بازتاب تظاهرات توده ای

 

۱ ـ شعارها و اپوزیسیون   

  خروش ناگهانی و سراسری درون مرزی توده های به جان آمده،  و پشتیبانی برون مرزی ایرانیان از تظاهرات سراسری، که از روز هشتم دی ماه ، به مدت شش روز،  در بیش از صد شهر ادامه یافت،  سوای این که خواب سران مافیائی رژیم اسلامی  را بار دیگر آشفته ساخت و اصول بنیادی نظام  حکومتی را به چالش طلبید،  به نوبه ی  خود با شعارها و خواسته های بنیادی، فصل تازه ای از مبارزه را گشود،  و چشم انداز تازه ای پدید آورد،  تا سرنوشت آینده جمهوری اسلامی را،  این بار،  به گونه ای دیگر، و جدا از صف بندی های درون حاکمیت،  رقم زند و همان گونه که نظام شاهنشاهی را با دیوان سالاری اداری و امنیتی اش  در اندک زمانی برچیده ساخت، با امیدواری به  پرهیز از اشتباه های گذشته، این بار بر هر گونه نظام استبدادی، دینی، عرفی، ارثی  و فرقه ای برای همیشه نقطه ی پایانی بگذارد.  

توده های به ستوه آمده، از  طبقات و لایه های اجتماعی، در بر دارنده ی  کارگران و زحمت کشان، بازنشسته گان نظامی و اداری،  آموزگاران و دانش آموزان،  دانش جویان و جوانان بی کار، از زن و مرد، که بیش تر شمارشان  از دانش آموخته گان دانش گاهی  و مدارس عالی هستند، به هم راه  مال باخته گانی،  که با ورشکسته گی ساخته گی بانک ها و موسسات اعتباری وابسته به باندهای مافیائی رژیم، سرمایه و موجودی خود را از دست داده اند، در اعتراض به گرانی مواد غذائی، افزایش بهای خدمات دولتی و عوارض خروج از کشور، ناکافی بودن حقوق دریافتی ماهانه، نبود چشم انداز اشتغال  و گسترش رشوه خواری و غارت ثروت های ملی به مدت یک هفته دست به تظاهرات زدند.

 اگر چه شتاب حرکت توده ای و سراسری بودن دامنه ی اعتراض توده ای به گونه ای بود که رژیم نتوانست در روزهای اولیه به تظاهرات مهار زند، اما  در پاسخ به این اعتراض گسترده و همه جانبه، از یک سوی با استقرار گارد سپاه و بسیجیان به خشونت عریان روی آورد،  و از سوئی دیگر،  با به راه انداختن تظاهرات دولتی، جیره خواران خود را  به  عنوان ضد حمله ی حکومتی در خیابان های چند شهر بزرگ و کوچک  به نمایش گذاشت تا نشان دهد هنوز از پشتیبانی توده ای برخوردار است.

آن چه که این موج از شورش توده ای را، با وجود پراکنده گی شعارها و خواست ها، به درستی و آشکارا از گذشته جدا می سازد و باید نشانه ای  از رشد  انقلابی و طبقاتی دانست، در این است که برای نخسین بار توده ی مردم،  راس هرم قدرت را نشانه گرفتنه اند  و شعار مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای،  و مرگ بر روحانی، سر داده اند. البته مرگ بر روحانی را،  فراتر از شخص شیخ حسن روحانی، باید شمول عام روحانیت دانست و هنگام که شعار سر می دهند، "خلق گدائی می کند، آخوند خدائی می کند"، بی گمان مرگ بر روحانی می تواند مرگ بر اخوند و کلیت روحانی تلقی شود.

اگر چه در اصفهان، مشهد و یا کرج، کسانی هم شعار می دادند،"رضاشاه روح ات شاد"، و یا " دولت نداریم، چون شاه نداریم"، یا "ما اشتباه کردیم  که انقلاب کردیم"، این شعارها را باید  مصداق، "صد رحمت به کفن دزد اولی" دانست.  زیر در برابر  شعارهای سراسری،" نان، مسکن، آزادی"، یا "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی"، پژواک چندانی نداشت. استقلال که  نشانه ی ضدیت با امپریالیسم و شاه و شاهک های مزدور و وابسته به امپریالیسم را با خود دارد. شعار آزادی در کنار  استقلال، و  پیش درآمد نان و مسکن، تنها در تائید  جمهوریت، مردم سالاری و بی بازگشت بودن استبداد دوهزار و پانصد ساله  شاهنشاهی و دودمان وابسته با امپریالیسم پهلوی می تواند متجلی باشد. خشم توده ای علیه خاندان پهلوی را  که با دو کودتای ننگین امپریالیستی، بیش از نیم سده دیکتاتوری، جاده کوب به قدرت رسیدن روحانیت شدند، با نیرنگ و فریب نمی توان فرو نشاند.  

شعار دیگری که کم و بیش بازتاب توده ای داشت، شعار "رفراندم"، یا "همه پرسی" بود که طی چند سال گذشته، از جانب جناح های گوناگون اپوزیسیون مطرح شده است. این بار هم چند تن از شخصیت های مبارز و مدافع حقوق بشر، از جمله دکتر محمدعلی ملکی، خانم نسرین ستوده،  خانم نرگس محمدی، محمد نوری زاد  و چند تن دیگر در بیانیه  شش ماده ای خود بر آن تاکید نمودند. سازمان اکثریت هم به نوبه خود، خواهان برگزاری همه پرسی شد.

با همه ی خوش بینی ها و خوش نیتی های، تظاهرکننده گان، سازمان های سیاسی  و یا شخصیت های ملی و هوادار حقوق بشر، که چنین شعاری سر دادند و  جریان های سیاسی که به همه پرسی دل بسته اند، با تاکید باید گفت که هیچ نظام حکومتی، ـ  تا چه رسد به نظام خشن سرکوب گر و مافیائی جمهوری اسلامی، ـ  داوطلبانه هستی خود را، و بود و نبود خود را  به قمار همه پرسی نمی گذارد، مگر  این که به تائید و بقای خود، در چنین همه پرسی یی اطمینان خاطر یابد.   از این روی نیل به همه پرسی،  برای تعیین سرنوشت آینده ی کشور، تنها  و تنها می تواند در پی شکستن دیوار اختناق و ماشین سرکوب جمهوری اسلامی و آزادی تظاهرات و اجتماعات تحقق پذیرد. شعار همه پرسی تحت نظر بیگانه گان، یا حتا سازمان ملل تحت کنترل ابرقدرت ها، به همان اندازه پس خورد منفی دارد، که برگزاری آن تحت نظر و یا با مشارکت جمهوری اسلامی، و همان گونه که انتخابات، مجلس، شهرداری ها و ریاست جمهوری مهندسی می شود، بیم مهندسی شدن همه پرسی، یا رفراندم را هم جدی باید گرفت.

جنبش توده ای، که با دو اقدام دولت، ـ اعلام ورشکسته گی شماری از بانک و صندوق های قرض الحسنه، که باندهای مافیائی وابسته به حکومت پول های مردم را به جیب زده و جیم شدند، با هم زمانی اعلام افزایش بهای مواد غذائی، نفت و گاز و بنزین، آب و برق  و هزینه ی خدمات دولتی، ـ شتاب گرفت، هر چند با پشتبانی فوری همه ی جناح بندی های چپ انقلابی و نیروهای دموکرات مواجه شد، اما به سهم خود، چپ انقلابی  و نیروهای دموکرات برون مرزی و درون مرزی را هم غافل گیر ساخت و بی برنامه گی و پراکنده گی تاریخی آنان را به عریانی به نمایش گذاشت. و با فرو نشستن امواج اعتراضی در درون مرزهای کشور، تب هم کاری و هم گامی اپوزیسیون انقلاب هم پائین آمد و بار دیگر هر فرقه ای در لاک خود فرو رفت.

درست است که حرکت توده ای  خودجوش بود و نقطه ضعف اش، یعنی پراکنده گی، خودجوشی و بدون رهبری متمرکز، نقطه ی قوت آن به شمار می رود  تا رژیم نتواند به آسانی سرکوب کند، اما در پاسخ به یک حرکت اجتماعی و توده ای، هنگام که جریان های چپ، هم چنان پراکنده هستند و بدون برنامه و چشم انداز، هر جریانی ساز خود را می زند، به ناچار، در بزن گاه های تاریخی، دنباله رو  توده ها خواهند بود.  به ویژه آن  که با ارزیابی های شتاب زده، هر جریانی تصویر  خود را  در آب می بیند.

