فاتحه خوان های "انقلابی"، فاتحه خوان های انقلاب -  بخش اول تا سوم

 

شهاب برهان

 

انقلاب بهمن را بسته به این که در کجای دیروز و امروزِ آن ایستاده باشی و نیز این که دستگاه تحلیلی ات چه باشد، می توانی تحلیل و تفسیر کنی. من تحلیل ام از انقلاب بهمن را بعنوان انقلابی متناقض که ضد انقلاب را از درون خود بیرون داد، در نوشته های متعددی ارائه داده ام. تصمیم گرفتم امسال در سالگشت بهمنی که انقلاب را ویران کرد، نه تحلیل بلکه پاسخ هایم را به چند ادعا و پرسش در باره آن انقلاب، بصورت سلسله مطالبی کوتاه در گنجایش دیوار فیس بوک، به نظر دوستان برسانم.

 

- در 22 بهمن، قیام پیروز شد و انقلاب شکست خورد
-
خمینی از نفوذ و شبکه مذهبی کل روحانیت برای گستراندن حوزه اقتدار سیاسی خود استفاده کرد
-
طرفداران خمینی، « ستادی » کار کردند و در راه خدا، هیچ چیز را به خدا واگذار نکردند
-
مجاهدین برای گرفتن تائید خمینی هر کاری از دست شان بر می آمد کردند و این خمینی بود که دست رد بر سینه شان زد
-
فاتحه خوان ها آمدند، فاتحه انقلاب را خواندند و حلوایش را خوردند. دُور، دُورِ آخوند شد و خیلی ها هم عمامه گذاشتند تا کلاه بردارند
-
مذهب اگر انقلابی شود، دیگر مذهب نیست و انقلاب اگر مذهبی شود، کفن اش را پوشیده است
-
دوره انقلابی ۶ ۵ – ۷ ۵ بیداری عمومی ایجاد کرد اما آگاهی عمومی به بار نیاورد، همچنان که زلزله، خفتگان را بیدار می کند ولی الزاماً هشیارشان نمی کند
-
هر نسلی فرزند زمانه خودش است و نه نوه و نتیجهٴ آن
-
وقتی می گوئیم: اگر چنان می کردیم، چنین می شد، چیزی بیش از این نگفته ایم که آنچه را امروز می دانیم، آن روز نمی دانستیم ( یا می دانستیم ولی دانستن توانستن نبود)o جمهوری اسلامی محصول اشتباهات مخالفان اش نبود
-
فشار، همانطور که می تواند گاز را تبدیل به مایع کند، می تواند پخته ها را هم خام کند!

 

