رعب و وحشت بر
مردم مستولی
بود. شکنجه
(اسلامی), اعدام,
تجاوز به زنان
و دختران
باکره محکوم
به اعدام,
برکت و صواب
(جمهوری) نام
گرفتند.
بارانی از گلوله
باریدن گرفت و
نسلی به آتش
کشیده شد. نسل
انقلاب در
برابر چشمان
مات و وحشتزده
مردم مثله و
پرپر می شد.
این نسل که بتازگی
بر سلطنت و سایه
سیاه پلیسی اش
(ساواک) چیره
شده بود و
هوائی تازه و
آزاد را برای
تنفس برگزیده بود,
اکنون در
خیابان ها و
سیاه چالهای
رژیم به خاک و
خون کشیده می
شد. چماقداری
سازمان دهی
شده از جانب
رژیم هر روز
قربانیان تازه
ای از صفوف
پراکنده
آزادیخواهان
می گرفت.
سال هزار
و سیصد و شصت,
سال هیچ بودن,
سال هیچ شدن,
سال نکبت و
سیاهی و خون,
سال چیدن
جوانه ها و سال
تبر خوردن
ریشه ها:
حوادث و
تغییرات
سیاسی پرشتاب
و غافلگیر
کننده بود. روزی
نبود که آبستن
حوادث جدید
نباشد.
خیابانهای
مرکزی شهر
هرروزه شاهد
اعتراضات,
تظاهرات
موضعی و پراکنده
و صحنه درگیری
های سیاسی و
خونین بود. در
چنین شرایطی
رفت و آمد در این
مناطق بخصوص
برای جوانان
پرخطر و نگران
کننده بود.
رفت و آمد
ماشین های
سواری,
مسافربری و
اتوبوس ها با
دشواری صورت
می گرفت و رعب
و وحشت بر این
مکان ها
حکمفرما بود.
دود آتش و
گلوله ونعره
چماقداران و
قداره بندان رژیم
همه جا شنیده
میشد.
کتابفروشی ها
یکی پس از
دیگری به آتش
کشیده و یا بسته
می شدند.
کتابفروشان شهر
زخمی و کتک
خورده به
بازداشت
گاهها روانه و
پاسخ هر گونه
انتقاد و اعتراضی
با گلوله و هر
نجوای مخالفی
با چوب و چماق
و چاقو,
دستگیری و
زندان داده می
شد.
سرکوب وحشیانه
بقایای آزادی
و دستاوردهای
قیام بهمن به
عریان ترین
شکل خود آغاز شده
بود. خانه
گردی, تجسس و
دستگیری های
وسیع در دستور
کار فوری رژیم
قرار گرفته
بود و فتوی و
مجوز هرگونه
جنایتی علیه انسان
ها نیز صادر
شده بود. جامعه
بین الملل
سرمست از
معاملات نفت و
فروش اسلحه در
گرماگرم جنگ
خانمان سوز با
عراق با سکوتی
مرگ آور به
نظاره نشسته بود.
کشتارهای خیابانی,
اعدام, قتل و
نابودی زیر
شکنجه اخبار
عمده روز بود.
فهرست پیاپی
و روزانه
انقلابیون
اعدامی برای
ایجاد رعب و
وحشت عمومی
عنوان درشت روزنامه
های دولتی را
تشکیل می
دادند و هر
کدام به عنوان
موفقیتی بزرگ برای
بیضه اسلام! و
حمایت های
غیبی و
امدادهای
آسمانی تلقی
می شدند. کلمه ای
در نقد و
محکومیت رژیم
جنایتکار
اسلامی در هیچ
جا شنیده نمی
شد زیرا که هر فریادی
در گلو خفه می
شد.
از آسمان پر
ستاره, اما غم
زده تهران
تنها گلوله و
آتش میبارید و
اعدام و شکنجه
حرف اول رژیم
با منتقدان و
مخالفان بود.
صدای رگبار
گلوله در
خیابان های
مرکزی شهر می
پیچید. وحشت,
ترس و نگرانی
در چهره
رهگذران دیده
می شد. جوانان
بیش از دیگران
در خطر بودند,
زیرا که به
نسل انقلاب
تعلق داشتند. دستگیری
آنان تحت
عناوین مشکوک
و سپس مفقود شده
مقوله ای مکرر
بود و شماری وسیع
از جوانان با
اتهاماتی
واهی اما ( باب
روز ) به اعدام
و تیرباران و یا
به زندان های
دراز مدت
محکوم می
شدند. بازداشت
نیازمند مدرک
نبود, آزادی به
اثبات توبه
نیاز داشت و
توبه همکاری
با شکنجه گران
و تغییر هویت
انسان بود.
رعب و وحشت بر
مردم مستولی
بود. شکنجه
(اسلامی), اعدام,
تجاوز به زنان
و دختران
باکره محکوم
به اعدام,
برکت و صواب
(جمهوری) نام
گرفتند.
بارانی از گلوله
باریدن گرفت و
نسلی به آتش
کشیده شد. نسل
انقلاب در
برابر چشمان
مات و وحشتزده
مردم مثله و
پرپر می شد.
این نسل که بتازگی
بر سلطنت و
سایه سیاه پلیسی
اش (ساواک)
چیره شده بود
و هوائی تازه
و آزاد را
برای تنفس برگزیده
بود, اکنون در
خیابان ها و
سیاه چالهای
رژیم به خاک و
خون کشیده می
شد.