سازمان مجاهدین خلق هم که با پایان جنگ ایران و عراق و شکست ماجراجوئی حمله به غرب کشور، تمام آس های خود را به گروه دیپلماسی نهاده،  و طی سال های اخیر بیش از گذشته، به جریان های راست آمریکا و چهره های بد نام آن دل بسته است، با این خیزش جان تازه ای گرفت و هواداران خود را در کنار دیگر مخالفان جمهوری اسلامی،  در شهرهای اروپائی به مقابل سفارت ها و کنسول گری های جمهوری اسلامی فرستاد و در عمل،  سی و پنچ سال پس از تلاشی شورای مقاومت ملی،  گامی به دیگر مخالفان جمهوری اسلامی نزدیک شد. سلطنت طلبان و دار و دسته ی شاه پرستان هم که شمار زیادی از آنان،  مرتب به ایران سفر می کنند و با آمدن ترامپ امیدهای کاذب  خود را تازه تر می بینند، با پیام فرح دیبا و رضا پهلوی، در رقابت با جریان های انقلابی پرچم شاهنشاهی بر دوش کشیدند و چون دیدند که  کار  جمهوری اسلامی سه، چهار  روزه تمام نشد، سر جای خود نشستند.

 رضا پهلوی،  که تا چندی پیش به هواداران خود توصیه می کرد  روی او حساب نکنند، با این روی داد توده ای بار دیگر به بلبل زبانی افتاده است. هنگامی که یک خبرنگار از وی می پرسد شما چه خدماتی برای مردم ایران انجام داده اید، حواله به پدر و پدر بزرگ می دهد، که هر دو خدمات شایان توجه انجام داده اند.  می گویند در مثل مناقشه نیست:

 "گیرم که تو را پدر بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل"!

هر چند  که نه پدر،  و نه پدر بزرگ، هیچ کدام فاضل نبودند و خدمات فاضلانه یا شایان توجهی هم انجام ندادند و هر آن چه که در دوران فرمان روائی و تحت خشونت عریان  آنان بروز یافت،  با اشاره و دست پنهان و آشکار اربابان شان بود.  

اما بازتاب تظاهرات توده ای به گونه ای است، که ورای جریان های مدعی حکومت، شمار زیادی  را  از خواب گران بیدار ساخت و احزاب تک نفره را  هم به جنبش در آورد و آنان  که چشم انداز مبارزاتی، شورش توده ای و خیزش توده ها،  برای سرنگونی نظام اسلامی را تیره می دیدند، به یک باره بیدار شدند و هر کدام به گونه ای عرض وجود نمودند که به دو نمونه ی آن می پردازم.

خانم شیرین عبادی، حقوق دان، قاضی برکنار شده، وکیل دادگستری و برنده ی جایزه ی صلح نوبل، که در جریان بررسی قتل های زنجیره ای، ادعا می نمود که  ما قاضی خوب داریم، ما قانون خوب داریم و با این وجود نه قاضی های خوب به دادگاه راهش می دادند تا به پرونده ی قتل های زنجیره ای دست پیدا کند و نه قانون خوب به یاری وی شتافت، تا کار وکالت موکلان را پی بگیرد. وی  به هنگام دریافت جایزه ی نوبل، به جای اشاره به انبوه اعدام های سیاسی دهه ی شصت، یا حتا اعدام هم جنس گرایان، یا کودکان نابالغ و محرومیت زندانیان سیاسی از حق دفاع، به جای اشاره به زندان اوین و دیگر شکنجه گاه های جمهوری اسلامی، از  گونتانامو نام می برد که زندان تروریست های ال قاعده است.

اگر چه نام بردن از جنایات آمریکا و بی حقوقی زندانیان گونتانامو، به سهم خود یادآوری درستی است اما سکوت در باره ی جنایت جمهوری اسلامی، بی حقوقی شهروندان ایرانی و کاربرد مداوم شکنجه علیه مخالفان نظام و یا حتا منتقدان نظام، تبه کارانه است.  خانم عبادی، ورای  محکومیت قتل های زنجیره ای که بخشی از چهره های نظام هم  نسبت به آن موضع دارند، حتا یک بار اعدام های ضربتی دهه ی خونین شصت و تجدید محاکمه و اعدام جنایت کارانه  چهار، پنچ هزار زندانی سیاسی را که با چند پرسش ساده ی آری ، یا نه،  پس از برقراری آتش بس در جنگ با عراق، حلق آویز شدند، محکوم نکرده است، اینک انگار که خلقی در انتظار رهنمود ایشان باشد، موضع انقلابی گرفته، سخنان  خمینی در پاریس را تکرار می کند و از شهروندان ایرانی می خواهد پول آب، برق، تلفن و گاز را پرداخت نکنند.

آقای دکتر علی اصغر حاج سید جوادی، روزنامه نگار و چهره لیبرال دموکرات سرشناس، که به گفته ی خود، سران جمهوری اسلامی قصد اعدام او را داشتند و  سال های زیادی است که سر در لاک خود دارند، بیانیه می دهند، و در بیانیه خود، همانند سخنان امام جمعه های خامنه ای، از جوانان می خواهد که هشیار باشند و بدانند که عربستان و اسرائیل قصد تجزیه ی کشور ما را دارند.

آقای حاج سیدجوادی، که به عنوان یک روزنامه نگار قدیمی هم در رژیم شاهنشاهی اجازه ی نوشتن نداشت و هم در جمهوری اسلامی،  چرا از خود نمی پرسد که عربستان چه کاره است و چه توانی دارد که کشور ما  را تجزیه کند و یا اسرائیل با چه نفوذی در توده ی مردم  نقشه ی تجزیه ایران را دارد؟  چرا آقای دکتر در کهولت سنی هم، از ستم دوگانه علیه کمینه ها، یا قلیت های  ملی و مذهبی سخن نمی گوید و مردم را از اسرائیل و عربستان می ترساند که مبادا  مبارزه علیه جمهوری اسلامی از کنترل خارج شود و در کنار آزادی کارگران و زحمت کشان، آزادی ملیت های تحت ستم هم  رسمیت پیدا کند.

بیش تر مدعیان حقوق بشر ایرانی، به ویژه خارج نشینان، درد تمامیت ارضی ایران را دارند، نه کسب آزادی برای شهروندان و برقراری جمهوری مردمی و اجازه ی شکوفائی جامعه و برابر حقوقی و زیستی شهروندان فارس و غیر فارس!

آن گاه که قداره بندان صدام بخشی از کوردستان  تجزیه شده را که در حریم حکومتی آنان است،  به خاک و خون می کشند، آن گاه که جمهوری اسلامی با شدید ترین وجه خشونت، به اشغال نظامی کوردستان ایران می پردازد. یا آن هنگام  که دولت دست نشانده ی بغداد  که هم  به آمریکا  و عربستان سر سپرده گی دارد و هم به جمهوری اسلامی، با یاری گرفتن از مزدوران جمهوری اسلامی مناطق نفت خیز اقلیم کوردستان را مانند دوره صدام به اشغال  خود در می آورد. یا  آن گاه که مزدوران عربستان و دست نشانده گان ترکیه به نام داعش،  مردان کورد ایزدی را گردن می زنند و زنان را به برده گی جنسی می برند، یا  آن هنگام  که کار داعش به پایان می رسد و دولت فاشیستی ـ اسلامی ترکیه به رهبری پیشوا رجب خان، فراتر از سرکوب خودی ها، به کوردستان روژا آوا لشکر کشی می کند، صدای اعتراضی بلند نمی شود که خشونت تا کی؟.     

 ۲ ـ  واکنش سران

بازتاب این تظاهرات به همان گونه که اشاره شد، سران مافیائی و باندهای غارت گر آخوندی، نظامی، امنیتی نظام را آن چنان آشفته ساخت که هر کدام پریشان گوئی  و واکنش شتاب زده ی  ساز خود را می زنند و پریشان گوئی خود را به گونه ای عریان به نمایش می گذارند.