****

ایا مردم بخاطر اسلام انقلاب کردند؟ ایا انقلاب محصول توطئه خارجی بود؟

****

طرفداران رژیم ولایت فقیه ادعا می کنند که مردم، اسلام می خواستند و بخاطر اسلام بلند شدند.
هیچ چیز غیر قابل قبول تر از این ادعا نیست که درد مردم ایران درد دین بوده و برای جاری شدن احکام شرع و حاکم شدن فقها بر سرنوشت شان به پا خاسته اند؛ بقصد از دست دادنِ هر دستاوردی که از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن داشته اند، برای تشکیل جمهوری گوسفندان با ولایت چوپانی- الهی بجای سلطنت؛ برای بازگشت به بربریت عهد شبانی و قوانین قبیله ای؛ بمنظور به رسمیت شناخته نشدن حقوق بشر، برای تغییر نام شکنجه به "حّد" و "تعزیر"، برای شلاق خوردن، سنگسار شدن، قطع دست و پا؛ برای آن که آزادی عقیده، آزادی انتخاب خوراک و پوشاک نداشته باشند؛ برای دادگاه های شرعی و حذف وکیل مدافع و هیئت منصفه؛ برای مجاز شدن اعدام کودکان، برای تشدید تبعیض جنسی، برای آمدن سه هوو بر سر زنان و قانونی شدن صیغه؛ برای محرومیت زنان از حق سرپرستی فرزندان، از حق طلاق و آزادی مسافرت و انتخاب رشته تحصیلی و شغل ؛ برای ممنوعیت آواز رقص و رقابت های ورزشی زنان در ملأ عام، برای شنا کردن با مانتو و مقنعه، برای برقراری آپارتاید جنسی؛ برای تداوم ستم ملی این بار با تکیه بر مذهب؛ برای اعمال تبعیض علیه غیر مسلمانان و حتا مسلمانان غیر شیعه؛ بمنظور جایگزین شدن سرمایه داران و دزدان فرنگی مآب با سرمایه داران و دزدان تسبیح به دست؛ و خلاصه گویا به نیّت آن بلند شده اند که ستم ها ی مذهبی هم بر همه ستم های موجود اجتماعی و سیاسی افزوده شوند
! 
این ادعا فقط یک قیاس به نفسِ آخوندی است. حقیقت این است که مردمی که سر به طغیان گذاشتند، از محرومیت ها، ستم ها، تبعیضات و بی حقوقی سیاسی، اجتماعی کارد به استخوان شان رسیده بود و غم دین و شریعت، حتا آخرین غم شان هم نمی توانست باشد. تنها آن قشر مفتخوری که نان اش در تنور دین پخته می شد و رونق دین، منافع مستقیم و پایه ای اش را تشکیل می داد؛ قشری که با خمس و حق امام و وجوهات و نذورات و صدقات و از برکات جهل مردم زندگی می کرد، می توانست اسلام اش درد کند
.
در دهه های پیش از انقلاب، بخش هائی از مردم ایران از طبقات بالا و میانی و کارگران و نسل جوان و تحصیلکردگان، هرچند باورهای مذهبی داشتند، اما حتا نماز خوان و روزه بگیر نبودند. بر خلاف آنچه ادعا می شود، همه آن هائی که به جمهوری اسلامی رأی دادند، خواهان حکومت اسلامی نبودند و چون در رفراندم کذائی، آنان را با تزویر در دوراهی انتخاب میان « جمهوری اسلامی یا بازگشت سلطنت؟ » قرار دادند، ناچار به اولی رأی دادند. آن بخش از مردم هم که از جان و دل به جمهوری اسلامی رأی دادند و خمینی را بر سرشان نشاندند، اسلام نمی خواستند، از اسلام می خواستند، یعنی آرزوها و آمال شان را از اسلامی که ادعای دفاع از آزادی و عدالت و حقوق مظلومان داشت می خواستند، چون در آن شرائط چیز دیگری دم دست خود نمی دیدند
.
در بازنگری به انقلاب ایران، توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که خمینی نه اساسا بعنوان رهبر مذهبی بلکه بعنوان یک مخالف سیاسی شاه بود که مورد قبول مردم قرار گرفت. وجههٴ سیاسی و نه مذهبی خمینی بود که هژمونی او را فراگیر و ممکن کرد. مردم شاه را علت و منشا همه بدبختی های خود می پنداشتند و خمینی به دلیل سابقه درگیری اش با شاه بود که توانست در انقلاب، نزد مردم حساب باز کند؛ و البته چون این شخص یک مرجع تقلید هم بود، مطالبات سیاسی و رفاهی مردم با وعده های مذهبی مرتبط شد
.
خمینی در فرانسه که بود، وعده دمکراسی و حتا آزادی بیان کمونیست ها را می داد؛ وعده می داد که آب و برق مجانی خواهد بود. در روز بازگشت به ایران در صحبت اش در در گورستان بهشت زهرا، چندین بار رژیم شاه را بخاطر خرابی وضع اقتصادی مملکت مورد حمله قرار داد. الزام خمینی به پرداختن به این مسائل در مقطع انقلاب، گواه مطالبات سیاسی و رفاهی مردم بود. او داشت همین آمال و آرزوها را به زبان می آورد تا از جنبش عقب نیافتد و به همین دلیل خیلی از مردم گمان کردند که اگر این روحانیون خاکی و زمین نشین قدرت را از دست فرعونیان چپاولگر و بیگانه با مردم بگیرند، خواسته های آنان را برآورده خواهند کرد. اما خمینی خیلی زود شروع کرد به نشان دادن ماهیت و منویات ضد دموکراتیک و ضد انقلابی اش. او از لحظه ای که گفت: « من توی دهن این دولت می زنم، من خودم دولت تعیین می کنم !»، یا وقتی در رفراندوم برای نوع جمهوری، برای منکوب کردن همه جریاناتی که مخالف قید صفت اسلامی برای جمهوری بودند و یا جریاناتی که پسوند دموکراتیک را به جمهوری می افزودند، فتوا داد « جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم تر، نه یک کلمه بیش تر! »، نشان داد که بعنوان قیّم مردم به میدان آمده است. وقتی خر خمینی از پل جماران گذشت و مردم، حکومت اسلامی را برای نان و مسکن زیر فشار گذاشتند، تشر زد که « اقتصاد مال خر است » و « مردم برای خانه و خربزه ارزان انقلاب نکردند، برای اسلام انقلاب کردند »! با این ادعا، همه محرک های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی انقلاب انکار می شدند تا تداوم و تشدید ستم ها بعد از انقلاب توجیه شود. با این ادعا همه بی حقی های اقشار مختلف مردم در دوران سلطنت به محاق برده می شدند، تا حق طلبی های آنان از رژیم اسلامی تخطئه و سرکوب شود
. 
تحلیل غالب از انقلاب بهمن در میان سلطنتْ باختگان و سلطنت خواهان این است که غرب بخاطر نارضایتی از " سیاست مستقل ملی " شاه، تصمیم به برکناری او گرفته بود و با عَلم کردن خمینی، علیه او توطئه کرد
. 
این تئوری توطئه که هم از منطق وابستگی رژیم ٨ ٢ مرداد به غرب و هم از نابینائی سیاسی مزمن آب می خورد، نمی تواند به این سئوال جواب دهد که نفوذ غرب و خمینی بر روی این ملت که بتواند آن را تقریبا یکپارچه علیه شاه تحریک و تهییج کند از کجا حاصل شده بود؟! مگر می شود یک ملت چهل میلیونی را وسیله توطئه کرد؟ با چه جادوئی می شود میلیون ها نفر را، اگر دردی و انگیزه ای نداشته باشند، به مدت یک سال و نیم در حرکت اعتراضی مداوم و هیجان انقلابی فزاینده در خیابان نگهداشت؟! حتا اگر چنین توطئه ای در کار بوده باشد، تا زمینه تحریک پذیری و هیجان در مردم نباشد چگونه می شود آن ها را تحریک و تهییج کرد؟ و تئوری توطئه دقیقا برای حاشای همین زمینه های انقلاب است که اختراع شده است یعنی که مشکل اساساً از داخل نبود، از خارج بود و شاه هم اگر گناهی داشت، " سیاست مستقل ملی " او بود که تاج اش را به تاراج داد
! 
اگر از زمینه های دور و عوامل بی شماری که در بستر سازی تاریخی برای انقلاب بهمن دخیل بوده اند بگذریم، انقلاب بهمن، محصول کودتای سیاه و " انقلاب سفید " بود
.

 

  ----------------------------------------

 

بخش دوم

 

انقلاب بهمن، محصول کودتای سیاه و " انقلاب سفید " بود.
[ در
بخش نخست این سلسله نوشتار، گفتم که برخلاف ادعای خمینی، مردم ایران برای اسلام انقلاب نکردند و برخلاف ادعای سلطنت باختگان، سقوط شاه ناشی از توطئه خارجی نبود. دوستانی پرسیدند: چرا جریانی رهبری را بر عهده گرفت که مردم برای دغدغه های آن ها انقلاب نکرده بودند؟... پاسخ این پرسش زمانی روشن خواهد شد که ابتدا به زمینه های شکل گیری انقلاب و بعد، به خلأ هژمونی طبقاتی در جامعه و خلأ رهبری سیاسی در وضعیت انقلابی پرداخته شود
. ]

