نقدی بر دیدگاه رفیق فراهانی درباره دولت و دموکراسی

(قسمت اول)

حشمت محسنی

مشارکت رفیق بهروز فراهانی در بحث پیرامون شعار آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم که از سوی هیات اجرایی راه کارگر درگرفته است، از یک سو آماج انتقادهای او؛ و از سوی دیگر، جوهر باورهای او را عیان می‌کند. نوشتار حاضر در دو عرصه‌ی دولت و دموکراسی آرای او را به طور چکیده مورد وارسی قرار می‌دهد، و می‌کوشد عیار درستی و استحکام آن‌ها را نشان ‌دهد.

کاستی‌های تبیین رفیق فراهانی  از دولت

 رفیق فراهانی در نقد پُست مارکسیست‌ها به ما هشدار میدهد که آن‌ها پس از فروپاشی جوامع نوع شوروی بحث‌ها و مقولاتی را در قلمروی نظری وارد کرده‌اند، و از این راه یکی از مقولات پایه‌ای مارکسیسم را آماج حمله خود قرار داده‌اند. از منظر او این مقوله پایه‌ای چیزی جز دولت نیست. و بنیاد دولت نیز چیزی جز طبقاتی بودن آن نیست. در ادامه او با تاسی به لنین معنای سلطه و طبقاتی بودن دولت را روشن‌تر بیان می‌کند. به سخن دیگر، دریافت خود را از آن بدون هیچ تبصره و ملاحظه‌ای آشکار می‌سازد. رفیق فراهانی آن‌جا که دارد بر طبقاتی بودن دولت اشاره میکند دقیقا این دغدغه را به معرض نمایش می‌گذارد:

 «...اندیشمندان "فرا- مارکسیست"، یا به قول خودشان "پست مارکسیست"، مباحث و مقولاتی را وارد مباحثات تئوریک کرده اند که دیگر هیچ پیوندی با درس‌های مارکسیسم ندارند که هیچ، اساسا معتقدند که دیگر نمی‌توان روی این پایه‌ها چیزی را بنا نهاد و مقولات پایه‌ای مارکسیسم نظیر درک از دولت به‌مثابه ماشین و ابزار سلطه یک طبقه بر دیگر اقشار و طبقات جامعه و طبقاتی بودن مقولاتی هم‌چون دموکراسی در تمام اشکال ممکن و معین آن مانند مشروطه سلطنتی، جمهوری دموکراتیک، نظام پارلمانی و نمایندگی مستقیم یا غیر مستقیم و.... هم‌زمان با فروپاشی اردوگاه شوروی به "زباله‌دانی تاریخ" ریخته شده‌اند و دیگر می‌بایست مفاهیم و مقولات "جدیدی" را کشف کرده و بکار بست». (1)

خرافه دیگری که به زعم رفیق فراهانی دارد شیوع پیدا می‌کند، عدم درک مفهوم دموکراسی است. در این محور هم او بر طبقاتی بودن دموکراسی پای می‌فشارد و برای مستحکم کردن باور خود، باز هم به لنین اتکا  می‌کند، آن‌جا که او می‌گوید:

 "نه. دموکراسی با تبعيت اقليت از اکثريت همانند نيست. دموکراسی عبارت از دولتی است که تبعيت اقليت از اکثريت را تصديق دارد، يعنی سازمانی است برای اعمال قوه‌ی قهريه‌ی سيستماتيک يک طبقه بر طبقه‌ی ديگر يعنی بخشی از اهالی بر بخش ديگر."(2)

از مقاله رفیق فراهانی در پیوند با دولت می‌توان چند تز استخراج کرد:

1-         در بین همه‌ی مکاتب، این تنها مارکسیسم است که  برخورد طبقاتی پیگیر و ارگانیک در مورد دولت را مبنا و اساس تحلیل خود قرار داده است و به‌هیچ‌وجه درکی خنثی و ماورای طبقاتی از دولت نداشته و برعکس نقش آن را در دفاع از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و تضمین ادامه‌‌ی سلطه‌ی مرئی و نامرئی بورژوازی حاکم تعیین‌کننده می‌داند.

