رفرمیسم زیر پوشش ضد دولت گرائی آنارشیستی         

    رحمت خوشکدامن

هر شخصی که عنوان مقاله رفیق روزبه را ببیند فکر می کند  که  او دراین  باره  " تناقص تمام عیار " ، " دولت جهانی سوسیالیستی "–  سخن گفته است .  اما  پس از خواندن آن متوجه می شود که  محتوای نوشته  هیچ ربطی به عنوان مقاله ندارد .  او نوشته اش را با این جمله  " دولت با پسوند سوسیالیستی  - خود یک تناقض ( یا پارادوکس ) کامل است " (1) آغاز میکند . بجای توضیح و نقد این موضوع می گوید : " نزدیک به یک قرن با همه بالا پائین هایش تجربه شد و دیدیم که چه هیولائی از آب در آمد و هنوز هم نمونه چین را داریم که چگونه پا به پای امریکا در نابودی طبیعت ، استثمار نیروی کار و تسخیر جهان به رقابت می پردازد و سودای سبقت گرفتن از آن را دارد و چگونه به سرمایه داری بحران زده و از نفس افتاده جان تازه ای بخشیده و می بخشد . "  بنابراین او از یک سو  دولت چین را دولتی سوسیالیستی می داند . و از سوی دیگر عملکرد  دولت چین را که به راستی در تخریب و  نابودی طبیعت و استثمار نیروی کارگری  از آمریکا و دولت های دیگر سرمایه داری سبقت گرفته  سوسیالیسم می نامد . واین تصور و نتیجه ی  کودکانه رادر همان چند سطر ارائه می کند و تا پایان مقاله  به آن نمی پردازد . او براساس این منطق پیش می رود که   چون دولت چین خود را یک دولت سوسیالیستی می داند ، بنابراین  ما نیز  باید آنرا یک دولت سوسیالیستی بنامیم   . یعنی همان کاری که  بورژوازی  تا کنون به عنوان یک وسیله ای تبلیغاتی علیه کمونیستها استفاده کرده است . البته با این تفاوت که آنها برای پیش برد مقاصد تبلیغاتی خود   به ادعای های خود جنبه استدلالی می دهند ، و  رفیق روزبه  خود را ملزم به چنین کاری نمی بیند . یا به عبارتی دیگر بجای آن  می نویسد  : " ..در حالی سرمایه داری خود گرفتار چالش های لاینحل دولت جهانی است و معلوم نیست که سیاره مسکونی بشر تا پایان همین قرن هم چگونه بتواند بسلامت از آن عبور کند ، اقتباس و الگوبرداری از دولت ( فرضی ) جهانی سرمایه داری تحت عنوان دولت جهانی سوسیالیستی ، هم چون بدیل آن تا چه حد می تواند اعتبار داشته باشد ؟ البته چنین مدلی تحقق هم پیدا کند چیزی جز یک سرمایه داری دولتی اقتدار گرای جهانی نخواهد بود که تصور مصائب و پی آمدهایش بر عهده خوانندگان ! سوسیالیسم اقتباس شده از سرمایه داری و الگوبرداری از آن از دیر باز آفتی بوده است که به جان سوسیالیسم افتاده و به گمان من هیچ ربطی به بدیل ندارد ، و حاصل این گونه رویکردها نیز دانسته و نداسته جز بازتولید سرمایه داری دچار بحران در اشکالی نوین و ماندگار ساختن آن نبوده است .."

او می گوید:  بورژوازی چنین کاری را تجربه کرده است ( دولت جهانی ؟)  و معلوم نیست که عاقبت سیاره ما به کجا کشیده خواهد شد دیگر چه ضرورتی وجود دارد که کمونیستها از چنین مدلی پیروی کنند ؟!  و اگر کمونیستها نیز بیایند چنین کاری را انجام دهند  نتیجه اش بهتر از نتیجه ای نخواهد داد  که برای بورژوازی ببار آورده است  . و بجای جامعه سوسیالیستی یک سرمایه داری دولتی را بوجود خواهند آورد .

