدود وثغور زبانی است که بنظر آنان چون دارای شعرای نامداری است قادر بحمل هر نوع ایده و توضیح علمی نیز میباشد. ولی در عین حال آب به لانه مورچگان ریختن نیز میتواند باشد، در حالیکه نیت اسماعیل خویی تنها نشان دادن آشفتگی حاکم بر زبان است و هدف نیز اصلاح آن. اما ماها در عین حال شاهد برخورد ناپاسدارانه با احمد شاملو پس از آن سخنرانی کذایی بوده‌ایم.

بنظر این نگارنده یکی از سببهای معمولی این آشفتگی دمکراتیزه شدن وسایل ارتباط جمعی و بیشتر ازهمه فضای مجازی و اینترنت میباشد. اغلب این نوشته‌ها که بطور عمده نوشته‌هایی با مضمون سیاسی و اجتماعی هستند در دورانی که من آنرا دوران مطبوعاتی مینامم بدین معنی که هر نوشته منتشر شده مطبوع بود، در محافل خصوصی و یا کافه‌ها و غیره و با شرکت چندنفر ادا میشد و همانجا نیز میماند. همه اینها اکنون به فضای مجازی راه یافته است و چنین وضعی اگر از یکطرف انتشار نظرات گوناگون را بسهولت امکان پذیر کرده است طبیعی است که از سوی دیگر به پایین آمدن سطح ادبی نوشته‌ها، و در این بین راه یافتن پوپولیزم فرهنگی بنوشته‌ها بشود. ولی خویی از اینترنتیها مثال نیاورده است. او از کتابهای مطبوع صحبت میدارد. مشروعیتی که در مورد جا افتادن لغت یا اصطلاح جدیدی از آن نام میبرد اگر بدینمعنی باشد که آن سخن از انحصار مثلاً اِلیت در آمده و مورد قبول عامه قرار گرفته باشد و بقولی مشروعیت اجتماعی گرفته باشد، نه دلیل صحت علمی آنست و نه بدان برازندگی میبخشد. اگر این معیار برای زبان مورد استفاده باشد در آنصورت باید در زبان فارسی به دیفال و جوب و جوق و پانصد کلمه دیگر قانع بشویم. در اینصورت فاتحه زبان خوانده میشود. درست است که زبان ثروتی است متعلق بهمگان و همگان در تولید و حفظ آن نقش دارند ولی واگذاشتن آن بتصویب بی‌بضاعت‌ترین آنان از نظر زبانی، بمعنای محدود کردن آن به حدود هزار و پانصد تا دوهزار کلمه است چرا که اکثریت مردم در زندگی روزمره خود بین پانصد تا هزار و پانصد کلمه بکار میبرند. و این امر منحصر بجوامع دارای سطح سواد و فرهنگ نازل نیست. تعداد لغات مورد استفاده نویسندگان و شاعران بزرگ هم از سه چهار هزار لغت فراتر نمیرود، در حالیکه هر زبانی دارای دهها هزار لغت است. اگر محققان ما بجای به‌به، چه‌چه گفتن مثلاً تعداد لغات بکار برده شده توسط بزرگترین بزرگان درخشانترین شاخه ادبیات فارسی را که شعر باشد مانند مولوی، نظامی، سعدی، حافظ.... شمرده بودند ما منظره واقعی و برای بسیاری ازما حیرت‌انگیز را در برابر خود مییافتیم . ولی چنانکه میدانید محققان ادبی ما با کمیت کمتر کار دارند و با صفات مبهم و غیرقابل شمارش بیشتر الفت دارند. نمونه‌یی از این برخورد علمی را پرفسور «فوشه کور» با شاهنامه کرده بود و در مقابل محققین ایرانی که ثناخوانی میکردند،آنرا در مراسمی برای هزاره فردوسی در دانشکده «سانسیه » در پاریس قرائت کرد.