هر چند که شیخ حسن روحانی،  در سمت مسولیت اجرائی کشور، بر اعتراض سراسری مهر تایید نهاده، از نارسائی ها و دشواری های اجتماعی و سیاسی دم می زند،  تظاهرات مسالمت آمیز را موجه می داند و در تائید موجه بودن تظاهرات و خواست های توده ای، با ادعای انتقادپذیری حتا پیامبر اسلام، که مورد اعتراش  شماری از آخوندهای خشک مغز قرار می گیرد؛ بدون درنگ لایحه  افزایش بهای مواد غذائی و بنزین را برای سال آینده پس گرفته، به قیمت پیشین بر می گرداند؛ شماری از روحانیون،  با بهره مندی از تریبون دولتی نماز جمعه، با گستاخی و دهن دریده گی به توده ی ناراضی و اعتراض کننده گان به سیاست رژیم اهانت می کنند.

سید علی خامنه ای در نقش رهبر نظام و سرکرده ی باندهای مافیائی کشور، پس از دو هفته که از آغاز روی داد ها می گذرد و یک هفته پس از آن که وعده می دهد  که در باره ی این روی دادها، حرف هائی دارد  که  به موقع اش خواهد زد، بار دیگر  به صحرای کربلا می زند، آسمان و ریسمان را به هم می بافد و از سازماندهی تظاهرات و اعتراضات از جانب آمریکا، اسرائیل، بریتانیا، عربستان سعودی و سازمان مجاهدین خلق، البته به بیان خود منافقین، دم می زند  که از خواسته های مردم سوء استفاده کرده اند و عوامل آن ها به قرآن و مقدسات دینی و پرچم اهانت کرده، امام زاده  و مسجد را سوزنده اند. با این وجود، در پایان این روضه خوانی، برای این که لگد دیگری هم بر حسن روحانی و دولت  زده باشد، از مشکلات سخن می گوید و توجه می دهد کسانی  که مشکلاتی دارند، بهتر است با مقامات در میان بگذارند.

  سردار پاس دار محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاس داران، پس از خط و نشان کشیدن برای توده ها، که  پاس داران تحت فرماندهی او، تا آخرین قطره خون خود،  از  امام خامنه ای و حکومت اسلامی دفاع خواهند کرد. جناب پاس دار فراموش می کند که پیش از این  هم بارها گفته است زبان ها را می برد،  و قلم ها را می شکند، اما توده ی جان به لب رسیده و جوانان به پاخاسته،  باکی از این تهدیدها  و شکستن قلم ها و بریدن زبان ها به خود راه نداده اند و در آینده هم  از این تهدیدات بیمی به خود راه نخواهند داد.  پاس دار جعفری بدون آن که از محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور پیشین حکومت اسلامی  نام برده باشد، وی را به عنوان  یکی از روسای پیشین نظام، مسبب اصلی برپائی تظاهرات  و ناآرامی ها  می داند که بنا بر ادعای وی،  بایستی بررسی شود. سکوت دو هفته ای خامنه ای را هم  باید از همین زاویه  دید. خامنه ای  به دنبال فرصت می گشت تا با مشاوران اش  رای زنی و چاره اندیشی کند که آیا هم چون  سال هشتاد و هشت،  از فتنه دیگری سخن بگوید و با تدارک  حصر خانه گی برای احمدی نژاد و مشائی، از شر آنان هم رهائی یابد، یا ناآرامی ها را متوجه آمریکا و جریان های برون مرزی سازد.  محسن رضائی،  فرمانده پیشین سپاه پاس داران و دبیر شورای مصلحت نظام هم برای این که از قافله عقب نماند، در چاشنی اراجیف گوئی خود،  از نقش برادر زن صدام حسین دم می زند.

به موازات سخنان فرمانده سپاه پاس داران، دایر بر نقش احمدی نژاد،  شمار چندی از چهره های نظام، علم الهدی، امام جمعه مشهد و پدرزن ابراهیم رئیسی،  نامزد  شکست خورده ی اصول گرایان در انتخابات ریاست جمهوری اردی بهشت ماه سال جاری را مسول برپائی تظاهرات پس از نماز جمعه هشت دی ماه شهرستان مشهد می دانند و به بیان روشن تر، انگشت گذاشتن بر  تبانی باند احمدی نژادی و باند رئیسی،  که هر دو،  ناکام از دست یابی به مقام  دوازدهمین دوره ی ریاست جمهوری، هم چنان با دولت کنونی و شخص روحانی خرده حساب هائی دارند.  

موضع امام جمعه ها هم که از یک جا و از جانب نهادهای امنیتی و بیت رهبری هدایت می شوند، به نوبه ی خود، شنیدنی است.

علم الهدی، امام جمعه  مشهد، در نخستین نماز جمعه پس از تظاهرات سراسری، که خود در آغاز آن ایفای نقش داشت، می گوید قرار بود  فقط مرگ بر روحانی گفته شود، چرا به حرف بزرگان توجه نشده و عده ای بزغاله و گوساله،  به مقدسات توهین کردند. البته که  منظور ایشان از بزرگان خود اوست که توصیه نموده بود،  فقط مرگ بر روحانی گفته شود  و منظور از مقدسات، شخص خامنه ای،   رهبر،  و ولی فقیه و حکومت اسلامی است. پیش نماز خرفتی که مردم را  بزغاله  و گوساله می داند، توجه ندارد که آن ها در پای منبر وی بوده اند و او  به مردمی توهین می کند که مجلس او را گرم می کنند  و در سرما و گرما پای روضه خوانی های روز جمعه ی او می نشینند.   

احمد خاتمی، امام جمعه ی دریده دهن  تهران، در نخستین جمعه ی پس از آغاز تظاهرات و پیش از نطق خامنه ای در باره ی این روی داد، از نقش آمریکا، بریتانیا و اسرائیل  سخن می گوید در سازمان دادن این تظاهرات  و از دویست میلیون دلاری که عربستان سعودی مایه گذاشته است. انگار که عربستان دلارها  را به حساب بانکی ایشان روانه ی ایران ساخته و ایشان با دست مبارک،  روزانه به تظاهر کننده گان دلار می پرداخته است و یا  تظاهر کننده گانی که تا کنون خیری از اسلام شیعی و حکومت خلیفه گری شیعه ندیده اند، اینک  پی رو اسلام وهابی و خلیفه گری وهابی و اهل سنت شده اند. 

احمد خاتمی به ستایش از مردم حاضر در صحنه، به خوان هواداران رژیم در تظاهرات دولتی می پردازد که به بدخواهان جواب دندان شکن داده اند و گر نه تا کنون سلاح های آمریکائی از    اربیل روانه ی ایران شده بود، همان گونه که می خواستند اسرائیل دیگری در منطقه درست کنند و به همت سپاه قدس،  سردار سلیمانی و برادران حزب الهی حشدالشعبی عراق، با آزادسازی کرکوک و میدان های نفتی ناکام ماند.

آخوند خاتمی خود را به فراموشی می زند و بر زبان نمی آورد که این آمریکا بود که با سرنگونی رژیم عراق،  راه کربلا را بر روی جمهوری اسلامی گشود و اگر اشاره کند همین دولت دست نشانده ی عراق،  بیست و چهار ساعته پاس دار سلیمانی و مزدوران تحت فرمان اش را از عراق بیرون خواهد انداخت.

جدای از این که در پنج سده ی  گذشته، شمار انبوهی از مردم کورد، از سرزمین پدری، یا مادری  خود رانده شده اند، یا به ناچار مهاجرت نموده اند، اما از چند هزار سال پیش تا کنون در سرزمین مادری خود سکونت دارند و یهودیان سرگردانی نیستند که بخواهند به کعبه ی آمال خود برگردند. کوردستان خود مختار و یا مستقل در یک یا جند بخش، یا در هر چهار بخش، همانند روژاوای کنونی، نخستین دولت دموکراتیک خاورمیانه خواهد بود که دست دوستی به سوی همه ی خلق و ملیت های منطقه دراز خواهد نمود.