اینکه انقلابهای ضد سرمایه داری در قرن بیستم دولت های  بوجود آوردند  مخوف تر از دولت های معمول بورژوائی  ، اینکه تمام آنها به شکست کشیده شدند ، چیزیست برای همه روشن و آشکارو هر آن کس که اندک اطلاعی داشته باشد ، نمی تواند آن را انکار کند . اما چرا رفیق روزبه  چنین فکر می کند که کمونیستها می خواهند راه رفته بورژوازی را تکرار کنند ؟

او برای این نظر خود دوعلت را طرح می کند  : اول اینکه کمونیستها  برای دولت  مبارزه کنند و مبارزه برای دولت یعنی مبارزه برای بازسازی  طبقات  .  دوم اینکه  چنین مبارزه ای به علت .." تناقص اصلی در خود این هدف " یعنی پی نبردن به "ماهیت ماشین دولتی و الزامات آن "  کار را به آنجا خواهد رساند که در قرن بیستم از سوی انقلاب های ضد سرمایه داری طی شد

 گرچه نظراتی که رفیق روزبه در این مقاله به آنها اشاره می کند چیزتازه ای نیست به قول خودش سالهاست که  آنها را تکرار می کند .  و من نیز در سالهای گذشته جوانبی از نظرات او را به نقد کشیدم ولی با این وجود در زیر به بعضی از آنها می پردازم .

 کمونیستها بر این اعتقادند که رهائی کارگران بدست خود کارگران ممکن است و نیروی دیگری برای آنان رهایی به ارمغان نمی آورد .   کمونیستها براین اعتقادند که برای رسیدن به آن راهی جز سازماندهی و متشکل شدن کارگران 

وجود ندارد .   آنها براین اعتقادند که کارگران  تنها از طریق متشکل شدن  می توانند به صورت یک طبقه عمل کنند و می توانند  نظام سرمایه داری را درهم شکنند . و برای اینکار اولین اقدام کارگران درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی است . آنها تنها از این طریق  می توانند در راستای سوسیالیزه کردن سیاست و اقتصاد گام بردارند . به همین دلیل است که در دوره گذار به سوسیالیسم  ، دولت با آنکه "  یک شر ضروری " به شمار می رود نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند . اما این دولت بادولت های پیشین  فرق دارد ، چرا که اولآ دولت اکثریت است که بر دموکراسی تمام عیار  استوار است . دومآ دیگر دولتی نیست که برای تحکیم سلطه طبقاتی  گام بردارد ، بلکه از همان روزهای اول دست یابی به قدرت سیاسی برای ازبین رفتن پایه های سیاسی و اقتصادی سلطه طبقاتی ،  از طریق گسترش و تعمیق دموکراسی و اراده توده ای در حوزه سیاست و اقتصاد تلاش می کند  . به عبارت دیگر هنگامی  که طبقه کارگر قدرت دولتی را با درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی بدست می گیرد ، دیگر دولت می بایست رو به پژمردگی بگذارد .   یعنی  " نخستین اقدامی که دولت با دست زدن به آن نقش نمایندۀ واقعی تمام جامعه را ایفا خواهد کرد ، یعنی تصاحب وسایل تولید به نام جامعه ، در عین حال آخرین عمل مستقل آن در نقش ویژۀ دولت خواهد بود . آن وقت دیگر دخالت قدرت دولتی در عرصه مناسبات اجتماعی یکی پس از دیگری زائد می شود وراه زوال طی خواهد کرد .  حکومت بر افراد جای خود را به حکومت بر اشیا و رهبری امور تولیدی می سپارد ."  البته چنین چیزی به همین سادگی که در بالا بیان کردم نیست . چرا که نیروی سرمایه شکست خورده تمام تلاشش  را  برای بازگرداندن نظام سرمایه داری خواهد کرد و به هر وسیله ای  متوسل خواهد شد .  وحشیگری اش برای درهم شکستن دولت کارگری دهها برابر خواهد شد .  از اینرو دولت کارگری درحین انجام برنامه  سیاسی و اقتصادی  خود  باید  با نیروهای ضد انقلاب که برای نابودی دولت کارگری بسیج می شوند مقابله نماید و پر واضح  است که انجام دادن آن  بدون قدرت سیاسی غیرممکن است .

 آنهایی که با ظاهری چپ و آنارشیستی شعارهای ضد دولت گرائی و ضد اتوریته سرمی دهند ، قصد به سازش کشاندن و شکست طبقه کارگر و تبدیل آن به زائده بورژوازی را در سردارند .  البته آنها  از نابودی دولت و  درهم شکستن ماشین دولتی سخن می گویند و حتی سعی می کنند که کارل مارکس را هم طرفدار نظریه  خود اعلام دارند و کلمات را با پیچاندن   در پشت لایه های خاکستری ، خود را طرفداران نوع معینی از قدرت ( اتوریته )  جلوه دهند . اما واقعیت آن است که آنها نمی توانند به دولت و چیزی بنام اتوریته اعتقادی داشته باشند چرا که در چنین حالتی تمام چارچوب تئوری که ساختند به هم خواهد ریخت . بررسی نظرات رفیق روزبه در این حوزه روشن کننده است .  

