تاملاتي در باب استراتژي کار

(بخش دوم)

لئو پانیچ

نسرین ابراهیمی

 

 

آندرو مارتین و جرج رز نشان دادند  که هنگامیکه کنگره اتحادیه های اروپائی بعنوان شریک مذاکره کننده پیمان­های اجتماعی ماستریخت را پذیرفتند و از آن بعنوان موفقیتی قابل توجه یاد کردند که بیش از آن انتظارش را نباید داشت،  در واقعیت امر چیزی بجز موفقیت برای بوروکراسی اتحادیه در بروکسل نبود.

آنچه که بیشتر از هرچیز در پیش بینی گرز تاکید میشود اینست که  وارد شدن کارگران در ادغام اروپائی "عمدتا روندی از بالا به پائین" بوده است. همانگونه که مارتین و روس میگویند. ای. تی. یو. سی (شورای اتحادیه های اروپائی)  برای قانون­گذاری،  با وام گرفتن از موسسات اروپائی مشروعیت بدست آورده است.  به سخن دیگر ارگانی که از بالا رشد کرده، نه تشکل توده ای است که از پائین و از جنبش اجتماعی وسیعی به وجود بآمده باشد ...  بنابراین تعجبی ندارد که  اتحادیه ها  بهترین کاری که  برای حفاظت از خود انجام میدهند تکیه به قراردادهای دسته جمعی و ساختارهای سیاسی است. اما هنوز در این سطح، در "قراردادهای اجتماعی" گوناگونی که از سوی اتحادیه اروپا  به کارفرماها و دولتها ارائه شده،  سیاست سوق دادن کارگران به سوی رقابت صنفی ای را میتوان مشاهده کرد که عمدتا  از طریق  تنظیم بر پایه رقابت (با قربانی کردن دولت رفاه و بازار کار پیشین بعلاوه اعتدال در دستمزد)  برای تطبیق در سیستم  نئو لیبرالیسم  اروپای یکپارچه بکار گرفته شده است.

البته قابل توجه است که استراتژی  چانه زنی جمعی فراملی از سی سال پیش هنگامی­که  چارلز لوینسون در متن عروج  شرکتهای چند ملیتی، آنرا مطرح کرد، پیشرفت خیلی کمی صورت گرفته  است.  دلیل آن ممکن است تا حدی بوروکراسی های اتحادیه ها در سطح ملی باشد،  اما دلیل بسیار مهمتر این است که  هدف اصلی از جهانی شدن، از چشم انداز دولت سرمایه داری،  سرمایه  و بیزنس این بوده که رقابت را به میان کارگران بیآورد نه چانه زنی جمعی را در سطح بالاتری پرورش دهد.  قابل توجه است که گرز بر خلاف لوینسون از ایده یکی شدن و تمرکز استراتژی کارگری دفاع نمی­کرد؛ زیرا از نظر وی علاوه بر امکان ناپذیر بودن آن در شرایط فعلی، بوروکراسی بیشتری را هم در پی دارد. از اینرو در حالیکه تلاش برای هماهنگی بین استراتژیهای گوناگون محلی،  منطقه ای و یا ملی کارگری امری ضروری محسوب می­شود،  ولی از آنجائیکه به هر ملتی اجازه میدهد که مبارزه اش را منطبق با ویژگیهای خاص خود رشد دهد، لذا آنها بجای رقابت، مکمل هم به شمار میروند. با مبارزه در این سطح طبقه کارگر قدرت میگیرد. این بدان معنی نیست که مبارزه طبقاتی باید از عرصه بین المللی جدا باشد. بلکه گرز اعتقاد داشت که سرایت پیروزی هر ملتی به ملل دیگر بطور روز افزونی امکان پذیر استبذر دیدگاه آلترناتیو،  بوسیله خود گروه­های فعال مثل سازمان اقدام جهانی افشانده شده است.  فلسفه آنها عدم تمرکز و استقلال است و لوکالیزه بودن به مفهوم توسعه استراتژی­های درون گرا است، نه رقابت در صادرات. اما  برای روشن شدن همین اندک کورسوی آلترناتیو باید بسیار واضح به مردم  بگویند که این به چه معنی است و تاثیرات آن بر روی استراتژی کدام است.

