سایت پروسه

www.processgroup.org

 

 

 

بحران‌هاي چند جانبه‌ي امپرياليسم/ الكس كاليني‌كوس/ آبتين درفش

 

 

 

 

 

بحران‌هاي چندجانبه‌ي امپرياليسم

نوشته‌ي: الكس كاليني‌كوس

برگردان: آبتين درفش

 

اگرچه ايالات متحد در مركز فرماندهي سرمايه‌داري جهاني قرار دارد، اما در چند ماه گذشته صفحه‌ي كامپيوترها و تلويزيون‌هايش حاكي از چندين بحران بوده‌اند. بيائيد آن‌ها را، از منظر تصميم‌سازان ايالات متحد، به‌ترتيب اهميت‌شان درنظر گيريم. نخست، اخيرترين جنگ اسرائيل در غزه ـ  كه اكرچه براي واشگتن نه بحران، كه بيش‌تر نوعي خشونت فوران كرده است كه به‌واسطه‌ي آن نوعي تعادل بازتثبيت مي‌شود، اما براي شمار افزايش‌يابنده‌اي از مردم جهان اهانت و جنايت به‌حساب مي‌آيد. دوم، جنگي ـ كه در حال حاضر با آتش‌بسي نه چندان آسان متوقف شده است ـ بين حكومت پرو غرب در كيف و نيروهاي مورد حمايت روسيه در جنوب شرقي اكراين. سوم، كارزار بمب‌باران ايالات متحد براي متوقف كردن گروه جهادي كه خود را دولت اسلامي در عراق و سوريه مي‌نامد، اما ما آن را هم‌چنان داعش مي‌ناميم. و، سرانجام، تنش فزاينده‌ي رقابت بينادولتي در شرق آسيا در واكنش به قدرت رو به رشد چين ـ كه نه هنوز يك بحران، اما به‌طور بالقوه نزاعي بسيار جدي است.1

چيز جالبي كه در اين ليست وجود دارد اين است كه دو قلم آن ـ‌ جنگ در اوكراين و عروج داعش ـ در پيش‌بيني‌هاي هيچ كس در آغاز سال 2014 درنظر گرفته نشده بود. اين حاكي از بي‌ثباتي موقعيت بين‌المللي است، كه منتج از جابه‌جايي‌هاي قدرت، بين دولت‌هاي سرمايه‌داري عمده است. اين، اما، بسيار ترسناك است. كريستوفر كلارك در كتاب با نفوذ اخير خود در باره‌ي سربركشيدن جنگ جهاني اول استدلال مي‌كند كه، به‌رغم قطبي شدن اروپا به دو بلوك قدرت رقيب، در تابستان 1914، "خطر جنگ بين بلوك‌هاي بزرگ هم‌پيمان به‌نظر مي‌رسيد در حال فروكش كرده است، اما درست مثل زنجيره‌اي از حوادث كه بالاخره اروپا را به درون جنگ خواهد كشيد از راه رسيد".2 جنگ مي‌تواند حتا بزرگ‌ترين قدرت‌ها را غافل‌گير كند، هم‌چنان كه در حال حاضر مي‌توانيم آن را در عدم اشتياق باراك اوباما در استقرار دوباره‌ي قدرت نظامي ايالات متحد در عراق ببينيم.

اما براي بسيار از چپ‌ها در سطح بين‌المللي اين عدم اشتياق ظاهري است. براي آن‌ها، مضمون مشتركِ اين بحران‌هاي متفاوتْ پافشاري قدرت امريكا در حفظ و حتا گسترش سلطه‌ي جهاني واشگتن، در فرآيند ويران كردن دولت‌هايي از قبيل عراق، سوريه و اوكراين است. اين تشخيص اغلب در احياي آن چه كه در خلال جنگ سرد "اردوگاه‌گرايي" خوانده مي‌شد ـ يعني، حمايت سياسي از دولت‌هايي كه به‌خاطر مقاومت ژئوپوليتيكي در برابر ايالات متحد مترقي درنظر گرفته مي‌شدند ـ چفت مي‌شود.

جنگ اوكراين، آن‌چنان كه راب فرگسن Rob Ferguson در جايي ديگر در باره‌ي اين موضوع بحث مي‌كند، با فوران اردوگاه‌گرايي هم‌راه شده است، با تمام احترامي كه براي ماركسيست روسي بوريس كاگارليتسكي  Boris Kagarlitskyقائلم او تا آن‌جا در اين مورد پيش مي‌رود كه در باره‌ي نيروهاي مورد حمايت روسيه در جنوب شرقي اوكراين مدعي مي‌شود كه: "آن چه در نووروسيا در حال اتفاق است يك جنبش انقلابي ست، اگر چه هنوز يك انقلاب به‌معناي تغيير اجتماعي نيست".3 در خاورميانه اردوگاه‌گرايي شكل حمايت از اتحاد هم‌آهنگ شده توسط جمهوري اسلامي ايران را به‌خود مي‌گيرد، اتحادي كه شامل به‌ويژه رژيم بشار اسد در سوريه و حزب‌الله، جنبش اسلاميست شيعي، در لبنان مي‌باشد. به‌طور كلي، بسياري از چپ‌ها به روسيه و چين به‌عنوان وزنه‌ي متعادل‌كننده‌ي ايالات متحد مي‌نگرند.

مشكل اين مجموعه از ايده‌ها اين است كه به‌طور هم‌زمان امر واقعي، امر تئوريكي و امر سياسي است.

به‌طور امري واقعي: ايالات متحد اغلب طرح‌هاي توسعه‌طلبانه‌ي خود را مخفي نگه مي‌دارد. اين در معناي واقعي كلمه بعد از جنگ سرد صادق بود، يعني زمامي كه دولت‌هاي قبلي، از طريق صدور نئوليبراليسم و گسترش ناتو در صدد ايجاد نظم جهاني‌اي بودند كه به‌لحاظ اقتصادي و سياسي تحت سلطه‌ي ايالات متحد باشد.4 و، به‌ويژه، دولت جورج دبلييو بوش در روزهاي كيابياي نئوكنسرواتيوها بعد از حمله به برج‌هاي دوقلو(11/9) در صدد تصرف عراق به‌منظور تحكيم سلطه‌ي ايالات متحد در خاورميانه، از طريق سرنگوني رژيم‌هاي ناسازگار سوريه و ايران، و گسترش سبك سوسيال دموكراسي نئوليبرال در جهان عرب بود.

اما خاورميانه امروز شكل گرفته است به‌خصوص توسط شكست اين پروژه‌ي متفرعنانه و انقلاب‌هاي عربي و تلاش‌هاي ارتجاعي براي درهم شكستن آن‌ها. دولت اوباما عميقا از اين وضع آگاه است. اين، اما، به اين معنا نيست كه او شياطين بيش‌تري را به منطقه تحميل نكند، يا با آن‌ها وارد ساخت و پاخت نشود (براي مثال از طريق حمايت‌اش از اسرائيل)، با اين وجود، هم‌چنان كه پائين‌تر خواهيم ديد، اهداف كنوني‌اش در وحله‌ي نخست دفاعي هستند.

درك امروز امپرياليسم

هم‌چنان كه گفته شد مشكل تئوريك نيز است. براي بسياري از چپ‌هاْ امپرياليسم مساوي سلطه‌ي ايالات متحد است. اما اين آن چيزي نيست كه توسط تئوريسين‌هاي كلاسيك از امپرياليسم فهميده مي‌شد ـ و نه به اين دليل كه آن‌ها صد سال پيش، مدت‌ها پيش از آن كه هژموني امريكا آغاز شود، مي‌نوشته‌اند. براي آن‌ها، امپرياليسم داراي دو جنبه‌ي مهم بود. نخست، اين كه امپرياليسم درگير سيستمي از رقابت‌هاي ژئوپليتيك در بين قدرت‌هاي بزرگ بود. هم‌چنان كه جي ا هابسن ليبرال(كه تاثير عمده‌اي بر لنين داشت) مي‌نويسد، " جنبه‌ي بديع امپرياليسم اخيرْ مورد توجه قرار گرفتن آن سياستي ست كه وجودش عمدتا قائم به گزينش‌اش توسط چندين ملت است. مفهوم چند امپراتوري رقيب ضرورتا مدرن است".6 دوم، پديداري اين رقابت‌ها، آن‌چنان كه لنين در جزوه امپرياليسم‌‌اش برجسته مي‌كند، نتيجه‌ي مرحله‌ي ويژه‌اي از توسعه‌ي سرمايه‌داري است. تمركز و ادغام سرمايه كه ماركس در كاپيتال، جلد اول، به‌مثابه‌ي يكي از گرايشات اصلي برخاسته از پروسه‌ي انباشت سرمايه‌دارانه مشخص مي‌كند در آغاز قرن بيستم به تلاقي رقابت اقتصادي و ژئوپليتيكي منتهي شد. سرمايه‌ها، كه به‌طور فزاينده به‌لحاظ مقياس در حال بزرگ شدن و به‌طور بين‌المللي در حال عمل‌كرد بودند، به‌مرحله‌ي وابستگي به حمايت دولت ملي براي دفاع از منافع‌شان رسيدند؛ ايضا دولت‌ها نيز، براي حفظ خود‌شان در برابر رقبا، مجبور به ترويج اقتصادهاي سرمايه‌داري صنعتي شدند ـ كه تنها نوع اقتصادي بود كه مي‌توانست سيستم‌هاي تسليحاتي پيچيده‌ي مدرن و زيرساخت‌هاي جنگي براي آن‌ها فراهم كند. وابستگي متقابل فزاينده‌ بين دولت‌ها و سرمايه‌ها منجر به تشديد رقابت‌هاي ژئوپليتيك شد كه به انفجار جنگ جهاني در اوت 1914 انجاميد، جنگي  كه توليد دور دوم مسابقه‌ي كشتار در سال‌هاي 45- 1939 را در پي داشت.7

