این را که چه چیزی منجر به قدرتگیری و بازنمایی بیشتر گفتمان غالب ناسیونالیستی در جغرافیای متکثر دیاسپورا میشود، میتوان به عوامل متعددی نسبت دارد. علاوه بر نابرابری در دسترسی به سرمایهی سیاسی و اقتصادی که به آن اشاره شد، ترکیب جمعیت مهاجران ایرانی در شهرهای خارج از کشور، نقش ویژهای درجهت دهی سیاستورزی دیاسپورا ایفا میکند.
یکی از مهمترین منشورهایی که از سوی جریانها و گروههای مختلف منتشر شده، منشور بیست تشکل درون ایران است، و نقطهعطف ارزشمندی در مبارزات دموکراتیک مردم ایران بهشمار میآید. در نقد و بررسی این منشور مهم باید ملاحظاتی را که این هم میهنان با آن مواجهاند در نظر داشت.
حزب کارگران اروپا به رهایی لهستان شدیداً توجه دارد، و برنامهی اصلی «سازمان بینالمللی کارگران»، وحدت لهستان را به مثابهی یکی از اهداف طبقهی کارگر اعلام میکند. دلایل این توجه حزب کارگران به سرنوشت لهستان چیست؟
کارل مارکس زنده است؛ در حضور بیمیانجی اندیشهی انقلابی و مبارز. کارل مارکس معاصرِ ماست، معاصر نسل ما، نسلهای پیش از ما و نسلهایی که از پسِ ما، تا برچیدهشدنِ بساط سلطه و ستم و استثمار، زاده خواهند شد و با سلاح اندیشهی مبارز و انقلابیِ او پا در راه نبرد برای رهایی خواهند نهاد.
تأسیس مفهومی است مدرن. در آن جانمایهی عصر جدید بازتاب مییابد. عصر کهن، عصر چیرگی دین و به طور کلی سنت را در تقابلش با تأسیس میتوان مشخص کرد با تأسیس یک سلسلهی جدید پادشاهی، در اصل چیز تازهای تأسیس نمیشود. قدرت از یک طایفه به یک طایفهی دیگر، یا به یک گردنکش انتقال مییابد.
آمریکا سعی کرد کسی را پیدا کند که بعد از صدام حسین زمام امور عراق را به دست بگیرد. چه شد؟ احمد چلبی همه را رنگ کرد و آن شد که شد. یا : سوریه. آمریکا سعی کرد با سران مخالفان اسد بیرون سوریه مذاکره کند، بلکه یک دولت در تبعید شکل بگیرد، اما این آدمها حاضر نبودند با هم در یک اتاق بنشینند. اینکه بگویید آمریکا یک دولت ایرانی در تبعید را بهعنوان جایگزین رژیم فعلی به رسمیت بشناسد به این سادگیها نیست
استقلال ذهن، خودباوری و سنجش انتقادیای که سلطانزاده در طول سه دهه کار در مبارزهٔ طبقاتی در دل روسیهٔ تزاری، جنگ داخلی روسیه و خود ایران به دست آورده بود برای رژیم شوروی خطرناک بودند.
یک کارگر موقتی با حقوق پایین میتواند ترغیب شود که ʼمفتخورِ تأمین اجتماعیʻ را چنان ببیند گویی بیشتر، ناعادلانه، و به بهای عرق جبین او سهم میبرد. بهراحتی میتوان به یک ساکن قدیمی در محلهی کمدرآمدِ شهری القا کرد که مهاجران تازهوارد کارهای بهتر را گرفتهاند و در صف گرفتنِ مزایا جلو پریدهاند.
برنی سندرز انگشت بر دردهایی میگذارد که میتواند برای خواننده فارسیزبان هم معنا دهد. یک مثالش این: او میپرسد آیا آزاد خواهی بود اگر وقتی از بیمارستان برمیگردی به خاطر هزینههای درمانی ورشکست شده باشی؟ او معتقد است که آزادی بدون حق و حقوق اقتصادی بیمعناست.
از دیرباز تاکنون خیابان و فضای عمومی چه به شیوههای نمادین و چه به شکلی آشکار و مستقیم همواره حاوی محتوایی جنسیتی بوده است. محتوایی که میتوان آن را حول محور «حذف» تفسیر کرد. یعنی حذف یا دست کم به حاشیه راندن هویت زنانه از فضای عمومی.
مارکسیسم ذاتاً ضد تبعیض جنسیتی، ضد نژادپرستی و علیه همهی شکلهای بهرهکشی و ستم است. مارکسیسم بهعنوان فلسفهی انقلاب، صرفاً دربارهی بازسازی اقتصادی نیست، بلکه بیشتر در دفاع از تکوین بشرِیتی نو مبتنی بر شیوهی تولید بیطبقه استدلال میکند.
معنای حجاب موضوع چالشها و مذاکراتی بوده است که در آن خود زنان مسلمان به بخش عمدهی آن چالشها و بحثوجدلها از آن تبدیل شدهاند و در دنیای امروز این امر بیشتر شدت گرفته است. همانطور که برای برخی از زنان مسلمان حجاب به یک الزام سرکوبگر تبدیل شده است، برای برخی دیگر رعایت حجاب چیزی است که به آنها امکان حضور در عرصهی جامعهپذیری عمومی مدرن را فراهم میکند.