رفیق روزبه  بر این امر آگاه است که کمونیستها برای دولت کارگری مبارزه می کنند . وچون او مخالف هر نوع دولتی است از اینرو برایش فرقی ندارد که در یک جامعه دولت بورژوائی در قدرت باشند یا دولت کارگری . او می گوید دولت – دولت است . چه به نام بورژوا و چه بنام کارگر . حال آنکه هدف باید در هم شکستن هر دولتی باشد !      

 او برای اثبات این ادعا به مارکس رجوع می کند و می گوید ببینید مارکس نیز طرفدار درهم شکستن ماشین دولتی است . توجه کنید " مارکس و همه کمونیستهای هم نظر با وی قبل از آن که اخلافشان در طی این صد و اندی سال در سیستم حاکم استحاله پیدا کنند و به نسخه برداری از آن متوسل شوند و قبل از این که تلقی از دولت بجای امحاء و درهم شکسته شدن به فرشته و حبل المتین نجات تبدیل شود ، بی کم و کاست همواره از درهم شکستن ماشین دولتی و نه دست بدست شدن آن سخن می گفتند . این یک اصل بنیادی و راهبردی برای آن ها بوده است و بقیه رویکرها و نظر پراکنی ها تاکتیک هائی بوده اند در خدمت آن . "

آیا این ایده که رفیق روزبه به مارکس نسبت می دهد درست و مستند است ؟  برای اینکه خلاف آنرا اثبات کنم ،  بلاجبار به نظریه دولت مارکس و موضوع در هم شکستن آن می پردازم . مارکس از همان نوشته های اولیه خود خصوصآ پس از نقد نظرات هگل در حوزه دولت به این نتیجه می رسد که دولت  پاسدار منافع طبقه مسلط اقتصادی است  .او می گفت : " از وقتی که طبقات بوجود آمد ، چیزی بنام دولت که به ظاهر برفراز جامعه قرار می گیرد نیز بوجود می آید که با از بین رفتن طبقات آن نیز از بین می رود" . معروف ترین کتابی که  در باره آن نوشته شده  ، کتاب منشاء خانواده و دولت اثر انگلس است . انگلس در این کتاب توضیح می دهد که چگونه دولت بوجود می آید و طبقه ای که در جامعه سرمایه داری رسالت درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی را دارد چه طبقه ای است . و همچنین توضیح می دهد که پس از اینکه طبقه کارگر توانست خود را به صورت هئیت حاکمه متشکل کند و قدرت سیاسی را بدست گیرد چگونه راه زوال و پژ مرده شدن را طی می کند . اینها مطالبی هستند ، هر فرد ی با اندکی آشنا

یی با نظرات آن دو ( مارکس و انگلس )  آن را تایید می کند . و این تنها رفیق روزبه است که از آن آگاه نیست و یا اینکه از آن  آگاه است  و تلاش می کند که نظرات آنها  را متناسب با برداشتهای خود جراحی کند . او می گوید : مارکس و انگلس همیشه بر این اعتقادند بودند که "  ماشین دولتی باید درهم شکسته شود   " حال آنکه آنها در هیچ یک از نوشته های خود این موضوع را  طرح نکردند  . آنها همیشه  گفتند  دولت بورژوازی نباید دست به دست گردد بلکه باید درهم شکسته شود   . مثلآ مارکس در کتاب هجدهم برومرلوئی بناپارت  به روشنی به این موضوع اشاره می کند و می گوید :  "..

 این قوه اجرائی ، با سازمان وسیع دیوانی و نظامی اش ، با دستگاه دولتی پیچیده و مصنوعی اش ، با سپاه نیم میلونی کارمندان و ارتش پنج میلونی سربازان اش ، این هیآت انگلی وحشتناک ، که تمامی تن جامعه فرانسوی را چونان غشایی پوشانده و همه منافذش را مسدود کرده است ، در عهد سلطنت مطلق ، و به هنگام زوال فئودالیته ، که خود نیز به سقوط آن کمک کرد ، تشکیل گردید ... بالاخره ، جمعوری پارلمانی برای مبارزه با انقلاب خود را مجبور دید که با اتخاذ سیاست شدت عمل و اقدام به سرکوبی ، وسائل کار و تنرکز قدرت حکومتی را تقویت کند . تمامی شورش های سیاسی ، به جای در هم شکستن این ماشین حکومتی به تقویت و تکمیل آن کمک کرده اند ؛ احزابی که هر کدام به نوبۀ خود برای کسب قدرت مبارزه کردند فتح این بنای عظیم دولت را چونان غنیمت اصلی فتتح دانسته اند.."(2)