بنا بر اين از چشم‌انداز ماركسيستي، امپرياليسم مدرن سيستمي از رقابت و هم‌چشمي درون ـ سرمايه‌داري است. اداي سهم مهم لنين در تئوري [امپرياليسم] مضمون توسعه‌ي ناموزون بود. سرمايه‌داري به‌طور يك‌نواخت رشد نمي‌كند: بعضي از دولت‌ها و مناطق به جلو جهش مي‌كنند؛ ديگران لنگ لنگان از پي مي‌آيند. اين ناموزونيْ سلسله مراتب قدرت در جهان را تعريف مي‌كند. اما، توسعه‌ي ناموزون سرمايه‌داري، به‌نحو سرنوشت‌سازي، قدرت ميان دولت‌هاي اصلي را بازتوزيع مي‌كند. اين به‌اين معنا ست كه تعادل قدرت دائما در حال جابه‌جايي ست. جابه‌جا شدن قدرت، اما، شرايط نزاع‌هاي جديدي را مي‌آفريند. توسعه‌ي ژئوپليتيكي عمده در نيمه‌ي نخست قرن بيستم جابه‌جايي قدرت نسبي بود بين بريتانيا، دولت سرمايه‌داري تا آن لحظه مسلط، و ايالات متحد و آلمان؛ امروز جابه‌جايي ديگري در قدرت نسبي بين ايالات متحد و چين در حال شكل‌گيري است. تغييرات قدرت بين دولت‌هاي اصلي، بنا به تاكيد لنين، ادغام انتقالي صلح‌جويانه‌ي سرمايه‌ها را، كه كارل كائوتسكي "اولترا ـ امپرياليسم" مي‌نامد و مايكل هارت و توني نگري به تازگي"امپراتوري" ناميده‌اند، غيرممكن مي‌كند: بازتوزيع قدرت ميان دولت‌ها قراردادهايي را كه منجر به عملي شدن چنين ادغامي مي‌گردد از بين مي‌برد.

اين كه چرا بسياري از چپ‌ها ويژگي سيستماتيك امپرياليسم را درنظر نمي‌گيرند مي‌تواند با دو خطاي بصري مرتبط باشد. نخستين مرتبط است با جنگ سرد. اين نشريه استثنائي بود در قلمداد كردن اتحاد شوروي به‌مثابه سرمايه‌داري دولتي و از همين روي مبارزه‌ي دراز مدت‌اش با ايالات متحد را به‌مثابه‌ي شكلي از رقابت بينا ـ امپرياليستي درنظر مي‌گرفت. آن چپ‌هايي كه اتحاد جماهير شوروي را به‌عنوان جامعه‌ي سوسياليستي يا دولت كارگري روبه زوال يا در معنايي مبهم‌تر "پسا ـ سرمايه‌داري" مي‌فهميدند نمي‌توانستند جنگ سرد را به‌مثابه‌ي نزاعي بين قدرت‌هاي امپرياليستي درنظر گيرند. ايزاك دويچر، براي مثال، تفسيري بسيار نافذ را توسعه داد كه جدال ژئوپليتيكي و ايدئولوژيكي بين بلوك‌هاي غرب و شرق را به‌مثابه‌ي "چالش بزرگ" بين "سيستم‌هاي اجتماعي متخاصم"، به ترتيب سرمايه‌داري و كمونيسم، تصوير مي‌كرد، كه در آن اتحاد شوروي، اگر چه ناكامل، ولي منافع انقلابي در مقياس جهاني را بازتاب مي‌‌نمود.9 اين نوع تفكر در مابقي به‌جامانده از‌ هويت روسيه به‌عنوان يك قدرت "ضدامپرياليسم" به بقاي خود ادامه مي‌دهد ـ و اين به‌رغم درنده‌خوئي نفع‌طلبانه‌اي كه با آن روسيه جنبش مستقل چچن را درهم كوبيد و همين‌طور  آميختگي زمخت سلطه‌ي دولت و سرمايه‌داري لاشخور عنان گسيخته در مسكو است.

دومين خطاي بصري از به‌اصطلاح "لحظه‌ي تك قطبي" در پايان جنگ سرد ناشي مي‌شود، كه مقارن با برتري بلامنازع نظامي ايالات متحد بر تمامي مجموع قدرت‌‌هاي ديگر، از طرفي، و شكوفايي اقتصادي چشم‌گير آن، در اواخر سال‌هاي 1990 و ميانه‌ي 2000، از طرف ديگر بود. اما حتا در آن زمان تضادي بين تفوق نظامي پنتاگون و افتِ اقتصاديِ نسبيِ ممتدِ ايالات متحد وجود داشت كه با شكوفائي ايجاد شده توسط حباب مالي ـ ابتدا در بازار سهام و سپس در اواسط سال‌هاي 2000 در خانه‌سازي ـ پوشيده شده بود.10 با تركيدن حباب آخري، و هم‌زماني آن با شكست ايالات متحد در عراق، ضعف امريكا برملا شد. بحران مالي و اقتصادي جهاني نه فقط از ايالات متحد آغاز شد، بل‌كه چين و ديگر اقتصادهاي "بازار نوظهور" بسيار سريع‌تر بهبود يافتند. بين سال 2007 و 2012 اقتصادهاي پيش‌رفته تا 3 درصد، كشورهاي نوظهور و در حال توسعه تا 31 درصد، و چين تا 56 درصد رشد داشتند.11 دقيقا در دوره از بحران است كه چين نه تنها به‌عنوان دومين اقتصاد جهان، بل‌كه به‌عنوان جهت‌دهنده‌ي توليد، صادرات‌ و مصرف انرژي نيز سربركشيد.

فاصله گرفتن نزخ‌هاي رشدْ كم شدن فاصله‌ي شكاف در توانائي‌هاي نظامي بين ايالات متحد و ديگران را ممكن مي‌سازد. در سال 2013 بودجه‌ي دفاعي ايالات متحد 600.4 بيليون دلار بود، و هنوز كبادكش گود، چين (112.2 بيليون دلار)، روسيه (68.2 بيليون دلار)، عربستان سعودي (59.6 بيليون دلار)، و بريتانيا (57 بيليون دلار). اما از زمان بحرانْ مخارج دفاعي در برخي از اقتصادهاي اصلي "بازار نوظهور" با شيب تند افزايش داشته است، در حالي كه در غرب اين هزينه‌ها يا راكد مانده و يا تنزل يافته‌اند. در 2008 تا 2013 مخارج خالص واقعي دفاعي 43.5 درصد در چين، 31.2 درصد در روسيه، 10 درصد در برزيل، 6.6 درصد در ژاپن، 0.3 درصد در فرانسه، 0.1 درصد در ايالات متحد، 4.3- درصد در آلمان، 9.1- درصد در بريتانيا، 21- درصد در ايتاليا افزايش داشته است. بين سال‌هاي 2001 و 2013 بودجه‌ي رسمي ارتش آزادي‌بخش خلق (كه به‌طور بامعنايي مخارج دفاعي چين را كم اهميت جلوه مي‌دهد) تا 700 درصد افزايش يافت.12 مواسسه‌ي بين‌المللي مطالعات استراتژيك تخمين مي‌زند كه، مبتني بر گرايشات كنوني، و وابسته به نرخ‌هاي برآورد شده و تعاريف مخارج، بودجه‌هاي دفاعي چين و ايالات متحد زماني بين سال‌هاي 2023 و 2028 به‌ يك اندازه خواهند رسيد.13

البته، چنين تخمين‌هايي مستلزم دقت بسيار است. نرخ رشد واقعي سالانه‌ي مخارج دفاعي چين از 10.4 درصد در سال‌هاي 7- 2003 به 7.6 درصد در سال‌هاي13- 2009 كاهش يافت.14 اين گرايش در كل كُند شدن نرخ عمومي رشد اقتصادي چين را دنبال مي‌كند. حتا نرخ رشد پائين‌تر وابسته به شكوفائي ناشي از سرمايه‌گذاري با محرك بدهي ست كه توسط حكومت در واكنش به ركود بزرگ 9- 2008 مهندسي شد. اما اكنون پژوهش‌گران پيش‌بيني مي‌كنند كه چين ممكن است با يك "ركود ترازنامه" رو به رو شود، كه بنا به آن شركت‌هاي بسيار مقروضْ بر كم كردن بدهي‌هاشان تمركز مي‌كنند، و بنا بر اين تقاضاي موثر و توليد را كاهش مي‌دهند.15

اما صرف‌نظر از اين كه آينده چه چيزي براي اقتصاد چين رقم زند، شكافي كه چين را از امريكا  جدا مي‌كند به‌قوت خود باقي است، و به‌طور واقعي، بسيار بزرگ هم است.