اینکه مثلاً گذاشتن حرف ربط «را» در جای مناسب باید در مقامئ مورد تأکید قرار گرفته باشد تا هر کسی بدلخواه خود برای آن جایی معین نکند معلوم است. این مقام هم دستور زبان آن زبان است. وقتی دستور زبان فارسی از عربی ترجمه شده باشد و از بطن خود زبان بیرون نیامده باشد خود میتواند گویای خیلی چیزها باشد. بجای این امر که اساسیترین کار برای زبان است به لغت سازی جای ویژه‌ای داده شده است. هیچ کس به کمبود قرامر انگشت نگذاشته است. برای لغت سازی هم جمعی ادیب بیشتر عربی‌دان را که مورد تأیید دستگاه سیاست استبدادی بوده‌‌اند در یکجا جمع کرده‌اند. چرا که از قدیم گفته بودند ادب و عرب. هیچ شخصیتی از علوم مدرن مخصوصاً علوم تجربی بدان راه نیافتند. کاری هم آنجا نداشتند. طبیعی بود که چنین فرهنگستانی جز جعل لغت نتواندکاری بکند. و نتیجه پس از چندین سال اگر گریه‌اور نبود، لابد خنده‌اور که بود. صورت جلسات آن نشان میدهد که بحث‌های فرهنگستانیها شباهت کمی به بحث‌های آکادمیک داشته است.. بعد از نکول شدن فرهنگستان افرادی بصرافت افتادند که در رشته‌های خود با لغات اروپایی معادل سازی بکنند. کار بی مشورت آنان مورد پسند همکاران گاهاً حسود قرار نگرفت . لغات «مشورتی» فرهنگستان هم سرنوشت بهتری نداشتند. مثلاً ترجمه صحیح و خوب ترانسپورت لاتین به فرابری با صلاحدید ماشین نویس اداره که با دیدن ترانسپورت فرابری را نامناسب دیده بود به ترابری مبدل شد و الخیر فی ماوقع، وزارت راه و ترابری و نه فرابری پدید آمد. مصوبه فرهنگستانی که از در اداره‌اش بسلامت بیرون نیاید چه شنوایی در پیش عامه خواهد داشت؟ پس از انقلاب هم که در واقع دوران باشکوه اصطلاحات جدید فارسی است و بمراتب غیرقابل مقایسه‌ای بیشتر از دوران سلطنت بزبان فارسی پرداخته شده است جملات و شبه جملات بیاد ماندنی بتداول در آمده است از قبیل هزینه کردن از شخصی ویا لحاظ کردن مطلبی و ازین قبیل. در این دوران شدت علاقه به پیش راندن زبان فارسی مجوزی شده است که حتی سپاه پاسداران نیز لغت سازی بکند. از جعل لغت برای درجات پاسبانهای شهربانی گرفته تا ابزار آلات جنگی از قبیل چرخبال، و بالگرد و پهباد را به رایانه و سازه و غیره بیافزاید. این امر غیر منتظره نیست. چون تمام فرهنگستانهایی که از دوران سلطنت شروع شده و پس از انقلاب هم ادامه یافته است «بی هیچ حصر و استثنا» مقامی سیاسی بوده‌اند نه علمی، که گاهی هم بزبان بمعنای علمی آن میپرداخته‌اند.
لغاتی که باید در دانشگاه و در جریان تولید دانش در لابراتوارها و کارگاههای آن تولید و تصحیح بشود با عدم تولید دانش در دانشگاه به تولید لغت جدید در هر جای غیرمحتمل فرو کاسته میشود. در اینصورت سخن گفتن از آشفتگی نارسا است چون ما با بی در و پیکری روبرو هستیم.

کاش اسماعیل خویی بعلل این اشفتگی و خود آن نیز، نه تنها در نزد نویسندگان از کبیر و صغیر، بلکه در دم و دستگاه یا دم و دستگاههایی که ولایت زبان را برعهده گرفته‌اند نیز نظری میانداخت. چون که ماهی از سر گنده گردد نِی ز دُم. و بعد هم توضیح میداد که آیا این خانه تکانی سلطنتی و ولایتی بالاخره امید پایانی دارد یا داستان آن جراح و شاگردش خواهد بود؟ علمای گذشته در نوشتار تمام شعبه‌های علم و ادب را آزموده‌اند و از آن همه بیشترین موفقیت در حوزه شعر بدست آمده است. هر چیز غیر از شعر نوشته اند بفارسی ننوشته‌اند و این بی دلیل که نبوده است. اگر نظیر گلستان را درفلسفه یا ریاضیات و یا نجوم میتوانستند بفارسی بیافرینند یقین که دریغ نمیکردند. و تازه، گلستانی که اصلاً نه فارسی فرهنگستانی است و نه با پهباد و نارنما قرابتی دارد. وقتی بیرونی و خوارزمی و خیام و ابن سینا آثار علمی را بعربی نوشته‌اند، نه ازفرط عرب دوستی بوده، نه از سر نا سزاواری به مام وطن، خیلی بسادگی چون بفارسی نمیشد نوشت. آیا آن زمان هم مسئله نبودن لغت کافی آنرا برای اینکار نامناسب میکرد یا اساساً داستان ساختمان زبان بوده است ؟ اینهاست کار فرهنگستان نه سالی دوسه تا لغت نازا ساختن. حال کاری را که خوارزمی ها نتوانسته‌اند بکنند حداد عادل‌ها میخواهند بیازمایند؟ و چرا در این هشتاد نود سال تک زبانی اثری که به قوزک پای آن بزرگان برسد بمنصه ظهور نرسیده است؟ آیا این اصلاً قابل سوآل نیست؟
بعد از کمبود لغت کمبود زمان قرامری هم در زبان مسئله‌ای است. زمانها که نقش عمده‌ای در جمله سازیها بازی میکند صرف افعالی را نیز لازم دارند تا در نحو دچار تنگنا نشوند. زمانها در زبانهای مختلف تعداد مساوی ندارند برخی بیشتر و برخی کمتر دارند. در ترجمه متون از زبانی به زبان دیگر است که مسئله زمان بیشتر نمایان میشود. از زبانی که دارای مثلاً هیجده زمان است نمیتوان بزبانی که تنها دارای هشت زمان است ترجمه درستی بعمل آورد. بهترین ترجمه‌ها در این مورد ترجمه بمضمون میتواند باشد نه ترجمه باصل. زبان انگلیسی در واقع ساده‌ةرین زبانهای اروپایی است. زبانهای نامدارتری مانند فرانسه و آلمانئ بسیار مشکلتر از انگلیسی بفارسی ترجمه میشوند. و تازه این ساده‌ترین زبانرا هم، بقول همین اسماعیل خویی در یکی از نوشته‌های سابقش ایرانیان مقیم انگلیس- و لابد آمریکا نیز- از یاد گرفتنش ابا میکنند و ایرانیان مقیم کشورهای دیگرهم زبان آن کشورهارا. علی دارم چه غم دارم؟ !