***
اگر از زمینه های دور و عوامل بی شماری که در بستر سازی تاریخی برای انقلاب بهمن دخیل بوده اند فاکتور بگیریم، بطور کلی و خلاصه، انقلاب بهمن، محصول کودتای سیاه و " انقلاب سفید " بود
. 
کودتای امپریالیستی 28 مرداد ساختار سیاسی مشروطه پارلمانی نیمبند ایران را که دوران دهساله پر تحرک سیاسی، حزبی، مطبوعاتی و تجدد ادبی و فرهنگی را تجربه کرده بود، بطور ناگهانی به یک استبداد پلیسی خودکامه ی حاکم بر یک زمین سوخته و بایر سیاسی تبدیل کرد. کودتای سیاه، با فعال مایشائی فرمانداری نظام تهران، دوران سیاهی را در تاریخ ایران رقم زد: اعدام های گسترده، تار و مار کردن حزب توده، حزب چپ و مترقی آن زمان و سندیکاهای کارگری نیرومند سازماندهی شده زیر چتر آن و نیز احزاب ملی. با تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک) جامعه در رکود سیاسی و خفقان طولانی فرو رفت. کودتای سیاه، مبارزات استقلال طلبانه را که در جنبش ملی شدن نفت به اوج خود رسیده بود، گردن زده و ایران را آشکارا به دست نشاندگی امپریالیسم آمریکا، به جبهه ی مقدم مبارزه با کمونیسم در خاور میانه و به ژاندارم خلیج فارس تبدیل کرد
.
«
انقلاب سفید»، نظام فئودالیته را به شیوه ای بوروکراتیک و ضد دموکراتیک و به زیان دهقانان برچید و ساختار طبقاتی ایران را دگرگون کرد، بی آن که یک طبقه بورژوازی مولد، خلاق، جسور، قدرتمند، متشکل، آینده نگر، یک طبقه اقتصادی و سیاسی همچون طبقه ی هژمون جامعه سرمایه داری؛ و نیز بی آن که یک طبقه کارگر با امکانات گذر شتابان از فرهنگ روستائی به فرهنگ شهری، تبدیل شدن از استثمار شوندگان منفرد و پراکنده به یک طبقه سازمان یافته در تشکل های مستقل صنفی و با نمایندگی سیاسی به وجود آورد. جامعه سرمایه داری ایران حول دو طبقه اصلی قطب بندی نشد و یک جامعه توده ای بی شکل و بی ستون فقرات باقی ماند. زمانی که بحران اجتماعی جامعه را فرا گرفت و به بحران سیاسی فرا روئید، هیچیک از دو طبقه عمده جامعه، نه بورژوازی و نه پرولتاریا، که علی القاعده در جامعه سرمایه داری یکی از آن ها باید سکان را به چنگ بگیرد و سرنوشت بحران را رقم بزند، قدرت، اختیار و آمادگی آن را نداشتند که بمثابه یک طبقه هژمون، عرض اندام و ایفای نقش کنند. « دولت پناپارتی» خمینی، محصول این خلأ هژمونی بود. سرمایه داری تزریقی ناقص الخلقه، ساختارهای سیاسی و اقتصادی و طبقاتی پیشین را ویران کرد، ولی در ترکیب اقتصاد تک محصولی نفتی و وارداتی و استبداد سیاسی، یک سرمایه داری بی یال و کوپال و اشکمی به جود آمد که اساساً با ملزومات اجتماعی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی سرمایه داری متعارف، متوازن، و توانمند به کنترل بحران ها و اداره آن ها بیگانه بود
.
سیاستگذاری های کلان و استراتژیک جامعه در دست یک پادشاه مطلق العنان بود که خود، خط امپریالیست ها را پیش می برد و زیر کنترل و هدایت سفارتخانه ها و مستشاران آن ها قرار داشت. تجدد و نوگرائی این سرمایه داری بی اصالت هم ، با ریخت و قواره بی ریخت و اصالت فئودال های تغییر جنسیت داده به بورژوا های بی ریشه تناسب داشت. از آزادی نمایشی و ویترینی زنان تا سینما و موسیقی و مطبوعات و تفریحات.... همه بی جوهر و بی ریشه و مثل بدسلیقه ترین گل های کاغذی، دروغین و تقلبی
.
" انقلاب
سفید " ( با صرفنظر کردن از گل و بوته های تزئینی اش مثل حق رأی زنان، سپاه دانش، سپاه بهداشت و غیره) اساسا عبارت بود از الغإ فئودالیته و جایگزین کردن آن با سرمایه داری بعنوان نظام اجتماعی - اقتصادی مسلط ، که توسط دولت جان اف. کندی در راستای استراتژی نوین انباشت سرمایه و بمنظور ادغام کشورهای موسوم به " جهان سوم " در بازار جهانی سرمایه داری، و همچنین به هدف تثبیت رژیم های متحد خود مثل آرژانتین و برزیل، به شاه دیکته شد. با تحمیل نخست وزیری علی امینی از طرف آمریکا به شاه و اجرای اصلاحات ارضی، ملاکان به سرمایه داران و اکثریت روستائیان به نیمه پرولتاریای خانه خراب تبدیل شدند. با تکیه بر اقتصاد تک محصولی نفتی، سرمایه گذاری زود بازده و پرسود و عمدتاً غیر تولیدی تشویق شد. این شیوه توسعه سرمایه داری، به ایجاد یک طبقه " بورژوازی" انگل غیر تولیدی بانکدار، بیمه گر، دلال، رباخوار، بورس باز، زمین خوار، بساز و بفروش، هتلدار و کازینو دار و ذلیل سیاسی و نوکر و فرمانبردار دربار، و به ایجاد یک طبقه کارگری منجر شد که نه در ساختار تولیدی کوچک و پراکنده، نه در فرهنگ نیمه شهری نیمه روستائی ( یک پا در شهر و یک پا در روستا) و نه در ساختار تشکیلاتی و سیاسی ناموجود اش، درخور لقب طبقه بود، مگر "طبقه ای درخود"، آن هم در دوران غضروفی و نابالغی خود. بجز در صنعت نفت و چند موسسه تولیدی معدود چون صنایع اتوموبیل سازی، ذوب آهن، کشت و صنعت کارون .... مجتمع مهم کارگری وجود نداشت
. 
