جنبش کمونیستی، تشکل توده ای و دو خطای انحرافی ناصحیح

سخنی با رفقا:

غالبا ما کمونیستها از جمع آوری، سازماندهی و متشکل کردن نیروی انقلاب درک بسیار محدود و تقلیل گرایانه ای داریم، و به طور عمده در یک مفهوم عملی(عملگرایانه): با در نظرگرفتن تلفیق کار علنی و مخفی، از مردم زحمتکش انتظار داریم که چه وظایفی را انجام دهند؟

ما کمونیستها نیاز داریم همواره یک کمونیست باشیم و مانند یک کمونیست حرکت کنیم، و در نظر داشته باشیم که تئوری به عنوان عامل دینامیک(پویایی) ایدئولوژی کمونیسم می باشد. به این مفهوم که:

در واقع تئوری به این خاطر عامل دینامیک (پویایی) است،زیرا! اینکه چگونه ما ایدئولوژی و چشم انداز جهانی مان را تغییر می دهیم؟ اینکه چگونه می توانیم درک خود را حتی  از یک سوال مشخص تغییر دهیم( و یا وقتی در ارتباط با یک واقعه عنقریب قرار می گیرم) و چگونه می توانیم حتی احساسات خود را در مورد همه چیز تغییر دهیم؟ در این مورد کمی بیشتر فکر کنیم: که چگونه می توانیم در واقع حتی احساسات خود تغییر دهیم؟ این کار را تنها  از طریق یک راه حل متفاوت رادیکال برای درک پدیده ها و حقیقت عینی می توانیم انجام دهیم، به خصوص اگر ما فردی باشیم که  تلاش دارد همواره مانند یک دانشمند علم جامعه شناسی(که طبعتا به مسائل به طریق علمی برخورد کند) علمی برخورد کند، یعنی تلاش کنیم با رویکردی علمی به آن نتایجی که برای رسیدن به آنها در طول مبارزه در برابر خود قرار داده ایم، دست یابیم.

 

در حال حاضر، از نظر رابطه بین تئوری و پراتیک(عمل)، دو خطا و یا انحراف اساسی وجود دارد که می تواند ما را به زمین زده و از چاله ای به چاله ی دیگر و سرانجام به چاه عمیقی که راه گریزی از آن نیست، بیندازد. آنچه که در این دو اشتباه(خطا) انحرافی مشترک است جدا کردن تئوری و پراتیک انقلابی از یکدیگر می باشد.


خطای اول در اصل یک خطای اسکلستیسم (مدرسه و دانشگاه گرایی، ملا نقطی و به یک کلام کرم کتاب داشتن- صرفا و صرفا خواندن کتاب های کلاسیک م-ل-م) است. به این مفهوم که مطالعه تئوری به یک روش اکادمیکی که از پراتیک کاملا جدا و از کار مفیدِ کمونیستی برای تغییر جهان طلاق گرفته، تقلیل می یابد. اگر در دهه اول بعد از پایان موج انقلابات کمونیستی در قرن بیستم با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی( بامرگ مائو در سال 1976 و فروپاشی نظام سوسیال امپریالیسم شوروی در سالهای 1989 تا 1990) و یورش ضد انقلاب نظام سرمایه داری-امپریالیستی در عرصه جهانی (علیه جنبش کمونیستی بین المللی) تاثیرات مخرب و واقعی خویش را نیز از جمله بر جنبش انقلابی کمونیستی ایران نیز گذارده بود تا آنجا که برخی آنچنان مذهبی وار، جدای از پراتیک تغییر جهان و بطور دگماتیک به خواندن تمام آثار مارکس و انگلس، لنین و مائو پناه برده بودند(اثرات چنان انحرافی در اساسنامه های احزاب و گروه های منتسب به جنبش کمونیستی نسل قدیم از بین نرفته است و برداشتهای دگماتیکی و کپی برداریشان کماکان وجود دارد و از آن گسست نشده است) تا جایی که، امروزه و در شرایط کنونی چنان انحرافی به صورت ناخالصِ نوینِ دیگری خود را بروز داده و دوباره سر بلند کرده است  که می توان آن را به صورت "آموختن مناظره ها" نامید که تئوری را به عنوان نوعی از "راز معبد دانش" که حافظ و جایگزین یک شیوه زندگی "کمونیستی" است تقلیل می دهد؛ و این انحرافی بسیار خطرناک است.