اگر چه  تحت فشار سیاسی جمهوری اسلامی،  تهدید  ترکیه و عربستان، که دوش به دوش جمهوری اسلامی و دولت دست نشانده ی عراق، در سرکوب کوردها، در هر چهار بخش مشارکت دارند،  رای  مثبت نود و دو درصدی شهروندان اقلیم کوردستان، در همه پرسی  ماه سپتامبر گذشته،  دایر بر دست یابی به استقلال ناکام مانده است، اما این ناکامی  را باید به حساب  دو ابرقدرت آمریکا و روسیه دانست  که مانند فرانسه و بریتانیا در سده ی گذشته، هر دو با آس کوردها بازی می کنند و با دو دوزه بازی خود، بر پیش روی مبارزه ی آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی آنان مهار می زنند.

در جریان اعتراضات میلیونی به نتیجه ی انتخابات ریاست جمهوری در سال هشتاد و هشت، محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت، که به سود وی تقلب انتخابی صورت گرفت، اعتراض کننده گان را خس و خاشاک خطاب نمود و  حالا نوبت احمد کاظم صدیقی است، تا  آن چه را گه احمدی نژاد بالا آورده، قرقره کند.

کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران، که از احمد خاتمی خطیب  دهان دریده تراست،  در نماز جمعه دومین هفته ی  پس از برگزاری  تظاهرات، تظاهرکننده گان را آشغال خطاب می کند. خامنه ای با همه ی گستاخی اش در پایان یاوه بافی های خود، همانند روحانی می پذیرد که عده ی خواست به حق داشته اند و دلقک روضه خوانی که به گفته ی دوستان اش تا دیروز، در قم بر سر قبرها روضه می خوانده و حال سمت مدیریت بخشی از حوزه و عضویت شورای نگهبان را یدک می کشد، جمعیت انبوهی را که در بیش از یک صد شهر بزرگ و کوچک با شعارهای سیاسی "نان، آزادی، کار" و مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر خامنه ای، مرگ بر روحانی، زندانی سیاسی آزاد باید گردد، با جان بازی  به میدان آمده اند،  آشغال می خواند.

آخوند صدیقی می فرمایند اگر مردم دین و ایمان درستی داشته باشند، علیه حکومت اسلامی و ولی فقیه تظاهرات نمی کنند. دولت باید به حوزه ها توجه بیش تری داشته باشد، هزینه تبلیغات اسلامی از هزینه دانش گاه ها کم تر است. راستی گستاخی آخوندی مرزی هم دارد. هزینه ی سالانه  دانش گاه تهران، به عنوان بزرگ ترین دانش گاه کشور، با چند هزار استاد و کارمند،  سیصد میلیارد تومان است و هزینه همه ی  دانش گاه های دولتی، کم تر از پنج هزار میلیارد تومان هزینه رسمی نهادهای تیلیغاتی اسلامی است.  بگذریم از این که بیش از چهل هزار مکان مذهبی درآمد اوقافی و نذور دارند که روحانیون به جیب می زنند. تنها درآمد آستان قدس رضوی بیش از پنج هزار میلیارد تومان است که مالیاتی هم  به دولت نمی پردازد. بر این هزینه ی گزاف دست گاه های مذهبی، هزینه رادیو و تلویزیون و رسانه های دولتی و نهادهای کشوری و نظامی را هم  باید افزود که در خدمت آوازه گری دینی و حکومتی است و نیز از انبوهی شمار آخوندها، نوحه خوان ها و آوازه گران مذهبی، باید یاد نمود که بیش از چهارصد هزار تن هستند و هر کدام یک یا چند شغل دولتی  و خصوصی را یدک می کشند و از بابت آن حقوق دریافت می دارند.  

  یکی از امام جمعه ها، انگار  که به کشف مهمی نائل شده باشد،  می گوید هر کس که مخالف ولی فقیه باشد و علیه ولی فقیه شعار دهد، زن اش بر او حرام  و قتل اش واجب است. نخست این که کاشف گرامی تکلیف مردها را روشن می سازد اما تکلیف زنان چه می شود؟ دوم این که  نمی اندیشد که اکثریت مسلمانان جهان،  عنوان و سمت ولی فقیه و نظام فقاهتی  شیعی را  پدیده ای جعلی، دست پخت خمینی، ضد اسلامی و کفر تلقی می نمایند.  زیرا  به درستی باور دارند که محمد جانشینی برای خود تعیین نکرده است تا امامتی  و امام غایبی و جانشین امام غایبی وجود داشته باشد.  و لابد برای تصفیه حساب با چند میلیارد نفر غیر مسلمان هم  که ولایت سید علی  را باور ندارند باید خود،  آقا با آن سیصد و چند نفر یاران اش از ته چاه سر برآورند و همه  را از لب شمشیر بگذارانند. 

امام جمعه دیگری در هفته ی پس از تظاهرات،  در نماز جمعه یکی از شهرهای لرستان، تظاهرکننده گان را  زرتشتی می خواند که حرام زاده اند. زیرا به باور ایشان در آئین زرتشت،  خواهر و برادر ازدواج می کنند. این کاشف ابله هم گویا نمی داند که جمعیت زرتشتی ایران آن چنان نیست که در این همه شهر دست به تظاهرات بزنند. اما اگر منظور وی  از حرام زاده بودن تظاهرکننده گان، تبار زرتشتی آنان است، خود جناب ایشان هم اگر ایرانی  باشند، خواه، ناخواه، مثل دیگر ایرانیان، با داشتن تبار زرتشتی، بنا به کشف خود، حرام زاده تشریف دارند!

هر چند که همه ی ادیان جهان،بدون چون و چرا و اما و اگر  واپس گرا هستند، زیرا که نگاه به گذشته دارند  و نشانه های بارز بشر ناآگاه  و خرافات جامعه ی عصر خویش را با خود دارند  و به این اعتبار، آئین زرتشتی هم استثنا نیست.  اما در آئین زرتشتی و در میان زرتشتیان کنونی در ایران و هند، ازدواج خواهر و برادر مجاز نیست و این آخوند کاشف،  فراموش می کند که بنا بر افسانه آفرینش،  به روایت ادیان ابراهیمی، از یهودیت  تا  اسلام،  که در تورات و قرآن مندرج است، همه ی انسان های روی زمین، از تبار آدم  و هوا هستند که فرزندان آنان، خواهر و برادر با هم ازدواج نمودند و هابیل و قابیل بر سر همسری با خواهر زیباتر  به جان هم افتادند.

آخوندی  که چنین کشفی می کند و سخنانی این چنین بی خردانه و بی پیرایه، بر زبان جاری می سازد، هنگام ناسزاگوئی  و تحاشی بر مخالفان سیاسی خود  و حکومت، آیات  قرآنی این افسانه ی  مورد باور خود را هم  به فراموشی می سپارد.

آخوندهای ایرانی که می خواهند نشان دهند از هر عربی عرب ترند و  از هر مسلمانی، مسلمان تر،  به هر بهانه برای عرب نمائی و مسلمانی نمائی خود، به زرتشتی گری و آئین های باستانی ایرانی می تازند  و زرتشتی گری را آتش پرستی و کفر  تلقی نموده، زرتشیان را کافر می دانند؛  نه به قرآن و پیامبر خود توجه دارند؛ که زرتشتیان را به عنوان اهل کتاب  به رسمیت شناخته است و نه چیزی از  اوستا  و آثار زرتشتی خوانده اند تا بدانند همان گونه که مندرجات قرآن، جمع آوری فرهنگ  و باورهای جاری اعراب بدوی و به گفته ی مردم مکه، داستان پدران آن ها است، مندرجات اوستا و دیگر آثار زرتشتی هم  باید جمع آوری فرهنگ ایران باستان دانست، که با وجود تقدم زمانی دو هزار ساله،  به مراتب پیش رفته تر از اسلام و فرهنگ جامعه اکتشاف نیافته ی اعراب قبیله ای است. از این روی، همان گونه که فلسفه یونان در پرتو آشنائی یونانیان با فرهنگ ایران باستان به شکوفائی رسید، همه ی پیامیران سلف محمد هم، چون خود محمد، ریزه خوار خوان زرتشت هستند. برای نمونه، از نقش مشاورتی  "روزبه  پورمرزبان"، یا "سلمان پارسی"، در تکوین اسلام  در مدینه باید گفت، برده ی مسلمانی که پیش از اسارت و برده گی، با آئین زرتشتی و مزدکی آشنائی داشته است.

