سرمایه داری دولتی شوروی!

20. تاملی در مباحث سوئیزی - بتلهایم

محمد قراگوزلو

Qhq.mm22@gmail.com

 

در آمد! آن را که خبر شد خبری باز نیامد....

تهران. 11 تیر 1358! به احتمال بسیار زیاد هنوز کتاب معروف بتلهایم در مورد "مبارزه ی طبقاتی در شوروی" منتشر نشده است. ساعت حدود 8 عصر تابستان است که در ضلع شرقی خیابان نواب کنار کیوسک روزنامه فروشی، محمد خیاط – از کسبه ی مومن سرچشمه- تصادفا چشمانش در سیمای مرد گره می خورد و جا به جا به یاد می آورد او را. می شناسد او را ناگهان. خودش است! بی برو برگرد خودش است! هم او که قبل از انقلاب کنارِ پاساژِ سرِ چهار راهِ سرچشمه تو اون پستوی کوچک زنده گی می کرد. زنده گی که نه مخفی شده بود او. بعد از این که ساواکی ها هجوم آورده بودند و آن جا را گرفته بودند و شخم زده بودند، تازه کسبه ی محل فهمیده بودند که آن پستو "مخفی گاه" بوده است انگار. چنان که ساواکی ها گفته بودند. مخفی گاه یکی از خطرناک ترین "خرابکاران"! و در طول این چند ماه بعد از انقلاب نیز حاج احمد آقا احمد کمیته چی به محمد آقا خیاط حالی کرده بود که اون همسایه ی پنج سال قبل کی بوده اسمش چی بوده و چرا باید محمد آقای خیاط حواسش جمع باشه و اون قدر تو عکس و قیافه ی او زل بزنه که هیچ وقت فراموش اش نکنه و به محض دیدن او داد و قال راه بندازه. داد و قال راه افتاده بود حالا....

نیمه ی دوم تیر 1358. هنوز تهران و خیابان هایش از عطر نفس های انقلاب ضد سلطنتی گرم است. به یمن حرارت تیر ماه داغ است تابستان تهران. در حالی که بخش عظیمی از سوسیالیست های خلقی برای "عملکرد انقلابی آیت الله خلخالی" در اعدام "ضد انقلاب" هورا می کشند و از اقدامات "ضدامپریالیستی" حاکمیت جدید سر از پا نمی شناسند....در یک اتاق نیمه تاریکِ تحتِ کنترلِ مامورانِ دادستان هادوی ، احتمالا حوالی جردن، زندانیِ تشنه ی خبر و در عین حال بی خبر نگه داشته شده از زمین و زمان ناگهان "با غافلگیری کامل حریفان، دست به یک سرقت سیاسی" می زند و "یک ورق روزنامه { آیندگان} را از لای دریچه مصادره" می کند! قضا را"لیست کتاب های تازه و پرفروش هفته در صفحه ی 6 همین دو ورق چاپ شده" از جمله "نام کتابی که ماه ها و بلکه سال ها{ زندانی} در انتظار ترجمه و چاپ آن بوده یعنی کتاب معروف استاد پیر مارکسیسم شارل بتلهایم؛ تحت عنوان * مبارزه طبقاتی در اتحاد شوروی* که بالاخره از چاپ خارج شده." در آن وانفسای زندان بی نام و نشان و اوضاع بی سر و سامان و سرنوشت پیچیده در خم چوگانِ حاکمان و نبردِ نهانِ امیرانِ دوران؛ زندانی به یاد می آورد که " چندین بار متن فرانسوی کتاب را در آن کتابفروشی معروف پاریس، که اسمش را فراموش کرده- شاید ماسپرو باشد- ورق زده و با حسرت به کلمات ناآشنای آن چشم دوخته" و بعد آن گاه که "در تجرد شب/ واپسین وحشتِ جان ات/ ناآگاهی از سرنوشت ستاره باشد..." و بی که بداند "فردا تمام را سخن از او (خواهد) بود" (شاملو، مجموعه آثار 1380 صص 771) دریغا گویان افسوس می خورد که "نمی دانم بالاخره چه روزی می توانم این کتاب را مطالعه کنم. شاید هم دیگر هیچگاه تحقق چنین آرزویی امکان پذیر نگردد. نمی دانم اما یک نکته را می توانم بگویم که به مجرد دیدن نام کتاب یک لحظه آرزو کردم کاش آن را خوانده و بعد دستگیر شده بودم." برای زندانی به وضوح دانسته است که این درجه "اشتیاق به مباحث بسیار مهم تئوریک خواننده ی قدری ناآشنا" را به تعجب واخواهد داشت، با این همه او برای "کسانی که قدری در این مسائل وارد شده باشند" توضیح می دهد که "بتلهایم چه نقش مهم و اساسی ای در گسترش استنتاجات لنین راجع به مسئله مناسبات سوسیالیستی، راجع به تعریف مختصات و عناصر دولت پرولتاریایی دارد و چگونه توانسته است تفاوت های بسیار ظریف ما بین مناسبات بورژوائی موجود در یک جامعه را که چه علنا تحت حاکمیت سرمایه داری دولتی قرار دارد و چه اسما تحت عنوان دولت کمونیستی معرفی شود با آن مناسباتی که زحمتکشان و تولید کنندگان واقعی جامعه بر شرایط هستی و تولیدشان مسلط هستند، از نظر تئوریک روشن سازد. او در این نظریات نشان می دهد که تملک دولت بر وسائل و ابزار تولید و یا عدم وجود مالکیت فردی بر ابزار تولید در یک جامعه هنوز به معنای آن نیست که مناسبات سوسیالیستی در آن جامعه شروع به نضج کرده....چرا که مناسبات سرمایه داری حتی در شرایط نفی حقوق مالکیت فردی می تواند در اشکال گوناگون به حیات و حتی حاکمیت خود بر جامعه ادامه دهد...." رفیق زندانی سپس از دلائل "علاقه مفرط" خود به مطالعه ی "تاریخ انقلاب اکتبر حتی ریزه کاری های تشکیلاتی و حوادث جزئی مربوط به تاریخچه حزب کمونیست" در نهایت صمیمیت صحبت می کند و از آثاری که در این رابطه خوانده نام می برد و خاطر نشان می شود که در این راه حتا از "مطالعه کتاب هایی که محافل امپریالیستی و روشنفکران جهان سرمایه داری علیه انقلاب روسیه یا علیه دوران استالین نوشته اند تا حد مقدور فروگذار نکرده."  سپس بار دیگر به اهمیت مطالعات و تحقیقات بتلهایم خم می شود و مختصات آن را بر می شمارد. اهمیت یگانه و بی مانند چنین روی کرد عمیقا رشک برانگیزی در آن است که بدانیم زندانی در تمام سال های گذشته تاروزنویس های مورد نظر ما "یادداشت ها و تاملات زندان" / تیر و مرداد 1358/ در شرایطی زیسته که امکان تمرکز و تدقیق مباحث پیچیده ی تئوریک نه فقط محدود بوده بل که تهدیدهای پلیس امنیتی (ساواک) در برخورد به اعضای اصلی یک سازمان چریکی مسلح ملزوماتی را پیش می کشیده که با حال و هوای مطالعه آن هم از این دست در تباین بوده است. مضاف به این که زندانی طراح اصلی و نظری یک انشعاب بسیار مهم نظری و تشکیلاتی بوده و در جریان جدائی و سازمان دهی مجدد با رخ نمودهای پیش بینی نشده یی درگیر شده است. و نکته ی منحصر به فرد دیگر این که زندانی در همین برهه (فروردین 1352) برج و باروی زندان ساری را در هم شکسته و به همراه زندانبان و کلی اسلحه به سازمان متبوع اش پیوسته است و به تبع چنین جسارتی که کم ترین معادل اش تحقیر شهربانی با یال و کوپال اعلیحضرت همایونی بوده همواره زیر ضرب ویژه ی حکومت قرار داشته است! بله از تقی شهرام و تاکید خاص او بر جایگاه تئوریک بتلهایم در "نقد سرمایه داری دولتی شوروی" صحبت می کردم که کمی به خاکی رفتم!  