در کنار این دو طبقه ای که منطقاً می بایست دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری باشند و نقش های کلیدی و سرنوشت ساز را ایفا کنند، توده عظیم دهقانانِ رانده از روستا و مانده از شهر وجود داشت که بخش نحیف تولیدی سرمایه داری ظرفیت جذب و استثمارشان را نداشت. جمعیت عظیم دهقانان خوش نشین و بی زمین و گرسنه برای یافتن کار در شهرها، از روستاها گریختند. دهقانان میانه حالی هم که با وام گرفتن از بانک ها به خرده مالک تبدیل شده بودند، در ناتوانی از پرداخت بهره های سنگین، به خاک سیاه نشستند و به زاغه نشینان پیوستند. این توده چند میلیونی رانده از روستا و مانده از شهر، عمده ترین تلفات "انقلاب سفید" و اصلاحات ارضی آن بود که در حاشیه شهرها، در حاشیه تولید، در حاشیه زندگی، در حلبی آباد ها ، حصیر آبادها، زاغه ها و گودها، غرقه در محرومیت و فقر تلنبار شد. این توده ساقط همچون" اضافه جمعیتی" در نظر گرفته شد که شایستگی بهره مندی از حق کار، مسکن، آموزش، بهداشت و حتا حق بهره مندی از خدمات شهری مثل آب لوله کشی، حمام، مدرسه، اتوبوس و آسفالت را نداشت، این توده میلیونی مفلوک، با فرهنگ عقب مانده روستائی، مستأصل، بی امروز و بی فردا که حتا از « شانس» استثمارشدن توسط سرمایه داری محروم بود، به عمده ترین نیروی ذخیره برای پوپولیسم مذهبی خمینی تبدیل شد
.
بولدوزرهائی که از سال
۵ ۵ ٣ ١ در اجرای « ماده ٠ ٠ ١ شهرداری» برای ویران کردن آلونک ها پیاپی به حاشیه شهرها هجوم می بردند و با نفرین ها و پاره آجرهای زنان و کودکان بی خانمان شده بدرقه می شدند، در حقیقت نخستین تانک های جنگ رو در روی رژیم شاه و قربانیان " انقلاب سفید " اش بودند؛ جنگی که سرانجام تا بی خانمان شدن خود شاه امتداد یافت.
از لحاظ وضعیت سیاسی، حکومت پلیسی با سلطه اختناقی - جنائی ساواک بیداد می کرد. بگیر و ببندهای مداوم سیاسی، شکنجه و گسترش اعدام و حبس های طولانی برای مخالفان سیاسی رواج داشت. آزادی بیان و مطبوعات مستقل وجود نداشت؛ سانسور شدید بر کتاب و مطبوعات و هنر اعمال می شد؛ انتخابات آزاد و دموکراتیک وجود نداشت؛ دولت، دستگاه زورگوئی صاحبان قدرت بود و پارتی بازی و فساد دستگاه اداری و قضائی، صاحب منصبی و صاحب امتیازی ی چاکران و جان نثاران اعلیحضرت، همهٴ عرصه ها را برای مردم تنگ کرده بود. منتقدین و معترضین بخصوص روشنفکران و دانشجویان سرکوب می شدند؛ اتحادیه ها و تشکل های مستقل، احزاب آزاد و مستقل ممنوع بودند، و سختگیری در فعالیت حزبی به جائی رسید که حتا سه حزب درباری ی « مردم » به دبیر کلی اسد الله علم وزیر دربار، حزب « ملیّون » به دبیر کلی منوچهر اقبال رئیس هیأت مدیره شرکت نفت ( وزیر اسبق دربار)، و حزب « ایران نوین » به دبیر کلی امیر عباس هویدا نخست وزیر ( وزیر آتی دربار) برچیده شده و حزب واحد « رستاخیز » به فرمان شاه بجای همه آن ها ایجاد و اعلام شد که هرکس نمی خواهد عضو آن شود تقاضای گذرنامه کند و از ایران برود (شخصی در زندان قصر بود که بخاطر همین تقاضا، بجای گذرنامه، سه سال حبس گرفته بود!)؛ ممنوعیت آموزش زبان مادری، فارس گردانی سیاسی- اداری [در برابر خودگردانی] و ممانعت از رشد اقتصادی مناطق ملی، یکی از مهمترین و اصلی ترین سطوح لگد مال کردن دموکراسی در کشور چند ملیتی ایران از دوره رضا شاه بود. زیر دستی و تحقیر شدگی نظامیان و حتا امرای ارتش توسط مستشاران آمریکائی، ایفای نقش ژاندارم آمریکا در خلیج فارس و پرداخت هزینه تسلیحات آن از جیب مردم ایران، سرکوب مبارزات مردم ظفار توسط ارتش ایران و همکاری و دوستی با دولت اسرائیل، در فضائی که اکثریت مردم ایران با مردم ویتنام و فلسطین همدلی می کردند، ناخشنودی های مردم را از حکومت شاه تشدید می کردند
.
تغییر فرماسیون اقتصادی، الغأ فئودالیسم و گذار به سرمایه داری و تولید ماشینی و مدرنیته، نارضائی ها و مقاومت های آنسوی اردوی ترقی خواهی و دموکراتسیم و آزادی طلبی را هم برانگیخت و ارتجاع و تاریک اندیشی خویشاوند با تولید خرد اصناف سنتی و متحد تاریخی اربابان زمیندار و تجار و بازاریان بخش سنتی، تحرک سیاسی پیدا کردند. با توسعه تولید ماشینی و نیز سیاست درهای باز برای واردات کالاهای مصرفی به دنبال " انقلاب سفید "، بسیاری از اصناف، حرفه ها و مشاغل سنتی نظیر سفالگری، مسگری، رویگری، پنبه زنی، جوراب بافی و کفشدوزی دستی و غیره با تولیداتی چون آلومینیوم، پلاستیک و نایلون و ملامین و دیگر تولیدات ماشینی یا از میان رفتند یا ضربات سختی خوردند. تاکسی ها و تاکسی بارها نان درشکه چی ها و گاری چی ها را آجر کردند... بخشی از این جمعیت که یا قادر به انطباق خود با این تحول نبود یا ساختار تولیدی جدید قادر به جذب شان نبود، با حسرت گذشته و کششی ارتجاعی، با هر نوع تحول به پیش به مخالفت برخاستند. این ها نخستین حواریون خمینی بودند که در قیام خونین
۵ ١ خرداد ٢ ٤ ٣ ١ اعلام موجودیت کردند. خمینی سخنگوی ارتجاعیت این لایه ها بود. این حسرت گذشته محدود به اصناف و کسبه سنتی نبود و طبعاً در میان روستائیان رانده از ده و مانده از شهر هم زمینه ای گسترده داشت. به همه این ها باید آن لایه های به لحاظ فرهنگی بسیارسنتی و متعصب مثل آخوند ها و رده هائی از بازاریان را افزود که از روی سیه فکری مثلا مخالفت با دادن حق رأی به زنان، مدارس مختلط، وجود کاخ جوانان و سینما و مشروب الکلی و این قبیل چیزها بود که مخالف خوانی می کردند. همین ها بودند که در جریان انقلاب، به راه می افتادند و سینما ها و آبجو فروشی ها و صفحه ( موسیقی ) فروشی ها را به آتش می کشیدند. و همین ها بودند که به خیال خودشان برای مبارزه با فحشأ، قلعه شهرنو در تهران را در نخستین روزهای بعد از به قدرت رسیدن خمینی آتش زدند. 
این نارضائی های همه سویه در طبقات و اقشار مختلف، منتهی به یک همسوئی عمومی علیه شاه شد که بر منافع طبقاتی - یا حتا مقاصد مشترکی در مخالفت با شاه - مبتنی نبود. بیش از آن که منافع و اهداف مشترک طبقات در کار باشد، تمرکز تمام قدرت و سرنوشت همه طبقات در دست شاه و دستگاه حکومتی تحت فرمان او بود که هر تیر در رفته از هر زاویه ای را به مرکز قدرت جذب می کرد