بهشت و دوزخی که در قرآن آمده،  از زرتشتی گری رونویس شده است،  زیرا دوزخ به گونه ی اسلام و روایت های اخوندی،  در روایات یهود نیست و بهشت در سده های میانی به مسیحیت راه یافت، تا پاپ های تبه کار،  بتوانند قطعاتی از آن را پیش فروش کنند.  پاپ های مسحی همان گونه بر سر فروش قطعاتی از بهشت معامله می کردند، که محمد در جنگ ها، وعده می داد، که به پاس محافظت از  جان وی، جای خود را پیشاپیش در بهشت تثبیت کنند  و یا در جمهوری اسلامی تحت فرمان خمینی، کلید بهشت را به  گردن کودکان می آویختند تا به عشق بهشت، روانه ی جنگ شوند و در میدان های مین گذاری شده، روی مین بفرستند. پیامبر مسلمانان،  خدا  و شیطان را  هم  از  جدال اهورامزدا و اهریمن زرتشتی گری اقتباس نمود. ریشه ی افسانه ی ظهور، چه  در مسیحیت،  و  چه  در فرقه های اسلامی،  و از جمله،  شیعه ی  دوازده امامی را هم باید در آئین زرتشتی گری جست و جو نمود، و امام زمان موعود  شیعیان  را رونوشتی دانست از باور زرتشتیان به ظهور سوشیانت!     

۳ـ تسلیم طلبی اصلاح طلبان    

جریان های اصلاح طلب حکومتی  که طی شش روز تظاهرات مداوم در شهرهای بزرگ و کوچک و یک هفته پس از آن، مثل موش به سوراخ خزیدند و سکوت را جایز شمردند، اینک کم کم به زبان می آیند تا از کلیت نظام دفاع کنند. ناگفته نماند که دکتر زیباکلام، به عنوان جسورترین آن ها، اگر چه در همان روزهای نخست، نسبت به سکوت اصلاح طلبان اعتراض داشت، اما با خطاب قراردادن جوانان تظاهرکننده با عنوان فرزندان من، به آنان توصیه می نماید که مبادا از روحانی عبور کنند.  زیرا با گذر از روحانی و طیف اصلاح طلبان حکومتی،  بیم سرنگونی کلیت نظام و حاکمیت اسلام در میان است. همین توصیه را هم باید از آقای فرج اله دباغ، یا عبدل کریم سروش شنید، که از سرنگونی جمهوری اسلامی به لرزه افتاده است.

محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین  هم که از قضیه انتخابات سال هشتاد و هشت تا کنون مورد خشم خامنه ای است و هم چنان خاری در چشم او، تا آن جا که اجازه نمی دهد صدا و تصویر وی،  از رادیو و تلویزیون دولتی پخش شود،  و حتا بنا به درخواست شیخ حسن  مصطفوی نوه ی خمینی هم اجازه نداد در مراسم خاک سپاری علی اکبر هاشمی شرکت کند، به جای انتقاد از شیوه های خشن سرکوب و تداوم دیکتاتوری خامنه ای،  به خوش رقصی می افتد و تظاهرات توده ای را محکوم می کند تا مبادا کلیه اصلاح طلبان، بار دیگر  مانند سال هشتاد و هشت، مورد خشم خامنه ای قرار گیرند.

این موضع گیری های بزدلانه ی خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی را نباید چندان هم بی پایه دانست. زیرا  اصلاح طلبان دولتی، در طی چهار دهه فرمان روائی روحانیت، هم در سرکوب دگراندیشان، ملیت های تحت ستم، سازمان های سیاسی و انقلابی و هم در سرکوب  جنبش های توده ای و مبارزات  کارگری مشارک همه جانبه داشته،  در همه ی جنایات شریک اند  و نیز باید افزود که آنان هم به نوبه ی خود، سهمی از چپاول ثروت های ملی و دست رنج توده ها را به بهای مزدوری دریافت می دارند و یا از آن خود ساخته اند.  از این دیدگاه، آنان به درستی آگاهی دارند که با شکست حکومت اسلامی و برچیدن نظام فقاهتی، همه ی جریان های وابسته به آن ریزش خواهند نمود و  در پی سرنگونی جمهوری اسلامی و جدائی دین ازدولت، نه از تاک،  نشان و،  نه از،  تاک نشان!

از این روی با تاکید باید گفت، اصلاح طلبانی که دلیل وجودی خود را  هم چنان در بقای حکومت اسلامی و سرکوب مخالفان نظام می دانند، چه نسبتی با توده های به جان آمده ای، که نان شب بر سفره ندارند، یا جوانان بی کار و بی آینده ای که در پی خروج از کشور هستند  و یا شهروندان دارائی  و اموال به غارت رفته، می توانند داشته باشند. بی سبب نیست توده هائی که دست رنج شان هم چنان به غارت می رود و  در تداوم حکومت اسلامی، با اصلاح طلبان و بدون اصلاح طلبان، چشم انداز بهبودی در پیش روی ندارند، در سرتاسر کشور شعار سر می دهند "اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمام شد ماجرا"، شعاری که  در همه ی تظاهرات بر زبان ها جاری است.

مصطفا تاج زاده یکی دیگر از چهره های شاخص اصلاح طلب حکومتی و از بقایای گروه های تروریستی اسلامی، که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بنیاد نهادند، اگر چه وجود میرحسین موسوی را برای حل مشکلات اقتصادی کنونی تعیین کننده و ضروری  می داند،  اما هم چنان از انتخاب حسن روحانی و دولت وی پشتیبانی می کند و به زبان بی زبانی هم از خامنه ای، و هم از مردم  درخواست بذل توجه دارد.  وی که  چند ماه پیش حسرت می خورد چرا  لاجوردی به او و دیگر جنایت کاران باند مجاهدین انقلاب اسلامی پیشین و اصلاح طلب کنونی مجال نداده  تا رهبران و کادرهای سازمان راه کارگر را به ندامت وادارد، اینک افسوس می خورد که چرا با رژیم شاه مبارزه  می کرده و از  شاه درخواست اصلاحات ننموده است؟ به بیان روشن تر، با بروز این ندامت، از موضع روی گردانی از انقلاب و شعارهای انقلابی، که شاه بیت شعارهای تظاهرکننده گان بود،   از مردم می خواهد آرام بنشینند و از خامنه ای درخواست اصلاحات کنند.

۴ـ ندامت از انقلاب

این اندیشه که نباید دنبال انقلاب و براندازی بود و به لطف و کرم دیکتاتورهای خون آشام و زمام داران سرکوب گر  دل بست،  در جنبش ما تازه گی ندارد و از همان ماه های نخست پس از قیام بهمن،  کسانی از عامی و سیاسی با حسرت از سرنگونی رژیم شاه یاد می کردندُ تا چه رسد به امروزُ  که ویرانی های ناشی از چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی و فرمان روائی فقهای شیعه  در چهار سده هم جمع کردنی نیست. اما چرا آقای تاج زاده هم مانند شماری از دیگر چهره های سیاسی، گام در راه خودفریبی می گذارد  و حسرت می خورد که چرا رژیم شاه سرنگون شد و اصلاحات انجام نگرفت و یا چرا سرنگونی طالبان، در افغانستان به جائی نرسید و طالبان هم اکنون دوباره بر افغانستان تسلط یافته اند؟

 بی گمان نادیده انگاشتن جنایات تاریخی گروه های جهادی، و پس از آنان، طالبان و ال قاعده علیه توده های بی سلاح  و شهروندان افغانی، که همه گی آبش خور یگانه ای دارند، به گستاخی بی شرمانه نیاز دارد؟ چه گونه می توان به اصلاحات طالبانی دل بست؟ و  افسوس خورد که چرا آمریکائیان و کشورهای غربی،  طالبان دست پخت خود را سرنگون ساختند و اجازه ندادند  تا مردم افغان در پرتو حکومت طالبان و ال قاعده، خود به تدریج، به اصلاحات حکومتی دست یابند. لابد در طی چند سده، مردان اجازه می یافتند، هر از گاهی چند سانتی متر از ریش بلندشان را که می بایستی به زمین می رسید، کوتاه کنند و زنان برقه سیاه را قهوه ای!  

ما اگر چه با دخالت بیگانه گان در امور کشورهای دیگر سخت مخالف هستیم، اما برای  از میان برداشتن طالبان، ال قاهده، داعش، نصره، بوکوحرام، ال شباب، احرار شام و ... که هر کدام به نحوی،  دست پخت امپریالیسم آمریکا و دست نشانده گان منطقه ای او به شمار می روند و چه بسا، گاه و بی گاه، پای اربابان  خود را هم گاز بگیرند، نباید افسوس خورد.