2-         مقولاتی هم‌چون دموکراسی در تمام اشکال ممکن و معین آن مانند مشروطه سلطنتی، جمهوری دموکراتیک ، نظام پارلمانی و نمایندگی مستقیم یا غیرمستقیم یکسر طبقاتی‌اند. این سخن به معنای  این نیست که نوع، شیوه عمل و کارکرد دولت در یک دموکراسی بورژوایی، به صرف این‌که بورژوایی است، "پس همه سروته یک کرباس هستند."

3-         از این رو، دولت‌های موجود را نه "تحقق خرد، تجدد و یا ایده مطلق" یا "وسیله‌ای خنثی که منافع عمومی شهروندان" را تامین کرده و قضایای مربوط به حیطه خود را "رتق و فتق" می‌کند، بلکه پاسدار دموکراسی بورژوازی می‌داند.

پرسشی که با مطالعه‌ی نکات بالا از رفیق فراهانی می‌توان پیش کشید این است که ردپای این خوانش از دولت را نمی‌توان در دیدگاه خودِ مارکس و انگلس سراغ گرفت؟ پاسخ این پرسش ظاهرا مثبت است. آن‌ها در این یا آن بخش از آثارشان، چنان صورت‌بندی از مساله به‌دست داده‌اند که همین روایت را تایید می‌کند. پس اگر مارکس و انگلس خود چنین دیدگاهی را مورد تایید قرار داده‌اند، مشکلِ دیدگاه رفیق فراهانی در کجاست، و چه انتقادی به او وارد است؟ در این باره باید به چند نکته توجه کرد:

1-یکی از روایت‌های عامیانه از مارکسیسم در پیوند با مقوله دولت دیدگاه ابزارگرایانه است. در این نگاه، دولت صرفا به‌مثابه ابزاری به تصویر کشیده می‌شود که کنیز، دست‌آموز و ابزار طبقه یا اقتصاد است. در این نگاه، طبقه یا ساخت اقتصادی علت دولت به شمار می‌روند و آن را نظیر کارگردان عروسک خیمه‌شب‌‌بازی به این یا آن جهت به حرکت در می‌آورند. در این نگاه هیچ سخنی از خودآیینی دولت نسبت به سطح اقتصادی، و یا استقلال سطح سیاست نسبت به طبقه در میان نیست؛ گویی کارکرد، وظیفه و قلم‌رویی مستقل از کاروبار اقتصاد در سطح سیاست، به مثابه‌ی سیاست، وجود خارجی ندارد؛ هیچ اشاره‌ای به تاثیر متقابل سطح سیاست نسبت به اقتصاد یا طبقه نمی‌شود.

2-مارکس و انگلس بارها به رابطه‌ی دولت با طبقه اشاره کرده‌اند. برجسته‌ترین و مشهورترین آن‌ها را می‌توانیم در مانیفست مشاهده کنیم: «قوه مجریه‌ی دولت مدرن فقط کمیته‌یی است برای رتق و فتق امور عمومی کل بورژوازی». این عبارت که ظرفیت خوانشی مکانیکی و ساده‌گرایانه دارد، از سوی برخی از مارکسیست‌ها از جمله رفیق فراهانی چنین قرائت می‌شود: «دولت ماشین و ابزار سلطه یک طبقه بر دیگر اقشار و طبقات» است. در این قرائت، هستی دولت از اراده طبقه یا سرمایه‌داران استنتاج میشود، و دولت از پویایی و کارکرد درونیِ مختص به‌خود برخوردار نیست. در عوض، برخی دیگر از مارکسیست‌ها این قطعه را چنین تفسیر نکرده‌اند، بلکه آن را نادقیق، اگر نگوییم نادرست، می‌دانند. به‌عنوان نمونه می‌توانیم به لیلو باسو مراجعه کنیم که در این باره می‌گوید:

«بنابر تفسیر مارکسیسم عامیانه دولت چیزی نیست مگر یک دستگاه قهر سرکوبگرانه برای منضبط کردن طبقات تحت استثمار. شاهد ادعای مارکسیسم عامیانه این جمله مانیفست کمونیست است که «قوه مجریه‌ی دولت مدرن فقط کمیته‌یی است برای رتق و فتق امور عمومی کل بورژوازی»... دریافت مارکسیسم عامیانه از این جمله معنایی تقریبا مکانیکی برای دولت است، بدین‌ترتیب که دولت مجری دستورات طبقه بورژوا است. ما می‌خواهیم ثابت کنیم که این تفسیر از نظر مارکس که متاسفانه کماکان رایج و متداول است، کوچکترین ربطی به استدلالات مارکس ندارد.»(3)

3-مارکس و انگلس نه تنها دولت را یک ارگان طبقاتی بلکه حتی به صراحت شامل دستگاه قهر می‌دانند. اما هم‌هنگام بارها بر استقلال نسبی دولت از طبقات هم اشاره کرده‌اند. نادیده گرفتن این نمونه‌ها-سلطنت مطلقه‌ی سده‌های 17 و 18، پدیده بناپارتیسم...- صرفا نمایانگر رویکردی اکونومیستی نیست، بلکه ناتوانی آن دستگاه مفهومی را عریان می‌سازد که نمی‌تواند خودآیینی دولت را مورد واکاوی قرار دهد. این رویکرد در خوانش معینی از تز تعیین‌کنندگی زیربنا ریشه دارد، و روبنا را مشتق شده و هم‌بسته‌ی منفعل آن می‌فهمد. در دستگاه مفهومی مارکسیسم روسی سطح سیاست یا سطح فرهنگ به طور مستقیم و بی‌واسطه از سطح اقتصاد استنتاح می‌شود. در برابر آن، اما روایتی از رابطه اقتصاد با سیاست وجود دارد که بسیار پیچیده و غنی‌تر، نسبت بین آن‌ها را تبیین می‌کند. در این روایت برخی از قوانین درست و دقیقا بر اثر نیازهای گستره اقتصاد تکوین پیدا کرده‌اند، نظیر قوانین حقوقی بورژوایی یا قوانین خرید و فروش شرکت‌ها. برخی پیشاپیش موجود بوده‌اند اما خود را با نیازهای آن مرحله از اقتصاد یا به سخن دیگر با ساختار اقتصادی مسلط تطبیق داده‌اند، نظیر قوانین سنتی و شرعی کلیسا که به تدریج خصلت عرفی پیدا کرده‌اند. و برخی نیز نه تنها از پیش وجود داشته‌اند بلکه به حیات خود نیز به طور مستقل ادامه می‌دهند و وجودی ناهمزمان با ساخت اقتصادی دارند. نظیر وجود آخوندها در رسمیت بخشیدن امر ازدواج ازحیث شرعی. امری که می‌تواند کاملا در دنیای معاصر بدون وجود این نهاد عملی شود. یا حق صدور فتواهای سیاسی از سوی مراجع.

وانگهی این درست است سطح اقتصاد "علت" سیاست است، اما خطاست اگر در همان حال رابطه‌ی متقابل بین آن‌ها و تاثیر فعال یکی بر دیگری نادیده انگاشته شود. بی‌توجهی به این نکات، خوانشی از مارکس به‌دست می‌دهد که یکسر اکونومیستی و تک علتی است، و در تبیین پدیده‌های اجتماعی بسیار فقیر جلوه‌گر می‌شود. ما این پدیده را به ویژه در تحلیل قدرت سیاسی در انقلاب ایران به وفور مشاهده کرده‌ایم.

4-در دستگاه مفهومی مارکسیسم عامیانه، دولت صرفا از منافع طبقه بورژوا دفاع می‌کند و از خود دارای منافع ویژه‌ای نیست. گویی دولت نمی‌تواند هم‌زمان از منافع «کشیشان دولتی»، بوروکراسی، یا طبقه مسلط سیاسی دفاع کند، و در همان حال از منافع عام طبقه مسلط اقتصادی یعنی طبقه سرمایه‌دار - و نه الزاما این یا آن لایه از آن، نظیر بخش صنعتی، تجاری یا مالی. مارکس در نقد نظریه‌ی دولت هگل که مدعی بود دولت بیان منافع عام است، هیچ‌گاه به نفی یا انکار منافع ویژه پایوران حکومتی درنغلطید. طرح منافع ویژه بوروکرات‌های دولتی ابدا به معنای انکار هم‌دستی، مشارکت در تامین مناقع طبقه مسلط اقتصادی نیست.

