اعضا و بوروکراسی اتحادیه ها

  (بخش دوم)

 

رالف دارلینگتون

برگردان آزاد: نسرین ابراهیمی

 

سوسیالیستها در شرایط دشوار کنونی یعنی در شرایط وجود نارضایتی، خشم فراوان توده کارگران از ریاضت اقتصادی و تعرض کارفرمایان، فقدان اعتماد به نفس، اقدامات بسیار محدود رهبری بوروکراسی اتحادیه ها، چگونه باید در درون اتحادیه ها کار کنند. ما چگونه میتوانیم بر میراث افت مبارزه، اعتماد به نفس و ضعیف شدن فعالیت اتحادیه ها در محل کار غلبه کنیم.

حزب کارگران سوسیالیست روش ترکیبی را انتخاب کرده است. قبل از پرداختن به آن مفید است که دو  سمت گیری استراتژیکی جایگزین را که تاریخا و نیز اخیرا توسط سوسیالیستها انخاذ شده است مورد بررسی قرار دهیم، که در اینجا تحت عناوین "چپ فراگیر" و "اتحادیه­گرائی جدائی طلب" از آن نام میبریم.

 

رویکردهای بدیل در رابطه با بورورکراسی اتحادیه ها

"چپ فراگیر"

سنت تاریخی طولانی ای در درون جنبش اتحادیه های انگلیس (غالبا توسط حزب کمونیست) وجود دارد که استدلالی ارائه میکند که شکاف اساسی در اتحادیه ها سیاسی است، شکاف بین راست و چپ است و سوسیالیستها باید تمرکز خود را بر انتخاب فعالان چپ در سمت مقامات رسمی اتحادیه از طریق ائتلاف "گسترده چپ"  قرار دهند. که در این صورت اتحادیه سیاست رزمنده تری پیدا خواهد کرد.

رشد چنین "چپ فراگیری" خود نشانه ی گسترش نارضایتی اعضا از بوروکراسی اتحادیه و نشانه تلاش برخی از بهترین فعالان برای پیدا کردن راه حل تشکیلاتی در مقابل  دولت و کارفرماها در پاسخ به ضعف اتحادیه ها است؛ و بدون شک انتخاب فعالان چپ در هیات رئیسه سراسری و مشاغل تمام وقت رسمی اتحادیه ای میتواند نقش مهمی در کمک به قدرتمند ساختن اتحادیه، رساندن صدای مبارزات کارگران، کسب حمایت از کمپین های سیاسی و آسان تر کردن اقدامات برای فعالین داشته باشد.

اما ضعف استراتژی "چپ فراگیر"، مسلما در تمرکز بر خود بوروکراسی اتحادیه و بدست گرفتن کنترل ماشین اداری اتحادیه نهفته است؛  در حالی که آنها با ایجاد تشکل قوی و با اعتماد به نفس توده اعضاست که بهتر میتوانند سازماندهی مقاومت را درمقابل نیروهای محافظه کار بوروکرات اتحادیه به پیش ببرند. یکی از نمونه های درخشان این سیاست پیروزی کارگران معدن با  وجود رهبری راستگرای (جو گورملی) در اعتصابات سراسری سالهای 1974- 1972 است که علت آن اساسا ابتکارات مستقل و بسیار نیرومند حرکات از پائین بود، در مقابل، بزرگترین شکست کارگران در زمان رهبری آرتور اسکارگیل چپ گرا را میتوان بدلیل ضعف نسبی تشکیلات توده اعضا در درون اتحادیه ملی کارگران معدن  (ان. یو. ام)  در سال 1980 جستجو کرد.

در عین حال این مساله حایز اهمیت است که سوسیالیستهای انقلابی نباید ابتکار "چپ فراگیر" را مردود دانسته و یا با برخورد فرقه گرایانه به آن بی توجهی کنند. باید در همکاری با این نیروها شانه به شانه در مقابل راستها ایستادگی کنیم. و در راستای خط فکری تلاش کنیم که به جای تمرکز بر انتخابات، به بالا بردن سطح رزمندگی توده اعضا  پرداخته و به ساختن "چپ فراگیر" یاری میرساند.