بنابراین آنها خواهان  درهم شکستن هر دولتی نبودند و می دانستند که سوسیالیزه کردن  سیاست و اقتصاد در کوتاه مدت و در  فاصله یک امروز تا فردا  شدنی نیست  . چنین رسالتی را تنها  طبقه کارگر می تواند عملی کند . طبقه ای که پس از درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی خود را به صورت طبقه ای درقدرت متشکل می کند .  و از یاد نباید برد که یکی از کانون اختلاف نظر بین مارکس و انگلس با آنارشیستها  به مدت چند دهه دقیقآ روی همین موضوع بود . و بد نیست که برای روشن شدن این موضوع و نشان دادن اینکه چقدر حرفهای رفیق روزبه به حرفهای باکونین نزدیک است روی این موضع مکث می کنیم . با کونین در آن زمان در بحث با مارکس می گوید : " اگر دولتی وجود داشته باشد ، ناگزیر سلطه و درنتیجه ، بردگی وجود خواهد داشت و سلطه بدون بردگی آشکار یا پوشیده ، غیر قابل تصور است ، به این دلیل ما دشمن هر دولتیم " و می پرسد : " معنای پرولتاریای متشکل به عنوان طبقه چیست ؟ " مارکس پاسخ می دهد . " معنی آن این است که پرولتاریا ، بجای آنکه به شکل جزی باطیقه ممتاز اقتصادی مبارزه کند ، به حد کافی قدرت و تشکل یافته که وسائل قهری عام را دراین مبارزه بکارگیرد . اما پرولتاریا تنها می تواند آن وسائل اقتصادی را بکارگیرد که از او خصلت مزد بگیر بودن ، یعنی خصلت طبقاتی را حذف کنند . بنابراین با پیروزی کامل پرولتاریا سلطۀ او نیز پایان می یابد زیرا خصلت طبقاتی او ناپدید می شود . " باکونین در مقابل این پاسخ مارکس مجددآ می پرسد : " آیا احتمالآ همۀ پرولتاریا در رآس حکومت قرار می گیرد ؟ یعنی جمعیت چهل میلیونی آلمان همۀ عضو حکومتند ؟ " مارکس در مقابل سوال باکونین نیز جواب مثبت می دهد . (3) بنابراین می بینیم اولآ اینها بحثهای نیست که تازگی داشته باشد و از دوره مارکس آنارشیستها چنین نظراتی را طرح می کردند . دومآ  مارکس همان موقع نیز کاملآ آگاهانه روی این موضع تاکید داشت که طبقه کارگر ماشین دولتی بورژوازی را درهم می شکند و  دولت کارگری را بوجود می آورد ، دولتی که دیگر به معنای رایج تاکنونی  نیست   . سومآ چنین دولتی برآرا و اراده ی  کل جامعه استوار است ، یا به عبارتی دیگرکه خود مارکس بکار می برد ،  همه مردم در قدرت سیاسی حضور دارند .

 می بینیم که نظرات مارکس مشخص است وبا تفسیری رفیق روزبه ازآن می کند متفاوت است  . اما  رفیق روزبه با آنکه به نظرات مارکس  اعتقادی  ندارد . چرا مارکس را وارد بازی نظری خود می کند ؟ . آیا بهتر نبود که برای اثبات نظرات خود به شخص دیگری متوسل می شد و دنبال استدلال های دیگری می گشت ؟  گوش کنید ، او می گوید : " " بیرون کشیدن دولت از شر بورژوازی و سوسیالیستی کردن آن یک توهم خطرناک است که بویژه در مواقعی که بورژوازی دچار بحران می شود که فراوان هم گرفتارش می شود ، برای کمک به باز تولید آن به دادش می رسد ." و یا اینکه می گوید "مارکس زمانی چنین فرضیه هائی را در رابطه با تصرف !! می پروراند که تجربه ما بعد خود رانداشت ، ما که تجربه 150 سال ما بعد وی را در پشت سر داریم ، نمی دانم چرا باید درحالی که دنیا را آب می برد مارا خواب می برد و همچنان در اندر خم یک کوچه سرگرادن باشیم ." 