5-تکیه یک‌جانبه بر دستگاه قهر و تعمیم بی رویه آن، نمی‌تواند جایگاه سازوبرگ ایدئولوژیک را در مجموعه دولت تبیین کند. وانگهی این رویکرد در دموکراسی‌های غربی که دستگاه قهر به‌طور مستقیم و بی‌واسطه عمل نمی‌کند، به لکنت زبان دچار می‌شود و سترونی خود را در شناسایی مجموعه دستگاه‌های دولت نشان می‌دهد. به‌علاوه، این درک حتی نمی‌تواند هژمونی طبقه مسلط را صورت‌بندی کند و بر شکل سلطه و فرمان‌روایی بورژوازی در غرب روشنایی بیندازد.

6-دولت در شرایط متعارف در پایه‌ای‌ترین سطح  بر بنیاد منطق و الزامات شرایط عام بازتولید مناسبات سرمایه‌داری حرکت می‌کند، که رابطه‌ای یک به یک با نیازها و منافع طبقه سرمایه‌دار ندارد. طبقه مسلط اقتصادی صرفا از نیاز و منافع خود حرکت می‌کند، در حالی که دولت علاوه بر آن از الزامات شرایط عام بازتولید مناسبات سرمایه‌داری عزیمت می‌کند. کارکردهای عمومی که به‌طور نسبی از منافع بی‌واسطه این یا آن بخش طبقه سرمایه‌دار مستقل است. این شرایط نظیر تاسیس و تامین زیرساخت‌ها، آموزش، بهداشت و غیره، جزیی از وظایف و کارکردهای عمومی هر دولتی به‌شمار می‌رود. این وظایف در مقیاس بزرگ از عهده‌ی تک‌تک سرمایه‌ها برنمی‌آید، و از توان و ظرفیت غالب آن‌ها خارج است. هرچند در محدوده‌ی معینی در اثر خصوصی‌سازی‌ها از سوی آن‌ها انجام می‌شود. تردیدی نیست که گرچه وظایف عمومی دولت از منطق سود تبعیت نمیکنند، اما در خدمت سودآوری سرمایه قرار می‌گیرند. اما بدون بازتولید شرایط عام مناسبات تولید سرمایه‌داری از سوی دولت، طبقه نمی‌تواند حتی از منافع خاص خود دفاع کند.

اصل "استقلال نسبی" صرفا برای دولت صادق نیست، بلکه حتی برای احزاب نیز صدق می‌کند. باب چسوب در تحلیل ستودنی‌اش از هیجده برومر می‌گوید: «مارکس تلاش زیادی بر تاکید براین که چگونه صحنه سیاسی کارایی خود را دارد به خرج می‌دهد. صحنه سیاسی تنها بازتاب صرف و ساده منافع اقتصادی نیست، بلکه دارای منطق خاص خود بوده، و دارای قدرت تاثیرگذاری روی روابط طبقاتی است. این اظهارنظر کاملا با گفته‌ی مارکس در "مانیفست کمونیست" که هر مبارزه طبقاتی البته یک مبارزه سیاسی است انطباق دارد. این تقریبا، به سختی در تلاش‌های اولیه مارکس در نخستین نسخه هیجده برومر- که در بخش‌های مختلف در چندین ماه به قصد انتشار سریالی برای ایجاد همخوانی بین احزاب سیاسی و طبقات یا شاخه‌های طبقاتی مختلف نوشته شده بود- قابل تشخیص است. اما حتا این جا هم مارکس تصدیق می‌کند، که هیچ تناظر یک به یکی بین حزب و منافع اقتصادی و طبقاتی نمی‌تواند باشد». (4)