 

اتحادیه گرائی جدائی­طلب

رویکرد دیگر، اتحادیه گرائی جدائی طلب است که در رابطه با آن یک سنت طولانی تاریخی وجود دارد که فعالان و مبارزان جنگنده از جان سختی بوروکراسی اتحادیه درمانده شده، از آن جدا میشوند تا اتحادیه جداگانه و رادیکال تری را بسازند. برای مثال میتوان از سندیکالیسم انقلابی در اوایل قرن بیستم نام برد: مانند سندیکای کارگران صنعتی در آمریکا، کمونیستهای چپ آلمانی در اوایل 1920، "اتحادیه های سرخ" کمونیستها در اواخر سالهای 1920 و اوایل 1930. در انگلیس  نیز اتحادیه (ان. آ. اس. دی) که در اوایل 1950 از اتحادیه حمل و نقل جدا شد، یا فعالان اتحادیه یونایت از رانندگان اتوبوس های لندن که اتحادیه را ترک کرده و به آر. ام. تی پیوستند؛ و نظافت­ کنندگان و خدمتکارانی که اتحادیه یونیسون را ترک کردند تا اتحادیه مستقل سندیکالیستها را بسازند میتوان در زمره این نوع اتحادیه ها به شمار آورد.

 

روشن است که در این موارد از جدائی ها، از اتحادیه های کمونیستی گرفته تا اتحادیه های رزمنده، تفاوتهای مهمی از زاویه مضمون، مقیاس، اشکال تشکیلاتی و اهداف  وجود دارد،  اما همه آنها بدون استثناء توسط فعالان رزمنده ای نمایندگی میشوند که از سیستم بوروکراتیک درونی اتحادیه ها و تزلزل و تسلیم طلبی و خیانت رهبران آنها و نیز ناتوانی ظاهری توده اعضا در مقابله با نفوذ منفی این سیستم بوروکراتیک ناامید شده اند، اتحادیه گرائی جدائی طلب روشی است که میخواهد از دست مقامات محافظه کار خلاصی پیدا کند.

 

اما مشکل عموما این است که این نوع اتحادیه ها بر مبنای یک  تقسیم مصنوعی در جنبش بوجود آمده اند، آنها کارگران رزمنده را از کارگران کمتر پیشرو جدا میکنند و تلاش لازم را در ترغیب اکثریت کارگران برای حمایت از یک اقدام انجام نمیدهند.  در اساس از بوروکراسی می گریزند و اکثریت کارگران را در نزد بوروکراتهای قدیمی رها میکنند؛ در نتیجه این بوروکراسی با فشار و چالش موثری از پائین روبرو  نمیشود، بنابراین به مکانیسم پاسخ گوئی دمکراتیک بوروکراسی به توده اعضا بی توجهی میکنند. هر چند باید این مساله را نیز در نظر داشت که علیرغم نیت و هدف درست ما در کاربست این تدابیر، باز هم میتواند همکاری و همدستی توده­ی کارگران با بوروکراتها و کارفرماها را دربر داشته باشد.

به دیگر سخن، برای قدرتمند ساختن تشکیلات اتحادیه در محل کار و نیز توده اعضا، آلترناتیو بهتری به جز تلاش برای هُل دادن مقامات اتحادیه در پشتیبانی از یک اقدام، و یا  اقدام  مستقل از بوروکراسی وجود ندارد. امروزه فضا برای ساختن شبکه هایی در درون اتحادیه ها از فعالان در میان کارگرانی وجود دارد که در جستجوی اتحادیه ای پویاتر و رزمنده تر و استراتژی جایگزین منسجم برای نبرد با ریاضت اقتصادی هستند، که در واقع  شرایط خوبی  برای رشد سازمانهای توده اعضا تلقی میشود.

 

بهره برداری از تنشهای متضاد

 

در انگلستان مشاهده میکنیم که اخیرا از یکسو فشار زیادی از جانب کارفرماها و دولت به بوروکراسی اتحادیه ها وارد می شود، که توانائی میانجی­گری موثر آنها را  برای اقدام به زیر می برد. اما از سوی دیگر، آنها زیر فشار توده اعضای خشمگین قرار دارند که از حمله به  شرایط زندگی،  مشاغل، دستمزدها به تنگ آمده اند. و همین فشار دومی است که سبب میشود که گاهی در را بر روی اقدامات اعتصابی باز کند، تا فشار اعتراضات کمی تخلیه شود.