 

انحراف و خطای دیگری نیز وجود دارد که پراتیک(یا عملگرایی) را بالا تر از تئوری و مقدم بر آن قرارمی دهد، و یک راست به چاله چوله نظریه "عمل؛ عمل؛ و عمل کردن" یا  "عمل کردن، اعمال نیروی عملی و کار عملی" سقوط می کند؛ و یا چنان انحرافی بخش دیگری از رفقا را اساسا آنچنان به انجام کار عملی و صرفا پیش برد وظایف عملی سوق می دهد که ناگزیر به غفلت در و به فراموش کردن نقش تئوری به عنوان راهنمای عمل نه تنها بطور فوری، اما در یک مفهوم کلی می کشاند. به نوعی می توان گفت که عدم توازن دینامیک بین این دو(تئوری و پراتیک)،نیروها را مداوماً از این سمت ترازو به سمت کفه ی دیگر ترازو می کشاند و بدینترتیب هر چند نیروی تغییر جایگاه داده در ابتدای امر احساس رضایت از سنگینی وزنه خود می کند، ولی در نهایت و در برخود به واقعیت پوچ کفه دیگر ترازو، یا سرخورده و یکجا نشین و یا سیر باطل را در پیش می گیرد.

 

در شرایط کنونی از میان این دو انحراف در درون جنبش انقلابی کمونیستی، در محافل واقعا مترقی و رادیکال و در جامعه به طور گسترده تر، این روند انحرافی دوم یعنی کم بهایی دادن به نقش تئوری و ارتباط دیالکتیکی اش با پراتیک، به مراتب بیشتر است.

 

و هم اکنون این یک مشکل واقعی پیشاروی جنبش کمونیستی و بخصوص جنبش مائوئیستی است. چرا که اولا، درکِ نظری افراد حتی بر درجه و حدت انگیزه ی آنها که طبق آن  خواهان پیشبرد عمل انقلابی به اشکال مختلف هستند، و درک شان را از اینکه چرا انجام عملکرد انقلابی مهم است و در چه جای مناسبی قرارخواهد گرفت، تحت تاثیر قرار داده و خواهد داد.

 

با این حال و اساسا، اتکاء و چنگ زدن به تئوری انقلابی برای افرادی که می خواهند درکشان بطور کلی بر یک پایه علمی عمیق تر در مورد نیاز، احتمال، اساس، راهبرد، روش، مسیر و اهداف انقلاب استوار باشد، ضروری است.

 

بنابر این آن دو خطای(اشتباه) بسیار مضر فوق الذکر می تواند ما را در تقابل با درک رابطه دیالکتیکی میان تئوری و پراتیک در روند جمع آوری نیروهای انقلاب کمونیستی، و ساختن هسته ای انقلابی سرخ قرار دهد. و یک بار دیگر، هر دو این خطاهای انحرافی به قطع ارتباط تئوری از پراتیک بدین گونه منجر می شود که:

 

1. اگر مانند افرادی عمل کنید، چنین معتقد و منتظر باشید که: «تا زمانیکه از طرف فرد مسلط بر همه چیز همچون "عالم دانایی" که کاملا بر تئوری انقلابی مسلط باشد و بطور خاص به سنتزنوین کاملی از کمونیسم برای پیشروی دست یافته شود، واقعا نمی توانید کمکی و یا نقش معنا داری در جنبش برای انقلاب کمونیستی بازی کنید. چنین جهت گیری اشتباه، غیر علمی، و واقعا مضر است، و ما را از شکستن شکاف مرگبار بین اینکه در حال حاضر چقدر نیروی انقلابی کوچک و تا حد زیادی بی ثمری هستیم و نیازمان به بزرگ شدن و از اثر مفید کمونیستی گذاشتن مان باز داشته و جلوگیری می کند. به طور خلاصه، ما با چنان نوع تفکر و رویکردی هرگز قادر نخواهیم شد هزاران هزار نفر را به صف مقدم مبارزه آورده، به جهت گیری و آموزش هزاران نفر به طریق انقلابی در حالی که باید در میان میلیونها نفر نفوذ کنیم و قلبشان راتسخیر نماییم، دست یابیم.