سرمایه یک رابطه اجتماعی است و نمی‌توان آن را به اراده طبقه سرمایه‌دار فروکاست. این طبقه نیست که شیوه تولید را متعین می‌کند بلکه این شیوه‌ی تولید است که سوخت وساز طبقه را تعیین می‌کند؛ این سرمایه‌داران نیستند که این مناسبات را شکل می‌دهند، بلکه این رابطه اجتماعی است که محدوده‌ی حرکت سرمایه‌داران را مشخص می‌کند. در این باره جالب است که به مارکس توجه کنیم که می‌گوید: «چیز تازه‌ای که من کشف کردم این بود که 1) نشان دادم که وجود طبقات فقط به مرحله‌ی معینی از تکامل تولید بستگی دارد... » مارکسیسم عامیانه اما در سطح پدیداری و حرکات سرمایه‌داران متوقف می‌شود و درکی عمیقی از سطح ذاتی و منطق حرکت آن ندارد. این امر پیش از هر چیز در نقد سرمایه‌داری خود را نشان می‌دهد. آن‌ها به جای نابودی سرمایه همچون یک رابطه اجتماعی خواهان مصادره اموال سرمایه‌داران اند و الغای صوری مالکیت را ته تاریخ می‌دانند.

7-درنگ بر روی ماهیت طبقاتی دولت به هیچ رو با شناسایی اشکال گوناگون و حتی از حیث کیفی- نه ماهیتا- متفاوت دولت تناقضی ندارد. این که رژیم‌های استبدادی سرمایه با رژیم‌های دموکراتیک سرمایه‌داری از حیث ماهیت یکسان اند، ابدا به معنای یکسان دانستن این دو شکل از فرمان‌روایی سرمایه نیست. ما نیازی نداریم برای این که شباهت رژیم پینوشه با جورج بوش را نشان دهیم تفاوت این دو رژیم را انکار کنیم. میلی‌باند درست می‌گوید که «امحای واقعی تمایز میان "دموکراسی بورژوایی" و دیگر شکل‌های حاکمیت سرمایه‌داری (برای نمونه فاشیسم) می‌تواند به غفلت مارکسیستی مهلکی از چنین تمایزهایی در سالیان بعدی کمک کرده باشد».  پیامد مهلک این خظای نظری را بعدها ما در تجربه برخورد با فاشیسم مشاهده کردیم که چه بهایی سنیگنی در پی داشت. اما رفیق فراهانی از این امر آگاه هست که بنیاد اولیه این نظریه را لنین بنا نهاده است آنجا که در پیشگفتار کتاب دولت و انقلاب می‌گوید: «سرکوب هولناک طبقه کارگر به دست دولت، که بیش از پیش با مجامع سرمایه‌داری نیرومند در می‌آمیزد، بیش از پیش هولناک می‌شود. کشورهای پیشرفته- منظورمان پس‌کرانه‌ی این کشورها است- دارند برای کارگران به صورت زندان‌های محکومان نظامی در می‌آیند... هم بریتانیا و هم امریکا، بزرگ‌ترین و واپسین نمایندگان "آزادی" انگلوساکسون- در سراسر جهان- به این معنا که دارای هیچ‌گونه دارودسته‌ی نظامی و دیوان‌سالاری نبوده‌اند، یکسر در پلیدی تمام اروپایی، باتلاق خونین دیوان‌سالارانه- نظامی‌یی فرو رفته‌اند که همه چیز را تابع خودشان می‌کنند و هر چیز را سرکوب می‌کنند»(5)

8-و سرانجام این‌که، رفیق فراهانی با تکیه یک‌جانبه بر طبقاتی بودن دولت، به جمهوری دموکراتیک به مثابه‌ی شکل مناسب و منطبق با مضمون طبقاتی دولت کارگری اشاره‌ای نمی‌کند. دولت کارگری به مثابه‌ی دولت دوران گذار به قول انگلس در شکل ویژه جمهوری دموکراتیک متبلور شود. امروزه دوران پس از فروپاشی شوروی تاکید بر بنیادهای تاسیس دموکراسی یکی از ملزومات اصلی گسست از نظام‌های نوع شوروی است. احیای مفهوم اصیل دولت کارگری از منظر مارکس و انگلس بدون مرزبندی با خوانش‌های غیردموکراتیک، مسخ شده ناممکن است. ازاین‌رو چند پرسش بنیادین وجود دارد که شایسته است رفیق فراهانی به آن‌ها پاسخ دهد.