به اعتبار شرح پیش گفته، نگفته نیز پیداست شهرام به تحقیقات مهم و مبسوط بتلهایم تحت عنوان "مبارزه طبقاتی در اتحاد شوروی" دسترسی نداشته است.

مجلد نخست این مجموعه (Les luttes De Classes En URSS)  دوره ی اول)  1923-1917) با ترجمان خسرو مردم دوست (نام مستعار) تیر 1358 از سوی انتشارات پژواک در تهران منتشر شده است و شهرام همین ماه ( 11 تیر) دستگیر شده است. با این حال چنین پیداست که او از طریق کتاب "سوسیالیسم یا سرمایه داری دولتی" – مجموعه مباحثات بتلهایم و سوئیزی – به تحلیل بتلهایم در مورد "تعلیل کلی ساختار اقتصادی و سیاسی سرمایه داری دولتی شوروی" دست یافته است. سلسله مباحثی که از اول اکتبر 1968 آغاز شده و در اکتبر 1971 به پایان رسیده و در نشریه ی "مانتلی رویو" منتشر شده است. هنگامی که سوئیزی و مگداف مشترکا سردبیر آن بودند. چاپ نخست ترجمان این اثر ( ح. آزاده) در سال1353 توسط انتشارات چاپخش تهران منتشر شده و نگارنده که سال 1356 نوجوانی بیش نبود حاشیه هائی بر آن نوشته است و اکنون که به طور اتفاقی آن را یافته ام؛ سطح بسیار نازل آن "حاشیه نویسی" برایم نه قابل تامل که مضحک است! از یادداشت کوتاه شهرام نیز می توان نتیجه گرفت که برای کمونیست های ایرانی در این برهه "مساله ی شوروی" و دست کم اقتصاد سیاسی آن یک صندوق تقریبا دربسته بوده است. مساله ی بسیار مهمی که شهرام به دنبال فهم ابعاد آن بوده و به عنوان یکی از چند هدف این مجموعه از ابتدا و متعاقب بالا گرفتن جنگ در سوریه، دخالت فدراسیون روسیه و ظهور یک جریان جدید و گیرم حاشیه یی در چپ ایران ذیل پرچم سه رنگ روسیه مد نظر نویسنده قرار داشته اجمالا از زبان شهرام از این قرار است که"سومین جهت اشتیاقم به مطالعه کتاب در عین حال که جنبه نظری و تئوریک دارد از یک ضرورت عملی در موضع گیری سیاسی روزمره نیز تبعیت می کند و این همانا مسئله غامض امپریالیست بودن یا نبودن رژیم حاکم شوروی است. آیا مطابق با آنچه که حتی خود بتلهایم می گوید و یا خودمان و البته بدون مطالعه و دلیل کافی، تا به حال مطرح کرده ایم، می توانیم رژیم شوروی را هم پای رژیم آمریکا امپریالیست بدانیم و آن را سوسیال امپریالیست خطاب نمائیم؟ آیا آن مشخصات و تعاریفی که لنین برای یک کشور امپریالیستی می کند در مورد رژیم شوروی نیز صدق می کند؟"