کمیتههای مقاومت محلات سهم عمدهای در رادیکالیزهشدن خیزش تودهای در سودان و ریشهیابی انقلاب در اعماق جامعه و تداوم فرآیند انقلابی داشتهاند. همین واقعیت بهتنهایی توضیح میدهد که چرا نظامیان علیه دولتی که خود در آن دستبالا را داشتند (دولت انتقالی) دست به کودتا زدند
نهایتاً آنچه مهم است، اثرگذاری بر میدان تغییر واقعی سیاست است، میدان تغییری که گروههای تحت ستم و تودهی حاضر در خیابان بانیان اصلی آن هستند. بدون الزامات چنین سطحی از اثرگذاری، منشورهایی با بهترین و رادیکالترین بندها نیز گرهای از کار معترضان حقیقی باز نخواهند کرد،
کنترل بدن زن به گذشتههای دور برمیگردد. در جوامع مختلف، اشکال و شیوههای متفاوتی برای اینکار وجود داشت که در طول تاریخ تغییرِشکل یافتهاند. نوشتهی حاضر ضمنِ معرفی دو شیوهی شناخته شده، به دلایل اِعمال کنترل بر بدن زنان و نیز مسائل حاشیهای آن میپردازد.
موضوع زن و ستم علیه زنان زمینهی ایجاد یک جنبش زنانه را ایجاد کرد که در آن هم جوانان تهران میتوانستند خود را ببینند و هم آن بلوچ یا کُرد. به عبارتی، محوریت ستم علیه زنان در این جنبش ائتلافی را ممکن کرد که پیش از این امکان شکلگیری آن کمتر متصور بود.
زنان ایران میل به رسمیت شناخته شدن خود را پیش از هر چیز دیگر با تولید تاثیرات در جهان اطراف خود به دست آوردهاند، اما این به رسمیت شناخته شدن فقط توسط فعالیتهای ارزشمدار یا کاربردی بهدست نیامدهاند. بینظیر بودن مبارزات آنها در یک فضای سیاسیْ زمینههای اجتماعی به رسمیت شناخته شدن آنها را ایجاد کرده است،
تاریخچهی مختصر تأکیدی بر آن است که این روزها و در میانهی تقلای مردم ایران برای برخورداری از یک نظام سیاسی دموکراتیک، در شرایطی که در برخی کشورهای دموکراتیک مانند سوئد، دولت و ملت هر چه بیشتر به محدود کردن حقوق و امتیازات خانوادههای سلطنتی روی آوردهاند، زمزمههای بازگشت به سلطنت بیش از هر زمان دیگری نابههنگام است.
پس از مدت ها یاس و سرخوردهگی، نوعی امید آمیخته به ابهام بوجود آمده است؛ این باور که ممکن است اوضاع واقعاً دستخوش دگرگونی بشود. آنان که انتظار نتیجه سریع دارند احتمالاً مایوس و محزون خواهند شد. اما تردیدی نیست که جامعه در مسیری نو قرار گرفته است. گویی گشایشی نو هرچند ناشناخته در افق این سرزمین پدیدار شده است.
دیگر «ضد سرمایهداری»، «ضد» فعالیتهای مخرب آن بودن (که با این وجود همچنان به عنوان نظر چپ رسمی باقی میماند) کافی نیست، بلکه «برای» ساختن جامعهای پس از سرمایهداری است که باید بحث و گفتگو شود. بنابراین ما در اینجا نیروی دیالکتیک مارکسی را می یابیم:
کمپینی وجود داشته است به اسم «چهارشنبههای سفید» و آن کمپین ربط دارد به جنبش «زن- زندگی-آزادی» و آن را نمیتوانید از جنبش جدا کنید، هرچقدر بگوییم مترقی و ارتجاعی، آن کمپین، دیگر از فردی که آن را تعریف کرده بوده، مستقل شده است. چه زمانی مستقل شد؟ وقتی که جنبش پا گرفت و فرایند خیزش انقلابی به جریان افتاد.
در حالیکه اپوزیسیون «جرجتاون» سیاست پس از جمهوری اسلامی را همچنان در چارچوب منطق اضطرار میبینند، محتوای «منشور مطالبات حداقلی» تشکلهای داخل ایران راهی برای تعلیق این منطق و گشودن مسیر سیاست دموکراتیک نشان میدهد.
این روزها نگرانیهای بسیاری از تحرکات ارتجاعی در بین مخالفان نظام سیاسی حاکم برایران وهمچنین تحرکات ناخوشایند حمایت جویانهی آنان از سرمایهداری جهانی و برآمد نوعی دیگری از نظام سیاسی ارتجاعی پس از فروافتادن نظم سیاسی استبدادی حاکم وجود دارد .
انقلاب 57 توانست رختِ وجهی از دوگانهی قرنها سلطهی امپراتوران و پادشاهان را از تن برکَند، اما موفق به نقد وجه دیگر آن نشد، یعنی نتوانست دینِ تشخصیافته در هیئت روحانیت را جامه بدرد و جامهی جمهوری بر تن کُند. انقلاب 57 نتوانست گذشته را به نفی مطلق بسپارد
باید اذعان کرد که در روند خیزشهای تودهای که از ۹۶ آغاز شدهاند و هر ساله در ابعاد و سطوح مختلف تکرار شدهاند، تاکنون بسیج سیاسی (mobilization) بر سازمانیابی (organization) تفوق داشته است. حال آنکه بسیج سیاسی اگرچه مولفهای ضروریست، اما بنا به سرگذشت و تجربهی همین خیزشها، هیچگاه کافی نیست.
اکنون در هنگامهی جوانه زدن جنبش «زن، زندگی، آزادی» مفاهیم منفی بر بدن زن برای تحقیر او در جامعه و دادن جایگاه جنس دوم، بیش از هر زمان دیگر از موضوعی شخصی به موضوعی سیاسی تبدیل خواهد شد.