اوايل امسال بانك جهاني اعلام كرد كه توليد ناخالص داخلي چين اكنون بالاتر از توليد ناخالص داخلي ايالات متحد است. اين برآورد متكي است بر معيار برابري قدرت خريد درآمد ملي، كه تفاوت در هزينه‌ها بين كشورها را تعديل مي‌كند. اما چين جمعيتي 1.356 ميليوني دارد، و اين در حالي ست كه حمعيت ايالات متحد فقط 319 ميليون است. حتا با استفاده از معيار برابري قدرت خريد، كه مقايسه را به نفع چين سنگين مي‌كند، در سال 2013 توليد ناخالص داخلي سرانه‌ي ايالات متحد 52.000 دلار بود، در حالي كه توليد ناخالص داخلي سرانه‌ي چين 9.800 دلار.16 دولت امريكا همچنان بر راس اقتصادي بسيار غني‌تر از اقتصاد چين قرار خواهد داشت. مضافا، ايالات متحد در مركز سيستم مالي جهاني قرار دارد، و ارز اندوخته‌ي اصلي [دلار] را توزيع مي‌كند و شبكه‌اي از پيمان‌هائي را هم‌آهنگ مي‌‌نمايد كه دولت‌هاي سرمايه‌داري پيش‌رفته را به رهبري نظامي و سياسي‌اش پيوند مي‌زند.17

با وجود اين، بازتوزيع جهاني قدرت اقتصادي به تشديد رقابت ژئوپليتك انجاميده است. دومين بحراني كه در بالا برشمرديم، مداخله‌ي روسيه در اوكراين، به‌رغم مخالفت ايالات متحد، ناتو و اتحاديه‌ي اروپا، ملموس‌ترين مثال اين تكوين است، اما از منظر آينده‌ي دور آن‌چه در آسياي شرقي در شرف اتفاق است ـ كه چهارمين اين نزاع‌ها باشد ـ بسيار با اهميت‌تر است. توجه زيادي بر گسترش نيروي دريائي چين در غرب [اقيانوس] اطلس و هم‌چنين بر انبوه منازعات ارضي در جنوب و شرق دريا‌هاي چين تمركز يافته است. جدي‌ترين‌شان چالش بين چين و ژاپن، دومين و سومين اقتصادهاي جهان، بر سر مالكيت جزاير غيرمسكوني ديائويو/ سنكاكو است.

فراسوي نمادهاي ناسيوناليستي و مخازن انرژي پراكنده در منطقهْ اهميت استراتژيك درياي چين جنوبي برجسته است. بنا به گفته‌ي ديويد كاپلان:

درياي چين جنوبي به‌مثابه‌ي گلوگاه اطلس غربي و اقيانوس هند عمل مي‌كند ـ [يعني وجود] بخش اعظم بافت اقتصاي متصل‌كننده در جايي كه مسيرهاي دريايي جهان تلاقي مي‌كنند. اين‌جا قلب نوار ساحلي قابل كشتي‌راني اوروسيا است، كه با تنگه‌هاي مالاكا [خيزران]، سوندا، لُمبوك Lombok و ماكاسر علامت‌گذاري شده است. بيش از نيمي از كالاهاي بازرگاني سالانه‌ي دنيا، و يك سوم تمامي ترافيك دريائي در سطح جهان از اين گلوگير هاchoke point عبور مي‌كنند.18

جهاني سازي اقتصادي، با افزودن وابستگي دولت‌ها به گردش فراملي كالاها، دست‌رسي به مسيرهاي دريايي كليدي را حياتي كرده است. مثلي بود مشهور در قرن پانزدهم، وقتي كه آسياي جنوب شرقي براي دولت‌هاي اروپائي به‌‌مثابه‌ي منبع ادويه‌هاي كمياب و گران‌قيمت، ارزش‌مند شده بود، از اين قرار كه: "هر كسي مالك مالاكا باشد دست بر گلوي‌ ونيز دارد".19 بسيار اخيرتر هويو جين‌تائو، رئيس جمهور چين بين سال‌هاي 12-2002 ، از "محظور مالاكا" صحبت كرده است، چرا كه بسياري از صادرات كالاهاي ساخته شده و واردات انرژي و مواد خام بايد از طريق اين تنگه‌ها كه اقيانوس هند و اطلس را به‌هم وصل مي‌كنند عبور كنند.20

در ضمن، بايد به‌خاطر داشت كه مسيرهاي دريايي كه موقعيت چين، به‌عنوان بزرگ‌ترين اقتصاد صنعتي و صادركننده، وابسته به آن‌ها است توسط نيروي دريائي ايالات متحد، كه از زمان شكست ژاپن در 1945 بر اقيانوس اطلس مسلط شد، حفاظت مي‌شود.

اين وضعيت براي حكم‌رانان چين پذيرفتني نيست، هم‌چنان كه گسترش نيروي دريائي ارتش آزادي‌بخش خلق و سرمايه‌گذاري‌هاي سنگين در سيستم‌هاي تسليحاتي (براي مثال، ناوگان زيردريائي كه تا سال 2020 قادر به مصاف با ناوگان ايالات متحد خواهد بود و نيز موشك دي اف ـ 21 كه مي‌تواند هدف‌هاي متحرك از قبيل ناوهاي هواپيمابر را مورد اصابت قرار دهد) حاكي از آن است. و بدين طريق چين قادر خواهد شد از دست‌رسي كشتي‌هاي امريكايي به درياها در طول سواحل چين ممانعت به‌عمل آورد.

كاپلان از پال براكن Paul Bracken از دانشگاه ييل نقل قولي به اين مضمون مي‌آورد كه: " چين آن قدرها در صدد ساختن يك نيروي دريائي مرسوم نيست، بلكه يك "نيروي دريائي ضد نيروي دريائي" را طرح ريخته است كه نيروهاي دريائي و هوائي ايالات متحد را از خط ساحلي آسياي شرقي دور نگه دارد".21

اما آن چه در آسيا در شرف اتفاق است چيزي بيش از يك رو يا روئي دو طرفه بين ايالات متحد و چين مي‌باشد. دولت‌ها، با پافشاري بر منافع خود در برابر ديگران، عموما در حال افزايش مخارج نظامي خود هستند. به‌ويژه از زماني كه شين‌زو ايب Shinzo Abe ، ناسيوناليستي از جناح راست، زمام نخست وزيري را در سال 2012 به‌دست گرفت، ژاپن خود را در موقعيت رهبر ائتلافي ضد چين قرار داده است. چين، تايوان، ويتنام، مالزي و فيليپين، كه همه‌گي منازعات ارضي دارند و مدعي جزاير سرشار از مواد سوختي سِپْ‌راتلي Spratly هستند، به تاسيساتي در اين جزاير براي استفاده توسط نيروهاي دريائي خود دست‌يازيده‌اند. كاپلان در اين مورد اشاره مي‌كند كه:

نه فقط چين كه كشورهاي آسياي جنوب شرقي به‌طور كلي در حال گسترش نيروي نظامي خود هستند. بودجه‌هاي دفاعي آن‌ها تا حدود يك سوم افزايش يافته است، و اين در شرايطي است كه حتا بودجه‌هاي دفاعي كشورهاي اروپائي با كاهش روبه‌روست. سلاح‌هايي كه به اندونزي، سنگاپور و مالزي وارد مي‌شوند از سال 2000 به‌ترتيب تا 84 درصد در اندونزي، 146 درصد در سنگاپور و 722 درصد در مالزي افزايش داشته‌اند. اين مخارج براي سكوب‌هاي هوايي و دريائي، كشتي‌هاي سطح آب، زيردريائي‌ها با سيستم‌هاي پيش‌رفته‌ي موشكي و جت‌هاي جنگنده بوده است. ويتنام اخيرا 2 بيليون دلار صرف زيردريائي‌ها روسي كيلو ـ كلاس Kilo – class و يك بيليون دلار صرف جت‌هاي جنگنده‌ي روسي كرده است. مالزي به‌تازگي يك پايگاه زيردريائي در جزيره‌ي برنئو Borneo تاسيس نموده است، درست همان موقعي كه چين در حال توسعه‌ي پايگاه‌هاي زير زميني براي 20 زيردريائي هسته‌اي در جزيره‌ي هاينا در طرف ديگر درياي چين جنوبي است. در همان زماني كه ايالات متحد توسط جنگ‌هاي زميني در آسياي شرقي بزرگ سرگرم بود، قدرت نظامي به‌آهستگي در حال جابه‌جائي از اروپا به آسيا بود، همان جائي كه نيروي نظامي ـ غيرنظامي اصيل، مجتمع‌هاي پسا ـ صنعتي با روي‌كرد نيروهاي دريائي در دست ساختمان هستند.

تقسيمات جنگ سرد قديمي ديگر سازگاري خود را با وضعيت امروزي يك منطقه از دست داده است، براي مثال، ويتنام روي ايالات متحد [دشمن ديرينه‌اش در دوران جنگ سرد] حساب مي‌كند كه با انداختن وزنه خود روي چين تعادل لازم را برقرار كند، يا كره‌ي جنوبي به چين به‌عنوان وزنه‌ي متعادل كننده‌ي ژاپن، قدرت استعماري قديم، جلب شده است. ژاپن خود شاخك‌هايش را به سمت كره‌ي شمالي، كه حاكمان‌اش هرازگاه آزمايش موشكي خود را در جهت آسمان آن انجام مي‌دهند، تيز كرده است.‌ همان گونه كه كاپلان شرح مي‌دهد، "در سطح جهان، پيشاپيش، چند قطبيتيْ بخشي از سياست و اقتصاد است، اما درياي چين بر آن است كه به ما نشان دهد كه چند قطبيت در معناي سياسي آن به‌طور واقعي به چيز مانند است".23

بارهايي كه بدوش امپراتوري جهاني سنگيني مي‌كند

به‌خودي خود، ورود آسياي شرقي به مرحله‌ي رقابت بينادولتي حادْ تهديدي مستقيم براي هژموني ايالات متحد نيست. برعكس، يك چين قدرت‌مندتر مي‌تواند تاثير رانده شدن دولت‌هاي بيش‌تري از ويتنام به طرف ايالات متحد را داشته باشد.24 مشكل عميق‌تر از خود ويژگي‌اي سرچشمه مي‌گيرد كه ايالات متحد را از تمامي ديگر دولت‌ها متمايز مي‌كند ـ به‌عبارتي، ايالات متحد، با حفظ موقعيتي مسلط در تمامي مناطق كليدي اقتصاد دنيا (امريكاي شمالي، اروپاي غربي، آسياي شرقي و خاورميانه)، تنها قدرت حقيقتا جهاني است. به‌بياني ناپخته‌تر، هر چه بحران‌ها پردامنه‌تر باشند، براي واشگتن تخصيص توجه و منابع لازم براي حل  هر يك از آن‌ها سخت‌تر خواهد بود.

