انحطاط نظام
سرمایه داری و
ضرورت ایجاد
" جهانی بهتر
"
1
– رشد عظیم و گسترش
اقتصاد سرمایه
داری در اکناف
جهان ( گلوبالیزاسیون
) عموماً توسط تحلیلگران
و اقتصاددانان
حامی نظام جهانی
به عنوان یک پدیده
جدید که فقط در
ربع آخر قرن بیستم
به وقوع پیوست
، معرفی میشود
. ولی واقعیت های
تاریخ تکامل سرمایه
داری نشان میدهد
که شکلگیری و رشد
اقتصاد جهانی ماورای
مرزهای بین المللی
یک پدیده جدیدی
نبوده بلکه تاریخ
آن به آغاز قرن
شانزدهم میرسد
. مضافا باید تأکید
کرد که روند جهانی
گرائی صرفا محدود
به حرکت سرمایه
و تقسیم کار در
سطح جهانی بوده
و ضرورتا این جهانی
شدن اجزاء سیاسی
، اجتماعی و فرهنگی
بشریت را در بر
نمیگیرد . به
کلامی دیگر آن
چه که جهانی شده
( و منطق حرکت آن
جوهر هستی نظام
را در بر میگیرد
) چیزی غیر از سرمایه
نیست . لاجرم امروز
ما در حالی که شاهد
حضور یک نظام جهانی
اقتصادی هستیم
ولی علائمی از
وجود یک " دولت
جهانی " را نمی
بینیم .
2
– تقسیم کار در سطح
جهانی بتدریج کشورهای
جهان را در دویست
سال گذشته به "
دو حوزه ژئوپلیتیکی
" ( دو نیمکره ) نابرابر
، لازم و ملزوم
و مکمل هم شامل
کشورهای مرکز
" مسلط " از یک سو
و کشورهای پیرامونی
" دربند " از سوی
دیگر تقسیم کرد
. در مسیر تاریخ
بویژه در صد و پنجاه
سال گذشته اولیگارشی
ها ( هیئت حاکمه
) کشورهای مسلط
مرکز با حمایت
و عنایت اولیگوپولی
های انحصاری مالی
پیوسته با استثمار
و تاراج منابع
انسانی و طبیعی
کشورهای پیرامونی
در بند به پروسه
انباشت سرمایه
از طریق سود تشدید
بخشیدند . بقا و
ادامه زندگی کلیت
نظام بستگی کامل
به این پروسه بی
پایان انباشت سرمایه
دارد . شایان توجه
است که انگیزه
نظام برای انباشت
بی پایان سرمایه
نه تنها به پروسه
های مبارزات طبقاتی
در سطح ملی و منطقه
ای و قاره ای و جهانی
دامن میزند بلکه
به رقابت های گاها
خونینی نیز در
بین خود اولیگوپولی
های انحصاری ( که
دائما خود را حامیان
مقررات حاکم بر
" بازار آزاد " اعلام
میکنند ) منجر
میگردد .
3
– در واقع اولیگوپولی
های حاکم بر اولیگارشی
های دولتی آن چه
که میخواهند ایجاد
آزادی در بازار
نیست بلکه ایجاد
بازار واحدی است
که آنها بر روی
آن کنترل کامل
داشته و یا بر سر
کنترل آن با همدیگر
رقابت کنند . تصور
کنید که ما واقعاً
یک بازار آزاد
به معنی واقعی
آن داشتیم در آن
صورت در این بازار
خریداران از طریق
" مذاکره " معامله
و یا " چانه زنی
" با فروشندگان
شرایطی به وجود
می آورند که عرضه
کنندگان مطلقاً
فقط به سود اندک
و نازلی دست میافد
. در واقعیت آن چه
را که کلان سرمایه
داران میخواهند
و برای آن تلاش
میکنند چیزی
غیر از استقرار
کامل انحصار در
بازار جهانی نیست
. ولی چون امر ایجاد
و استقرار کامل
انحصار خالص در
تاریخ سرمایه داری
به خاطر وجود فراز
و نشیب های مارپیچی
بازار جهانی مشکل
و سخت بوده در نتیجه
سرمایه داران با
کنترل و حمایت
دولت های قوی شرایط
را برای ایجاد
اولیگوپولی های
حاکم بر بازار
واحد جهانی را
آماده ساختند
.
