مهاجر          تقدیم به شهلای عزیز

 

چشم های

سیاه مصطربش

می بیند خورشید را

از پس ابرهای سیاه

در جنگلی که

همه چیزش

مصنوعی ست

ونسیم می پراکند

گیسوان شب تابش را

در کبیری که

گلهایش

نشسته اند

در انتظار باران

چشمه ها

می جوشند

در دشت ها

تا سیراب کند

پرندگان تشنه مهاجر را

تا با خود ببرند

ماهیان سرخ عاشق را

به دریای رویاهایشان.

 اکبر یگانه 2014.09.22