چماقداری
سازمان دهی
شده از جانب
رژیم هر روز قربانیان
تازه ای از
صفوف پراکنده
آزادیخواهان
می گرفت.
دفاتر و
ستادهای
سازمان های
سیاسی اشغال
شدند. دستگیری
فعالین سیاسی
و ضرب و جرح و
قتل آنان در
صحنه خیابان
از مکررات
بود. به آتش
کشیدن کتاب
ها, مدارک, اسناد
و مصادره
اموال
دستگیرشدگان
از اتفاقات
روزمره بود.
صدای آژیر
ماشین های
شخصی بسیج و
کمیته و سپاه
و آمد و شد
آمبولانس های
در حال نقل و
انتقال زخمی
ها همه جا
شنیده می شد و
زخمی ها از
بیمارستان ها
به
بازداشتگاهها
منتقل می شدند.
فضای سیاسی
حاکم وضعیت
فوق العاده
زمان جنگ را
تداعی می کرد.
کنترل و
بازرسی در
زندگی خصوصی
مردم امری
روزانه شده
بود.*
( مرگ
بر کمونیست و
مجاهد,
دمکراتیک و
خلقی هر دو
فریب خلق اند ),
نعره دستجات
لباس شخصی و
مزدوران
حکومت بود و
خواست و شعار
توده ها
قلمداد می شد و
فضائی ملتهب و
متشنج ایجاد
کرده بود. بی
قانونی عین
قانون شده
بود. جوانان
در چنین
شرایطی در صف
مقدم مبارزه و
مقاومت با
استبداد و
سرکوب قرار گرفتند
و یا چمدان
هجرت از
سرزمین شان
بستند و
انبوهی از
آنان راهی زندانها
و شکنجه
گاههای رژیم
شدند.
دانش جویان و
دانش آموزان
جزو نخستین
قربانیان سرکوب
و ترور بودند.
بسیاری از آنان
از کلاس های
درس به
سیاهچالهای
مخوف و (آموزشگاههای)
توبه! روانه شدند.
جنگ
ناعادلانه
رژیم تا
بدندان مسلح
علیه بقایای
آزادی و
آزادیخواهان آغاز
و رژیم ترور
جامه از تن
درید و تیغ
برهنه اش
نمایان شد.
جهاد حکومت
مذهبی علیه
آزادی و
دمکراسی, علیه
قلم و سخن
آغاز شده بود,
اما پایانی
برآن متصور
نبود. سکوت و
رعب و وحشت سایه
شومش را
دوباره بر
زندگی مردم
گسترد و
خانواده ها از
هم پاشید.
سرکوب عریان
مذهبی کانون
خانواده را نیز
در امان
نگذاشت. مادر
علیه فرزند و
پدر علیه پسر
برانگیخته,
همسایه به همسایه
مشکوک شد.
خودسانسوری,
یاس و نومیدی,
انفعال و
مهاجرت از
ویژگی های آن
دوران بود.
ریش و تسبیح و
چماق ارزش
نامیده شد و
سیاهی و سکوت
بر شهر سایه
افکند.
اختفای کتاب
و تفکر آغاز
شد و کابوس
جنون و جنایت
باز تعریف شد.
تشکل در تمامی
ابعاد آن
تکفیر و آمریکائی
و اسرائیلی
لقب گرفت. شکنجه و
تهدید به مرگ
و نابودی اساس
توبه قرار
گرفت. شوهای
تلویزیونی را
سازمان دادند
و این گونه
چرخهای
استبداد را به
حرکت درآوردند
و کمر به
نابودی انسان
بستند.
موتورسواران
و قداره بندان
فتوی بدست
پایتخت کشور
را اشغال
کردند.
جوانان بسیاری
را بدون تشکیل
دادگاه و حق
دفاع از خود و
تنها به اتهام
محاربه به کشتارگاههای
انسانی
کشاندند.
گنجایش زندان ها
پاسخگوی سیل
عظیم بازداشت شدگان
نبود. اماکن
مصادره ای و
عمومی به
زندان های
مخفی و
بازداشتگاههای
موقت تبدیل و
آکنده از
جوانان پاک و
انقلابی و پرشور
شدند.
نماز جمعه ها
به اماکن
تهییج
احساسات مردم
و محل سازماندهی
و یورش به
سنگر آزادی و
آزادیخواهان
و تشدید
مجازات انسان
تبدیل شدند و
کتاب و
کتابخوانی و دگر
اندیشی,
محاربه با (
خدا و ائمه
اطهار ) نام گرفتند.
هر گونه
اعتراضی در
نطفه خفه و هر
روز بر شمار
جوانان
مفقودالاثر
افزوده میشد و
بر یورش اعوان
و انصار حزب
الله به
بقایای آزادی
پایانی نبود.
فاجعه درهم
شکستن و نابودی
نسلی در جریان
بود.
خانواده ها
سرگردان در پی
فرزندان و
جمله ( اعدام
شد ) جمله مکرر
و پایانی هر جستجوئی
بود. جاده های
کشور به قرق
سپاه سیاهی و
تباهی تبدیل
شد و از بازرسی
و کنترل گریزی
نبود. بر
امنیت و زندگی
خصوصی مردم
چوب حراج
کوبیده شد و
مزدوران برای
تجاوز به
مرزهای آن
فتوی بدست و
اسلحه به کمر
سد و مانعی نمی
شناختند.
موسیقی, رقص,
سینما و تاتر
و جشن به کنج
عزلت نشست و
لبخند و شادی
سلاخی شد.