نقش " تلاقی تمدن ها "

در ایجاد امپراتوری آشوب

(1)

درآمد

- بررسی اوضاع متلاطم رو به رشد در پرتو بویژه وقایع زمستان 2015 در جهان ( تهاجمات مستقیم نظامی راس نظام در سوریه ، اوکرائین ، یمن ، سومالی و.... از یک سو و گسترش سیاست  اسلاموفوبیا در اروپای آتلانتیک در جهت توجیه " جنگ علیه تروریسم " از سوی دیگر ) به طور نمایان و دقیق نشان می دهد که اعمال استراتژی جهانی راس نظام در جهت تسلط نظامی برکره خاکی برپایه های اشاعه انگاشت و عملکرد " تلاقی تمدن ها " هنوز هم بعد از گذشت 25 سال از فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره " جنگ سرد " ، به قوت خود باقی مانده اند .

- در بخش اول این نوشتار بعد از تشریح اجمالی انگاشت " تلاقی تمدن ها " که در پراتیک ، عملکرد آن منجر به گسترش بی امنیتی ، آشوب و بی خانمانی در جهان بویژه در کشورهای دربند پیرامونی جنوب گشته است ، به بررسی علل شکلگیری و رشد انگاشت " تلاقی تمدن ها " در تاریخ اخیر نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) می پردازیم . در بخش دوم این نوشتار به پیشینه آشوب و بی امنیتی در حال گسترش و علت العلل اعمال سیاست های برآمده از انگاشت و عملکرد تلاقی تمدن ها توسط راس نظام با تاکید و تمرکز بر میلیتاریزه سازی تمام نهادهای دولتی توسط آن و بالاخره عکس العمل ملت – دولت ها و نیروهای ضد جهانی گرائی و ضد میلیتاریستی در سراسر جهان علیه امپراتوری آشوب ، می پردازیم .

انگاشت و عملکرد امپریالیستی

تئوری تلاقی تمدن ها

- پیام اصلی انگاشت و گفتمان تلاقی تمدن ها بر آن است که تاریخ بشر در عصر بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد در سال 1991 دور محور تلاقی های نه ملی و طبقاتی بلکه دور محور تلاقی های اجتناب ناپذیر بین مسلمانان کشورهای جنوب و مسیحیان کشورهای شمال ، خواهد گشت .

به کلامی دیگر از منظر ساموئل هانتیگتن و دیگر مورجین تلاقی تمدن ها تمام وقایع 25 سال گذشته مثل واقعه مرموز 11 سپتامبر 2001 ، جنگ افغانستان ، جنگ عراق ، جنگ های اسرائیل با فلسطینی ها و لبنانی ها ، جنگ لیبی ، جنگ سوریه ، جنگ داخلی در یمن ، سومالی ، عروج دولت اسلامی " داعش " در سوریه و عراق ، بسط و گسترش بنیادگرائی های اسلامی ، یهودی گری ، مسیحی ، بودائی ، هندو و.... جملگی منبعث از تلاقی تمدن ها است و بس .

- در این میان آنچه که قابل بحث و تامل است این است که حامیان و طرفداران تلاقی تمدن ها با اینکه به اصطلاح سکولار بوده و همراه با نئو محافظه کاران قرن حاضر را " قرن آمریکا " پیش بینی می کنند ولی با تمام فاندامنتالیست ها ( بنیاد گرایان ) دینی – مذهبی گوناگون در جهان یک مخرج مشترک کیفی و اساسی و حتی تعیین کننده دارند که توجه به آن حائز اهمیت است . بنیادگرایان دینی – مذهبی مثل حامیان تلاقی تمدن ها تمام مشکلات و مسائل جامعه و انسان را نه از منظر طبقاتی و ملی بلکه از موضع صرفا فرهنگی دیده و به این وسیله معلول را بجای عامل می گذارند . مضافا آنها ( هم بنیادگرایان دینی – مذهبی و هم حامیان تلاقی تمدن ها ) کلیت فرهنگ جامعه را یا به سطح دین و مذهب و یا به سطح " بازار آزاد نئولیبرالی " تقلیل می دهند . جای تعجب نیست که هم حامیان به اصطلاح سکولار ( تلاقی تمدن ها ) و هم فاندامنتالیست های دینی – مذهبی از سوی خیلی از چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه داری به نام " فرهنگ پرستان تقلیل گرا " معروف شده اند . زیرا بررسی تاریخ 500 ساله سرمایه داری بویژه در 120 سال گذشته ( از آغاز عصر سرمایه داری انحصاری تا کنون ) و اوضاع متلاطم رو به رشد در جهان معاصر به شکل نمایانی نشان می دهند که مسئله اصلی به هیچ وجه فرهنگ و تفاوت های دینی – مذهبی و یا تباری و اتنیکی نبوده  بلکه امپریالیسم ، تقسیم جهان به دو بخش کشورهای مرکز مسلط و کشورهای دربند پیرامونی و در نهایت طبقاتی است .