تاج زاده، از توده های عاصی، مال باخته گان، و جوانان بی کار می خواهد  به جای مبارزه با دیکتاتوری و دفاع از دموکراسی و آزادی، از شعار سرنگونی حکومت اسلامی و جدائی دین از دولت دست بردارند و هم چون خود وی،  به دریوزه گی سیاسی روی آورند و گویا نمی داند که این کشف از آن ایشان نیست.

سال ها پیش از اعلام ندامت تاج زاده،  از مبارزه با رژیم شاه، بانوی بزرگ واری پیش از مرگ خود، در اوج نومیدی، نوشت اگر شاه زنده بود،  می گفتم اعلی حضرت معذرت می خواهم که با شما مبارزه کردم،  اما حالا که اعلی حضرت نیستند،  می نویسم اعلی حضرت قاشق، قاشق، گُه خوردم که انقلاب کردم( نقل به مضمون). البته اگر امثال تاج زاده و این بانوی گرامی،  به تنهائی سبب برافتادن رژیم شاه بودند، حق داشتند هر چه دل تنگ شان می خواهد بر زبان آورند. اما خوب است این چنین کسان،  که لابد برای خود جای گاه ویژه ای در مبارزه و براندازی رژیم شاه  قائل هستند و دم از روشن فکری و مبارزه می زنند، کمی بیندیشد و آن گاه دهان باز کند و یا بنویسد که انقلاب عمل مشترک توده ای است و نه حرکت آنارشیستی این شخصیت، یا اقدام افشاگرانه و آوازه گری آن شخصیت!  

اگر توده ی مردم  حافظه ی تاریخی ندارند و از مار به عقرب پناه می برند و از عقرب به مار، یا از چاه به چاله می افتند و از چاله به چاه، از نظام استبدادی شاهی، به استبداد نعلین پناه می برند،  از  بزرگ تاج داران، به بزرگ عمامه داران،  و اینک یک بار دیگر، فرار از عمامه داران و روی آوردن به تاج داران،  و تبلوراش در شعار،  "روح ات شاد، رضاشاه،" یا "ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم،" می توان خطای آنان را به حساب فقر فرهنگی و ناآگاهی شان  گذاشت و به گونه ای توجیه نمود. اما از روشن فکران  و یا مدعیان روشن فکری یک جامعه نمی باید همان خطای توده ای رخ دهد.

تبلور بارزی از این خطای روشن فکری و یا قلم به مزدی، در آستانه ی قرن بیستم،  درمجلس شورای ملی دوران مشروطیت سر می زند،  در تصمیم نابخردانه ای دایر بر  برکناری احمدشاه بی آزار دموکرات منش از مقام سلطنت، و جای گزینی وی با رضا خان سردار سپه، قلدری که به تقلید از مصطفا کمال پاشا، رئیس جمهور وقت ترکیه، در آرزوی ریاست جمهوری کشور،  به مقام موروثی پادشاهی دست می یابد.  

اگر امثال مصطفا تاج زاده، از مشارکت در مبارزه علیه رژیم شاه پشیمان باشد، به یک اعتبار حق دارد، زیرا در سمت  بازجوی شکنجه گر در جمهوری اسلامی، اگر هم عذاب وجدانی نداشته باشد، بیم آن می رود که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی به عنوان یک جنایت کار،  به پای میز محاکمه کشیده شود، اما امثال آن بانوی گرامی،  یا اسماعیل خوئی،  چرا باید آوازه گر پشیمانی باشند، یا آوازه گر نظام شاهنشاهی؟

آقای اسماعیل خوئی، شاعر نامی  و استاد دانش گاه  را با همه ی  ارادتی که به وی دارم و احترامی که برای وی به عنوان یک شاعر و دست به قلم قائل هستم،  باید مورد انتقاد قرار داد، هنگام که می سراید: "نفرین بر ما، که نفرت کاشتیم" و  آگاه و ناآگاه،  آوازه گر نظام دیکتاتوری  و سرکوب گر شاهنشاهی می شود. چرا آقای خوئی،  از خود نمی پرسد که اگر نفرت کاشته است،  چرائی این نفرت چیست؟ و با توجه به این که ایشان درجه ی دکترای روانشناسی دارند و  مقوله های روانشناسی،  و از جمله  مقوله ی نفرت را به درستی می شناسند، این گفته پرسش برانگیز است. ناگفته نماند که ایشان، پیش از سرنگونی رژیم شاه، به نوعی آتش بس تن داده بود و در یک مصاحبه چند نوبتی در گفت و گوی رو در رو با احسان نراقی، تئوریسین برجسته رژیم شاه، در تائید گفته های وی، دم به دم  از شاعران و سخن وران پارسی گوی مایه می گذاشت.  

جدای از ندامت این و آن،  پرسیدنی است که چرا انسان شاعری مانند خوئی،  مهدی اخوان،   احمد شاملو و ... نفرت می کارند؟ و نفرت آنان از چیست؟ نفرت از داد است یا بی داد؟ آیا این سیاست امپریالیسم جهانی، شخص شاه و کارگزاران وی نبودند که زمینه نفرت را با سازمان دادن کودتای بیست و هشت مرداد، برچیدن نظام نوپای دموکراسی ایران، بازداشت  و محاکمه دکتر محمد مصدق و دیگر سران جبهه ملی، برقراری حکومت نظامی و تشکیل ساواک جهنمی، اعدام کمونیست ها و تشدید سیاست ضد کمونیستی  و برقراری خفقان تاریخی بیست و پنچ ساله، فراهم ساخت. آیا سرکوب آزادی های اساسی، برقراری دست گاه های تفتیش عقاید، و .. زمینه ساز نفرت، و موجبی برای نفرت انگیزی نبود.

دو دهه پس از کودتا، که از رژیم شاه به عنوان ژاندارم منطقه،  و از کشور ایران، به عنوان جزیره ی آرامش در خاورمیانه توفان زا یاد می شود، کارگزاران و گرداننده گان نظام  سانسوری رژیم شاه، سوای  نشریات ادبی و  جنگ های روشن فکری، حتا شماری از نشریه های هوادار رژیم را  هم می بندند  و سانسور واژه ای برقرار می سازند،  تا فضای خفقان آور جامعه را هر چه بیش تر تشدید کنند. سانسور رژیم دامن گیر شخصیت های هنری، فرهنگی و علمی هم می شود.  جامعه شناس برجسته ای چون دکتر  امیرحسین آریان پور را که تنها اجازه دارد در دانش کده الهیات تدریس کند، خانه نشین می سازند، برای چهره ی برجسته ای چون احمد شاملو، جز گریز از کشور چاره ای نمی گذارند، رضا براهنی و غلام حسین ساعدی،  پس از یک  بازداشت کوتاه مدت و ناچارساختن به نوشتن شبه ندامت نامه ای، ممنوع ال قلم می شوند. چهره هائی چون سعید سلطان پور، ناصر رحمانی نژاد، محسن یلفانی، علی اشرف درویشیان، محمود دولت آبادی،  و ده ها نویسنده و روزنامه نگار  دیگر، که به سیاست سانسور تمکین نمی کنند، به جرم فعالیت هنری و ادبی تا آستانه سرنگونی رژیم در بند می مانند.   

به جا خواهد بود که از آقای خوئی پرسش شود  چه دست گاهی امثال شما و  دکتر ساعدی را تا پای میز شام، کنترل می کرد، که در عالم مستی یا هشیاری چه گفته اید؟ و با این پیش زمینه، پرسیدنی است که آیا رژیم شاه، نفرت کاشته، یا شاعرانی چون  شاملو، اخوان، آزرم، سلطان پور و گل سرخی  که از خفقان، خشونت و بی داد به ستوه آمده اند. اگر اعدام جنایت کارانه ی صدها تن از مبارزان سیاسی توجیه براندازی داشت، اعدام گلسرخی چه توجیهی می توانست داشته باشد؟ آیا موضع گیری چهره هائی مانند علی میرفطروس و عباس میلانی، به سود نظام شاهنشاهی،  که هر دو شکنجه و پی گرد رژیم  شاه را پشت سر دارند، به نوبه ی خود، عبرتی نیست برای نسل های آینده و جوانان از همه جا بی خبری که فریب شعارهای عوام فریبانه ی نیم پهلوی را نخورند!   