باز شدنِ راهِ سخن گفتن از ایران همچون موقعیتی چندملتی به زبان فارسی، و کنار زدن بیش از پیش مفهوم «قوم» به نفع مفهوم «ملت» در این زبان میانجی، یکی از مهمترین دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» ست. امکانِ انقلابیِ هژمونیک شدن این گفتار در زبان فارسی حالا دیگر جایی در مخیلهی «ما» میگنجد،
صفحاتی از مارکس، که 45 سال پیش در نشریهی پیش رو منتشر شد، کمک کرده است تا چپ به اینجا کشانده شود و با این حال، هنوز صفحات بیشتری هست که برای خروج از این وضعیت میتواند یاریکنندهی چپ باشد.
آیا حکومتی که فعالین فرهنگی را به شیوه های مختلف بقتل رسانده ، و یا به زندان انداخته و یا مجبور به گریز بخارج از کشور می کند ، برای ما امکان آموزش به زبان مادری و " فرهنگ سازی" را فراهم خواهد کرد؟ زهی خیال باطل! راه مدرسه کودکان به مدارس تحصیلی به زبان مادری خود ، از روی جسد جمهوری اسلامی و شکسته شدن ساختار حکومتیِ تک ملیتی و تک زبانی می گذرد !
اصولا مراجعه به بدنه و استفاده از ظرفیتهای آن در تشکلهای رسمی ایران، موضوعیتی ندارد؛ نگاه هیات مدیرهها یا رهبران این تشکلها نه به بدنه کارگری خود، بلکه به بالاست. تاکنون مشاهده نشده که تشکلهای سهگانه کارگری رسمی ایران بابت موضوعی به بدنه خود مراجعه کنند و در یک فرآیند دموکراتیک آنها را در تصمیمگیری مشارکت دهند
در نوشتهی حاضر فرایند پیچیده و مراحل تدوین قانون اساسی بهویژه در شرایط ایران امروز بررسی میشود. پرداختن به این موضوع، ازآنرو اهمیت دارد که بلوکهای سیاسی و مدنی متعددی، بهویژه آنها که در داخل ایران در حال شکلگیریاند، «منشور»های مطالباتیِ خود را در این مرحله از تحول اوضاع کشور اعلام کرده و میکنند
اما آیا جریانهای ضدانقلابی تمامی مخالفان جمهوری اسلامی را به صف خود کشاندهاند؟ چندماه اعتراضات قیام ژینا نشان داد که مقاومت انقلابی، گرچه پراکنده، اما هنوز زنده است. جریانهای ضدانقلابی هم گرچه توان عملیاتی محدودی در شکلدادن به کنشهای اعتراضی جمعی در داخل ایران دارند اما تأثیر فراوانی بر چارچوب فکری و ذهنی و ایدئولوژیک مردم دارند.
بحثی دربارهی اهمیت بازگشت به مفهوم «فرهنگ»، بهمثابه مفهومی کاملاً انسانی و اخلاقی که ما را از درگیریهای بیپایان نظری و مفهومی بر سر واژههای عموماً مبهم چون «ملیت»، «ملت» و «قومیت» نجات میدهد، همراه با پاسخهایی به «ناسزانامه» سیدجواد طباطبایی و یادداشت حمید احمدی در نقد کثیرالمله خواندن ایران.
اگر قرار است حقوق بشر واقعاً تأثیرگذار باشد، کنش جمعی در هر سطحی لازم است. اگر بناست مردم قادر باشند به انحایی حقوق بشر را تعریف کنند که بهکار برطرف کردن بیعدالتیهای پیشرویشان بیاید، سازماندهی مردمی ضروری است.
سوسیالیسم «خودگردان» یوگسلاوی به نظر بدیلی واقعی در برابر الگوی شوروی بود. چرا به ناگاه دچار فروپاشی شد؟
در طول جنگ سرد، جمهوری فدراتیو سوسیالیستی یوگسلاوی برای بسیاری نمایندهی یک بدیل امکانپذیر در برابر الگوی شوروی بود. نظام یوگسلاوی که مبتنی بر خودگردانی محل کار بود، از قرار معلوم حق به کارگیری کنترل دموکراتیک بر صحن کارخانه را به کارگران داد.
بسیاری از مباحثی که پیرامون نقش زنان و جنسیت در اعتراضات و تحولات ضدانقلابی مطرح شده، غالباً از منظر دستاوردها یا شکستها به مسألهی عاملیت زنان و نتایج تغییر سیاسی پرداختهاند. اما مطالعهی دقیقتر به ما امکان داده تا عاملیت زنان، مشارکت فعال و موفقیت آنان در به چالش کشیدن هنجارهای جنسیتی اولیه و محدود کننده را بشناسیم.
مقاله «خمینی و تقدم امر معنوی» در ابتدا به منظور روشن سازی آنچیزی که به عقیده من موجی از گمراهی بود، نوشته شد. در هر حال، این مقاله هنوز هم شاهدی بر فضای حاکم بر چپ (و گاهی راست) اروپایی و روشنفکران آمریکایی در طول دورهایست که انقلاب ایران، شاه را زیر پرچم اسلام شیعی سرنگون کرد.
پیوندهای تخاصمآمیز، علقههای فلاکتبار و پیوندهایی زادهی خشم و عزا وجود دارند. در این موارد زیستن با دیگران در سرزمینهای مجاور یا در سرزمینهای مورد نزاع یا مستعمره، به تهاجم و خصومت در دل همزیستی میانجامد. بیتردید شیوهی همزیستی ناگزیدهی استعمارشدگان همان مفهوم کثرت دموکراتیک برساخته بر پایهی برابری نیست.