نکته دیگری که اوبه طور عجیب و غریبی در وصف آن صحبت می کند ، موضوع  اتوریته است . اوچنان حرف می زند که آدمی فکر می کند به موضوعی به نام اتوریته اعتقاد دارد و او تنها مخالف نوع خاصی از اتوریته است که بنا

به تفسیر او از جامعه دور شده و بالا سرجامعه قرار گرفته است  . اما پرسیدنی ست او که مخالف  هر نوع دولتی است ومی گوید دولت ( هر دولتی ) طبقات را باز سازی و بازتولید می کند ، چگونه می تواند با نوعی از اتوریته موافق با نوعی از اتوریته موافق باشد ؟

مفهوم  اتوریته چیست  ؟ آیا می توان در جامعه طبقاتی  از دست آن خلاص شد ؟

انگلس در یکی از مقالات خود بنام اتوریته تعریف روشنی از آن ارائه می دهد . او می گوید : " تحمیل اراده دیگری برما ، از سوی دیگر اتوریته ، مفروض برتبعیت است " . انگلس بلافاصله پس از این تعریف از مفهوم " اتوریته " سوال می کند : " آیا راهی برای کنار گذاشتن آن وجود دارد ، آیا با توجه به وضع کنونی جامعه ، خواهیم توانست وضعیت اجتماعی دیگری بوجودآوریم که در آن اتوریته دیگر علت وجودی نداشته باشد و در نتیجه ناپدید گردد ؟ ." (4) این مساله را اندکی دقیقتر تعقیب کنیم .

 اتوریته همان طور که انگلس گفته ،یعنی تحمیل اراده یکی بر اراده دیگری . و پر واضح است که اگر کسی به تنهایی و دور از روابط اجتماعی زندگی کند چنین چیزی نمی تواند مفهوم داشته باشد . روبینسون کروزئه قهرمان داستان دانیل دوفو ، تازمانی که به تنهای در جزیره  زندگی می کرد ،  نمی توانست اراده خود را  برکسی تحمیل کند  و یا کسی اراده خود را براو . روبنسون کروزوئه  به تنهائی نیازهای زندگی خود را برآورده میساخت . اما  زمانیکه جمعه وارد زندگی او می شود ،  دیگر تنها نیست و وضعیت جدیدی ایجاد می شود و او کسی را دارد که اراده خود را براو اعمال کند .  وآن کسانی که داستان را خوانده اند می دانند که بعدها اعمال اوتوریته چه شکلی چه شکلی  به خود می گیرد . البته این نمونه را آوردم  ، تا بهتر بتوان این موضوع را درک کرد .  یعنی وقتی که فرد ی جدا از روابط اجتماعی و تولیدی زندگی می کند ، شرایطی وجود ندارد که اعمال اراده شخصی بر شخص دیگر و یا جمعی بر جمع امکان عملی داشته باشد . از اینروست که با رشد عمل اجتماعی در تولید و جایگزین شدن آن با عمل فردی  که موضوعی بنام اتوریته مفهوم پیدا می کند . بطور نمونه تولید کننده کوچکی را مجسم کنید که در مغازه و کارگاه خود تمام مراحل تولید یک کالا را خودش به تنهای انجام می دهد تا کالا روانه بازار گردد . او به نیروی کار دیگری نیاز ندارد .  همان طور که  گفتم در چنین حالتی نمی تواند معنی  از " اتوریته "  به میان آورد . ومی دانیم که  چنین محتصاتی از تولید  زمانی در جامعه وجود داشت که هنوزتولید مراحل اولیه و ابتدائی خود را سپری می کرد . ولی  با توجه  رشد سرمایه داری در حوزۀ کشاورزی و صنعتی ،  کار تولیدی از عمل جداگانه فرد تولید کننده ، بیرون آید   و تبدیل به عمل اجتماعی می شود . ابتدا کارگاههای چند نفره و بعد مانوفاکتورها و در تداوم و رشد آن کارخانهای عظیم الجثه که دههاهزار کارگر را در محل معینی برای تولید کالا  متمرکز  می کند . در چنین محیطی که هزاران کارگر مشغول کارهستند دیگر همانند گذشته مراحل  تولید یک کالا توسط یک فرد صورت نمی گیرد ،  بلکه از سوی   کل کارگران که تقسیم کار اجتماعی بین آنها صورت گرفته عملی می گردد .  در چنین وضعیتی  کارگران  مشغول کار از اراده واحدی پیروی می کنند و دیگر نمی توانند بر اساس ارداه و تصور خود که تا قبل از آن در کارگاه کوچک خود تنظیم و سازمان می دادند در اینجا نیز بکار گیرند و عملی کنند . آنها ( کارگران )  باید درساعت معینی کار را شروع کنند و درساعت معینی کاررا به اتمام برسانند .  شدت کار و استراحت و....... مسائلی دیگری که در روند تولید در کارخانه اعمال می گردد برای  عموم کارگران یکسان است . تصور کنید که  در چنین کارخانه های اتوریته وجود نداشته باشد . آیا  می تواند حتی یک روز برروی پای خود استوار بماند و به بی نظمی مطلق کشیده نشوند ؟ واقعیت اینست که  بدون وجود اعمال اتوریته امر تولید نمی تواند حتی ساعتی  تداوم پیدا کند . در یک کارخانه اراده کارفرما و یا اراده سرمایه دار است که بر کارگر اعمال می گردد . مثال دیگری بزنیم .  یک حزب سیاسی را در نظر آورید . تعدادی از افراد برای رسیدن به هدف معینی ( برنامه ) دور هم جمع می شوند و برای رسیدن  به آن ( هدف ) مبارزه می کنند ، می دانیم که در چنین جمع های همیشه نظرات  موافق و مخالف وجود دارد . این اختلافات گاهی می تواند پیرامون تاکتیک ها باشد گاهی نیز می تواند پیرامون مناسبات تشکیلاتی باشد و گاهی حتی می تواند پیرامون مسائل برنامه ای آن تشکیلات کانونی شود . اینها  مسائلی هستند که در یک حزب سیاسی می تواند بوجود بیاید . حزب بر اساس  دموکراسی درونی خود تصمیم می گیرد که چه سیاستی را باید اتخاذ کرد .  وقتی که نظری اکثریت آراء را به خود اختصاص می دهد و تصویب می گردد.  اعضای دیگر  حزب ،  تازمانی که در داخل حزب هستند ،  راهی جز پیروی و اجرای احکام تصویب شده ندارند . در چنین وضعیتی است که اراده اکثریت بر اقلیت تحمیل می گردد .  در اینجا نیز برای اقلیت حزبی راه دیگری جز مبارزه نظری برعلیه اراده اکثریت وجود ندارد . اقلیت  نمی تواند  حزب را در مسیری پیش ببرد که خود به آن اعتقاد دارد .از اینروست که اراده اکثریت بر او