ادامه دارد ...

   ----------------------------------------

بخش سوم

 

آیا انقلاب بهمن یک « انقلاب اسلامی » بود؟

***

[ در بخش دوم این سلسله نوشتار، گفتم که انقلاب بهمن محصول کودتای 28 مرداد و انقلاب سفید بود و نیز توضیح دادم که به چه دلیل نارضائی همه طبقات و اقشار، بی آن که منافع و اهداف همگونی داشته باشند، در یک همسوئی عمومی شخص شاه را آماج گرفت. حال میخواهم موضوعات دیگری را توضیح بدهم از جمله این که آیا انقلاب بهمن یک « انقلاب اسلامی» بود؟ یک انقلاب شهری و با محرک های آشکارا ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی، چرا و چگونه به زیر پرچم مذهب رفت؟ این اشارات هرچند کوتاه، شاید برای نسل هائی که انقلاب را ندیده و بخاطر مصائبی که تحت رژیم اسلامی تحمل می کنند، بعضاً نسل پیشین را بخاطر آن که انقلاب کردند نفرین می کنند، آگاهی دهنده باشد. در بخش های بعدی به این پرسش ها هم خواه پرداخت که چرا خمینی؟ خمینی چرا و چطور توانست رهبری را از آن خود کند؟ وضع اپوزیسیون و بویژه چپ چگونه بود؟ و مسائل دیگر.... ]

***

آیا انقلاب بهمن یک « انقلاب اسلامی » بود؟

****

" انقلاب اسلامی " معنا ندارد، مگر آن که هر زیر و رو شدن وتحول بنیادی را بی توجه به راستای تاریخی آن، انقلاب بدانیم. اما انقلاب، به جهش در راستای ترقی و پیشرفت و تکامل تاریخی گفته می شود مثل انقلاب صنعتی، انقلاب ارضی، انقلاب علمی. در مقابل انقلابی، ارتجاعی جریانی ضد تاریخی است که می کوشد چرخ تاریخ را به عقب برگرداند. آنچه به نام " انقلاب اسلامی " معروف شده است، جهشی ارتجاعی بود که لا اقل این درک غلط قدیمی از دیالکتیک را در ما اصلاح کرد که گویا تحول تاریخی با همیشه رو به بالا و رو به جلوست.

" انقلاب اسلامی " تنها به این دلیل بی معنا نیست که حکومت بر آمده از انقلاب ۷ ۵ ، ایران را از بسیاری جهات به قهقرای تاریخ پرتاب کرد، بلکه به دو دلیل دیگر هم بی معناست: یکی این که دیندار بودن انقلاب کنندگان به معنی نهضت دینی یا انقلاب مذهبی نیست. هم انقلاب سکولار دموکراتیک و هم انقلاب سوسیالیستی بوسیله توده هائی صورت می گیرند که غالباً باورهای مذهبی دارند. یک انقلابی می تواند مسلمان باشد؛ یک مسلمان می تواند انقلابی باشد، اما از مسلمان بودن اکثریت مردم ایران، اسلامی بودن انقلاب بهمن را نمی شود نتیجه گرفت.

دیگر این که در عصرسرمایه داری پیشرفته که حتا مدرنیته و دموکراتیسم بورژوائی قادر به حل تناقضات و بحران ها و رفع بلایای سرمایه داری و نظم بورژوائی نیست، هیچ حکومت اسلامی و اصولاً هیچ حکومت دینی نمی تواند انقلابی باشد ( بی آن که معنای حرفم این باشد که فقط حکومت دینی است که می تواند ارتجاعی و ضد انقلابی باشد). همه ادیان و از جمله اسلام در دوران پیدایش خود، از جهاتی انقلابی بوده اند. حتا قانون قصاص که با چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان، می خواست زنجیره بی پایان قتل عام های انتقامجویانهٴ بین قبیله ها را قطع کند، تدبیری انقلابی بود. اما نه فقط حکومت دینی، بلکه هیچ نهضت دینی هم در عصر حاضر نمی تواند انقلابی باشد، حتا اگر همه مردم را با خود داشته و با ظالم ترین ظالمان و با جانفشانی های با شکوه بجنگد چرا که هیچ دینی بر حسب ماهیت دینی خود نمی تواند پاسخی انقلابی - یعنی پیشرو، مترقی، دموکراتیک، برابری خواهانه و ضد ارزش ها و باورهای محافظه کارانه و ارتجاعی - به وضع موجود در جوامع سرمایه داری بدهد. توده ها ممکن است برآورده شدن آرزوهای خود را از دین طلب کنند یا در مبارزات انقلابی خود برای مطالبات شان، به دین متوسل شوند. این را می شود جزئی از کارکرد اجتماعی دین دانست و تا اینجا هیچ ایرادی نیست؛ مسئله این است که آیا دین می تواند به این انتظارات پاسخ دهد؟ آیا دین در این عصر می تواند انقلابی باشد، انقلابی عمل کند و توقعات انقلابی بردگان و قربانیان سرمایه را برآورده کند؟ این که مردم از دین چه می خواهند یک چیز است و این که دین چه می تواند به آن ها بدهد چیز دیگری است. کارکرد اجتماعی دین بمعنای توسل توده ها به دین در مبارزه برای آرزوها و نیازمندی هایشان حقیقت دارد، اما کارکرد اجتماعی دین همچون " الهیات رهائیبخش "، و جنبش مذهبی ی" انقلابی"، یک توهّم است، توهّم عوام است. هیچ الهیاتی و هیچ مذهبی در عصر سرمایه داری نمی تواند انقلابی و رهائیبخش باشد.