اگر بخواهیم دقیقۀ سیاسی را بفهمیم و یک استراتژی در قبال آن اتخاذ کنیم. آلن بدیو این وظیفه را بر عهده میگیرد و سیزده تز درباب سیاست جهانی امروز مطرح میکند. او با توجه به شرایط تزها، یک استراتژی سازماندهنده را نیز به چپها پیشنهاد میدهد.
حقیقت این است که جنبش اشغال [والاستریت] علیرغم فعالیت اقتصادی، آفرینندگی و توجه عمومی، تأثیر کمی بر تغییر اجتماعیای داشته که میتوانست مدنظر باشد. بینشهای جمهوریخواهان سوسیالیست دربارهی چگونگی ساختن نهادهایی که ضامن آزادی بهمثابهی عدمسلطه است میتواند نقطهی شروع عملی باشد.
این کتاب، بیآنکه نیازی داشته باشد، تاریخ چریکهای فدایی خلق را بهسان نبردگاه میان جزنی حیلهگر و پیکارگران مسلح هوادار احمدزاده قرائت میکند، که دور از حقیقت است. این رویکرد به احمدزاده نیز کمکی نمیکند: کتاب تصویر غلطی از جزنی ارائه میدهد، اما وقتی تئوری احمدزاده را همچون یک نظریهی مسلمِ ایستا تلقی میکند که حیاتی ندارد، احمدزاده را نیز اشتباه میفهمد.
نظریهی ناسیونالیسم نشان از ناکامی تاریخی بزرگ مارکسیسم دارد. مارکسیسم ناکامیهای دیگری نیز داشته: دربارهی امپریالیسم، دولت، گرایش نزولی نرخ سود و بینوایی فزایندهی تودهها بیگمان میدانهای نبردی قدیمی هستند. اما هیچیک از این کمبودها به اندازهی معضل ناسیونالیسم چه در نظریه و چه در پراتیک سیاسی مهم و بنیادی نبودهاند.
از تعداد زنانی که در اعدامهای دهه ۶۰ جان خود را از دست دادند آمار دقیقی در دست نیست اما آنچه مسلم است در تاریخ معاصر ایران پیش از جمهوری اسلامی اعدام زنان رواج نداشت. پس از سال ۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی زنان حداقل در یک جا به برابری جنسیتی رسیدند و آنهم در گرفتن احکام اعدام بود.
بیرهبربودن این حرکت، واقعیتی است که با آن مواجهیم. شاید اگر رهبری برای این حرکت وجود داشت، مسیر تندتر طی میشد. اما الان شاهد بلوغ بیشتری از طرف مردم هستیم و خرد جمعی دارد کار میکند. به نظر من، این خرد جمعی فکرکردن را به یک نفر واگذار نمیکند تجربهی جدیدی است.
ین جامعه را اصلا شبیه ۵۷ نمیبینم. این حجم از تأمل جمعی و فردی که ما در تمام این دههها درباره مسائل سیاسی و اجتماعیمان داشتیم، این حجم از کتابی که خوانده شده، این حجم از گفتوگوی اجتماعی که در جمعهای خصوصی، عمومی، دانشگاه، فضای مجازی صورت گرفته. چیزهایی نیست که به راحتی بشود با دستگیری وسانسور از بین برود.
تفاوت عمدهای بین دولتهای اعتدال گرا/اصلاحطلب با دولتهای اصولگرا در رابطه با حرکت بینالمللی سرمایه و تنشهای ژئوپلیتیکی مرتبط با آن وجود دارد. دولتهای هاشمی، خاتمی و روحانی، در راستای منافع فراکسیون سرمایهای که از ادغام صنایع ایران در زنجیرههای جهانی تولید و ارزش سرمایههای غربی بهویژه سرمایهی اروپایی حمایت میکنند،
در این انقلاب اجتماعی تنها راه ممکن برای رهایی اکثریت، نه حفظ، بلکه برانداختن کامل ساختارهای اجتماعی و برپایی ساختارهای جدید به نفع طبقات و اقشار مورد ستم است. باید توجه داشت که این براندازی به معنای تغییر یکبارهی حکومت نیست.
مارکسیستها نمیتوانند قائل به این باشند که فمینیسم باید از میان برداشته شود. فمینیسم هست تا زمانی که جامعه بورژوایی هست. اما فمینیسم مارکسیستی نمیتواند جزئی از این فمینیسم باشد. نباید تصور کرد که فمینیسم لزوماً هم دیدگاههای مارکسیستی در مورد زنان را در بر میگیرد و هم دیدگاههای بورژوایی را.
مصوبهی جدیدی به نام «مولدسازی داراییهای دولت». مصوبهای که به دلیل وجوه نوین و بیسابقهای مانند درنظر گرفتن مصونیت قضایی برای خصوصیسازان این روزها مناقشات بسیاری برانگیخته است. بهویژه اینکه خصوصیسازی قرار است در شرایطی ادامه پیدا کند که منتقدانِ اقتصادی مدام از فراگیرشدن فساد و حتی سیستماتیکشدن آن در ساختار قدرت سخن گفتهاند.
مبارزه برای آزادی بهمثابه ضرورت:
دیالکتیک ماتریالیستی به ما میگوید که هدف ما در لحظهی فعلی باید خلق جهانی با پایداری بومشناختی و برابری ماهوی باشد، جهانی که توسعهی پایدار انسانی را ترویج دهد. اما در زمانهی ما با انقلاب بومشناختی و اجتماعی آغاز میشود که بر ما تحمیل شده است.
