شهلایی که طلعت رهنمای ما شد

روز شنبه سی خرداد 60 بود. تجمعات خیابانی پراکنده و راهپیمایی از صبح از نزدیکیهای بازار و وسپس در خیابان جمهوری و انقلاب و فردوسی و مصدق و بلوار و چهارراه داس و چکش و خیابان کارگر ،چهره دیگری به شهر داده بود. راه پیمایان بطرف دانشگاه و اطراف میرفتند و فضا ، فضای اعتراض بود. از نزدیکیهای ظهر ،تجمعات گسترده تر میشد . صدها هزار نفر در خیابانها علیه بهشتی و در دفاع از آزادی شعار میدادند. بر خلاف روزهای قبل مجاهدین و طرفداران بنی صدر متشکل تر و عصبانی تر از قبل علیه بهشتی و در دفاع از بنی صدر  شعار میدادند وگاه گاهی شعارها علیه خمینی هم داده میشد...میلیشیای مجاهدین منظم تر و متشکلتر در تلاش منظم کردن تظاهرات بودند ....کمیته چی ها و فالانژها -حزب الله -  مسلح به چوب و جماق و چاقو و اسلحه ، به نظاهرکنندگان و بساط کتابفروشی ها وگروهها با حدت بیشتر از روزهای قبل با شعار حزب فقط حزب الله-رهبر فقط روح الله   حمله میکردند.  بعد از نهاری که در مقابل دانشگاه خوردیم بسمت خیابان مصدق و فلسطین حرکت کردیم ... علیرغم تجمع کمیته چی ها در کنار کمیته وصال و فلسطین، بچه ها برای نشان دادن روحیه بالایشان و زهر چشم گرفتن از کمیته چی ها  با شعار و بی شعار از انجا میگذشتند تا خود را به خیابان مصدق و تظاهرات بزرگتر در میدان مصدق (ولی عصر) و خیابان فاطمی و بلوار برسانند ...ما از هم از نزدیکیهای تقاطع وصال-انقلاب جدا شدیم و زری در تقاطع  فلسطین-انقلاب دستگیر شد. هر چه از ظهر میگذشت و به غروب نزدیکتر میشدیم ،دستگیریها و حملات کمیته چی ها و حزب الله شدید تر میشد و شعارهای اوباش چماق بدست و قمه بدست تندترخمینی عزیزم بگو تا خون بریزم ،حزب فقط حزب الله و شعارهایی علیه کمونیستها و مجاهدین داده میشد و موتورسواران چماق بدست دنبال  مخالفین و تظاهرکننده گان میگشتند...... عصر و غروب همچنان صدای گلوله و فریاد و دود آتش بود.....و فریادهایی که اساسا در دفاع از ازادی بیان و عقیده و علیه سلطه روحانیت بر دستگاه دولتی در گرفته بود...غروب بساطهای کتاب و نشریه ها به آتش کشیده شده بود . تنها در تهران بیش از هزار نفر دستگیر شدند... نتیجه دستگیریها ی آنروز را هیچکس جز آدمخواران اسلامی  نمی دانستند همه به فردا و ادامه تظاهرات میاندیشیدند....در این اندیشه بودیم که بعد از جند روز ویا هفته بجه ها آزاد خواهند شد...اما آیت الله خمینی  در روز سی و یکم خرداد حکم عزل بنی صدر از فرماندهی قوا و متعاقب آن مجلس اسلامی حکم برکناری او را از ریاست جمهور اعلام کردند . کاست روحانیت تصمیم خود را برای شروع تصفیه دستگاه دولتی از مخالفین سلطه مطلقه فقیه و نابودی تمام مخالفین و گروههای سیاسی کرفته بود . برای سلطه مطلق  روحانیت نمیشد جز با اعلام جنگ علنی واعدامهای دسته جمعی ، مردم و مخالفین را به عقب نشینی واداشت. 