آخوندها و " متفکران دینی "، انقلاب ٧ ۵ را شاهدی بر غلط بودن عقیده مارکس که: « دین، افیون توده هاست » دانسته اند . اما منظور مارکس از افیون، فقط اسباب رخوت و تسلیم نبود. مارکس و انگلس بارها به نقش مذهب در تاریخ در به حرکت در آوردن توده ها اشاره کرده اند. افیون، هم درد لحظه را از یاد می برد و هم آدمی را در دنیائی وارونه و در وهمی غرقه می کند که گوئی پاسخ همه بدبختی ها را یافته است. افیون، پناه کاذب است، حال می خواهد پناه به لحظه ای خلسه در این دنیا باشد، یا پناه به بهشت جاودان در آن دنیا؛ خواه زمانی که سبب خمودی می شود و خواه زمانی که " شور حسینی " بر پا می کند. دین، حتا زمانی که بمثابه محرک شورش توده ها علیه ستم و ستمگران عمل می کند - چه مسیحیت رهائیبخش عالیجناب اسکار رومرو باشد، چه اسلام رهائیبخش امام خمینی، یا بودائیسم رهائیبخش دالائی لاما - افیون و افسون است. توده ها از زورگوئی ها و بی عدالتی ها و ستم ها به تنگ می آیند و طغیان می کنند. آن ها حتا از باورهای دینی شان هم در شورش علیه ستم الهام می گیرند. مذهب می تواند بشوراند و منشا امید و مبارزه برای عدالت و علیه ستم باشد. ولی مسئله اینجاست که نمی تواند آلترناتیو رهائیبخش باشد چون اولاً خود مذهب طرحی حقیقی و برای رهائی از ستم ها و تبعیضات و تناقضات و بلایای جامعه سرمایه داری ندارد؛ ثانیاً بنیاد خودش بر تبعیضات است؛ و ثالثاً شورش و مبارزه توده ای بر مدار مذهب، به ناچار باید سازماندهی و رهبری داشته باشد و این یعنی سلطه نهادها و گروه های مذهبی بر جنبش توده ای، که جوهر انقلابی آن را مسخ و راهش را به بیراههٴ توهمات دینی کج می کنند.

تفاوت شورش و انقلاب را از یاد نبریم! همه جریانات دینی ی شورشگر اینطور القأ می کنند که گویا مذهبِ سیاسی، انقلابی است؛ اما این یک افسانه است. سیاست دینی نمی تواند انقلابی باشد. مذهب شورشی می تواند علیه این یا آن ستم بسیج کند، با ستمکشان همدل و همراه شود و پشت این یا آن ستمگر را بر خاک بمالد ولی ضد ستم نمی تواند باشد و تبعیض و ستم را با تبعیضات و ستم های دیگر، و ستمگر را با ستمگری دیگرجایگزین می کند. مذهب اگر انقلابی شود، دیگر مذهب نیست و انقلاب اگر مذهبی شود، کفن اش را پوشیده است.

کارکرد اجتماعی دین در ظاهر چنین است که جنبش آزادی خواه و ستم ستیز و عدالت طلبِ توده ها سوار مذهب می شود، اما واقعیت این است که وقتی پرچم دین در پیشاپیش حرکت می کند، این دین است که از آزادی خواهی، ستم ستیزی و عدالت طلبی توده ها سواری می گیرد. این درست آن چیزیست که در جریان جنبش منتهی به قیام بهمن اتفاق افتاد. دین هرگز به دنبال مردم نمی رود و حتا هنگامی که با مردم اعماق و مبارزات آن ها جوش می خورد و در هم می آمیزد رسالت اش این است که آن ها را به دنبال خود بکشد: آرزوهای مردم را، حق و نا حق را، آزادی را، عدالت را، برابری را، کارگر را، حقوق زن را، استثمار را، سوسیالیسم را، ضد سرمایه داری را، حق مالکیت را، امپریالیسم را و همه چیز را تعریف مذهبی می کند و با شریعت یا منافع ویژه دین تطبیق می دهد. کارکرد اجتماعی مذهب را نباید فقط در برانگیزانندگی اش علیه ظلم و بی عدالتی و همدلی و همراهی با فقرا و ستمدیدگان خلاصه کرد، این فقط جزئی از کارکرد اجتماعی مذهب است. تفسیر دینی ی مفاهیم مدرن و مسخ کردن حقوق و مطالبات انقلابی مردم هم کارکرد اجتماعی مذهب است. باید کارکرد اجتماعی مذهب را در زمانی هم که لاجرم در پیشاپیش یا بر فراز این جنبش قرار می گیرد و نیز در موضع قدرت و بمثابه آلترناتیو وضع موجود و سرنوشتی که برای جنبش آزادی خواه و عدالت طلب توده ها رقم می زند به حساب آورد و از قلم نیانداخت. بقول سنائی: « قیمت دُر نه از صدف باشد - تیر را قیمت از هدف باشد ».

از جنبه تئوریک تضاد اسلام با انقلاب گذشته، در جریان عملی تکوین انقلاب بهمن هم اینطور نبود که این انقلاب دینی بوده و بخاطر اسلام صورت گرفته باشد. شرح مختصری در این زمینه را لازم می دانم.

ناموزونی رشد سرمایه داری میان صنعت و کشاورزی، میان تولید و خدمات، میان سرمایه داری تولیدی و مالی؛ ناموزنی توسعه پایتخت و شهرستان ها؛ وارونه شدن تناسب جمعیت شهری و روستائی بدون ظرفیت اشتغال، مسکن، انرژی، آموزش، بهداشت، و خدمات در شهرها، زمین خواری ی بورس بازان و بحران حاد مسکن، گرانی فزاینده کرایه خانه، تورم و گرانی کمر شکن، افزایش بیکاری، فاصله طبقاتی عظیم میان کارگران و مزد بگیران و حقوق بگیران پائین و بخصوص حاشیه شهری های محروم با اقلیت نوکیسه و صاحب ثروت های نجومی؛ معضل دیپلمه های مانده پشت کنکور دانشگاه ها و بی چشم انداز اشتغال که با اختراع انواع دوره های سپاهی ( دانش، بهداشت، ترویج و آبادانی) قابل حل نبود، بی بضاعتی اکثر کارمندان دولت و بخصوص معلمان، تبعیض شدید اقتصادی و عقب نگهداشتگی مناطق ملی و بخصوص محرومیت همه جانبه مناطق سیستان، بلوچستان و کردستان همچون استان های ناتنی کشور، کسری شدید بودجه ، خاموشی های سراسری برق، تورم کالاهای وارداتی ترخیص نشده در بنادر و بسیاری نابه سامانی های دیگر از محرک های این بحران اجتماعی بودند وهیچ ربطی به دغدغه های دینی خمینی و طرفداران او نداشتند.