بخشی از اپوزیسیون ایرانی، به ویژه در خارج از کشور، تشکیل ائتلاف علیه ج.ا را مشروط به اعلام التزام به تمامیت ارضی، بویژه از سوی احزاب کردستانی، کردهاند. این متن توضیح میدهد که چرا این شرط ضد دموکراتیک، و ضد انقلاب #زن_زندگی_آزادی است و از قضا ایران را به سوی تجزیه سوق میدهد.
در این مقطع از تحول اجتماعی، ما به نظام سیاسیای نیاز داریم که بتواند در دوران سلطهی سرمایهداری جهانی، بیشترین آزادیهای سیاسی و اجتماعی و مشارکت فزایندهی مردم، اعم از تولیدکنندگان و مصرفکنندگان را در جهت توسعهی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و حفظ محیط زیست فراهم آورد.
درست است که تشکل و رهبری واجد خطر و آسیب است، اما نمیشود هر نوع تشکلیابی را نفی کرد و فقط به خودانگیختگی بها داد. باید آفت اقتدارگرایی و مرکزگرایی را زدود. "مردم نمیخواهند" و این میتواند با شکلی از تأمل بیشتر ادامه پیدا کند و تشکلیابی کند و یا حتی به شکل فرسایشی ادامه دهد و هزینه دهد و شاید سراسریتر شود
خواندن آنچه 99 سال پیش بر ما رفت سبب میشود وضعیت امروز را بهتر درک کنیم؛ امروز که شعارهای معترضان خبر از بلوغ سیاسی و اجتماعی میدهد و بسیاری از مردم معترض ایران شعار میدهند «نه سلطنت، نه رهبری، دموکراسی، برابری»…، امروز که زنان با بریدن گیسوانشان آیین سوگ بهجای میآورند و همزمان جامهی رزم میپوشند،
آیا برای ادامهی راه تا حصول نتیجهی نهایی این روش سازماندهی کافی است یا یک رهبری سیاسی متمرکز ضروری است؟ با فرض ضروری دانستن رهبری، این رهبری چگونه، با حضور چه کسانی، با چه گستردگی و بر اساس کدام مکانیسم باید تشکیل شود که مشروعیت داشته باشد
در پایان بیانیه سندیکای کارگران شرکت واحد گفتهشده که این ظلم و ستم «با اتحاد و همبستگی و یکدلی کارگران و دهها میلیون خانوادههای کارگری تحت ستم» پایان مییابد. این سندیکا تأکید کرده که «حداقل دستمزد باید بالای خط فقر باشد و نه زیر خط مرگ». بیشتر بخوانید ...
یک دلیل این امر آن است که عدم حضور زنان در جنبشها به معنای محرومیت این جنبشها از مشارکتِ دستکم نیمی از جمعیت است. این امر به متغیرِ بسیار مهمِ «مشارکت انبوه» آسیب میرساند و، همانطور که میدانیم، این متغیر در تعیین قدرت سیاسیِ کارزار نقشی حیاتی دارد.
با نفی جامعهی بورژوایی، هدف نهایی فرآیند تولیدیْ خودِ موجود انسانی در رابطهاش با جامعه خواهد بود. هر آنچه شکلی ثابت دارد، صرفاً وهلهای، وهلهای زوالیابنده، در حرکت اجتماع خواهد بود. حتی فرایند مستقیم تولید نیز وهلهای از آن خواهد بود.
همانطور که آشکارا پیداست، اپوزیسیون خارج از کشور بههیچ وجه مطالبات و نهادهای مردمی را که حاصل سالها مبارزه و مقاومت است بهرسمیت نمیشناسد، بلکه صرفا بر آن است ایدهها و نهادهای مد نظر خود را بر مردم تحمیل کند تا به استقرار مجددحاکمیت از بالا در نظم بعدی دست یابد.
هر نیروی دموکراسی خواه، جدا از اینکه چپ، لیبرال، مشروطه خواه و جمهوری خواه باشد، میزان فاصله گذاری آنها با این گروههای شبه فاشیستی خود یک معیار سنجش برای باورمندی این افراد به دموکراسی است. اگر چنین نکنند، نشان میدهد که آنها نیز میکوشند از همه ابزارها از جمله از گروههای لمپن برای به قدرت رسیدن استفاده کنند!
درحالی که عرضهی انرژیهای نوگشتپذیر در سالیان اخیر گسترش یافته است، مصرف جهانی انرژی رشدی بادکنکی داشته و نیاز افزودهی آن از سوخت فسیلی تأمین شده است. هرچه اقتصاد جهانی بیشتر رشد میکند، جایگزینی سوخت فسیلی دشوارتر میشود.
چیست اولین هدیۀ مفیستو به فاوست؟ جوانی. بنا بر حکمت عامیانه، جوانی پایدار نیست، قیلولهای است ناگزیر و کوتاه پیش از تشرف به واقعیتی که بر اساس حکمی ازلی دیر یا زود به هیئت قفسی آهنین در میآید. «اینها هوسهای دورۀ جوانی است، نرو!»
نکته مهم آن است که چین در اقدامی نادر به عنوان میانجی در اختلافاتی وارد شده که خودش در آن فعال نبوده است. این در واشنگتن به عنوان نشانه ای از تغییر بزرگ در سیاست خارجی چین فهمیده میشود.
برای غلبه بر جمهوری اسلامی ایران و بنیادگرایی اسلامی در منطقه ما نیازمند اتحاد همه نیروها هستیم. نیازمند نه تنها گسترش جنبش های گوناگون و انقلاب های زنانه، بلکه همچنین همراهی گسترده تر مردان در پذیرش نقش و سهم خود و در تغییر الگوهای مردانه هستیم.