- برخلاف بنیادگرایان دینی ( مثل خامنه ای در ایران ، نتانیاهو در اسرائیل ، محمد عمر در افغانستان و پاکستان ، دالائی لاما در کالیفرنیا ، رجب طیب اردوغان در ترکیه ، نیراندامودی در هندوستان و..... ) از یک سو و هانتینگتن و بخشی از نئوکان های آمریکائی از سوی دیگر ، اکثریت عظیمی از چالشگران ضد نظام سرمایه داری تئوری ، انگاشت و گفتمان تلاقی تمدن ها را بر اساس شواهد تاریخی رد می کنند . به نظر این نگارنده نیز جنگ های 5 قرن گذشته جوامع بشری جنگ و تلاقی بین تمدن ها نبوده بلکه جنگ و تلاقی در " درون تمدن ها " بین فقر و ثروت ، استعمارگران و استعمار شده ها ( و در تحلیل نهائی بین صاحبان ثروت و توده های محروم تهی دست = جنگ طبقاتی ) بوده اند .

- تشدید و گسترش تلاطمات و اوضاع رو به رشد آشوب در سرتاسر جهان بویژه در خاورمیانه بزرگ ( مثل بمباران هوائی سوریه توسط مراکش ، عربستان سعودی ، امارات عربی و بحرین و   به موازات حمایت نظامی دولت ایران و حزب الله لبنان از میلیشیای زمینی عراقی ها علیه داعش در عراق و.... ) از ما چالشگران ضد نظام سرمایه طلب می کند که علت بنیادی این تلاطمات را با عطف به تاریخ جهان در 60 سال گذشته ، مورد مداقه و بررسی قرار  دهیم .

علت العلل ظهور امپراتوری آشوب

- بعد از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا موقعیت هژمونیکی در درون نظام جهانی سرمایه داری کسب کرد . تا آغاز جنگ جهانی اول ( 1914) قدرت هژمونیکی در درون سیستم متعلق به امپراتوری بریتانیای کبیر بود . در بحبوحه جنگ جهانی اول ، مرکز مالی – انحصاری جهان سرمایه داری به تدریج از لندن به نیویورک منتقل گشته و دلار آمریکائی به عنوان پول بین المللی بجای پوند انگلیسی نشست . علیرغم این دو تغییر بزرگ و دیگر تغییرات در آن زمان هنوز مسئله جابجائی یک قدرت هژمونیکی در درون نظام جهانی حل نگردید . در نتیجه در دوره بین دو جنگ جهانی ( 1914تا 1945 ) رقابت های چند بُعدی بین انگلستان و آلمان تازه به دوران رسیده امپریالیستی بر سر رهبری راس نظام و کسب مقام و موقعیت هژمونیکی بر جهان به شدت ادامه یافت .