4
– در مسیر پروسه
انحصاری سازی اولیگوپولیستی
است که عموماً
از درون کشورهای
مسلط مرکز ( شمال
) یک دولت قدرتمندتری
موقعیت هژمونیکی
پیدا کرده و عملاً
در راس نظام جهانی
سرمایه قرار میگیرد
. اجزاء و مولفه
های اصلی این قدرت
و موقعیت هژمونیکی
قدرت بلامنازع
نظامی در جهان
و تسلط کامل بر
امور تجارتی و
مالی در سطح جهانی
می باشد . نگارنده
در این نشریه طی
مقالاتی چند و
چون نقش میلیتاریسم
در تاروپود ( متابولیسم
) نظام و راس آن ( آمریکا
) را مورد بررسی
و تفسیر قرار داده
است . در این جا شایان
توجه است که مجموعه
ای از خصوصی سازیها
و دیگر سیاست های
ضد تنظیماتی در
آمریکا در فاز
فعلی گلوبالیزاسیون
( بازار آزاد نئولیبرالی
) شرایط را آماده
ساخت که از میان
دویست بانک بزرگ
بتدریج چهار بانک
غول آسا –
"بانک آمریکا
" ( با دو و نیم تریلیون
دلار ) ، " جی پی مورگان
" ( با دو تریلیون
دلار ) ،" سیتی گروپ
"( با دو تریلیون
دلار ) و" ولسی فارگو"
( یک و نیم تریلیون
دلار ) - کلیه امور
مالی آمریکا و
بخش اعظمی از جهان
را تحت کنترل خود
قرار دهند . انحصار
امور مالی در سطح
جهان توسط این
بانک های غول آسا
که بعضی تحلیلگران
آنها را
" چهار اسب سوار
" نامیده اند بدون
نقش فعال دولت
نمی توانست عملی
گردد . به عبارت
دیگر رابطه قدرقدرتی
دولت با انحصار
طلبی اولیگوپولی
ها یک رابطه علت
و معلول نیست بلکه
صرفا یک رابطه
لازم و ملزوم و
مکمل هم است . لاجرم
با تضعیف و فرود
و سقوط یکی عمر
دیگری نیز به پایان
خود میرسد . نقش
دولت قدرتمند با
موقعیت هژمونیکی
در استقرار شبه
مونوپولی ها ( اولیگوپولی
ها ) یک مضمون جدیدی
در تاریخ سرمایه
داری معاصر نیست
. نزدیک به نود وپنج
سال پیش ، لنین
در کتاب " دولت
و انقلاب " تأکید
کرد که " دولت در
خدمت طبقه سرمایه
داران به عنوان
ستمگر علیه پرولتاریا
عمل میکند " . سال
ها بعد آنتونیوگرامشی
نیز گفت با استقرار
و تامین موقعیت
هژمونیکی یک دولت
مشخص نظام جهانی
نیز تسلط خود را بر
جهان تضمین میسازد
. قدرت هژمونیکی
با استفاده از
ابزارهای نژادپرستی
( راسیسم ) و تبعیض
جنسی ( سکسیسم ) و
ترویج یک رشته
همبستگی ها و تضادهای
کاذب خیلی از توده
های مردم را در
دام " توهمات خانوادگی
" محبوس می سازد
" تا کنترل دائم
و همیشگی اولیگوپولی
ها را در سطح جهان
تامین سازد .