اين مشكل عاملِ بسيار تعيين‌كننده‌ي زوال سلف امريكا ـ بريتانيا ـ به‌عنوان قدرت سرمايه‌داري هژمونيك، بين اوآخر قرن هيجدهم و اوايل قرن بيستم بود. توانائي بريتانيا در مديريت توازن قدرت در اروپا، به‌طور بسيار تعيين‌كننده، وابسته بود به تركيب قدرت اقتصادي (به‌عنوان نخستين اقتصاد سرمايه‌داري صنعتي و نيز به‌عنوان مركز سيستم مالي و تجاري بين‌المللي) و منابعي كه در اختيار امپراتوري گذاشته مي‌شد، به‌ويژه پول و قدرت انساني كه حكومت بريتانيا از هند بيرون مي‌كشيد. در آغاز قرن بيستم هژموني بريتانيا، به‌يمن سربركشيدن ايالات متحد و آلمان به‌مثابه‌ي رقباي صنعتي و دريائي، تحت فشار قرار گرفت. اما، آن چيزي كه، بيش از هر چيز ديگري، كمر امپراتوري را شكست تهديد چالش‌هاي ژئوپليتيكي بود كه به‌طور هم‌زمان در سه منطقه‌ي كليدي  ـ اروپاي قاره‌اي، مديترانه و آسياي شرقي ـ در شرف پديدار شدن بود.

در اواخر سال‌هاي 1930 اين تهديد در شكل يك اتحاد سياسي بين آلمان نازي، ايتالياي فاشست و ژاپن جامه‌ي واقعيت پوشيد. استراتژي به‌خدمت گرفته شده توسط نخست وزيران پيشين ـ آرامبخشي در دوره‌ي نويل چمبرلين و نبرد با دول محور با هم‌راهي ايالات متحد در دوره‌ي وينستون چرچيل ـ هر دو نتوانستند امپراتوري بريتانيا را نجات دهند.25

قدرت اقتصادي و نظامي امريكا هنوز بسيار بيش‌تر از قدرتي است كه بريتانيا هرگز در تمام دوران‌اش داشته است. اما ايالات متحد رويارويي با همان نوع مشكل را آغاز كرده است، روياروئي با برآمدن چين، اعتماد به‌نفس يافتن دوباره‌ي روسيه و آشوب مداوم در خاورميانه. خطوط تراز مشكل قبل از ورود اوباما به كاخ رياست جمهوري روشن بود.26 دو راه حل پيش پاي او بود: نخست، به‌حساب جنگ‌هاي ناكام‌مانده‌ي بوش در آسياي غربي برسد (بيرون كشيدن سربازان امريكايي از عراق در سال 2011 و، پس از يك هجوم اوليه‌ي بي‌ثمر، از افغانستان سال بعد)، و دوم، به اجرا در آوردن "چرخش"‌ معروف به‌سوي آسيا، يعني اولويت دادن به منطقه‌ي اقيانوس اطلس و استفاده‌ي بيش‌تر از توانائي‌هاي نظامي ( يعني 60 درصد نيروي دريائي ايالات متحد).27 اما فراسوي اين جهت‌يابي مجدد در الويت‌هاي جغرافيائي، اوباما از ناكامي نئوكان‌ها اين درس را گرفت كه در استفاده از قدرت نظامي بايد بيشتر مواظب بود. اين درس‌گيري از ناكامي نئوكان‌ها از پيش آشكار شده بود، هم در امتناع او از مداخله‌ي بيش از اندازه در جنگ داخلي سوريه(به‌رغم فشار از طرف وزير امور خارجه‌‌ي آن وقت، هلري كلينتون )، و هم در اين تمايل كه سال پيش، با مستمسك قرار دادن مخالفت كنگره، از افزايش حملات هوائي به‌منظور فشار بر رژيم اسد در استفاده از تسليحات شيميائي، خود داري كرد.

اوباما كه در صدد بود تا از اين تجربه حكمي كلي صادر كند، در يك سخن راني در آكادمي نظامي وست‌پوينت West Point در ماه مي، آن‌چه را كه برايش مشتري جمع شده بود، تحت عنوان دكترين استراتژيك جديد، اين چنين ارائه داد:

حرف آخر من اين است: امريكا بايد هميشه نقش اول را در صحنه‌ي جهاني بازي كند. اگر ما اين نقش را به‌عهده نگيريم، هيچ‌كس ديگر آن را به‌عهده نخواهد گرفت. قدرت نظامي ... ستون فقرات اين رهبري هميشه بوده است و خواهد بود. اما اقدام نظامي ايالات متحد نمي‌تواند تنها ـ يا حتا نخستين ـ بخش رهبري ما در هر واقعه باشد. اين كه ما بهترين چكش را داريم بدين معنا نيست كه هر مشكل يك ميخ است.28

اوباما "دكترين" بوش را تائيدي مجدد كرد: "ايالات متحد از نيروي نظامي استفاده خواهد كرد، به‌طور يك‌جانبه، وقتي كه منافع اصلي ما اقتضا كند." اما او ادامه داد كه تاكيد كند كه، "براي آينده‌ي قابل پيش‌بيني، بيش‌ترين تهديد براي امريكا هم در درون و هم در بيرون كشور هم‌چنان تروريسم است. اما آن استراتژي كه پاي تهاجم به هر كشوري را پيش مي‌كشد كه مامني براي شبكه‌هاي تروريستي باشدْ خام و غيرقابل دوام دانست،" به‌ويژه به اين دليل كه "تهديد اصلي امروز ديگر از رهبري يك القاعده‌ي متمركز نمي‌آيد. در عوض اين تهديد از سوي افراطي‌ها و خويشاوندان غيرمتمركز القاعده مي‌آيد، كه دستورِ كاريِ  بسياري از آن‌ها بر كشورهايي متمركز است كه در آن عمل مي‌كنند".29

دو هفته نگذشته بود كه [ارواح] سخنان اوباما احضار شدند تا فكر او را مدام تسخير كنند: در دهم ژون موصل، دومين شهر عراق، به‌دست داعش افتاد. بسيار متفاوت از گروه‌هاي شورشي جدا جدا، بنا به توصيف پتريك كوك‌برن Patrick Cockburn:

جنبش‌هاي نوع القاعده ... امروز بر منطقه‌اي وسيع از شمال و غرب عراق و شرق و شمال سوريه حكم مي‌رانند. منطقه‌ي تحت تسلط آن‌ها چند صد برابر هر قلمرو كنترل شده توسط بن لادن است، كه كشته شدن او ضايعه‌ي بزرگي براي دنياي تروريسم تصور مي‌شد. در واقع، از زمان مرگ بن‌لادن است كه خويشاوندان القاعد بزرگ‌ترين موفقيت‌هاي خود را به‌دست آورده‌اند.30

 اما داعش بسيار فاصله دارد از اين كه تنها چالش براي تلاش اوباما در اجتناب از روياروئي‌هاي جديد باشد. فرانسيس فوكوياما اوباما را براي گفتن اين كه " تنها تهديد مستقيمي كه ما با آن روبه رو هستيم تروريسم است" سرزنش مي‌كند: روسيه و چين... هم‌پيمان‌هايي كه ايالات متحد قسم خورده است از آن‌ها دفاع كند در حال حاضر توسط ملت‌هاي صنعتي شده با نيروهاي نظامي پيش‌رفته در معرض خطر هستند".31

فوكوياما بدون ترديد دماسنج بسيار خوبي براي تشخيص تغييرات فكري طبقه‌ي حاكم امريكا ست ـ اعلام پايان تاريخ و پيروزي نئوليبراليسم در سال 1989، ضروري بودن جنگ عراق در اوآخر سال‌هاي 1990 و جداكردن حساب خود از نئوكان‌ها به‌محض مشخص شدن شكست ماجراجويانه‌ي بوش ـ بلر.32  اكنون او تشخيص داده است كه كشش اشاعه‌ي جهاني نئوليبراليسم از احياي چالش‌هاي ژئوپوليتيك براي ايالات متحد و متحدانش جلوگيري نكرده است.

روسيه در ميان اين چالش‌ها از اهميت بسيار كم‌تري برخوردار است. اين بخشا به‌اين دليل است كه روسيه چيزي بيش از سايه‌ي اتحاد جماهير شوروي نيست، حتا تحت زمام‌داري پوتين و عزم‌اش براي كنترل اقتصادي و سياسي جمهوري‌هاي سابق شوروي در طول مرزهاي شرقي و غربي روسيه. اما به اين دليل نيز است كه اوكراين براي ايالات متحد اهميت بسيار كم‌تري دارد تا براي روسيه. حركت آغازين در تسريع بحران برآمده از ناحيه‌هاي كميسيون اروپا، جناح پروغربي اوليگارشي اوكراين، و برخي از دولت‌هاي عضو اتحاديه‌ي اروپا در اروپاي مركزي و شرقي است كه خرده حساب‌هايي براي تصفيه با مسكو داشتند. سوزان واتكينز به‌زيبائي آپورتونيسم واكنشي ايالات متحد را نشان مي‌دهد:

براي واشنگتن، در اين كشاكش، به‌سادگي خودپوئي هژموني جهاني امپراتوري عمل مي‌كند: اگر خلاء قدرت در كشوري ميان‌اندازه وجود داشته باشد، واكنش غيرارادي وزارت خارجه [ايالات متحد] مداخله و ايفاي نقش متولي است. در اوكراين، ايالات متحد چيزي بسيار كم‌تر از اتحاديه‌ي اروپا براي از دست دادن دارد، هم‌چنان كه چيز كم‌تري از روسيه نيز عايدش مي‌شود. اما همين كه بحران در كيف فوران كرد، براي واشنگتن ديگر جاي درنگ در استفاده از فرصت بدست آمده براي برپا كردن رژيم مورد دل‌خواهش نبود.33