 دقیقا بعلت فقدان اعتماد به نفس در میان توده اعضا است که از مقامات رسمی اتحادیه انتظار دارند فراخوان برای اقدام یا حرکت را از بالا صادر کنند. البته در چنین شرایطی، بسیج کارگران برای اقدام بسیار آسانتر صورت میگیرد. این بدان معنی است که سوسیالیستهای انقلابی باید تلاش کنند که با بهره­برداری از این فرصتها  همچون کاتالیزور/ تسهیل کننده  برای مقاومت عمل کنند. مساله کلیدی اما این است که چگونه  میتوان بر این  تناقض فائق آمد که از یکسو بدون اقدام عملی نمیتوان جنبش نیرومند توده اعضا را بنا کرد، و از سوی دیگر توده اعضا آنقدر قوی نیستند که بدون بوروکراسی به اقدام قابل توجهی دست بزنند؟ از این رو  باید استراتژی  را پیشنهاد کرد  که بتواند ما را به پیش ببرد.

اینکه چگونه این استراتژی را درک میکنیم و آن را به پیش ببریم لازم است که از نظر تاریخی، راههایی را که  بسیاری از اعتصابات پیموده اند و در رشد و  توسعه آن  توده اعضا و بوروکراسی نقش اساسی بازی کرده اند را مورد بازبینی قرار دهیم.  به عنوان مثال موج اعتصابات سالهای 1880، 1914-1910، 1920-1919 و یا در دوره مبارزاتی اوایل سالهای 1970 نمونه هائی است که نه فقط اقدامات مستقل توده اعضا، بلکه مقامات اتحادیه نیز نقش داشتند. فشار از پائین،  اغلب بخشی از بوروکراسی را برای حفظ مشروعیت خود به جلو هُل میدهد، تا فراخوان رسمی اتحادیه برای اقدام صادر شود(حتی اگر در نهایت در پی کنترل و محدود کردن مبارزه باشند).

این به نوبه خود شرایطی را بوجود می آورد که در آن توده اعضا میتوانند از فراخوان مقامات رسمی اتحادیه به منظور تشدید اقدامات فراتر از محدوده ی طرحهای مقامات رسمی استفاده کنند و فرصت های بهتری را برای رشد تشکیلات مستقل توده اعضا  بوجود آورند.  البته همواره خطر تردید و خیانت مقامات رسمی اتحادیه وجود دارد، اما آنها در چنین شرایطی به چه میزان و تا چه حد میتواند رشد اتحادیه را سد کنند، تا حد زیادی بستگی به قدرت اعتماد به نفس و تشکل ساخته شده توسط توده اعضا  دارد.

نتیجه ای که از این تجارب حاصل میشود این است که در شرایط عدم اعتماد به نفس برای فعالیت مستقل، باید از حرکاتی که از بالا و توسط مقامات رسمی اتحادیه فراخوان داده میشود استفاده کرد. روشن است که لایه قابل توجهی از فعالانی وجود دارند که میخواهند حتی از مقامات چپ اتحادیه فراتر بروند؛ بنابراین برای انقلابیون سوسیالیست سئوال کلیدی اینست که ما چگونه باید از شرایط موجود، یعنی تنش میان توده اعضا و بوروکراسی و نقش بالقوه مهم مقامات چپ در این موقعیت به حداکثر بهره برداری دست یابیم؟

اهمیت ابتکار تشکل "مقاومت متحد" در این است که تلاش برای ساختن تشکلی ترکیبی/ جبهه متحد را نشان میدهد، تلاشی که توده اعضا رزمنده را با مقامات چپ گرای اتحادیه که آماده بسیج برای نبرد علیه ریاضت اقتصادی اند، گرد هم آورده، و شبکه هایی از همبستگی را برای آنهائی که میخواهند بجنگند به وجود آورده است. این ابتکار، اقدامی است برای  پُر کردن شکافی که بین نارضایتی گسترده کارگران و توانائی آنها برای فشار به مقامات اتحادیه و یا عمل مستقل وجود دارد. فعالیت خلاقانه ای است برای درگیر کردن بخشهائی از بوروکراسی چپ اتحادیه همچون وسیله ای برای افزایش وزن بالقوه مقاومت کارگران، بنابراین به توده اعضا اجازه میدهد که قدرت نفوذ خود را ارتقاء دهند.