& شهرام. محمد تقی(1390) دفترهای زندان،فرانکفورت: انتشارات اندیشه و پیکار

واضح است که پرسش شهرام بعد از فروپاشی و عروج یکی از فاسدترین دولت های سرمایه داری امپریالیستی، از یلتسین تا پوتین موضوعیت خود را کاملا از دست داده است. حتا برای آن جریان ها و افرادی که از راه رشد غیر سرمایه داری خروشچف و دوران رکود زده ی برژنف-پادگورنی تا گلاسنوست- پروسترویکای گورباچوف را هنوز" سوسیالیستی" می دانند! با این حال چسباندن پوتین و فدراسیون روسیه به سوسیالیسم، به اعتبار سیاست های "ضدامپریالیستی" و در واقع "ضدآمریکایی" و جنگ سردی مسکو، از آن دست شعبده بازی هاست که دیوید کاپرفیلد نیز از رمزگشایی آن عاجز است!

اگر شهرام را به درست یکی از پیش روان مباحث نظری سوسیالیستی دوران خود بدانیم حال سوال این است که با توجه به ضعف دانسته های شهرام درباره ی شوروی – چنان که خود معترف است- و با توجه به محدودیت های مطالعاتی و علی رغم این که در برهه ی مورد نظر متون تئوریک معتبر – از همین اثر سه مجلدی بتلهایم و آثار کلیف و کار و دویچر و کالینیکوس گرفته تا مندل – هنوز در دست رس نبوده است ، خطوط چپِ  متعددِ منتقدِ اتحاد جماهیر شوروی و مدافع نظریه ی "سوسیال امپریالیسم" مواضع سیاسی خود را بر پایه و به پشتوانه ی کدام منابع نظری مستدل می کردند؟

 

تعدد سرمایه ها و رقابت!

باری مطالعه ی انتقادی بتلهایم - سوئیزی در یک برهه ی مشخص تاریخی برای استغنای نظری چپ سوسیالیست ایران دستاوردهای درخشانی به همراه داشته است. زمانی که چپ ایران در پرتو جدل های فرساینده تا این حد آب نرفته بود و بخش وسیعی از آن با وجود گرایش های تمام خلقی و پوپولیستی و پیش از فروپاشی شوروی، هنوز سلطنت طلب و جمهوری خواه و دموکرات و لیبرال و مدنی و مسالمت آمیز نشده بود! در آستانه ی سقوط دیوار و فروپاشی شوروی و دوران تباه و سیاه پساجنگ سرد، مارکسیسم انقلابی ایران – که پیشتاز و پرچم دار تئوری و پراتیک در جبهه ی سوسیالیسم پرولتری به شمار می رود – بخشی از تولیدات نظری خود را معطوف به نقد بتلهایم کرده است. (بود!) نقد قابل تاملی که تحت عنوان "سوسیالیسم عرفانی" منتشر شده در کنار مجلد نخست مجله ی "بسوی سوسیالیسم/ مساله شوروی" حاوی و حامل مباحث جامعی است که دست کم در سه دهه ی گذشته تکرار نشده است! بنگرید:

 

مارکسيسم و مساله شوروى - بولتن نظرات و مباحثات (ضميمه بسوى سوسياليسم)
شماره ١ - اسفند ١٣٦٤ - مارس ١٩٨٦

دو مقاله ی:

در حاشيه ی مباحثات اخير سوئيزى و بتلهايم - منصور حکمت - 
سرمايه دارى شوروى و مباحثه ی اخير سوئيزى و بتلهايم - ايرج آذرين            

حامل مباحث قابل توجهی در خصوص مکاتبات سوئیزی – بتلهایم بر محور نقد اقتصاد سیاسی شوروی با تاکید بر "تعدد سرمایه ها و رقابت" است. بعد از طرح این نکته ی کلیدی که نباید شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری صرفا بر پایه ی "رقابت و تعدد سرمایه ها" ارزیابی شود و تشریح ساده ی این مولفه که اقتصاد سرمایه داری دولتی شوروی با اقتصاد کلاسیک سرمایه داری غرب متفاوت بوده است به طور مشخص این مقولات مورد ارزیابی قرار می گیرد که:

"استدلالات بتلهايم در اثبات وجود رقابت کاپيتاليستى و تعدد و استقلال سرمايه‌ها در شوروى کماکان غيرمجاب کننده باقى مي ماند. اثبات وجود رقابت ميان مديران بنگاه ها و يا وزارت خانه‌ها و شاخه‌هاى توليدى در شوروى بر سر مواد خام، وسائل توليد، اعتبار و غيره به خودى خود پاسخ ابهام سوئيزى نمي تواند باشد. در هر سيستم ادارى بوروکراتيک و در هر تراست و بنگاه اقتصادى بزرگ نيز مديران احتمالا بر سر موضوعات مختلف در رقابت با يکديگر قرار مي گيرند، بى آن که اين رقابت به معناى استقلال اقتصادى آنان، تا حد مالکان و مديران سرمايه‌هاى منفرد و مستقل باشد. اين که محصولات در شوروى کالا هستند به خودى خود چيزى را در مورد اين که اين محصولات توسط سرمايه‌هاى مستقل و منفرد توليد شده‌اند يا خير بيان نمي کند. فقدان يک برنامه ی سراسرى، يا خصلت صورى اين برنامه نيز به خودى خود دالّ بر وجود يک مکانيسم اقتصادى متکى بر عملکرد سرمايه‌هاى متعدد نيست. بتلهايم در اين حالت نيز صرفا وجود يک تقسيم کار گسترده، استقلال نسبى شاخه‌هاى توليد از برنامه سراسرى، ناتوانى دولت شوروى در طرح‌ريزى يک برنامه عمومى و غيره را به ثبوت مي رساند و نه تعدد سرمايه به معنى اخص کلمه و هم سانى نقش عامل رقابت در سرمايه‌دارى شوروى با سرمايه‌دارى "کلاسيک" غرب را. اگر بتلهايم بخواهد بر همان مبناى مفروضات نادرست سوئيزى در تعريف مشخصات سرمايه‌دارى به او پاسخ بدهد، يعنى اگر واقعا بخواهد نشان دهد که رقابت در سرمايه‌دارى روسيه همان نقشى را داراست که سرمايه‌دارى نوع اروپاى غربى و آمريکا، آن گاه موظف خواهد بود نشان دهد که تعدد سرمايه‌ها و رقابت ميان بخش هاى مختلف سرمايه محمل مادى و زمينه ی عملکرد قوانين درونى کل سرمايه اجتماعى در روسيه است. او مي بايست نشان دهد که قوانين درونى انباشت سرمايه، اساسا از طريق رقابت ميان سرمايه‌هاى متعدد موجود به خود ماديت مي بخشند. سهم سود بخش هاى مختلف سرمايه، قيمت ها، انگيزه ی افزايش نسبت سرمايه به کار، شکل تکامل تقسيم کار، نحوه ی تخصيص سرمايه و جابه جايى سرمايه‌ها در شاخه‌هاى مختلف توليد و غيره همه به کارکرد اين رقابت وابسته‌اند. بتلهايم اين را نشان نمی دهد، بل که تبيينى سطحى و عمومى و روبنائى از وجود رقابت ميان مديران و وزيران در روسيه را جاي گزين آن مي کند.

در واقع براى اثبات وجود سرمايه‌دارى در روسيه نيازى به اثبات تعدد سرمايه‌ها و استقلال آن ها از يک ديگر و رقابت نيست. بتلهايم با پذيرش ضمنى برداشت الگوپردازانه و مکانيکى سوئيزى از مشخصات سرمايه‌دارى، در عمل در مقابل ايرادات سوئيزى به بن ‌بست مي رسد. بحث را بايد از همان جايى گرفت که بتلهايم رها مي کند - يعنى از نقد تعريف نادرست سوئيزى از سرمايه‌دارى و مشخصات "دوگانهآن، از نقد جايگاه نادرستى که سوئيزى در تبيين خود از سرمايه‌دارى به مساله رقابت و تعدد سرمايه‌ها مي دهد."

پس از تشریح هر یک از این مولفه ها نویسنده (منصور حکمت) به درست نتیجه می گیرد که:


جنبش کمونيستى به تبيينى صحيح از روابط و مناسبات اقتصادى حاکم بر شوروى نيازمند است. مباحثه ی اخير سوئيزى و بتلهايم نه تنها در اين عرصه راهگشا نيست، بل که تا حدود زيادى ابهام برانگيز و مغشوش کننده است. اثبات حاکميت رابطه کار و سرمايه در شوروى براى اثبات سرمايه‌دارى بودن اين نظام کافى است. اما نمي توان و نبايد از سرمايه‌دارى بودن اقتصاد شوروى چنين نتيجه گرفت که مؤلفه‌هاى کنکرت ‌ترى که مشخصه سرمايه‌دارى "کلاسيک" در اروپاى غربى و آمريکاست (از جمله رقابت و مالکيت شخصى بورژواها بر سرمايه) بايد در شوروى عينا و با نقشى کمابيش مشابه قابل مشاهده باشند. در شوروى تحت شرايط تاريخى خاص، به ويژه در طى يک پروسه شکست انقلاب پرولترى، نوعى معينى از سرمايه‌دارى انحصارى دولتى شکل گرفته است که تحت نام سوسياليسم عمل مي کند. مساله بر سر اين است که اشکال ويژه حرکت و عملکرد مادى اين سرمايه‌دارى و آن مکانيسم‌ها و ساختارهاى اقتصادى ويژه‌اى که قوانين عام توليد سرمايه‌دارى از طريق آن اعمال مي شود بازشناخته شوند. براى مثال در کشورهاى نوع اتحاد شوروى مالکيت شخصى بورژوازى به طور جدى تضعيف شده و در يک مالکيت و کنترل جمعى طبقاتى کمابيش ادغام شده است. به همراه اين تحولات، تمام آن مکانيسم‌هاى عملى‌اى که بر خصلت شخصى مالکيت و استقلال انفرادى مالکين سرمايه متکى بودند، نقش محورى خود را از دست داده‌اند. اين سيستمى است که رقابت در آن به حاشيه رانده شده و نوعى تنظيم مناسبات درونى بورژوازى از طريق يک مکانيسم سياسى و ادارى اولويت و موضوعيت پيدا کرده است. چنين سيستمى کارآيى خود را در پيشبرد و تسريع پروسه اوليه صنعتى شدن روسيه در سالهاى ١٩٣٠ آشکار کرد. اما امروز، در مقابل، ناتوانى ارگانيک خود را در مقابل نيازهاى اقتصاد سرمايه‌دارى پيشرفته، به ويژه در زمينه ی تامين نيازهاى مصرفى، انعطاف در سرمايه‌گذارى، معرفى تکنولوژى جديد و افزايش مرغوبيت محصولات به نمايش گذاشته است. شکل رابطه ی بورژوازى و پرولتاريا در اين نظام، شکل خاص بروز بحران ها، مکانيسم توزيع ارزش اضافه در ميان بخش هاى مختلف سرمايه ی اجتماعى و نظائر آن در اين نظام از ويژگي هاى خاص خود برخوردار است. تحليل مارکسيستى بايد نقد خود از سرمايه‌دارى انحصارى نوع شوروى را تعميق بخشد. تعميم مکانيکى و يا الگوسازانه مشاهدات مربوط به کارکرد سرمايه‌دارى "کلاسيک" و يا ابداع تئورى‌هاى فکر نشده و دل بخواهى در مورد "شيوه توليد جديد" و نظائر آن، نمي تواند جهتى اصولى براى مطالعه مارکسيستى شوروى امروز باشد."  