هزینه سرسام آور تاجگذاری شاه، در حقیقت خرج برداشتن تاج از سرش بود. شاه با بر پا کردن "جشن های دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی" نمی فهمید که دارد مجلس ختم دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی را برگزار می کند. در شرائطی برای همین جشن سیصد میلیون دلار هزینه کردند که اکثریت عظیم جمعیت ایران دچار تنگناهای معیشتی بودند. مردم شاهد ریخت و پاش های بی حساب و کتاب برای برگزاری برنامه های پوچ توسط دربار و غارت پول نفت و ثروت های طبیعی کشور توسط درباریان و هزار فامیل و قشر ممتاز بورژوازی نوکیسه انگل بودند در حالی که در آمد سرانه نیمی از جمعیت، به زحمت به پانصد دلار می رسید. دره فاصله طبقاتی میان محرومان، زحمتکشان و مزد و حقوق بگیران کم در آمد با یک اقلیت زالو صفت حاکم بر مقدرات کشور دائم عمیق تر و آشکارتر می شد و این بی عدالتی و نا برابری فزاینده، خشم و نفرت پائینی ها از بالائی ها را برای لحظه انفجار و انتقام تلنبار کرده بود و به جرقه ای، به آتش زنه ای برای مشتعل شدن احتیاج داشت. تنها چیزی که این جنبش عدالت طلبانه را به خمینی و نهضت او و اسلام ربط می داد، ادعای « عدل علی » و « عدل اسلامی » و « قسط اسلامی» بود؛ و همین خود، شاهد محکمی بر محرک های عدالت طلبانه ومطالبات اجتماعی جنبش توده ای بود.

غالبا، و بخصوص از جانب طرفداران خمینی و حکومت اسلامی، چاپ مقاله « ایران و استعمار سرخ و سیاه » تهیه شده گویا به دستور هویدا وزیر دربار، با امضای مستعار « احمد رشیدی مطلق » در روزنامه اطلاعات ۷ ١ دی ۶ ۵ ٣ ١ که در آن خمینی - که در نجف در تبعید بود - بشدت مورد حمله قرار گرفته بود، بعنوان محرک اصلی انقلاب و نقطه آغاز آن عنوان می شود: طلبه ها و آخوندهای طرفدار خمینی در قم به این مقاله واکنش نشان دادند و چهار تن در سرکوب خونین تظاهرات ۹ ١ دی قم کشته شدند. در ٩ ٢ بهمن ٦ ۵ دانشجویان و مردم تبریز در چهلم کشته شدگان قم دست به قیام غافلگیرانه و سازمان یافته ای زدند. تظاهرات اعتراضی در چله کشته شدگان بصورت زنجیره ای در یزد و جهرم، اصفهان و ده ها شهر کوچک و بزرگ دیگر تکرار شد و بالاخره سرکوب شدید تظاهر کنندگان میدان ژاله تهران در ٧ ١ شهریور ۷ ۵ ٣ ١ و کشته شدن ۷ ۸ نفر توسط حکومت نظامی ی ارتشبد غلامعلی اویسی، شورش های اعتراضی در سراسر کشور را به نقطه ای غیر قابل برگشت رساند.

البته این وقایع اتفاق افتاده اند اما تاریخ را با وقایع نگاری نمی شود توضیح داد. اگر فتیله با یک ماجرای تحریک آمیز و از یک نقطه مستعد آتش گرفت، اما خیزش گسترش یابنده مردم سراسر کشور بخاطر نارضائی عمومی، مزمن و متراکم از وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود که به جرقه و محرکی نیاز داشت. با جرقه، دیگ به جوش نمی آید. محرک، همیشه بر حرکت تقدم دارد ولی محرک را نباید بجای زمینه ها نشاند. این انفجار نارضائی توده ای می توانست در شرایطی دیگر با محرکی کاملا غیر مذهبی مثلا با گران شدن قیمت بنزین اتفاق افتد؛ کما این که قبل تر، گران شدن بلیط اتوبوس و حتا بهانه فوتبال ایران – اسرائیل در ورزشگاه امجدیه، شورش هائی را باعث شده بود که عقب نشینی و چاره جوئی سریع دولت، سبب جلوگیری از دامنه پیدا کردن آن ها شده بود.

وقتی شورشی از نقطه ای با محرکی اولیه آغاز می شود، غالباً با همان محرک به جاهای دیگر سرایت نمی کند. هر لایه و قشری با محرک ها و انگیزه های خود به آن ملحق می شود. وقتی مثلاً گران شدن پیاز، اعتراض و شورش در محله و شهری را باعث می شود، گسترش آن به شهرهای دیگر به این معنی نیست که همه بخاطر پیاز برخاسته اند. بلکه با این واقعه، نارضائی و خشم متراکم شان علیه گرانی یا کمبود ارزاق بطور کلی و وضع نامساعد معیشتی یا نارضائی از رژیم سیاسی تحریک می شود. زنجیره اعتراضات و تظاهرات و سرایت و گسترش آن در سراسر ایران در طول یک سال و نیم انقلاب اگر هم به فرض با یک محرک مذهبی و از یک مکان مذهبی شروع شده باشد، با همان محرک به جاهای دیگر سرایت نکرد و هر لایه و قشری از جمعیت با انگیزه ها و مسائل خودش به آن پیوست و این نکته برای فهم این که مردم برای اسلام و با انگیزه های دینی به جنبش نپیوستند، بسیار کلیدی است.

