اعضا و بوروکراسی اتحادیه­ها

(بخش اول)

 

 

رالف دارلینگتون

برگردان آزاد نسرین ابراهیمی

 

 

مشکل اساسی که انقلابیون سوسیالیست بریتانیا  در حال حاضر در رابطه با اتحادیه ها  با آن مواجه اند فاصله عظیمی است که میان نارضایتی  کارگران از ریاضت اقتصادی و حمله به دستآوردهای آنها  از یکسو و فقدان اعتماد به نفس توده های اتحادیه  برای درگیر شدن در مبارزه  بدون تکیه به بوروکراسی اتحادیه ها از سوی دیگر است.   متاسفانه نتیجه  این است که در مجموع سطح مبارزه کارگران پائین باقی مانده است.  با وجود این واقعیت که از زمان اجرای سیستم ریاضت اقتصادی  گروهها ی مختلف کارگری در مبارزات  محلی و سراسری  درگیر بوده اند، اما الگوی مقاومت  بجای این که هر چه بیشتر عمومی شود افزایش اعتراض عینا به لحاف چهل تکه شبیه شده است.  اینکه چرا سطح مبارزه به این میزان نازل رسیده، نمیتوان آن را در تغییرات ساختاری عینی در سرمایه داری و یا تضعیف توانائی  طبقه کارگر در مقاومت  بدلیل تغییر الگوی اشتغال جستجو کرد، بلکه  باید در نقش عامل ذهنی یعنی رهبران اتحادیه ( و حزب کارگر) و سرشت عینی  رابطه هم اکنون موجود میان بوروکراسی اتحادیه و توده های اتحادیه سراغ گرفت.

 

این سخن البته بدین معنی نیست که  بسادگی  علت را در انفعال لایه کوچکی از رهبران اتحادیه و برانگیخته  شدن نارضایتی توده  اعضا از آنها و یا بر خلاف آن سالها شکست و عقب نشینی و تضعیف روحیه کارگران دانست .

 

در حقیقت شواهدی زیادی وجود دارد که نشان میدهد هنگامیکه بوروکراسی اتحادیه را هدایت  میکند، بسیاری از کارگران آماده نبرد اند و شور و اشتیاق هزاران کارگر در پاسخ  به فراخوانهای رهبری از تظاهراتهای تی. یو. سی گرفته تا  اعتصابات،  این را به خوبی نشان میدهد.  فراخوان رهبران برای اقدام به عمل، فضا را برای رشد اعتماد به نفس توده اعضا و رشد و توسعه سازماندهی باز میکند. بعلاوه  اقلیت تندروتری شاید یک سوم  فعالین در بعضی اتحادیه ها  وجود دارند که از سرعت آهسته اقدامات مقامات اتحادیه خسته و ناامید شده و منتقد آن به شمار میروند و میخواهند از آنچیزی که آنها پیشنهاد میدهند بسیار فراتر بروند. این را میتوان از 36 درصد رایی که برای جری هیگ، از جناح چپ برای دبیر کلی اتحادیه جنرال یوناتید درمقابل مک کلوسگی دادند، مشاهده کرد. تنشهای مشابه در سایر اتحادیه ها مثل  اتحادیه خدمات عمومی و تجارت (پی. سی. اس) ، اتحادیه کارگران ارتباطات (سی. دبلیو. یو), اتحادیه دانشگاه و کالج­ها (یو. سی. یو) و دیگراتحادیه ها گواه این مدعاست.

 

بوروکراسی اتحادیه بارها و بارها  پتانسیل تشویق به اقدام را به هدر داده است،  به عنوان مثال از کوتاهی و قصور در مبارزه  برای حقوق بازنشستگی عمومی در سال 12-2011  گرفته تا عقب نشینی در گردنگموت در سال 2013  تا سایر مبارزات دیگر. و یا فقط بطور نیم بند اقدام به سازماندهی کردند،  در حالیکه در مقابل حملات دولت و کارفرماها میتوانستند  مقاومت  کرده و به بازسازی قدرت اتحادیه در این روند  کمک کنند. بعضی از رهبران اتحادیه حتی نمیخواهند بجنگند یا اعتقاد دارند که اقدام به اعتصاب حتی در مقیاس 30 نوامبر 2011. نمی تواند پیروز شود؛ آنها  با چشم اندازی بدبینانه بر آماده نبودن کارگران برای جنگیدن  پافشاری میکنند.