 

به این ترتیب عدم وجود رقابت در اقتصاد سیاسی سرمایه داری دولتی شوروی- بر خلاف آن چه که پیش از این در طرح و نقد مبانی نظری تونی کلیف گفتیم- ضلع اصلی این اقتصاد را که مبتنی بر برنامه و بازار است به میان می کشد.

توجه و تاکید!

تاکید نگارنده بر اهمیت این آثار در متن نقد سرمایه داری دولتی شوروی هیچ ربطی به خط و ربط سیاسی دی روز و امروز فرد خاصی نداشته و صرفا از این جهت شکل بسته است که با وجود اهمیت بی بدیل انقلاب اکتبر و ضرورت بی مانند ارزیابی نظری دلائل شکست و فروپاشی "سوسیالیسم موجود" تا کنون هیچ نقد مدون و جامع و مبسوطی که از سوی فرد یا جمعی از سوسیالیست های ایرانی نوشته شده باشد – دستِ کم – به نظر نویسنده نرسیده است. و اگر هم جائی چنین مجموعه ی منتشر شده است من از آن بی خبرم و به جان منت پذیر و حق گزار عزیزانی خواهم بود که من را به هر شکل ممکن نسبت به چنین آثاری مطلع کنند! و توضیح این که از صاحب این قلم به جز چند مصاحبه ی رادیویی تله ویزیونی و این مجموعه مقالات – که بخش بیستم آن فراروی خواننده ی ارجمند است- یک کتاب نسبتا مفصل نیز در همین باره – از سوی موسسه ی انتشاراتی نگاه – چاپ و منتشر شده است که اینک در بازار کتاب ایران نایاب است!

 

بازار تحتِ کنترلِ برنامه!

بازار به عنوان شناخته شده ترین مکان مبادله ی کالا از هر منظری که تبیین شود بی چون چرا در استخدام و امتداد سامان دادن به انباشت سرمایه با تکیه به ارزش مبادله ی کالا قرار می گیرد. در واقع بازار قلب خرید و فروش کار کالا شده است. دخالت دولت در پیش گیری از آنارشی تولید و تنظیم ساز و کارهای رقابت به هر شکل ممکن – اعم از دولت مداخله گر کینز تا دولت برنامه ریز کنترل کننده ی اضافه تولید – به امتیازات سوسیالیستی شیوه ی اجتماعی تولید نمی افزاید. مگر آن که مانند امثال نائومی کلاین هر دولت مخالف "نولیبرالیسم" و کنترل گری را "سوسیالیستی" یا "شبه سوسیالیستی" و "سوسیالیسم خزنده" بدانیم، که در این صورت می توانیم در کنار مارکس جایی نیز برای امثال استیگلیتز و کروگمن و پولانی باز کنیم. به این ترتیب تعیین جایگاه بازار در روند انباشت و شیوه ی تولید می تواند شاخص های اقتصاد سیاسی هر دولتی را اعلام کند. در چنین ساز و کاری مساله این نیست که مالکیت تولید خصوصی و فردی یا در اختیار دولتی است که وجود امتیازهای طبقاتی را در شیوه ی توزیع ثروت به رسمیت شناخته. به عبارت دیگر خصوصی یا دولتی بودن ابزار تولید فقط می تواند شکل و صورت مندی سرمایه داری را تعین بخشد. برخلاف آن دسته از "سوسیالیست" های "ضدنولیبرال" که سرمایه داری معاصر را از منظر نقد سلبی جناح خصوصی ساز بنگاه ها و مراکز خدماتی و تولیدی می سنجند دولت های سرمایه داری به ویژه سرمایه داری فرعی به مراتب بیش تر از دولت های بازار آزاد در سرمایه داری های بزرگ، ارزش اضافه را چپاول می کنند! نمونه را سرمایه داری در ایران که بخش عظیمی از آن دولتی است و دستمزدها را در حد کم تر از 8درصد ارزش مبادله یی کالا منجمد کرده است. چنین است که فی المثل سرمایه داری دولتی ایران در قیاس با آن سرمایه داری خصوصی پیشرفته ی متمدن و بازار آزادی که هم سندیکا و اتحادیه ی مستقل از کارفرما و دولت را به رسمیت شناخته و هم دستمزد را تا حد نزدیک به چهل درصد از ارزش مبادله ی کالا پذیرفته( دلیل اش موضوع بحث نیست) باید گفت "خدا پدر دومی را بیامرزد!" به عبارت دیگر برای کارگر مهم نیست که کارفرمایش دولت است یا فلان فرد – که از راه "حلال" و "مشروع" و یا از راه سرقت بانک سرمایه دار شده- مساله اساسی برای کارگر این است که "کی" دستمزد بیشتری پرداخت می کند؟ "کی" ساعت کار کم تر و مرخصی بیشتری به کارگر می دهد. کی حق اعتراض و اعتصاب کارگر را به رسمیت می شناسد! و این نکته را هم در پاسخ پرسش های چند دوست عزیز مشخص کنم که وجه مشخص و بارز یک دولت نئولیبرال تنها خصوصی سازی تا ریال آخر مراکز تولیدی و خدماتی نیست. چنان که فی المثل در ارزیابی دولت ایران یا نئولیبرالیسم نوع دنگ شیائوپینگی گفته شده! و از آن جا که در این دو کشور بخش غالب اقتصاد در اختیار دولت است نتیجه گرفته شده که این دولت ها نئولیبرال نیستند و دولت ایران برای نئولیبرالیزاسیون اقتصاد سیاسی کشور تلاش نافرجامی را از زمان رفسنجانی آغاز کرده که هنوز به فرجام نرسیده است...... باری کمی به حاشیه رفتم!