 طرح پیشنهادی من عمدتا  در مرحله اول اینست که  چگونه جنبش کارگری و  کارگران ظرفیتهای خود را تا مرحله ای رشد دهند که بتوانند رفرمهای ساختاری را در برنامه کارشان قرار دهند. این مساله ما را به بُعد دوم استراتژی جدید رهنمون میسازد؛  یعنی نیار استراتژیکی برای تغییر خود کارگر. باید در نظر داشت که  نه فقط خواستهای رادیکال مثل کنترل دمکراتیک بر مبالغ سرمایه گذاری شده  که من به آن اشاره کرده ام ، بلکه  رفرمهائی که اخیرا در دستور کار هستند، مثل کاهش زمان کار به 35 ساعت در فرانسه،  با چه محدودیتهائی در درون کارگران روبرو شده است... که نشاندهنده این است که چگونه کار بطور وحشتناکی قطبی شده است  -  در یک طرف آن کارگر با 50 یا 60 ساعت کار در هفته  و در قطب دیگر آن کارگرانی موقتی با زیر 20 ساعت کار قرار دارند -  بدون تغییر کارگران و تغییر خود اتحادیه های کارگری  چه در سطح  محلی و چه در سطح کنفدراسیونهای ملی و  کنفدراسیون بین المللی، نمیتوان به این قطبی شدن کار غلبه کرد.  این مساله  باید شامل تغییر جهت  فعالیتهای اتحادیه ای از ارائه خدمات بسوی سازماندهی باشد همانگونه که جنبش کارگری آمریکا در راستای  کتاب کیم موودی  به نام " کارگران در جهانی کوچک "  از آن صحبت میکند ( هر چند که هرگز نباید توانائی و دادن امکانات خدماتی را از اتحادیه جدا کرد).

هدف از هر دو جنبه نه تنها باید این باشد که اتحادیه ها از جنبه عضویت، نژاد، قوم و جنسیت همه گیر شوند بلکه از زاویه زندگی اعضایش هم، نه فقط کار بلکه همه جنبه های زندگی اعضا را در بر گیرد.  از این جهت لازم است که در الویتهای چانه زنی این مساله  انعکاس یابد ، و  در مورد محدودیتهای اتحادیه ها  در رابطه با  همه فضاها و مکانهائی که  اخیرا کارگران در خارج از محل کار با آن تعامل و رابطه داشته اند، بیشتر تامل شود؛ و در صورتی که چنین مراکزی از زندگی طبقه کارگر بتواند بطور مناسب ساخته شوند،  دمکراسی و رشد ظرفیت سازی و  امکان بهره برداری از آن را مورد بررسی قرار داد. اتحادیه ها نقش اساسی در این مساله دارند  اما در این جا لازم است که همچنین جنبشها  را از جنبه ها و ابعاد  اجتماعی و سیاسی  وسیعتری درک کرد، که در صورت داشتن تعهد و همت بلند میتوانند ظرفیتهای زیادی از خود نشا ن دهند.