 

مشکل اساسی این است که وقتی رهبران اتحادیه  در فراخوان به اقدام کوتاهی میکنند یا شکل محدودی از اقدام را سازماندهی  کرده  و در اولین فرصت ممکن عقب نشینی میکنند، ازسوی توده های اعضا اتحادیه اغلب با عکس العمل نازلی مواجه میشوند.  در حالیکه که ما دوست داریم  که شاهد جنبش رزمنده توده های اتحادیه  مستقل از بوروکراسی اتحادیه ها باشیم،  اما واقعیت موجود این است که توده های اتحادیه فاقد اعتماد به نفس برای اقدام بدون رهبران هستند، و فعالین حاضر در صحنه نیز  قادر نیستند این فاصله را پر کنند.  این به چه معنی است؟ واقعیت اینست که اگر مبارزه ای شکل بگیرد و اگر صورت گرفت  چگونه رشد می­کند،  مقامات مسئول اتحادیه از اهمیت برخوردار دارند، علیرغم میل ما چه دوست داشته باشیم و چه نه.

این موقعیت، بطور اجتناب ناپذیری برای انقلابیونی  که تمام  سنت سیاسی شان بر پایه تاکید بر توده های اتحادیه و انقلاب سوسیالیستی از پائین بنا شده  است عمیقا نا امید کننده است، و بر این بحث بنیادی تاکید میکند که با  توجه  به کوتاهی رهبران اتحادیه  در شناخت مسئولیت کلیدی شان و فقدان اقدام هماهنگ سراسری نباید آنها را بدون تنبیه رها کرد.

البته از همان آغاز  بوجود آمدن اتحادیه ها  بین سوسیالیستها این مباحثه وجود داشت که چگونه با رهبران اتحادیه که در هدایت کارگران کوتاهی میکنند برخورد کنند  و یا پیشاپیش  جلوی کارشکنی آنها را  سد کنند.  نویسنده در این مقاله نگاهی دوباره به تحلیل مارکسیستی حزب سوسیالیست کارگران  در رابطه با سرشت جدلی اتحادیه گرائی و مفهوم چند بُعدی روابط درونی " اعضای عادی " در برابر " بوروکراسی اتحادیه" می اندازد، با در نظر گرفتن پویایی بوروکراسی (از جمله مقامات رسمی چپ گرا) و سازمان نمایندگان اتحادیه ها در محل کار و رابطه بین توده ها و بورورکراسی. سپس مقایسه محدودیتهای تاریخی  استراتژی جایگزین و جهت گیری  برخورد های اخیر  به مساله " توده های عادی اتحادیه" و به دنبال آن  تنشهای متضاد و کاتالیزور موجود  برای مقاومت کارگری میان  توده ها با دستگاه اداری اتحادیه را با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار میدهد.

 

بوروکراسی اتحادیه

 در سرشت و طبیعت اتحادیه تناقض بزرگی وجود دارد که  مقاومت طبقه کارگر علیه سرمایه داری را هم بیان میکند وهم  محدود میکند/باز میدارد: اتحادیه در آن واحد هم عامل تضاد و هم  تطابق با قدرت سرمایه داری است.  یک عامل بسیار مهم در این شرایط، نقش بوروکراسی اتحادیه است،  دستگاهی دائمی از مقامات اتحادیه ای که متخصص مذاکره برای  شرایط مصالحه میان کار و سرمایه اند و موقعیت اجتماعی بی همتائی را با منافع، چشم اندازها و منابعی متفاوت و بعضی اوقات متضاد با بخش عمده توده اعضائی که نمایندگی میکنند، اشغال میکنند.  اینکه چرا مقامات تمام وقت اتحادیه در رابطه با مبارزه کارگران اغلب تمایل به برخورد به این شکل محافظه کارانه و روش محدود کننده دارند، ترکیبی از عوامل عینی و ذهنی به توضیح  آن کمک میکند.  این مساله هیچ رابطه ای با ضعف فردی ( بی لیاقتی، حفظ شغل، فساد) رهبران اتحادیه ندارد، بلکه ریشه اش دقیقا در سرشت شغلشان است.