 

بازار در مرحله ی گذار!

موضوع اقتصاد مبتنی بر برنامه + بازار در مکاتبات شارل بتلهایم و پل سوئیزی نیز در تشریح ماهیت سرمایه­داری شوروی مطرح شده است.

بتلهایم در مقاله­ی خود تحت عنوان "درباره­ی عبور بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم" - که پاسخی است به مقاله­یی از سوئیزی به نام "چک و اسلواکی، سرمایه‌داری و سوسیالیسم"- می‌‌‌نویسد:

«تضاد "برنامه" ـ "بازار" مبیین تضادی اساسی در سوسیالیسم است. وقتی که به عنوان یک شکل انتقالی و گذرا نگریسته شود، این تضاد، اثر سطحی یک تضاد عمیق‌تری است. یعنی تضاد اساسی در شکل انتقالی (جامعه) که آشکارا در سطح مناسبات تولیدی و نیروهای مولده قرار گرفته است. در بعضی از موارد این تضاد سطحی تبدیل به تضاد اصلی می­شود. نکته­ی اخیر بدین معناست که تضاد بین "بازار" و "برنامه" در سراسر مرحله­ی انتقالی از سرمایه­داری به کمونیسم باقی خواهد ماند. آن‌ چه سوسیالیسم را به عنوان نقطه­ی مقابل سرمایه داری مشخص می ‌سازد وجود یا عدم مناسبات بازاری، پول و قیمت­ها (چنان‌ چه مقاله­ی شما اشاره می­کند) نمی باشد، بل‌ که وجود حاکمیت پرولتاریا و دیکتاتوری آن است. از طریق اعمال این دیکتاتوری در کلیه­ی زمینه ها - اقتصادی، سیاسی و مربوط به مکتب فکری - است که مناسبات بازاری به طور مستمر به وسیله­ی اقدامات محسوس و منطبق با شرایط و پیش‌آمدهای محسوس، محو و نابود می ­شود. این نابودی را نمی‌ توان تصویب یا اعلام نمود.» (بتلهایم،30 :1353)

بتلهایم وجود "مناسبات بازاری، پول و قیمت" را در مرحله­ی گذار از سرمایه­داری به سوسیالیسم امری عادی و طبیعی می­داند و محو آن را به تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا محول می‌ کند. واضح است که بتلهایم تلویحاً از انقلاب دموکراتیک به عنوان مرحله­ی گذار یاد می ­کند. با این حال او نمی ‌گوید که در دوران امپریالیسم و با وجود انکشاف تمام عیار بورژوازی - حتا در کشورهای عقب‌ مانده - چگونه می‌ توان از طریق هژمونی طبقه­ی کارگر یک انقلاب اجتماعی را تا مرحله­ی کسب قدرت سیاسی پیش برد (مانند انقلاب اکتبر) و بازهم به نهادینه‌سازی مناسبات بازار و رواج پول و قیمت (کارمزدی) ادامه داد؟ بتلهایم حتا در نقد شوروی صنعتی شده­ی دوران خروشچف نیز هنوز به فکر خصلت طبیعی بخشیدن به مناسبات سرمایه­داری در چارچوب "دوران گذار" است! او به این عبارت مشهور لنین که "جمهوری دموکراتیک شکل دیگری از یک دولت بورژوایی است" توجه نمی کند. او به اتحاد کارگران و دهقانان می‌­اندیشد و می‌خواهد در نیمه­ی دوم قرن بیستم بازهم "نپ" راه بیندازد. سوسیالیسم بتلهایم - مانند سوسیالیسم استالین - هیچ تضادی با بازار و پول و قیمت ندارد. او از دیکتاتوری پرولتاریا حرف می‌زند اما نمی­گوید که چگونه پرولتاریا می­ تواند در راس قدرت سیاسی اجتماعی یک کشور صنعتی - از نوع همان چک و اسلواکی دهه­ی 60 - قرار گیرد، اما سوسیالیسم‌اش با کارمزدی و قیمت و پول و تبعاً فروش نیروی کار و استثمار سر و کار داشته باشد. "شرایط و پیش‌آمدهای محسوس" که ممکن است اجازه­ی محو بازار را بدهد - یا ندهد - به درستی دانسته نیست. واضح است که ما از سوسیالیسم عقلانی و اتوپیک سخن نمی­گوییم. با این حال اگر منظور بتلهایم همدلی با نظریه‌پردازی‌های موسوم به سوسیالیسم بازار جان رومر نیست، او نمی ­تواند درکی مادی و واقعی از مناسبات بازار و رواج پول و قیمت در یک دولت سوسیالیستی ارائه دهد. برخلاف نظر بتلهایم وجود همین مولفه­ها (بازار و پول و قیمت) که از شاخص های اصلی تدقیق رابطه ی کار – سرمایه به شمار می رود، دقیقاً از مشخصات یک جامعه­ی سرمایه­داری است. با این تاکید که اگر این پدیده­ها در کنترل برنامه و تحت مالکیت برنامه‌ریزی متمرکز دولت باشد، از درون آن الگوی شوروی بیرون می­آید و اگر آزاد باشد که تکلیف آن روشن است.