 

بگذارید دو نمونه تاریخی از تشکلهای ترکیبی موسوم به "جنبش اقلیت " در سالهای 1920 و  "کمیته ارتباطی برای دفاع از اتحادیه های کارگری" سالهای 1960 و 1970 را مورد بررسی قرار دهیم.

ابتکار کلیدی حزب کمونیست انگلیس در سالهای 1924 سازماندهی"جنبش سراسری اقلیت" بود، که پس از تحمل شکست اتحادیه ها بدنبال جنگ اول جهانی، برای متوقف کردن انحطاط و تضعیف روحیه کارگران طرح ریزی شد. در شرایطی که تشکلهای اتحادیه ای محل کار فرو ریخته بودند و تمرکز قدرت  در بالا در دست مقامات رسمی اتحادیه متمرکز شده و توده اعضا بطور روز افزونی به مقامات اتحادیه متکی میشدند، این طرح با هدف اعتماد به نفس بیشتر در خدمت کارگرانی قرار داشت که میخواستند مبارزه کنند. "جنبش سراسری اقلیت" عناصر معترض در درون اتحادیه ها (برگشت به اتحادیه ها، متوقف کردن عقب نشینی) را بدور هم جمع کرد. و ارتقاء دستور کار مبارزاتی با خواستهائی مشخص برای هر شاخه از صنعت و نیز اصلاحات دمکراتیک در درون اتحادیه های مربوطه را در برنامه خود قرار داد. "جنبش سراسری اقلیت" در واقع جبهه  متحد  کارگری  بود که  فعالان رزمنده و چهره های هدایت کننده جنبش کارگری را دور هم جمع میکرد و از سوی انترناسیونالیسم کمونیست در مسکو  نیز مورد حمایت و  تشویق  قرار میگرفت.

بدون شک، تا قبل از 1925 "جنبش سراسری اقلیت"  موفقیتهای قابل توجهی را کسب کرد، با برگرداندن اعضا و رزمندگی اتحادیه در طیف وسیعی از صنایع کمک کرد، که سبب گسترش پایه کارگری در حزب کمونیست شد، و جنبش اقلیت را در مناطقی (بخصوص در صنایع معادن همچنین در صنایع راه آهن و حمل و نقل) تحکیم بخشید. این جنبش رهبران برجسته چپ اتحادیه ها را با کارگرانی که می خواستند مبارزه کنند بر پایه اتحادیه ها  بدور هم جمع کرد. این حرکت هرچند راه اندازی جنبش توده اعضا در اعماق نبود، اما از ابتدا تاکید داشت که صرف توافق با مقامات رسمی چپ اتحادیه نمیتوان پشتیبانی مبارزات کارگران را بدست آورد، بلکه این هدف از طریق کار در درون توده اعضا و رشد بخشی از جنبش اقلیت امکان­پذیر است که قادر به نبرد مستقل از مقامات اند.

 متاسفانه "جنبش سراسری اقلیت" در نهایت شکست خورد، به دلیل ابهاماتی که در رابطه با اهداف خود تعقیب میکرد. و تا حدی بخاطر ضعف درونی خود این ایده، چرا که در شرایط فقدان تشکل قوی اتحادیه ای، تلاش وسوسه انگیز این بود که به جای کار دشوار صبورانه در میان توده اعضا، بسادگی همچون یک گروه فشار به مقامات و ماشین رسمی اتحادیه عمل کنند. علاوه بر آن فشار از بیرون از سوی بوروکراسی رو به رشد استالینیستی در داخل روسیه هم در این شکست نقش داشت.

