مبارزان، مردگان غایب نیستند

بلکه، حاضران ناپیدایند

 

سه سال گذشت، سومین سالی که بهزاد کاظمی در کنارمان نیست.

به بهزاد و بهزادها و یارانی که زندگی دیروز و امروز جامعه را با مبارزاتشان آذین بستند و مبارزه را با زندگی درهم تنیدند تا انسانی زیستن را برای فردا و فرداها شایستگی بخشند. یادشان گرامی باد.

 

 

در فراروی زمان

در فراسوی زبان

در فراشد

در فراداشت

در فرآورده ی پیوند نهان

در میان سنگلاخ و صخره ها

در میان سبزه زار و باغ ها

در میان آب و آتش

در میان خاک و باد و این کشاکش

در میان یک نبرد نابرابر

در میان یک زبان، با نوع دیگر

در میان جستجوهای نشانگر

در میان سایه روشن های رازآلود ماه

در میان خشم های سرکش سکوت راه

در میان سردی بی زایش رابطه ها

در میان واژه ها، مفهوم ها

در میان تندر و صاعقه ها

در میان کژی امواج ها

در میان لحظه های بی درنگ

در میان نقطه های عشق، تنگاتنگ

 

تکیه بر ژرفا نگاه عاشقان

در فروتن سفری بی پایان

زیر چتر خاطرات راهیان

با رنج وغم، یا شادی مسروریان

با لرزش تنهایی جانانه ها

یادمان پرخروش ناله ها

 

چه توان کرد

در این وادی عصر

چه توان گفت

در این دوری و رنج

چه توان بنوشت

بر چهره ی بیداد زمان

و به اندیشه ی یک لحظه نگاه

و صدایی که فضا را پیمود

کهکشانی که مسیرش جان بود

و در آن بستر لرز

تبی شوم به همراهش بود

که به آزردگی روح و روان ها پیوست

و زبان ها بر دهان ها بگسست

به سیلی خوردن کودکی مهد و زمان می مانست

مانده و رانده به جا

نتوانست سخن گوید از بغض نهان

و به گهواره ی خویش اندیشید

و به انسان رها اندیشید

و به عشقی که به صحرا بذر فندق پاشید

در سکوتی پر خشم

در خروشی پر غم

که در آن سوی جهان

خواب این گیتی بی رونق را

آلایش داد

نظم این کرانه های بی رمق را

پالایش داد

و سپس تکیه بر شورش عشق

و به تنهایی تاری که به پودی پیوست

و به شیرینی شهد گل سرخ

و به امید فرآورده ی خورشید

که تابش به درخشش خیزد

 

رفت و اما هست هنوز

فلسفه ی هستن و بودن را

با شدن درآمیخت

با جهان، گام کشید

با جهان، گاه گریست

با جهان، اندرون را خندید

با جهان، چهره ها را برچید

با جهان، زندگی را خوب شنید

با جهان، شایستگی را زیبندگی بخشید

با جهان، در کنار انسان درنبردید

با جهان، توفان رنج را درنوردید

با جهان، فریاد کشید

اما در نظم این جهان، همساز نشد

در فراز و در فرود این جهان، پیر نشد

ساز و آوازی دگر که در جهان، کوک نشد

 

توأمان یک تلاش، به درازای زمان

"بی دریغی" را اگر آفتاب آغازید

 

توأمان شادی و غم در نبردی بی امان

تکیه بر"عشق" و "رهایی"، اندیشه کنان

تاریخ را اما انسان آغازید

 

و سرانجام

"بی دریغی" را "انسان" به پایانش خواهد رساند

 

ساسان دانش

آوریل 2014

پاریس

 

 

 

در فراداشت بهزاد کاظمی

یادش را گرامی می داریم و خاطراتش را مرور می کنیم. زندگی پربارش را ارج می نهیم و از مبارزه ی خستگی ناپذیرش، "انسان" را بار دیگر معنا می کنیم.

بهزاد زندگی را با مبارزه مفهوم بخشید و مبارزه را بدون زندگی بیهوده انگاشت. دریغ و هزاران بار افسوس که دیگر در کنار ما نیست تا معنای ژرف" انسان" را با رفتارش مزمزه کنیم و طراوت "رهایی انسان" را با صدای او بشنویم.
سوگوار و غمگنانه روزگار می گذرانیم، چرا که نابهنگامی را دریافتیم و از دست رفتن او تنشی برای کمونیست ها و مبارزان راه آزادی، به ویژه یاران "سامان نو" شد. استواری بهزاد در باورهایش، فراخی بهزاد در دانسته هایش و جاری بودن بهزاد در مبارزات روزمره اش، سبب ساز بستری شد تا اندیشه ورزی دامن گسترد و روزنه های نوینی در مفهوم سوسیالیسم آفریده شود.

هرگز در سوگ او گریه نمی کنم، اما چشمانم اشک می بارد، هرگز در سوگ او اندوهناک نمی شوم، اما اندرونم از رنج و محنت سرشار است. هرگز مرگ او را باور ندارم برای اینکه همواره حضور دارد، پیش از این اگر مبارزان راه سوسیالیسم ستاره هایی بودند که چلچراغ مسیر رهایی انسان را روشنایی می بخشیدند، اما بهزاد در لابلای هزارتوی جامعه، درخشانی را در اندرون مبارزان برجسته کرد تا مسیر ناهموار مبارزه و رهایی انسان را با کوشش چهل سال شبانه روزش، روی زمین هموارتر کند.

تراژدی زندگی این نیست که عزیزی را از دست می دهیم، بلکه بزرگ ترین تراژدی زندگی آنگاه پدید می آید که مفهوم دوست داشتن کم رنگ شود. بهزاد، انسان ها را دوست می داشت و به آنها عشق می ورزید و بی مدعا با منش و رفتار سنجیده اش عشق ورزیدن به انسان را آموزش می داد، بی هیاهو با روش مبارزاتش مفهوم آزادی را به ارمغان می آورد. نه فقط زندگی، نه فقط مبارزه، حتا مرگ بهزاد را نمی توان با واژه ها بیان کرد، اثرگذاری بهزاد در دراز مدت و در عمل اجتماعی در اندرون مبارزان و جامعه جلوه گر خواهد شد و بسترسازی بهزاد، جهان نابرابر امروز را به فردای تاریخ پیوند خواهد زد و برابری انسان ها، هلهله ی شادی برخواهد انگیخت.

سراسیمگی این جنبش، لحظه به لحظه، شب و روز، عصر و غروب، شباهنگام و سحرگاهان در حال سامان یافتگی است و از سوی دیگر تولید کنندگان ثروت جهان، در حال رشدیابندگی است. بی شک، شکوفایی جنبش اجتماعی و شکفتن جوانان امروز با مفاهیم سوسیالیسم با تلاش بی دریغ و رازآلود بهزاد و بهزادها گره خورده است.

بی پیرایه و بی آلایش راه بهزاد را خواهیم جست و در ژرفای تاریخ، در فراروی زمان، در فراسوی زبان، در فراشد، در فراداشت، در فرآورده ی پیوند نهان، آزادی را تا رهایی انسان، فریاد خواهیم کشید.

ساسان دانش

آوریل 2011

پاریس