 

اولا مقامات اتحادیه موقعیت اجتماعی منحصر به فردی را اشغال میکنند که با موقعیت کاری توده اعضائی را که نمایندگی میکنند متفاوت است. توده اعضا مجبور به فروش نیروی کارشان به کارفرما هستند و منفعت بلاواسطه آنها بستگی به  این دارد که اطمینان حاصل کنند که حداکثر بازده ممکن را برای فروش نیروی کار خود بدست می آورند. در مقایسه، مقامات تمام وقت اتحادیه، در حالیکه آنها نیز وابسته به مزد هستند، اما  این چیزی است که از اتحادیه  اخذ می شود، نه از کارفرما.  از اینرو آنها در تداوم کارمزدی و سیستم  اقتصادی سرمایه داری از منافع معینی برخوردار هستند، نظامی که در آن  اتحادیه ها کارکرد خاصی دارند و معیشت و  منافع مقامات اتحادیه وابسته به آن است،. هر چه مبارزه وسیع تر و رزمندگی توده کارگران بیشتر باشد ، شکاف میان مقامات اتحادیه و توده آن بیشتر است . در شرایطی که  اعتصاب توده ای از پائین به حرکت در آید (برای مثال بر علیه هم کارفرما و هم سیاستهای دولت) میتواند برای کارگران چشم انداز تغییر جامعه را در بر داشته باشد،  و برای مقامات اتحادیه میتواند تهدیدی به شمار آید.. بنابراین محدودیت مقامات اتحادیه را باید از طریق موقعیت اجتماعی آنها تبیین کرد.

 

دوم، عملکرد چانه زنی اتحادیه،  وظیفه بوروکراسی بعنوان میانجی میان سرمایه و کارگر است. با وجود این واقعیت که اتحادیه ها  نهادی جمعی اند  که از طریق آن کارگران میتوانند امتیازات صاحبان کار را به چالش بطلبند، مقامات ممتاز و تمام وقت اتحادیه در معرض فشارهای نسبتا قوی برای نگه داشتن اعتماد طرف مورد مذاکره کننده شان هستند( با وجود اینکه آنها شکایات اعضایشان را ابراز میدارند).  هر درگیری را به عنوان یک "مشکل "  در نظر میگیرند که باید در درون چهارچوب تعریف شده  در شیوه تولید غالب سرمایه داری حل شود، و از اینرو غالبا اعتصاب را به عنوان اختلال در چانه زنی مداوم  ارزیابی میکنند. به این دلیل است که اغلب آنها بعنوان مدیرانی که نارضایتی را  مهار کرده، مبارزات کارگران را محدود کرده و اعتصاب را به طریقی که برای منافع توده ها  و آرمانهایشان مضر است با مصالحه و سازش به پایان میرسانند. بعلاوه همانگونه که رزا لوکزامبورک استدلال میکند: حفظ ماشین اتحادیه ( ستاد فرماندهی، مراکز، مالی و تشکل  ) بطور موثری "پایان دادن به خودی خود" است که به مقاومت در مقابل اهداف و اقداماتی ( مثل اعتصاب فعال رزمنده ) که " فشار خیلی زیاد وارد میکند"  و یا باعث  خشم زیاد کارفرماها و دولت است، منجر میشود.

 

بنابراین در طی 30 سال گذشته، قوانین کاری در بریتانیا  با هدف قرار دادن پاشنه آشیل مقامات اتحادیه و تهدید به اینکه اقدام اعتصابی غیر قانونی منتهی به احکام دادگاه، زیان دهها میلیون پوندی، ضبط صندوق مالی اتحادیه خواهد شد، این  نتیجه را در بر داشت که بوروکراسی اتحادیه بارها تهدید به اقدام  خود را پس بگیرد.  

 

سوم، منافع مادی ای که مقامات اتحادیه از آن بهره مند هستند بسیار قابل توجه است.  دبیران کل­ بزرگترین    پانزده اتحادیه  انگلیس نسبت به اعضایشان حقوقهای بسیار بالائی دریافت میکنند. در حالیکه  منافع مالی ضرورتا و بخودی خود به محافظه کاری نمی انجامد، اما اقدامات توطئه گرانه درگماردن مقامات اتحادیه در جایگاههای/محیط های اجتماعی متفاوت از توده اعضا  صورت میگیرد. حتی با وجود دشوار بودن شغل مقامات اتحادیه، ساعتهای طولانی کار،  دور بودن از خانه،  اما در مجموع  شغل و حقوق ( نسبتا ) امن شان در مقایسه با حقوق پائین و شرایط سخت زندگی اغلب اعضا در تقابل است. در اثر این مجموعه شرایط اجتماعی، آنها شدیدا تحت تاثیر جذب برخی ازدیدگاههای کارفرمایان، قرار میگیرند.