کمیته ارتباطی

در اواخر سالهای 1960 و اوایل 1970 حزب کمونیست انگلیس  که در آن زمان  حدود 30000 عضو و تعداد زیادی افراد رزمنده برجسته و پیشتاز در معادن، کشتی سازی، کارخانه های ماشین سازی و نقاط دیگر داشت، تشکل دیگری از نوع تشکلهای ترکیبی موسوم به کمیته ارتباطی را بوجود آورد. جبهه پیشروان صنعتی حزب به طور غیر رسمی خود را " کمیته ارتباطی برای دفاع از اتحادیه ها" می نامید، و نقش اساسی در مرتبط کردن لایه گسترده ای از فعالان رزمنده در سراسر اتحادیه های مختلف ایفا کرد، که بر مقامات رسمی رهبری اتحادیه فشار وارد می آورد و اقدامات اعتصابی را بر می انگیخت. کمیته ارتباطی، دو اقدام غیررسمی سراسری، دست کشیدن از کار  علیه لایحه پیشنهادی ضد اتحادیه ای حزب کارگر در سال 1969 و بدنبال آن دو اعتصاب سراسری دیگر را در سالهای 1971-1970 سازماندهی و رهبری کرد.

کمیته ارتباطی در طول مبارزات پیشاروی بسیار عظیم صنعتی، برای مرتبط کردن توده رزمنده اعضا تلاشی نکرد و از جهت گیری به سوی توده اعضا امتناع ورزید. در طی موج اعتراضات صنعتی، تناقض میان تلاش برای هدایت مستقل و رزمنده ی توده اعضا و تلاش برای  نفوذ در میان مقامات رسمی چپ اتحادیه کاملا آشکار شده بود؛ و وزنه تعادل در حزب کمونیست به جای سمت گیری به سوی توده اعضا به طور روز افزونی به نفع تبعیت و تسلیم در مقابل مقامات رسمی چپ چرخید.

لذا درس تاریخی"مقاومت متحد" در تجربه حزب کمونیست اینست که تشکل نباید فعالیت خود را صرفا در بهره برداری از فرصتهای ایجاد شده از سوی مقامات رسمی چپ اتحادیه محدود کند، بلکه باید از این فرصتها در اتحاد با شبکه های فعالین توده اعضا استفاده کرد. کارگران را باید تشویق کرد که از چنین فرصتهایی برای ساختن تشکیلات توده اعضا، ابتکارات و استقلال از بوروکراسی استفاده کنند.

 

تشکل "مقاومت متحد"

از تشکل "مقاومت متحد" بدلیل سمت گیری بیش از حد به سوی مقامات رسمی چپ بوروکراسی اتحادیه به قیمت کم بها دادن به تشکیلات توده اعضا در محل کار انتقاد شده است. این انتقاد بر پایه تلاش حزب کارگران سوسیالیست برای نفوذ در میان نیروی چپ درون بوروکراسی، از جمله  دستیابی به مقامهای رسمی توسط اعضای حزب در درون دستگاه اتحادیه ها (در سطح کمیته اجرائی سراسری) ایراد شده است؛ که آنرا جایگزین رشد کادرهای توده اعضا کرده است، کادرهایی که تمرکز اولیه آنها بر اقدام مستقل توده ای معطوف است. گفته میشود که حزب کارگران سوسیالیست، استراتژی "از بالا به پائین" را اتخاذ کرده، که فعالیت تعداد اندکی از فعالان را  جایگزین طبقه کارگر کرده  و بدین ترتیب روشهای بوروکراتیک را بازتولید میکند.