 

 2.  به عنوان یک کمونیست و بخصوص مائوئیست انقلابی به این شیوه عمل کردن که تو گویی تا زمانیکه مردم "در اطراف مان" هستند(کدام مردم!)، "مثل ما با رژیم مخالفند" و "این جا و آنجا کارهایی را انجام می دهند"(چه کاری، با چه رویکردی و با چه چشم اندازی و بر مبنای کدام منافع طبقاتی!)، به این مفهوم است که واقعا برای این کمونیستها ضرورت مسلح شدن به تئوری انقلابی و بطور خاص سنتز نوین کمونیسم باب اواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا جا نیفتاده است. با چنان نوع تفکر و رویکردی ما هرگز قادر به پیشروی به سمت جلو(تو بخوان آینده)، جلب، سازماندهی و آموزش هزاران نفر به طریقه ی انقلابی برای نفوذ در میلیون ها نفر نخواهیم بود، و تنها ممکن است برای مدت زمان معینی برخی از افراد را جلب کنیم، اما نمی توانیم آنها را به چنان موقعیت و سطح آموزشی به طریق واقعا انقلابی برسانیم. و دیر یا زود آنها به احتمال قوی دیگر "در اطرافمان" برای  "این جا و آنجا کارهایی را انجام دادن" نخواهند بود.

 

سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان: سامانی برای پیشروی و گسست از در جا زدن و به بقایای  گذشته تبدیل شدن

 
در مورد سنتز نوین برخی از رفقا ممکن است بگویند «خود سنتز نوین، ساخته و پرداختگی و بسط کامل نشده، و به همین تعبیر هنوز نوپاست.» اما باید توجه کنیم خیلی از جوانب اساسی آن بطور شفاف تبیین و بیان شده است. جهت گیریش صحیح است. نوپاست و هنوز در سطح وسیع جنبش کمونیستی جا نیافتاده است ولی بر مبنای همان متدولوژی علمی که از طرف مارکس تبیین و ارائه شد، بنا گشته و سامان یافته است. آیا من و شما و مائوئیستهای انقلابی می خواهیم به بسط و هر چه عمیقتر شدن همه جانبه آن کمک کنیم. اگر انگلس ،لنین و مائو نظریات و کشفیات درونی سرمایه داری و بدیل آنرا (کمونیسم) توسط مارکس را تبلیع، ترویج نمی کردند، در بسط و عمیقتر شدن آن تلاش نمی کردند و آنرا در پراتیک روزمره به کار نمی بردند، دو انقلاب کمویستی در قرن بیستم  اتفاق نمی افتاد و اساسا طبقه ما از تجربه انقلاب شوروی و چین محروم بود.

 

ما همواره باید مانند یک کمونیست انقلابی برخورد کنیم، با متدولوژی و رویکرد علمی، با تکیه بر تئوری به عنوان راهنمای عمل و عامل دینامیک ایدئولوژی کمونیسم، به پیشروی جدی انقلاب کمونیستی یاری رسانیم.

نه اینکه در فلان بحث و جمع به خاطر اینکه دیگران ما را قبول داشته باشند با هر گفته ی ناصحیح و غیر علمی که اساسا صحیح نیست احسن الله گفته و با آن سازش و دمسازی کنیم...

 

این صحیح نیست که یک جا لیبرال (همچون "چپ نوین" رفرمیسم) بشویم جای دیگر دمکرات و در میان رفقای کمونیست "کمونیست"!

اگر امری را قبول داریم و برایمان جا افتاده است پس باید آنرا همواره تبلیغ کنیم ...اگر جا نیفتاده است باید با متدولوژی علمی کشف حیققت به آن دست یابیم ... که البته اشتباه هم خواهیم کرد ولی مهم این است که با سلاح نقد کمونیسم انقلابی از اشتباهات خودمان جمعبندی کنیم... و از آن گسست نماییم.

رفقا، نگارنده این مطلب خود را به لحاظ تئوریک در سطح مارکس یا لنین  و یا مائو و باب آواکیان نمی داند... همه ی مارکسیستها، بلشویکها و مائوئیستهای در زمان مارکس، لنین و مائو و تا هم اکنون .. نیز نه لنین بودند و نه مائو و نه باب اواکیان... ولی همه کادرهای آن دو حزب به فرایند آن انقلاب کمک های فنا ناپذیر حیاتی کردند و جانفشانی های زیادی باری پیشروی انقلاب کمونیستی نمودند... در غیر اینصورت اگر آنها نبودند و به مبلغین و مروجین آن تئوری ها تبدیل نمی شدند.... انقلابی نه در روسیه تزاری و نه در چین صورت می گرفت. 

 

مسئله اصلی درک ضرورت و امکان انقلاب کمونیستی بطور علمی است. اینکه ما کمونیستها و به خصوص مائوئیستهای انقلابی برای راه اندازی انقلاب کمونیستی چقدر جدی هستیم، و عمیقا ارتباط دیالکتیکی بین تئوری و پراتیک را درک کرده ایم... نکته اساسی هم همین است، گل همین جاست ... همین جا برقص.

 

برهان عظیمی

هجدهم خرداد ۱۳۹۳ برابر با هشتم ژوئن ۲۰۱۴