سرمایه داری دولتی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا!

حال فرض کنیم اگر فی المثل در یک شرایط حاد و بحرانی پس از یک انقلاب سوسیالیستی که طبقه ی کارگر از طریق حزب سیاسی خود قدرت را قبضه کرده است – مانند روسیه بعد از آنقلاب و در شرایط کمونیسم جنگی- و متعاقب کسب قدرت در مقابل خطرات پیش بینی نشده یی ایستاده است که هرآینه می تواند پرچم انقلاب و سوسیالیسم را به زیر کشد؛ آن گاه ممکن است گفته شود در این شرایط فی الحال حرکت به سمت سوسیالیستی کردن شیوه ی تولید، برنامه ی فوری دولت پرولتری نیست! و به دلیل مثلا جنگ امپریالیستی، خطر فلاکت و قحطی، تقابل بخش های وسیعی از خرده بورژوازی با دولت و....فعلا بازار و پول و قیمت از سوی دولت پرولتاریا به رسمیت شناخته می شود. واضح است که این شیوه ی تولید – که با پول و بازار و بها و سود سر و کار دارد- همان سرمایه داری دولتی است، مستقل از این که دولت در اختیار "طبقه ی کارگر ناب و خالصِ ضدحزب!و شورایی" باشد یا "یک عده کمونیستِ روشنفکرِ خشنِ فرنگ نشینِ اقلیتِ کارگزارِ دولتِ امپریالیستی آلمان از طریق توطئه و کودتا دولت دموکرات و محبوب کرنسکی را به زیر کشیده باشند!" این بحث دیگری است که البته در اپوزیسیون موسوم به "کمونیسم چپ" در میان بلشویک ها پس از کسب قدرت مطرح بوده است. رفیقی به نام اوسینسکی – که برخلاف رهبران شناخته شده ی بلشویک چندان مشهور نیست- به عنوان یکی از اعضای این گروه طی مقاله یی انتقادی در شماره ی دوم "کمونیست" – ارگان "کمونیست های چپ"- با قاطعیت علیه این شیوه ی تولید بر می خیزد و همسو با رفقایش که در مقابل "پذیرش دستمزدها بر اساس قطعات تولید شده" و "طولانی کردن ساعت کار" ایستاده بودند؛ می نویسد:

"ما طرفدار ساختمان جامعه ی پرولتری از طریق خلاقیت خود کارگران هستیم....اگر پرولتاریا خودش نتواند شرایط لازم برای سازماندهی سوسیالیستی کار را ایجاد کند،هیچ کس قادر به انجام آن به جای وی نخواهد بود. اگر چماق علیه کارگران بر داشته شود یا در دست نیروی اجتماعی دیگری خواهد بود و یا در دست خود قدرت شورایی. ولی در این صورت قدرت شورایی مجبور است حمایت طبقه ی دیگری را علیه پرولتاریا جست و جو کند و از این راه خود او خودش را به عنوان دیکتاتوری پرولتاریا نابود خواهد کرد. سوسیالیسم و سازمان دهی سوسیالیستی یا به وسیله ی خود پرولتاریا برقرار خواهد شد و یا وجود نخواهد داشت و به جای آن چیز دیگری ظاهر خواهد گشت: سرمایه داری دولتی."

موریس برینتون – که از قرار در میان معدود سوسیالیست های ایرانیِ پژوهشگرِ انقلاب اکتبر چندان شناخته شده نیست- در کتاب مهم و خواندنی خود تحت عنوان:

Maurice Briton (1970) The Bolsheviks and workers’ control, the state and counter – revolution, published: As pamphelet by solidarity, London.

مباحث بسیار جالبی در خصوص کنترل کارگری مطرح کرده و به تفصیل از مواضع "کمونیسم چپ" و نوشته ها و مقالات آنان از جمله مقاله ی اوسینسکی Ossinsky سخن گفته است. به نوشته ی بتلهایم در پاسخ به این مواضع، لنین شخصا شیوه ی تولید سرمایه داری دولتی را پذیرفته است. عجالتا. به نظر لنین در مرحله یی که انقلاب روسیه در آن قرار دارد " مساله ی ساختن سوسیالیسم و یا تغییر عمیق روابط تولیدی مطرح نیست بل که مساله این است که هر چه زودتر با هرج و مرج فزاینده ی اقتصادی مقابله شود." به نوشته ی بتلهایم برای توضیح این وظیفه ی فوری است که لنین تعریف " سرمایه داری دولت تحت دیکتاتوری پرولتاریا" را پیش می کشد.