ایراد این انتقاد که حزب کارگران سوسیالیست، بیش از حد بسوی بوروکراسی اتحادیه ها سمت گیری کرده در این است که در واقع  قادر به درک پویایی اساسی دوگانه ی توده اعضا / بوروکراسی و اثر متقابل آنها بر یکدیگر نیست. این واقعیت که تشکل "مقاومت متحد" تشکلی ترکیبی است،  بدین معنی است که سازمانی شبیه توده اعضا نیست و در عین حال یک تشکل وسیع چپ نیز نیست -  از این رو بر مقامات رسمی چپ اتحادیه که میخواهند جنبش را به جلو ببرند تاکید میکند - اما هدف این تشکل در نهایت نیز کار با مقامات رسمی چپ اتحادیه نیست، تمرکز اولیه بر جناح چپ بوروکراسی، به منظور وادار کردن آن در تبعیت از توده اعضا است. "مقاومت متحد" تلاش میکند که از ساختار رسمی جنبش استفاده کرده و شبکه های غیر رسمی را تشویق و ترغیب کند،  این بیان سازمانی یک نیاز است که هم بر بوروکراتهای اتحادیه فشار وارد میکند، و هم از هر رویداد رسمی استفاده کرده، بر آن متمرکز شده و مقاومت کارگران را تحکیم می بخشد. در عین حال از هر فرصتی برای ساختن تشکل و شبکه مستحکم و مستقل توده اعضا بهره برداری میکند. لذا هنگامیکه منتقدان میگویند که حزب کارگران سوسیالیست نباید توده اعضا را بعنوان وسیله ای برای فشار آوردن به بوروکراسی در نظر بگیرد، بلکه باید بر ایجاد اعتماد به نفس و فعالیت توده اعضا از پائین متمرکز شود؛ در واقع آنها به اثر متقابل این عناصر/عوامل برهم بی توجه می مانند. ما به هر دو بازو نیاز داریم که همدیگر را تغذیه میکنند.

واقعیت اینست که بر خلاف آرزوهای ما، مقامات رسمی اتحادیه  بطور واقعی بر بسیاری از کارگران نفوذ دارند، بخصوص آنهایی که در حاشیه مبارزه قرار دارند.  به همین جهت کسب همراهی مقامات رسمی اتحادیه میتواند در آوردن لایه جدیدی از کارگران به مبارزه کمک کرده، امکان خود فعالیتی کارگران را افزایش داده، و فرصتهای بیشتری را برای رشد توده اعضا بوجود بیآورد. با نفی حمایت مقامات رسمی اتحادیه، هر چند که برخوردی رادیکال به نظر میرسد، با این وجود کارگران هرگز فرصت شناخت نقش آنها را به دست نمی­آورند، در واقع بوروکراسی را آزاد میگذارند که بدون پاسخ گوئی هر کاری را که مایل اند انجام دهد. ما غالبا این عبارت "کار کردن با- و- در برابر مقامات رسمی اتحادیه" را میشنویم که معنای آن این است که نه تنها باید برای کار با مقامات رسمی اتحادیه هنگامیکه آنها نظرات ما را بدرستی به پیش میبرند آماده باشیم، بلکه در عین حال باید هم ظرفیت و هم خطرات آنرا نیز گوشزد کنیم، نه اینکه نسبت به مقامات چپ توهم ایجاد کنیم و یا به آنان تکیه کنیم.

این اقدام موازی میتواند در رشد مبارزه طبقه کارگر مفید باشد، اگر چه حتی اصلی ترین عنصر و جوهر جناح چپ بوروکراسی غیر قابل اعتماد و ناپایدار باقی می ماند، اتحاد موقتی انقلابیون با آنها میتواند بوروکراسی را بطور کلی ضعیف کند. حزب انقلابی باید بداند که چگونه از شکاف بین بوروکراتهای چپ و راست بهره برداری کند، میان آنهائی که برای ارائه سخنرانیهای آتشین آماده هستند (حتی اگر به آن عمل نکنند) و آنهائی که با مصالحه و آشتی عقد قرارداد بسته اند. با استفاده از این شکاف، ممکن است که استقلال، ابتکار و اعتماد به نفس توده اعضا تقویت شود، به یک شرط: حزب باید روشن کند که توده اعضا نمی توانند به مقامات رسمی چپ اتحادیه و یا به شعارهای رادیکال آنها اعتماد کنند. حتی اگر بوروکراتهای اتحادیه خود را در راس جنبش کارگران شورشی قرار دهند، اینکار را برای کنترل جنبش انجام میدهند، حزب بایستی همواره مدافع اتحادیه باقی بماند.

اتحاد با جناح چپ بوروکراسی راهی است که جنبش را توسعه میدهد. اما حتی بهترین و رادیکالترین سخنرانیها هرگز نباید جایش را به اقدام و عمل توده عظیم کارگران بدهد. چنین اتحادی همانند دیگر تاکتیکها در رابطه با اتحادیه ها باید فقط با یک معیار مورد  قضاوت قرار گیرد. آن معیار اینست که آیا سبب افزایش فعالیت و بنا براین اعتماد به  نفس و آگاهی کارگران میشود یا نه.