مثل تمام دولت‌هاي پيشين ايالات متحد، دولت اوباما نيز بازهاي [جنگ‌طلب‌هاي] خود را دارد ـ به‌طور چشم‌گير ويكتوريا نولند، بازمانده‌اي نئوكان از دولت بوش، و مشاور دولت در امور اروپا و اوروآسيا يكي از اين بازهاست. صداي او، در ماه فوريه، در حال بحث كردن بر سر اين كه چه‌گونه آرسيني ياتسنيوك، ناسيوناليستي از اوكراين غربي، وارد دولت شود (او همان‌گونه كه قرار بود بعد از سرنگوني ويكتور يانوكفسكي به نخست وزيري گمارده شد) و بورسلز Brussels كنار گذاشته شود، ضبط شد هم‌راه اين قطعه‌ي هميشه ماندگار: " مي‌دوني، كون لق اتحاديه‌ي اروپا".34 اما استراتژي غالب دولت اين بوده است كه اتحاديه‌ي اروپاي بي‌ميل و تقسيم شده را وادار به گزينش تحريم‌هاي سختِ افزايش يابند عليه روسيه، به‌خاطر ضميمه كردن كريمه به خاك خود و برهم زدن ثبات اوكراين نمايد، اما در عين حال از روياروئي‌هاي گسترده‌تر اجتناب كند. اين رويكردي بي‌هزينه است: ايالات متحد پيوندهاي اقتصادي بسيار محدودتري به روسيه دارد تا اتحاديه‌ي اروپا، بنا بر اين تحريم‌هاي قوي‌تر از طرف واشنگتن آن قدرها زيان متوجه‌ي او نمي‌كند. اما واكنش نظامي (فراسوي گام‌هاي محدود در جهت حمايت از مرزهاي شرقي ناتو) هرگز در دستور كار نبوده است. عمليات مرسوم در مقياس گسترده و بسيار نزديك به روسيه احتمالا فراسوي توانائي‌هاي پنتاگون است و مي‌تواند در هر حال خطر توسل روسيه به سلاح‌هاي اتمي را در برداشته باشد.

سياست غرب در زمينه‌ي مداخله‌ي روسيه در اكراين ـ زخمي كن اما نكش ـ چونان امتيازي در دستان پوتين عمل مي‌كند. ادغام اوكراين در بلوك غرب خطر آوردن ناتو به مرزهاي روسيه را دارد ـ كه پاداشي براي واشنگتن، اما خطري مهلك براي مسكو است. با توجه به همين مساله بود كه، پوتين، سوار بر موج ناسيوناليسم روس، سريعا كريمه را به‌تصرف درآورد، مع‌الوصف، او در بقيه‌ي بخش‌هاي اوكراين تاكتيك‌هاي ظريف‌تر به‌كار گرفت. قطعه‌اي جذاب (اگرچه بيش از حد گرم) در فاينانشال تايمز در اواخر اوت به شرح سرخوردگي‌هاي ناتو از اين كه چه‌گونه روسيه در اوكراين تفوق يافت مي‌پردازد:

در انظار، ناتو از ذهنيت قرن بيستمي ولاديمير پوتين سخن مي‌راند، اما در خلوت آنان صادق‌ترند و نگران از تاكتيك‌هاي قرن بيست‌ و يكمي كه آقاي پوتين به‌كار مي‌برد. كنش‌هاي روسيه در اوكراين اين ايده را كه تكنولوژي‌هاي ارتباطات گسترده و وابستگي متقابل اقتصادي نوعي موقعيت‌ استثنائي مهم به‌بار مي‌آورد را نشان داد.

ناسيوناليسم، نسل‌كشي، انضمام‌طلبي و تهاجم نظامي، برخلاف آن چه تصور مي‌شد، نه تنها در حال زوال نيستد، بلكه زنده و سرحال به فراهم آوردن وسيله‌‌اي نو و قدرت‌مند براي صف‌آرائي در اوكراين و فراتر مشغول‌اند... ناتو از اين شكل جنگ به‌عنوان "جنگ پيوندي" ياد مي‌كند، كه اشاره به گستره‌اي از كنش‌هاي تخاصمي دارد كه تهاجم نظامي فقط بخش كوچكي از آن است. اين كنش‌هاي تخاصمي همواره به‌طور هم‌آهنگ به‌عنوان بخشي از يك استراتژي منعطف با اهدافي درازمدت به‌اجرا در مي‌آيند.

همان‌طور كه قابل پيش‌بيني بود، اين كانسپت [جنگ پيوندي] صريح‌ترين بيان خود را در روسيه يافت. در فوريه‌ي 2013، والري گراسي‌مف Valery Gerasimov، رئيس تازه تعيين‌شده‌ي ستاد كل روسيه، در ژورنال دفاعي روسيه vpk مقاله‌اي نگاشت

او، در بياناتي كه امروز پيش‌گويانه به‌نظر مي‌رسند، نوشت جنگ و صلح، در حال مبهم‌تر شدن‌اند.

او مي‌نويسد "شيوه‌هاي جنگ" تغيير كرده‌اند، و امروز پاي "استفاده‌ي گسترده از تمهيدات سياسي، اقتصادي، اطلاعاتي، انساني و اقدامات غيرنظامي ديگر" درميان است. بنا به‌گفته‌ي او تمامي اين تمهيدات مي‌توانند با تهيج مردم عادي به‌عنوان ستون پنجم و نيروهاي مسلح "مخفي" تكميل شوند. 35

دقيقا كاري كه پوتين نكرد، به‌رغم كليشه‌هاي آكنده از تقبيح توسط رهبران غرب و بازتاب‌هاي رسانه‌اي‌شان، فرستادن تانك به اكراين، مثل اتحاد شوري به مجارستان در سال 1956، و به چكسلواكي در سال 1968 بود. مسكو در عوض به تامين فرماندهي و كنترل، اطلاعات، نيروهاي ويژه و مجهزكردن ميليشاي هوادار روسيه به سلاح‌هاي سنگين در جنوب شرقي اكراين پرداخت. فقط آن زمان كه تهاجم حكومت كيف درخلال تابستان خطر غلبه بر مخالفان را داشت روسيه اقدام به استقرار گردان‌هاي معمولي مجهز به سلاح‌هاي سنگين در اواسط اوت كرد. اين گردان‌ها نيروهاي حكومتي را تارومار كردند و براي رئيس جمهور اوكراين هيچ گزينه‌اي مگر مذاكره براي آتش‌بسي كه پوتين سريعا پيش‌نهاد كرد نگذاشتند. ديمتري ترنين، سرپرست كانون مسكوي موسسه‌ي كارنگي، استراتژي رئيس ‌جمهور روسيه را براي فايننشال تايمز اين چنين تشريح كرد:

با تشديد درگيري روسيه در شرق اوكراين در هفته‌هاي اخير و استقرار گردان‌هاي معمولي روسيه، آقاي پوتين اين پيام را براي كيف فرستاد كه او به نيروهاي اوكرايني اجازه نخواهد داد كه شورشيان هوادار روسيه را شكست دهند.

"او با نشان دادن انگشت و نه تمامي مشت‌اش مقياس‌هاي نبرد را خاطرنشان كرد. و اين براي  نيروهاي اوكرايني به‌اندازه‌ي كافي اغنا كننده بود كه از پيروزي چشم‌پوشي كنند". او افزود، هدف اصلي رئيس جمهور روسيه اين بود كه مسكو را در موقعيتي قرار دهد كه "دست بالا را براي رويارويي جدي با هرآن چه در كيف اتفاق مي‌افتد" داشته باشد و كيف را از پيوستن به پيمان‌هاي غربي از قبيل ناتو مانع شود.36

بنا بر اين حتا يك روسيه‌ي ضعيف شده قادر شده است بر ناتو در "خارج نزديك"اش برتري يابد. چين كه جاي خود دارد. اين بخشا به‌خاطر اندازه و پويايي اقتصاد چين  و سرعتي است كه با آن، هم‌چنان كه ديديم، در حال گسترش توانايي‌هاي نظامي خود است. اما دشواري چالش با چين به اين دليل نيز است كه، مانند روسيه، تمركزش مقدمتا منطقه‌اي و نه جهاني است. بنا به شرح جف داير:

چين بر آن نيست كه ايالات متحد را در گردا گرد جهان در ده‌هايي كه در پيش است به‌چالش كشد. چين منافعي در تثبيت حضور دريايي جدي خود، براي مثال، در كارائيب و يا گماردن سرباز در قاره‌ي اروپا ندارد. در عوض، چين بر آسيا تمركز كرده است... و براي دست‌يابي به اهداف‌اش نياز به رقابت دلار در برابر دلار با ايالات متحد ندارد. چين فقط آن اندازه نياز به هزينه دارد كه براي تغيير موازنه‌ي استراتژيك در پاسيفيك غربي لازم است. استراتژيست‌هاي چين از جنگ "نامتقارن" صحبت به‌ميان مي‌آورند، جنگي كه در آن كشور ضعيف‌تر و كوچك‌تر تاكتيك‌ها و ابزارهايي بر مي‌گزينند كه شرايط وارد آوردن خسارت بزرگ به رقيب بزرگ‌تر را ممكن مي‌كنند،. چين آماده‌ي جنگ با ايالات متحد نيست. در واقع، هدف چين دست‌يابي پكن به اهداف سياسي است بدون برانگيختن خشم. در عوض، افزايش تدريجي نيروي نظامي چين طوري طراحي شده است كه تغيير تدريجي محاسبات فرمان‌دهان امريكا را سبب شده، آن‌ها را  از درنظر گرفتن عمليات نظامي در هركجاي ساحل چين منصرف كرده، و به‌آهستگي به پهنه‌ي اقيانوس اطلس روانه كند.37