5
– عمر شکلگیری و
رشد موقعیت هژمونیکی
دولت های مقتدر
در تاریخ سرمایه
داری کوتاه بوده
و بعد از مدت زمان
معینی یک قدرت
هژمونیک ( مسلط
) جای خود را بتدریج
به یک قدرت هژمونیکی
نوظهور در نظام
واگذار میکند
. امپراطوری انگلستان
در قرن هیجدهم
و نوزدهم بتدریج
به یک قدرت بزرگ
در سطح جهانی تبدیل
گشت و از دو دهه
آخر قرن نوزدهم
تا آغاز جنگ جهانی
اول ( 1914 ) به یک قدرت
هژمونیکی بلامنازع
تبدیل گشت . در این
دوره که تقریباً
سی سال طول کشید
، امپراطوری انگلیس
در سه گستره تجارت
، امور مالی و امور
نظامی قدرت بلامنازع
هژمونیکی خود را
به طور مستقیم
و غیر مستقیم در
سراسر جهان اعمال
ساخت . بعد از پایان
جنگ جهانی اول
در 1918 افول و فرود
هژمونی انگلیس
شروع گشت .در پروسه
این ریزش که نزدیک
به بیست سال ( از
1918 تا 1939 ) طول کشید ،
مرکز امور مالی
جهان از لندن به
نیویورک منتقل
گشته و دلار به
جای پوند به پول
بین المللی تبدیل
گشت . با افول و ریزش
هژمونی انگلیس
ما شاهد آغاز حضور
و عروج آمریکا
به قله هژمونیکی
نظام جهانی میشویم
. موقعیت هژمونیکی
آمریکا بلافاصله
بعد از پایان جنگ
جهانی دوم تثبیت
گشته و نزدیک به
سی سال دوام آورد
. در این مدت سی سال
( 1945 – 1975 ) آمریکا نظم
حاکم در " حوزه
های نفوذ " کشورهای
امپریالیستی و
استعمارگر ( مثل
انگلستان ، فرانسه
، هلند ، بلژیک
، ژاپن و... ) را یکی
بعد از دیگری درهم
ریخته و کشورهای
درون آن حوزه ها
را در آسیا ، آفریقا
و اقیانوسیه به
زیر سلطه بلامنازع
تجارتی ، مالی
و نظامی سرمایه
داری جهانی به
سرکردگی خود در آورد
.
6
– افول و ریزش هژمونی
آمریکا در جهان
در آغاز دهه 1970 آغاز
گشت . عکس العمل
هیئت حاکمه آمریکا
به این ریزش که
به موازات آغاز
بحران ساختاری
سرمایه داری آغاز
گشت ، توسل به تشدید
پروسه گلوبالیزاسیون
سرمایه ( این دفعه
در فاز نئولیبرالیستی
آن ) بود . علل ریزش
موقعیت هژمونیکی
آمریکا که بعد
از عملکرد دولت
آمریکا نسبت به
واقعه مرموز یازده
سپتامبر 2001 تشدید
یافت ، از طرف اندیشمندان
مارکسیست و دیگر
چالشگران مورد
بررسی قرار گرفته
اند توجه به آنها
در ارتباط با ساختمان
و تعبیه استراتژیکی
های مبارزاتی در
جهت به چالش طلبیدن
نظام و استقرار
" جهانی بهتر " حائز
اهمیت می باشند
. روند فرود و نزول
آمریکا به عنوان
یک قدرت هژمونیکی
با ویژه گی های
انحطاط و سقوط
قدرت های هژمونیکی
در تاریخ بشر همخوانی
و نکات مشترک دارد
. بخشی از این تشابهات
عبارتند از : روال
انزوای آمریکا
در افکار و انظار
عمومی مردم جهان
بویژه در سی سال
گذشته ( در دوره
فاز فعلی گلوبالیزاسیون
= رواج اندیشه ها
ومقررات " بازار
آزاد " نئولیبرالی
) ، ازدیاد پراکندگی
و تضعیف قوای نظامی
و بالاخره رسیدن
نظام به دوره کهولت
، فرتوتی و ورشکستگی
. ولی بررسی تاریخ
عمر هژمونیکی آمریکا
به عنوان راس نظام
و پروسه ریزش و
نزول موقعیت آن
در سطح جهانی نشان
میدهد که
دو عامل اصلی در
تشدید پروسه فرود
آمریکا از موقعیت
هژمونیکی نقش اساسی
داشتند . این دو
عامل عبارتند از
: 1 – بروز و رشد سه
چالش علیه نظام
در بحبوحه اوجگیری
موقعیت هژمونیکی
آمریکا در سالهای
1975 – 1955 و 2 – تبدیل آمریکا
از یک نیروی امپریالیستی
" غیر ارضی " به
یک نیروی امپریالیستی
" ارضی محور " در
عصر گلوبالیزاسیون
" بازار آزاد " نئولیبرالی
.