بحث در مورد استراتژی کارگری،  مقدمتا  به معنی گفتگو در رابطه با  پیش نهادن یکسری سیاستها  برای دمکراتیزه کردن اقتصاد و دولت نیست،  بلکه  در درجه اول  پایه گذاری دوباره  جنبش کارگری ، و  سازماندهی مجدد و دمکراتیزه کردن آن است؛   با این  هدف که  کارگران و اتحادیه هایشان نیاز  به رشد چه ظرفیتهای جدیدی برای شروع  تغییرات در ساختار قدرت  دارند.  اتحادیه­ها نقش بزرگی در این رابطه بازی میکنند، اما در این جا همچنان نکته ای وجود دارد که جنبش کارگری از شرایط اجتماعی و سیاسی  وسیعتری درک می شود،  که در صورت  داشتن چشم انداز و تعهد، نشان میدهد که هنوز پتانسیل بسیار عظیمی دارد... البته در میان اتحادیه ها فرهنگی عمیق هنوز ریشه دارد و آن  منطقی است که  تفاوت بین  توده اعضا  و تکبر و غرور و یا برخورد از بالای  رهبرانی را می پذیرد  که میتوانند  با سرسختی  با صاحب کاران (یا رئیس جمهور و یا رهبران احزاب سخن بگویند و یا میزبان بحث­های رسانه ای باشند) صحبت کنند.  حتی اگر این رهبران  بطور واقعی و قلبا  منافع اعضا را در نظر داشته باشد ، اما این  اعتقاد نیز وجود دارد که اگر آنها  کنترل را در دست  داشته باشند به  توده اعضا بهتر خدمت میکنند.  و از نظر تکنیکی  و  از زاویه  مکانیسمهای جاافتاده شاید این تدبیر بهتری باشد،  اما در اینجا جنبه های  به حداکثر رساندن پاسخگوئی به  توده اعضا  و تصمیم گیری دمکراتیک  مطرح نیست. نکته اینجاست که از جنبه سازماندهی چه مکانیسمهائی بهتر از هر چیز میتواند در رشد ظرفیتهای دمکراتیکی سهم داشته باشد که از طریق آن اعضا به تفاوتها غلبه کنند، رهبران مهارتهای خود را انتقال دهند (به جای اینکه آنرا مانند سرمایه شخصی ذخیره کنند) و تغییر رهبری را غالبا  امکان­پذیر سازند.  مهمتر از هرچیز لازمست که مباحثه حتی بر سر تفرقه آمیزترین مسائل را  تشویق کرد. مشکل اجتناب از جدل -چه به علت بی صبری، عدم تحمل و چه به علت  اجتناب از مسائل حاد باشد -  باز هم  از جای دیگر یعنی رابطه  تقابل دیالکتیکی اعضا با گرایشات/انحرافات رهبران  که در هم تنیده شده است،  سر بر می آورد.

به دیگر سخن رابطه میان دمکراسی و آگاهی طبقاتی، بخصوص از این زاویه برای طبقه کارگر مهم است  که او را به عامل اجتماعی  تغییرات همه گیر تبدیل میکند. مشابها موثرترین راه برای توسعه و گسترش سازماندهی اتحادیه ای به غیر سازمان یافتگان،  شناسائی ظرفیت دموکراتیک سازی در میان اتحادیه های قدیمی بعلاوه اتحادیه های جدید بعنوان هدف اصلی است. و بدین منظور آنچه اهمیت دارد رشد رهبری به اندازه رشد اعضا است.

البته آن نوع استراتژی رادیکالی که گرز با تبحر از آن برای کارگر سخن میگوید و اینجا در این برهه از زمان خود ما پژواک می یابد،  بی شک سوسیالیستی است. و این استراتژی بخصوص در دوره ای که برچسب ضد سرمایه داری به تظاهراتی مشابه سیاتل و یا واشنگتن فقط توسط موسسات رسانه ای زده نمی شود، بلکه  شرکت کنندگان با آغوش باز آنرا پذیرفته اند، مناسب زمان ماست.  البته نیاز رو به رشدی به تفکر دوباره نه صرفا در رابطه با طبقه،  بلکه همچنین تفکر دوباره در رابطه با مساله تشکیلات سیاسی سوسیالیستی وجود دارد. این نه فقط در میان فعالان سیاسی در جنبش کارگری، بلکه فعالان دیگر جنبشهای اجتماعی نیز که اغلب آنها سالها در کمپین های ائتلافی با هم کار کرده اند، شنیده می شود، و بویژه در میان نسل جدید فعالان جوان که از کمپین های ضد شرکتها و سوِت شاپ­ها (کارخانه­هایی با بهره­کشی مضاعف) و نیز در تظاهراتهای ضد بورژوازی بر علیه جهانی شدن سر بر آورده اند. اما بیگانگی نسبت به سیاستهای حزب باقی می ماند،  هر چند که نیاز سوزانی برای  فراتر رفتن از ائتلافها و کمپینها وجود دارد، یعنی نیاز به  نوعی از تشکیلات که در درون آن این مساله مورد بحث قرار گیرد و رشد یابد که چطور و چگونه  به یک استراتژی  جدی ضد سرمایه داری  خواهند رسید. این سومین عنصر ضروری در استراتژی جدید کارگری است.