برگشت به مرداب

هم‌چنان كه پيش‌تر اشاره كرديم، اين فراسوي قدرت واشنگتن نيست كه به‌طور موثر به اين چالش پاسخ گويد: از طريق تركيبي از آرايش جديد توانايي‌هاي نظامي و ايجاد ترس از توسعه‌طلبي چين ميان همسايه‌گان پكن. اما اين خود مستلزم تمركز توجه و امكانات بر آسياي شرقي است. پيش‌رفت داعش ـ سومين بحراني كه در آغاز برشمرديم ـ موثرا خطر جلوگيري از اين تمركز را با خود حمل مي‌كند. هم‌چنان كه در آخرين شماره‌ي نشريه‌مان بحث كرديم، عروج داعش ضرورتا فرآورده‌ي دو فاكتور است. نخست، شكست اشغال آنگلوـ امريكن در عراق‌ْ ايالات متحد را مجبور به انتقال قدرت به رژيم شيعي فرقه‌گرا و خودكامه‌ي نوري‌المالكي كرد، كسي كه آن‌چنان اقليت عرب سني را بالكل بي‌تفاوت نمود كه داعش را به‌راحتي قادر به تصرف نخست فلوجه و سپس موصل كرد. دوم، جنگ داخلي فرقه‌اي كه توسط رژيم اسد در پاسخ به انقلاب 2011 سوريه به‌راه افتاد به داعش فضايي را داد كه از آن بتواند مناطق بزرگي از شرق سوريه را به تصرف درآورد؛ مناطقي كه از آن‌جا قادر شد حملات خود را به داخل عراق بكشد.38

داعش يك سازمان فرقه‌گراي سني جهادي است كه منشاء الهام‌اش از القاعده است. در واقع داعش در بين‌النهرين از دل القاعده زايش يافت. در بحبوحه‌ي آشوب برساخته توسط تهاجم سال 2003 اين گروه كه تا كشته شدن ابوموسي زرقاوي به‌دست امريكايي‌ها در سال 2006 توسط وي رهبري مي‌شد، متخصص در كشتارهاي وحشيانه‌ي اكثريت شيعي در عراق بود. اين استراتژي به جلوگيري از تثبيت يك جنبش مقاومت متحد در برابر اشغال ايالات متحد كمك كرد.39 اما داعش به شيوه‌هايي بسيار متفاوت از القاعده شكل گرفت. بنا به استدلال جيسون بورك القاعده‌ي اصلي در اوج قدرت‌اش نه به‌مثابه‌ي "يك گروه تروريستيِ سلسلهِ مراتبيِ منسجم، با رهبري واحد، ايدئولوژي يك‌پارچه‌ي فراگير و توانايي فهم و اجراي پروژه‌هاي جهاني"، بل‌كه بيشتر شبيه يك كمپاني سرمايه‌داري مخاطره‌آميز بود كه پروژه‌هاي ارائه شده از طرف گروه‌هاي متفاوت جهادي در اقصا نقاط دنيا را نمايندگي و تامين مالي مي‌كرد. در پي اخراجش از افغانستان در سال 2001، "كل چيزي كه از القاعده باقي است ايده‌ي القاعده است".40 ماهيت نامنظم و درهم برهم القاعده منطبق است با صحبت مد روز در باره‌ي آينده‌ي جنگ‌ و اين كه جنگ‌هاي آينده جنگ‌هاي "نامتقارن" بين دولت‌ها و كنش‌گران "نادولت"ي كه درشبكه‌ها سازمان‌دهي شده‌اند خواهد بود.

اما، هم‌چنان كه از اسم‌اش برمي‌آيد، داعش هدف تبديل شدن به دولت را دنبال مي‌كند ـ در واقع پيشاپيش خود را خلافت مي‌نامد. اين، اما، حاكي از آرزوي داعش است براي احياي مشي سياسي عصركلاسيك اسلامي چونان بديلي در برابر مصائب مدرنيته و سلطه‌ي غرب. اين آرزو در تمامي تار و پودش يك ايدئولوژي ارتجاعي است، اما نگاه يوتوپيايي‌اش به جامعه‌ي اسلامي سياسي فرامليتي، داعش را قادر به جذب پيروان‌اش از كشورهاي زيادي كرده است. داعش همچنين به برپائي دولتي نوين در مناطقي از شرق سوريه و غرب عراق كه تحت كنترل دارد، جايي كه در حال توسعه دادن سيستم‌هاي بسيار مدرن حساب‌داري و كنترل بوروكراتيك است، رسميت بخشيده است. از آزادسازي گروگان‌ها در ازاي پول و پول در ازاي حمايت، داعش در حال ايجاد كردن منابع درآمدي مرسوم‌تر است: درخواست كردن 2 دلار ماليات ماهانه از مغازه‌داران و آغازكردن به مطالبه‌ي هزينه‌هاي خدمات. با محاصره‌ي رقا در سال گذشته، كنترل منطقه‌ي نفتي شرق سوريه نصيب داعش شد. داعش اكنون در حال بهره‌برداري از شبكه‌اي  در حال گسترش از قاچاق در طول مرزهاي زميني سوريه، عراق، تركيه و ايران است و روزانه چيزي حدود 80,000 بشكه نفت به‌فروش مي‌رساند.41 برخي از متفكران بورژوا، كه تعدادشان هم كم نيست، دولت را به‌خودي خود به‌مثابه‌ي باج سيبيلي ديده‌اند، كه در آن صاحبان دارايي در ازاي امنيت شخصي و دارايي‌هايشان پول پرداخت مي‌كنند. از منظر همين نگاه، به‌نظر مي‌رسد كه داعش درك درستي از اين بده و بستان دارد. گزارش‌هاي اوليه مبني بر اين كه داعش گاوصندوق‌هاي بانك‌هاي موصل را دزديده بود نادرست از آب درآمد: بانك‌ها تحت حكومت جهادي تعطيل نشده‌اند.

حال اوباما قول "تنزل مقام و سرانجام نابودي" اين پيش ـ دولت را داده است. استراتژي او، اما، با دو تضاد بنياني رو به رو است. نخست حفظ بخش‌هاي كوچكي ازتعهداش در پايان دادن به جنگ‌هاي خارجي امريكا ست. اوباما قول داده است كه مشاركت ايالات متحد در شكست‌دادن داعش صرفا محدود به نيروي هوايي خواهد بود. اما داعش از تحرك بالا و نيروي جنگندگي موثر برخوردار است كه شكست‌اش مستلزم وجود نيروهاي زميني ست. در واقع، اوباما پيشاپيش نزديك به 1200 سرباز ايالات متحد را به عراق گسيل كرده و اعزام 475 نفر ديگر را نيز در 10 سپتامبر اعلام نموده است. ماموريت نيروهاي زميني اعزام شده "مشاوره" به ارتش عراق اعلام شده است، اما هر كس مي‌داند كه با درگيري امريكا در جنگ زميني در ويتنام، كه با جان كندي شروع شد، فرستادن تعداد افزايش‌يابنده‌ي "مشاوران" نيز آغاز شد.

ژنرال مارتين دِمپسي، صدر رواساي ستاد مشترك ايالات متحد، بيش از يك مناسبت، از استثنا قائل شدن در برگشت نيروي زميني امريكا به عراق امتناع كرد. در 25 سپتامبر او در مصاحبه‌اي با يك روزنامه نگار گفت: "اگر شما بر آنيد كه بگوئيد كه من ممكن است، در وضعيتي، توصيه كنم كه ما نيازمند گسيل نيروي زميني براي رو در رويي [ با دولت اسلامي] هستيم، پاسخ من در اين مورد نيز مطلقا است." اگرچه عجولانه ادامه داد: "اما اين نيرو نبايد امريكايي باشد." "نيروي ايدآل" مي‌تواند نيرويي "متشكل از عراقي‌ها و كردها و اپوزيسيون ميانه‌رو سوريه" باشد. 42

اين راه‌حل براي نخستين تضاد ـ ائتلافي از كشورهاي مداخله‌كننده تحت رهبري ايالات متحد ـ خود به دومين تضاد منتهي مي‌شود. از قرار معلوم اين نيروهاي زميني نمي‌تواند از بريتانيا و ديگر دولت‌هاي عضو ناتو كه به‌جديت در حال قطع بودجه‌هاي دفاعي‌شان هستند باشد. ناگزيرا آن‌ها بايد از خود منطقه باشند. اما منطقه باتلاقي از مشكلات سياسي است. سرمايه‌ي كشورهاي خليج، با تامين حمايتي جدي از ضدانقلاب در مصر و سوريه، در حال حاضر شرق عربي را به‌لحاظ اقتصادي تحت سلطه دارد.43 عربستان سعودي و ديگر دولت‌هاي خليج نقش خود را در تغيير شكل انقلاب سوريه به يك جنگ داخلي فرقه‌اي بازي كردند: با غنيمت‌شمردن نزاع به‌مثابه‌ي فرصتي براي تقويت قدرت عربي سني در منطقه عليه رقاباي شيعي‌شان ( بايد به‌خاطر داشت كه اسد به فرقه‌ي علوي كه شعبه‌اي از شيعه است متعلق است و رژيم او در پيوندي نزديك با رژيم ايران قرار دارد). بيش‌تر پول و اسلحه‌هايي كه توسط آن‌ها به جنگ در سوريه سرازير شد سرانجام در دستان گروه‌هاي جهادي از قبيل داعش يا جبهه النصره، از خويشاوندان رسمي القاعده، قرار گرفت. مضافا، مشروعيت پادشاهي سعودي برگرفته از وهابي‌گري است، با تفسيري فوق ـ ناب از اسلام، كه القاعده و منشعبات‌اش نيز ملهم از آن‌اند.  