عباس میلانی که در پرتو نوشتن زندگی نامه امیرعباس هویدا، نخست وزیر سیزده ساله ایران شاهنشاهی و  محمدرضا شاه، با هزینه ی دانش گاه استانفورد کالیفرنیا، به شهرت کاذبی دست یافته است، فراموش می کند که خود به عنوان یک قربانی نظام شاهنشاهی پس از بازداشت، در فردای ترور جنایت کارانه ی چهارده تن از رفقای خود، از سازمان انقلابی، با دریوزه گی از حکومت شاه تمجید کرده  و  در شرایطی که انبوهی از زندانیان سیاسی با رشادت از کیان خود پای داری نشان می دادند،  وی در کم تر از یک سال با سپاس آریامهر از زندان آزاد می شود.

آقای میلانی،  با نوشتن زندگی نامه شاه، ادعا دارد که شاه در دفاع از منافع ملی، در برابر آمریکا و انگلیس ایستاده است. اگر یک فرد ناآگاه چنین ادعائی داشته باشد، تفاوت بنیادی دارد با فردی که  کار پژوهشی انجام می دهد و با نادیده گرفتن واقعیت های تاریخی و آمار و ارقام اقتصادی، از کنار سیاست های آمریکا در پیوند با کاهش و افزایش بهای نفت و نقش شاه در کنار ملک فیصل به عنوان نوکران حلقه به گوش امریکا می گذرد، و بی توجه به فساد دربار شاهنشاهی در غارت ثروت های ملی و بخشی از درآمد ارزی ناشی از فروش نفت، از استقلال عمل شاه  در دفاع از منافع ملی دم می زند، بی گمان بر حیثیت و اعتبار علمی خود پشت پا می زند.   

آیا افزایش بهای نفت، از جانب اوپک، سیزده کشور صادرکننده ی نفت جهان،  در دهه ی هشتاد میلادی، آن گونه که برای شاه آوازه گری می شود را باید  ناشی از اراده ی وی دانست؟ این یک پرسش کلیدی است؟ هر کس که  گروه بندی های درون اوپک را نشناسد و نداند که شاه  ایران در کنار عربستان و شیخ نشین های حوزه ی خلیج فارس، به عنوان جناح راست اوپک هم واره،  سدی بود در برابر  کشورهای  عراق، الجزایر، لیبی و .. به عنوان گروه تندرو اوپک، ، خود را فریب می دهد.

افزایش بهای نفت، در سال هفتاد آن گاه با چراغ سبز آمریکا و بریتانیا مواجه شد، که آمریکا با بحران دلار درگیر بود و  نفت کشف شده ی دریای شمال بریتانیا با هزینه ی سنگین تولیدی،  توان رقابت با نفت ارزان گروه کشورهای اوپک را نداشت. در کنار این دو عامل، ضرورت مهارزدن بر دو دهه رشد شتابان اقتصادی دو کشور ژاپن و آلمان غربی، در پرتو بهای نازل نفت خام ـ  بشکه ای کم تر از دو دلار ـ  را هم باید افزود!

 بی نیاز از توضیح است که پس از جنگ اکتبر هفتاد و سه، اعراب و اسرائیل، که کشورهای نفت خیز عربی، به جبران شکست از اسرائیل، به حربه ی  تحریم  صدور  موقت نفت به کشورهای اروپائی، به ویژه هلند و ترمینال روتردام پرداختند، و  نیز بار دیگر در جریان اعتصاب کارگران صنعت نفت ایران در  جریان انقلاب سال پنجاه و هفت، یا هفتاد و هشت میلادی، دایر بر قطع صدور نفت، بهای نفت خام شتابان بالا رفت و  در هر دو نوبت، پس از مدتی  کوتاه فرو نشست. امروزه هم اوضاع چنین است و ایالات متحده ی آمریکا با توانائی تولید روزانه ی بیش از پانزده میلیون بشکه در روز و نفوذ یگانه بر عربستان و شیخ نشین های خلیج فارس، از افزایش و یا کاهش بهای نفت بهره برداری سیاسی می نماید. آمریکا در طی پنج سال گذشته، با اشباح نمودن بازار نفتی و کاهش بهای نفت، در کنار تحریم خرید نفت از ونزوئلا، ایران، روسیه،  هر سه کشور را زیر فشار گذاشته است، به همان گونه که عراق را در دهه ی پایانی رژیم صدام  حسین به ورشکسته گی کشید. از این روی  نمی توان بر سینه شاه  ایران مدال چسباند که بهای نفت خام را بالا برد.

با یک حساب سرانگشتی دو، دو تا، چهار تا، می توان نشان داد، که با افزایش بهای نفت خام صادراتی، از دهه ی هشتاد تا کنون، چه سود کلانی سهم شرکت های نفتی آمریکا و بریتانیا شده است که پنجاه در صد بهای نفت خام تولیدی را از آن خود می سازنند  و سهم ما از  افزایش بهای نفت خام  در دهه ی پایانی رژیم شاه به کجا می رفت؟ یا به کجا رفت؟  دوازده میلیارد دلار، بهای پیش پرداخت چند فروند هواپیمای نظامی  اف شانزده، که هنوز مراحل آزمایشی را می پیمود  و قرار بود یک دهه دیرتر تحویل شوند و گویا تقویت موضع،  "جرارد  فورد"، رئیس جمهور وقت آمریکا  و نامزد جمهوری خواهان در رقابت  انتخاباتی با جیمی کارتر،  نامزد دموکرات ها هم در میان بود!  پنج میلیارد دلار وام بدون بهره به دولت فرانسه،  و  رقم مشابهی به آنگلیس!  خرید نیمی از سهام شرکت هواپیمائی ورشکسته ی "پان امریکن"، که با این خرید هم نجات نیافت.  خرید بخشی از سهام ورشکسته ی "تروپ" آلمان، پرداخت هزینه ی لشکرکشی به عمان برای سرکوب جنبش ظفار و تحکیم موقعیت قابوس دست نشانده ی بریتانیا و ... در  نقطه ی مقابل، این حاتم بخشی های شاه،  به تعویق افتادن مراحل اجرائی برنامه ی توسعه ی اقتصادی چهارم و پنجم!  اما حتا به فرض محال، اگر شاه از منافع ملی ما هم دفاع کرده باشد، در غیبت دموکراسی، و نبود آزادی های اساسی، دفاع وی از موضع قیم مابانه بوده،  مشابه دفاع هیتلر از منافع ملی آلمان است در جنگ دوم جهانی ، یا دفاع موسولینی  از منافع ملی ایتالیا، که هر دو کشور  خود را با سیاست دیکتاتوری  بر باد دادند.    

آنان که امروزه  بی توجه به نقش تاریخی بریتانیا در آماده ساختن رضا خان قزاق برای کودتا، از خدمات وی یاد می کنند و می گویند، قاجاریه مملکت را بر باد داد و رضاشاه مملکت را ساخت،  از یاد می برند که انقلاب سرخ بلشویکی در مرزهای شمالی کشور ما و بیم روی داد انقلاب سرخ کمونیستی در ایران بود که ایجاد دگرگونی هائی در زیر ساخت اقتصادی  کشور را ضروری  می ساخت  و سرریز شدن دلارهای نفتی بود که به  رضاخان  و مشاوران انگلیسی وی امکان داد هزینه لازم  برای انجام این اصلاحات تامین شود. اگر چه رضاخان  بخشی از درآمد نفت را هم  در جیب مبارک می ریخت.

رضاخان قزاق، از پدر امنیه اش عباس قلی یک متر مربع زمین  به ارث نبرد و هنگامی که در بندرعباس بر کشتی سوار می شد،  تا ره سپار تبعیدگاه شود،  دوسوم از بهترین زمین های حاصل خیز شمال و نواحی آباد کشور را در مالکیت خود داشت. آنان که به این غارت گری و چپاول اموال مردم نیندیشند و تنها از اصلاحات رضاشاه بنویسند یا بگویند، بی گمان ریگی به کفش دارند. حتا در مورد ساختن راه آهن، فریادهای دکتر مصدق در مجلس برای اتصال راه ایران به ترکیه  و اروپا به جائی نرسید، زیرا  مشاوران بریتانیائی، در چشم انداز تجاوز به اتحاد شوروری پیشین، در تدارک لشکرکشی از خاک ایران، به راه آهن شمال جنوب کشور نیازمند بودند.     