7
– به غیر از فعل و
انفعالات درون
خود نظام ( آغاز
بحران ساختاری
در دهه 1970 ) یک عامل
دیگری نیز در شکلگیری
و رشد انحطاط و
فرود قدرت هژمونیکی
آمریکا در سطح
جهان در سال های
1970 – 1966 نقش فوق العاده
ایفاء کرد . این
عامل منبعث از
عروج سه چالش بزرگی
بود که به سان
" سه ستون مقاومت
" متجاوز از یک
دهه بطور جدی در
مقابل ماجراجوئی
های سیاسی و فرهنگی
و تجاوزات نظامی
آمریکا در سه منطقه
ژئوپلیتیکی جهان
قد علم کرده و در
" انقلاب ماه می
1968 " به اوج شکوفائی
خود رسیدند . این
سه ستون مقاومت
در سه منطقه مهم
ژئوپلیتیکی عبارت
بودند از : جنبش
عظیم کارگری در
اروپای آتلانتیک
( در غرب ) ، بلوک سوسیالیستی
سوویتیسم ( در شرق
) و جنبش های رهائیبخش
ملی در جهان سوم
( در جنوب ) . با این
که این سه ستون
مقاومت بعد از
مدتی در مقابل
یورش بویژه راس
نظام ( آمریکا ) یکی
بعد از دیگری با
ریزش و سقوط روبرو
گشته و به پایان
عمر خود رسیدند
ولی قدرت هژمونیکی
آمریکا از فرود
و حرکت در جهت ریزش
سریع باز نه ایستاد
. آهنگ حرکت آن با
آغاز و توسعه بحران
ساختاری دهه 1970 و
بویژه بعد از فروپاشی
و تجزیه شوروی
و پایان دوره جنگ
سرد تشدید یافت
. دقیقاً در این
دوره از فرود و
نزول است که جهانیان
شاهد تبدیل راس
نظام از یک نیروی
امپریالیستی بلامنازع
" غیر ارضی " به
یک نیروی امپریالیستی
ارضی محور میشوند
.
8
– آمریکا در دوران
اوج قدرقدرتی خود
( از 1945 تا 1975 ) از مشروعیت
و نفوذ قابل ملاحظه
ای در کشورهای
مختلف جهان بویژه
در کشورهای مسلط
مرکز برخودار بود
. این موقعیت هژمونیکی
فقط به نیروی نظامی
اش محدود نبوده
و بلکه این سیطره
( هژمونی فرهنگی
به قول آنتونیوگرامشی
) در دیگر گستره
های اجتماعی ،
سیاسی ، اقتصادی
، تجارتی و امور
مالی و ایدئولوژیکی
نیز حضور فعال
داشت . بطور مثال
، در این دوره آمریکا
به تنهائی صادر
کننده متجاوز از
پنجاه تا شصت در
صد کل تولیدات
صنعتی جهان بود
. به عبارت دیگر
در آن دوره آمریکا
تولید میکرد
و جهانیان مصرف
میکردند
. امروز این روند
به روشنی به عکس
خود تبدیل گشته
و جهانیان تولید
میکنند و
آمریکا مصرف میکند
. مضافا در این دوره
که اوج دوره " جنگ
سرد " بود آمریکا
در 26 کشور پیرامونی
در بند ( جهان سوم
) از ایران در 1953 گرفته
تا شیلی در سال
1973 موفق گشت بدون
حمله نظامی دموکراتیک
ترین و مترقی ترین
دولت های ضد امپریالیستی
را یکی بعد از دیگری
برانداخته و دولت
های کمپرادور را
جانشین آن دولت
ها سازد ، بی جهت
نیست که در آن دوره
آمریکا به نام
" امپریالیست غیر
ارضی " در میان
بخشی از مارکسیست
ها منجمله لوکاچ
و سال ها بعد مزاروش
معروف گشت . ولی
بعد از تشدید افول
هژمونی آمریکا
و کاهش شدید در
قدرقدرتی آمریکا
، راس نظام مجبور
بود که برای براندازی
رژیم های " گردنکش
" نه تنها در کشورهای
نسبتاً بزرگی مثل
یوگسلاوی ، افغانستان
و عراق بلکه در
کشورهای کوچکی
مثل گرانادا در
جزایر کارائیب
، پاناما در آمریکای
مرکزی و لیبی در
آفریقای شمالی
به حمله های بزرگ
نظامی دست بزند
. امروز آمریکا
برخلاف دوره " جنگ
سرد " هیچ اهرم
قابل موثری به
غیر از میلیتاریسم
تحت کنترل خود
ندارد که با استفاده
از آن بتواند بقای
هژمونی خود را
تامین سازد و طبعاً
به یک " امپریالیست
ارضی " تبدیل گشته
است . بدون تردید
کاهش منزلت و موقعیت
آمریکا در اذهان
و افکار عمومی
( نه تنها در کشورهای
در بند پیرامونی
بلکه حتی در کشورهای
مسلط مرکز ) همراه
با بروز بحران
ساختاری نظام سرمایه
داری و مشکلات
عدیده منبعث از
آن نیز نقش های
مهمی در تسریع
و تشدید پروسه
فرود و ریزش هژمونی
آمریکا بویژه در
ده سال گذشته ایفاء
کرده اند .