- ولی بعد از جنگ جهانی دوم و پایان آن ( نابودی آلمان فاشیستی و تضعیف نظامی و اقتصادی امپراتوری انگلستان ) و عروج آمریکا بر اریکه قدرقدرتی نظامی و اقتصادی به هیئت حاکمه آمریکا فرصت داد که به کسب موقعیت هژمونیکی نظام سرمایه داری در جهان نایل آید . شایان ذکر و قابل توجه است که یک نیرو وقتی بر اریکه موقعیت و مقام هژمونیکی در جهان سرمایه داری نایل می گردد قدرت سیطره و تسلط آن در درون سیستم فقط به قدرت نظامی و تسلیحاتی آن محدود نمی شود . توضیح اینکه در سال 1945 تولیدات صنعتی آمریکا 50 در صد کل تولیدات صنعتی جهان بود مضافا آمریکا در سال های بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم ( از 1945 تا 1955 ) نه تنها در گستره های نظامی و اقتصادی بلکه در عرصه های هنر ، سینما ، ادبیات ، آموزش و پرورش و.... در جهان از یک نوع پرستیژ برخوردار بود که در تاریخ 500 ساله سرمایه داری بی نظیر بود . به عبارت دیگر قدرت هژمونیکی آمریکا فقط منحصر به نیروی اتمی – نظامی آن ( که در وقایع دردناک و فلاکت بار هیروشیما و ناکازاکی بکار برد ) محدود نمی گشت .  در آن دوره تاریخی که با ذیق و زاغ های خود تا نیمه اول دهه 1970 ( آغاز بحران ساختاری نظام جهانی سرمایه داری و فرود تدریجی آمریکا به عنوان یک قدرت هژمونیکی در جهان که بالاخره در اواخر سال 2007 و اوایل 2008 برملا گشت ) دوام آورد , راس نظام برخلاف زمان حاضر نه تنها به عنوان بزرگترین تولید کننده محصولات مواد غذائی – کشاورزی و صنایع در جهان معروف بود بلکه حتی به قدرت هژمونیکی خود در دهه های 50 و 60 میلادی دو چندان افزود .

- در اوایل همین دوره پر از اعتبار و پرستیژ همراه با موقعیت روزافزون هژمونیکی ( در سال های 1960 – 1945 ) هئیت حاکمه تازه به قله هژمونی رسیده آمریکا بر آن شد که با جهانی ساختن " دکترین مونرو )

 تبدیل مناطق استراتژیکی جهان به " حیاط های خلوت آمریکا " ) تسلط و سیطره نظامی خود را بر کلیه کره خاکی ( هدف آتی و نهائی امپریالیسم جهانی ) ، اعمال سازد .

- ولی این برتری و هژمونی طلبی راس نظام جهانی طولی نکشید که از سوی سه چالش بزرگ که به سه ستون مقاومت علیه نظام معروف گشتند در دهه های 50 و 60 به زیر سئوال کشیده شد . این سه چالش بزرگ و تاریخساز که عمرشان نزدیک به 45 سال از 1955 تا 1990 طول کشید و در آن مدت با همکاری و همبستگی بین خود موفق به عقب نشینی های متعدد نظام و حتی اتخاذ امتیازات از راس آن گشتند ، عبارت بودند از :

1 – عروج اتحاد جماهیر شوروی به مقام یک ابر قدرت در صحنه بین المللی .

2 – عروج جنبش های رهائیبخش ملی و سوسیالیستی در کشورهای سه قاره ( بخش پیرامونی نظام ) .

3 – عروج جنبش های عظیم کارگری در اروپای آتلانتیک ( در بخش مسلط مرکز نظام )

- با عطف به گذشته امروز در بررسی دقیق وقایع سیاسی و اقتصادی عهد این سه چالش بزرگ که منجر به عقب نشینی راس نظام و به تعویق انداختن برنامه ابر امپریالیستی اش ( جهانی ساختن دکترین مونرو در مناطق استراتژیکی جهان (گشتند توجه به چند نکته درک و دانش ما را از اوضاع رو به رشد پر از تلاطم جهان فعلی ، افرایش می دهند .