 

چهارم،  جدائی  سنتی فعالیتهای "اقتصادی" و "سیاسی" در جنبش کارگری بریتانیا روند  محدود کردن کارگران به مبارزه در محدوده ای  تنگ از سوی  بوروکراسی اتحادیه را تقویت کرده است. وفاداری به حزب کارگر بویژه هنگامیکه در قدرت است،  وزرای دولتی را تشویق میکند تا به مقامات اتحادیه برای جلوگیری از  اقدامات مبارزاتی فشار آورند تا  دولتشان را زیر نگیرند. مقامات اتحادیه بدلیل موقعیت اجتماعیشان بیشتر از توده های عضو مستعد پذیرش این فشارها هستند. اما حتی هنگامیکه حزب کارگر دولت را در اختیار ندارد  با این توجیه که این مساله کارگران را "غیر مسئول" نشان میدهد و به چشم انداز انتخاباتی صدمه میزند قادر به فشار آوردن بر آنها در جهت  فاصله گرفتن از اقدامات اعتصابی و سیاستهای چپ می باشد.  هر چند اغلب تنش میان اتحادیه ها و حزب کارگر وجود داشته است ( برای مثال اخیرا با برخوردهای انتقادی روز افزونی  که برخی از رهبران اتحادیه اخیرا  در رابطه با  طرح  اد. میلی باند برای کاهش نفود اتحادیه ها در حزب کارگر اخذ کرده اند) ، اما وفاداری/تابعیت  ایدئولوژیک وسیاسی به لیبریسم یکی از صریح  و آشکارترین مشخصه محدودیتهای اتحادیه گرائی در چهارچوب جامعه سرمایه داری است.  فشار مقامات اتحادیه برای کُند کردن رزمندگی کارگران هرچقدر به انتخابات عمومی  2015 نزدیکتر میشویم احتمالا این روند را تشدید میکند.

 

پنجم، ساختار قدرت  بسیار متمرکز، سلسله مراتبی و بوروکراتیکی  از قدرت و  مزایا وجود دارد که مقامات تمام وقت اتحادیه از  آن  در رابطه با توده اعضا به خوبی استفاده میکنند. این گونه قدرت خود را به اشکال گوناگونی نشان میدهد از جمله منابع مالی، کانالهای ارتباطی رسمی داخلی، دانش تخصصی، مهارتهای رهبری سیاسی، تعریف/ محدود کردن  انتخابهای موجود برای تشکل و اعضایش. حتی زمانی که رهبران بجای  انتصاب ، انتخاب میشوند هنوز هم  دارای قدرت تصمیم گیری؛ نفود و کنترل  نامتناسب بالائی  در درون اتحادیه  هستند. برای مثال لغو  و  باطل کردن تصمیمات سیاسی که در کنفرانسهای سراسری نمایندگان اعضا گرفته می شود  و یا مداخله  آنها در زمینه چانه زنی های دسته جمعی و اعتصاب  میتواند  اساسی  باشد.

 

قدرت اجتماعی دوگانه بوروکراسی اتحادیه ها

 

مقامات تمام وقت اتحادیه ها معمولا  از موقعیت اجتماعی، ایدئولوژیک ، مادی، عملی عمومی ای برخوردار هستند که آنها را اساسا از توده اعضا جدا کرده  مبارزه طبقاتی را در جستجوی رفرم  در چهارچوب جامعه سرمایه داری محدود میکند.

 

مقامات اداری اتحادیه ها از یک سو موظف به ایجاد تعادل بین کارفرما و دولت  و از سوی دیگر کارگران هستند. اگر مقامات تمام وقت اتحادیه با کارفرماها یا با دولت همکاری نزدیکی داشته باشد، بطور کلی قدرتشان دست کم گرفته میشود برای اینکه تنها دلیلی که آنها را جدی میگیرند اینستکه آنها نیروهای اجتماعی ای را نمایندگی میکنند که از ظرفیت مقاومت برخوردارند و از سوی دیگر اگر آنها موفق به ابراز نارضایتی اعضایشان نشوند و حداقل در بهبود دستمزدها و شرایط کار در هنگام اعتصاب تلاش نکنند، توده اعضا در اتحادیه را از دست میدهند.

هنگامیکه مقامات رسمی اتحادیه مبارزه را هدایت میکنند لااقل بخشا  برای اینست که آنرا در مسیر اصلی  خودشان هدایت کرده و رزمندگی آنرا کنترل کنند.  تمایل آنها معمولا بیشتر شکل نمایشی یک اقدام  است و خاتمه دادن هر چه سریعتر آن در اولین فرصت  برای مطمئن شدن از اینکه  به نحو نسبتا بی ضرری "فشار تخلیه شده" است.