در کانادا بحث رفتن بسوی حرکتی تجربی/آزمایشی که "ساختار جنبشی"  نامیده میشود، برآمد کرده  و این نیروی فراوانی برای فعالان ایجاد کرده است. منظور از آن حزب نیست، اما چیزی بیش از نوعی از ائتلاف در میان فعالان جنبش بر سر موضوعات  مشخصی است  که ما  در سالهای اخیر شاهد آن هستیم،. تاکید بلاواسطه،  بر حساسیتی است که از حیث  لحظه تاریخی فعلی یعنی عدم تعین چپ میتواند گذرا باشد: هدف ایجاد فضاها و روندهایی است برای دستیابی جمعی بر سر اینکه چگونه  فعالیت روزمره را با نیاز برای یک سیاست وسیعتر آلترناتیو کارگری ترکیب کرد و این احتمال را افزایش داد که از درون سازماندهی تعهدات مهم به تغییرات رادیکالی که از پیش وجود دارد، از نظر سازمانی چنین انرژی های را انباشت کرد و نه پراکنده ساخت. "ساختار جنبشی"  نه مردم را از ائتلافات گسترده و تشکیلات که در کمپینها برعلیه نهادهای جهانی شده  متمرکز هستند،  دور میکند و نه در جستجوی تضعیف پروژه های انتخاباتی سوسیال دمکراسی می باشد. این پروژه متفاوتی خواهد بود، پروژه ای  بسیار طولاتی تر که در مسیر رشد و توسعه چشم انداز و برنامه ای واقعا جایگزین جهانی شدن نوع نئو لیبرالی و اقدام واقعی جایگرین، جهت گیری میکند،  در اینجا  بویژه، نوع ویژگیهای رهبری و روندهای دمکراتیک و ظرفیت سازی مورد بحث قرار میگیرد. احزاب سوسیال دمکرات امروزه ناتوان از انجام آن هستند، اما مساله اینکه آیا  حزب جدیدی لازم است یا امکان تغییر یافتن احزاب قدیمی وجود دارد ، چیزی است که بهتر است به آینده  یعنی زمانی که ساختار جنبشی به پیش رفته باشد، بسپاریم.  یکی از اقدامات باید این باشد که نوع استراتژی کارگری ای که اینجا ترسیم شد، غنای بیشتری یافته و توسعه پیدا کند و بوسیله اتحادیه ها همچنین سایر جنبشهای اجتماعی پذیرفته شود. اما اینکه چگونه فعالان بیشتری از اتحادیه ها برای پیوستن به این چنین "ساختار جنبشی" آماده شوند، کم اهمیت تر نیست.  زمان آن فرا رسیده است که رهبران محلی کارگری،  حتی رهبران سراسری کارگری در  تلاش برای آوردن آنهائی- که با عدم اعتماد به نفس در محیط صنعتی روبه­رو اند - به  سازمانهای سیاسی سوسیالیستی،  آماده  خطر باشند؛ در کانادا برای اینکه به هر میزانی این تغییرات صورت پذیرد،  قبل از هر چیز باید بار دیگر تغییر بسیار قابل توجهی در فرهنگ جنبش کارگری هم میان رهبران و هم اعضا بوجود آید،  در غیر اینصورت آلترناتیوی وجود ندارد.