- یکم اینکه در آن دوره تاریخی چین توده ای به مثابه یک کشور رها شده رو به سوسیالیستی به پلی مستحکم و مورد اطمینان در جهت رونق و گسترش همبستگی ها و همکاری های بین المللی بین خلق های سه قاره و جنبش های متعلق به سه چالش بزرگ تبدیل گشت . دوم اینکه در درون خود کشورهای مسلط مرکز ، قدرت اقتصادی راس نظام در پرتو پیشرفت های عظیم اقتصادی در ژاپن و اروپای آتلانتیک ( آلمان ، فرانسه و... ) ، به تدریج زیر سئوال قرار گرفت . پروسه این چالش که بتدریج به رقابت های اقتصادی بین شرکای نظام تبدیل گشت ، بعد از سال 1973 ( وقتیکه پیوند بین دلار آمریکا و طلا از هم گسست ) ، تشدید یافت . با برملا و رسانه ای تر گشتن بحران مالی – ساختاری کل نظام در سال 2008 کاملا مشهود گشت که موقعیت هژمونیکی راس نظام از نیمه اول دهه 1970 به این سو در سراشیب فرود قرار گرفته بود .

- اما اتخاذ و اجرای سیاست های تهاجمی اقتصادی و نظامی توسط سرکردگان امپریالیسم سه سره ( بویژه راس نظام ) در صحنه جهانی با اشاعه بازار آزاد نئولیبرالی در فاز نوین گلوبالیزاسیون سرمایه ( در دهه های 1980 و 1990 ) باعث گشت که راس نظام از رشد فرسودگی و افول موقعیت هژمونیکی خود ، جلوگیری کند . دوعلت بزرگ در این امر نقش داشتند که در اینجا به طور اجمالی به آنها ، اشاره می شود .

1 – یکم اینکه بعد از عروج فاز جدید گلوبالیزاسیون در آغاز دهه 1980 در بحبوحه ریاست جمهوری رونالد ریگان در آمریکا ، کشورهای سه سره امپریالیستی متحدا به این اجماع رسیدند که اگر کشوری در بخش های پیرامونی و نیمه پیرامونی جهان قوانین حاکم بر بازار آزاد نئولیبرالی را به هر علتی نپذیرد مورد تهاجم نظامی در جهت تغییر رژیم در آن کشور ، قرار گیرد . این قوانین حاکم که هنوز هم از سوی نظام جهانی امپریالیسم بر اکثر دولت – ملت های جهان بویژه در کشورهای دربند پیرامونی سه قاره و کشورهای نیمه پیرامونی عمدتا کشورهای اروپای شرقی اعمال می گردند توسط سه نهاد به اصطلاح بین المللی نظام جهانی و راس آن آمریکا اعمال می گردند که عبارتند از : بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی که به ترتیب در بین چالشگران مارکسیست ضد نظام به نام های " وزارت تبلیغات " ، " آژانس پول استعماری " و " کلوپ اقتصادی اولیگوپولی ها " معروف شده اند . این سه نهاد امروز تحت کنترل کامل  " انحصارات پنجگانه " اولیگوپولی های حاکم بر اولیگارشی های سه سره امپریالیسم ، می خواهند جهان ما را به سوی " نظم نوین " قرن آمریکا سوق دهند که پی آمد آن رشد و گسترش یک نوع " امپراتوری آشوب " در جهان گشته است . در پرتو این شرایط آیا ماهیت تهاجمی و نظامیگرایانه نظام جهانی به سرکردگی آمریکا که روزانه در اکناف جهان از طریق اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی در حال افزایش است ، جای تعجب دارد ؟ به هیچوجه نه .