۵ ـ   توهم اصلاحات

چرا باید ملتی را که با خشم انقلابی خود،  شاه  خائن و دیکتاتور وابسته به امپریالیسم را با فریاد مرگ بر شاه،  از کشور تارانده است تا  در غربت جان بسپارد،  یک بار دیگر به مسیر روی آوردن به نظام انگلی پادشاهی و  دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم جهانی  تشویق نمود؟ به راستی این مدعیان از تاریخ چه آموخته اند؟ آیا این مدعیان، شناختی از گذشته ی ننگین دربار شاهنشاهی و موقعیت شخص شاه ندارند. آیا یادداشت های روزانه اسداله علم، در سمت وزیر دربار شاهنشاهی را هم نخوانده اند که از دربار شاهنشاهی یک فاحشه خانه ی تمام عیار ترسیم نموده است.  و در این روسپی خانه،  به روسپی های درباری اکتفا ننموده، هر چند روز یک بار،  یکی از هواپیماهای ارتش شاهنشاهی و خلبانان نیروی هوائی  در راه بودند،  تا فاحشه های اروپائی را برای شاه و علم و ... به تهران آورند. آیا آن بانوی گرامی و دیگر مدعیان روشن فکری که از انقلاب و براندازی رژیم شاه دل خونی دارند، می دانند که شاه در باره ی آنان چه گونه قضاوت می نموده، یا  شاه و علم نسبت به روشن فکران جامعه ایرانی چه دیدی دارند. از نووشته های علم به درستی بر می آید که شاه و علم، از زبان قلم به مزدی به نام رسول پرویزی، روشن فکران را عن تلکتوئل می خوانند و واژه ی انتلکتوئل فرانسوی را که به روشن فکر ترجمه شده، با اهانت گستاخانه با "عن" بیان می کنند و علم به جای الف و نون، عین و نون می نویسد.             

مبارزان زمان شاه، از سیاسی کار تا چریک را مورد انتقاد قرار می دهند که  چرا دنبال اصلاحات نمی رفتند؟ می توان به هر سبک مبارزه ای انتقاد داشت، اما نمی توان مبارزه را از هر گونه اش  نفی نمود. از این روی از آقای خوئی و آقای میلانی استاد دانش گاه و آقای میرفطروس مدعی تاریخ نویسی، آقای تاج زاده و ان بانوی گرامی و دیگران  باید پرسید پس از کودتای مرداد سال سی و دو و بازگشت مزدور دست نشانده امپریالیسم، مگر خلیل ملکی و دیگرانی  پیش از کودتا و پس از کودتا، با دربار و شخص شاه کنار نیامدند؟ به راستی آن ها به کجا رسیدند؟ آیا آقای اسماعیل خوئی شاعر، به عنوان انسانی اصلاح طلب و نه مبارز انقلابی، در سال های اختناق نظامی و پلیسی، می باید همان شعر، "زردپوشان به چه می اندیشند" و مجموعه ی بر بام گردبادها را می نوشتند و  یا به شیوه عنصری  و عسجدی که برای سلطان محمود رجز می خواندند،  از فر و شکوه بازگشت شاهنشاه سخن می گفتند؟ و برای سربازان و افسران حکومت نظامی هورا می کشیدند، یا از فرار جانانه شاه، و بیم  وی از خشم توده ها!  

اصلاح طلبان دروغینی که امروزه درخواست کوتاه آمدن در برابر استبداد  مذهبی حاکم را دارند و از شخص خامنه ای التماس نمی باران، خوب است که توجه داشته باشند، سال های دوری از این پیش،  کسان زیادی چنین درخواست هائی  از شخص شاه داشتند و در پاسخ درخواست خود توسری خوردند، از محمود انتظام، که  پست مدیر عاملی شرکت نفت را از دست داد، از علی امینی که پست نخست وزیری را  و به مدت شانزده سال تا پایان رژیم شاه  خانه نشین شد،  از  رهبران جبهه ملی، سنجابی، شایگان،  بختیار  و فروهر، از سران نهضت آزادی، مهدی بازرگان، سحابی و دیگران که  از شاه می خواستند سلطنت کند و نه حکومت و  حکومت را به نماینده گان  انتخابی مردم واگذار کند و به همین جرم تن به زندان و انزوا سپردند و سال ها در زندان و تبعید ماندند و یا سر در لاک خود فرو بردند. به بیان روشن تر، همه ی چهره های سیاسی،  با  درخواست نمی باران از مقام همایونی، سر از زندان در می آوردند.

در جمهوری اسلامی تحت فرمان خمینی، بنی صدر در مقام ریاست جمهوری تحت پی گرد قرار می گیرد. بازرگان و بقایای نهضت آزادی در پایان دلالی خود، خانه نشین می شوند و در اوج خانه نشینی به جرم درخواست پایان دادن به جنگ تجاوزکارانه با عراق، به استثنای بازرگان و یزدی، همه ی امضا کننده گان سر از زندان در می آورند.

ماجرای  آیت اله منتظری شخصیت دوم نظام و جانشین خمینی، که بر همه گان روشن است. آن گاه که وی به خمینی نامه می نویسد که شما روی ساواک را سفید کردید و با ادامه سرکوب هم راه نیست، ورای از دست دادن موقعیت سیاسی خود در نظام ولایت فقیه، به مدت بیست سال خانه نشین می شود.

سوای آقای منتظری، شمار زیادی از روحانیون سطح بالا، از جمله آیت اله حجت، طاهری، صانعی، بیات زنجانی، حسن قمی  و ... هر کدام به گونه ای، به دستور خامنه ای مجازات شدند،  تا دیگر روحانیون حساب ببرند و کسی جیک نزند.

به راستی باور کردنی است که خامنه ای با در اختیار داشتن یک ارتش مزدور ویژه،  به نام سپاه پاس داران، یک وزارت اطلاعات سرکوب گر، یک وزارت خانه سانسورچی به نام وزارت ارشاد، یک قوه قضائیه تحت فرمان مطلق، با دادگاه ها و زندان های اش، یک نیروی انتظامی سراسری، یک شورای نگهبان انتصابی برفراز، دولت،  مجلس و رئیس جمهور، کنترل یک جانبه بر تلویزیون، رادیو، و روزنامه های صبح و عصر، در اختیار داشتن انحصاری تریبون آوازه گری نماز جمعه و جماعت در همه ی شهر ها و روستاهای کشور، با انبوه روحانیون و طلبه های مزدور، و  در کنترل داشتن بیش از شصت در صد اقتصاد کشور، توسط کارگزاران رنگارنگ خود، به عنوان یک دیکتاتور مقتدر در جهان، داوطلبانه از اریکه ی قدرت پائین آید و یا از مقام شبه خدائی خود کوتاه آمده، به درخواست امثال تاج زاده، بهزاد نبوی،  حسن روحانی، یا خاتمی و حتا هاشمی رفسنجانی  توجه کند و به اصلاحات مورد نظر آنان تن در دهد؟

 کسانی که هم چنان حسرت می خورند که چرا مبارزان در زمان شاه به دنبال اصلاحات نرفتند و انرژی خود را در برپائی انقلاب گذاشتند، باید بدانند همان گونه که  امروزه خامنه ای به هیچ یک از درخواست های منطقی حتا شماری از روحانیون سرشناس کشور توجه ندارد؛ تا چه رسد به توده ها و چهره های اپوزیسیون، شاه هم به هیچ خواهش و تمنائی تن نمی داد. به سرور محسن پزشک پور و حزب پان ایرانیست اش و به دکتر کنی،  دبیر کل دوره ای حزب مردم تحت امر اسداله علم هم اجازه فعالیت نداد، دکتر عامری را هم که خود جانشین کنی ساخت، پس از برکناری از این سمت، جلو شاخ گاو انداخت  و  سرانجام این که احزاب فرمایشی  را در حزب درباری رستاخیز ادغام نمود تا بهتر به کنترل خود در آورد. 

   

مجید دارابیگی

۴ ـ  فوریه  ۲۰۱۸

۱۵ ـ  بهمن ماه ۱۳۹۶