سندیکا یا هر ساختار اتحادیه ای ، شورایی به اراده کارگران شکل می گیرد و این اراده بهر میزان بر آگاهی و دانش طبقاتی متکی باشد آن سازمان کارگری می تواند چنان ساختاری را شکل دهد که پاسخگوی آن میزان از انتظارات آگاهانهی طبقاتی باشد .
تردید همه این مقامات از وجود این "ماجرا" وعزم اشان برای بر خورد به "عوامل ایجاد التهاب و نامنی روانی " نشان می دهد یک شبکه بسیار قدرتمند از درون سپاه و اطلاعات و رو حانیت دست به چنین جنایاتی زده اند
موضوع مهم برای رییس جمهوری کنونی این است که سعی کند مسئولیت سیاسی خود را در ذهن ها به فراموشی سپرده و خود را به عنوان یک «منجی» و «فرمانده بزرگ» برای بازسازی کشور جلوه دهد. تنها به این شرط است که او می تواند به برنده شدن در انتخابات آینده امید داشته باشد.
رهایی طبقه کارگر، مبارزهای توأمان است علیه شرایط استثمار صنعتی و علیه وخیمتر شدن شرایط محیطزیستی سیاره. ازاینرو هر تلاشی برای محو یک تضاد «تضاد کار و سرمایه» مستلزم تلاش برای حل تضاد دیگر یعنی «سرمایه و طبیعت» است.»
دین، مخصوصاً در زمینهی ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷، موضوعی جنجالبرانگیز و حساس بوده است؛ از سویی با تمام رنجها و تاریکیهایی که به بار آورده و از سوی دیگر با تمام امید و نیرویی که عرضه کرده است.
بهمناسبت هشت مارس، روز جهانی زن:
نجمی علوی به نسل دوم زنان کنشگر پس از جنبش مشروطیت تعلق داشت. یادآوری دوبارهی او تأکید بر یک قرن مبارزه برای رهایی زن ایرانی از استبداد و تحجر است. آنان هم بر این جنبش حقی دارند
به دنبال سقوط ارزش سهام در سال ۱۹۲۹، بحران مالی سراسر اروپا را فرا گرفت. از سال ۱۹۳۱، در فرانسه کارخانه ها تعطیل می شوند، دستمزد ها کاهش می یابند، فقر و بیچارگی حاکم می شود. تآمین اجتماعی وجود ندارد. در نتیجه تئاتر برای بعضی به ابزاری برای مبارزه تبدیل می شود.
انقلاب پیشبینیناپذیر است. اما شکاف که بر دیوارۀ سد افتاد، ریزش آن قطعی و اجتنابناپذیر است. نه حکومت توانایی اصلاح دارد و نه مردم اصلاحشدهاش را میخواهند. راهحلی اگر باشد، نه در اصلاح رادیکال یا غیررادیکال، که فقط در «انقلاب» یافت میشود،
هنگامی که آقای بایدن روز ۳۱ ژانویه به ما اطمینان داد که کشورش هواپیماهای جنگی مورد ادعای کی یف را تحویل نخواهد داد، می توان حدس زد که در واقع چه اتفاقی خواهد افتاد. هم اکنون، در محافل نظامی، امتیازات گریپن سوئدی و اف-۱۶ آمریکایی با هم مقایسه می شود.
لازم است این جنایت به این نام معرفی شود و تصریح شود که مسموم کردن دختران دانشآموز با قتل ژینا امینی و نمونههای دیگری از این دست از یک جنس است؛ با قتلهای زنجیرهای هم از یک جنس است؛
برخلاف آنچه در جنگ خلیج فارس و کوسوو رخ داد، رسانه های غربی از هرگونه تحلیل انتقادی در برخوردشان با مناقشه کنونی اجتناب می کنند. چگونه می توان توضیح داد که چنین سکوتی یک سال پس از حمله به اوکراین ادامه دارد ؟ آیا ماهیت غیرقابل دفاع تجاوز روسیه می تواند توجیه گر شیفتگی جنگ طلبانه خبرنگاران باشد ؟
خیزشِ سیاسی جاری بهخوبی نشان داده است که مسئلهی اصلی بر سرِ رهایی زنان، تجربهی عاملیت سیاسی آنان و ستاندن یک جایگاه برابر در تمام سطوح جامعه است. این خیزش بازتابدهندهی مطالبات سرکوبشدهی اقلیتهای ملی و مذهبی است
پرسشی که باید بدان پاسخ داد این است: چه کسی مسئول جنگ اوکراین است؟ چه کسی خواستار آن بود، آن را برانگیخت و عنان آن را گشود؟ پاسخ نازی-استالینیسم روسی تحت رهبری پوتین است، شکی دربارهی آن نداریم. اما همه میتوانند ببینید که شخص دیگری نیز بهشدت خواهان این جنگ بود و فعالانه در حال تغذیهی آن است.
آنچه در میان تصاویر زلزلهی اخیرِ ترکیه و سوریه بیش از همه جلبنظر میکند، سرنوشت غمبار «روایتِ انقلاب» مردم سوریه است. انقلابی که اکنون بخشی از بازماندگان آن با فاجعهای طبیعی به عینیترین شکل ممکن حذف و ناپدید شدهاند،
لازم است هنوز هم در مورد طبیعتِ حقوق و هم در مورد طبیعتِ شهروندان بیشتر بیندیشیم. درس برانگیزاننده این است که برای اندیشیدن دربارهی این دو ایده بهطور توأمان، آگاهی از تاریخ مدنیِ مشترک، ضرورتی گریزناپذیر است.