اعلام این جنگ با حضور گسترده اوباش مسلح  فالانژ و بسیج و کمیته چی  و پاسدار در خیابانها و اعلام علنی اعدامهای گسترده باید رقم میخورد. روز بعد رادیو  تهران ساعت 2 بعد ازظهر اطلاعیه دادستانی را قرائت کرد : اطلاعیه ای که "اعلام حکومت نظامی" بود...اطلاعیه ای که بر تشدید سرکوب واعلام  "اشداء الکفار " و کشیدن شمشیر از رو علیه همه مخالقین بود. در این اطلاعیه اسامی اعدام شده گان قرائت شد . کسانی که در "آتش زدن اموال عمومی وضرب و جرح امت همیشه در صحنه دخالت داشته اند" ...رفقا سعید سلطانپور که در 21 فروردین در شب عروسی اش دستگیر شده بود ، محسن فاضل ،که او نیز  از ماهها قبل در حبس بود و طلعت رهنما در میان 23 نفری بودند  که اعدام شده بودند.

تا روزها بعد ما نمیدانستیم که رفیق زری ما ،شهلا بالاخان پور -طلعت رهنما ی ما شده است. راهنمایی برای مقاومت و ایستادگی در مقابل سلطه آدمخواران اسلامی و داعشی. او و تمام این "ایستاده مردگان سرفراز مردم " در مقابل رژیمی که میخواست ایران را به عصر بربریت اسلامی و تحت سلطه روحانیت برگرداند ایستادند. اینان فرزندان  ملت بزرگی بودند که انقلابات مشروطیت و 57 را سازمان داده و آزادی و برابری و مدنیت وسکولاریسم را فریاد کرده و نمیخواسته در زیر سایه خدا باشد. اما روحانیت با اعدام ،شکنجه ، زندان ،سرکوب ، جنگ ،آدم ربایی ،... و با تکیه بر اوباش و تبهکاران و نیروی نظامی وامنیتی ،  روز سی خرداد را مبنایی برای ساختن دهه خونین وتاریک 60  -دهه طلایی امام کرد.در این دوره  تنهااز 31 خرداد  تا مرداد 60 ، 400 نفر اعدام شدند. بسیاری از اینان حتی نامهایشان معلوم نشده بود و گمنام  اعدام شدند. بسیاری  بیاد دارند که هر روز ساعت 2 بعد از ظهر رادیو تهران ؛ اسامی تازه ای از قتلعام شده کان را میخواند و روزنامه ها، نامها و عکسها ی اعدام شده گان را میزدند . در این دوره رژیم ،خانواده ها ی اعدام شده گان را مجبور کرده بود که  با دادن پول گلوله هایی که فرزندانشان را کشته است ، محل خاکسپاری عزیزانشان را نشان دهند. ما وارد دوره ای شدیم که خمینی ،مردم و مقلدینش را به لو دادن و جاسوسی دعوت میکرد ،آیت الله گیلانی از شکنجه و زجر کش کردن مخالفین بعنوان عدالت اسلامی دعوت میکرد و پاسداران تاریکی ،خنده را بر لب جراحی میکردند و عشق را در پستوی خانه نهان میبایست کرد.

باری در مرداد ماه 60 بنا بدستور دادستانی انقلاب اسلامی و فتوای مراجع مذهبی  حکومتی ، پیکر خونین رفیق طلعت رهنما (شهلا بالاخان پور) و رفقا سعید سلطانپور ، محسن فاضل ، تقی شهرام و ... را که در بهشت زهرا دفن بود ، درآوردند و پس از نبش قبر ، پیکرهای این کمونیستهای  شریف  را در گورستان خاوران  دفن کردند. اجساد این رفقا د رکنار دیواری و در  همسایه قبرستان بهائیان دفن است.  باز دفن این اعدام شده گان،  سرآغاز دفن هزاران بدارآویخته ای شد که در خاوران و خاورانهای ایران خفته اند.

اما در باره رفیقم شهلا بالاخان پور در کتاب "مابسیاریم " شهدای سازمان راه کارگر در بیست و اندی سال پیش چنین نگاشته بودم:   رفیق شهلا بالاخان پوربیست و یک ساله بود که تیرباران شد و راه نمای مبارزین و انقلابیون کمونیستی شد که باید سرمشق پیگیری، آشتی ناپذیری و فداکاری برای طبقۀ کارگر، در نبرد علیه ستم سیاسی و طبقاتی باشند. او، به هنگام بازجوئی، نام «طلعت رهنما» را بر خود نهاد و بر آن پای فشرد و با این نام نیز به جوخهِ آتش سپرده شد

