برای آزادی



info@barayeazadi.com
کد خبر : 11852          2023-06-06 05:51:07

دانش‌آموختگان پرولتر / رها رستمی

ٖ بازگشت به صفحه اول
دانش‌آموختگان پرولتر
رها رستمی
– درس خوانده‌اند، یکی دو مدرک دانشگاهی دارند اما کاری متناسب با تحصیل‌شان نمی‌یابند. به طبقه‌ی کارگر پیوسته‌اند. این پدیده‌ای چشمگیر در ترکیب نیروی کار ایران است.


نوع جدیدی از نیروی کار و همزمان نیروی ذخیره بیکار در جامعه ایران تولید شده: دانش‌آموختگان پرولتر. آنان مجموعه‌ای بزرگ از دانش‌آموخته‌های دانشگاهی‌اند که کاری متناسب با تحصیلات و تخصصشان نیافته‌اند. به ناچار به بیگاری‌هایی تن داده‌اند که هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کردند. این گزارشی است از وضعیت کلی و شرح حال مختصری از این دانش‌آموختگان.

شوق کوتاه
حمید دانش‌آموخته کارشناسی ارشد دانشگاه علامه طباطبایی است. از استان آذربایجان غربی است؛ سخت درس خوانده بود تا در یکی از دانشگاه‌های معتبر پذیرفته شود. او با وجود «شهرستانی» بودن، و در نبود هرگونه امکانات آموزشی خاصی کارش را خوب انجام داده است. با رتبه‌ای ۳ رقمی در کنکور قبول شد. حدود یک دهه پیش را به یاد می‌آورد. زمانی که شوق و ذوق قبولی دانشگاه، گولش زده بود:

با خودم فکر می‌کردم که دیگه دوران بدبختی‌ها تموم شد. من دیگه الان جزو نخبه‌های این کشورم. تلاشم بلاخره جواب داد. دیگه وقتشه که پیشرفت کنم. یه دنیای جدید برای خودم بسازم.

خبر هولناک
خوش‌خیالی‌های حمید ادامه دارد. می‌گوید تا اواخر دوره کارشناسی هم این افق روشن در ذهنش کار می‌کرد. تنها ترم‌های آخر است که کم‌کم ته آن بیابان خوش‌خیالی را می‌بیند. طی دوران تحصیلش وضعیت ترم‌بالایی‌هایش را پیگیری کرده است. از آن‌ها خبر دارد. می‌داند که بیشترشان وضعیت ناامیدکننده‌ای دارند. در آن‌ها آینده خود را می‌بیند. خبرهای ناامیدکننده‌ای به گوش می‌رسد. خودکشی دانش‌آموختگان و دانشجویان رشته‌های مختلف تحصیلات تکمیلی نشانه خوبی نیست. خبر خودکشی شوان کریمی را به یاد می‌آورد که تا مدتها او را درگیر کرده بود. شوان دانش‌آموخته مقطع دکتری جامعه‌شناسی بود. پس از چند سال دویدن دنبال شغل مناسب و تحمل فشارهای بیکاری و بی‌پولی خود را حلق‌آویز کرد. او در وصیت‌نامه‌ای که از خودی به جای گذاشته بود، ناامیدی به نسبت آینده، نیافتن شغل و مشکلات اقتصادی را دلیل خودکشی‌اش عنوان کرده بود.

جوانان بالاترین نرخ بیکاری را دارند.
قبول خبر هولناک، دشوار است. سخت است جوانی‌ات را پای هیچ تلف کرده باشی. اواخر دوره کارشناسی است و وضعیت عینی آشفته‌بازار دانشگاه خودنمایی می‌کند. اما چاره‌ای نیست. زمان به عقب برنمی‌گردد. حمید و امثال حمید در چنین وضعیت‌هایی ترجیح می‌دهند تا آخرش بروند. ادامه تحصیل و گرفتن یک فوق‌لیسانس می‌تواند دست‌کم دو سال دیگر بلاتکلیفی محض را به تأخیر بیاندازد. پس از آن عده‌ای می‌پذیرند که آن ره به ناکجا است. برخی پسران راهی سربازی اجباری می‌شوند. عده‌ای دیگر عطای مدرک رسمی را به لقایش می‌بخشند و راهی بازار کار بی در و پیکر خارج از دانشگاه می‌شوند. دختران دو مسیر در پیش دارند. یا باید به جمع خانواده‌هایشان بازگردند و «کدبانوگری» کنند و منتظر بقیه مقدرات زندگی پسادانشجویی باشند. یا در بهترین حالت باید وارد ماراتن آزمون‌های استخدامی شوند. پسران دانش‌آموخته به نسبت علاقه کمتری به استخدامی نشان می‌دهند. حقوق بیشتر شغل‌هایی که برای دانش‌آموخته‌های فعلی دانشگاهی تعریف شده، پاسخگوی نیازهای یک «مرد» نیست. جامعه همچنان پرورنده این گمان است که بار تأمین مالی زندگی خانوادگی بر دوش آن‌هاست. توقعات بر دوش آن‌ها سنگینی می‌کند. آن هم زمانی که شغل‌های اندک آماده‌شده برای آن‌ها خرج یک نفر را هم به زور می‌دهد.