در مقایسه مانندی که خویی بین انگلیسیی و فارسی کرده است برخی نکات مشترک بین این دو وجود دارد. عمده‌ترین تشابه آنان تعداد بسیار زیاد لغات وارداتی بزبان است. در زبان انگلیسی این تعداد بقولی
۸۵ ٪ است. از زبانهای شمال اروپا گرفته تا جنوب اروپا همگی بوفور در انگلیسی وجود دارند. ولی زبان انگلیسی که در طول دوقرن سیاست استعماری سرزمینهای زیادی را تحت تسلط داشته است ضمن اینکه در بسیاری از آنها زبان خود را باتغییراتی محلی باقی گذاشته، در عین حال لغاتی از آنهارا هم اخذ کرده است و آنرا با کمال صراحت و ذکر منبع در کتابهای لغت خود جای داده است. کار صحیح هم همین است.
درست برخلاف آن، زبان فارسی در دوره‌ای که ملت واحد و زبان واحد سازی را برایش ابداع میکردند (یعنی در واقع تا بامروز) سعی در طرد لغات اخذ شده - از زبانهای دیگر داشته است. و تصادفاً بیشتر این حذف شدگان لغات ترکی بوده‌اند. تا جائیکه برخی از ادیبان «تاریخ ادبیات فارسی» نویس هم گله داشتنند که چرا دیوان کبیر مولانا پر از لغات و اصطلاحات ترکی است. خوب بجای «اُتاق» مردم در تالار خوابیدند؟ یا زیرشان «تشک» نیانداختند؟
همین سیاست را بعد از دوران خلافت عثمانی دولت جدید ترکیه نیز در پیش گرفت. با این تفاوت که عثمانیها بسیاری از لغات عربی و حتی گاهی فارسی را بجای لغات ترکی میگذاشتند و بنابراین پس از دوران خلافت برداشتن لغات عربی لغات سابق ترکی را بظهور رسانید و برای لغات جدیدالاحداث اروپایی هم شروع به نئولوژی کرد. و از لغات ترکی مشتقات تازه‌ای ساخت و بجریان انداخت. لغات مورد استعمال ترکی کنونی که نود سال پیش وجود نداشت و اگر ترکان آن زمان دوباره بزندگی بازگردند آنرا نمی‌فهمند از لغات خود آنان درست شده است. منتها زبان فارسی چون از مشتقات لغوی خود نمیتواند بهره‌مند شود ناچار ار جعل لغت است و این لغت جعلی هم درست بهمان دلیل مشتق نمیسازد و زبانشناس معروف آقای دکتر باطنی که آنرا زبان عقیمی مینامد این نازایی را در نظر دارد.
ز مانیکه دربار شاهنشاهی «حسب‌الامر مطاع ملوکانه» ملکه را تبدیل به شهبانو کرد و ظل‌الله را به خدایگان، جلوتر نتوانست برود و برای تشریفات و دیگر ابزار مطنطن سلطنت بزبان سابق یعنی عربی باقی ماند. «عریضه‌های شرفعرضی» دریافت و برای امر خطیر انتخابات اوامر مطاع ملوکانه شرفصدور یافت. زمانیکه فارغ التحصیل را برداشته و بجایش فرهیخته گذاشتند همان دانشجویان دانشکده فنی مهندس شدند بدون اینکه بفهمند فرهیخته چیست. فارغ التحصیل یعنی کسی در جایی تحصیل میکرد و از آن فراغت حاصل کرده است. ولی فرهیخته در کجا و چکار میکرد یا میکند و چه ارتباطی با تحصیلات دانشگاهی دارد؟
تازه با این تفاصیل بکجا میخواهند برسند؟
به تمدن بزرگ؟

احمد رحیمی
با احترام باسماعیل خویی