تحمیل می گردد .  البته من این دو نمونه را آوردم تا دو نوع اتوریته متفاوت را مثال زده باشم . یکی اتوریته ای که جبر واجبار در آن عمل می کند و دیگری اتوریته ای که داوطلبانه و آگاهانه  در حزب وجود دارد و اعمال می گردد

درابن باره می توان نمونه های فراوانی را مثال زد . بطور نمونه انگلس در همان مقاله می پرسد : " آیا سازماندهی بدون اتوریته امکانپذیر است ؟ " او خود در توضیح و پاسخ به آن می گوید : " فرض کنیم که یک انقلاب اجتماعی سرمایه دارنی را که اکنون در راس تولید و گردش ثروت قرار دارند سرنگون کرده باشد ، و برای اینکه خود را درموضع ضد آمرانه ای قرار دهیم فرض کنیم که زمین و ایزار های کار به مالکیت اشتراکی کارگرانی که آنها را به کار می برند در آمده باشد . آیا اتوریته ناپدید می شود یا تغییر شکل می دهد ؟ " پرواضح است که اتوریته ناپدید نمی شود بلکه به قول انگلس شکل جدیدی به خود می گیرد .  در هر کاری و عملی که  بطور جمعی موجودیت می یابد اتوریته به شکل های مختلفی وجود خواهد داشت و در چنین حالتی برای خودمختاری فردی جایگاهی وجود نخواهد داشت . طبقه کارگر که رسالت درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی را به عهده دارد و خود را به شکل طبقه ای متشکل در قدرت سازمان می دهد ، طبیعی است که از اتوریته خود در دوره گذار برای  پیاده کرده برنامه های سیاسی – اقتصادی – اجتماعی خود استفاده خواهد کرد  . اگر چنین اتوریته ای اعمال نگردد ، طبقه کارگر هیچ گاه قادر نخواهد بود ،  در راستا ی نابودی طبقات اجتماعی گام بردارد  . از اینروست که در جامعه ای که طبقه کارگر در قدرت سیاسی قرار دارد و دوره گذار به سوسیالیسم را سپری می کند،  اتوریته به طورکلی از بین نمی رود ، بلکه تنها شکل اتوریته تغییر می کند . یعنی بازهم تحمیل اراده عده ای بر عده ای دیگر وجود دارد . این چیزی ست که رفیق روزبه با آن نمی تواند موافق باشد . او فقط از نابودی اتوریته سخن می گوید و فکر می کند با شعار دادن می توان آنر از دنیای واقعی حذف کرد . البته رفیق روزبه معمولآ کاری به این مسائل ندارد و جالب اینکه سعی دارد که همین مفهوم را در هاله ای پیچیده ازرمز و راز   پنهان   دارد ، تا جائیکه خواننده فکر می کند که بایکی از متون  پیچیده سرو کار دارد .

من دوموضوع یکی دولت و دیگری اتوریته را توضیح دادم . حال ببنیم که نتایج عملی ضد دولت گرائی و ضد اتوریته  چیست ؟

رفیق روزبه در پایان مقاله اش "فرایافت سه گانه ای" را طرح می کند که با بررسی آن می توان به نتایج عملی گرایش او پی برد . به این موضوع بپرادازیم .