9
– در شرایط پر از
آشوب و بی امنی
که جنگ های مرئی
و نامرئی " ساخت
آمریکا " در سراسر
جهان از یک سو و
ازدیاد بیکاری
و فقر ناشی از سیاست
ها و مقررات منبعث
از فاز فعلی گلوبالیزاسیون
( بازار آزاد نئولیبرالی
) از سوی دیگر حتی
در کشورهای خودی
( یونان ، اسپانیا
، ایرلند و... ) بوجود
آورده میتوان
گفت که بشریت دوباره
وارد یک " فاز گذار
" گشته و برسردوراهی
رسیده است . شرایط
پر از آشوب و بی
امنی که امکان
دارد سی تا چهل
سال طول بکشد عمدتا
ناشی از فقدان
ارزش اضافی کافی
و نتیجتا کاهش
در صد سود ( اشباع
پروسه انباشت سرمایه
) است . این کاهش در
سال های آینده
پیوسته در حال
نزول بوده و به
همراه آن پروسه
آشوب و بی امنی
نیز شدت پیدا خواهند
کرد . لاجرم میتوان
گفت که نظام جهانی
جدیدی در حال شکلگیری
است ، نظامی که
بخشی از ویژه گی
های اصلی نظام
موجود را در درونش
بازسازی و باز
تولید خواهد کرد
ولی به هیچ وجه
سرمایه داری واقعاً
موجود کنونی نخواهد
بود . مارکسیست
های متعلق به مکتب
" نظام جهانی سرمایه
" بر آن هستند که
این نظام جدید
جهانی یکی از بدیل
های زیرین خواهد
بود : یا نظامی خواهد
بود که کاملاً
نظام هیرارشی و
خصلت استثمارگر
نظام فعلی ( بویژه
بر مبنای تقسیم
جهان بر اساس کشورهای
مسلط مرکز و کشورهای
دربند پیرامونی
) را در خود " نوسازی
" و تامین خواهد
ساخت یا نظامی
خواهد بود که با
توسعه و تشدید
پروسه های عدالت
خواهی اجتماعی
و اقتصادی نسبتاً
دموکراتیک و برابری
طلب خواهد بود
. خیلی مشکل است
که حدس بزنم کدام
یک از این بدیل
ها جایگزین نظام
نابرابر فعلی خواهد
گشت ولی آن چه که
روشن و نمایان
است ، اینست که
این نظام نخواهد
توانست به بقای
خود ادامه دهد
. بدون تردید اگر
چالشگران ضد نظام
فعلی مثل
دوران سه چالش
اصلی و " عهد باندونگ
" ( 1975 - 1955 ) بتوانند با
اتحاد خود و " ادغام
تنوع ها " از وقوع
تخریب جهان ناشی
از ماجراجوئی های
نظامی و سیاست
های ضد محیط زیست
توسط نظام جلوگیری
کنند , در آن صورت
بشریت موفق خواهد
گشت که " نظمی "
بدون آشوب و بی
امنی با چشم اندازهای
سوسیالیستی برپا
سازد .