بنا بر اين ـ به‌رغم درگيري دولت‌هاي خليج در كارزار هوايي عليه داعش ـ آن‌ها بيش از آن آميخته با نيروهاي جهادي‌ هستند كه بشود روي آن‌ها حساب كرد. تركيه، متصورا قدرت در حال عروج منطقه، داراي وضعيتي پيچيده است كه آن را نيز در باره‌ي داعش مردد مي‌كند. اين ايده كه ارتش عراق بتواند اين فاصله را پر كند خنده‌آور است. رژيم عراق، تحت اشغال، آن چيزي شد كه يكي از وزراي پيشين عراق چنين ناميدش: "حكومت مبتلا به جنون دزدي نهادي شده". 44 فساد در ارتش عراق رخنه كرده است: بنا بر اين هيچ جاي تعجب نيست كه ارتش عراق نخست فلوجه و سپس موصل را در دستان جنگندگان داعشيِ، كه به‌مراتب پائين‌تر اما سخت با انگيزه بود، رها كرد، و سلاح‌ها و خودروهاي جديد تامين‌شده توسط ايالات متحد را براي فاتحان باقي گذاشت. و اما در باره‌ي ارتش "ميانه‌رو"ي آزاد سوريه، يكي از پشت‌كردگان به داعش مدعي است كه "نشست شوراي نظامي ارتش آزاد سوريه بدون استثنا از نمايندگان سعودي، امارات متحد عربي، سرويس‌هاي اطلاعاتي اردن و قطر، و نيز افسران اطلاعاتي ايالات متحد، بريتانيا و فرانسه تشكيل مي‌شد".45 كميته‌هاي محلي كه از شورش اوليه پديد آمدند معرف نيروهاي مردمي اصيل‌تر بودند، اما اين نيروها در صحنه‌ي عمل، توسط جهادي‌ها با توسل به نيروي نظامي، از ارتش آزاد سوريه كنار گذاشته شده بودند.

آن چه باقي مي‌ماند رژيم اسد است. روابط‌ رژيم اسد با داعش مبهم بوده است. نيرو‌هايش ترجيح مي‌داند كه از جنگيدن با جهادي‌ها اجتناب كنند، بنا بر اين حملات‌شان را بر جناح سكولارتر انقلاب متمركز مي‌كردند. مضافا، به‌گفته‌ي فايننشال تمايمز، داعش، "بنا به گفته‌ي چندين منبع مستقل كه از نزديك نسبت به موضوع آگاه‌اند، به رژيم اسد نفت مي‌فروشد. يكي از مقامات اطلاعاتي غرب مي‌گويد رژيم در برخي از شهرهاي تحت كنترل داعش در عوض بشكه‌هاي نفت ‘چراغ‌ها را روشن نگه مي‌دارد’".46 اما بحران ايجاد شده توسط سقوط موصل كاملا بر ادعاهاي اسد براي در خط مقدم "جنگ با تروريسم" بودن منطبق است. برخي روشن‌فكران صاحب نام سياست ايالات متحد ـ براي مثل، ريچارد هاس، سرپرست برنامه‌ريزي سياست امريكا در وزارت خارجه در دوران بوش جوان، و فليپ بابيت، كه ارتباطاتي با حزب دموكرات دارد ـ اكنون از مدافعان اتحاد تاكتيكي با اسد عليه داعش هستند.47 اين منطقي واقع‌گرايانه است، هم‌چنان كه گام بلند‌تر براي هم‌كاري با حاميان اسد در تهران واقع‌گرايانه است. اما اين مي‌تواند هم به خشمگين شدن عربستان سعود و ديگر شيخ‌نشينان خليج بينجامد، و هم بر ادعاي داعش مبني بر دفاع‌اش از سني‌ها در برابر دنياي غيرمنصفانه و غيرقابل تحمل مُهر تائيد بكوبد.

بنا بر اين ايالات متحد در حال كشيده شدن به درگيري نظامي در خاورميانه است، جايي كه با مجموعه‌اي از گزينه‌هاي شديدا نامطلوب رو در رو است. در چنين وضعيتي تلاش‌اش متوجه‌ي سرپا نگه‌داشتن وضعيت موجود منطقه است كه زير بار تنش‌هاي داخلي انباشت‌شده در حال ترك برداشتن است. وضعيت موجود قربانيان بسياري دارد، كه آشكارترين‌شان فلسطينيان هستند. آخرين تهاجم اسرائيل به غزه (اولين نزاع از نزاع‌هاي برشمرده شده در آغاز اين مقاله) در واقعيت امر به‌سادگي پاره‌اي از جنگي مداوم بود كه دولت صهيونيستي به منظور تداوم بخشيدن به مصادره‌ي اموال و فرمان‌برداري فلسطينيان به‌راه انداخت. اگر چه ايالات متحد حمايت هميشگي خود از اسرائيل را حفظ كرد ـ با عرضه‌ي سلاح‌هايي كه نيروي‌هاي دفاعي اسرائيل بدون تمايز در قصابي غيرنظاميان به‌كار بردند ـ ولي قيمت اين تهاجمات روبه افزايش است. نيروهاي دفاعي اسرائيل از نوآوري‌هاي نظامي حماس نسبت به زمان آخرين حملات‌شان به غزه غافل‌گير شدند، به‌ويژه از پيچيدگي تونل‌هاي زير حوزه‌ي استحفاظي‌شان و آموزش نظامي و تجهيزات جنگ‌جويان حماس كه تلفات بسيار بيش‌تر از قبل براي نيروهاي اسرائيلي به‌هم‌راه داشت. اما، هم‌چنان كه مزيت نظامي اسرائيل به‌آهسته‌گي فرسايش مي‌رود، هيچ راه برن‌رفتي از بن‌بست ساختاري منبعث از وابستگي امنيت اسرائيل به سركوب فلسطينيان وجود ندارد.

در مقياس منطقه‌اي، چشم‌اندازْ بيش‌تر حاكي از گره‌خوردگي است تا رواني و سيالي. همان علت‌هاي موجود در پس عروج داعش ـ تهاجم فاجعه‌بار عراق و انقلاب‌هاي عربي ـ تمامي رژيم‌هاي عرب را از ‌ثبات انداخته است. اوباما، مانند سلف‌اش، اكنون براي منجمدكردن اين ريزش دائمي به نيروي نظامي متوسل شده است. او، هم‌چنان كه ديده‌ايم، محتملا موفق نمي‌شود. در اين روي‌كرد، اما، مداخله‌ي جديد بدون ترديد منجر به خسارات انساني و سياسي زيادي خواهد شد، و به‌احتمال زياد به قوي‌تر شدن و نه ضعيف‌تر شدن داعش خواهد انجاميد. موفقيت‌هاي نيروهاي ضدانقلابي، و به‌ويژه در مصر، قلب جهان عرب، ابتكار عمل را به ارتجاع ـ در هر شكلي كه بُروز نمايد ـ ايالات متحد، اسرائيل، عربستان سعودي، داعش ـ داده است. در بمب‌باران غزه توسط نيروهاي دفاعي اسرائيل، قتل و عام‌هاي فرقه‌اي در عراق و سوريه، اختناق ضدانقلاب در مصر، و در كارزار هوايي هماهنگ‌شده‌ توسط ايالات متحد ما شاهد تصاويري انضمامي از بربريسمي هستيم كه روزا لوكزامبورگ پيش‌بيني كرد كه انسان را در غياب انقلاب سوسياليستي خواهد بلعيد. اين تا حد زيادي به يك موج جديد انقلابي بستگي دارد.

براي انقلابيون، مخالفت با كارزار بمب‌باران اوباما ـ و هر آن چه ديگر كنش‌هاي نظامي به‌دنبال مي‌آورند ـ بايد روشن و سرراست باشد. (ما، البته كه بايد در برابر گسترش ناتو در اروپاي مركزي و شرقي نيز بايستيم.) اما اين اپوزيسيون بايد  آگاه شود كه مداخله‌گري اخير ايالات متحد در خاورميانه در برابر شرايط از سرگرفته شده‌ي رقابت‌هاي بينا ـ امپرياليستي صورت مي‌گيرد، رقابت‌هايي در آن مقياس كه از پايان جنگ سرد ديده نشده است. ضدامپرياليسم در خلال دوران جنگ سرد نه صرفا مستلزم مخالفت با امپرياليسم "خودمان" بود، بل‌كه مستلزم امتناع از بزك كردن كنش‌هاي رقيب‌اش و اذعان به اين كه آن نيز مطابق منطق امپرياليستي عمل مي‌كند نيز بود. همين برخورد امروز الزام آور است، با درنظر گرفتن اين كه امروز ما شاهد رقابت بينادولتي چند قطبي هستيم. اين نوع رقابت در آسياي شرقي داراي بيش‌ترين وضوح است. اگر چه در سطح جهاني، ايالات متحد هم‌چنان تنها قدرت جهاني است، اما با چالش‌هاي منطقه‌اي جدي از سوي روسيه و چين رو به رو است، و اين در حالي است كه درون بلوك غرب هم اخيرا آلمان و ژاپن ادعاي‌شان مي‌شود.

فهم اين پيچيدگي يك كنش آكادميك نيست. اگر ما نقشي "پيش‌رو" براي رقباي امريكا قائل شويم، سرنخ مبارزه‌ي طبقاتي را از دست مي‌دهيم. و براي ما تضاد اصلي در جهان تضاد بين دولت‌ها و نه طبقات مي‌شود. اما، تمامي دولت‌هاي سرمايه‌داري اصلي، فراسوي نزاع‌هاي واقعي بر سر منافع‌شان، در وابستگي به استثمار كار مزدي، يك‌سان هستند. هم‌چنان كه لنين و لوكزامبورگ به‌خوبي در 1914 دريافتند، نقد سيستم امپرياليستي، براي متحد كردن كارگران عليه سرمايه، يك ابزار سياسي ضروري است.

 يادداشت‌ها

1: Thanks to Anne Alexander, Joseph Choonara, Phil Marfleet, Judith Orr, John Rose and Camilla Royle for their comments on this article in draft.