البته درهر کشوری دورنمای فرهنگ سیاسی  و سازمانی متفاوت است.  بخشی از ما که در ساختن "ساختار جنبشی" در کانادا تلاش میکنیم  باید از نقاطی مانند برزیل که رهبران کارگری در دو دهه پیش توانستند از چشم انداز موجود استفاده کرده و بسیاری از اعضایشان را در ساختن حزبی از نوع جدید با خود همراه کنند، بسیار بیاموزیم. البته برای درک استراتژی جدید ممکن است که بین شمال و جنوب مقیاس زمانی متفاوت باشد.  برای مثال در السالوادر پس از پایان  جنگ داخلی، یکی از رهبران اصلی اف. ام. ال. ان ( فاراربوندو مارتی ) به نام  فکوندو گواردادو نگران افق زمانی خیلی کوتاه برای انتخاباتی بود که قراراست در پایان این دهه صورت بگیرد. از نظر وی برای همچون هدف دراز مدتی  (که نهایتا در آن گواردادو  بعنوان  کاندیدای انتخاباتی اف. ام. ال. ان انتخاب میشود)  حزب باید خود را آماده کند و از این زاویه این دوره تا انتخابات کوتاه است، و بیشترین امیدی که اف. ام. ال. ان (فاراربوندو مارتی) میتواند در این فاصله داشته باشد حفظ پایه های توده ای کسب شده در زمان جنگ داخلی و تبدیل موثر آن به عضویت در یک حزب توده ای بود. گواردادو دوره میان مدت را تا 2010 ، تعیین کرد، که در طی آن حزب میتواند امید داشته باشد که عضویت بطور بالقوه رشد یافته و چنان عناصر جدیدی به حزب بپیوندند که بتواند بعنوان یک نیروی سیاسی قوی در صحنه سیاسی السالوادوریها  تثبیت شود. وی دوره بلند مدت را تا  2020  مشخص کرد  که در این مدت اف. ام. ال. ان (فاراربوندو مارتی) آن چنان حضور هژمونیکی را در جامعه سالوادوریها تثبیت میکند که انتظار اینکه بتواند بطور واقعی انتخاب شود وجود داشته باشد. اما  قابل توجه است که آنجلا زامورا مدیر وقت برنامه های آموزشی اف. ام. ال. ان ( فاراربوندو مارتی)  به چنین ایده استراتژیک صبورانه ای با بی میلی واکنش نشان داد. البته او خاطر نشان کرد که در صورتی که حزب چنین  مقیاس زمانی ای را بپذیرد، وی می باید  در مورد ترک حزب فکر کند. از نظر آنجلا مردمی که وی  با آنها  در طی جنگ طولانی داخلی کار کرده بود پس از، ازخود گذشتگی های بسیار،  احتیاج به رفرمهای فوری داشتند و او احساس میکرد که نمیتواند در چشمان آنها بنگرد و آن گونه که استراتژی گواردادو نشان میدهد بگوید که آنان باید برای دو دهه دیگر صبر کنند.