10
– در هر حال نظام
فعلی که به دوره
فرتوتی و درماندگی
عمر خود رسیده
و در " بستر موت
" افتاده ، مثل
هر نظامی به پایان
عمر خود نزدیک
شده است . آن چه نمی
تواند عمر بی پایان
داشته باشد بالاخره
از بین میرود
. هر نظامی تابع
تاریخ عمر خود
است یعنی در یک
زمان معینی متولد
شده و طبق قوانین
حاکم به تکامل
خود ادامه داده
و در یک مرحله معینی
" تعادل " و علت
وجودی خود را از
دست داده و لاجرم
از نفس میافتد
. نظام سرمایه که
متجاوز از پانصد
سال عمر کرده امروز
با از دست دادن
تعادل خود به پایان
عمر خود رسیده
است . در تحت این
شرایط احتمال قوی
می رود که اوضاع
جهان در سال های
آینده بیش از زمان
فعلی به سوی بیکاری
و فقر و آشوب و هرج
ومرج پیش رفته
و مردم جهان بیشتر
از حالا با ناامنی
، قحطی ، ناامیدی
و احساس بی آیندگی
روبرو گردند . در
تقابل با این وضع
پر از آشوب ، آشفتگی
که اگر ادامه یابد
جهان ما را به سوی
" بشریت تهی از
انسانیت " ( بربریت
) خواهد برد ، قربانیان
نظام و چالشگران
ضد نظام چه باید
بکنند ؟
11
– امروز در بحبوحه
عروج مجدد امواج
خروشان بیداری
و رهائی از یوغ
نظام در در کشورهای
جنوب ( دیروز در
آمریکای لاتین
، امروز در خاورمیانه
و شمال آفریقا
و فردا در دیگر
کشورهای سه قاره
) نظام جهانی " فرتوت
" ، " بی ربط
" و " در بستر موت
افتاده " ( و در راس
آن آمریکا ) بیش
از هر زمانی در
گذشته اعتبارات
و امتیازات سیاسی
، فرهنگی اقتصادی
و.. خود را نه تنها
در کشورهای پیرامونی
در بند بلکه در
کشورهای خودی مرکز
( یونان ، ایرلند
، اسپانیا و... ) نیز
ازدست داده و تنها
اهرم و حربه اش
میلیتاریسم ، گسترش
جنگ های مرئی و
نامرئی و تجاوزات
و ماجراجوئی های
نظامی است . در تحت
این شرایط که آمریکا
شدیدا در انظار
و افکار عمومی
شدیدا ایزوله گشته
و نظام نیز با ورشکستگی
روبرو شده است
، ناکامی آمریکا
در پیشبرد پروژه
نظامی اش شرط اول
و ضروری در پیروزی
امواج بیداری ها
و رهائی های خروشان
در سه قاره محسوب
میگردد . برای
این که این واقعه
تاریخی ( ناکامی
راس نظام در پروژه
نظامی اش ) اتفاق
بیافتد ، چالشگران
ضد نظام بویژه
مارکسیست ها که
روشنفکران اصیل
و ارگانیک قربانیان
نظام محسوب میشوند
باید دست به اجرای
برنامه " ادغام
تنوع ها " ( اول خانه
تکانی در درون
خانواده چپ – مارکسیستی
در جهت زدودن پراکندگی
ها و جدائی های
موجود و سپس ایجاد
همدلی ها و هم زبانی
ها با خلق های بپا
خاسته کشورهای
سه قاره ) در سطح
ملی و منطقه ای
و قاره ای و جهانی
بزنند . روشن است
که ساختمان " دنیای
دیگر " که بهتر
از نظام جهانی
فعلی باشد بدون
بیداری و رهائی
خلق های سه قاره
باضافه اقیانوسیه
که تحقیقا برخلاف
گذشته های نه چندان
دور ، 80 تا 85 در صد
جمعیت نزدیک به
7 میلیارد نفری
جهان را تشکیل
میدهند ،
امکان پذیر نخواهد
بود .
منابع و مآخذ
جان
بلامی فاستر ،
" معرفی نقطه نظرات
سمیرامین " ، در
مجله 'نتلی ریویو"
سال 63، شماره 5 ، اکتبر5
201 صفحات 7 – 1 .
2
– سمیرامین ، " قانون
ارزش جهانی " ،
نیویورک ،" مانتلی
ریویوپرس" ،6 201 .
3
– یونس پارسا بناب
،" بنیادگرائی
اسلامی در خدمت
نظام جهانی سرمایه
"، و " رابطه نظام
جهانی سرمایه با
بنیادگرائی " در
کتاب " جهان در
عصر تشدید جهانی
شدن سرمایه : 2009- 1991
" ، چاپ آمازون
دات کام ، 2010 .
4
– مارتین ولف ( wolf ) " سرمایه
مالی لجام گسیخته
اقتصاد جهانی را
بازسازی میکند
" در روزنامه "فایننشیال
تایمز "، 18 ژوئن
2007.