- در این جا ضروری است که به علت دوم که وقوعش در جهان در دهه های 80 و 90 قرن بیستم منجر به جلوگیری از افزایش فرتوتی نظام جهانی گردید ، اشاره کنیم و آن افول و نابودی سه چالش ( سه ستون مقاومت ) در صحنه جهانی بود . بعد از تضعیف و اخته گشتن جنبش های کارگری در اروپای آتلانتیک در دهه 80 قرن بیستم و به موازات آن ریزش و نابودی جنبش های رهائیبخش ملی در آسیا و آفریقا و سپس فروپاشی و تجزیه شوروی در آغاز دهه 1990 ، راس نظام با تجدید و تشدید تهاجمات امپریالستی و اشاعه " جنگ های بی پایان " خانمانسوز ( از یوگسلاوی ، سومالی و ...در نیمه دوم 1990 تا جنگ های سوریه ، اوکرائین ، یمن و... تاکنون 2015 ) تلاش کرد یک گفتمان نوین امپریالستی را در سراسر جهان و در انظار عمومی رایج سازد . این گفتمان که در برگیرنده عملکرد های فاز نوین حرکت سرمایه در فاز فعلی جهانی گرائی ( گلوبالیزاسیون ) است می خواهد بر مردم جهان این انگاشت را حقنه کند که دموکراسی برابر با رواج بازار است . به نظر این نگارنده این انگاشت نه تنها با تجارب و آموزش های تاریخی سنخیتی ندارد بلکه عملکرد آن در سی سال گذشته ( از آغاز اشاعه " بازار آزاد نئولیبرالی در نیمه اول دهه 1980 تا کنون ) جهان ما را به سوی آشوب و هرج و مرج و زندگی پر از فلاکتی سوق داده که در تاریخ 500 ساله گذشته بشر بی نظیر می باشد .

- جای تعجب نیست که عملکرد انگاشت غیر تاریخی و غیر علمی ، آزادی یعنی قوانین بازرا نه تنها باعث پیروزی سرمایه داری در عصر بعد ازپایان دوره جنگ سرد نشد بلکه باعث گسترش جنگ ها و نابسامانی های منبعث از آن و عقب نشینی از دموکراسی بورژوازی حتی در داخل خود راس نظام در قرن 21م ( که قرار بود قرن آمریکا باشد ) ، گشت : آمریکائی که با داشتن متجاوز از 3 میلیون زندانی عمدتا بی گناه و متعلق به اقلیت های نژادی و ملی ، به اضافه نزدیک به 10 میلیون بی خانمان و زاغه نشینی همراه 30 میلیون نفر بیکار و نیمه کار و.... ما را شاهد عروج یک نوع " مک کارتیسم نو" می سازد .

- شایان توجه و تاکید است که " مک کارتیسم نوین " قرن 21 نیز مثل مک کارتیسم حاکم در دهه 50 قرن بیستم فقط محدود به درون جامعه خود نظام ، نگشته و بلکه در سیاست جهانی آمریکا انعکاس یافته و در سراسر کشورهای دربند پیرامونی آفریقا ، آسیا و آمریکای لاتین باعث بی امنیتی ، فلاکت ، در بدری و بی خانمانی گردیده است . توضیح اینکه در دوره مک کارتیسم  ، هیئت حاکمه آمریکا با زدن انگ و مارک کمونیستی و برانگیختن مرض " ترس و نفرت از کمونیسم " در بین مردم عادی در آمریکا ، موفق گشت که نزدیک به 2000 نویسنده ، فیلمبردار ، کارگردان ، تهیه کننده و هنرپیشگان سینما را در آمریکا یا واداربه تبعید از خاک آمریکا ( مثل چارلی چاپلین ، برتولت برشت و....) و یا خانه نشین و بیکار ساخته و در نتیجه پایه های سینما ( هنر هفتم ) را به اتهام کمونیست بودن نابود کرده و سینما و هالیوود را در خدمت بی قید و شرط راس نظام قرار دهد . انعکاس دردناکتر و فلاکت بارتر مک کارتیسم در سیاست خارجی آمریکای تازه به قله هژمونی رسیده همانا گسترش ترس و نفرت از کمونیسم و سرنگونی متجاوز از26 رهبر متعلق به جنبش های رهائیبخش ملی و سوسیالیستی ( از مصدق و آربنز در ایران و گواتمالا در سال های 1954 – 1953 گرفته تا مودیبوکیتا و آلنده در مالی و شیلی در سال های 1973 – 1968 ) به اتهام کمونیست بودن در کشورهای سه قاره بود.