استراتژی کارگری که در این مقاله بحث شد، همان درکی است  که گرز در زمینه تجربه در شمال از آن صحبت کرد. افق زمانی صبورانه ای که توسط گواردادو طرح ریزی شده است برای "ساختار جنبشی" جدید در کشور ثروتمندی مانند کانادا بسیار قابل درک است،  اما به وضوح  میتوان دید که چرا کسی به هیچ وجه موافق قابل قبول بودن آن در السالوادر نیست. در عین حال همانگونه که استراتژی دراز مدت گواردادو اظهار میدارد و نیز بسیاری از مقالات در این بخش در رابطه با  طبقه کارگر جنوب روشن کرده اند،  بسیاری از مشکلات مشابهی که کارگران شمال با آن مواجه هستند و نیاز به استراتژی صبورانه دراز مدت  دارد،  به هیچ وجه منحصر به آنان نیست.  برای مثال تبعیض جنسیتی، عدم تحمل، تکه تکه شدن، روند غیر دمکراتیک بسیج، سلسله مراتب که از درون آن " آریستوکراسی کارگری" در هر کشوری ساخته میشود، دیالکتیک سازمانی که از یکسو تسلیم / تن در دادن اعضا را تقویت کرده و از سوی دیگر خود پسندی/خودبینی رهبران را- همگی  مشکلاتی عمومی هستند و برای تغییر بهمان اندازه جنبش کارگری شمال در جنوب نیز زمان لازم دارد. مثال مهم دیگری از جنوب بزنیم: در آفریقای جنوبی در بحبوحه خیزش عمومی رزمندگی طبقه کارگر و اعتماد به نفسی  که با آزادی از سیستم آپارتاید و انتخابات دمکراتیک دولت جدید همراه بود، تکه تکه شدن طبقه کارگر در آنجا  قابل توجه بود. این مساله را میتوان در فقدان ارتباط - و تا حدی فقدان نگرانی-  در میان آن بخش از فعالان در اتحادیه کارگران فلزکار ( ان. یو. ام. اس. آ ) مشاهده کرد که  نه فقط با 7000 پرستار سیاه پوستی  که در شرق کیپ در سال 1995 بدلیل اعتصاب اخراج شدند ( بوسیله نخست وزیر کمونیست آن استان )، بلکه حتی  با کارگران اعتصابی شهرداریها در ژوهانسبورگ در همان سال؛ همبستگی نشان ندادند. البته این تکه تکه شدن بین اتحادیه های بخش دولتی و بخش خصوصی، در شمال رسوائی و بدنامی به بار آورده است،  با این وجود بسیار آشکار است که در چنین لحظه تاریخی بویژه در جنبش کارگری  شاید  بیش از هر زمان دیگر باید  شاهد زنده اقدامات عملی همبستگی بودیم نه فقط شعار.

 تامل در رابطه با مسائل مطرح شده را برای رسیدن به نتیجه گیری و به بعد چهارم استراتژی جدید کارگری یعنی انترناسیونالیسمی جدید لازم داریم. اما در این برهه از جهانی شدن، انترناسیونالیسم برای طبقه کارگر به چه معنی است؟  واقعی نیست اگر وانمود کنیم که مشکلاتی که عمیقا در جنبش کارگری وجود دارد و ضعف هر جنبش کارگری ملی را بازتاب میدهد،  بطور سحرآمیز و بنحوی از طریق چانه زنی جمعی فرا ملی با کمپانیهای چند ملیتی و کمپین های انترناسیونالیستی علیه ارگانهای سیاسی جهانی شده حل خواهد شد. از این نظر سام گیندین درست میگوید هنگامیکه اظهار میدارد :

ارگانهای بین المللی کارگری میتوانند کمکهای سازنده ای به مبارزات ما کنند. آنها حاملان مفیدی برای مبادله اطلاعات و تجزیه و تحلیل و بسیج اقدامات همبستگی و حمایت هستند. اما محدودیت آنها  باید برای ما روشن باشد. همآهنگی بین المللی استراتژیکی به قدرت جنبش کارگری ملی بستگی دارد.  بعنوان مثال چه نوع انترناسیونالیسمی میتوانیم در ایالات متحده آمریکا، مکزیک و کانادا انتظار داشته باشیم  در صورتیکه جنبش کارگری آمریکا هنوز نتوانسته باشد جنوب خودش را سازماندهی کند، اگر جنبش کارگری مکزیک در درون یک کمپانی مثل جنرال موتور،  اتحادیه های عمومی در مناطق کاری مختلف نداشته باشد، و یا اگر جنبش کارگری کانادا قادر نشده باشد دستآورد بزرگی در پیشرفت سازماندهی در بخشهای خصوصی خود بوجود بیآورد.