 او در فرایافت اول خود می گوید : " برای امحاء دولت هم چون نیروئی جدا از جامعه و حاکم برفراز آن ، هم چون یک اصل رهائی بخش باید پای فشرد . " اولبن پیشنهاد رفیق روزبه پای فشردن روی امحاء دولت است . ما به رهنمود رفیق روزبه گوش می دهیم و پای مان را محکم روی امحاء دولت می فشاریم !  او برای این پای فشردن پیشنهاد تکمیلی دارد و می گوید : " برای آن مدافعان سوسیالیسم و کارگران و زحمتکشان باید قبل از هر چیز خود را از جنبره خفه کننده همذات پنداری با دولت ها هم چون راه نجات ، حتی دولت های به اصطلاح خیلی خودی ( مانند دولت سیریزا در یونان ) بیرون بکشند تا بتوانند به اهرم فشار واقعی برای امحاء دولت ها و پژمرده ساختن آن تبدیل شوند ." این دو قسمت که از او نقل کردم ،  تز اول او را یا به عبارتی دیگر فرایافت اول سه گانه اش را تشکیل می دهند . یعنی او بر این باور است که  مدافعان سوسیالیسم و کارگران و زحمتکشان باید  برای نابودی دولت ( همان طور که در بالاتوضیح دادم هر دولتی )  پا فشاری کنند . و می گوید برای آنکه این نیروها به اهرم فشار واقعی تبدیل گردند ،  باید از جنبره همذات !! پنداری نیز بیرون آیند . تنها پس از بیرون آمدن از این جنبره است که این فشار می تواند در جهت امحاء دولت و پژمرده !! ساختن انها تبدیل شوند . " براستی که قصه رفیق روزبه حکایتی ست .  آدم می ماند که از کجا شروع کند و به نقد چه چیز بپردازد . این رفیق خودش نمی داند چه می گوید . او فکر می کند که با پای فشردن و دور نگه داشتن نیروها ی سوسیالیست و کارگران و زحمتکشان از دولت های رفرمیستی می توان به امر نابودی دولت و پژمرده شدن آن یاری رساند !  او از یاد برده است  که بورژازی برای حفظ قدرت سیاسی از هیچ اقدامی کوتاهی نخواهد کرد . او تاریخ مبارزه طبقاتی را از یاد برده است . او همه چیز را به فراموشی سپرده است ، رفیق  خودتان قضاوت کنید ،   مگر می شود با پای فشاری کردن امر پژمردن شدن دولت را سازمان دا د ؟ مگر این موضوع روشن نیست که  دولت سرمایه داری  نمی تواند و نمی خواهد پژمرده شود ، بلکه  باید آنرا در هم شکست ، و به جای واقعی اش که زباله دادن تاریخی نام دارد پرتاب کرد . (5) براستی در کدام یک از نوشته های مارکس از پژمرده شدن دولت بورژوازی سخن رفته است ؟ رفیق روزبه آن قدر ساده انگار است که فکر می کند چون مارکس و

انگلس از پژمرده شدن دولت کارگری سخن گفتند پس فرقی ندارد که این اصطلاح پژمرده شدن را در رابطه با هر دولتی بکار ببرم . چرا که او فکر می کند  دولت – دولت است و فرقی ندارند که همین موضوع را ( یعنی پژمرده شدن ) در ارتباط  با دولت های کنونی بکار ببریم  ؟!  و جالب اینجاست او پی می برد یک جای کار می لنگد  و می تواند به بی عملی متهم شود . در تز دوم تلاش می کند ، که این موضوع را برطرف   کند ! پس بگذارید ببینیم  او چه می گوید : " در راستای امحاء دولت و تا لحظه تحقق آن ، نحوه مواجه با دولت های موجود حائز اهمیت است . " پس تا آن لحظه ای که دولت کامل پژمرده نشده است نحوه برخورد با دولت ها بسیار با اهمیت است .  او به سوسیالیستها و کارگران و زخمتکشان پیشنها د می کند . که تاکتیک رفرمیستی در پیش گیرند اما مواظب باشند که نه " با دخیل بستن به بالا و مشارکت در قدرت سیاسی ، بلکه با تحمیل خواسته های رفرمیستی به دولت ها در راستای پژمرده شدن آن گام بردارد