2: Clark, 2012, p364.

3: Kagarlitsky, 2014. “Novorossiya”-the name adopted by the pro-Russian rebels for the territories under their control-is a symptom of how much their movement is permeated by imperial ideologies. It was the name given to what is now south eastern Ukraine after it was conquered by Russia under Catherine the Great in the late 18th century. The Tsarist regime settled the area with colonists, many of whom were Ukrainians, thereby unintentionally helping to define the boundaries of modern Ukraine.

4: Gowan, 1999.

5: Callinicos, 2003.

6: Hobson, 1938, p6.

7: The idea that capitalist imperialism is defined by the intersection of economic and geopolitical competition is a refinement of the classical theory simultaneously formulated by David Harvey and myself: Harvey, 2003, and Callinicos, 2003 and 2009.

8: See, on Lenin, ultra-imperialism, and uneven (and combined) development, Callinicos, 2009, pp62-66, 88-93.

9: Deutscher, 1961, pp99-100. Compare Binns, 1983, and Callinicos, 2009, pp165-187.

10: Brenner, 2002.

11: Wolf, 2014, p12.

12: All figures from International Institute for Strategic Studies, 2014.

13: International Institute for Strategic Studies, 2013, p255.

14: International Institute for Strategic Studies, 2014, p210.

15: Wildau, 2014.

16: www.cia.gov/library/publications/the-world-factbook/rankorder/2004rank.html. For the pitfalls of PPP measurements of income, see Wade, 2014, pp315-319.

17: Callinicos, 2009, chapter 5.

18: Kaplan, 2014, Kindle location 222. Kim, 2013, offers a Marxist analysis of inter-imperialist rivalries in East Asia. See also Friedberg, 2012, Luttwak, 2012, and Dyer, 2014. Although these and Kaplan’s books are written from the perspective of US imperialism, this does not prevent them offering valuable information and insights.

19: Dyer, 2014a, p26.

20: Kaplan, 2010.

21: Kaplan, 2014, Kindle location 706.

22: Kaplan, 2014, Kindle location 383.

23: Kaplan, 2014, Kindle location 319.

24: This is the burden of Luttwak, 2012.

25: See Darwin, 2009, especially chapters 8 and 11.

26: Callinicos, 2010, chapter 2.

27: For a critique of the latter policy for provoking an aggressive defensive response from Beijing see Ross, 2012.

28: www.whitehouse.gov/the-press-office/2014/05/28/remarks-president-west-point-academy-commencement-ceremony

29: www.whitehouse.gov/the-press-office/2014/05/28/remarks-president-west-point-academy-commencement-ceremony

30: Cockburn, 2014, Kindle location 112.

31: Fukuyama, 2014.

32: Anderson, 2006.

33: Watkins, 2014, p11.

34: www.bbc.co.uk/news/world-europe-26079957, see also Dyer, 2014b.

35: Jones, 2014b.

36: Olearchyk, Farchy and Buckley, 2014. See also Olearchyk and Buckley, 2014.

37: Dyer, 2014b, pp44-45.

38: Callinicos, 2014.

39: Napoleoni, 2005.

40: Burke, 2004, pp231, 232, 290.

41: Jones, 2014a, Daragahi and Solomon, 2014.

42: Rosen, 2014.

43: Hanieh, 2011.

44: Cockburn, 2014, Kindle location 417.

45: Cockburn, 2014, Kindle location 585.

46: Jones, 2014a.

47: Haass, 2014, and Bobbitt, 2014.

 

References

Anderson, Perry, 2006, “Inside Man”, The Nation (24 April), www.thenation.com/article/inside-man

Binns, Peter, 1983, “Understanding the New Cold War”, International Socialism 19 (spring).

Bobbitt, Philip, 2014, “Choose Enemies Carefully But Be Less Picky about Allies”, Financial Times (29 August), www.ft.com/cms/s/0/ad07797a-2ed9-11e4-afe4-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Brenner, Robert, 2002, The Boom and the Bubble: The US in the World Economy (Verso).

Burke, Jason, 2004, Al-Qaeda: The True Story of Radical Islam (Penguin).

Callinicos, Alex, 2003, The New Mandarins of American Power: The Bush Administration’s Plans for the World (Polity).

Callinicos, Alex, 2009, Imperialism and Global Political Economy (Polity).

Callinicos, Alex, 2010, Bonfire of Illusions: The Twin Crises of the Liberal World (Polity).

Callinicos, Alex, 2014, “Nemesis in Iraq”, International Socialism 143 (summer),www.isj.org.uk/?id=981

Clark, Christopher, 2012, The Sleepwalkers: How Europe Went to War in 1914 (Penguin).

Cockburn, Patrick, 2014, The Jihadis Return: ISIS and the New Sunni Uprising (OR Books).

Daragahi, Borzou, and Erika Solomon, 2014, “Fuelling ISIS Inc”, Financial Times (21 September), www.ft.com/cms/s/2/34e874ac-3dad-11e4-b782-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Darwin, John, 2009, The Empire Project: The Rise and Fall of the British World System, 1830-1970 (Cambridge University Press).

Deutscher, Isaac, 1961, The Great Contest: Russia and the West (Ballantine Books).

Dyer, Geoff, 2014a, The Contest of the Century: The New Era of Competition with China- and How America Can Win (Allen Lane).

Dyer, Geoff, 2014b, “US Diplomat Victoria Nuland Faces Questions over Strategy”, Financial Times (31 July), www.ft.com/cms/s/0/a4f13052-18ca-11e4-80da-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Friedberg, Aaron, 2012, A Contest for Supremacy: ChinaAmerica, and the Struggle for Mastery in Asia 
(
W W Norton & Co).

Fukuyama, Francis, 2014, “ISIS Risks Distracting US from More Menacing Foes”, Financial Times (25 June), www.ft.com/cms/s/0/68428a5a-f7c0-11e3-90fa-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz35qWVRlxl

Gowan, Peter, 1999, The Global Gamble: Washington’s Faustian Bid for World Dominance(Verso).

Haass, Richard, 2014, “Look to Syria to Halt the Deadly March of ISIS”, Financial Times 
(26
August), www.ft.com/cms/s/0/8f5ff39a-2c39-11e4-8eda-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3ERM4pdQy

Hanieh, Adam, 2011, Capitalism and Class in the Gulf Arab States (Palgrave Macmillan).

Harvey, David, 2003, The New Imperialism (Oxford University Press).

Hobson, John A, 1938 [1902], Imperialism: A Study (Allen & Unwin).

International Institute for Strategic Studies, 2013, The Military Balance 2013 (Taylor & Francis).

International Institute for Strategic Studies, 2014, The Military Balance 2014 (Taylor & Francis).

Jones, Sam, 2014a, “Diverse Funding and Strong Accounting Give ISIS Unparalleled Wealth”,Financial Times (22 June), www.ft.com/cms/s/0/21e8c922-f95d-11e3-bb9d-00144feab7de.html#axzz3ERM4pdQy

Jones, Sam, 2014b, “Ukraine: Russia’s New Art of War”, Financial Times (28 August), 
www.ft.com/cms/s/2/ea5e82fa-2e0c-11e4-b760-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Kagarlitsky, Boris, 2014, “Ukraine’s Uprising against Nato, Neoliberals and Oligarchs—an Interview with Boris Kagarlitsky”, Counterfire (8 September), http://tinyurl.com/pgnpn64

Kaplan, David, 2010, Monsoon: The Indian Ocean and the Future of American Power (Random House).

Kaplan, David, 2014, Asia’s Cauldron: The South China Sea and the End of a Stable Pacific(Random House).

Kim, Ha-young, 2013, “Imperialism and Instability in East Asia Today”, International Socialism138 (spring), www.isj.org.uk/?id=882

Luttwak, Edward, 2012, The Rise of China vs. the Logic of Strategy (Harvard University Press).

Napoleoni, Loretta, 2005, Insurgent Iraq: Al Zarqawi and the New Generation (Constable).

Olearchyk, Roman, and Neil Buckley, 2014, “How Russia Forced Ukraine into a Ceasefire with Rebels”, Financial Times (12 September), www.ft.com/cms/s/0/3a243bb4-3a5f-11e4-bd08-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3ERM4pdQy

Olearchyk, Roman, Jack Farchy, and Neil Buckley, 2014, “Putin and Poroshenko Weigh Ceasefire and Prospect of ‘Frozen Conflict’”, Financial Times (3 September),www.ft.com/cms/s/0/828004a6-3389-11e4-ba62-00144feabdc0.html#axzz3ERM4pdQy

Rosen, James, 2014, “US Combat Role in Iraq Not Off Table, Gen. Dempsey Says” 
(26
September), www.newsobserver.com/2014/09/26/4184661_us-combat-role-in-iraq-not-off.html?rh=1

Ross, Robert, 2012, “The Problem with the Pivot: Obama’s New Asia Policy is Unnecessary and Unproductive”, Foreign Affairs (November-December),www.foreignaffairs.com/articles/138211/robert-s-ross/the-problem-with-the-pivot

Wade, Robert H, 2014, “Growth, Inequality, and Poverty: Evidence, Arguments, and Economists”, in John Ravenhill (ed), Global Political Economy (Oxford University Press).

Watkins, Susan, 2014, “Annexations”, New Left Review, II/86, newleftreview.org/II/86/susan-watkins-annexations

Wildau, Gabriel, 2014, “China Risks ‘Balance-Sheet Recession’ as Stimulus Impact Wanes” (21 September), www.ft.com/cms/s/0/14404880-3fdb-11e4-a381-00144feabdc0.html?siteedition=uk#axzz3E1XCsvNj

Wolf, Martin, 2014, The Shifts and the Shocks: What We’ve Learned-and Have Still to Learn-from the Financial Crisis (Penguin).