بی معنی است اگر وانمود کنیم در جنوب به همان اندازه شمال غیر از مبارزه طبقاتی بسیار  برنده در سطح هر دولت چیزی دیگری میتواند صفحه سیاسی جهان را تغییر دهد. بدون شک ایده اینکه بدون تغییرات بزرگ در تعادل نیروهای طبقاتی در دولتهای پیشتاز سرمایه داری،  کمپین برای اصلاحات در آی. ام. اف و بانک جهانی و یا حتی آی. ال. او بتواند به جائی برسد بی معنی است. ازبین رفتن این توهم که جهانی شدن دولت ملی را تغییر داده است از این جهت دارای اهمیت است که ما را قادر به درک برعهده گرفتن مسئولیت  رابطه پیچیده سرمایه بین المللی با بورژوازی خودی توسط دولت میکند.  درک اینکه دولتها این کار را بطریقی انجام میدهند که هنوز خصیصه های مبارزه طبقاتی و اشکال ایدئولوژیکی انعکاس دهنده آن بطور مشخصی،  ملی باقی میماند،  حتی در شرایطی که آنها بطور فزاینده ای تحت نفوذ روابط تعیین شده در سطح  جهانی هستند و خود را در درون آن توضیح میدهند. هوگو رادیک بدرستی اشاره میکند که "عدم تقارن بین کار و سرمایه درسطح فراملی کارگران را بجای یک ستیزه جوی فعال بیشتر عامل غیر فعال جهانی شدن میسازد. اما اگر این طور است،  عمدتا بدلیل عدم تناسب  قدرت میان سرمایه و کارگر در سطح ملی است و بدون تغییر در این سطح نمیتوان آنرا تغییر داد. رادیک همچنان خرسند است که بن بست "رقابت مترقی"  خود هنوز شاهد و نمونه دیگری از "شکست خود ناسیونالیسم مترقی است". اما اینجا پاسخ اصلی میتواند  تغییر روابط طبقاتی در سطح ملی باشد. او اینگونه تشخیص میدهد که تا آنجائی که کارگر بعنوان شریک کمکی بورژوازی ملی راضی بماند - و به بیشتر از آن قادر نباشد -ناسیونالیسم نمیتواند پیشرفته تر از این باشد. بورژوازی ملی برای ترسیم یک دوره رشد و توسعه  فراتر از آنچه که بوسیله امپریالیسم مسلط در این رابطه تعیین شده، هیچ منفعتی ندارد (البته  بجز چند استثناء ) و ناتوانی روزافزون خود را نشان داده است.  چنین همکاری ای بهیچ وجه دیگر عرضه نمیشود. و  دقیقا از اینجاست که  استراتژی جدید برای کارگر چنین اهمیت و مسئولیتی دارد.

 

اگر انترناسیونالیسم  به عنوان یک آلترنانیو و یا جایگزین برای ایجاد تغییرات مورد نیاز در سطح ملی درک شود، نتایج در صورت  فاجعه بار نبودن، میتواند منفی باشد. آن نوع  فراخوان ها  برای اتحاد طبقه کارگر جهانی، کارآئی چندانی نمیتواند داشته باشد،  همانگونه که در آغاز در سال 1914 بطور فاجعه باری روشن شد،  اغلب  به جای همبستگی و درک موثر فراملی،  همواره شعارها تند و هیجان انگیز بوده است.  تلاش تا حد ممکن در یادگیری از دیگران در رابطه با محدودیتها و امکانات مبارزه- که هنور بطور اجتناب ناپذیری زمینه محلی دارد - موثرترین انترناسیونالیسم برای هر جنبش کارگری در این مرحله می باشد. وقتی شهردار پورتوالگره برای گفتگو در باره بودجه خلقی" دمکراتیک  حزب کارگران برزیل اداره کننده این شهر به تورنتو می آید.  در جلسات  تجمع  (کومیونتی) که روند بودجه مردمی را میسازد،  نیاز کمتری به بروشورهای زرق و برق دار طراحی شده  برای متقاعد کردن کوکا کولا به سرمایه گذاری در آنجا است، به جای آن لازم است که با جزئیات بیشتری توضیح داده شود که چگونه کارگران هستند  نه عوامل املاک و بساز و بفروشها که در روند ساختن بودجه مردمی تفوق دارند : این چیزی است که ما در کانادا نمیدانیم چگونه آنرا تضمین کنیم. و هنگامیکه اتحادیه گرایان کانادائی و روشنفکران چپ به خارج از کشور میروند و در باره اتحادیه و ائتلاف جنبشهای اجتماعی  برای سازماندهی یک روز اعتصاب عمومی در مسیر شهرهای انتاریو  صحبت میکنند،  لازم است که آنها  در رابطه با تنشها و اختلافاتی  که این بسیج مهیج را بزودی با ناله و فغان به انتها میرساند، صادق و سرراست باشند.