نتیجه گیری

خصلت تعرض و تهاجم ریاضت اقتصادی به این معنی است که تغییر جهت و چرخش در  موقعیت، تغییرات شدیدی را درامکانات برای مبارزه طبقاتی بوجود میآورد. وظیفه انقلابیون سوسیالیست در اتحادیه، تلاش برای تبدیل ظرفیت بالقوه مبارزه و پیکار به سطح بالفعل است. همانگونه که دیده ایم، این به معنی درک اثرات متقابل میان ابتکارات توده اعضا و بوروکراسی اتحادیه  و بهره برداری از تنشهای متضاد بین آنهاست. به این معنی لازم است که گرایشات و سمت گیری­های توده اعضا به سوی مقامات اتحادیه چه در توافق و یا تقابل، حمایت یا مخالفت با مقامات رسمی، کار کردن با آنها و یا فعالیت مستقل از آنان، بطور دیالکتیکی مورد بررسی قرار گیرد. این  سیاست نه به معنای انطباق با مقامات است، نه بطور ساده کنار گذاشتن و اجتناب از آنها.

در حالیکه تشکل "مقاومت متحد" به وضوح بیان سازمانی رویکرد جبهه متحد است، زمینه و زیربنای رویکرد آن این است که سوسیالیستهای انقلابی نیاز دارند که در موقعیت های مختلف شبکه هائی از فعالان (شامل طیف گسترده چپها، مجامع مردمی، شبکه نمایندگان سراسری کارگری، که میخواهند مبارزه را بنا کنند،) را دور هم جمع کنند، و خود را با آن تطبیق دهند. بعلاوه بایستی توجه داشت با وجود اینکه تشکل "مقاومت متحد" بر رشد مقاومت در درون اتحادیه متمرکز است، همچنین قادر به متحد کردن طیف وسیعی از طرحهای دیگر شامل کمپینهای دانشجویان، کمپینهای اجتماعات، طرحهای حق مسکن، اعتراضات ضد نژادپرستی و غیره است.

 تشویق فعالیتها، تشکلات و اعتماد به نفس در توده اعضا ضرورتا به معنای بی توجهی به دستگاه رسمی مقامات اتحادیه و نیاز به مبارزه برای کسب رهبری در سطوح مختلف نیست. البته این واقعیت دارد که تصدی مقامات رسمی در شعبه های اتحادیه در منطقه و یا هیئت مدیره سراسری  خطر جدا کردن فعالیت از توده ی اعضای اتحادیه را در خود دارد و اعضا حزب کارگران سوسیالیست از فشار بوروکراسی و تطبیق و همسازی با آن مصون نیستند. از اینرو تدابیر اشکال قوی کنترل دمکراتیک چه محلی و چه سراسری برای پاسخگویی اعضای حزب در بوروکراسی یک امر ضروری به شمار میرود. چرا که این مکانیسم بطور خودکار از توده اعضا برنمیخیزد، حزب کارگران سوسیالیست باید انجمنهای حزبی اعضا اتحادیه را برای بحث در مورد نحوه کار رفقا در موقعیت رهبری، بخصوص مقامهای اجرائی در اتحادیه را سازماندهی کند.

بالاخره تشکل "مقاومت متحد" تلاشی است برای بوجود آوردن شبکه واقعی از رزمندگان طبقه کارگر، نه جبهه حزب کارگران سوسیالیست.  با این وجود رهبری موثر توده اعضا در درون اتحادیه ها (و فراتر از آنها) به مداخله فعال سوسیالیستهای انقلابی بستگی خواهد داشت. اما بر خلاف "جنبش اقلیت " و "کمیته ارتباطی" پیشین، جنبش جدید توده اعضا که ما آرزو داریم که در آینده برآمد آنرا ملاحظه کنیم به سوسیالیستهائی انقلابی نیاز دارد که لزوم استقلال سیاسی از بوروکراسی (بعلاوه از رهبری حزب کارگر) برایشان کاملا روشن باشد. و از این امر آگاه باشند که از تنشهای درون جنبش چگونه به طور استراتژیک بهره برداری کنند.