 

نکته دیگری که  از نظر رالف دارلینگتون  باید در نظر گرفته شود اینست که مقامات اتحادیه یک بلوک همگنی نیستند.  و تفاوتهایی در درون آنها وجود دارد و این گونه تقسیم بندیها به اندازه تفاوت آنها با توده اعضا مهم است... در کل رده های بالای بوروکراسی تمایل به نزدیک شدن به کارفرماها  و دور بودن  از توده اعضا را داشته و بنابراین جزء محافظه کارترین­ها به شمار میروند...  تصدیق این مساله نیز مهم است که از نظر ایدئولوژی و سیاسی  نیز مقامات اتحادیه یکی نیستند و برخی اوقات تفاوت  بین مقامات راست  و چپ بطور واقعی  قابل توجه است.

 

 به دیگر سخن در حالیکه تفاوت سیاسی  میان مقامات راست و چپ  بطور بالقوه از نقطه  نظر نفوذ  برخوردشان  بسیار مهم است،  اما  نسبت به موقعیت مادی ، نقش و یک رشته منافعی  که همه مقامات را همچون گروه مجزائی  به هم مرتبط  میکند ثانویه است،  و بنابراین تابع  تضاد موجود  بنیادی منافع  در درون جنبش اتحادیه ای  بین بوروکراسی اتحادیه در کل و توده اعضا است.  این حقیقت دارد که  مقامات چپ انتخاب میشوند  به این معنی نیست که  بوروکراسی  اعمال نمیشود،  از اینرو نیاز به فشار از پائین،  پاسخگوئی دمکراتیک و تشکل مستقل همچنان وجود دارد.

 

 رابطه بین توده اعضا و بوروکراسی اتحادیه

 

مفهوم توده اعضا، طبقه بندی گسترده ای از لایه های اعضای اتحادیه  که در زیر رده  مقامات تمام وقت اتحادیه قرار دارند را در بر دارد. هر چند که این توده اعضا بر اساس  صنعت، شغل، مهارت، جنسیت و  نژاد/قوم،  به گروه های مختلفی تقسیم می شوند  و در یکدست و همگن بودن آنها نباید مبالغه کرد.  بعلاوه روشن است  که توده اعضا در رابطه با تعهدشان نسبت به اتحادیه متفاوت هستند، مثلا نمیتوانیم تطبیق  کامل منافع میان اقلیت فعال رزمنده و توده اعضا را مفروض  بگیریم.  اما با وجود چنین تفکیکی،  این  روابط اجتماعی استثماری در قلب سرمایه داری است که توده اعضا اتحادیه  در آن مادیت  پیدا میکند و پایه های مادی  برای مبارزات جمعی کارگری را بوجود می­آورد. حتی اگر در درون خود،  لایه های متفاوتی از اعضا را در بر گیرد... نکته دیگر که باید توجه داشت  این است که نمایندگان اتحادیه در یک روند توانائی نهفته ای دارند که وزنه تعادل قابل توجهی  در مقابل  مقامات اتحادیه بوجود می آورد،  که ازنظر پاسخگوئی بالقوه در برابر فشار توده اعضا  کیفیتا از مقامات تمام وقت اتحادیه متفاوت هستند. آنها انتخابی بوده  و  مستقیما  به  حوزه انتخاباتی  که در مشکلات روزانه آن شریک هستند،  پاسخگو  اند... پس در حالیکه بوروکراتیزه شدن اتحادیه در محل کار بطور بالقوه  تا حد زیادی تمایز میان بوروکراسی اتحادیه و توده اعضا را ناروشن کرده است، اما  زمینه شکاف بنیادی منافع  بین فعالان اتحادیه را از بین نبرده است.

با  وجود اینکه ساختن جنبش توده اعضا از پائین هر چند  از نظر انتزاعی ضروری است ، اما بدون مبارزه توده ای،  که  در بسیاری حوزه ها  در حال حاضر پایه واقعی ندارد،  نمیتوان آنرا ساخت. برای بوجود آمدن جنبش توده اعضا که قادر به اقدام مستقل جدا از بوروکراسی باشد،  مبارزه در سطحی بسیار بزرگتر و پایدارتر لازم است که به چنین تشکلی اجازه پدید آمدن را میدهد. در نتیجه به تعادل نیروهای طبقاتی، سطح مبارزه کارگران، و تعادل میان رابطه مستقل و نیز غیر مستقل توده اعضا با بوروکراسی اتحادیه دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.