( بتلهایم 467: 1358، دوره ی اول "مبارزه ی طبقاتی در اتحاد شوروی" 1923-1917 )

 

 به نظر بتلهایم:

«نظریه­ی نابودی "مستقیم" و "فوری" مناسبات بازاری، همان قدر تخیلی و خطرناک است که نظریه­ی "انهدام فوری" دولت... اگر در اتحاد شوروی، اعاده­ی حاکمیت سرمایه‌داری با توسعه­ی نقش بازار همراه است، ظاهراً به این دلیل است که این حاکمیت جز از طریق اعاده­ی کامل مناسبات بازاری نمی ‌تواند کامل انجام شده باشد. به علاوه این خود دلیل آن است که چرا این اعاده تنها به عنوان یک معلول و یک پدیده­ی ثانوی و نه چون یک پدیده­ی اصلی و اولیه قابل شناخت است.» (پیشین، ص:31)

شگفتا که از نظر بتلهایم حاکمیت مناسبات بازار به مثابه­ی رواج سرمایه و مبادله­ی پولی کالا نه فقط زیرساخت اقتصادی یک دولت بورژوایی را شکل نمی ‌دهد، بل‌ که حداکثر چیزی است در حد "معلول" و "پدیده­ی ثانوی"! بتلهایم قادر به درک این مفهوم ابتدایی نیست که در اتحاد جماهیر شوروی هیچ‌ گاه مناسبات مبتنی بر تولید سوسیالیستی حاکم نبوده است، که حالا با "توسعه­ی نقش بازار" به "اعاده­ی حاکمیت سرمایه داری" انجامیده باشد. نه در دوران کمونیسم جنگی و نه در زمان نپ (تا حیات لنین) و بعد از آن دوران استالین (ادامه­ و توقف نپ و روی ‌کردِ صنعتی‌ سازی) هیچ‌ گاه کارمزدی به طور کامل لغو نشد. به عبارت دیگر انقلاب اکتبر هرگز از قالب یک انقلاب سیاسی به شکل یک انقلاب اجتماعی تمام عیار و همه سویه (انتقال طبقاتی) عروج نکرد. حاکمیت مناسبات بازار و رواج پول که بعد از یک دوره­ی فقر و فلاکت و قحطی در دوره‌ی کمونیسم جنگی حیات سیاسی دولت شوروی را به مخاطره افکنده بود، در جریان نپ نوع حقیقی راه رشد غیر سرمایه­داری است که در دستور کار لنین و بلشویک­ها قرار گرفت و در ادامه­ی خود مناسبات شکننده و سست شده­ی سرمایه­داری را اعاده و تقویت کرد. به نظر بتلهایم:

«چون هدف غایی عبارت است از محو کل مناسبات بازاری و تردیدی نیست که این هدف فقط با از بین رفتن دولت تحقق می ‌یابد و این تنهااز طریق استقرار کمونیسم در مقیاس جهانی قابل اجرا است.» (پیشین، ص:31)

تحلیل بتلهایم سرشار از تناقض­ های کودکانه است. او از یک‌ سو دیکتاتوری پرولتاریا را - که از طریق دولت پرولتری شکل می­بندد - تنها ویژه­گی ممتاز سوسیالیسم و کاپیتالیسم می­شمارد و بلافاصله از بین رفتن مناسبات بازار را موکول به نابود شدن دولت و تحقق انقلاب جهانی کمونیستی می­ کند! در بخش نهائی البته بتلهایم با تروتسکی همراه است و به یک مفهوم در مواجهه با نظریه­ی "سوسیالیسم در یک کشور" مرز می بندد. اما این واقعیت که سوسیالیسم مورد نظر بتلهایم چیزی شبیه تعلیق به محال است، به هیچ وجه تردیدپذیر نیست. مشروط کردن انهدام مناسبات بازار و استثمار به پیروزی انقلاب جهانی و نابودی همه­ی دولت­های صغیر و کبیر امپریالیستی اگر آموزه­یی عرفانی نیست باری فرستادن طبقه‌ی کارگر به دنبال سیاست انتظار مبتنی بر عروج منجی جهانی است.[1]

ضعف عمده­ی نظریه­ی بتلهایم در غفلت از این اصل مارکسیستی است که سوسیالیسم جز با درهم شکستن مناسبات کاپیتالیستی تولید و تملک ابزار تولید توسط طبقه­ی کارگر (خلع ید سیاسی اقتصادی از بورژوازی) و حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا تحقق‌ پذیر نیست.....

 

ادامه دارد!

 

8 مارس 2018

 

 



1. درباره­ی اصل مبادله­ی متعادل "به هر کس به اندازه­ی کارش" و سمت­ گیری به سوی "از هر کس به اندازه­ی استعدادش و به هر کس به اندازه­ی احتیاجش" بنگرید به: مارکس، نقد برنامه‌ی گوتا، یادداشت‌هایی بر برنامه­ی حزب کارگران آلمان. توضیح این که مارکس رساله­ی مورد نظر را در سال 1875 نوشت و با برافراشتن پرچم "هرکس به اندازه­یی توانایی­اش، هر کس به اندازه­ی نیازش" به مسائل اساسی و تکمیلی دیکتاتوری پرولتاریا پاسخ داد.