رفیق شهلا بالاخان پور در فروردین 1339 در خانواده ای زحمت کش تولد یافت. پس از اتمام تحصیلات ابتدائی و متوسطه در سال 58 برای ادامۀ تحصیل وارد دانشکدۀ مامائی شهر ری شد. نزدیکی با مردم و دردهای عظیم آنان، باعث گردید که رفیق شهلا به تلاش برای کمک به رهائی آنان بپردازد. او در چنین راهی بود که با مارکسیسم – لنینیسم آشنا گردید و به زودی به همراه چند نفر دیگر از رفقایش، گام در راه مبارزه به خاطر تحقق سوسیالیسم، تنها راه رهائی کارگران و زحمت کشان نهاد. شهلا از اواخر سال 58 ،با آمدن به جمعهای کوهنوردی ما –که رفیق غلام ابراهیم زاده مبتکر آن بود ، با روابط سازمانی راه کارگر اشنا شد . رفاقت و صمیمتش باعث نزدیکی او با گروه کوه شد. با آشنائی به مواضع «راه کارگر»، در اوایل تابستان 59 به سازمان ما پیوست. او از فعال ترین دانشجویان در امور صنفی – سیاسی بود و هنگامی که رژیم جهل و تاریکی برای خاموش کردن مشعل آگاهی و مقاومت انقلابی، زیر نام دروغین «انقلاب فرهنگی» به دانشگاه ها یورش آورد، رفیق شهلا پیگیرانه در سازماندهی مقاومت دانشجویان شرکت نمود.

بعد از آن که رژیم ضد انقلابی جمهوری اسلامی، قفل های اختناق سیاه را بر در دانشگاه های کشور آویخت، رفیق شهلا با الهام از خط مشی انقلابی «راه کارگر» و انگیزه های نیرومند طبقاتی اش، تمام وقت و انرژی بی کران خود را صرف شرکت در مبارزات توده ها و ارتقاء آگاهی و متشکل نمودن آنان نمود. شور و تحرک انقلابی، روحیۀ رزمنده،صمیمیت بی کران، جسارت و فداکاری فوق العاده، از رفیق شخصیتی دوست داشتنی و کمونیستی دلیر ساخته بود.

رفیق شهلا که با نام تشکیلاتی «زری» فعالیت می کرد، یکی از فعال ترین و پرشور ترین رفقای ما در بخش تبلیغ یکی از واحدهای سازمان بود. یکی از رفقای هم رزم او در قسمتی از نامه اش به مناسبت شهادت قهرمانانۀ رفیق می نویسد: «روزها، ساعت ها در پی فروش و پخش نشریه و اعلامیه و … در خیابان ها راه می رفت، پوستر می چسباند و بی باکانه نام نشریۀ «راه کارگر» را در خیابان ها فریاد می کرد و به قول خودش بذرهای آگاهی را می افشاند«. بدین سان این روح بی قرار و شیفته، لحظه ای آرام و قرار نداشت و تمام هستی خویش را در نبرد برای سوسیالیسم و آزادی و رهائی کارگران و زحمت کشان گذارده بود.

رفیق شهلا سراسر صداقت و ایمان بود. یکی از رفقا در قسمتی از نامه اش به مناسبت شهادت او می نویسد:

در تصور آوردن این که رفیق زری دیگر در میان ما نیست، برایم بسیار مشکل است. باور این که آن همه شور و شوق و آن همه عشق به زندگی و عشق به زحمت کشان، دیگر نیست، برایم غیر ممکن است. به راستی او در قلب یکایک آنان که او را می شناسند و با او کار کرده اند، زنده است. اکنون عشقی که او به زحمت کشان و آرمانشان داشت، تحرک و شور و شوق او، در رگ های یکایک ما جاریست.»

روز شنبه 30 خرداد ماه 60، پاسداران مزدور جمهوری اسلامی، رفیق شهلا را از خیابان ها ربودند و سحرگاه یک شنبه او را به همراه چندین کمونیست دلیر دیگر در حالی که سرود می خواندند، به جوخه های اعدام سپردند. بدین سان پیکر این زن پیکارجو، این کمونیست جوان و انقلابی پرشور در خون نشست تا در تباهی و ذلت قدم نگذارد. او همچون ستاره ای در ظلمت طلوع کرد، تا رهنمای رهایی زنان ایران باشد. راهش پر رهرو باد!