بازگشت به «حمید»
به حمید بازگردیم. او خوش‌شانس بود که پیش از ورود به دانشگاه از سربازی معاف شده بود. پس از پایان تحصیلات تکمیلی‌اش متوجه می‌شود که تهران دیگر جایی برای او ندارد. حق استفاده از خوابگاه دانشگاه را ندارد و جایی برای ماندن نیست. همزمان خانواده‌اش پس از چندین سال دوری او توقع دارند نزد آن‌ها برگردد. کمکی باشد برای بقیه.

حمید پس از گرفتن فوق‌لیسانسش راهی شهرستان می‌شود. چیز خاصی با خود نیاورده، جز چند کاغذ (مدرک) به دردنخور. با آن مدرک صرفا می‌توانست در یک شرکت خصوصی با حقوقی معادل یک‌سوم خط فقر در ماه کار کند. بدون قرارداد و هرگونه مزیت شغلی دیگری. به همین دلیل هم خود را ناچار به بازگشت یافته. بازگشت به فضایی که دیگر متناسب با روحیات و سبک زندگی او نیست. بازگشت به شهرستان برای او به معنی نفی و انکار هر آن‌چیزی است که در شش سال عمرِ دانشگاهی‌اش کسب کرده. اما ظاهرا چاره‌ای نیست.

نیسان آبی
جست و جوی راه‌های فردی تداوم زندگی حمید را متوجه نیسان آبی می‌کند. ماشینی که سال‌ها است پدرش با آن کار کرده. حمید چاره‌ای ندارد جز ادامه همان کار. دیدن قیافه‌ این روزهای حمید همزمان خنده‌آور است و مایه افسوس. میوه‌فروشی با لباس کار روی آن نیسان آبی اکنون دیگر فرصتی برای بحث و جدل‌های معمول برایش باقی نگذاشته. دیگر نمی‌تواند آن لباس‌های خاصش را بپوشد. فرصتی هم برای اصلاح سر و ریشش مطابق سلیقه‌اش برایش نمانده. صبح زود ساعت ۵ باید بیدار شود. میوه اول صبح میدان بار تازه‌تر است. باید میوه‌ای مناسب و ارزان بیابد و بار بزند. در گوشه‌ای از شهر بساط می‌کند. تا اواخر شب همانجا می‌ماند. میوه را باید هرچه زودتر بفروشد تا کمترین ضایعات را داشته باشد. نسبت به کارش به شدت بیگانه است. نمی‌تواند همچون دیگر دست‌فروش‌ها رفتار کند. برایش دشوار است که با محیط پر تنش بازار وخیابان ارتباط برقرار کند.

تازه دارم می‌فهمم که جهان فقط دانشگاه نبود.

سرنوشت دیگران
حمید از بقیه هم خبر دارد. از چند نفری اسم می‌برد که در آزمون استخدامی دبیری قبول شده‌اند و در تهران مانده‌اند. به سختی اجاره خانه و هزینه‌های زندگیشان را می‌پردازند. آن هم با دو یا چند شغل. وضعیت بقیه هم تعریفی ندارد.

آرمان سربازه. ازدواج کرده. خانمش سر کار میره فکر کنم اون داره خرجشونو می‌ده. خودش هم یه حقوق مختصری می‌گیره. امین برگشته روستاشون داره کشاورزی می‌کنه. کلا افسرده است. دیگه با هیچ‌کس ارتباط نداره. بعد از اینکه پدرش مرد کلا مسئولیت خانواده‌اش افتاد رو دوش اون. عاطفه تو یه دفتر وکالت داره کارآموزیشو طی می‌کنه. بعضی وقتا هم یه پرونده‌ سبکی بهش می‌دن. کلا سازگاره اونجا. ترجیح می‌ده با پول کمش سر کنه ولی برنگرده خونه.

همه وضعیت‌ کمابیش مشابهی دارند. گرفتار، ناامید، بی‌ثبات و معلق.

وضعیت پرولتری
تفاوت اساسی این دانش‌آموختگان بیکار و بی‌ثبات‌کار با طبقه متوسط تحصیل‌کرده دهه‌های قبل در میزان حقوق دریافتی، منزلت شغلی و نوع فعالیتشان است. این طبقه جدید در اقتصاد ایران، محصول نئولیبرالیزه شدن همزمان اقتصاد و نظام آموزشی‌اند.

اگر سر کار بروند، باید با قراردادهای موقتی و حقوق پایین کار کنند. منزلت شغلی ندارند. در محیط‌های شغلی مؤسسه‌های نئولیبرال از آن‌ها تنها کار بیگانه‌شده، تکنیکی و بدون خلاقیت و دانش می‌خواهند. فعالیتهای شغلی طراحی‌شده برای آن‌ها تناسبی با ایده‌ها و مهارت‌هایشان ندارد. اینان دیگر همچون طبقه متوسط چند دهه قبل نمی‌توانند خانه‌ای برای سکونت در آن بخرند. توان هیچ‌گونه سرمایه‌گذاری مالی اضافه بر نیازهای روزانه‌شان ندارند. به احتمال زیاد بیشتر آن‌ها در خانه‌هایی اجاره‌ای خواهند مرد. آن‌ها به امید دستیابی به یک ثبات نسبی مالی در زندگی درس خوانده‌اند و تلاش کرده‌اند. اغلبشان متولد دهه‌های ۶۰ و ۷۰ هستند. اما ورورد آن‌ها به بازار کار همزمان شده با یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های اقتصادی و سیاسی کشور، یعنی دوره‌ای که طبقه متوسط بیشترین ریزش را به سمت وضعیت پرولتری تجربه می‌کند.

زمانه