- امروز نیز انعکاس سیاست داخلی نظام ( مک کارتیسم نوین ) در سیاست جهانی راس نظام همانا گسترش زندان های متعدد ( از ابوغریب و بوکا در عراق و گوانتانامو در کوبا گرفته تا زندان های " سیا " در کشورهای نیمه پیرامونی لهستان ، رومانی ، بلغارستان و... ) می باشد . مضافا مثل زمان مک کارتیسم در دوره جنگ سرد راس نظام با گسترش اسلاموفوبیا ( ترس و نفرت از مسلمانان ) تحت لوای " مبارزه بر ضد تروریسم " تلاش می کند با نقض مستمر و طلبکارانه هم ضوابط و قوانین بین المللی ، امنیت جهان را لجام گسیخته و هدفمند از بین برده و با کشتار میلیون ها مردم بویژه در کشورهای دربند پیرامونی بر مردم جهان حقنه کند که انگاشت " تلاقی تمدن ها " ( تلاقی بین شیعه ها و سنی ها بین مسلمانان و مسیحیان و... ) یک واقعیت تاریخی است . در صورتی که بررسی اوضاع پر از تلاطم جهانی به روشنی نشان می دهد که هدف هم تئوریسین های اصلی انگاشت " تلاقی تمدن ها " ( ساموئل هانتیگتن ، فوکویا ما و....) و هم حامیان آنها ( بخش قابل توجهی از نئوکان های درون اولیگارشی ها و اولیگوپولی های راس نظام سرمایه ) از ترویج و تبلیغ این تئوری توجیه جنگ های خانمانسوز مرئی و نامرئی راس نظام از یک سو و اعمال سیاست های فلاکت بار ریاضت کشی منبعث از پروسه های خصوصی سازی در سطح جهان از سوی دیگر است .

نتیجه اینکه

- واقعیت این است که تلاقی عمده در جهان کنونی بر اساس تضاد بین مرکزهای مسلط شمال ( امپریالیسم سه سره = کشورهای جی 7 ) و بقیه جهان ( پیرامونی های دربند جنوب = آفریقا ، آسیا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه ) شکل گرفته و در 125 سال گذشته از دهه 80 قرن نوزدهم تا کنون 2015 ، گسترش یافته است . ولی در مقابل این واقعیت دردناک یعنی ایجاد امپراتوری آشوب توسط سرمایه داری امپریالیستی ، ما در ضمن شاهد عروج و گسترش نیروهای عظیم توده ای در سراسر جهان ( از شهر کوبانی در کردستان سوریه گرفته تا کشور یونان در اروپای شرقی و شهر فرگوسن در داخل شکم خود هیولا ) به موازات بروز و رشد تضادهای گوناگون در بین مرکزهای مسلط نظام از یک سو و تلاقی های جدی بین نظام جهانی و کشورهای در حال عروج از سوی دیگر هستیم که می توانند حائز اهمیت و منبع امیدواری برای بشریت زحمتکش جهان باشند .

- در بخش دوم این نوشتار بعد از بررسی بروز و گسترش تضادهای نوین در درون شرکای اصلی نظام جهانی و توسل بیش از پیش راس نظام به اشتعال " جنگ های بی پایان " ساخت آمریکا برای حل مشکلات در جهت برون رفت از بحران عظیم مالی – ساختاری ، بطور اجمالی به چند و چون بروز آلترناتیو بهتر از سوی نیروها و چالشگران ضد نظام ، اشاره می کنم .

منابع و مآخذ

1 – پال سویزی ، " کم و بیش درباره جهانی گرائی " ، مجله مانتلی ریویو ،سپتامبر 1997 .

2 – ساموئل هانتینگتن ، " تلاقی تمدن ها " ، نیویورک 1996.

3 – سمیرامین ، " به چالش طلبیدن امپراتوری آشوب " ، در سایت ویکiی الاهرام ، اکتبر 2002 .

4 – انومحمد ، " بنگلادش : مدلی از نئولیبرالیسم " ، مجله مانتلی ریویو ، مارس 2015 .