الف نظر رفیق فراهانی در باره دولت کارگری به عنوان "ماشین کارگران مسلح " در دولت انقلاب چیست؟

ب- درباره «دیکتاتوری پرولتاریا تحت رهبری حزب» چه فکر می‌کند؟

ج- لنین می‌گوید: «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتی است که پرولتاریا در مقابل بورژوازی به دست می‌آورد و با خشونت آن را حفظ می‌کند، قدرتی است که از قید هرگونه قانونی آزاد است» رفیق فراهانی به این سخن لنین باور دارد؟

د- الغای حق رای بورژوازی در انقلاب اکتبر پس از اتمام جنگ داخلی دارای چه وجاهت منطقی است؟ این‌که لنین آن را مختص روسیه می‌داند از چه منطق عینی- نه امری ذهنی، دلبخواهی و نامشخص- برخوردار است که در فردای انقلاب در کشوری دیگر و به بهانه‌ا‌ی دیگر عملی نشود.

هم‌صدا شدن با کُر ضدکمونیستی و آوازه‌گران سرمایه- که متاسفانه این روزها بسیار رایج است- نابخشودنی است؛ اما دفاع از لنین، بدون نقد همدلانه و ملهم از روح انقلابی او در انتقاد از هر چیز نادرست و نسنجیده، و از منظر روایتی خلاق و به‌روزشده‌ی تفکر مارکسیستی، سترون و محافظه‌کارانه است. رویکردی که لنین خود بیش از هر متفکر مارکسیست دیگری با آن سر سازگاری نداشته است. کافی است به متد او در برخورد با زانو زدن سوسیال دموکراسی در هنگامه جنگ جهانی اول مراجعه کرد. تفکر لنین درست در همین مقطع مواجهه با بنیان‌های تفکر سوسیال دموکراسی پرورده شده است؛ و از یک‌سو، باعت گسست او از کائوتسکیسم، و از سوی دیگر نوآوری‌هایی را در برخی از حوزه‌ها در اندیشه‌ی او به بار آورده است.(6) وفاداری به لنین نه با تکرار ملالآور حرف‌های او، بلکه از مسیر مواجهه با مسایل بزرگ دنیای معاصر و با مجهز شدن به زرادخانه مارکسیستی می‌گذرد. کاری که رفیق فراهانی در تمام سال‌های بعد از فروپاشی شوروی به آن نزدیک نشده است.(7)

یادداشت‌ها و منابع:

1-         آیا در کنار شعار زنده باد آزادی ! زنده باد سوسیالیسم! احتیاجی به شعار دیگری هست؟ بهروز فراهانی

2-         همان‌جا.

3-         لیلو باسو، جامعه و دولت در تئوری مارکس، نقد، شماره 10، ص 44.

4-         باب جسوپ، صحنه سیاسی و سیاست نمایندگی: دوره‌بندی نبرد طبقاتی و دولت در "هیجدهم برومر" ، برگردان یاشار برومند، نگاه، دفتر نوزدهم، ص 113. آلتواتر یکی از مدافعان مکتب اشتقاق نیز بر این نکته تاکید دارد و می‌گوید: «نمی‌توان دولت راصرفا ابزاری سیاسی یا ابزاری که توسط سرمایه ایجاد شده است، دانست، بلکه دولت را باید به‌مثابه‌ی شکل ویژه بنیاد هستی اجتماعی سرمایه دانست که پهلو به پهلو و بیرون از رقابت قرار گرفته است. دولت را باید هم‌چون حرکتی ضروری در روند بازتولید اجتماعی سرمایه دانست». صدسال پس از مارکس، دیوید مکللان، سعید دوستی، ص 106.

5-         فرهنگنامه اندیشه‌ی مارکسیستی، تام باتامور و دیگران، برگردان اکبر معصوب بیگی، ص 335.

6-         مراجعه کنید به کتاب اهمیت گسست لنین از مارکسیسم عامیانه، انتشارات بیدار.

7-         تا آنجا که می‌دانیم رفیق فراهانی به مصوبه کنگره ده حزب بلشویک ناظر بر ممنوعیت فراکسیون‌ها انتقاد دارد. براستی او چگونه راضی شده است که سرانجام نقدی هم به کارنامه بلشویک‌ها ایراد کند!