مسالهی ملل مستعمره و رابطهاش با مبنای طبقاتی و جنسیتی قلمروی ملی شاید مهمترین دغدغهی انقلاب زن زندگی آزادی باشد. به بیان دیگر، یک منشور «فراگیر» نمیتواند درهمتنیدگیِ ریشهدارِ استعمار، طبقه و جنسیت را نادیده بگیرد.
جنگ و پاسخ چپ، در جستوجوی فاشیسم، ضدانقلاب پوتین، استراتژی امپریالیسم امریکا برای سلطه بر جهان، چرخش اوکراین به سوی اتحادیهی اروپا و ناتو، شکلگیری خودآگاهی ملی در اوکراین، صدای اعتراض کارگران و سوسیالیستها، و نامهی لنین به کارگران و دهقانان اوکراین
انتقام و خونخواهی منحصر به جوامع بدوی نیست. انتقام از چشمهای ازلی و سمّی آبشخور میگیرد که اساطیر باستان و خداوندان عصر مدرن به یکسان از آن تغذیه کردهاند، با این تفاوت که امروزه الهگان انتقام به مدد فناوری، قربانیان خود را در ابعادی بس وسیعتر به مهلکه میبرند.
در اوضاع و احوال کنونی بررسی اجمالی شکلهای گوناگون و کارکردهای ویژهی نظامهای سیاسی، اعم از آنها که در عمل وجود داشته و دارند، و آنها که بهطور ایدهآل مطرح شده و میشوند، و میتوانند در انتخاب یک نظام سیاسی سکولار، دموکراتیک و ترقیخواه در ایران مورد استفاده قرار گیرند، ضروری به نظر میرسد.
درحالیکه زنان بلوچ برای دستیابی به ابتداییترین حقوق انسانی و شهروندیشان درگیر جنگی پرتنش با خانواده و محیط پیرامون هستند، شاید کسی انتظار نداشت که آنها اینچنین پرقدرت صدایشان را در میانهی اعتراضاتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» بلند کنند و در خیابانها و شبکههای اجتماعیِ اینترنتی و رسانهها با آن همراه شوند.
ما در ایران، به دموکرات ترین، انقلابی ترین، شریف ترین و صادق ترین و تشریفاتی ترین و بیکاره ترین پادشاه هم نیازی نداریم. دموکراسی از سلطنت زاده نمی شود و بخصوص در ایران که خمینی و فاشیسم اسلامی میوۀ زهرآگین درخت استبداد دودمان پهلوی بوده است.
ولادیمیر ایلیچ لنین سهم عظیمی در تکامل تقریباً تمامی عناصر مارکسیسم داشت. اما تکامل دیالکتیک ماتریالیستی در همهی جهات توسط وی از اهمیت ویژهای برخوردار است. این جهات از روششناسی، منطق دیالکتیکی و دیالکتیک جهان مادی عینی گرفته تا دیالکتیک فرایند انقلابی و ساختن جامعهی سوسیالیستی را دربر میگیرد
تفاوت میان پسانداز کردن و سرمایهگذاری کردن با تغییرات اساسی گذار از کاپیتالیسم بورژوای متقدم به کاپیتالیسم متأخر، و همچنین با تاریخ رابطهی کاپیتالیسم با زندگیهای ما، سوبژکتیویتهی ما و تکینگی ما مرتبط است. اینجا تلاش خواهم کرد تا برای فهم دگرگونیهای اخیرِ درکِ رابطهی بین پول، زبان و زمان چند نقطهی عطف بیابم.
در ایدئولوژیهای ایرانشهری، وجودِ ایران پیشاپیش مفروض گرفته میشود و در نتیجه خودِ ایران تاریخی نمیشود. این طبیعیانگاریِ ایران، ایران را بیرون از تاریخ و جغرافیا قرار میدهد. در نتیجه میتوان استدلال کرد که فضای ایرانشهر فضایی همگن و یکدست و زمانش نیز زمانی ابدی و پیوسته است.
بحث تفاوت میان نسلها بهشدت داغ بود. متولدین دههی هشتاد به قهرمان بلامنازع جنبش تبدیل شده بودند، و بسیاری از تحلیلگران و کاربران شبکههای اجتماعی آنها را با نسلهای پیشین مقایسه میکردند و شجاعت و حقطلبیشان را به رخ متولدین دهههای قبلتر میکشیدند. بعضی دیگر نیز آنها را بچههایی بیبهره از دانش تاریخی و سیاسی میدانستند که به علت ماجراجویی و سطحینگری به خیابان آمدهاند
جمهوری اسلامی با بازداشت افراد تأثیرگذار و عادی، ارسال پیامهای تهدیدآمیز و توهینهای جنسی سعی کرده تا زنان را از اظهارنظر در شبکههای اجتماعی دربارهی حجاب اجباری بازدارد. اما معترضان ایرانی در شبکههای اجتماعی از زنان بیحجاب حمایت کردهاند.
در دهه اول استقرار جمهوری اسلامی، توانمندترین کارگران ، یا کارشان به تبعید و مهاجرت کشید و یا به زندان انداخته شدند و از حقوق اجتماعیشان محروم شدند. در دهههای بعد هم به شکلهای دیگری این مهاجرتهای سیاسی در بین کارگران وجود داشته است.
هیچ زنی را که خانهدار، یا پیشخدمت و یا اسکنکنندۀ امواج مغزی باشد، سراغ ندارم که بدنش برای او مسئلهای بنیادی نباشد: منظور مبهمش، بارداریش، هوسش، سرد بودنش، گفتار غضبناکش، سکوتهایش، تغییرات جسمی و مثلهشدنش، تجاوزهایی که به او شده و بلوغ هایش [اینهاست که بدن او را میسازند].