این همه سرو صدا این همه هیاهو  آخرش  به ما می گوید که باید برای مطالبات رفرمیستی مبارزه کرد . او می گوید :  " از این رو تا آن جا که به جنبش های اعتراضی و نیروهای چپ و مترقی مربوط می شود ، از یک سو می توان و باید با تحمیل مطالبات اجتماعی بویژه مطالبات سوزان  فراگیر با تکیه بر فشار اجتماعی طبقات فرودست و نه دخیل بستن از بالا و مشارکت در قدرت ، رفرمهای معینی را در حوزه ها مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی به دولت ها تحمیل کرد . بی تردید چنین رفرمهائی هیچ گاه بسنده و حلال معضلات نخواهند بود اما را گشای حرکت مستقل و نیرومند تر چرا . " رفیق روزبه با آنکه سعی می کند که ظاهر خود را با الفاظ چپ آراسته کند سرآخر به ما پیشنهاد می کند که برای کسب قدرت سیاسی مبارزه نکنید که " بازی خطرناکی "است ، بلکه برای مطالبات رفرمیستی مبارزه کنید و از آن طریق  توده های مردم را بسیج نمائید . او تصور می کند   که  می توان با رفرم ماشین دولتی را در هم شکست . رفیق روزبه توجهی به این مطلب ندارد که وقتی از رفرم صحبت می شود مفهوم آن در ادبیات سیاسی یعنی مبارزه در چارچوپ قانونی و در چارچوب نظام سرمایه داری . نیرویی که برای این مطالبات مبارزه می کند و آنها ( توده ها) را در این چارچوب زندانی کند ،  چگونه می تواند از در هم شکستن ماشین دولتی سخن بگوید ؟  به هر حال راهی که اوبه ما پیشنهاد می کند راه نیست حتی سراب هم نیست ، رفرمیست مطلق است که  راست ترین سازمان های رفرمیستی نیزچنین با صراحت همانند او نمی توانستند این موضوع را بیان کنند  .

او البته تا اندازه ای از موضوع  آگاه است که دارد ،  رفرمیست مطلق رابه نمایش می گذارد . از اینرو  در فرایافت آخری خود (یعنی آخرین گانه اش ) دوباره سعی می کند  که  ژست چپ نمایانه به خود  بگیرد و مجددا خود را وارد کلاف سردرگمی از کلمات نماید . او می گوید : " بدیهی است که دوسرفصل پژمراندن دولت ، تقویت خود گردانی و مجامع خود گردان از یکسو و سازمان دادن اقتصادیات مبتنی بر نیازها و ارزش مصرف و نه مبادله برای سود و انباشت سرمایه از سوی دیگر است . بی تردید تحقق !! کامل این ها بدون سرنگونی و یا در هم شکستن سیستم حاکم و البته چشم انداز بدیل های واقعی ممکن نیست . "

این جمله آخری را رفیق روزبه در این نوشته آورده تا ذهن خواننده را منحرف سازد  و بگوید که او نیز  به درهم شکستن ماشین دولتی اعتقاد دارد .  البته حتی اگر چنین بپنداریم که او به چنین امری اعتقاد دارد بازهم نشان می دهد که او هیچ درک روشنی از دولت ندارد چرا که   از یکسو درباره درهم شکستن ماشین دولتی صحبت میکند و از سوی دیگردر وصف پژمرده شده دولت . او فکر می کند که درهم شکستن ماشین دولتی و پژمرده شدن دولت یکی است ؟!

مطالب زیادی در مقاله رفیق روزبه طرح شده است .  قلمش اور را به هر طرف می کشاند ، تا جائیکه یادش می رود که قصد داشت چه چیزی را به نگارش در آورد .  اودر این مقاله می خواست به ما بگوید که - چرا دولت سوسیالیستی یک تناقض تمام عیار است  -. اما  قلمش او را به جاهای دیگر رهنمون ساخت و سرآخر او را به سر منزل اصلی اش – رفرمیسم – رساند . چیزی که چند سال برای آن نوشت و مصاحبه کرد و..   تا بلکه گوش شنوای بیابد .  غافل از اینکه برای حرف های تکراری  او گوش شنوای وجود ندارد . او باید  چاره دیگری بیندیشد

11 شهریورماه 1394

زیرنویسها :                                          

1-تاجائیکه پیداست ، او این نوشته را در نقد نظرات رفیق فروغ اسد پور نوشته است

2-از کتاب هجدهم برومر / ترجمه باقرپرهام

3-از مقاله نظری کلی بر کتاب " دولت گرائی و آنارشی " باکونین / ترجمه سهراب شیاهنگ

4- ازمقاله اتوریته / نوشته انگلس / ترجمه سهراب شباهنگ

5- من در مقالات قبلی ام در باره مفهوم "درهم شکست ماشین دولتی بورژوازی "نوشتم ، از اینرو در اینجا آنرا تکرار نمی کنم .