از همان آغاز نا آرامی ها، زمینه ها و انگیزه های سیاسی و اقتصادی جنبش بسیار قوی تر و فراگیرتر از محرک مذهبی بود و اگر یک رهبری لائیک و صاحب نفوذ توده ای در میدان می بود، ای بسا خمینی شانسی برای رهبری و حتا مطرح شدن نمی یافت. این مهم ترین « اگر » ِ انقلاب بهمن است. ولی در واقعیت، شرائط برای چنین « اگر »ی فراهم نبود. چه کسی می تواند وجود آن حزب سیاسی، یا شخصیت یا فکر و برنامه ای را در آغاز جنبش توده ای به ما نشان بدهد که شرائط ممانعت از رهبری خمینی یا حتا شرائط رقابت با آن با تکیه بر توده ها را داشت ؟

تاریخ نویسان جمهوری اسلامی تاریخ دهه ها مبارزات همه اقشار و طبقات، دانشجویان، چریک های فدائی و مجاهد، کارگران، روشنفکران و غیره را یا یکسره قلم می گیرند و یا انکار و تخطئه کرده و بانی اولیه انقلاب را اعتراض مشتی طلبه طرفدار خمینی در قم علیه مقاله « احمد رشیدی مطلق » در روزنامه اطلاعات معرفی می کنند. اما اگر همین ادعا را مبنا قرار بدهیم، باز هم مطالعه بی غرضانه روزشمار انقلاب ایران نشان می دهد که اگر هم تکانه اولیه جنبش در قم و با مضمون مذهبی و در اعتراض به توهین به خمینی یا طرفداری از او بوده باشد، اما با همین مضمون و محرک نبود که به شهرهای دیگر گسترش پیدا کرد و سراسری شد. حتا در خود قم هم این طلبه ها یک اقلیت ناچیز بودند و در به در به بیت دیگر مراجع می رفتند تا شاید آنان مقلدین شان را به خیابان بریزند، و موفق هم نشدند. تداوم و گسترش جنبش هر چند در قالب سنتی ی چله های کشته شدگان، اما در اعتراض به کشتار بود و نه در ارتباط با خمینی یا مذهب. این نکته هم حائز اهمیت اساسی است که زنجیره ی اعتراضات اعتراضات و تظاهرات علیه کشتارها، خالصاً سیاسی بود. از قم به بعد، جنبش آشکارا مضمون سیاسی و ضد سرکوب پیدا کرد. محرک طلبه های مقلد خمینی در قم، نمی توانست محرک فراگیری باشد و بلا فاصله جای خود را به محرک سیاسی میلیون ها شهروندی در سراسر ایران داد که در اعتراض به کشتار تظاهر کنندگان به خیابان ها آمدند و نه دیگر در اعتراض به توهین به خمینی. اگر مقاله کذائی در روزنامه اطلاعات را جرقه ای برای تحریک طلبه های قم بدانیم، کشتار تظاهرات کنندگان، بنزینی بود که رژیم شاه برای خاموش کردن این جرقه پاشید و همه کشور را به شعله کشید.

امواج میلیونی مردمی که در ایران به پا خاستند طرفدار خمینی نبودند و اگر خیلی از آن ها بعداً چنین شدند عوامل و رویدادهای بعدی در آن دخیل بودند. اکثریت عظیم آنان در آن اوائل فقط اسمی از خمینی بعنوان مرجع تقلیدی که با شاه درافتاده و سال ها در تبعید بود شنیده بودند و اکثریت عظیم تر مذهبی ها هم مقلد خمینی نبودند تا به خاطر او سینه هایشان را در برابر گلوله سپر کنند. سرکوب و کشتار پیاپی تظاهر کنندگان شهرهای مختلف، بمراتب بیش تر از توهین به خمینی خصلت کاتالیزوری یعنی قابلیت نیشتر زدن به دُمل انواع ستم های سیاسی و اجتماعی، و ظرفیت برانگیزانندگی ی اقشار بمراتب وسیع تری از جمعیت کشور را داشت. اگر در تظاهرات قم و درسپس ٩ ٢ بهمن٦ ۵ تبریز کسی کشته نمی شد و اگر حتا در همه شهرهای ایران همه طرفداران و مقلدین خمینی یکجا در اعتراض به آن مقاله دست به تظاهرات می زدند و باز کسی کشته نمی شد، جرقه مذهبی سر این موضوع معین خاموشی می گرفت؛ نه توهین به خمینی و نه شورش طلاب قم در واکنش به آن، فتیلهٴ خیزشی سراسری را روشن نمیکرد، تا احتمالاً در زمانی دیگر جرقه دیگری – و نه الزاماً مذهبی – دیگ آماده غلیان مردم را به جوش آورد.

این حقیقت هم که جنبش از آغاز تا پایان وسیعاً از سنت ها و مناسک مذهبی ( که به سادگی امکان توده گیر شدن داشته و در عین حال بارِ تحریک کننده داشتند مانند شهید چرخانی ها در محلات، برگزاری چّله ها، استفاده از تاسوعا وعاشورا، الله اکبر گفتن های روی پشت بام ها و غیره) استفاده کرد، یکی بخاطر آن بود که مردم همیشه از ابزارها و سنت ها و فرهنگ آشنا و دم دست شان برای ابراز نارضائی و پیشروی استفاده می کنند؛ و دلیل دیگر اش این بود که اعتراضات در قالب های سنتی و با پوشش های مذهبی، به گمان مردم، مصونیت بیش تری نسبت به حرکات سرراست سیاسی ایجاد می کنند. استفاده از این اشکال و قالب ها بهیچوجه به معنای آن نیست که همه آن هائی که از آن ها استفاده می کردند، دردشان درد دین بود و برای شریعت اسلام و به عشق خمینی به حرکت در آمده بودند! زمینه های اجتماعی و سیاسی انقلاب را به اسلام خواهی مردم تقلیل دادن، یک دروغ آخوندی و تحریف تاریخ است. انقلاب بهمن، یک انقلاب شهری، یک انقلاب اجتماعی با مظاهر آشکارا ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی بود که با حمله به بانک ها، مصادره املاک و اشغال خانه های خالی و کارخانه ها و ایجاد شوراها و کمیته های کارگری و غیره همراه بود و با یک اعتصاب عمومی کارگری که مشخصه انقلاب ضد سرمایه اری است به نقطه اوج خود رسید. بحران اجتماعی و اقتصادی، دیکتاتوری و اختناق و سلطه ساواک زیر پای مردم تهیدست، زحمتکشان و مزد و حقوق بگیران، روشنفکران و غیره را داغ کرده بودند منتها جنبش نارضائی و اعتراضی توده ای به یک ایده یا آرمان متحد کننده، به سازماندهی، به رهبری و به پرچم نیاز دارد. خمینی و نهضت او به این نیازها پاسخ دادند – هرچند در جهت عکس مطالبات و آرزوها و توقعات آن ها.

ادامه دارد

   --------------------------