اگر نظام سرمایهی مجازی دچار فروپاشی شود، آنگاه معضل پیشِ روْ باران تودههای پولِ زائدِ ذخیرهشده در خزانههای مالی نیست ، بلکه فروپاشی انباشت و از دست رفتن سودآوری است که آن نیز بهنوبهی خود ضربهی دیگری بر نظام پولی وارد میکند.
اگر دموکراسی بهمعنای امکان مداخلهی مردم در تعیین سرنوشت خود باشد، چه مبانیای دموکراسی را تضمین میکنند؟ حق حیات جمعی ، حق هویت، تشکلیابی و آزادی بیان، که اساسا انحصارزدایی از رقابت سیاسی را امکانپذیر میکند، چه جایگاهی در سازوکار سیاسی_اقتصادی باید داشته باشند که از تحقق دموکراسی مطمین باشیم.
رهبران غربی با بازی هند در برابر چین، سعی در اغوای نخست وزیر نارندرا مودی دارند و او بدین ترتیب تبدیل به نماد دموکراسی شده است. با این حال، بر اساس یک ایدئولوژی افراطی هندو، «هندوتوا» است که او به نفرت مذهبی در داخل و خارج کشور دامن می زند.
پس از سالها مطالعه دربارهی مسأله ایرلند، من به این نتیجه رسیدهام (و این برای جنبش کارگری در سراسر دنیا اهمیتی اساسی دارد) که نه در انگلیس بلکه فقط در ایرلند است که ضربهی تعیینکننده علیه طبقات حاکمهی انگلیس زده میشود.
به نظر میرسد که پوتین در مقام انکار وضعیت ارتش و دست بالایی است که ژنرال زمستان نصیب دشمنان وی خواهد کرد. او درعینحال ممکن است که مرتکب خطای دیگری هم شده باشد و آن، متمرکزکردن حملات موشکی بر شبکهی برق و انرژی اوکراین و جمعیت غیرنظامی آسیبپذیرش است
یکی از اصول مبارزهی خشونتپرهیز این است که این امکان را فراهم میکند که هرکسی بهاندازهی توان و ظرفیت خودش مشارکت کند. جنبش مدنیِ موفق جنبشی است که هرگز هیچکسی را مجبور نکند که کاری را انجام دهد یا خطری را به جان بخرد که نمیخواهد انجام بدهد یا در توانش نیست.
شورشها فرصتهایی برای دستیابی به کالاهای مادی را فراهم میکنند. غارت مشخصهای استاندارد از یک شورش است، فرصتهایی را خلق میکند که تا پیش از آن برای تملک کالاها وجود نمیداشت. ” اقدامات [آشوبگرانه] در درجهی اول کاربردی هستند: تحت محافظت اشتراکی، به منظور برآورده کردن نیازها
در واقع آن نویسنده و هنرمندی نیز که در کشور خویش امکان چاپ و نشر آثارش را ندارد، به شکلی تبعیدی است. با این تفاوت که هنوز در فضای اختناق و سانسور زندگی میکند و امکان بازداشت و حتا مرگ او را تهدید میکند.
در این یادداشت موضوع جنگ داخلی، نه صرفاً به صورت وحشتزای خطر سوریهای شدن، بلکه به عنوان مقولهای آشکار سازِ وضعیت و راه واقعی برونرفت از آن بررسی میشود.آیا ما در آستانهی یک انقلاب تازه قرار داریم؟
آیا ما در خطی مستقیم به سوی موقعیت انقلابی و سپس برافکندنِ رژیم ولایی پیش میرویم؟
در ایران مناسبات سرمایهدارانه، مخصوصاً در وجه نولیبرالی، به طور کامل شکل نگرفته، یا شکلگرفتهها بازگشتپذیرند و همچنان نقش دولت در برخی از جنبههای اقتصاد محوری است و عدالت اجتماعی و دردسترسبودن خدمات اجتماعی بخشی از انگارهی ذهنی مردم است.
هگل فلسفه را دستخوش انقلاب کرد. ایدهی مطلق بهمثابه آغازی نوین میتواند برای اصل هگل که «فراروی از تعارض بین مفهوم و واقعیت، و وحدتی که همانا حقیقت است، فقط به این سوبژکتیویته بستگی دارد»
نتانیاهو به انجام رفرم های سیاسی ای که متحدان ناسیونالیست و اولترارتدکس اش مطالبه می کردند، اولویت قائل شد. با این کار، او دگرگونی عمیقی در دموکراسی اسرائیل ایجاد می کند. ائتلاف جدید حکومتی، با طرحِ افزایش سهم مذهبی ها در آموزش عالی، قدرت دیوان عالی را هدف گرفته است. آنان همچنین قصد دارند که دست فلسطینی ها را از همه جا کوتاه کنند.
اگر کسی به این برنامه* (چشمانداز با سیما ثابت) نگاه کند، بروشنی در مییابد که ایران اینترنشنال و البته رسانه های مشابه، چیزی بیش از یک رسانه نرمال، یعنی اطلاع رسانی و تبادل نظر و حتی پیشبرداهداف ضمنی است.
جوانانی که قاعدتا باید اشخاص مهم، کارشناسان، حامیان نظم حاکم میشدند به روش خود این آرمان را تقاضا میکنند. در بستر «تشویشِ زیستمحیطی» و در جستجوی معنا دادن به زندگیشان و به یک آیندهی مشترک، به دنیایی که میباید تواناییهایشان را در اختیارش قرار میدادند، پشت کردند.