در واقعیت آنچیزی که مورد نیاز است نوعی انترناسیونالیسم است که فضا را برای مبارزات طبقه کارگر در هر کشور مستحکم کرده و به ساختن منابع و مواد استراتژیک کمک میکند. در این رابطه جنبشهای کارگری در شمال در دو دهه آخر قرن بیستم در میان دیگران بسیار مدیون  حزب کارگران در برزیل و کوساتو در آفریقای جنوبی برای دادن الهام دادن و ارائه راهنمائیها در رابطه با رشد و توسعه استراتژی جدی برای کارگران هستند.  ما در جنوب میتوانیم این دین سیاسی را از این طریق بپردازیم  که با تمام نیرو پشت کمپین هائی که تلاش میکنند دولتهای پیشرفته سرمایه داری را متعهد به سیاست  لغو بدهی های مالی جهان سوم کند، بایستیم: این عملی ترین رفرم فوری است که امروزه میتوان از موسسات جهانی شده بدست آورد.  ما  حتی میتوانیم دین سیاسی خود را بیشتر با کار در جهت تغییر دراز مدت فرهنگ طبقه کارگر در کشورهای ثروتمند سرمایه داری بپردازیم، در این صورت اتحادیه ها  بطور واقعی میتوانند بجای " قرار دادن کارگران بعنوان طبقه ای در منتها الیه /دم  جامعه مصرفی"  کارهای بیشتری انجام دهند.  جدا از بهسازی زیست محیطی، آنچه که در اینجا تحکیم میشود احتمال رشد نوعی انترناسیونالیسم است که به  تنهائی توزیع  مجدد مادی گسترده از کشورهای ثروتمند به کشورهای  فقیر را- که هر آلترناتیو پیشروی در برابر سرمایه جهانی باید متضمن آن باشد-  اجازه خواهد داد.

 

  طبقه کارگر جهان تغییر یافته است و جنبشهای کارگری جهانی با آنها تغییر خواهند یافت. شکی نیست که بزرگترین چالش این خواهد بود که چگونه "همبستگی کارگری" را در این برهه از جهانی شدن دوباره ابداع کرد. بدست آوردن حمایت و پشتیبانی بین المللی برای مبارزات محلی بهمان اندازه مهم و البته مهمتر از هر وقت دیگراست. اما  همچنین بررسی بسیار علنی ، باز و تیز  ضعفهای هر جنبش و مشکلات مداوم آن باید از نظراستراتژی کانون بحث فراملیتی باشد. این مساله بویژه اکنون مورد نیاز است  برای اینکه پیشروی ها و یا شکست-  کارگران و متحدینش در هر منطقه بیش از هر زمان دیگر تاثیر خواهد گذاشت و نمونه و سرمشق خواهد بود. در این برهه از جهانی شدن، از درون همگرائی و همآهنگی مبارزات و فشارهای ملی است  که استراتژیهای موفق برای کارگران در سطح بین المللی تاثیرات قابل توجهی خواهد داشت. اگر کارگران بخواهند از میان مبارزات بسیار عظیم مردمی ای  که امروزه در سراسر دنیا شاهد آن هستیم اعتماد به نفس و ظرفیتهایی برای ساختن فردای بهتر را  رشد دهند، درک از  انترناسیونالیسم جدید کارگری مورد نیاز است